قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
سؤال فوق اشاره ای است به آیة شریفه 72 سوره احزاب که می فرماید: (انا عرضناالامانة علی السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان، انه کان ظلموماً جهولاً) مابرآسمانها وزمین وکوههای عالم عرض امانت کردیم همه از تحمل آن امتناع ورزیده و اندیشه کردند تاانسان پذیرفت وانسان هم (در ادای امانت )بسیار ستمکار ونادان بود( که اکثر به راه جهل وعصیان شتافت) در بارة مقصود آیه بین مفسرین قرآن کریم اختلاف رأی مشاهده می شود که به طور خلاصه به آنهاکه برگرفته از تفسیر گران سنگ المیزان اثر علّامه طباطبایی(ره)است،اشاره میشودوحضرت استاد میفرماید: امانت به معنای چیزی است که نزد غیر به ودیعه گذاشته میشود، تااو آنرا برای سپارنده حفظ کند، وسپس به وی برگرداند، ودرآیة مورد اشاره بحث امانت عبارت است ازچیزی که خدای تعالی آن رابه انسان ودیعه سپرده، تاانسان آن رابرای خدای حفظ کند، وسالم ومستقیم نگه دارد، و سپس به صاحبش یعنی خدا سبحان برگرداند، وامااینکه این امانت چیست؟ از آیه بعدی(یُعذّب الله المنافقین والمنافقات والمشرکین والمشرکات ویتوب الله علی المومنین والمومنات وکان الله غفوراً رحیما) فهمیده می شودخداوند مردان منافق وزنان منافق ومردان مشرک وزنان مشرک راعذاب می کند واز مردان مؤمن وزنان مؤمن درگذرد که خدابسیار آمرزنده ومهربان است.امانت نامبرده چیزی است که نفاق وشرک وایمان هرسه برحمل آن امانت مرتب میشود،درنتیجه حاملین آن امانت به سه گروه تقسیم می شوند.(منافق ،مشرک، مؤمن) ازاینجا می فهمیم که قطعاً امانت نامبرده امری است مربوط به دینِ حق که دارندة آن متصف به ایمان وفاقد آن متصف به شرک،وآن کس که دعوی آنرا می کند ولی در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق می شود. حال، آیا این امانت،عبارت است از:1.اعتقاد حق،وشهادت برتوحید خدا2.ویا مجموع عقاید واعمال ؟ به عبارت دیگر ،امانت نامبرده عبارت است از اعتقاد به همة عقاید دین حق،با قطع نظرازعمل به لوازم آن . 3. ویا اینکه عبارت است ازداشتن آن عقاید به ضمیمه عمل آن.4. ویا آنکه عبارت است ازآن کمالی که به خاطر داشتن یکی ازآن عقاید وآن اعمال برای انسان حاصل میشود. 5.ویاکمالی که از عمل به آن عقاید واعمال بدست می آید. ازاین پنج احتمال، اولی قابل قبول نیست ، برای اینکه آیة شریفه می فرماید: آسمان وزمین وکوه ها از حمل آن امانت کوتاهی کردند، حال آنکه به حکم صریح،آن آسمان ها وزمین وکوه ها وتمامی موجودات ،خدارایگانه دانسته وحمد و تسبیح می گویند،همچنانکه فرمود: (وان من شی الایسّبح بحمده) وهیچ موجودی نیست مگر آنکه خدا را به حمداو تسبیح گوید. دراین آیه می فرماید آسمانها وزمین ازپذیرفتن آن امانت سرباززدند، پس معلوم میشود امانت نامبرده توحید خدانیست. واما احتمال دوم که مراد از امانت مجموع عقاید واعمال حق است، نیزصحیح نیست، برای اینکه آیة شریفه