قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
عوًذُ بِاللهِ من الشيطان الرْجيم
بِسٌمِ اٌللهِ الرحمنِ الرحيم.
رب اشرح لي صدري و يسر لي امري
ابتدا سالروز درگذشت يادگار امام (ره) را گرامي ميداريم و همچنين درگذشت شاعر ارجمند و فرزانه دوست عزيزمان مرحوم نصرالله مرداني كه واقعاً هم از لحاظ فضائل انساني و هم از لحاظ طبيعت شعر و شاعري نمونه والايي بودند حالا بنده جا دارد چون دوست عزيز ما تذكر دادند كه در همين تريبون هم بودند من يك خاطره اي از مرحوم مرداني نقل بكنم كه ان شاء الله در خاطره ها بماند و اينكه ايشان گاهي به انجمن حكمت و فلسفه تشريف مي آوردند و به حافظ علاقه فراواني داشتند ديوان حافظ را طبع كردند بعد به چاپ رساند در محفلي با حضور جناب استاد آقاي به بحث دربارة حافظ مي پرداخته روزي صحبت شد دربارة اين قصيده كه :
طالـع اگر مدد كنددامنش آورم به كــف
ور بكنم گهي طرب ور بكنم كمي شرف
اين بيت مطلع قصيده است و خاتمه قصيده اينست كه:
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق
بدرقة رهــــت شود همت شهنة نجف
خاندان يعني اهل بيت. بدرقة رهت شود همت شهنة نجف اين اشاره است به اهل بيت و حضرت علي (ع) ايشان مي فرمودند كه آن طالع كه در حروف ابجد عين حضرت علي است براي اينكه طالع لام و عين آن با علي است ياء هم، تا و الف ياء مي شود{ياء 10 است، تاء 9 است، الف 1 مي شود 10} ياد ايشان را گرامي مي داريم.
بحث امروز بنده منطق دروني دين است ابتدا بنده بايد توضيح بدهم كه چرا اصلاً اين موضوع را انتخاب كردم. خود موضوع ممكن است كه اندكي مبهم باشد آيا ما يك منطق بيروني دين هم داريم. مراد از منطق دروني دين چيست. عرض كنم كه ما در ايران يك محيط نسبتاً يكپارچه و تقريباً مشتركي داريم امّا در غرب اينطور نيست يعني تفسيرهايي كه از دين در مغرب زمين مي شود تفاوتهاي كلي دارد كه گاهي موجهايي از آنجا به اينجا مي رسد و تفسيرهايي از دين مي شود.
بنده بطور خلاصه اگر بخواهم دين را تعريف كنم البته كار بسيار مشكلي است و هميشه كلماتي كه بار معنايي زياد دارند اگر بخواهيم آنها را در لفظ بگنجانيم خالي از اشكال نيست ولي بالاخره ناچاريم كه ما بياييم و اين كوشش را بكنيم شايد بشود گفت كه دين ارتباط بين انسان و خداست ارتباطي است كه يك طرف آن خداوند است و يك طرف ديگر انسان يعني خطاب خداوند به نوع است . در هر ديني اين ارتباط وجود دارد و اين خطاب الهي است هر ديني چه مسيحيت است چه هندو است يا اديان بودايي است حال ممكن است خدا را اسم ديگري بگذارند بگويند برهمند يا بگويند آسمان. پس يك طرف دين هميشه خداست آنطرف وجود مطلق است حق است اصلاً خود لفظ دين در اديان مختلف مثلاّ دقت كنيد لفظ دين در اديان اروپائي تقريباً در اكثر اديان اروپايي لفظ دين را مترادفش را religion به كار مي برند كه اين در زبان آلمان و اكثر زبان هاي اروپايي بكار مي رود اين لفظ رليجن يك منشا لاتيني دارد كلمه لاتيني رليگيو RELIGIOUاز يك مصدر رِ لا گِ رِ يعني پيوند دادن يا دوباره پيوند دادن يعني دوباره پيوند دادن انسان به خداوند يعني يك ارتباطي را ايجاد كردند ايجاد هست دوباره اين ارتباط را ايجاد كردند. مسلماً دين حقيقي آن ديني است كه آن ارتباط بين انسان و خداوند ايجاد مي شود و اگر يك چنين ارتباطي در يك ديني نباشد ديگر يك دين نيست يعني جنبه ديني خود را از دست داده است يا مثلاً در عربي خود لفظ دين در عربي كه گفته اند از لفظ دانَ، يدينُ يا يدانُ به معناي ضَلَّ او خضع يعني خضوع، خاضع شدن تسليم شدن. يعني تسليم شدن در برابر وجود مطلق يعني عبد در برابر ربّ تسليم مطلق است دانَ يدينُ خضوع در بعضي كتابها اين ريشه را ذكر كردند پس يك ارتباطي بين انسان و خداوند وجود دارد اين ارتباط يك ارتباط عرفي نيست يك ارتباط ذاتي است اگر ارتباط ارتباط عرفي بود اصلاً دين امكان نداشت ارتباط ارتباط ذاتيست انسان يك موجودي است كه او را مي توانيم اينطور تعريف كنيم. كه رنگ و بوي كاملاً غربي دارد و تقريباً با تفكر ديني ما بيگانه است و آن كساني كه مخصوصاً (با توجه به اينكه بنده با تفكر غرب سالها از دوران جواني ارتباط داشتم كتابهايشان را خواندم به آن زبان فكر كردم، نوشتم و نسبتاً با آن فرهنگ آشنا هستم.
كتابهايي كه دربارة دين نوشته اند يا فلسفه نوشته اند دربارة مكتبهاي فكري آنها ولي گاهي اينطور نيست گاهي ممكن است ما يك تصوّر ديگري مثلاً يك تصور بسيار آرماني دربارة آنها داشته باشيم مثلاً فكر كنيم كه آنجا هر چه دربارة دين گفته اند واقعاً آن تفسيري كه از دين كردند تفسير مطلقي است بدون هيچ چون و چرائي در حالي كه اصلاً اينطور نيست يك تفسير خاصّي از دين كه با تفسيرهايي كه نزد ما وجود داشته گاهي اختلاف كبروي دارد نه اختلاف صغروي، اختلاف كبرويست درمبادي است كه بنده مي خواهم در اين باره بحث كنم چون الان كتابهاي آنها ترجمه مي شود تدريس مي شود و عدّه زيادي سخنگو دارد گاهي نظريات آنها در اينجا مطرح مي شود من مي خواهم در باره اين مسئله بحث كنم كه اگر ما بخواهيم دين را از درون تفسير كنيم با اين تفسيري كه غربيها دارند و من از آن تفسير تعبير مي كنم به منطق بيروني دين نه دروني دين. اينها چه تفاوتي دارند منطق دروني دين چه صفات و خصوصياتي دارد؟ آيا در كتابهايي كه دربارة فلسفة دين، كلام جديد و غير نوشته مي شود آيا اين مطالب گنجانده مي شود؟ يا نمي شود؟ و آيا واقعاً بايد گنجانده شود يا نه؟ اين محور بحث بنده است و امّا براي اينكه دربارة منطق دروني دين صحبت كنيم جا دارد كه بايد اصلاً ببينيم كه خود دين يعني چه. در هر چيزي تعريف ما بي اساسي دارد اصلاًدين، ما از دين چه مي فهميم مراد ما از دين و لفظ دين چه است خوب ما بايد اندكي در اين باره بايد توضيح بدهيم البته بسيار دشوار است شايد احتياج داشته باشيم كتابهايي بنويسيم و درباره اش توضيح دهيم كه اصلاًدين چه هست يا منطق چيست؟ آيا مراد منطق ارسطو است يا اينجا از منطق چيز ديگري اراده شده است و منطق دروني در برابر بيروني چيست دربارة دروني و بيروني كه توضيح دادم.
