پندهای طلایی
*مقدمه :
انسان در سبک زندگی خود باید از اندیشه های ارزشمند و همچنین تجربه های (دانش فشرده انسان )گرانبهای دیگران در زندگی بهره مند شود و از آن پند و درس بیاموزد که در حقیقت این امر، کوتاه ترین وآسان ترین راه برای دستیابی بسوی کمال و خوشبختی است بهمین منظور در این شماره نسیم دانش سعی شد ه ازضرب المثل های ایرانی، نکات عبرت آموز آن استخراج و تقدیم شما عزیزان می گردد امید است به مصداق این کلام دانشمندان " انسان باید یک عمر تجربه کسب کند و یک عمر آن را بکار گیرد "هم از تجربه های تلخ وشیرین زندگی خود پند بگیریم و هم از حاصل تجارب دیگران که فوق العاده ارزشمند است (التجربه فوق العلم ) در زندگی بهره مند شویم
1- ضرب المثل " کینه شتری"
بشر نه تنها جایز الخطاست بلکه واجب الخطاست و از این رو بسیاری از اعمال و رفتار آدمی که از روی اشتباه یا جهالت و نادانی و جوانی سر میزند قابل عفو و بخشش است ولی بعضی ها لذّت عفو را که تاج کرامت اخلاقی انسان محسوب می شود نچشیده اند و از سلامت فکری برخوردار نیستند درصدد انتقام و کینه توزی برمی آیند و چنان در کار یکدنده و مقاوم هستند که به هیچ وجه حاضر نمی شوند ذره ای ازانتقامجویی خارج شوند و قلم عفو و اغماض بر جرایم و خطای دیگران بکشند بعنوان نمونه به یک مورد اشاره می شود و قضاوت را بر عهده خوانندگان محترم میسپاریم.
در قرن ششم هجری شخصی بنام " ابن سالار" از افسران ارتش مصر بود وقتی به مقام وزارت رسید در کمال قدرت برمردم حکومت میکرد. او مردی شجاع و فعّال و باهوش و از طرفی مردی خشن و ستمکار بود و در دوران خدمت خود ظلم زیادی کرد، او موقعی که سپاهی بود به پرداخت غرامت محکوم شد برای شکایت نزد ابی الکرم مستوفی دیوان رفت و پیرامون محکومیت خود توضیح میداد. ابی الکرمبه حرف های او ترتیب اثر نداد و گفت " سخن تو در گوش من فرو نشود" ابن سالار از گفته او خشمگین وکینه اش را بدل گرفت و موقعی که وزیر شد و فرصت انتقام را بدست آورد او را دستگیر و دستور داد میخ بلندی را در گوش او فرو کنند تا از گوش دیگرش بیرون آید در آغاز کار هر بار که ابی الکرم فریاد میزد ابن سالا میگفت اکنون سخن من در گوش تو فرود میرود سپس همان پیکر بی جان او را که میخ بر گوشش بود به دار آویزان کردند(گفتار فلسفی اخلاق از نظر همزیستی ارزشهای انسانی ص184) نتیجه: اگر ابن سالار دارای سجایای اخلاقی انسانی و سلامت فکر بود با گذشت چند روز و چند هفته و ماه زخم دلش بهبود می یافت وآن خاطره را فراموش میکرد ولی چون گرفتار بیماری فکری و فساد اخلاقی بود و بر اثر کینه توزی و انتقام جویی جراحت خاطرش التیام پیدا نکرد و با کینه شتری خود و باروش وحشیانه و غیر انسانی مردی را بطور فجیع و درد ناکی به هلاکت رساند "
ای کاش ابن سالا رو کسانی که افکار و اخلاق مثل او را دارند بدانند که دستور خدا برعفو و گذشت است "خذ العفو اعراف/199
فاعف عنهم مائده/13" ونیز" در عفو لذّتی است که در انتقام نیست "
2- ضرب المثل " از كوزه همان برون تراود كه در اوست "
این مثل بیانگر این است که ظاهر هرکس از باطن او تاثیر میپذیرد یعنی اندیشه، اخلاق و روحیات ما که درونی است، اعمال و ظواهر بیرونی ما را شکل می دهد بعنوان مثال کسی که در درون خود ایمان و اعتقاد دارد که ورزش در سلامتی جسمی و روحی او موثر است در بیرون برای خود ورزش روزانه را بطور مرتب و منظم برای خود برنامه ریزی میکند.
برخی از انسانها برای توجیه ظاهر نامناست و رفتارهای سبک خود مثل مزاحمت برای ناموس دیگران و چشم چرانی اصولاً این جمله را برزبان می آورند" دل انسان باید پاک باشد، ظاهر چندان مهم نیست " باید به اینگونه افکار و رفتارها پاسخ داد اگر دل پاک و صاف و عفیف باشد رفتارهای ظاهری انسان هم پاک و صاف خواهد بود بدان معناست که قرآن کریم مطرح می فرماید" قل یعمل علی شاکله هر عمل و رفتار انسان بر اساس شاکله اوست" انسان هر رفتاری را که دارد ابتدا با آن رفتار انس گرفته وصمیمی شده وسپس بصورت عادت برای او درآمده و بعد از آن بصورت درونی برایش ثابت مانده که می گویند " شاکله درونی "در حقیقت باید اشاره کنیم دل ما هر طور باشد عمل ما هم بهمان صورت است، در این موقع هست که می گوییم " از کوزه همان برون تراود که در اوست "پیامهای این ضرب المثل
الف: عملکردهای بیرونی هر کسی متناسب با افکار و اعتقادات او شکل میگیرد.
