مقدمه:
دراجتماع امروز کشور ما مسائل اخلاقي فروکش کرده و کم رنگ شده و اين بي توجهي و کم اهميتي به اين مسئله مهم؛ خسارت شديد فردي و اجتماعي را به همراه داشته است؛ ضرورت دارد پيرامون اين مسئله مختصر توضيحاتي داده شود؛ اميد است با بکارگيري اين مطالب تحولي در زندگي فردي خود و نيز ديگران ايجاد کنيم. براي ورود به اين بحث دانستن سه نکته ضرورت دارد.
نکته اول: اصل و اساس زندگي اخلاقي؛ داشتن «ارتباط» است؛ اگر ارتباط نباشد استعدادهاي اخلاقي ما به فعليت نميرسد و تحقق نمييابد؛ ما انسانها اصولاً چهار نوع ارتباط در زندگي داريم 1- ارتباط باخدا 2- ارتباط با خود 3- ارتباط با ديگران 4- ارتباط با طبييعت
ارتباط با خدا؛ خود؛ ديگران و طبيعت پنچ ساحت وجود انسان را درگيرمي کند مثلا 1- ساحت عقيدتي ومعرفتي: من با خدا ارتباط عقيدتي و معرفتي برقرار مي کنم يعني باور؛ دانش؛ آگاهي هاي من نسبت به خداوند مثل عادل بودن؛ قادر بودن؛ رووف بودن؛ حکيم بودن و...
2- ساحت احساسي و عاطفي وهيجاني: دراين ارتباط من احساساتم را نسبت به خدا بروز مي دهم مثلا با خواندن نماز و گرفتن روزه که انجام دستورات خداست ابراز خوشحالي دارم
3- ساحت اراد ي: در اين ارتباط درخواست هاي خود را با خدا در قالب دعا مطرح ميکنم
4- ساحت گفتاري: در اين ارتباط توصيف هايي که از خداوند دارم در قالب گفتار براي ديگران مطرح مينمايم
5- ساحت کرداري: در اين ارتباط سعي ميکنم با اعمال ورفتار خود موجبات رضايت خداوند را فراهم کنم
در ارتباط هاي ديگر (خود؛ ديگران؛ طبيعت) همانند مثال بالا پنج ساحت انسان درگير ميشود.
نکته دوم: اخلاقي زندگي کردن ربطي به مسلمان و متديّن بودن انسان ندارد يعني حتماً نياز نيست که انسان مسلمان يا داراي ديني خاصي باشد؛ انساني که مسلمان و دين هم ندارد مي تواند اخلاقي زندگي کند فلسفه فرمايش امام حسين(ع) به لشکر عمرسعد در عاشورا که فرمود «اگر دين نداريد لااقل آزاد مرد باشيد» بيانگر اين معني ميباشد.
نکته سوم: در اخلاقي زندگي کردن حتماً نياز نيست که انسان پي به رازهاي جهان ببرد مثل سئوال که چرا خلق شده ايم ؟هدف خلقت چيست؟ چرا خداوند جهان راخلق کرد؟ چرا جهان پس از مرگ وجود دارد؟ خدا چگونه است؟ و سوالات ديگر؛ اگر کسي اعتقاد داشته باشد که همه اين رازها بايد کشف شود تا من زندگي اخلاقي داشته باشم اشتباه بزرگ است؛ اساسا اخلاقي زندگي کردن ربطي به اين مسائل ندارد که بهانه اي براي افراد باشدکه بگويند «چون من نميدانم پس نميتوانم اخلاقي زندگي کنم» اگر چه دانستن اين مسائل خيلي تاثير گذار در زندگي اخلاقي ما ميباشد ولي ندانستن آن مانع اخلاقي زندگي کردن نيست.
سه ديدگاه براي اخلاقي زندگي کردن
1-وظيفه گرا: عده اي عقيده دارند صرف اينکه دروغ؛ تهمت؛ غيبت؛ حسد و ديگر صفات چون بد است ما نبايد اين افعال را در زندگي داشته باشيم و بايد از اين صفات پرهيز کرد وصرف اينکه راستي؛ درستي؛ احسان؛ و صفات ديگر خوب است بايد آن را در زندگي بکار ببنديم و همين امر زندگي اخلاقي ما را شکل ميدهد.