می فرماید: انسانها به طور مطلق،چه خوب وچه بد آن را حمل کردند، وپذیرفتند، ومعلوم است که بیشتر انسانها در هردوره ای از ایمان به دین حق وعمل صالح امتناع ورزیدند، وکسی که ایمان با آن نداشته باشد آن را حمل، نکرده واصلا اطلاعی از آن ندارد. بااین بیان روشن می شودکه احتمال سوم هم نمی تواند مراد از امانت باشد، چه احتمال سوم این بود که مراد به امانت ایمان به دینِ حق به طورمفصل وهمه جانبه باشد، ومعلوم است که تمامی انسان هااینطور دین دارنبودند. احتمال چهارم هم نمی تواند مرادبه امانت باشد، برای این که آسمانها وزمین وسایرموجودات بااعتراف به توحید خدا، کمال نامبرده را دارند، درحالی که آیة شریفه می فرماید آسمانها وزمین این امانت را نپذیرفتند. امّا این احتمال که مراد باآن امانت، اتصاف به کمالی باشد که از اعتقادبه حقانیت همة عقاید، واعمال دینی، حاصل می شود ،نیز صحیح نیست، چون همانطور که گفتیم امانت نامبرده چیزی است که هم بانفاق ، وهم شرک، وهم ایمان قابل جمع است ، وصرف اعتقاد نه سعادتی می آورد، ونه شقاوتی ، آنچه سعادت وشقاوت می آورد، التزام به این عقاید وانجام آن اعمال است، نه صرف عقیده به حقانیت آنها. از بین همه احتمالات تنها احتمال پنجم صحیح است ،که مراد به امانت، کمالی باشد که ازناحیه داشتن اعتقادات حقه، ونیز انجام اعمال صالحه، وسلوک طریق کمال ، وارتقاء از عالم ماده به اوج اخلاص ، حاصل می شود،وخداوند انسان حامل آن امانت رابرای خودخالص می کند،چون دراین کمال هیچ موجودی نه آسمانی، ونه زمینی، وغیرآن دو، شریک انسان نیست. ازسوئی دیگر چنین کسی، تنها خدا متولی اموراواست، وجز ولایت الهیه هیچ موجودی ازآسمان وزمین درامور اودخالت ندارد،چون خدا اورا برای خود خالص کرده است. درنتیجه مقصود از امانت، ولایت الهیه است،ومراد به عرضه داشتن این ولایت برآسمانها وزمین، وسایرموجودات مقایسه این ولایت باوضع آنهااست، درنتیجه معنای آیه چنین است:اگر ولایت الهیه رابا وضع آسمانها وزمین مقایسه کنی،خواهی دید که انها تاب حمل آنرا ندارند، تنها انسان می تواند حامل آن باشد، ومعنای امتناع آسمانها وزمین ازحمل ولایت،وپذیرفتن آن توسط انسان ،این است که درانسان استعداد وصلاحیت آن بود، ولی درآسمانها وزمین و کوهها بااینکه ازنظر حجم بسیار بزرگ، وازنظرسنگینی بسیار ثیقل وازنظر نیرو بسیار نیرومند هستند،ولی استعداد آن راندارند که حامل ولایت الهی باشند. این است آن معنائی که می توان آیه رابرآن منطبق کرد، وگفت آسمانها وزمین وکوهها بااینکه ازنظر حجم بسیار بزرگ، وازنظر سنگینی بسیارثیقل وازنظر نیرو بسیار نیرومند هستند،ولی بااین حال توانائی آن را ندارند که حامل ولایت الهی باشند و مقصود از امتناع ازحمل این امانت ، نداشتن همین استعداد است. واین سبب استعداد شد که انسان به خاطر داشتن حقیقت ، به سه قسم منافق ومشرک ومؤمن تقسیم شود، وآسمان وزمین وکوهها این خصوصیت رانداشته، بلکه همه مطیع