پندهای طلایی 2
مقدمه : در قسمت اول با ده ضرب المثل با عناوین 1- کینه شُتری 2- از کوزه همان بُرون تَراود که در اوست 3- این شتری است که در خا نه هر کسی می خوابد 4- دودِ چراغ خورده 5- شاهنا مه آخرش خوش است 6- آب از سرچشمه گِل آلود است 7- از کوره در رفت 8 - دَرِ دروازه را می توان بَست ولی دهان مردم را نمی توان بَست 9- چاه کن ته چاه است 10 - تو نیکی می کن ودر دجله انداز ،آشنا شدیدواینک ده ضرب المثل دیگررامورد بررسی قرار می دهیم امید است درس های ارزشمندی درسبک زندگی ما باشد .
1- ضَربُ المَثَلِ " بار کج به منزل نمی رود"
معنای ظاهری، بار کج به نا متعادل بودن باری است که بر پشت الاغ یا اسب گذاشته شده مسلما چنین بار کج ونامتعادل در هنگام حرکت به زمین می افتد و به منزل نمی رسد اما مفهوم کلی آن ظلم وستم وخیانت است هر باری باید روزی به مقصد ومنزل اصلی خود برسد اما اگر توشه وذخیره انسان دراین دنیا گناه ووفساد باشد این بار به مقصد نمی رسد ، در این جهان سبک زندگی ما باید بر مبنای راستی وصداقت ونیکوکاری در گفتار ورفتار وکردار باشد، وازهرگونه دروغ که سر آمد همه بدیها وگناهان وهمچنین از نیرنگ و تقلب ودورویی بدور باشد و انسان در این صورت است که به هدف ومقصود نهایی خودمی رسد ( فَاِنّ الصّدق یُنجی همانا راستی ودرستی باعث نجات است ) ونیز باید از هر گونه اعمال نادرست ونیز ظلم وستم که نا پسند وناشایست می باشد دست کشید که این اعمال هرگز انسان را به سر منزل مقصود نمی رساند
2- ضَربُ المَثَلِ " تخم مرغ دزد ، شُتر دزد می شود"
بچه ای تخم مرغی را از یک بقالی دزدید ومادرش دید وهیچ نگفت این رفتار به نظر بچه شیرین آمد وچندین بار تکرار کرد وگیر نیفتاد به طوری که برای او عادت شد ومادر هیچ وقت او را از این کار منع نکرد ، هر روز که می گذشت او بزرگ تر وشرورتر می شد و به راهزنی تبدیل شد واز کاروانها شُتری را می دزید، روزی گیر افتاد پسر را به پای چوبه دار بردند ، مادر به دیدار فرزند آمد وشیون می زد پسر گفت " اگر زمانی که کودک بودم وتخم مرغ می دزدیدم زبانت به منع وتنبیه من گشوده می شد امروز کارم به شتر دزدی وچوبه دار نمی رسید "
ای عزیز : برخی ها همانند ضرب المثل بالا اعتقاد دارند نباید جلوی خطاهای کوچک را گرفت مسلماً چنین اعتقادی باعث می شود روز به روز میدان خطای انسان بیشتر شود وکنترل آن سخت تر می شود، امّا اعتقاد درست و صحیح آن است که اشتباهات کوچک را نباید نادیده گرفت و بسیاری از خطاهای به ظاهر کوچک می توانند در آینده تبدیل به عادت ورفتارهای زشت و ناپسند بشوند
3- ضَربُ المَثلِ " ازما ست که بر ما ست "
می گویند پدر و مادر بُخت النّصر در زمان کودکی او مُردند، مردم بُخت النّصر را که زشت رو بود به بیابان بردند و او را در آنجا رها کردند از قضا سگ ماده ای کودک را دید و به او شیر داد، آن سگ هر روز سه بار کودک را شیر می دادکم کم کودک بزرگ شد تا به سن بلوغ رسید و جوان قوی هیکل ونیرومندی شد، اسبی گرفت و شمشیر به کمر بست و کلاه خودی بر سر گذاشت وراهی سرزمین های اطراف شد و بواسطه قدرت جسمانی خود توانست عده ای را با خود همراه کند، او برای جبران سختی ها وانتقام از مردم ،به هر شهری که می رسید مردم را می کشت وآبادی ها را خراب می کرد و به هر شهری که می رسید از مردم می پرسید آیا من ظالم هستم یا خدا ؟مردم نمی دانستند چه جوابی دهند در هر حالتی آنها را می کشت، باردیگر به شهری رسید همین سئوال را پرسید مردم آن شهر که اهل خرد ومعرفت بودند گفتند خدا ظالم نیست وتو هم مقصر نیستی بلکه از ماست که بر ماست یعنی اگر خودِ ما خوب بودیم خداوند تورا بر ما مسلط نمی کرد