ب : آثار ونتایج اندیشه هر کس در زندگی، متناسب با احوال درونیش می باشد. به تعبیر دانشمندان "انسان آنطور که فکر می کند، زندگی می کند "
ج: از زمین شورهزار نمیتوان انتظار روییدن محصول را داشت.
د : از هر کسی بیش از توانایی ها و استعداد هایش کاری بر نمی آید
ای عزیز: بر ما واجب است ظرف وجودی و درونی خودمان را اعم از اندیشه و افکار و اخلاق و روحیات درونی را با آگاهی بخشی و بهره مندی از سیره عملی پیامبراکرم(ص) و ائمه معصومین و نیز استفاده از تجارب مثبت دیگران و همچنین سعی و تلاش بر حذف رفتارهای ناپسند، آراسته بسازیم تا رفتارهای آراسته در ارتباط با دیگران داشته باشیم
3- ضرب المثل " این شتری است که در خانه هر کس می خوابد"
اصولاً این عبارت را به عنوان تسلیت و همدردی برای دیگران بکار میبرند تا برای مصیبت دیدگان موجبات دلگرمی و دلجویی باشد و برای ما این عبارت باید مایه بیداری و عبرت باشد بهمین منظور در در مراسمهای تشییع جنازه، کفن ودفن، فاتحه که شرکت میکنیم باید به یاد مرگ و قیامت بیفتیم و بدانیم که مرگ انسان را فرا می گیرد و مانند شتر قربانی در هر خانه و کاشانه ای زانو به زمین میزند و همچنین تذکر و هشداری باید باشد برای کسانی که در غفلت و فراموشی از خدا و آخر ت به سر میبرند و به مسایل مادی و دنیوی خود را سرگرم کرده و دل مشغولی خود را بر رفاه و آسایش در دنیا قرار داده اند و راضی به حیات دنیا شده اند و به آن اطمینان کرده اند (ورضوا بالحیاه الدنیا واطما نوا بها یونس/7). و یادی از مرگ و قیامت که در حقیقت زندگی راستین و جاودان انسان است ندارند(ان الدار الآخره لَهِیَ الحَیَوان عنکبوت /64 )
از پیامبر اکرم(ص) سئوال شد با هوش ترین مومنان چه کسانی هستند ؟ فرمود آنهایی که فراوان یاد مرگ میکنند و بهتر از دیگران خود را برای آن آماده می کنند
بنابراین ما باید بطور مداوم بنگریم چه چیزی را برای فردای خود(علم قبر وقیامت) آماده کرده ایم و بدانیم که هیچ چیز حتی مال وثروت وخانواده و اولاد بدرد انسان نمی خورند مگر عمل او که تنها همنشین انسان در عالم قبر وقیامت است امام صادق(ع)فرمود: هنگامی که مرده ای را در قبر می گذارند کسی بر او وارد میشود و میگوید ای فلان، ما در دنیا سه چیز بودیم 1- رزق ومال تو: که با پایان یافتن مهلت تو قطع شد و اینک همراه تو نیست 2- خانواده ات :که تو را رها کرده اند و رفتند 3- من که عمل تو هستم و با تو میمانم، آگاه باش که من در میان آن سه چیز از همه نزد تو، بی ارزشتر و سبک تر بودم
ای عزیز: ما باید همیشه از خود بپرسیم که آیا جزء ساکنان بهشت هستیم یا ساکنان جهنم؟ و بدانیم که نجات و سعادت انسان در این است که جزء یاران بهشت باشیم که کیفیت و چگونگی آن در همین جهان و بدست خود ما پی ریزی میشود امید است با اعمال و رفتارهای شایسته پایه ریزی بهشت جاودان را برای خود داشته باشیم
4- "ضرب المثل "دودچراغ خورده"
عیب بزرگ چراغ در این بود که چون روغن یا نفت به قدر کافی از مخزن به فتیله نمیرسید دود میزد و در و دیوار و سقف و فضای اتاق را آلوده میکرد وکسی که طالب علم بود دود چراغ را میخورد و به تحصیل و مطالعه خود ادامه میداد تا به مقصد وکمال برسد
این مثال در حقیقت برای علما و دانشمندانی است که برای تحصیل علم و کسب رشد و کمال علمی و معنوی شب زنده داری میکردند و رنجهای زیادی را پذیرا می شدند تا به مقام و منزلت عالی نایل آیند. بهمین خاطر گفته می شود: فلانی دود چراغ خورده تا به این مقاوم و کمال رسیده است. از این مثل استفاده می شود که سختی ها برای انسان مقدمه رشد و پیشرفت است و اگر سختی نباشد انسان به تباهی کشانده می شود بهمین خاطر خداوند خلقت انسان را در سختیها قرار داده است " لقد خلق الانسان فی کبد 4/بلد " خدا انسان را در رنج و مشقت قرار داد تا وی را تربیت کند و استعدادش را شکوفا کند و اصولاً ناملایمات در مسیر زندگی باعث سازندگی و سختیها نه تنها گوهر وافعی انسان ها را آشکار می کند بلکه باعث رشد وتکامل انسان می شود ، وبهمین جهت آزمایش های خداوند در قالب سختی ها است " قطعاً ما شما را با ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود ثمرات میوههای زندگی آزمایش می کنیم و بشارت ده به صبرکنندگان را بقره /155"