ومومن هستند. ممکن است پرسشی مطرح شودکه خدابااین که حکیم وعلیم است، چراچنین بارسنگینی راکه ازقدرت آسمانها وزمین بیرون است متوجه انسان ظلوم جهول کرد. بااینکه می دانست انسان نیزتاب تحمل آنراندارد، وقبول آن به خاطرظلم وجهل بوده واین دوخصوصیت اورامغرور وغافل ساخته،وبه اومهلت نداده که به عواقب این کاربیندیشد، این درحقیقت مثل این می ماند که سرپرستی وولایت برمردم یک کشور رابه دیوانه ای واگذار کنیم، خود دیوانه هیچ حرفی ندارد، اماحرف نداشتنش برای اینست که دیوانه است، وگرنه عقلا اینکار رانمی پسندند، ودربارة دیوانه ودلسوزی می کنند. درپاسخ می گوئیم:ظلوم وجهول بودن انسان،هرچند که موجب عیب،ملامت وعتاب، وخورده گیری است، ولی، عین همین ظلم وجهل انسان، باعث حمل امانت وولایت الهیه است، زیراکسی متصف به جهل وظلم می شود که شأنش این است که متصف بعدل وعلم شود، وگرنه چرابه کوه ،ظالم وجاهل نمی گویند، همچنین آسمانها وزمین جهل وظلم را حمل نمی کنند، به خاطر اینکه متصف به عدل وعلم نمی شوند امانت نامبردة در آیه مورد اشاره عبارت است ازولایت الهیه و کمالِ عبودیت، وقتی حاصل می شود)( که علم وایمان به خدا داشته، وعمل صالح پیشه خودساخته باشد. وکسی که متصف به این دوصفت (علم عدل) گردد، یعنی صحیح باشد به اوبگوئیم عالم وعادل، قهراً می توان گفت: جاهل وظالم،وچون علم وعدالت موهبتی است که خدا به انسان داده، واما خود او فی حدنفسه جاهل وظالم است،پس همین اتصاف به ظلم وجهل، مجّوز این شده که امانت الهیه راحمل کند، ودرحقش گفته شود:(انسان باراین امانت راکشید، چون ظلوم وجهول بود). بنابراین معنای دوآیه شریفه ازجهتی مانند آیة(لقدخلقنا الانسان فی احسن تقویم، ثم رددناه اسفل سافلین، الاالذین آمنوا وعملوا الصالحات، فلهم اجر غیرمومنون) است چون آیة مورد بحث نظیر آیة اولی ازاین سه آیةاست، وآیة دومی مورد بحث، نظیرآیة دوم وسوم است. پس جملة(انّاعرضناالامانة) معنایش اینست: که ماولایت الهیه وکمال به حقایقِ دین حق را، چه علم به آن حقایق، وچه عمل به آنهارا،برآسمانها وزمین عرضه کردیم ومعنای عرضه کردن ، این است که ما موجودات راباآن سنجیدیم، هیچ یک آماده گی پذیرفتن آن را نداشتند، وتنها انسان این آماده گی راداشت . (علی السماوات والارض الجبال) یعنی این موجودات بسیار بزرگ، با اینکه ازنظر خلقت بسیاربزرگتراز انسانند، استعدادپذیرفتن آنرانداشتند،بااینکه (لخلق السماوات والارض اکبرمن خلق الناس) ،(فأبین أن یحملنها،واشفقن منها)،امتناع کردند ازاینکه آنرا حمل کنند،وازحمل آن اشفاق واظهار ناراحتی کردند،چون صلاحیت حمل مسئولیت رانداشتندواگرازقبول آن تعبیر به حمل شده است، برای اشاره به این نکته بود:که امانت نامبرده آنقدر سنگین است، که آسمانها وزمین وکوههاباهمة بزرگی قادر به پذیرفتن آن نیستند. (وحملها الانسان) یعنی انسان باهمه کوچکی حجمش صلاحیت وآمادگی پذیرفتن آنراداشت، وآنراپذیرفت (انه کان ظلوماًجهولا) ،یعنی چون اوستمگر به نفس خویش،وجاهل به آثار وعواقب وخیم این امانت است، اونمی د اند که اگربه این امانت خیانت کندعاقبت وخیمی دارد،وآن هلاکت دائمی است. به بیان دیگر تر:انسان به تنهائی خودفاقد علم وعدالت بود، ولی قابلیت آنراداشت که خداآن دو رابه او عطا کند که درنتیجة ازمرتبه ظلم وجهل به عوج عدالت وعلم برسد.