منظوراین ضرب المثل این است هراتفاق خوب یا بدی که در زندگی ما پیش می آید نتیجه کارهای خود ماست وخود ما در بوجود آمدن آن نقش داریم ونباید دیگران را مقصر بپنداریم در قرآن کریم بر این فرهنگ تاکید دارد " هر مصیبتی که به انسان می رسد از اعمال خودش می باشد " وقرآن کریم عده ای که تقصیر را بر گردن بزرگان قوم ویا شیطان می اندازند شیطان به آنها پاسخ می دهد " مرا ملامت وسرزنش نکنید بلکه خودتان را سر زنش کنید چون مرا هیچ تسلطی برشما نبود من فقط شما را دعوت کردم وشما مرا پاسخ دادید ( ابراهیم /22 )
4- ضُربُ المَثَلِ " خدا پنج انگشت را یکسان نیافرید"
هر کدام از انگشت های دست ، قد واندازه وشکل خاصی دارند ویکسان نیستند بلکه متفاوت هستند به کمک این پنج انگشت است که ما قادریم کارهای مختلف را انجام دهیم . انگشتان دست نمونه خوبی است برای تفاوت در نظام آفرینش است ، اساس آفرینش نظام عالم بر تفاوت است وباید گفت لازمه جهان هستی تفاوت است آسمان ، خورشید ، ماه ، شب ، روز ، دریا ، جنگل ، دشت ، صحرا ، انواع درختان ، انواع حشرات رنگارنگ ، انواع گل های رنگارنگ ،انسان های با رنگ ها ونژادهای مختلف و.....اینها وصدها مورد دیگر درجهان دقیقا تفاوت ها را به ما نشان می دهد
این مثل به یک نکته بزرگ تربیتی اشاره می نماید ، به همه دست اندر کاران تعلیم وتربیت در جامعه ، بخصوص پدر ومادر ها ومعلمان خطاب دارد که به تفاوت های فردی افراد توجه نمایند هریک از افراد براساس خواست خداوند دارای استعداد وتوانایی گونا گونی هستند، همانطور که اثر انگشت هیچ انسانی در جهان بادیگری یکسان نیست از جهت خصوصیات روحی وروانی نیز هیچ انسانی در جهان با دیگران یکی نیست برخی دانشمندان اشاره می نمایند خنده یا گریه ویا هرخوی وخصلت هر فرد در جهان منحصربه خوداواست ، بنابراین پدر ومادر فرزندشان را نباید با دیگری وحتی برادر یا خواهرش مقایسه کنند وهمچنین معامان نباید دانش آموزان را با یکدیگر مقایسه کنند که این رفتار کاری زشت ونا پسند است
5- ضَربُ المَثَلِ " یک دست صدا نداره"
این مَثَل "با هم بودن وجمع گرایی "را یک اصل اساسی در زندگی و نظام هستی ذکرمی کند بعنوان نمونه ، زندگی گروهی زنبور عسل ومورچه ها را که در قرآن کریم اشاره شده است برای ما فوق العاده درس آموزاست ،در زندگی زنبور عسل تقسیم کار ، همکاری وهمدلی ، نظم و ا نضباط دقیقی وجود دارد که نتیجه این وحدت ، نیشش می شو د نوش ، ونتیحه عملش(عسل) شفا بخش می شود ، در زندگی زنبور عسل هریک مسئولیتی دارند ودقیقا آن را انجام می دهند، گروهی برای دست یا بی به غذا از شهدِ ا نواع گل ها، اعزام می شوند وگروهی اززنبور ها از نوزادها پرستاری می کنند وبه آنها تغذیه می دهند وگروهی پاسداران ومدافعان کندو هستند وگروهی مامور آوردن آب هستند وگروهی برای خنک کردن داخل کندو با بالهای خودفعالیت می کنند ونیز اطاعت پذیری ویژه ای که بین همه اعضای گروه ، از ملکه می باشد ودهها نکته اساسی دیگر
وهمچنین در زندگی دسته جمعی مورچه ها که در چهار جای قرآن کریم به آن اشاره شده است همانند زنبور عسل دارای نظم و انضباط خاصی است وهریک از اعضاء وظیفه ی خودرا بخوبی انجام می دهند