همچنان که سرباز برای قوی و نیرومند شدن باید در مانورهای متعدد انواع و اقسام رنجها و مشکلات را مثل تشنگی، گرسنگی، گرما، سرما و... متحمل تا در قالب سختی ها و مشکلات ورزیده شود انسان هم در مسیر خودسازی و رسیدن به کمال باید سختیهای زیادی را متحمل شود
رسول خدا(ص)می فرماید: بنده مومنش را با بلا(سختی ها) تغذیه می کند، همانگونه که مادر فرزندش را با شیر تغذیه می کند
ما انسانها در برابر سختی ها و مشکلات به سه دسته تقسیم می شویم 1- بعضی از انسان ها در برابر مشکلات خود را می بازند و دچار گوشه گیری و انزوا می شوند و در فکر چاره ای برای آن نیستند که اصولاً این دسته افراد فاقد اراده و زود رنج و بی ثبات و ضعیف هستند 2- افرادی که دارای اراده قوی هستند، مشکلات و موانع روحی و روانی و مادی مانع پیشرفت مسیر زندگی آنها نیست و مانند یک راننده ماهر، حرکت اختیاری اتومبیل را خود کاملاً در دست دارند 3- انسانهایی که سختی ها و مشکلات و موانع های در مسیر راه و نیز احیاناً شکست را می پذیرند و شکستها برایشان پله های رشد و ترقی است بعنوان نمونه، ادیسون بعد از 999بار شکست در اختراع برق با رهزارم موفق شد و میگوید هر شکست برای من تجربه های شیرین در بر داشت و اعتقاد دارد زندگی تلاش، تلاش، تلاش است
پس ای عزیز ما اگر بخواهیم به رشد وکمال در ابعاد مختلف علمی، معنوی، مادی، اجتماعی، فرهنگی و... برسیم باید سعی وتلاش محور زندگی قرار دهیم (لیس للانسان الا ما سعی )و با پشتکار تا حصول نتیجه از پای ننشینیم و به اصطلاح تا دود چراغ نخوریم رشد و کمال خبری نیست.
5- ضرب المثل "شاهنامه آخرش خوش است "
کسانی که بدون مطالعه و آگاهی و شتابزده دست به کاری میزنند هر چند در تشخیص خویش، ایمان داشته باشند و به عاقبت عمل و اقدام خود خوشبین باشند. اما باید اشاره کرد که برافراد تیز بین و دوراندیش پوشیده نیست که عجله و شتابزدگی هرگز به نتیجه موثر ومفید نمیرسد بهمین خاطر در روایات اسلامی می فرماید " وا لعجله من الشیطان " عجله و شتابزدگی از عمل شیطان(منظور ناپسند است) است و فرد عجول و شتابزده مثل این است که بر اسب تیزتک سوار ویک روز با سر سقوط خواهد کرد. به همین خاطر انسانهای دور اندیش و عاقل عجله نمیکنند و مسائل را خوب تجزیه وتحلیل میکنند و عامل را به دست زمان می سپارند زیرا به خوبی می دانند که" شاهنامه آخرش خوش است" به این توصیه کلیدی توجه کنید، شخصی خدمت پیامبر اکرم(ص)رسید وگفت یا رسول الله به من یک سفارشی کن که در طول عمرم برایم مفید باشد، پیامبر(ص)فرمود: اگر سفارش کنم بدان عمل میکنی فرمود بلی دوباره به اشاره کرد یارسول الله یک سفارش کلیدی و کارگشا برای زندگی ام باشد پیامبر فرمود اگر سفارش کنم بدان عمل می کنی گفت بلی ومجدداً آن شخص سئوال را تکرار کرد و پیامبر فرمود عمل میکنی، سپس پیامبر اکرم(ص)فرمود " واذا هممت بامرا فتدبر " هرکاری وهر تمیمی که در زندگی می خواهی بگیری خوب روی آن فکر کن و عاقبت آن را (خوب – بد را) سبک وسنگین کن وسپس نسبت به آن کار اقدام کن
ای عزیز: بدان که سه بار تاکید پیامبر بیانگر این است که این موضوع خیلی اهمیت دارد وکلید اصلی زندگی است (مثل خطبه عقد که بعد از سه بار عروس بله می گوید ) باید سعی کنیم در تمام مراحل زندگی هرکاری که می خواهیم انجام دهیم از روی آگاهی و شناخت باشد و از شتابزدگی پرهیز نماییم
6- ضرب المثل " آب از سرچشمه گل آلود است"
اختلال و نا بسامانی در هر یک از امور و شئون سازمانی و کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر مدیریت آن موسسه یا اداره است. بهمین منظور پیامبر اکرم(ص)فرمود: " انی لا اخاف امتی الفقر ولکن اخاف سوء التدبیر" من از فقر برامتم نمیترسم ولی از سوء مدیریت بسیار میترسم
روزی عمر بن عبد العزیز(خلیفه پنجم مسلمین) از عربی شامی پرسید:" عاملان و دست اندرکاران حکومت من در سرزمین شما چه میکنند و رفتارشان چگون است؟" عرب شامی با تبسمی جواب داد " اذا طابت العین عذبت الانهار" یعنی: چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهرها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود. همیشه آب از سرچشمه گل آلود است. عمربن عبد العزیز از پاسخ صریح و کوبنده عرب شامی به خود آمد و درسی آموزنده بیاموخت.