وکسی راظلوم وجهول گویند که ظلم وجهل دراوامکان داشته باشد، همچنان که اسب چموش،وچارپای چموش، وآب پاک،اوصافی هستند،برای حیوانی که امکان چموشی، وآبی که امکان پاک بودن راداشته باشد،به همین جهت به سنگ، چموش نمیگویند،ممکن است دوکلمه موردبحث به معنای مبالغه درظلم وجهل باشند،به هرحال چه معنای اول درست باشد،وچه غیراو،معنای آیه روشن است، (لیعذب الله المنافقین والمنافقات والمشرکین والمشرکات)،حرف (لام)درجمله(لیعذب) ،لام غایت است،که به آیة چنین معنامی دهد،(عاقبت این حمل این است که مردانِ منافق وزنانِ منافق ومردان مشرک وزنان مشرک،را عذاب کند)،چون کسانی که به این امانت خیانت می کنندغالباً اظهارصلاح وامانت می کنند، (یعنی خود را صالح وامانت معرفی می کنند)واین همان نفاق است،آری کمتر یافت میشود که به خیانت خودتظاهرکنند،وشاید به اعتبارهمین معنااست که قبل از کلمة مشرکین ومشرکات، منافقین و منافقات راذکرکرده است،(ویتوب الله علی المؤمنین والمؤمنات، وکان الله غفوراً رحیما) این جمله عطف است برجمله(یعذب) معنای آیه این است که عاقبت این حمل، علاوه برعذاب منافقین ومنافقات،این می شود، که خدابرمومنین ومومنات توبه کند،وتوبه خدا رجوع وبازگشت اوبه بندگان خود،به رحمت است،می فرماید:وقتی انسان هابه خدا ایمان آورند،وخیانت نکنند،خداوند با رحمت خودبا آنان برمی گردد،ومتولی امورشان میشود،که اوولی وسرپرست مؤمنین است،پس ایشان رابسوی خودهدایت نمود،ظلم وجهل آنهارامی پوشاند،وبه جای ظلم وجهل به زیورعلم نافع وعمل صالح می آراید،که اوآمرزشگارورحیم است. ممکن است کسی بگوید:چرا امانت رابه معنای تکلیف که همان دینِ حق باشد معنا نکنیم؟وکلمه حمل رابه معنای استعداد وصلاحیت تکلیف معنانکنیم، وکلمه(إباء - امتناع) رابه معنای نداشتن آن استعداد، وکلمه (عرض)رابمعنای مقایسه آسمانهاوزمین وجبال باآن تکلیف نگیریم؟ درجواب می گوئیم:بله،ممکن است، ولی اشکالی مطرح میشود که تکلیف، مقدمه رسیدن به ولایت الهیه، ورسیدن به صفت کامله است،ولی آنچه عرضه شد حقیقی ومطلوب است، یعنی خودش مطلوب ومورد نظر است، نه اینکه مقدمه برای مطلوب باشد،وآن همان ولایت الهیه است. نکته دیگری که دراین آیه مشاهده می شود این است که در جمله(لیعذب الله)شکلی ازتوجه دادن به کار رفته ، چون ابتدای آیة،خدای تعالی گوینده حساب شده، وفرموده: (ماامانت راعرضه کردیم)،ودراین جمله(یعّذب ...) خود راغایب حساب کرده وفرموده(تاآنکه عذاب کند)،واین التفات برای این است که دلالت کندعواقب اموربه سوی خدای سبحان است،چون خدای سبحان است. نکته دیگراین که درجمله(ویتوب الله)ممکن بود ضمیرهو به کاررود، یعنی به فرماید:(ویتوب علی المؤمنین والمؤمنات)،ولی دراین جمله برای باردوم اسم جلاله راآورد،واین برای این بود که بفهماند خداوند درحق مؤمنین ومومنات کمال عنایت وتوجه رادارد. در خاتمه ،آراءمفسرین درتفسیرامانت وعرض امانت،تقدیم می شود: 1.