انسان يك موجودي است كه براي مطلق يعني براي خدا آفريده شده است. اين مساله بسيار مهم است يعني وجود آدمي را عالم و غير خدا نمي تواند سير بكند و پر بكند آنچيزي كه وجود انسان را به معناي حقيقي پر مي كند ارضاء مي كند. او را به كمال مي رساند در واقع خداوند است و در آيات قرآني در احاديث قدسي و غير قدسي به اين معني اشاره شده است مثلاً در يك حديث قدسي داريم كه از زبان پيامبر، حضرت داوود نقل شده است كه يا داوود خلقتُ السَماواتِ و الاَرْضِ لِاَجْلِكْ وَ خَلَقْتُكَ لِاَجْلي يعني اي داود، اي خليفه خدا، من اين آسمان و اين زمين را براي تو آفريدم امّا تو را براي خودم آفريدم.
ابرو باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همة اين دستگاههاي آفرينش هست كه انسان مي باشد انسان هست براي خداوند نه براي آسمان نه براي زمين فقط براي خدا. لا يَسَعني اَرْضي و لا سَمائي در حديث قدسيست بل يَسعني قَلْبُ عَبْدي المَوْمِن. يعني نه آسمان گنجايش مرا دارد و نه زمين گنجايش مرا دارد بلكه قلب بندة مومن من گنجايش من وسعة مرا دارد. انّا عرَضنا لا مانَـهَ علي السماواتِ و الارضِ و الجبال فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها فَحَمَلَها الانْسان اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا. ( سوره احزاب آيه 72 ) آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعة فال بنام من ديوانه زد اين شعر نيست عين حكمت است. پس انسان بايد آن، قدر و منزلت وجودي خودش را بداند كه براي خدا آفريده شده و هيچ موجودي به اندازة انسان (حال انسان به آن حجمش و چشمش نگاه نكنيد به معنا و حقيقتش نگاه كنيد)آن حقيقت و آن سعه وجودي كه انسان دارد در واقع هيچ موجودي ندارد و انسان براي خدا آفريده شده و به همين جهت است كه دين ممكن است كه اگر اين نبود اصلاً دين اين خطاب الهي به انسان هم اصلاً امكان پذير نبود اين نكته ايست كه بايد به آن بسيار توجه كرد و امّا در عنوان آمده مراد منطق ارسطويي نيست. منطق ارسطويي نوعي منطق است منطق بيان و تبيين است هر چيزي كه در آن بيان باشد تبيين حقيقي باشد و خداوند به انسان بيان و تبيين را آموخته به معناي عام كلمه و بالضروره منطق ارسطو نيست ولو اينكه با منطق ارسطو هم منافات ندارد و امّا يك توضيح هم دربارة اين منطق دروني بدهم يك چيزي را هميشه از بيرون مي شود مورد بررسي قرار داد معمولاً اكثر پژوهشهاي علمي ما گفتند كه عالم بايد خودش را بيرون قرار بدهد از آن موضوعي كه مورد بحث قرار مي دهد و هر چيز را بايد از بيرون نگاه كند نبايد دروني باشد.
خوب اين {objective اين عيني بودن}اين را شرط تبيين دانستند امّا اين يك تفسير خاصّي از عينيت است و اين را وقتي ما دربارة دين بكار ببريم به معنايي كه امروزه اراده مي كنند نوعي موجب سوء تفاهم و كج فهمي مي شود معمولاً مي گويند غربيها تبيين را explenation مي گويند يا enternal است يا external اصلاً اصطلاح دارند مي گويند external explenation يا enternal expleation يعني تبيين از بيرون و تبيين از درون اين الان يك بحثي است كه آيا تبيين بايد بيروني باشد يا دروني باشد الان مجله ايست كه دوشماره از آن درآمده و بنده هم مدير مسئول و سردبير آن هستم كه دانشگاه شهيد بهشتي در مي آورد و دو شماره آن درآمده در شماره دوم يك بحثي است كه البته اين بحث به زبان انگليسي است ميان دانشمندان كه آيا مثلاً در معناي هنر تبيين ما از هنر بايد دروني باشد يا بيروني يك بحث بسيار عميقي بين دانشمندان بوده كه به مناظره منچستر معروف است. بار اول در منچستر معروف شده در آن خيلي از علماء درگير بودند كتابها نوشتند و يك نفري بنام لامارت آمده بحثهاي اينها را جمع بندي كرده و داوري كرده كه آيا مثلاً در هنر تبيين ما يك امر دروني باشد يا از بيرون به هنر نگاه كنيم خوب عدّه اين را گفتند و عدّه اي آن را او كه در مقام داوري بوده ترجيح داده كه تبيين تا دروني نباشد امكان فهم وجود ندارد دربارة هنر و بنده مي خواهم بگويم كه عين اين دربارة دين هم صدق مي كند و در واقع بايد فهم ما ازدين بگونه اي باشد كه به منطق دروني و ذات دين توجه داشته باشد و اگر نه موجب اعوجاجات و انحرافاتي خواهد شد حالا من مي خواهم در مورد اين توجيه و تبيين دروني و بيروني چند مثال بزنم.