وهمچنین در کلام رسول خدا(ص) مشابه این عبارت آمده است وفرموده است " النّاس علی دین مُلوکِهم " مردم بر اساس دین وآیین پادشاهانشان رفتار میکنند
این موضوع در معنی عام و وسیع آن باید بکار گرفته شود بدین معنی که پدر و مادر بعنوان رکن بزرگ تربیت فرزندان و سرچشمه اصلی تربیت باید خود پاک وپاکیزه و صاف باشند تا زمینه تربیت مناسب شکل گیرد و یا مدرسه و دست اندرکاران آن که سرچشمه تعلیم و تربیت می باشند باید خود مهذب و پاکیزه باشند تا زمینه تربیت مناسب برای دانش آموزان فراهم گردد و نیز درسطح دستگاههای اجرایی و ادارات مدیران بعنوان سرچشمه خدمت و هچنین روحانیون و ائمه جماعات و جمعه بعنوان پدران معنوی جامعه باید پاک و الگوی مناسب باشند تازمینه های رشد وپیشرفت مناسب فراهم گردد
ای عزیز : همه آنهایی که نقش الگویی را برای جامعه دارند(مدیران حکومت و دستگاههای اجرایی کشور، خانواده، مدرسه و معلم، جامعه روحانیت، دوستان، رسانه ها و...) باید خود از جمیع جهات رعایت مسائل اخلاقی و رفتاری وانسانی را داشته باشتد تا در متربیان خود تاثیرگذار باشند
7 - ضرب المثل " از کوره در رفت "
این مثل در مورد افرادی به کار می رود که سخت خشمگین می شوند و حالتی غیر ارادی و دور از عقل و منطق به آنها دست می دهد. در چنین موقعی چهره اشخاص سرخ میشود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم می کند، فریادهای هولناکی میکشند و خلاصه اعمال و رفتاری جنون آمیز از آنها سر میزند که ممکن است با دست یا استفاده از ابزار و اشیاء به دیگران آزار و صدمه وارد کنند نمونه این رفتار کتک زدن، دعوا ونزاع، فحش و بدزبانی، صدمه رساندن جسمی به دیگران، قهر وجدایی، سرد شدن ارتباطات خانوادگی و....
مردی خدمت رسو ل خدا(ص)رسید و گفت: یا رسول الله چیزی به من بیاموز تا خدا سودی به من برساند ولی خواهشم این است که سخن را کوتاه بگو تا من آن را به یاد بسپارم، پیامبر اکرم (ص)فرمود : "خشمگین نشو" مرد دوباره گفت یارسول الله، چیزی بیاموز تا مرا سود دهد " پیامبر باز فرمود" خشم مگیر " مرد سه باره و چند باره همین پرسش را تکرار کرد و پیامبر فرمود " خشم مگیر " سنن بیهقی ج10ص105
8- ضرب المثل "در دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را نمی توان بست "
هر گاه کسی از عیب جویی و خرده گیری دیگران در مورد اعمال و رفتار خود احساس ناراحتی کند عبارت بالا از باب دلجویی و نصیحت به او گفته می شود تا رضای وجدان و خشنودی خدا را وجهۀ نظر و همّت خودقرار دهد و به گفتار و انتقادات نابجای عیب جویان و خرده گیران توجهی نکند و در کار خویش دلسرد و مأیوس نشود.
یکی از نصایح حکیمانۀ لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفاً خشنودی خالق و رضای وجدان را منظور نظر قراردهد و از تمجید و تحسین مردم مغرور نشود و کنایۀ عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی از آن عبور کند. پسر لقمان که چون پدرش اهل چون و چرا بود برای اطمینان خاطر شاهد عینی خواست تا حکمت پدر بر دل و جانش روشنی بخشد
لقمان گفت:"هم اکنون ساز و برگ و مرکب را برای سفر آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم." فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت. در آن حال بر قومی گذشت که در مزرعه کار میکردند. قوم چون به این دو نگریستند زبان به اعتراض گشودند و گفتند:"زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذّت سواری میچشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده میکشد". در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر رسید. این بار این دو را با این حال دیدند زبان اعتراض باز کردند و گفتند:"این پدر غافل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان کوتاهی کرده که احترام پدر را نمیشناسد و خود که جوان نیرومند است سوار میشود و پدر پیر خویش را پیاده از پی خود میبرد." در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و میرفت تا به قومی دیگر رسیدند. قوم چون این حالت را دیدند از سر عیب جویی گفتند:"زهی بی رحمی که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف نشسته و باری چنین گران بر چهارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه میرستند و هم مرکبشان از بارگران به ستوه نمی آمد." در این هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند: "این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده میروند و رنج راه را بر خود می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چهارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند.""چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان گفت: این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید خشنودی وجدان و رضای خالق را وجهۀ همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین دیگران و توبیخ فلان گوش فرا ندهد."