بعضی گفته اند: مراد، تکلیف است، که اطاعت آن، باعث می شود بنده داخل بهشت، وهنگام مخالفت داخل جهنم شود، ومراد به عرض تکلیف برآسمانها وزمین وکوه ها سنجیدن آن با استعداد آنها است،ومرادبه امتناع آسمانها وزمین وجبال،از حمل تکلیف،واشفاق ازآن،عبارتست ازنداشتن استعداد برای پذیرفتن ،ومرادبه حمل تکلیف توسط انسان را، این است که وی استعداد آن را داشت، وتعبیر عرضه وحمل وامتناع، همه از باب تمثیل ا ست. 2. بعضی دیگر گفته اند:مراد به امانت، عقلی است که ملاک تکلیف، مناط ثواب و عقاب است. 3. بعضی دیگرگفته اند: مرادبه آن قول(لااله الاالله) است. 4. بعضی گفته اند: مرادبه آن اعضای بدن (چشم وگوش، ودست وپا،وعورت وزبان) است، که برآدمی واجب است این امانتها راحفظ نموده وجزدرمواردی که خدا راضی است مصرف نکند. 5. بعضی دیگر گفته اند:مراد به آن امانتهای مردم، ووفای بعهد ایشان است. 6. بعضی دیگرگفته اند:مرادبه آن معرفت خدا، ولوازم آن است، همچنین درمعنای عرض امانت آراء مختلفی ابرازشده است: 1.عرض بمعنای حقیقی کلمه است، جزاین که مراد به آسمانها وزمین وجبال ،اهل آسمان وزمین وجبال ،وملائکه ساکن درآنهااست،خداوند برای ملائکه بیان کرد که خیانت به این امانت گناه بزرگی است، وبه همین جهت ملائکه از حمل آن امتناع ورزیدند، ولی به انسان عرضه شد،امتناع نورزید. 2. عرضه امانت،به همان معنای حقیقی کلمه است،به این بیان که خداوقتی جرم آسمانها وزمین و کوههارا آفرید،فهمی هم درآنهاقرارداد، وبه آنها فرمود: من واجباتی واجب کرده ام، وبرای هرکس که اطاعتم کند بهشتی وبرای هرکس که نافرمانیم کندآتشی، خلق کرده ام،آسمانها وزمین وکوهها گفتند: ما حاضریم رام ومسخّرباشیم برای آن غرضی که ماراخلقت کردی، اماتاب تحمل واجبات رانداریم، نه آن ثواب رامی خواهیم، ونه آن آتش را، وچون نوبت به خلقت بشررسید، بروی عرضه شد، وانسان قبول کرد،چون او ظلوم به نفس خود، وجهول به وخامت عاقبت کاربود. 3. عرضه، به معنای معارضه،ومقابله باشد، یعنی ما مقابله کردیم بین این امانت وبین آسمانها وزمین و کوهها،ودیدیم که این امانت سنگین تربود. 4. کلام درآیة شریفه به منزلة فرض تئوری باشد،ومعنای آیه این باشد:که اگرمافرض کنیم آسمانها وزمین وکوهها فهم وشعور داشته باشند،آنگاه امانت خودرا به آنها عرضه کنیم، از تحمل آن امتناع خواهند ورزید، وازاقدام به این کار خواهندترسید،ولی انسان آنراتحمل کرد،زیرا ظلوم وجهول است. علامه (ره) درپایان می فرماید:به اعتقادما اگربار دیگربه توجیهی که برای آیه کردیم،مراجعه شود،خواهیم دید که هیچ یک ازاین آراء خالی از نقدو ضعف نیست.