اين مثالها خيلي رواج دارد خيلي مثالهاي فراواني دارد مثلاً يك كسي مي خواهد دربارة دين به مطالعه بپردازد آيا جايز است كه يك نفري ملحد باشد خدا و مبادي دين را قبول نداشته باشد آيا جايز هست كه اين بيايد دربارة دين اظهارنظر بكند مطالعه بنويسد كتاب بنويسد غربيها اين را جايز مي دانند و در واقع مقدار زيادي از كتابهائي كه دربارة فلسفة دين نوشته شده كساني نوشتند كه اصلاً ايماني به دين به خدا به آخرت ندارند نقد مي كنند كم هم نيستند حتي بعضي ها معروف هستند البته بعضي مسيحي هستند ديندار هستند ولي عدّه اي هم پيدا مي شوند كه اصلاً هيچ اعتقادي به مبادي دين ندارند و مي آيند دين را كاملاً نقد مي كنند براهين اثبات وجود خدا را وجود آخرت را اصلاً خود دين را تمام مفاهيمي را مي نويسند و كتابهاي آنها گاهي هم درسي هم هست اين اتفاق افتاده الان در غرب بسيار رواج دارد خوب در كتابي كه دوست عزيز ما ذكر كردند كه بنده آن را تصحيح كردم كه كتاب اعلام النبّوه كه متن كلامي قرن چهارم هجري هست يك گفتگو و مناظره ايست بين دو دانشمند اسلامي كه خيلي معروفند يكي ابوحاتم رازي و يكي محمدبن ذكرياي رازي همان طبيب معروف كتاب من لايحضر الطبيب و كتابهاي زيادي نوشته و بسيار معروف بوده در طب و پيرو مكتب جالينوس بوده امّا او را فيلسوف هم مي دانند امّا قدما گفته اند كه او منكر نبوّت بود حالا اين بحث بين دو نفر است يك نفر متديّن عالم بدين و يك نفري كه رساله هايي نوشته بوده ما چگونه نگاه مي كنيم به محمّد بن ذكرياي رازي اگر اين درست باشد آن رساله هاي او از بين رفته اين مناظره است و خيلي مناظره جالبي است و در حضور علماي ري انجام شده به مدت 2سال مناظره بوده بين دو نفر بنابراين آن نگاهي كه به دين دارد يك نگاه بيرونيست اين يك مورد آشكار است امّا هميشه هم اينطور نيست كه به اين شدّت و حدّت باشد ممكن است نويسنده دين قائل به دين باشد خيلي اتفاق افتاده كه اينطور نبوده خدا را انكار كند يا يكي از ضروريات دين را انكار كند ولي ممكن است يكي از اين اصول دروني و ذاتي را انكار كند مثلاً امروزه در تفسير دين داريم كساني كه به دين از ديدگاه سكولار نگاه مي كنند شايد شما لفظ سكولار را شنيده باشيد خيلي ها هستند كه دين را از ديدگاه دنيوي صرفاًً مورد بررسي قرار مي دهند يعني دين را از يك ديد غير الهي دين بنا به تعريف يك امر الهي است. بنابراين دين را از يك ديد غيرالهي و از ديدگاهي كه بسيار رواج دارد امروز در غرب ديد سكولار است يعني قائل به امر مقدس نيستند ولي خوب ممكن است دين را قبول بكنند حتي حاضرند بگويند كه دين يك كاربردي هم ممكن است داشته باشد ولي از حوزة دنيا نبايد تجاوز بكند و جنبة اخروي دين و الهي دين و قدسي دين اصلاً مورد نظر نيست ولو اينكه خوب يك كاربردي دارد اينها عدة زيادي هستند كه دين را از اين لحاظ نگاه مي كنند اين هم يك ديد بيروني است كه با منطق دروني دين سازگار نيست چنانكه بعداً خواهم گفت حالا ممكن است كساني كه به حقيقت دين نزديكتر بشوند و سعي بكنند دين را از نزديك مطالعه نمايند. بنده مثالي كه مي زنم در ميان اسلام شناسان با اسم ايشان احتمالاً آشنا هستيد و امسال در تهران ما در انجمن حكمت و فلسفه يك بزرگداشتي براي او داشتيم دانشمند فقيه و اسلام شناس و شيعه شناس بنام مرحوم هانري كربن او وقتي مي خواست اسلام را مطالعه كند پي برد به اينكه نمي شود اسلام و شيعه را فقط از طريق كتاب و اينها ياد گرفت آمد ايران و با علماء تماس برقرار كرد مثلاً با مرحوم علامه طباطبائي و خيلي از بزرگان در تماس بود و در واقع حتي مجالس بحث و گفتگو زياد كه اينها چاپ هم شد. خوب اين به واقع نزديكتر است به شناختن دين براي اينكه سعي مي كند دين را حداقل با توجّه به آراء كساني كه اعتقاد به اين دارد و عالم آن دين هستند در واقع مطالعه بكنند اين در غرب كمتر اتفاق افتاده بود . با اينكه نويسندگان كتابهاي ديني خيلي زياد است واقعاً زحمتهاي زيادي كشيده اند اينها را ترجمه كرده اند و نوشته اند. امّا در تفسير اين متون با اينكه از لحاظ علمي ترجمه و تحقيق اين متون و اينها واقعاً كارهاي عظيمي انجام داده اند امّا گاهي در مقام تفسير بر مي آيند اشتباهات فاحشي مرتكب مي شوند و معلوم مي شود كه با آن بزرگان در ارتباط نبوده اند يعني كسي را نديده اند در آن دين كه خوب لااقل قشري از دين او را قبول داشته باشند يا در واقع زحمتي كشيده باشد و مثلاً مثل علامه طباطبايي باشد در نزد ما اين نيست يعني او را همان چيزي كه در ظاهر و بيرون مي فهمند ولو اينكه با عقيدة همة كساني كه قائلند مخالف باشد هيچ ابائي ندارند و آن را مي گويند. اين هم در واقع يك تفسير بيروني دين است آيا بنابراين ممكن است كسي ديندار باشد كسي اصلاً خودش متعلق به دين باشد و دين را از يك ديدگاه بيروني تفسير كند يا نه يعني كسي تعلق داشته باشد به ديني ولي دين را از ديدگاه دروني تفسير نكند.
اين هم ممكن است اتفاق بيافتد يعني تفسيرهاي دين در نزد دينداران هم خيلي تفاوت دارد ديد متكلمان ديد حكما، ديد اهل حديث، ديد فقها، ديد عرفا اينها همه ديدهاي مختلف است بالاخره اينها همه درون دين است دين را قبول دارند يك عارف هيچ وقت منكر دين نيست وحي را قبول دارد يا يك نفر حكيم و يك نفر متكلم اينها در واقع بيشتر دين را از درون تفسير كردند ولي اينها هم شدّت و ضعف دارند پس مي شود گفت كه منطق دروني دين هم تفاوتهايي دارد مراتبي دارد و يكسان نيست و امّا بحث بنده اينست كه اگر ما دين را بخواهيم از يك ديدگاه دروني مورد تفسير قرار بدهيم بايد چه خصوصيتي داشته باشد. يعني بايد چه چيزهايي را در واقع مدّ نظر داشته باشيم در فهميدن دين از اين ديدگاه. اين مسائلي كه در اينجا مورد بحث قرار مي دهم ناظر به ذات دين است به ماهيت دين است واقعاً اينكه ما دين را چگونه تعريف بكنيم آيا دين لوازم ذاتي دارد خوب اگر لوازم ذاتي دارد ما در اين ديد دروني بايد به اين لوازم ذاتي و به ذاتيات توجّه كنيم اينها مسائلي نيست كه پيراموني و به اصطلاح فلاسفه امور عرفي باشد بلكه در بطن دين است به نظر من آمد كه من اين مشخصه ها را براي شناخت دين و منطق دين و حقيقت دين(البته خيلي پارامتر دارد) ولي به بعضي هم اشاره مي كنم چون وقت نيست به همه اشاره كنم.
هر يك از اينها به تحليل چند ساعته نياز دارد هر يك از اينها به نظرم اهميت دارد ولي من به طور اشاره وار آنها را ذكر مي كنم و در تفسيرهاي برون ديني تفسيرهاي منطقهاي بيروني اينها اصلاً مورد توجه نيست من اينها را ذكر مي كنم چون بحثهايي كه دربارة دين مي شود در رابطه با اين امور خلط و اقتباس و اشتباه مي شود مخصوصاً بحثهايي كه در غرب مي شود و از طريق غرب وارد ما هم شده و در جهان اسلام رواج پيدا كرده و تمام اينها مورد شك و ترديد است خيلي مباحثي را مطرح كردند مباني را مطرح كردند كه با اينها منافات دارد و بنابراين به نظر بنده اين با ذات دين بيگانه است يعني چيزي كه غير اين باشد حال نمي دانم شما هم با من هم نظريد يا نه ولي حالا من اينها را بيان مي كنم.