9- ضرب المثل " چاه کن ته چاه است"
امام علی(ع)می فرماید “من حفربثراً لاخیه وقع فیه “هرکس برای برادرش چاه حفر کند خودش در آن قرار می گیرد .
معتصم بالله خلیفه عباسی با مردی از اعراب بادیه طرح دوستی ریخت و از هم نشینی با او لذّت می برد. خلیفه ندیمی داشت که متأسفانه صفت زشت حسادت را داشت. ندیم وقتی از جریان دوستی و علاقه شدید خلیفه نسبت به عرب بادیه نشین آگاه شد حسادتش زیاد شد و تدبیری اندیشید تا او را از چشم خلیفه بیندازد و از سر راه منافع خویش بردارد. پس باعرب بدوی گرم گرفت و روزی او را به خانه خود برای صرف ناهار و گفت و شنود دعوت کرد. ندیم به آشپزش دستور داد که در غذای او سیر زیادی بریزند تا وقتی از آن غذا خورد دهانش بوی سیر بگیرد.
ندیم که از هم نشینی بدوی با خلیفه رنج می برد و می خواست که این گرمی به سردی گراید، با قیافه حق بجانب به او گفت :" چون سیرخوردی در هم نشینی با خلیفه دست بر دهان گیر و کمتر و دورتر حرف بزن تا خلیفه از بوی زننده سیر اذیت و آزار نشود و احیاناً بر توخشم نگیرد ." چون از یکدیگر جدا شدند ندیم فوری به حضور خلیفه رفت و گفت :" این بدوی که خود را در لباس دوستی با ما وارد کرده و از سفره حضرت خلیفه همواره برخوردار است هم اکنون اظهارداشت که از بوی دهان خلیفه رنج می برد و به هنگام هم صحبتی با او مجبور میشود جلوی دهانش را بگیرد تا اذیت و ناراحت نشود. براستی از حضرت به دور است که این گونه افراد جسور و بی ادب افتخار مصاحبت و مجالست داشته باشند!"
خلیفه چون این سخن را شنید، بدوی را به حضور خواست و از باب امتحان با او به گفتگو کرد. آن از همه جا بی خبر که نصیحت ندیم را به حُسن نیت و کمال و خیرخواهی تلقی کرده بود دست بر دهان گذاشت تا مانع از سرایت بوی دهانش شود و خلیفه را اذیت نکند ولی خلیفه این رفتار بدوی را حمل برانزجار از بوی دهان خویش کرد وراستی گفتار و ادعای ندیم را درست دانست بدون آنکه حرفی بزند و در پیرامون قضیه توضیحی بخواهد کاغذی برداشت و بر روی آن نوشت :" به محض رویت این نامه گردن آورنده کاغذ را بزن والسلام ." آنگاه نامه را مهر کرده سرش را بست و با قیافه خندان به دست بدوی داد و گفت :" فوراً حرکت کن و این نامه را به فلان حاکم برسان ." عرب بدوی زمین ادب را بوسید و به جانب مقصد روان گردید.
ندیم که در بیرون دارالخلافه منتظر بود تا از نتیجه سخن چینی خودآگاهی حاصل کند بدوی را دید که به سرعت از دارالخلافه خارج شده و به جانبی روان است. پرسید :" به کجا می روی ؟" جواب داد :" خلیفه را از طرز عمل و ادب من خوش آمد و این نامه را که نمیدانم در آن چه نوشته به من داده است تا به فلان حاکم برسانم ."