2-نتيجه گرايا پيامد گرا: عده اي عقيده دارند نتيجه يا پيامد عمل ما بيانگر اخلاقي بودن زندگي است مثلا دروغ؛ حسادت؛ دزدي و... چون پيامدهاي بدي در زندگي دارد بايد از آن صفات پرهيز شود و احسان؛ عدالت؛ راستگويي؛ و... چون پيامد و نتيجه خوبي در زندگي دارد بايد آن صفات را انجام دهيم.
3-فضيلت گرا: دراين ديدگاه بايد به انگيزه؛ هدف؛ نيّات؛ خواسته هاي انسان توجه کرد مثلا من با چه انگيزه؛ هدف؛ نيّات؛ خواسته اي به ديگران احسان و کمک مي کنم يا درس ميخوانم يا در احزاب وگروهها سياسي واجتماعي شرکت ميکنم ؟
نتيجه: اي عزيز شما موافق کدام يک از نظرات سه گانه بالا ميباشيد؛ به نظر ميرسد براي انتخاب زندگي اخلاقي به هر سه نظر اگرتوجه نماييم بهتر باشد.
چه انساني را ما اخلاقي ميدانيم؟
دانشمندان اعتقاد دارند اگر سه روحيه در انسان باشد؛ زندگي اخلاقي دارد و هرچه اين روحيه در انسان بيشتر باشد اخلاقي تر است
1-انضباط داري: علماي اسلامي از انضباط داري به «کفِّ نفس» تعبير ميکنند.
منظور از انضباط داري يعني مجموعه کارهايي که ما قدرت انجام آن کارراداريم که «مقدورات» مي نامند و مجموعه کارهايي که ما اجازه انجام آن را به خود ميدهيم که «ماذونات» مي نامند اگر اين دو با هم منطبق باشد بيانگر اين است که شما زندگي اخلاقي نداريد يعني همان ميزان که قدرت انجام کار را دارم به همان ميزان اجازه انجام آن کار را دارم؛ امّا اگر ماذونات ما کوچکتر باشد يعني خيلي کارهايي که قدرت انجام آن را داريم امّا ما به خود اجازه نميدهيم آن را انجام دهيم مثلا ما قدرت فحش دادن؛ دزدي؛ بي احترامي و... را داريم امّا ما به خود اجازه اين کار را نميدهيم؛ اگر اينگونه رفتار داشته باشيم زندگي ما اخلاقي است.
2-دگردوستي: هرچه انسان ديگران را دوست داشته باشد از روحيه اخلاقي بالاتري برخوردار است بهمين منظور در دين ما دوستي با مردم؛ سرآمد عقل و همچنين دين محسوب شده است (راس الدّين التّودد الي النّاس )
هر کدام ما انسانها غريزه حبّ ذات (خوددوستي) داريم يعني ما خودمان را دوست داريم و از اين غريزه فرزندي بنام صيانت نفس (خود نگهداري)متولد ميشود و از صيانت نفس دو فرزند ديگر متولد ميشود بنام
1- جلب نفع: يعني آن چيزي که به نفع من باشد به سوي آن ميروم
2- دفع ضرر: يعني آن چيزي که به ضرر من باشد از آن پرهيز ميکنم.
من که ديگران را دوست دارم مثل خواهر؛ برادر؛ دوست؛ همسر؛ فرزند؛ شاگرد و... آيا اين دوست داشتن از اين جهت است که به نفع من است يعني به من سودي ميرسد و يا ضرري را از من دفع ميکند اگر اينچنين باشد عنوان دگر دوستي را ندارد چون در اينجا باز محور خود من هستم نه ديگران.
اگر ما ديگران را صرفا بخاطر خودشان و بدون هيچ قيد و شرطي دوست داشته باشيم آنگاه ميتوانيم بگوييم که ديگر دوست هستيم و در اين صورت ميتوانيم ادعا کنيم که اخلاقي زندگي ميکنيم.