1-دين بر اساس حقيقت است حقيقت مطلق. اين حقيقت مطلق از آن خداست و خداوند حق است. يعني حقيقت مطلق است . خدا يك حقيقت نسبي نيست يك حقيقت مطلق است و اسم او حق است يعني خداوند، حقّ مطلق است.
حق به معناي مطلق كلمه در عين اينكه هر چيزي ممكن است حق باشد امّا همة اينها حق به معناي نسبي است و آن حق مطلق كه فوق آن حقي نيست خداوند است وجود حقيقت را مكتبها الان خيلي مورد ترديد قرار دادند ما در بحثي كه با حضور چند استاد بنام تشكيل شده بود شركت كرديم در آنجا بود كه متوجه شدم آنها اصلاً توجهي به حقيقت ندارند من از آنها سئوال كردم كه شما دربارة حقيقت چه مي دانيد: دوستي كه در دانشگاه آنجا تدريس مي كرد و حدود 30سال يا 40سال سابقه كار داشت دستي به پشت من زد و گفت اي بابا اين حرفها در اينجا بي معني است. سئوال از حقيقت اصلاً بي معني است و به چيزي اشاره كرد و گفت اين در نزد اينها مثلاً همين چيزهايي كه مي بينيد اينها حقيقت مطلق است اين را گفت كه ديگر حقيقت مطلق وجود ندارد. دين بر اساس حقيقت مطلق است و شناخت، حقيقت مطلق است يعني خداوند ما را خلق نكرده و اين دستگاه را خلق نكرده دستگاه عظيم خلقت را كه او را نشناسيم و خَلَقْتُ الخَلَقَ لكي اُعْرف خداوند خلق كرد كه شناخته بشود نه اينكه شناخته نشود، اين حقيقت مطلق چنانكه حكماي ما گفتند خودش را از دو طريق تجلي داده اسم خدا ظاهر شده و در اسماء الصفات خودش در مخلوقات اين تمام وجود پديده هائيست كه از قدرت حق ، علم حق ، صفات حق ، پديد آمده. بنگريد در آثار رحمت خداوند ظهور كرد تا شناخته شود يعني اسم ظاهر يعني كسي ظاهر مي شود براي شناخته شدن لكي اُعْرِف وَ خَلَقْتُ الخَلْقَ لكي اُعْرَف اين يعني حقيقت مطلق را هم از طريق خلق يعني آفرينش و هم از طريق وحي به ما شناسانده يعني هم از راه وجود اشيا را موجود كرده به آساني صفات خود را قدرت خود را، علم خود را برويد نگاه كنيد به مخلوقات يكنفر يك لحظه با اين نظر حكمي نگاه كنيد ببينيد كه مخلوقات تا چه حد آثار رحمت الهي صفات و كمالات الهي در همه چيز ظاهر است به يك گل نگاه كنيد، در يك مور نگاه كنيد در يك پشه نگاه كنيد تمام كمالات خدا را اگر به يك نظر الهي نگاه كنيد در همان پشه و در همان مور مي بينيد در هر اتمي در هر ذره اي در عالم ظاهر شده اين راه، راه شناخت است خدا كاري نكرد كه اينها را پنهان كند اينكه شناخته شود از راه وجود يكي هم از راه شعور و آگاهي است ما يك وجود داريم يك شعور داريم وحي آن هداست تكويني است اين هدايت تشريحي است هدايت تكويني نوعي هدايت است ما مي توانيم هدايت بشويم بسوي خدا شناسايي و معرفت خداوند و يك نوع هدايت از راه آگاهي از راه علم و آگاهي است و آن وحي است وحي شعور ما و آگاهي ما را جهت مي دهد هدايت مي كند ما را متوجه بسياري از حقائق مي كند كه بر ما مكتوم بود اين هر دو نوع وحي است وحي تكويني وحي تشريعي هدايت تكويني هدايت تشريعي و در دين بين حقيقت مطلق يعني دو خطاي بزرگ در دين است كه راس همة خطاهاست يكي نفي حقيقت مطلق است يعني كسي بگويد حقيقت مطلق وجود ندارد يعني خدا نيست اين را كفر مي گويند بزرگترين گناه است يعني انكار كردن و ديگري اينكه در واقع اين شرك است شرك به معناي اينكه يا شريك قرار بدهد به خدا يا اينكه شريك قرار دادن براي خدا به اين معني كه يك چيزي كه در ذات خودش يك امر نسبي است مفيد مخلوق است آنرا مطلق بكند اين در فرهنگ امروز زياد اتفاق افتاده حتي اين شرك خفي نيست شرك جلي است مثلاً يك كسي اقتصاد را مطلق بكند تاريخ را مطلق بكند انسان را مطلق بكند يا هر چيزي را مطلق بكند در جنب خدا قرار بدهد كه اين در كساني كه با تفكر جديد آشنا هستند مي دانند كه اين يك استثنا نيست خيلي اتفاق افتاده مثلاً در ماركسيس خدا را انكار مي كند يك چيزي را در تاريخ مي آيد خدا مي كند يا خدا را انكار مي كند چيز ديگر را مطلق مي كند هر چيزي كه انسان بخواهد برابر كند با خدا شريك خدا قرار بدهد اِنَّ الشِرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمْ خداوند در قرآن هشدار داده اِنَّ الله لا يَغْفِرُ اَنْ يشِرْكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مِا دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء ( نساء آيه 48 )خداوند شرك را نمي آموزد خيلي عجيب است گناههاي ديگر در آن امكان آمرزش هست يَغْفِرُ مِنْ دونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء يعني امكان هست يعني بخواهد مي آمرزد نخواهد هيچ امكان آمرزش نيست امّا در شرك امكان مغفرت نيست دليلش چيست: دليل اينكه اين يك خطايي در معرفت است ، خوب آن ارادة انسان يك خطائي كرده يك كسي گناهي كرد مثلاً دروغي گفت يك اراده كرد . امّا اين يك خطا در معرفت و اصل حقيقت اشياء است خداوند نمي آمرزد اين در واقع تمييز بين مطلق و نسبي است اين اصل دين است تمييز دادن بين مطلق و نسبي بين حق و خلق و مخلوق نكردن اين تمييز اصل در اسلام و همة اديان الهي است و خداوند به آن غفران الهي داده براي اين كار عقل در وجود انسان يك زائده آپانديسي نيست بزرگترين حجت الهي است و چقدر از عقل در قرآن تقدير شده آيه اي و حديثي در مذمت عقل نيست و نميدانم اين كتابهاي ضد عقل نوشته مي شود و گرايشهاي ضد عقل كه در عالم اسلام پديد آمده و ماية تباهي و انحطاط اسلام شده يعني اين كوبيدن عقل از كجا پديد آمده در حالي كه شما كتاب اصول كافي را پنهان مي كنيد اين همه حديث را در مدح بدست مي آوريد يعني يكي در مذمت عقل نيست قرآن سي و چند بار دربارة عقل و مشتقات آن بيان دارد همه دربارة مدح است عقل را انسان آمده براي تشخيص براي تمييز و در درجة اوّل تمييز بين مطلق و نسبي، حق و خلق اين يك اصل. دوم اينكه انسان داراي اراده است اختيار است ولي وارد فرعشان نمي شوم حيوان اراده دارد ولي اختيار ندارد. انسان هم اراده دارد و هم اختيار. حيوان را تعريف مي كنند فلاسفه مي گويند كه جسم متحرك بالاراده است حركت ارادي دارد خوب اين هر حيوان متحرك بالاراده است ولي حيوان اختيار ندارد. اختيار براي انسان است يعني آن اراده ايست كه عقل بر آن حاكم باشد آگاهي بر آن حاكم باشد اين را اختيار مي گويند خداوند مختار است و چون انسان هم حالت الهي دارد اين اختيار را به انسان هم داده منتها باشعور و معرفت انسان مختار است و كمال اين اختيار خداوند را مي گوئيم ايمان . يعني تسليم ارادة ما در برابر خداوند و اختيار او تعبير به ايمان مي كنيم تسليم شدن پس اين دو لازم و ملزوم يكديگرند هم معرفت در دين شرط است هم ايمان خيلي بحثها شده در غرب در عالم اسلام كه آيا ايمان اصالت دارد يا علم يا معرفت دو اصل گفتيم يكي ايمان گرايشها در اسلام زياد است كه اينها سهم معرفت را در دين انكار مي كنند اصلاً قائل نيستند كه دين مبتني بر شناخت حقيقي باشد و مخصوصاً گرايشهايي كه از غرب آمده و در اينجا هم سخنگويان زيادي دارد بدون اينكه شما بدانيد اينها رفتند درسي خواندند عميق هم درس نخواندند حرف يك يا دو يا چند نفر را گرفتند تند و تند تكرار مي كنند و به محض اينكه يك نظريه در آمد فوراً اينجا تكرار مي شود البته مانع ندارد تكرار بشود بشرط اينكه يك كسي واقف باشد تمام اين چيزي را كه در غرب اتفاق افتاده اينها را بداند، نه اينطور نيست.