در عالم انسا نی نیز ضرورت زندگی اجتماعی مطرح است ، خداوند می فرماید " اوکسی است که از آب ، ا نسا نی را بیا فرید وسپس او را دارای نَسَب (پیوندهای خونی که بین اعضای خانواده و بستگان است )وسَبَب(از طریق ازدواج مَحرَم شدن افراد) قرار داد ( 54/ فرقان ) بی شک عامل اصلی گسترش نسل وزندگی اجتماعی طبیعی از این طریق(نَسَبی وسَببَی) است و پیامبر اکرم می فرماید " مَثَل اهل ایمان مَثَل یک پیکر است ، جا معه بمنزله ی اجزای یک پیکرند که اگر عضوی به درد آید سایر عضو ها با او همدردی می کنند "
انسا نها در گذشته ا مّتی واحد وساده و بی اختلاف بودندوسپس اختلاف در بین آنها پیدا شد واختلاف هم به دعوا ونزاع ومشاجره کشا نده شد( و ما کان ا لنّا س الاّ امه واحده فاختلفوا ( یونس / 19 ) وخداوند ا نبیاء را برانگیخت وبا آنان کتاب فرستاد تا بوسیله آن کتاب ، اختلاف را کنار بزند ودو باره وحدت را به اجتماع برگرداند (بقره / 213) واین وحدت را بوسیله قوا نینی که خداتشریع کرده حفظ کنند " وَاعتَصمُوا بِحَبلِ الله جَمیعاً ولا تَفَرقّوا " آل عمران /103 )در این آیه محور وحدت حبل ا لله (قرآن ،اسلام ، پیامبرو... ) است
وظیفه ما در زندگی اجتماعی 1- داشتن روحیه صفا وصمیمیت ومحبت نسبت به دیگران وداشتن روحیه آشتی وصلح وآرامش " ا نّما ا لمُومنون اِخوه فَاصلِحُوا بَینَ اَخَویکُم " ( حجرات /10 )
2- پرهیز از هرگونه خشونت در ظاهر وبا طن ، بدزبا نی ، تهمت وافتراء ، دعوا ونزاع و...چون این مواردروابط اجتماعی را به تباهی می کشاند " ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم ( انفال /46)
3- چنگ زدن به محور وحدت شامل قرآن ، پیامبر ، اسلام و....
پس ای عزیز بدان با جمع بودن وزندگی گروهی 1- نیازهای روا نی واجتماعی (دوست داشتن ودوست داشته شدن وتعلق خاطر )تامین می شود 2- امنیت روحی و اجتماعی فردبیشترمی شود 3- استعداد های فردی واجتماعی ا نسان شکوفا می شود 4- بهره مندی از اطلاعات ودانشی که بصورت فردی نمی توان بدست آوردفراهم می شود 5- احساس هویت برای ا نسان تامین می شود.
6- ضَربُ المَثَلِ " ا یراد بنی اسرائیلی"
هر ایرادی که دلایل غیر موجه داشته باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی میگویند، اصولاً ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد، زیرا اصل بر ایرادگرفتن است خواه مستند باشدو خواه غیر مستند ، برای ایراد گیرنده فرقی نمیکند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر، همان بها نه گیری و بها نه جویی است ، که ممکن است گاهی از حد متعارف تجاوز کندو به صورت توقع نا بجا درآید.
قوم بنی اسرائیل به عناوین مختلف حضرت موسی (ع)را مسخره می کردند و هر روز به شکلی از او معجزه میخواستند. حضرت موسی (ع)هم هر آنچه آنها می خواستند به قدرت خداوند انجام میداد. ولی هنوز مدت کوتاهی نمیگذشت مجدداً ایراد دیگری وارد میکردند و معجزه دیگری میخواستند. قوم بنی اسرائیل سا لها در عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری فرعون بود. حضرت موسی(ع) با شکا فتن رود نیل آنها را از قهر و خشم آل فرعون نجات داد؛ ولی این قوم ایرادگیر و بهانه جو وقتی از آن بیرون رفتند مجدداً در مقام ا نکار و تکذیب برآمدند و گفتند: « ای موسی، این سوی رود ، بیابان بی آب وعلفی است ما به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه از پروردگارت بخواهی ومعجزه ای رُخ بدهد وبرای ما آب وغذا وسایه فراهم کند " پس فـرمـان الهی نازل شد که بر آن قوم سایبا نی از ابر قراردهد و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر میبرند برای آنها غذایی فرستاد.