حال از خود بپرسيم آيا ما واقعا ديگران را بخاطر خودشان دوست داريم يا بخاطر خودمان؟ آنها ابزار و آلت دست ما هستند که اگر نفعي براي ما داشت به آنها نزديک و ابراز دوستي کنيم و اگر به ضرر ما بود سعي کنيم از آنها دوري کنيم. ما مي توانيم انسانهاي ديگر را دوست داشته باشيم و منافع آنها را بر منافع خود ترجيح دهيم که اگر چنين باشد زندگي ما خوب و اخلاقي است بنابراين انسان ميتواند ديگر دوست؛ دگر گرا و ديگر محور باشد در اين صورت زندگي شيرين و خوب و اخلاقي است مثال فرزندي که از مادر متولد ميشود مادر با تمام وجود او را دوست دارد و به او عشق ميورزد و اين بهترين لحظات زندگي اخلاقي انسان است.
امام حسن(ع) ميفرمود من مشاهده ميکردم مادرم هميشه در عبادتگاه ديگران را دعا ميکند وبراي آنها از خداوند طلب حاجت دارد و براي خود چيزي نميخواهد از مادرم اين موضوع را پرسيدم مادرم فرمود «الجّار ثم الدّار» ابتدا ديگران و سپس خودمان وخانواده؛ اين بينش بيانگر روحيه دگردوستي ونشاني ازاخلاقي بودن زندگي است.
3-خود فرمايي: مقايسه دو انسان اخلاقي و غير اخلاقي در اين است؛ انسان غيراخلاقي کاري که ميتواند بکند اما چرا آن کار را انجام نميدهد؛ عاملش حتماً يک چيز بيروني است که مانع انجام آن کار ميشود بعنوان مثال يا مقابل او؛ فردي زورمند است يا پليس است يا قاضي است و... که باعث ميشود آن کار را انجام ندهد به اصطلاح اينچنين آدمها يي «ديگر فرما» ميباشند يعني مانع بيروني باعث جلوگيري آنها از آن کار ميشود بعبارت ديگر اگرکمربند ايمني ميبندد فقط بخاطر ترس از پليس است يا اگر دزدي نميکند فقط به جهت اين است که ديگري وجود دارد و... اما انسان اخلاقي اگرخودش کاري را مي تواند انجام دهد اما آن کار را انجام نميدهد اين انجام ندادن به جهت موانع بيروني نيست که در مطلب بالا اشاره شد بلکه بواسطه کنترل دروني يا پليس باطني آنها ست که آن کار را انجام نميدهد. اريکسون از دانشمندان روان شناس ميگويد «اساس تعليم وتربيت بر خود کنترلي است» يعني هر انساني به گونه اي آموزش وتربيت بشود که بتواند خودش را از درون کنترل کند و نياز به موارد بيروني نباشد مثلا کسي که ميليونها تومان پول ديگران نزد او امانت است اما بواسطه وجدان دروني يا پليس باطني به ريالي از اين پول دست نميزند که اين حالت را اصطلاحا «خود فرما» مي نامند هر چه اين روحيه درما قوي تر باشد؛ زندگي ما اخلاقي تر است.
کدام نحوه وشکل براي اخلاقي زندگي کردن لازم است؟
هفت قاعده طلايي براي اخلاقي زندگي کردن وجود دارد اين هفت قاعده نشان ميدهد شکل و نحوه زندگي اخلاقي ما چگونه بايد باشد؟
1-آنچه به ديگران توصيه ميکنيم خود به آن عمل کنيم؛ کسي که ديگران را توصيه ميکند بايد خودش به آن عمل کند تا تاثير گذار باشد و اين علامت اخلاقي زندگي کردن است.خداوند ميفرمايد «لِمَ تَقُولُون مالا تَفعَلُون» خدا خشم ميکند نسبت به کسي که چيزي را ميگويد ولي به آن عمل نميکند.
در زندگي اخلاقي فقط التزام نظري (نظر وعقيده) کافي نيست بلکه التزام عملي شرط اصلي است.
خداوند ميفرمايد «اَتَامُرون النّاس بِالمَعروف وتَنسُون اَنفُسَکُم» آيا ديگران را به معروف وخوبي امر ميکنيد در حالي که خود را فراموش ميکنيد.