گرايشهاي زيادي هم در گذشته هم بر اثر تاثير اين نهضت هاي جديد تفسير ديني هست كه سهم شناخت را انكار مي كند بر ايمان تاكيد مي كند دين را فقط مي گويد ايمان است ولي ايمان را در برابر علم و شناخت قرار مي دهد بنده مي خواهم در اينجا عرض بكنم اين نظر من نيست نظر خيلي ها در گذشته بوده است آيات ما روايات ما به اين اصل گواهي ميدهد كه دين هم مستلزم ايمان است يعني تسليم است هم معرفت ايمان بدون معرفت حقيقي در نهايت، ايمان نيست. كه پشتوانه معرفتي نداشته باشد خدا نمي آيد يك چيزي به ما بگويد كه همينطور هيچ مبنايي در حقيقت و در هستي و در حقائق وجود نداشته باشد، نه، خداوند حكيم است دين هم عين حكمت است يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكْمَه، خداوند دين را عين حكمت معني كرده. حكمت يعني علم مطلق، اين 2تا بايد باشد گرايشهايي مثل اشاعره خيلي ها حال من اسم نمي برم خيلي ها هستند نزد ما كه فراوانند گرد آمده، كه عنصر ايمان را در برابر عنصر شناخت و معرفت قرار دادند و سهم معرفت را انكار كردند گرايشهايي كه بر اسم تجربة ديني كه همين جا با يكي از دوستان صحبت مي كردم . ويليام جيمز كتاب معروف( دين و روان ) انواع تجربة ديني را در اول قرن بيستم نوشت. اين ويليام جيمز در واقع علاوه بر اينكه اين كتاب را نوشته موسس علم روانشناسي بود يك روانشناس بوده يك روانشناس بسيار بزرگ از بنيانگذاران روانشناسي جديد در آمريكاست سهم او را همه اعتراف دارند، امّا دين را نه از ديدگاه دين از ديدگاه منطقي دروني صرفاً از ديدگاه روانشناسي بررسي كرده البته خوب است امّا چه روانشناسي دين هم براي خودش نوعي روانشناسي دارد روانشناسي ما روانشناسي الهي است امّا روانشناسي به معناي جديد كلمه كه بار دين را كاهش داده به نوعي تجربه و گفته اين تجربه شخصي است الان بحثهايي كه دربارة تجربه ديني مي شود همه و همه مبتني بر يك شك و شبهه عظيمي است و آن اينست كه دين فقط يك تجربه است خوب هر چه هم تجربه باشد هم شخصي است من مثلاً يك تجربه دارم شما يك تجربه داريد وقتي يك تجربه آنهم روانشناختي شد يعني هيچ منشا معرفتي ندارد و بيشتر اشكالاتي كه مي شود از اين ناحيه است. اگر ما دين را از آن ديدگاه معرفتي مثل همة علوم ، علم رياضي را تجربه رياضي نمي گوييم تجربه هست هر چي كه انساني شد تجربه است امّا به مضمون آن نگاه مي كنيم به حقيقت و ذات نگاه مي كنيم نه به عنوان اينكه يك تجربه است و اين شبهه باعث شده است كه در واقع سهم معرفت ناانگاشته بشود سكولاريزم يعني ديدي كه عنصر الهي و قدسي را در دين ناديده مي گيرد در اين دو اصل معرفت و ايمان در واقع خدشه كرده اعتراض كرده و اعتراضاتي الان مطرح مي شود ناظر است به عدم خلط و شك دربارة مباني در دين هميشه يك طرفش خداوند است خداوند مطلق است انسان نسبي است بنابراين بنا بر تعريف يك عنصر مطلق در دين وجود دارد و آن خداست در ربط دين به اين آيه افاده مي كند ما عندَكُمْ يَنْفِذُ وَ ما عِنْدَ اللهِ بِاق ) سوره نحل آيه 96 )آنچه نزد خداست بقا دارد ازلي است، جاودان است امّا آنچه نزد شماست فاني است دين كه خطاب خداوند به نوع بشر است اين هر دو جنبه را دارد امروزه سعي مي كنند مطابق هاي گرايشهاي عظيم فلسفي در غرب هست كه هيچ جنبة الهي ندارد تجربه گرايي. شكاكي و غيره اينها يك جرياني در اين چند قرن پديد آمده كه البته وجهي از واقعيت هم دارد امّا همة واقعيت نيست و آن اينست كه سعي مي كنند بر آن عنصر دين تاكيد كنند كه هميشه دلالت دارد بر حركت و تحول و دگرگون شدن مي گويند دين يك چيز ثابتي نيست هميشه در حال تغيير است و بنابراين هيچ تفسيري مطلق نيست . تفسيرها نيست همينطور مسائلي كه حتماً شنيديد و بسيار تكرار مي شود درست است اصلاً جهان ما، جهاني كه در آن زندگي مي كنيم ملاصدرا هم خوب توضيح كرده حركت جوهري دارد عالم سيرورتي شدن است شدن هم يك جزئي از وجود ماست امّا حقائقي است ازلي در همين عالم تجلي دارد حقائق الهي در همين عالم خاكي خداوند متجلي كرده كه اين حقائق ازلي است و دين به جهت اينكه يك وجه آن يك وجه عندَالحَقّي دارد يا لدَالحَقّي دارد يا يك وجه لَدَالخَلْقي اين جنبه لَدَالحَقّي دين كه دين بدون لَدَالخَلْقي اصلاً امكان ندارد دين باشد با توجه به آن جنبه لَدَالحَقّي هميشه جاودان است حقائق جاوداني و ازلي، اينطور نيست كه در حال تغيير باشد چرا در بعضي ممكن است در بعضي احكام دين نسخ باشد براي اينكه ذات آن مسائل نسخ پذير است ولي حقائق در دين است كه در هيچ ديني نسخ نمي پذيرد حقائق ازلي كجا توحيد قابل نسخ است عدل الهي قابل نسخ معاد قابل نسخ آيا هيچ ديني آمده كه بگويد مثلاً معاد ديگر نسخ شد يا آن ديني كه دين حنيف است خداوند پيامبر را امر كرده فَاَقِمْ وَجْهِكَ للدّينِ حَنيفا ( سوره روم آيه 30 ) و دربارة آن دين باصطلاح آن ديني است كه در آن تحويل و تبديل راه ندارد سنهَ اللهَ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْل فَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللهِ تَحويلا وَ لَن تجِدَ اللهِ تَبديلا ( سوره فاطر آيه 43 ) اين آيه قرآني. خوب اين هم است امّا اين را ناديده مي گيرند و آن وجهي كه باصطلاح دستخوش تغيير است مي گويند نه يك تفسيري در دين وجود ندارد اين باطل است دين فقط يك نظريه نيست مثل يك نظريه فلسفي، يك روش هم هست روش براي وصول بحق است وگرنه دين نيست شايد بشود فرق دين و فلسفه را اينطور گفت: در دين هميشه روشي هست مثلاً شريعت، در فلسفه شما چيزي بنام شريعت نداريد البته روشي در بعضي از آنها داريد راه و روشي است احكاميست چه آن را به اسمهاي مختلف شريعت كه اين احكام شريعت لازمه هر ديني است هر ديني به