گر چه جوهر و باطن همه اديان آسماني يك دعوت بوده است و آن هم دعوت به توحيد و تسليم انسان در برابر خداوند، ولي شكل ظاهري آنها با هم تفاوت دارد این تفاوت يا بخاطر تناسب بين شرايط زمان و مكان با حكم است (چه در زمينه احكام و چه عقايد) و يا گاهي نيز منشأ اختلاف دخالت انسان (تحريف) در اين تعاليم بوده است و از طرفي هم اسلام براساس اصل خاتميت و تحريف ناپذيري قرآن از يك امتياز و تكامل برخوردار است اكنون به مواردي از امتيازات اسلام اشاره مي كنيم. شناخت : يكي از مهم ترين امتيازات اسلام در زمينه شناخت و معرفت شناسي است كه مي گويد هر نوع اعتقاد و باوري بايد براساس دليل و برهان باشد به عبارت ديگر جايگاه عقل و شناخت بر ايمان تقدم دارد قرآن مكرر فرموده: «قل هاتوا برهانكم» (1) و در روايات آمده است: «ما آمن المؤمن حتي عقل» (2) يعني مومن تا تعقل نكند ايمان نياورده است. «علي قدر العقل يكون الدين» (3) يعني دين هر كس به مقدار عقل اوست. ولي در مسيحيت ايمان بر عقل تقدم دارد و چه بسا اصلا عقل در حوزه ايمان راه ندارد پولس حواري نوشت «با خبر باشيد كه كسي شما را نربايد به فلسفه و مكر باطل» (4) ترتوليان از مسيحيان صدر اول مي گفت: آتن (فلسفه) را با اورشليم (كليسا) چه كار؟ دکتر لاگنهاوزن مي گويد: «وقتي از كشيشها مي پرسيدم كه من نمي فهمم چه طور خدا يكي و سه شخص است در اكثر موارد جواب مي گفتند كه ما نمي توانيم به درك اين آموزه برسيم تنها خدا مي داند اين امر چيست (5) در عهد عتيق(تورات) كه مورد قبول يهود و مسيحيان است ، گفته شده كه: «آنچه از درختان خواهي بخور اما مبادا كه از درخت معرفت نيك و بد بخوري كه هرگاه از آن بخوري خواهي مرد» (6) كه به وضوح درآن معرفت و شناخت با رستگاري و نجات ناسازگار است. خداي پدر: در مورد خداوند وجود خداوند پدر تلقي شده و مكررا از او به پدر تعبير نموده است (7) من گفتم شما خدايانيد و جميع شما فرزندان حضرت اعلي ليكن مثل آدميان خواهيد مرد در حالي كه در اسلام چنين تعبيري مطرح نيست و اسلام چنين تعبيري را روا نمي داند. (8) تثليث : هم چنين بحث تثليث در مسيحيت مطرح است و آن به تعبير انجيل متي چنين است «ايشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد» و مقصود از ابن (پسر) عيسي انسان مخلوق و حادث نيست بلكه او ذات خدا بود و نزول كرده و مجسم شده است(9) و هم چنين مقصود از روح القدس نيز فرشته نيست بلكه خود خداست كه در قلوب مردم و در جهان زيست مي كند و از طرفي شعار توحيد نيز در عين تثليث مطرح است كه در تورات هم به آن اشاره شده است (10) ولي در اسلام شعار توحيد مطرح است و تثليث را رد مي كند.(11) اعتقاد به فداء: از نظر مسيحيت انسان به صورت جبلي و ذاتي گناه آلود است چرا كه آدم در بهشت به گناه آلوده شد و اين گناه به حساب همه فرزندان او نوشته شده است و تلاش انسان در رهايي از اين گناه فطري بي فايده دانسته شده است و كفاره آن به صليب كشيده شدن مسيح است و عيسي فدا اين گناه انسان خواهد بود به ادعاي انجيلهاي موجود عيسي هنگام شام آخر نان و شراب به شاگردان خود تقديم كرد و گفت: «پياله را بگيريد و بنوشيد اين است خون من در عهد جديد كه در راه شما و بسياري به جهت آمرزش گناهان ريخته مي شود».(12) در حالي كه در اسلام فطرت انسان پاك بوده و بر اساس فطرت الهي سرشت انسان بر آن نهاده شده است (13) و انسان ذاتا داراي كرامت است .