والديني فرزند خود را از راه دور به خدمت پيامبر اکرم(ص) آوردند وازپيامبر خواستند که فرزندشان را که خُرما زياد ميخورد و براي او ضرر داشت توصيه نمايد پيامبر(ص) فرمود ببريد و او را فردا بياوريد؛ عليرغم اينکه راه دور بود ولي فردا آمدن والدين از پيامبر پرسيدند چرا همان ديروز توصيه نکردي؟ پيامبر فرمود چون ديروز من خُرما خورده بودم چگونه به ديگران توصيه کنم که خرما نخورند« رُطَب خورده منع رطب چون کند»
2-قاعده زرّين را رعايت کنيم يعني «چنان رفتار کن که خوش داري ديگران با تو اينگونه رفتار کنند» و «چنان رفتار نکن که خوش نداري ديگران با تو اينگونه رفتار کنند»
اين قاعده مهمترين اصل اخلاقي در زندگي است؛ چون ساختار جسمي و روحي ورواني و ذهني ما با انسان هاي ديگر يکي است يعني اگر تورنج ميبري ديگري هم رنج ميبرد بنا براين دردها؛ رنجها؛ لذّتها؛ خوشايندها؛ بدآيندها و ذوق و سليقهها در انسانها مشترک است ازاين جهت ميتوان انسانها را با هم مقايسه کرد؛ اگر من از دروغ گويي ديگران رنج ميبرم ديگر انسانها هم رنج ميبرند؛ اگر احسان و کمک به ديگران براي من لذّت بخش است براي ديگري هم لذّت بخش ميباشد بهمين خاطر اين قاعده زرّين فوق العاده در اخلاقي بودن زندگي من موثر است.
علي(ع) در توصيه به فرزندش ميفرمايد «هميشه ميان خود ومردم يک ترازو داشته باش وآن ترازو خودت هستي هرچه براي توکراهت دارد براي آنها (مردم) کراهت دارد و آنچه براي خود خوشايند ميداري براي ديگران هم خوشايند بدار»
3-تعميم پذيري: کاري کن که اگر ديگران انجام دادند و همگاني شد خوشايند باشد من حاضر باشم کاري که ميکنم تعميم پيدا کند يعني ديگران هم انجام دهند مثلا اگر من آشغال در خيابان ميريزم و يا اگر شاخه درختي را ميشکنم و يا اگر تن پروري و تنبلي دارم چون ديگران اين رفتار من را تعميم دهند و آنرا انجام دهند آيا باعث درد و رنج ميشود يا باعث لذّت ونشاط؟ بي شک اينگونه رفتارها باعث درد و رنج است و ما بايد از آنها پرهيز کنيم؛ما بايد کاري انجام دهيم مثل پاکسازي محيط زيست از آلودگي؛ احسان و کمک به نيازمندان؛ احترام بازبان و عمل نسبت به بزرگترها و...که باعث افزايش لذّت شود. اگر اينگونه رفتارها تعميم پذيرد موجبات اخلاقي زندگي کردن بيشتر فراهم ميشود.
در تعميم پذيري محور اصلي شفقت ورزي است «انّا کنّا فِي اَهلِنا مُشفِقِين»که از شفقت ورزي سه فرزند متولد ميشود بنام
1- عدالت: حق وحقوق ديگران را رعايت کنم يا حق وحقوق ديگران را زير پا نگذارم
2- احسان: بخشي از حق وحقوق خودم را به ديگران ميبخشم
3- عشق: ديگران را به اندازه خودم دوست داشته باشم
4-اصل تناسب وسيله با هدف: در زندگي اخلاقي وسيله وابزار رسيدن به هدف بايد متناسب با هدف باشد مثلا کسي که جرمي مرتکب ميشود بايد جريمه متناسب با جرم در نظر گرفته شود؛ نمي شود انساني که کمربند ايمني ماشين را نبسته به ده سال حبس محکوم شود چون جرم با جريمه متناسب نيست در مسائل اخلاقي هم وسيله بايد متناسب با اهداف باشد؛ حال سئوال اين است اهداف در زندگي اخلاقي چيست؟ الف: برخي هدف در زندگي را صرفا «فردي» مي دانند وعقيده دارند آنچه موجب رشد من ميشود اهميت دارد؛ ديگر کاري به انسانهاي ديگر يا اجتماع نداريم ب: برخي هدف را کاملا« جمعي» ميدانند و عقيده دارند ما اخلاقي زندگي ميکنيم که اجتماعِ با امنيت؛ رفاه؛ منضبط؛ عادلانه و آزاد داشته باشيم؛ هدف فقط اجتماع است ج: برخي معتقدند هدف «هم فردي وهم اجتماعي»است ميگويند ما بايد هم در خودمان دگرگوني ايجاد کنيم وهم در اجتماع.