نحوهاي مختلف داراي احكام الهيست داراي شريعتست: لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا ( آيه 48 سوره مائده ) خداوند براي هر قومي يك شرعه منهاجي قرار داده است، شريعتي قرار داده ، احكامي قرار داده اين احكام الهي است يعني حجيت الهي دارد چيزي كه حجيت الهي داشته باشد فرض كنيد يك قانوني را در نظر بگيريد كه الهي باشد و غير الهي ببينيد چه فرق دارد خوب يك قانون انساني چه حجيت الهي در او نباشد زود دستخوش تغيير مي شود اين قوانين انساني كه وضح مي شود ثبات ندارد حتي قوانيني كه وضع مي شود كه مثلاً پنجاه سال پيش خيلي براي آنها عجيب بوده واقعاً نمي پذيرفتند الان قوانيني كه در دنيا نمي داند چه خبرهايي هست وضع مي كنند يعني ، مجلس يك كشوري مثلاً در انگلستان فرض كنيد كه تصويب كرد يك امر منكري كه در همة جا منكر بوده گناهان كبيره بوده چه آن را مجلس تصويب كرده جايز دانسته در آمريكا در جاي ديگر اصلاً كسي اعتراضي بكند تعقيب قانوني دارد چون مجلس تصويب كرده آيا پنجاه سال پيش اگر اين بود او مي پذيرفت نمي پذيرفتند يعني قوانيني كه بشر وضع مي كند آنچنان دستخوش تغيير است يعني چون بالاخره بشري است يكي مي پذيرد يكي نمي پذيرد و آن قانوني كه حجيت دارد واقعاً آنكه الهي باشد يعني خدا باشد از طريق وحي باشد اين حجيت يك نوعي اطلاق دارد و اهل ديانت او را نبي تلقّي نمي كنند وجه ديگر كه در اين بررسي منطق دروني دين كه بايد مورد توجه قرار بگيريد هميشه مورد توجه بوده اين چيزي نيست كه بنده بگويم هميشه بوده ولي الان چون يك وضعي پيش آمده كه اينها اصلاً مورد توجه نيست كه شما با من هم عقيده ايد براي اينكه ما در يك جايي زندگي مي كنيم كه تقريباً الحمدلله اين مسائل پذيرفته شده است ولي در غرب اينطور نيست ببينيد كتابهايي كه مي نويسند و مي آيد در دست ما اين مسائل دربارة واقعيت دين مورد بحث قرار نمي گيرد رابطة دين با اخلاق چيست؟ دين مبتني بر نوعي اخلاق الهي است ارتباط دارد يعني اصلاً دين بدون اخلاق، بدون فضيلت اصلاً اصل دين است اگر شما كسي داراي فضيلت نباشد او ديندار به معناي حقيقي نيست پايه، عمل صالح، فضيلت، تقوا يا هر اسمي بگذاريم نه تنها اصل دين است يك روشي است چه مراتب ديگه دين بالاخره دين بر آن اساس استوار است به اين آيه دقت كنيد اِتَّقُوا الله وَ يُعَلِّمُكُمُ الله ( سوره بقره 282 ) يعني شما متحقق به تقوا بشويد و خدا به شما تعليم مي دهد خود خداوند. يُعَلِّمُكُمُ الله يعني تقوا راه تعليم الهيست خودش يك راهيست وقتي كسي كه من يتق الله يجعل له مخرجا ( سوره طلاق آيه 3 ) خيلي آيه داريم دربارة تقوا چقدر واقعاً از تقوا يك فضيلت چقدر معارف پديد مي آيد و چه كمالاتي براي انسان حاصل مي شود. اديان همه هيچ ديني نيست كه اين اصل را انكار بكند و وجهه مشترك اديان است مثلاً در اين آيه اِنََّ الَّذينَ آمَنوا وَ الَّذين هادوا والصائبينَ والنصاري مِنْ آمَنَ بِالله وَاليوم الاخر و عَمِلَ صالحا ( سوره بقره آيه 62 ) يعني در همه اين اديان عمل صالح را ذكر كرده يك وجه، همه انبياء يا كساني كه يهود باشند، نصراني باشند اهل هر ديني باشند گفتند منْ آمَنَ بِالله وَاليوم الاخر و عَمِلَ صالحا عمل صالح در همة اديان وجود دارد كه از آن به طور خلاصه به فضيلت تعبير مي كنند در بحث منطق درون ديني فضيلت اساس است يعني دينداري بدون فضيلت و بدون اخلاق الهي امكان ندارد چرا حالا اخلاق، خداوند دربارة حضرت رسول فرمود اِنَّكَ لعَلي خُلُقٍ عظيم ( سوره قلم آيه 4 ) يعني او خُلُق عظيم دارد از نادر چيزهايي كه در قرآن به عظمت ياد شده اخلاق رسول اكرم (ص) است. و در خود اسم حضرت رسول(ص) محمّد پيداست يعني اين اسم از ريشة حمد يعني كمال ستودني
گفتند مدح است امّا فرق بين مدح و حمد در اين است كه مدح كسي را مدح مي كنيم شايسته آن مدح و ستايش مي تواند باشد، مي تواند نباشد. خيلي ها شعر گفتند پادشاهان و آدمهاي بسيار بدي هم بودند پس مدح ستايش كسي است كه شايسته نيست يا ممكن است باشد يا نباشد. امّا حمد هميشه ستايش كسي است كه شايستگي ذاتي دارد فقط شايسته خداست بنابراين حمد از اسماء خداوند است حميد يعني كسي كه شايسته همة ستايشهاست بجهت اينكه كل كمالات در وجود او هست و نام مبارك حضرت رسول هم از ريشة همين حمد است براي جهت كمالاتي است كه داشته اِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيم خلق اصل دين است انسان عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءِ كُلَّها در واقع خداوند حقائق اسماء را در انسان به وديعت نهاده ايمان كسي كاملتر است كه اين اسماء را در خودش به كمال برساند آدم حقيقي بشود به قول شاعر:
گر تو آدم زاده اي ، چون او نشين . يعني مثل آدم باشد عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءِ كُلَّها جملة اسماء را در خود ببين همة اسماء را در خودت متحقق كن به حقيقت اين اسماء اين را مي گوئيم اخلاق متحقق شدن به اين اسماء الهي اين را مي گوئيم اخلاق هر خُلْقي يك صفت الهيست كه در انسان در واقع متحقق و متخلق مي شود اخلاق منشاء الهي دارد بر خلاف تمام آن چيزي كه فلاسفه غرب بحث كردند و سعي كردند منشاء اخلاق را از دين جدا بكنند با اين تعبيري كه من كردم اخلاق ممكن است براي انسان فقط براي اينكه انسان در صورت خدا خلق شده فقط براي اينكه مظهر اسماء حسني ء الهيست فقط بجهت اينكه عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءِ كُلَّها اگر اين نبود اخلاق ممكن نبود بنابراين فضيلت اخلاق الهي در اين منطق درون دروني شرط اساسي است كه در منطق برون ديني مورد توجّه نيست اهميت اخلاق. و ديگر نكات يادداشتي من اينكه ديني مبتني بر معنويت است.