پس از چندی از موسی آب خواستند. حضرت موسی(ع) عصای خود را به فرمان الهی به سنگی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند.
قوم بنی اسرائیل مجدداً به ایراد پرداختندوگفتند یکنواخت بودن غذا با مزاج ما سازگار نیست. به خدای خودت بگو که برای ما سبزی، خیار، سیر، عدس و پیاز بفرستد.
بعد از مدتی در میان قوم بنی اسرائیل قَتلی اتفاق افتاد، هویت قاتل نامشخص بود. از موسی (ع)خواستند که قاتل اصلی را پیدا کند. حضرت موسی (ع)گفت: «خدای تعالی میفرماید اگر گا وی را بکشید و دُم گاو را بر جسد مقتول بزنید، مقتول به زبان میآید و قاتل را معرفی میکند.»
بنی اسرائیل گفتند: «از خدا سؤ ا ل کن که چه نوع گا وی را بکشیم؟» ندا آمد آن گاو نه پیر واز کار ا فتاده و نه جوان کار نکرده باشد. سپس از رنگ گاو پرسیدند. جواب آمد زرد خالص باشد. چون اساس کار بنی اسرائیل بر ایراد و بهانه گیری بود، مجدداً در مقام ایراد و اعتراض برآمدند که این نام و نشا نی کافی نیست و خدای تو باید مشخصات دیگری از گاو بدهد. حضرت موسی (ع)از آن همه ایراد و بهانه هاخسته شده، مجدداً به کوه طور رفت، ندا آمد که این گاو باید رام و کاملا بی عیب و یکرنگ باشد.
بنی اسرائیل گاوی به این نام و نشان را پس از مدتها پُرس و جو پیدا کردند و از صاحبش به قیمت گزافی خریداری کردند، ذبح نمودند و بالاخره به طریقی که در بالا اشاره شد ، هویت قاتل را کشف کردند
ای عزیز : بکوشیم در زندگی جزء این دسته از انسان ها نباشیم که ایرادهای بی اساس وبی دلیل بگیریم وپُشت سر هم دنبال بهانه جویی باشیم تااز انجام کاری سرباز زنیم وبدین وسیله اعمال ورفتار حود را توجیه کنیم بلکه باید روحیه حق پذیری د اشته باشیم ودر مقابل حق تسلیم و خاضع باشیم ودر برابرآن مقاومت ولجاجت نشان ندهیم
7- ضَربُ المَثَلِ "کوه به کوه نمي رسد، اما آدم به آدم مي رسد"
در دامنه دو کوه بلند، دو روستا بود که يکي « بالاکوه» و ديگري « پايين کوه "نامیده می شد، چشمه اي پر آب و خنک از دل کوه مي جوشيد و از آبادي بالاکوه مي گذشت و به آبادي پايين کوه مي رسيد. اين چشمه زمين هاي هر دو آبادي را سيراب مي کرد . روزي ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمين هاي پايين کوه را صاحب شود. پس به اهالي بالاکوه رو کرد و گفت: « چشمه آب در آبادي ماست، چرا بايد آب را مجا ني به پايين کوهي ها بدهيم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پايين کوه مي بنديم.» يکي دو روز گذشت و مردم پايين کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدايشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برايشان باز کنند. اما ارباب پيشنهاد کرد که يا رعيت او شوند يا تا ا بد بي آب خواهند ماند و گفت: « بالاکوه مثل ارباب است و پايين کوه مثل رعيت. اين دو کوه هرگز به هم نمي رسند. من ارباب هستم و شما رعيت ،اين پيشنهاد براي مردم پايين کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اينکه کدخداي پايين کوه فکري به ذهنش رسيد و به مردم گفت: بيل و کلنگ تان را برداريد تا چندين چاه حفر کنيم و قنات درست کنيم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شدند و مردم پايين کوه دو باره آب را به مزارع و کشتزارهايشان روانه ساختند . زدن قنات باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.اين خبر به گوش ارباب بالاکوه رسيد و ناراحت شد اما چاره اي جز تسليم شدن نداشت، به همين خاطر به سوي پايين کوه رفت و با التماس به آنها گفت: « شما با اين کارتان چشمه ما را خشکا نديد، اگر ممکن است سر يکي از قنات ها را به طرف ده ما برگردانيد.» کدخدا با لبخند گفت: « اولاً؛ آب از پايين به بالا نمي رود، بعد هم يادت هست که گفتي: کوه به کوه نمي رسد. تو درست گفتي: کوه به کوه نمي رسد، اما آدم به آدم مي رسد»
ای عزیز : در ارتباطات خود با خویشاوندان ودوستان ودیگران سعی کنیم پُل های پشت سر را خراب نکنیم وهمیشه بدانیم ما انسا نها بالاخره یک روز به یکدیگر نیازمندمی شویم وروزی سر وکار ما به یکدیگر خواهد افتاد.