به نظر ميرسداگر بخواهيم زندگي اخلاقي خوبي داشته باشيم بايد هم براي کمال نفس خودمان تلاش کنيم و هم بايد زمينه هاي خير و خوبي در سطح اجتماع را فراهم کنيم.
5-منطقي بودن: منظور از منطقي بودن «سازگاري داشتن درون با بيرون انسان است» يعني من درمقام عمل بتوانم به راحتي آن کار را انجام دهم ودر عمل سرگردان وحيران نباشم مثلا من که قصد کمک به ديگران يا زلزله زدهها را دارم در مقام عمل دائماً دنبال توجيه و بهانه نباشم بلکه راحت و بدون بهانه بتوانم آن کار را انجام دهم.
6-عقلانيت: در زندگي اخلاقي بايد محورعقل و عقلانيت باشد؛ اعمال و رفتارهاي ما نبايد با خرد نا سازگار باشد.
زندگي اخلاقي ما بايد «خرد پذير وخرد گريز» باشد امّا نبايد «خرد ستيز» باشد با مثال اين موارد را روشن ميکنيم؛
خردپذير: اصولا تابستان هوا گرم است يعني عقل ما ميپذيرد که تابستان گرم است.
خردستيز: اصولا تابستان هوا گرم نيست يعني عقل ما نميتواند بپذريد که تابستان گرم نباشد. مثال ديگر؛ خرافات که منشا عقلاني ندارد بايد خرد ستيزي داشته باشيم.
خردگريز: معمولا تابستان هوا گرم است يعني عقل ما قاطعانه درست و نادرست بودن آن براي ما مشخص نميکند.
پس ما بايد در زندگي اخلاقي خردپذير باشيم و خرد ستيز نباشيم ولي موضع ما درخردگريزي چگونه بايد باشد؟ دانشمند ويليام جيمز ميگويد «درخردگريزي که نه صدق نه کذب آن قابل اثبات است» بايد هرطرف که وزنه سنگين تردارد آن را بپذيرد بعنوان مثال ما چند ساعت داخل اطاق نشته ايم و هيچ روزنه اي به بيرون نداريم و از بيرون هيچ خبري نداريم بعد ميآييم بيرون ميبينيم تمام خيابان و زمين خيس است سه حالت براي ما متصوّر است الف: شهرداري تمام زمين و خيابان را شسته است ب: لوله آبي ترکيده و تمام خيابان و زمين اطراف را خيس کرده ج: باران آمده است در اين حالت که ما هيچ اطلاعي نداريم و صدق وکذب آن هم قابل اثبات نيست بايد وزنه سنگين تر را که باران است پذيرا باشيم که اين را خردگريز ميناميم بنابرين در زندگي اخلاقي بايد عقل محور باشد (خرد پذير وخرد گريز) و از خرد ستيزي بايد به شدت پرهيز کرد.
7- طرفداري از وجدان: اخلاقي زندگي کردن ما نبايد با شهود اخلاقي (وجدان) ناسازگار باشد در وجدان؛ ما به دنبال استدلال و دليل نيستيم بلکه آن را در درون مان مييابيم و درک ميکنيم مادر درون مان خوبيها و بديها را مييابيم و آن را درک ميکنيم مثل اينکه دروغ؛ تهمت؛ غيبت؛ دزدي؛ و... بد است و راستي؛ درستي؛ احسان؛ و... خوب است اين مسائل اخلاقي در درون مان کاملا روشن و شفاف است و نياز به هيچ استدلالي ندارد. بنابراين براي زندگي اخلاقي مراقب باشيم اعمال و رفتاري که ميخواهيم انجام دهيم آيا وجدان ما را مذمّت ميکند يا وجدان ما را تشويق ميکند.
انشاالله با بکارگيري اين مطالب و تمرين و تکرار آن بتوانيم زندگي اخلاقي خوبي داشته باشيم.
دراين مقاله از سلسله درس گفتارهاي مصطفي ملکيان با عنوان نظام اخلاقي قرآن بهره گيري شده است.