باز در اين گرايشهاي برون ديني اين اصل ناديده گرفته شده و در ديدگاه درون ديني و منطق دروني دين عين معنويت است يعني هر چه دينداري انسان بيشتر باشد معنويت او بيشتر است معنويت او و روحانيت او فهم او معني. عالم ما عالم معاني است هر چي بخواهيم خداوند معاني را در اين عالم ظاهر كرده هر چه نگاه كنيد يك معنايي را بيان مي كند اين در حكمت خيلي بحث شده آنهايي كه با حكمت قديم آشنا هستند كه حكما اين را با الفاظي مثلاً مي گويند چيزي جسم دارد ماده دارد صورت دارد صورت يعني معنا دارد هيچ چيزي به معناي صورت و بي معنا نيست اين ميز است آن ساعت است اين عينك است ببينيد هر چيزي كه هست با يك معنايي همراه است يا ستاره هست يا نور اينها معاني است معانيست كه در هستي ظهور پيدا كرده پس در واقع اصلاً خود هستي بطور عام آكنده از معانيست منتهي براي كسي كه چشم معنابين داشته باشد دين آن چشم معنوي انسان را آن چشم معنابين انسان را باز مي كند يعني چشمي داريم ظاهر يك چشمي داريم خفته علاوه بر اينكه پنج حس ظاهر داريم حواس باطن داريم يعني قلب انسان چشم دارد گوش دارد روح انسان همينطور، و دين باعث مي شود آن چشمهاي خفته بيدار شود آن چشم معنا بين روحاني و معنوي و در واقع هر چه دينداري انسان بيشتر شد.
معنويت او و لازمة معنويت يك فهم ديني است فهم ديني هم با معنا شناسي ديني هم ارتباط دارد. دين در قرآن بر فهم و عقل خيلي تاكيد شده خيلي، ببيند چقدر تدبر كردند، تعقّل كردند، فهميدن اينها خيلي ارزشهاي والاست براي اينكه با ذات دين ارتباط دارد دين هر چه دينداري انسان بيشتر شود فهم او از وجود بيشتر مي شود معنابيني و معنا سنجي او بيشتر مي شود بنابراين در بحثهاي امروزه دربارة دين بيرون ديني بحث معنويت دين مطرح نيست باز عنصر ديگري از دين لازمة دين است در منطق دروني مساله قدسي بودن است امروزه عدّه اي از متكلمان، عدّه اي از فيلسوفان دين پيدا شدند كه مي گويند دين را بايد قدسي زدايي كرد يعني بايد اول بياييم دين را از قدسيت بزداييم بعد دربارة دين بحث بكنيم خوب اين اصلاً امكان ندارد مثل اينكه بگوئيم اوّل بيائيم مثلاً مثلث را بگوئيم سه ضلع ندارد سه زاويه ندارد آنوقت بحث بكنيم مثلث چيست اين اصلاً نمي شود. دين به نحو ذاتي با امر مقدّس ارتباط دارد حالا مقدّس چيست؟
تعريفهاي متعددي از مقدسي كردند يك تعريفي كه از امر مقدس شده حضور الهي است يعني هر چيزي كه وَ اِنَّ الله جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمال اين خداوند جمال او در عالم تجلي كرده و بنحو ديگري در خود دين و در زيبائي معنوي تجلي مي كند اگر بخواهيم بالاخره بحث را جمع و جور بالاخره اين نكاتي بود كه به نظر من رسيد آيا ما مي توانيم يك راهي پيدا كنيم كه در اينها متحقق شود اين نكاتي كه گفته بودم در يك جمع بندي كه ما يك روشي را اتخاذ كنيم كه در واقع جامع اين نكات باشد كه اين در ديدگاههاي امروزه دربارة دين فلسفة دين كلام جديد و غيره كه اينهايي كه در غرب دربارة دين نوشته مي شود كه و ما اين منطق دروني را گفتيم كه در اين نكات در آنجا خيلي كم رعايت مي شود حتي نكاتي گفته مي شود كه درست در نقطه مقابل اينها قرار دارد آيا مي توانيم در واقع يك راه و روشي كه جامع باشد و در واقع بتوانيم اين معاني تحقق پيدا كند بنده اسم اين منطق را منطق تَقَرُّب گذاشتيم يعني تقرب به خدا حال منطق تقرب يعني چه؟
دين راه تقرب به حق است در همة اديان بدون چون و چرا و واقعاً نزديك شدن به خدا، رسيدن به خدا از راه دين ممكن است ديني كه راه وصول و راه تقرب را به انسان نياموزد اين بنا بر تعريف دين نيست خوب اين قرب، قرب عالم دارد اسم خدا قريب است اسم خدا از اسماء حسني بعيد نيست قريب از اسماء حسني است يعني قرب دارد به همه چيز. امّا قرب خاص دارد با مومن. اين غير آن قرب عام است كه به همه چيز دارد اين يك قرب ديگريست خوب اين منطق تقرب را در چه مي شود جستجو كرد واقعاً چه راهي هست كه به اين تقرب آسانتر بشود رسيد. بنده هر چه فكر كردم ديدم كه اصلاً شايد اين را بشود به اين صورت خلاصه كرد كه اين منطق تقرب از طريق مساله ولايت الهي است كه ما در شيعه ولايت اصل اعتقادي ما است و اين اصلاً خود ولايت در لغت به معناي تقرب است خود ولايت از ولي مي آيد يعني نزديكي، نزديك بودن دو چيز، نزديك بودن دو چيز بين. يعني اينطور تعريف شده لفظ ولايت در كتابهاي تفسير و لغت و امثال مثلاً لسان العرب يا قاموس يا كتابهاي معروف را نگاه كنيم همه اين لفظ را از ريشة ولي گرفتند و در تفسير ولي گفتند كه در واقع نزديكي دو چيز است كه بين آنها واسطه نباشد يعني دو چيز اينطور به هم نزديك شوند مي گويند ولايت مثلاً ما در فارسي لفظ متوالي را بكار مي بريم دو عدد متوالي. متوالي يعني چه يعني دو عدد خدا در آن حاضر باشد چون قدسيت مال خداست هر قدسيتي از خداست و هر چيزي كه خدا در اون حاضر باشد مقدس است پس هستي همه اش مقدس است از يك ديدگاه حكمي براي اينكه اصلاً امكان ندارد كه چيزي هست باشد و خدا در آن حضور نداشته باشد.