(14) در زمينه اخلاق هم هر چند پايه هاي اخلاق امري عقلي و وجداني است ولي در اديان با دستورات ارشادي به اين فهم عقلي و وجدان دروني اشاره شده است تمايز اسلام با اديان ديگر در همين تعاليم است. مثلا در موضوع گذشت ومدارا در مسيحيت افراط شده به طوري كه طرف مقابل جري مي شود كه نوعي ظالم پروري در پي دارد ، اما در اسلام در عين اينكه به گذشت توجه شده است در عين حال نبايد كرامت انساني نيز مخدوش شود لذا توصيه به اعتدال مي كند و همين طور در موارد ديگر مثل فروتني و تكبر كه اگر فروتني حالت افراط پيدا¬كند نوعي خفت و ذلت همراه خود داشت لذا اصول اخلاقي اسلام بر پايه اصول عقلي است كه همان اعتدال است و در اصول اخلاقي اديان ديگرگاه با افراط و تفريط همراه است. در باب احكام نيز در عبادات مثلا در اسلام مناسك حج مطرح است كه عبادتي بسيار جامع كه هم پرستش دارد و هم انفاق هم هجرت و خودسازي هم نماد اعتقاداتي از توحيد و معاد است كه در اديان ديگر نيست يا در احكام كيفري در يهود فقط قصاص و عفو مطرح شده در مسيحيت ديه و بخشش در اسلام فرد هم مي تواند قصاص كند هم ديه بگيرد و هم ببخشد كه باز به بخشش توصيه شده است. اكنون لازم به نظر مي رسد بعضي از دستوارت و تعاليم عهد عتيق كه مورد قبول يهود و مسيحيت است را مرور كنيم. خداوند مانند انسان است،(15) پا دارد (16) راه ميرود، (17) پيمان خود را مي شكند،(18) با انسان كشتي مي گيرد،(19) پشيمان مي شود.(20) در مورد پيامبران هم مردم را فريب مي دهند مثل داود(21) كارهايي كه خدا نهي كرده انجام مي دهند مثل سليمان(22) مي¬خواهند براي بت خانه بسازند مثل سليمان.(23) پي نوشت: 1- بقره/111 انبياء/24 نمل/64 قصص/75 2 - شرح غرر و درر ج6 ص70 3 - شرح غرر و درر ج4 ص312 4 - رساله پولس به كولسيان باب دوم 8 5 - ماهنامه پرسمان شماره اول ص6 خرداد 60 6 - تورات سفر پيدايش 2 ، 17-15 7 - تورات سفر تثنيه باب 10 آيه 15 8- مائده/18 9 - تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران ص144 ميلر ويليام ترجمه علي نخستين 10- سفر تكوين اصحاح 18 آيه اول و اصحاح 19 آيه اول 11 - نساء/171 مائده/73و72 12 - آشنايي با اديان بزرگ ص151 حسين توفيقي 13 - روم/30 14 - اسراء/70 15 - سفر تكوين اصحاح هفتم 16 - سفر خروج اصحاح 204 17- سفر تكوين اصحاح 3 18 - شموئيل اول اصحاح 2 آيه 30 19 - سفر تكوين باب 34 20 - شموئيل اول اصحاح 15 آيه 10 21 - شموئيل دوم اصحاح 11 22 - اول پادشاهان اصحاح 11 23 - اول پادشاهان باب 11
اصولا رفتار معصوم براساس علم امامت انجام نمي شود بلكه براساس شرايط ظاهري افراد است يعني وظيفه پيامبر و ائمه(ع) در شرايط عادي زندگي براساس اصول متداول زندگي انسانها است هم چنان كه پيامبر در خصوص روش قضاوت مي فرمايند: «اني اقضي بينكم بالبينات و الايمان» يعني من بين شما براساس شهادت و قسم قضاوت مي كنم (همانند قضاوت ديگر و از علم غيب استمداد نمي كنم) پس ظاهر افراد ملاك عمل بوده است و اين اصل كلي است ثانيا پرهيز از چنين زناني واجب نيست يعني حكم شرعي واجبي نداريم كه حتما بايد با زن صالح ازدواج كرد تنها واجب در اين موضوع كفو و همتايي در عقيده و دين است همان طور كه زنان پيامبر هم متفاوت بوده اند و ثالثا موارد مختلف بوده است گاهي موارد مثل همسر امام حسن(ع) بوسيله معاويه فريب خورده است و در مورد امام جواد(ع) هم كه در كودكي ازدواج كرده است جنبه اجبار داشته است. پي نوشت: 1- وسائل الشیعه ج 18 ،كتاب القضا ابواب كيفية الحكم باب 2 ج1 ص169