ندیم طمّاع که غالباً شاهد انعام گرفتن عرب بدوی از خلیفه بود با خود اندیشید که حتما تیر سخن چینی اش به سنگ خورده نه تنها خلیفه خشمگین نشد بلکه وی را با این نامه به نزد حاکم فرستاده تا انعام شایسته دریافت کند! پس به بدوی گفت :" نامه خلیفه را به من بده تا من به حاکم برسانم زیرا وسیله من برای رساندن نامه مجهزتر و سریعتراست." بدوی پاک سرشت بدون آنکه توهم و تردیدی به خود راه دهد نامه را به او داد و خود در شهر بغداد میگشت تا ندیم بازگردد و اطاعت دستورش را به گوش خلیفه برساند. ندیم بدجنس به طمع دنیا به جانب حاکم و به کام مرگ رفت و به سزای عمل خویش رسید اما خلیفه که چندروزی از ندیمش بی خبر بود و از عاقبت کار عرب بدوی هم اطلاعی نداشت جریان را جویا شد به عرض رسانیدند که از ندیم خبری ندارند ولی اعراب بدوی همه روزه در خیابانهای بغداد قدم میزند. خلیفه در شگفت شد و بدوی را خواست و ماجرای نامه و انجام ماموریت را سئوال کرد. بدوی جریان قضیه را تعریف کردو خلیفه از او پرسید :" بگو ببینم کجا دهانم بوی بد میدهد که تو از آن ناراحت هستی ؟" بدوی جواب داد :" مگر کسی چنین مطلبی گفته است ؟" خلیفه گفت :" غیر از توکسی نگفته و ندیم هم شهادت داده است " به علاوه چه دلیلی بالاتر از این که در مکالمه با من دست را جلوی دهان و بینی گرفتی و از نزدیک شدن به من دوری میکردی؟ عرب بدوی چون این سخن شنید به قصد و نیت بد ندیم در مورد مهمانی و خوردن غذای سیردار آگاه شد و آنچه را که در منزل ندیم گذشت به خلیفه گفت و خلیفه چون به بد طینتی ندیم پی برد که چه دام خطر ناکی در پیش پای بدوی بی گناه گذاشت و خود در دام خدعه افتاد پس از قدری تامل گفت: من حفربثراً لاخیه، وقع فیه . یعنی هر کس برای برادرش چاه بکند خودش در آن چاه می افتد. پس عرب بدوی را بیشتر از پیش مورد تفقد و نوازش قرار داد بهمین خاطر بر اثر این واقعه در میان اعراب و ترجمه فارسی آن در میان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد
ای عزیز : صفت فوق العاده زشت برای انسان 1- سخن چینی است که رسول خدا فرمود" مبغوض ترین شما نزد خداوند کسانی هستند که سخن چینی کنند و میان برادران مسلمان اختلاف و تیرگی ایجاد نمایند"ونیز فرمود " هیچ سخن چینی به بهشت وارد نمی شود 2- حسادت است، در احادیث آمده " حسد عمل نیک را میخورد همچنانکه آتش هیزم را می خورد" و"آدم حسود آرامش و راحتی ندارد " و"آدم حسود بیش از اینکه به شخص مورد حسادتش آسیب برساند به خودش آسیب میرساند" بنابراین باید از شرّآدم حسود به خدا پناه برد "من شر حاسد اذا حسد"
10- ضرب المثل " تو نیکی می کن و در دجله انداز"
این نیم بیتی از ابیات روان سعدی شیرازی است
متوکل خلیفه جابر عباسی به یکی ازجوانان خوش سیما به نام فتح بیش از دیگران علاقه و توجه پیدا میکند به طوری که دستور داد تمام فنون از سوارکاری و تیراندازی و شمشیر بازی را به او بیاموزند تا اینکه نوبت به شناگری رسید. روزی که فتح در شط دجله شنا می کرد تصادفا موج سهمگینی آمد و جوان را با خود فرو برد. غواصان وشناگران به دجله رفتند و تمام اعماق آن را جستجو کردند ولی کمترین اثری از جوان غرق شده نبود.
چون خبر به متوکل رسید آنچنان پریشان شد که از زیادی اندوه گوشه گیر شد و در را به روی خودش و بیگانه بست :" وسوگند یاد کرد که تا آن جوان را پیدا نکنند و نیاورند و او را نبیند غذا نخورد ."
ضمنا دستور داد که هر کس زنده یا مرده فتح را پیدا کند جایزه هنگفتی دریافت خواهد داشت. شناگران معروف بغداد همگی به دنبال غرق شده رفتند و دجله را دقیقاً جستجو کردند. و چیزی نیافتند، مدتی کوتاهی از این واقعه گذشت که عربی به دارالخلافه آمد و پیدا شدن گمشده را بشارت داد .
متوکل عباسی چنان شادمان شد که سرتاپای بشارت دهنده را غرق بوسه کرد و او را از مال و منال دنیوی بی نیاز ساخت. چون محبوب خلیفه را به حضور آوردند چگونگی واقعه را از او سئوال کردند .
فتح درحالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید چنین پاسخ داد :" هنگامی که موج نابهنگام مرا برداشت تا مدتی در زیر آب غوطه خوردم و از سویی به سوی دیگر رانده می شدم. با مختصر آشنایی که از فنون شناوری آموخته بودم گاهی در سطح و گاهی در زیر آب دجله دست و پا میزدم . چیزی نمانده بود که واپسین لحظات زندگی را نیز وداع گویم که در این موقع موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد. چون چشم باز کردم خود را در حفره ای از حفرات دیواره دجله یافتم. از اینکه دست تقدیر مرا از مرگ حتمی نجات بخشید بسیار خوشحال بودم لیکن بیم آن داشتم که به علت گذشت زمان و بر اثر گرسنگی از پای درآیم. ساعت ها با این اندیشه ترسناک سپری کردم که ناگهان چشمم به طبقی نان افتاد که از جلوی من بر روی شط دجله رقص کنان می گذرد. دست دراز کردم نان را برداشتم و با رفع گرسنگی کردم هفت روز بدین وضعیت گذشت و مرا درین هفت روز هر روزه ده نان بر طبقی نهاده می آمد . من تلاش کردم و از آن دو سه تاگرفتم و بدان زندگانی کردم . روز هفتم بود که این مرد به قصد ماهیگیری به آن منطقه آمد و مرا در آن حفره یافت و با تور ماهیگیری خود بالا کشید . راستی فراموش کردم به عرض برسانم که بر روی قطعات نان که همه روزه در ساعت معین بر روی دجله می آمد عبارت محمد بن الحسین الاسکاف دیده می شد که باید تحقیق کرد این شخص کیست و غرض و مقصودش از این عمل چیست ."
متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد در شهر و حومه بغداد به جستجو بپردازند و این مرد عجیب را هر جا یافتند به حضور آورند .
پس از تفحض و جستجو بالاخره محمد اسکاف را در حومه بغداد یافتند و برای عزیمت به حضور خلیفه تکلیف کردند .
محمد اسکاف در جواب جریان قضیه نان گفت: برنامه زندگی من از ابتدای تشکیل خانواده این است که هر روز مقداری نان برای اطعام و انفاق مساکین کنار می گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن رفع گرسنگی کند یا آنکه با خود به خانه ببرد و با خانواده اش صرف کند، ولی اکنون چند روزی است که کسی به سراغ نان نمی آمد، ازآنجا که نان صدقه و انفاق را در هر صورت باید انفاق کرد لذا در این چند روزه قطعات نان را چند ساعتی پس از صرف ناهار و عدم مراجعه مستمندان، به دجله می انداختم تا اقلاً ماهی های دجله بی نصیب نمانند ."
خلیفه وی را مورد تفقد و نوازش قرار داد و از مال و منال دنیا بی نیاز کرد. ضمنا در قالب شوخی به محمد اسکاف گفت :" تو نیکی را به دجله می اندازی بی خبر از آنکه خدای سبحان آن را در خشکی به تو باز می گرداند."
ای عزیز : از صفات شایسته برای انسان 1- نیکی واحسان به دیگران است که باعث می شود خدا ما را دوست داشته باشد "ان الله یحب المحسنین مائده /13"
2- انفلق و صدقه است که فطعا هرکس انفاق می کند به سود خودش است " وما تنفقوا من خیر قلانفسکم ...بقره/172"قطعا صدقه باعث طول عمر ،زیاد شدن رزق وروزی ، دفع بلا ها و نیز گاهی جلوی اجل حتمی انسان (مرگ)را می گیرد.
11- ضرب المثل " قمپز در کردن"
آدمی ذاتا خودش را دوست (حب به ذات ) دارد ودوست دارد از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی می دهد و گمان می کند اگر حرفهای گنده ودور از واقع بزند و کارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد، حقیقت مطلب همیشه پنهان می ماند و رازش بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور وخودخواه به زودی برای دیگران نمودار می گردد . اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : " یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو و باور مکن ." خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :" دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نا بجا و فخر و مباهات بی مورد کردن " است
12 – ضرب المثل " پیراهن عثمان"
بعضی افراد برای پیروزی برحریف به هر دستاو یزی دست می زنند و هر لغزش و اشتباه ناچیزی که از ناحیه رقیب اتفاق بیفتد آن را گناهی نا بخشودنی جلوه می دهند . تلاش صرفاً پیروزی بر حریف نیست بلکه بیشتر ناظر به این موضوع است که افکار و اذهان و نگاه های دیگران را به سوی خود جلب کنند. به همین جهت کوچکترین نقطه ضعف حریف را امری خطیر وکمترین انحراف را گناهی نا بخشودنی جلوه می دهند. در چنین موقع است که مثل بالا مورد استفاده قرار می گرد: " فلانی مطلب ساده ای را پیراهن عثمان کرد ." و یا به قول عرب ها " قمیص عثمان" کرد تا حریف را کوچک و مدعایش را توجیه کرده باشد
13- ضرب المثل " دست کسی را توی حنا گذاشتن" و " دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن"
این ضرب المثل برای رفیق نیمه راه است که از وسط راه باز می گردد و دوست خودرا تنها می گذارد. یا به گفتۀ عبدالله مستوفی:"در وسط کار، کار را سر دادن است."
عامل عمل در چنین مواردی نه می تواند پیش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع مانند کسی است که دستش را توی حنا گذاشته باشند
قسمت دوم مثل دربارۀ کسی بکار می رود که:" او را در تنگنای کاری یا مشکلی قرار دهند که خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد."
آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می شود و بر اثر آن دست به کاری می زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشا مد غیرمترقب را نکرده بود.