8- ضَربُ المَثَلِ " چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است"
بازرگانی نذر کرد برای روشنایی مسجدی که در همسایگی اوست، چهل شب شمع هدیه بدهد. همه شب خادم مسجد به خا نه بازرگان میآمد و شمع نذری را میگرفت. چهل شب پایان یافت، ولی او همچنان به خواست خود ادامه میداد و هر شب به درخانه بازرگان میرفت و به اصرار زیاد شمعی را میگرفت.یک شب که بازرگان به ستوه آمده بود،وگفت دیر زما نی است که مدت آن شمع نذری به سر آمده است، شمعی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. کاربرد این مَثَل درباره کسا نی به کار میرود که خود وخویشاوندان وبستگان نزدیک و نیازمند خودرا رها کرده و به بیگا نه خدمت میکنند، انسان بایددر انفاق کردن اطرافیان و نزدیکان را بر دیگر افراد برتری و اولویت دهند، برخی خا نواده خود را در سختی و تنگی نگه می دارندولی برای دوستان خود زیاد خرج می کنند، همسایه نیازمند خود را نادیده می گیرند و برای تظاهر، به افراد ناشناس ا نفاق میکنند.
9- ضَربُ المَثَلِ " ماست مالی کردن"
در کتاب فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ماست مالی یعنی: رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضایایی را به نحوی درست کردن است. قضیه ماستمالی کردن به این صورت نقل شده"هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه (سال1317) مقرر بود میهما نان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب به تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقا نان مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کرد آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع وِردِ زبان گردید و در موارد لازم و به مناسبت مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.
10 – ضَربُ المَثَلِ " از این ستون به اون ستون فرج است"
به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود می گویند : نگران نباش« از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی فایده باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .مردی گناهکار در آستا نه ی دار زدن (اعدام)بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم ، فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریستند . با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت : چه کسی ضما نت این مرد را می کند؟ولی کسی را یارای ضما نت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگا نه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدا ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم . ناگهان یکی از میان مردم گفت : من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.، فرماندار شهر در میان نا باوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مردِ محكوم، از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیا مد.ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: « مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.گفتند: چرا ؟ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت. محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان (اوفوا بعهدکم)، مرد گنهکارِ محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت
مشابه ضرب المثل بالا "یک سیب را بالا بیندازی تا پایین بیاید هزار چرخ می خورد "
ای عزیز : انسان هیچ وقت نباید ناامید ومایوس باشد(انّه لا یَیئَسُ مِن روح الله الّا القَوم الکافِرین) حتی لحظه ای کوتاه می تواند همه چیز را تغییر دهد.در قرآن کریم به دو داستان در این خصوص اشاره می نماید 1- داستان حضرت یعقوب(ع) وبرادران یوسف که به آنها اشاره می نماید در جستجوی یوسف باشید وبه هیچ وجه مایوس نباشید وقطعاً شما یوسف را می یابید 2- داستان ابراهیم (ع)که وقتی فرشته ها به او بشارت فرزندی را می دهند او می گوید آیا از من که در سن پیری هستم وزنم نازاست فرزندی است ، وخداوند می فرماید از رحمت او مایوس نباشید که یاس برای قوم کافر است ، انسان نباید بطوری دل نگران ومضطرب باشد وزندگی را ببازد،دنیا را چه دیدی ؟از این ستون به آن ستون فرج است