از آن جا كه حضرت محمد(ص)، نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسي(ع) و عيسي بن مريم(ع) پيامبر اولوالعزم هستند ملاك، عمل به تعاليم آنها است و لازم نيست شخص پيامبر در هر زماني باشد لذا در فاصله زماني بين اين پيامبران بزرگ، مهم پيروي از تعاليم آنها است گرچه گاهي در فاصله زماني اين پيامبران بزرگ پيامبران تبليغي نيز به تناسب شرايط و لزوم وجود داشته است. 1- براساس آيه 7 سوره احزاب
حضرت علی(ع) در نهج البلاغه خطبه اول می فرماید: آغازدین، معرفت به خداست. در قرآن نیز درباره فلسفه فرستادن پیامبران آمده که آنها برای تعلیم،آموزش و تزکیه برانگیخته شده اند، نیک می دانیم که تزکیه از طریق عبادات- انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات - تحصیل میشود. در نتیجه عبادت بدون علم ارزش ندارد. در برخی روایات یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت بدون اندیشیدن محاسبه شده است. در یک جمله: علم مقدمه عبادت است. تا خدا را نشناسیم چگونه میتوانیم او را عبادت و ستایش نماییم!
مراجع محترم و بزرگوار تقلید وجوهات شرعی را با دقت و وسواس در محل شرعی آن به مصرف می رسانند و بطور طبیعی خود را در برابر خدا و پیامبرش و مردم مسئول می دانند و پاسخگوی آنها نیز هستند.
وجوهاتی که امروزه به مراجع می رسد نجومی نیست حتی برای اداره حوزه ها هم کفایت نمی کند . و روحانیون و طلابی که شغل و کار دیگری ندارند معیشت سختی دارند. حوزه ها در طول تاریخ شیعه به وسیله همین وجوهاتی که مردم با رضایت خود پرداخت می کرده اند اداره شده است. حوزه ها تلاش کرده اند تا مکتب تشیع را فهمیده و به مردم برسانند و انصافا در طول چند قرن به ویژه سالهایی که شیعه تحت فشار مخالفان و حکومت های رسمی اهل سنت بوده با تحمل فشارها و زندانها و ... این مکتب را به نسل های بعد رسانده و امروزه هم این تلاش ها ادامه دارد و کارهای فراوانی انجام شده و در دست انجام است و در زمینه کارهای علمی و فرهنگی که انجام شده می توانید به سایت های مختلف مراجع دینی مراجعه کنید.
خداوند تعالی جهان را اداره می کند تدبیر خداوند در دو بعد تکوین و تشریع صورت می گیرد و تدبیر خداوند همیشه بی واسطه نیست بلکه اراده الهی بر آن قرار گرفته که امور را از مجاری خودش و با اسباب وعلل خودش به انجام رساند از اینرو پیامبران و امامان (ع) واسطه فیض الهی و مظهر هدایت خداوندند و از طریق آنها خداوند انسانها را به کمال می رساند و آنها موظفند با اجرای دستورات الهی مسیر کمال را روشن کرده و در اختیار انسان ها بگذارند . بخشی مهمی از وظایف و مسئولیت های امامت در دوره غیبت مانند بیان دین و گرفتن وجوهات و اداره فقراء به دستور آنها به مراجع واگذار گردیده است و آنها موظف به اجرای دستورات خداوند می باشند .
مراجع به طور عام از طرف امام زمان (ع) نیابت دارند یعنی هر فردی که بتواند مراحل عالی دین را طی کرده و به مقام اجتهاد و استنباط مسایل دینی برسد وظیفه دارد در حد توان خود به اجرای احکام دینی بپردازد از جمله گرفتن وجوهات دینی ومصرف آن در راههایی که خود دین مشخص کرده است.