بطور مثال شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون آگاهی و مطالعه و دوراندیشی اقدام به آن کار می کندولی چنان در بن بست گیر می کند که به اصطلاح معروف : " نه راه پس داره و نه راه پیش." در چنین موارد و نظایر آن است که از باب تمثیل می گویند:"بالاخره دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند." یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
14- ضرب المثل " آب زیر کاه "
آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و حیله بنا بگذارند و به صورت حق به جانب به خود نگاه کنندولی روشی نا پسند در مقام انجام مقاصد شوم خود دارند. این گونه افراد را مکار و دغلبار نیز می گویند و ضرر و خطر آنها از دشمن بیشتر است زیرا دشمن با چهره و حربه دشمنی به میدان می آید در حالی که این طبقه در لباس دوستی و خیر خواهی وارد می شوند ولی خیانت می کنند.
15- ضرب المثل " ا یراد بنی اسرائیلی"
هر ایرادی که دلایل غیر موجه داشته باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی میگویند، اصولاً ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد، زیرا اصل بر ایرادگرفتن است خواه مستند باشدو خواه غیر مستند برای ایراد گیرنده فرقی نمیکند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر همان بهانه گیری و بهانه جویی است ، که ممکن است گاهی از حد متعارف تجاوز کندو به صورت توقع نابجا درآید.
قوم بنی اسرائیل به عناوین مختلف موسی را مسخره می کردند و هر روز به شکلی از او معجزه میخواستند. حضرت موسی هم هر آنچه آنها می خواستند به قدرت خداوند انجام میداد. ولی هنوز مدت کوتاهی نمیگذشت مجدداً ایراد دیگری وارد میکردند و معجزه دیگری میخواستند. قوم بنی اسرائیل سالهای متمادی در اطاعت فرعون بودند و عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها روا میشد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و خشم آل فرعون نجات بخشید؛ ولی این قوم ایرادگیر و بهانه جو وفتی از آن بیرون رفتند مجدداً در مقام انکار و تکذیب برآمدند و گفتند: «ای موسی، ما به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی.» پس فـرمـان الهی نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر میبرند برای آنها غذایی فرستاد.
پس از چندی از موسی آب خواستند. حضرت موسی عصای خود را به فرمان الهی به سنگی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند.
قوم بنی اسرائیل مجدداً به ایراد پرداختند که: یکرنگ و یکنواخت بودن غذا با مزاج ما سازگار نیست. از نظر تنوع در تغذیه به طعام دیگری احتیاج داریم. به خدای خودت بگو که برای ما سبزی، خیار، سیر، عدس و پیاز بفرستد.
بعد از مدتی در میان قوم بنی اسرائیل قتلی اتفاق افتاد، هویت قاتل نامشخص بود. از موسی خواستند که قاتل اصلی را پیدا کند. حضرت موسی گفت: «خدای تعالی میفرماید اگر گاوی را بکشید و دم گاو را بر جسد مقتول بزنید، مقتول به زبان میآید و قاتل را معرفی میکند.»
بنی اسرائیل گفتند: «از خدا سؤال کن که چه نوع گاوی را بکشیم؟» ندا آمد آن گاو نه پیر واز کار رفته باشد و نه جوان کار نکرده. سپس از رنگ گاو پرسیدند. جواب آمد زرد خالص باشد. چون اساس کار بنی اسرائیل بر ایراد و بهانه گیری بود، مجدداً در مقام ایراد و اعتراض برآمدند که این نام و نشانی کافی نیست و خدای تو باید مشخصات دیگری از گاو بدهد. حضرت موسی از آن همه ایراد و بهانه خسته شده، مجدداً به کوه طور رفت، ندا آمد که این گاو باید رام و کاملاً بی عیب و یکرنگ باشد.
بنی اسرائیل گاوی به این نام و نشان را پس از مدتها پرس و جو پیدا کردند و از صاحبش به قیمت گزافی خریداری کرده، ذبح نمودند و بالاخره به طریقی که در بالا اشاره شد، هویت قاتل را کشف کردند
ای عزیز : بکوشیم در زندگی جزء این دسته از انسان ها نباشیم که ایراد های بی اساس وبی دلیل بگیریم ودائما دنبال بهانه جویی باشیم وبدین وسیله اعمال ورفتار حود را توجیه کنیم بلکه باید روحیه حق پذیری د اشته باشیم ودر مقابل آن تسلیم و خاضع باشیم ودر برابرحق مقاومت ولجاجت نشان ندهیم
16- " ضرب المثل" از دماغ فیل افتادن یعنی چی؟
کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از دماغ فیل افتاده است
چنانچه اصطلاح دیگری هم در مورد آدم های از خود راضی به کار می رود: «طرف چنان دماغش را بالا می گیرد و راه می رود که انگار از دماغ فیل افتاده .
17- ضرب المثل " این به آن در"
گاهی اتفاق میافتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر میآیند و زیان و ضرر مادی یا معنوی میرسا نند. شک نیست که طرف مقابل هم دست به کار میشود و تا عمل دشمن را پاسخ گوید . بعنوان نمونه ، معاویه خواست عبدالله بن عمر عاص(پسر عمرو عاص) را به حکومت کوفه بگمارد از باب خیر خواهی به معاویه گفت: « ای پسر سفیان، پدر را به حکومت مصر(عمرو عاص) و پسر را به حکومت کوفه میگماری و خویشتن را در میان دو فک شیر شرزه قرار می&zwnj