يعني اين در آيات قرآني باصطلاح تاكيد شده كه در آيه قرآنيست معيت خدا به همه چيز قرب خدا به همه چيز كه خداوند اسم قريب است به همه چيز نزديكتر از آن چيز است و همچنين بنابراين به يك معناي عام مي شود گفت كه هستي اگر از اين ديد نگاه كنيم كه خدا اگر تعريف كنيم امر قدسي را به چيزي كه خدا در آن حضور دارد و خدا در همه چيز حضور دارد خوب هستي مقدس مي شود و روايتي هم هست كه حضرت رسول فرمود كه تمام اين عالم براي من مسجد است زمين براي من مسجد است يعني مسجد جاي خاصي هم البته هست همه جا مسجد خاص است ولي بطور عام همه براي اينكه همه جا حضور الهيست يعني مقدس است و اينست امّا اين امر قدسي ، به معناي عام كلمه قدسي است به نحو خاص در دين است در واقع وقتي كه انسان ديندار مي شود مثل اينكه خودش به نوعي مسجد خدا مي شود يكنوع خودش مسجد است براي اينكه حضور است حضور الهي است مقدس مي شود يا بايد بگوئيم كه دين را بايد از اين حضور الهي منها بكنيم كه ديگر در آن صورت دين نيست يا اينكه شما در اعمال عبادي كه با خدا هستيد اين قدسيّت را با تمام وجود خودتان احساس مي كنيد در اين بيابانهاي فلسفة ديني و منطق به تعبير من برون ديني مساله قدسيت خيلي مورد اشكال گرفته نفي كرده من گفتم حتّي عدّه اي گفتند كه شما بيائيد اوّل ما بايد دين را قدسي زدايي بكنيم و بعد بيائيم دربارة دين بحث كنيم و البته خوب خيلي من مطالب يادداشت كردم بحثها خيلي بيشتر از اينها مي شود كرد مثلاً ارتباط دين يك مطلبي كه كمتر حتي در نزد ما در داخل دين هم توجه شده و خيلي امروزه بايد مورد توجه بشود ارتباط دين با مساله جمال و زيبايي است زيبايي معنوي دين نوعي زيبايي معنوي مي آورد نفس انسان زيبا مي شود نفس مومن در واقع اين جمال نفس كمال نفس زيبايي نفس و اينكه زيبايي در بيرون جلوه مي كند يعني زندگي مومن در بيرون هم با زيبايي در واقع قرين است هنر، هنر مقدس كه ما خيلي از آن غفلت كرديم اين جزئي از اركان يك زندگي معنوي و زندگي منطق دروني دين است.
سه و چهار بين اينكه بين آنها هيچ عددي نباشد اين را مي گوئيم دو عدد متوالي يعني انسان به خداوند بطوري نزديك مي شود كه گويي بين آنها فاصله اي نيست بله منطق دين اين است منطق دين در باطن و در حقيقت منطق ولايت است. راه تقرب است، هر چه اين تقرب بيشتر باشد خوب تقرب درجات دارد اصلاً ايمان راه تقرب است كسي كه ايمان ندارد از اين تقرب محروم است. كسي كه ايمان ندارد يعني كافر است بالفرض از اين در واقع محروم است امّا وقتي كه مومن شد باز درجات دارد تا اينكه اين تقرب در قرآن خود لفظ قرب اشاره به مومنان آمده مثلاً (السّابِقوُن السّابِقوُن اولئِكَ الْمُقَرَّبوْن يا كِتابٌ مرقوم يشهُدُهُ المُقَرَّبوُن). كساني كه مُقَرَّبوُن يعني خداوند آنها را رسانده مقرَّب به اصطلاح اسم مفعول است يعني خدا او را نزديك كرده يعني اين كار كرده نزديك شده اين يعني مُقَرَّبوُن يعني آنهايي كه به درجة قرب الهي رسيدند اين منطق ولايت است منطق قرب است منطق دوستي با حق است من فكر مي كنم اگر بخواهيم يك نتيجه بگيريم در واقع همان منطق ولايت الهي مي شود منطق ولايت الهي كه ما در تشيع به آن اعتقاد داريم امّا اين ولايت هم اعتقاد لازم است هم در واقع فقط صرف اعتقاد نيست در واقع راه اولياست راه ائمه است آنها خودشان رفتند و رسيدند يك راه است و هر چه در واقع اين جنبه قرب الهي بيشتر باشد اين منطق قويتر است اين منطق دروني دين است منطقيست كاملاً دروني اين منطق ولايت است. و بنده بطور نتيجه گيري مي خواستم عرض كنم كه در اين كتابهايي كه امروزه دربارة يا كلام جديد و گاهي هم كاملاً قديمي حالا ما كلام قديم را مستثني نمي كنيم گاهي هم خيلي بحثها كردند در كلام كه اصلاً هيچ منافات داشته البته آنها خيلي نزديكتر بودند آنها به جهت اينكه اصلاً اعتقاد تام و تمام به وحي داشتند از وقوع در بعضي از اينها بر حذر بودند امّا در متكلمان جديد هم منطق آنها منطق ولايت نيست گاهي واقعاً فاصله دارند اين منطق دروني دين را شايد بشود در اين لفظ خلاصه كرد و اين كتابهايي كه امروزه در فلسفة دين نوشته مي شود كه بنده از آنها تعبير كردم به منطق بيروني دين كه دين را هميشه فاصله مي گيرند و اين اركان را كه اصلاً جايي ندارد بحث نمي كنند يا اگر بحث بكنند مثلاً اگر بحث معرفت شناسي باشد چرا بحثهاي معرفت شناسي دارد امّا معرفت ديني نيست مثلاً گذاره هاي ديني است گذارة ديني مثلاً اين را از ديدگاه نه حكمي بلكه از ديدگاه يك ديد خاصي مثلاً از ديد يك مكتب خاصي مثلاً مذهب آناليتيك يا مذهب فرض كنيد يك چيزي كه هيچ بنية حكمي ندارد مطرح مي كنند و بجايي اينكه راهي گشوده بشود بجهت معرفت ديني بيشتر موجب تشكيك مي شود بنده از اينكه شما اينقدر حوصله به خرج داديد و به عرائض بنده گوشي كرديد. خيلي تشكر مي كنم و عذرخواهي مي كنم.
((والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته))