قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بسم الله الرحمن الرحيم
قصه چيست؟ قصه چيست؟ از مشكلي آشفتن است و آنچه نتوان گفت هرگز، گفتن است.
خوب همانطور كه حضار محترم خانمها و آقايان مستحضر هستند و اعلام هم شده و در اين لوح نوشته شده است موضوع بحث و گفتگو ، « عقل و دين » است.
شايد دو كلمه اي كه مأنوس ترين كلمات براي ذهن انسان خردمند و متدين باشد و هر ديني و هر آئيني و هر زباني و هر آدمي كه در عالم زندگي مي كند ، با كلمه عقل به هر لغتي و دين آن هم به هر لغتي مانوس است. اين دو كلمه براي هيچ كس بيگانه نيست، نكره نيست، اين دو كلمه معرفه است. همه كس مي داند كه عقل يعني چه؟ و همه كس هم مي داند كه دين يعني چه؟ و همه آدمها عقل دارند و با عقل كار مي كنند و عقل را مي شناسند. اكثر مردم، حالا اگر من ادعا نكنم كه همه افراد بشر، دين دارند. به يك معني شايد همه افراد بشر در طول تاريخ ، به يك معني حالا يك عده أي دين دارند، حالا دين هم هر ديني مختلف است و به دين خودشان پايبند هستند و بر اساس عقايد ديني خودشان زندگي مي كنند. پس اين دو كلمه واقعاً مانوس ترين كلمات و مفاهيم هستند و انسان با آنها مشكلي ندارد.
اما چون نيك بنگريد همه مباحث عالم و مسير تاريخ در اين دو كلمه رقم مي خورد. كل تاريخ بشر حول اين دو كلمه است. كل تاريخ از آغاز پيدايش بشر (خيلي حرفهاي گنده گنده لابد مي زنم ولي اگرتحمل بفرمائيد همين است.) بر حول محور اين دو كلمه ترسيم شده و رقم خورده، تا آنجا كه تاريخ تدوين شده و نشان مي دهد ، مطالعه بفرمائيد.
ما تاريخ مدون خيلي نداريم، تاريخ مدون بشر تا آنجا كه ضبط و ثبت شده محدود است. يعني2 الي 3000 سال پيش مي شود با تاريخ رفت جلو.
حالا يك مقداري هم اخيراً در سنگ نوشته ها تاريخ مدون بر 2 الي 3000 سال است ولي قبلش خيلي روشن نيست (نوشته نشده)، خطي وجود نداشته، يك زماني تاريخ تدوين نشده است.
حالا اخيراً بر اساس مطالعات به خصوص باستان شناسان كه خيلي به تاريخ گره خورده اند. الآن تاريخ با باستان شناسي گره خورده. در حفريات يا گاهي سنگ نوشته ها كه آنها را با يك موازيني مي خواندند خطش را استكشاف مي كنند و وقايع مهم تاريخ را بر اساس بعضي حفريات و اكتشافات باستان شناسان مي نويسند كه چه اتفاقاتي افتاده است.
قبل از اين ما نمي دانستيم ، حالا مي شود، وقتي كه نوشته مي شود بخوانيم. شما اگر همه اين تاريخ مدوني كه هست چه حالا مكتوب ، چه حالا آنهايي كه كشف مي شود، بخوانيد تاريخ وقايع و حوادث است. البته وقايع و حوادثي كه در اين كره زمين به وسيله انسانها اتفاق افتاده. اين تاريخ است.
تاريخ چيست؟ فقط مرور زمان است ؟ يا وقايع است؟
تاريخ يك بستر دارد. زمان، مكان، بستر تاريخ است مثل بستر رودخانه، در مصب رودخانه آب جريان دارد. تاريخ، وقايع و حوادثي است كه بشر آفريده در اين كره خاك. اگر بشر نبود شايد تاريخ نبود. زمان بود. فرض كن زمان باشد ولي بشري نباشد، تاريخ نبود. مكان باشد ولي انسان نباشد، تاريخ نيست.
صرف زمان و مكان تاريخ نيست. اين وقايعي كه رخ داده اينها تاريخ است. حالا اين وقايع خيلي زياد است. جنگها ، صلحها، قهرها، آشتي ها. تمدنهايي آمده منقرض شده. خيلي وقايع، جزئياتش خيلي زياد است غير قابل احساس اما، همه اين وقايع كه در تاريخ اتفاق افتاده و ضبط و ثبت شده، وقايعي است كه انساني است و انسان بر اساس يك انگيزه و با يك تدبير خردمندانه، بر اساس عقل اقدام كرده، جنگش شايد عقلاني بوده و شايد فكر مي كرده كه عقلاني است، صلحش هم عقلاني بوده صلح مي كرده بر اساس خرد و عقلاني بوده و جنگ هم مي كرده تا حدودي يك نوع عقلانيت دخالت داشته حالا اين عقلانيت گاهي مي تواند شيطاني باشد، گاهي مي تواند رحماني باشد. يعني همه وقايع تاريخ معلول يك سلسله علل است و يك وابستگي هايي دارد و همه اش به انگيزه هاي انساني است و انگيزه هاي انساني همه اش در يك چارچوب عقلانيت و خردمندي متناسب با زمان خودش و انگيزه هايي است كه داشته است.
حالا دين دنيوي يا اخروي كه حالا كم كم اثر دين هم مطرح مي شود. پس همه وقايع تاريخ در واقع سرگذشت عقل است. تاريخ عقل است، نمي خواهم بگويم گرگ خيلي ماجراجوتر از انسان است. گرگ درنده است. تاريخ ندارد گرگ. تاريخ بيولوژيك دارد. بله حيوان شناسان، تاريخ زيست گرگ را مي توانند براي شما بگويند. زيست شناسان خيلي هستند. اين تاريخ انساني تاريخ نيست به اين معني.
من تاريخ زيست شناسي كه نمي خواهم بگويم. تاريخ طبيعي بله خوب. اين درخت چطوري بوده؟ اين جنگل تاريخ دارد. همه اينها درست است. رد پاي انسان است. آنچه كه ردپاي انسان نباشد طبيعت است. تاريخ وقايع است، وقايع با همه اش به عقل برخورد مي كند. به يك جايي به عقل مي رسد. تاريخ، تاريخ عقل است، و دين، تا آنجائي كه انسان مطالعه مي كند تاريخ نشان مي دهد هميشه انسانها به يك ديني پايبند بوده اند. يك گرايشي ديني در انسانها بوده. تقريباً تاريخ نشان نمي دهد كه يك قومي را كه گرايشي ديني نداشته باشند.
دين كه مي گويم منظورم فقط اسلام نيست، مسيحيت، يهود، آئين خاصي را نمي گويم نيست. اين گرايشي ديني نيست. از اقوام شمن گرفته. شمني ها يك قوم قديمي هستند. هندوها، درائودي ها، اينها همه تاريخ دارند. تاريخ اديان خيلي زيبا است آدم بخواند. حتي قبل از اين آئين شناخته شده، قبل از اين آئين شناخته شده قبل از زرتشت، قبل از بودا، قبل از آئين ابراهيمي، مثل آئين مقدس، يهود و نصارا و اسلام بوده. يك آئينهايي بوده، تتم (تابو) مي گويند.
توتم وتابو. تاريخ اديان خواندني است، گاهي اگر حوصله داشته باشيد تاريخ اديان بخوانيد. بشر يك گرايشي ديني داشته بدون گرايش نبودند. انسانها البته خيلي ابتدايي، ادياني بودند كه خيلي ابتدايي بوده، ولي خوب بوده. يك صورتي دارد، يك مراسمي دارد، شكلي دارد، يك آئيني دارد.
خوب نتيجه أي كه مي خواستم عرض كنم يك مقدمات دارد. عقل و دين هم مانوس هستند با انسان. دو مفهوم آشنا هستند و هم بسيار قديمي و تقريباً انسان هيچوقت بي عقل و بي دين نبوده، هيچوقت.
انسان منهاي عقل و منهاي دين. منهاي اين دو نمي شناسيم انسان باشد و پايبند به عقل و دين نباشد، عقل داشته باشد و نه دين، نه.
خوب حالا اگر واقعاً چنين است البته اين بحث تاريخي بود كه عرض كردم حالا اگر بحث فلسفي و عقلي را بخواهيم وارد بشويم كه حكما اساساً عقل را در تعريف انسان دخالت مي دهند يعني مقون مي دانند.
در تعريف انسان از زمان ارسطو و پيش از ارسطو يك تعريفي براي انسان كرده اند. تعريف ذاتي، يعني اين ذاتيات آدم است كه هنوز هم بهترين تعريف است. حالا تعريفهاي زيادي براي انسان شده، اين هنوز بهترين تعريف مي تواند باشد. حيوان ناطق.
انسان چيست؟ ماهيت انسان؟
انسان يك حيوان دو پايي است كه يك ويژگي دارد كه حيوانات ندارند و آن اين است كه ناطق است.
ناطق است يعني چه؟ يعني اين كه وراجي مي كند، حرف مي زند بله. حرف ميزند اما حرف زدنش بر اساس عقل است.
آدم چرا حرف مي زند؟ عقلاني حرف مي زند. اگر عقل نداشت حرف نمي زد. حالا شما ممكن است بگوئيد كه حيوانات هم حرف مي زنند، گرگ عوعو مي كند. سگ مفشاند نوع سگ عوعو كند.
نه آنها صوت است حرف نيست، كلمه نيست. بله حوائج و نيازهايشان را به هم رد و بدل مي كنند. نيازهاي غريزيشان را به هم با صدايشان رد و بدل مي كنند. ولي كلمه نيست. حالا من نمي خواهم وارد معني كلمه بشوم كه اون هم داستان دارد. اول كلمه بود و كلمه خدا و لا غير و كلمه خدا بود. درست بود و كلمه خدا بود و كلمه خيلي مهم است. ما فكر مي كنيم كلمه هيچ ارزشي ندارد.
كلام ، انسان اين ويژگي را دارد كه اهل كلام است و كلام يعني ظهور عقلانيت. آدم اگر عقل نداشته باشد نمي تواند كلمه داشته باشد. ممكن است وراجي كند. يك اصواتي از خودش صادر كند ولي اينهاكلمه نيست. كلمه يعني يك معنايي كه در يك لفظي تجلي مي كند، اين كلمه است. و اولين كلمه همخود خداوند بود. آري خدا متكلم است. خدا حرف زده بله حرف مي زند همين حالا هم حرف مي زند خدا هميشه حرف مي زند.
حالا خدا ساكت است؟ آيا خدا حالا سكوت كرده؟ ديگر حرف نمي زند؟
اولين متكلم خداوند است و انسان به عنوان مظهر خداوند، كلمه تر و كلمه عقل است و اين تعريف را براي انسان كرده اند كه حيوان ناطق. يعني حيوان عاقلي كه حرف مي زند. چون حرف مي زندعاقل است. پس اين از تاريخ هم كه حالا بيائيم كنار تعريف ذاتي است. تعريف ذاتي يعني چه؟
يعني: منفك نمي شود، يعني غير قابل انفكاك، يعني ذات آدمي عقلانيت است، يعني منهاي عقلانيت اصلاً آدم، آدم نيست خلاصه اش.
خوب ، اينكه تعريف عقل حالا روشنتر مي شود، دين هم همين طور. حال نگفتن انسان حيوان ديني، شايد هم مي شود گفت به جاي حيوان عاقل، حيوان ديني. بله اين هم يك بعدي است از ابعاد وجود آدمي. وجود آدمي داراي ابعاد است. ابعاد البته اگر صحيح باشد بعد.
اين تعبير بايد بگويم كه بعد در بعضي از ساحتها، تسامح است. اما خوب ما چاره نداريم با اين كلمه ادا كنيم يا بهتر است بگوئيم انسان لايه دارد، لايه لايه است.
ابعاد كه مي گويم بعد هندسي منظورم نيست. انسان وجودي دارد كه لايه ها دارد لايه لايه.
لايه لايه يعني چه؟ يعني ظاهر است دروني است درون تر است. برون و درون يعني چه؟ يعني همين است. دو تا بعد است. دو تا لايه، اسمش را بگذاريم يك بعد دروني يك بعد بيروني. دو تا ساحت است ساحت وجودي (درون آدم غير از بيرونش است) خيلي وقتها بيرون آدم با درونش تطبيق نمي كند. بعضي آدمها هستند بيرونشان با درونشان فرق مي كند، مي شناسيد. همچين آدمهايي را. خيلي ها هستند. همه آدمها كه درونشان را اظهار نمي كنند. شما انتظار داريد كه درون همه آدمها ظاهر بشود و شما ببينيد؟ همچين انتظاري را نداشته باشيد. نمي توانيد اصلاً همچين كاري را بكنيد. يك دروني دارد كه پنهان است بر همه ما و همه شما داريد، يك بيرون كه آشكار است.
عرض مي كنم كه لايه ها دارد انسان. عقل از لايه هاي وجودي انسان است و دين هم گرايش به يك سمت و سويي. به يك معنويتي، به يك ساحتي كه خيلي سخت است از آن ساحت صحبت كردن. يك چيزي را مي خواهد آدم، مي طلبد، يك چيزي است كه خيلي به دست آوردنش خيلي سخت است ولي هيچ وقت هم نمي شود رهايش كرد. همان چيزي كه هر چي بهش بدهي راضي نيست، يك انساني پيدا كنيد كه خرسند باشد، خرسند از همه جهت، حال بگويد كه من به همه چيز رسيده ام ديگر هيچ چيزي نمي خواهم. خرسند كه مي گويم منظورم اين است كه پيمانه اش پر شده يعني از او بپرسيد كه تو چه چيزي مي خواهي مي گويد من چيزي نمي خواهم پرپر هستم، هيچي نمي خواهم. گمان ندارم كه يك انسان سالمي همچين حرفي را بزند كه بگويد من پر هستم و ديگر هيچ چيز نمي خواهم و يك همچين آدمي را بتوانيم پيدا كنيم.
اين مرتب يك سمتي كشيده مي شود و چيزي را مي خواهد كه در اين امور ظاهري نيست ارضاعش نمي كند. امور ظاهري آن سوي ديني است. يك چيزي را مي خواهد، حالا من زياد اين مقدمات را طول ندهم برگردم به طرح پرسشي كه مطرح شد كه عقل و دين دو خصيصه، دو ويژگي، دو ساحت، دو لايه، به هر تعبير كه شماها مي گوئيد از ساحتهاي هستي انساني است كه هيچ انساني از اين دو ساحت بيرون نيست و فاقد اين دو ساحت هيچ انساني نيست و نمي تواند باشد.
اما سئوال مهمتر كه جاي بحث بيشتري دارد. سئوال اين است و بحث كه اين دو تا ساحت، با هم چه ارتباطي دارند؟
واقعاً دو قلمرو جدا از همند و دو كمك هستند و يك جايي به هم نزديك مي شوند، متمم هم هستند، ضد هم هستند. خيلي مسئله مهمي است.
حالا من از آن طرف به شما عرض كردم كه اون ساحت ديني اين است كه آدم كمتر راضي مي شود كه هر چي بهش بدهيد يعني بيشتر مي خواهد. اما درباره عقل دو تا ظنز است از دو انديشمند بزرگ كه در تاريخ بزرگ هستند يكي شرقي است و يكي غربي است، از طنزهاي ماندگار، ولي از طنزهايي است كه از هر جدي جدي تر است. طنزي است كه جديت تمام است، صورت طنز دارد اما خيلي جدي است.
اول اجازه بدهيد طنز را از زبان اون فيلسوف انديشمند مغرب زمين بشنويد بعد همان طنز را از فيلسوف مشرق زمين مسلمان بشنويد. همه كساني كه با تاريخ تفكر و فلسفه آشنايي دارند در اين مجلس مي دانند كه دكارت يكي از فلاسفه بزرگ مغرب زمين و اهل فرانسه است و اين فيلسوف خيلي عظمت دارد و در تاريخ فلسفه نقش عظيمي دارد و شايد اگر بعضي ها ادعا مي كنند كه تمدن جديد، رنسانس، همه اين تفكرات دنباله تفكرات دكارت است. من حالا به نقش او كار ندارم، در هر حال خيلي عظيم است. او مي گويد كه: در بين همه مواهب عالم كه بشر دارد، جمال، كمال. روح، بدن، زندگي، حيات هيچ چيزي عادلانه تر از عقل در بين افراد بشر تقسيم نشده. چرا؟
توضيح: چون هر چيزي كه عطا شده به بشر در هستي يك نارضايتي هست اگر بپرسيد، بگوئيد بس است مي گويد نه كم است. مثلاً زيبايي همه دارند به سهم خود (هر آدمي به سهم خود زيبايي دارد) از هر آدمي بپرسيد كه زيبايي به حد كافي داري؟ آيا دلت مي خواهد زيباتر باشي؟ مي گويد: آري، اگر زيباتر بودم بد نبود.
قدش مثلاً در يك ميزاني، حالا مي گويد اگر يك قدري بلندتر بودي ، مي گويد بد نيست 1 سانت هم بلندتر بودم. بالاخره رفع مايحتاج مي شود و زندگي مي كني خوب است. دلت مي خواهد بيشتر پول داشته باشي؟ مال داشته باشي؟ مي گويد: بله، دلم مي خواهد.
هرچقدر بگويي بس است مي گويد: هر چقدر بيشتر باشد خوب است. ناراضي است، مي گويد كم است. اما شما بگرديد از همين امروز، از همين حالا توي خيابان راه بيفت توي گرگان، تهران. حالا هر كجا از آدم بپرسي عقل به اندازه كافي داري يا كم داري مي گويد من دارم. عقلم خوب است راضي ام. اگر بهش بگويي يك ذره كم داري حالا اجازه بده يك كمي بهت بدهند (عقل)، عصباني مي شود و مي گويد تو خودت كم داري، جد و آبادت. من كم ندارم. اگر به كسي يگويي يك ذره عقلت كم است خيلي عصباني و ناراحت مي شود. بدترين توهين را بهش كردي و فحش مي دهد. ناراضي نيست. مي گويد عقلم خوب است حالا هر چي بهش بگي كم است، مي گويد آري كم است، يك قدري بيشتر.
دكارت مي گويد: ببين چقدر عادلانه تقسيم شده، همه راضي هستند.
سعدي عليه الرحمه انديشمند بزرگ مشرق زمين گفته: همه را عقل به كمال نمايد و فرزند را به جمال.
همه كس مي گويد عقل من خوب است (البته سالها قبل از دكارت فرانسوي بوده) و فرزند به جمال و همه كس مي گويد فرزند من خوش تركيب است. اين مادرها را نگاه كنيد مي گويند بچه من خيلي خوشگل است، حالا چه بسا خوشگل هم نباشد، فكر مي كند بچه اش خيلي خوشگل است.
اگر ظاهر سخن را توجه كنيد طنز است. هم سعدي طنز گفته و هم دكارت. ولي به نظر من جدي ترين كلمات. چرا آدمها از عقلشان خرسند هستند اما دين چطور؟ اما اگر بپرسند دينتان كامل است فكر نمي كنم بگويند آري. مي گويند نه. تواضع كند مي گويد من بيشتر مي خواهم دين داشته باشم.
فكر نمي كنم كسي باشد كه بگويد دينم كامل است، كسي اين حرف را بزند. حالا اگر بگوئيد يك قدري، مي گويد اگر خدا بخواهد بيشتر بدهد بله.
حالا چه رابطه اي است بين عقل و دين واقعاً؟
بسيار ماجراي عجيبي است ماجراي عقل و دين. در مسيحيت يك ماجرا دارد، در آئين يهود يك ماجرا. در آئين اسلام يك ماجرا. آيا عقل هميشه هماهنگ است با دين يا يك جايي در برابر دين است؟ تضاد دارند با هم يا تصالح. حالا چه تضاد داشته باشند يا چه تصالح، زور كداميك بيشتر است؟ هر كدام زورش بيشتر باشد كدام اول است؟ حرف اول را كدام مي زند؟ عقل دين را تحت تاثير قرار مي دهد يا دين عقل را. همه اش مسئله است. خيلي هم آسان نمي شود روشن صحبت كرد.نه اينكه فكر كنيد آسان است حلش؟ ابداً حلش آسان نيست. تمام اين فرقه هايي كه در جهان اسلام به وجود آمده. شما مي دانيد در جهان اسلام چند تا فرقه است يا نه؟ حالا شما فوراً مي گوييد 72 تا. يك حديث است كه به نظرم همه متدينين حفظ باشند. حضرت ختمي مرتبه (ع) مي فرمايند:
ستفترق امتي علي سلاسه و سبعين. امت من به 72 فرقه، تفرقه خواهد شد.
كه البته اين 72 يا 73 تايي شمارش دقيق منظور نبوده، علامت كثرت است يعني خيلي مي شوند و الآن هم شما بشماريد فكر مي كنيد 72 يا 73 فرقه است؟ خيلي بيشتر است. من شمردم خيلي بيشتر است. تاريخ اديان را خوانده ايد؟ تاريخ كلام. يك مقدار لازم است تاريخ علم كلام بخوانيد، آنوقت ملل نحل شهرستاني را بخوانيد، كتاب خوبي است. فرقه هاي كلامي، فرقه هاي مذهبي را ذكر كرده. تازه اينها مال تقريباً 700 سال پيش بوده. خيلي فرقه ما داريم و اين منحصر به جهان اسلام نيست. شما مي دانيد در جهان مسيحيت چند فرقه است؟
لاتعد و لا تحصا. شما فكر مي كنيد همه مسيحي هستند بله مسيحي هستند. تعدد فرقه هاي مسيحيت سرسام آور و سهمگين است. يهود همين طور. بوديسم همينطور. و بالاخره هر ديني و نه حتي هر ديني، هر ايدوئولوژي كه مي گويم حالا ممكن است ديني نباشد. آسماني نباشد، زميني باشد.
مثلاً ماركسيسم، لنينيسم. ماركسيسم را شما مي شناسيد، خيلي زمان دوري نيست، يعني اتحاد جماهير شوروي سابق كه چند سال هم سرپا بود حالا فروپاشي شد. اتحاد جماهير شوروي ماركسيسم بودند (مردم تعدادي ماركس بودند.) 100 سال پيش تا حالا. حالا مثلاً 70 سال سابقه دارند، در دنيا ادعا دارند كه يك فلسفه اجتماعي و علمي است ادعا دارند كه تنها فلسفه اي كه علمي است. علمي يعني چه؟ يعني منظبت و دقيق، يك مناسبت علمي است، يك فلسفه نيست، اين آئين زميني علمي است. دو دو تا چهار تا كه آنقدر ادعا داشتند طرفدارانش، 70 سال طول نكشيد كه ببينيد. ما حالا چند فرقه ماركسيسم داريم در دنيا كه حالا فروپاشي شد، اما الآن خيلي فرقه ها است. همان وقت شوروي بود چنين بود، كوبا بود، انور خواجه آلماني بود، اينها هر كدام يك تئوريسين بودند و نظريه هايي براي خودشان داشتند. «سدر مادو» با «لنين» از زمين تا آسمان فرق داشت، هر دو ماركسيسم بودند، طرفدار ماركس بودند. «فيدركاسترو» با «انورخواجه» از زمين تا فرق داشت. آنوقت تازه در درون هر كدام از فرقه ها و با علميت و زمينيتش و ظبط و ربطش و زميني بودنش كه قابل دسترسي هم هست. اينقدر فرقه و هنوز هم ماركسيسم ايران هنوز هم هستند، بالاخره كه نمرده اند هستند، حالا ديگهد حرف نمي زنند ساكتند، خاموش هستند. عقايدشان با هم فرق دارد. اين اختلافات منظورش چيست؟چرا اختلاف در آئين آسمان است؟ بعضي ها هم مي گويند عقل مي آيد خرابكاري مي كند، اگر مردم از اول متعبد بودند خراب نمي شد، حالا اين را گفته اند. در مسيحيت يك قديس بزرگي است اسمش ترتوليان است. يكي از انديشمندان مهم تاريخ مسيحيت است. او دشمن خونين فلسفه و عقل است. خيلي با عقل بد است مي گويد: شايد دشمن ترين دشمنان فلسفه در تاريخ بشر او است. مخاطب قرار داده جهان مسيحيت را، مي گويد اي مردم مسيحي، اي مردم مومن شما را با آتن چكار؟
آتن مركز فلسفه بوده، مرد فلسفه بود، مرد افلاطون و ارسطو. شما را با آتن چكار؟ شما پيرو اورشليم هستيد. اورشليم مرد حضرت عيسي (ع)، مرد حضرت مسيح (ع). در ناصريه، در اورشليم. در همين فلسطين هم متولد شده، اسرائيل امروز. به اورشليم روي بياريد. آتن را پشت سر بگذاريد، به آتن پشت پا بزنيد.
مي گويد عقل بد است. دين خوب است. او تضاد دارد، مي گويد عقل ضد دين است، دين تعبد و تسليم است فقط عقل را ولش كن حالا فقط ترتوليان اين را گفته. در جهان اسلام هم ما نمونه آن را داريم. مسلماناني داريم كه اينطور حرف مي زنند. ابن تينيه، ابن قيم جوزيه، خود ابو حامد غزالي، كم هم نيست. كتاب مي نويسد. «تعافه الفلاسفه» اين كتاب يكي از سرنوشت ساز ترين كتابهاي تاريخ بشر است. كتاب 300 تا 400 صفحه است. من حالا بخواهم در مورد اين كتاب صحبت كنم بايد دو صفحه حرف بزنم.
ماجراي اين كتاب كه چه تاثيري در جهان اسلام به جاي گذاشته، مثبت و منفي اش را. ريشه فلسفه را خشك كرده است. اين كتاب 300 صفحه است. 100 سال پيش نوشته شده.
تعافه الفلاسفه يعني چه؟ يعني پريشان گويي، فيلسوفان. يعني فيلسوفان پريشان مي گويند، نامربوط سخن مي گويند. ابوحامد غزالي، يا شاعر ديگر ما فرخي مي گويند:
قفل اسطوره اسطور را بر در احسن الملل منه. يعني مزخرفات ارسطو را بگذار كنار، مسلمان شو. همين و بس.
شيخ عطار عارف بزرگ قرن ششم چي مي گويد؟ مي گويد:
كاف كفر اي جان به حق المعرفه
خوشترم آيد ز فا فلسفه
چون كه اين علم لزج چون ره زند
بيشتر بر مردم آگه زند
مي گويد كه من اگر خودم باشم و خودم بيشتر از كاف كلمه كفر خوشم مي آيد تا از فاع فلسفه، اصلاً فلسفه را پيش من صحبتش را نكنيد، بندازيدش دور.
خوب اينها تنها در جهان مسيحيت نبود كه من يك جمله از ترتوليان گفتم، كه مي گويد شما را با آتن چكار؟ اين در جهان اسلام هم شبيه آن است. همين كه گفتم و صدها نمونهد كه نمي خواهم سر شما را درد بياورمو در هر آئين ديگري. حالا بالاخره ما چكار كنيم اين وسط، البته عقل كه مساوي فلسفه نيست ولي فلسفه بهار عقلاني است البته فلسفه يك عمر عقلاني است، البته بي عقلي هم درونش است. اما فلسفه محصول تلاش عقلاي عاقل است. محصول تلاشهاي نيرومندترين عقلهاي بشري است. محصول عقل است فلسفه. از ارسطو و افلاطون و قبل از آن گرفته تا الآن.
محصولات عقل اين بزرگان همان تاريخ فلسفه است، حالا اينهامي گويند كه اين بدرد نمي خورد، دارم طرح مسئله مي كنم. حالا كه شما مي خواهيد كه نتيجه بگيريم، بگذاريد يك كمي فكر كنيم كه چكار بايد بكنيم بايد قدم به قدم رفت به جلو. خوب اين جنگ و دشمني بوده از اول. بعكسعده اي مي گويند هيچ جنگي بين عقل با دين نيست. عقل با دين هيچ جنگي ندارد. دو برادر كاملاً همراه هستند، با هم خيلي دوستند و بعضي وقتها هم يكي هستند. خيلي بهم نزديكند و هر دو مكمل هم هستند و هر رفتار ديني، اين رفتار عقل است و هر دو در يك هدف واحد حركت مي كنند و هيچ نزاعي هم ندارند. يك عده هم اينها را مي گويند، يك عده هم مي گويند اينها دشمن هستند و ما بايد عقل را بياندازيم دور. خوب حالا بعضي از فلاسفه ممكن است بگويند كه ما كاري به دين نداريم. چنانچه كه مثلاً خودماركس گفت: دين افيون اجتماع است. اين حرف معروف ماركس است. بگذارش كنار با عقل درستش مي كنيم. آنها مي گفتند: عقل منهاي دين و بعضي ها مي گفتند دين منهاي عقل. بعضي هامي گفتند دو دشمن اذيتشان كنيم و يكي هم مي گويد نه آنها با هم دشمني ندارند آنها با هم دريك خط واحد حركت مي كنند. با هم مكمل هستند. براي بررسي اين مسئله بايد بيشتر دقت كرد و حوصله بخرج داد. در راه حل اين مسائل اديان راه حلهاي يكساني ندارند، مسيحيان چندان به حل اين مسئله خود متن مسيحيت نپرداخته، حالا بين خود خود اديان مفسران مسيحيت چنانچه كه گفته شد اختلاف است مثل ترتوليان كه عرض كردم. مثل توماس اكونيانس كه او يك قديس ديگر است.
مي گويد: با عقل هم مي شود رفت. اما در متون مسيحيت چندان اين مسئله به آن پرداخته نشده است. در هيچ ديني مثل اسلام به اين مسئله پرداخته نشده، اسلام تنها آئيني است كه بي طرفانه اين مسئله را بي طرفانه مطرحش كنيم و بررسي كنيم، از متون مقدس ديني چه آيات شريفه قرآن و چه روايات نبوي و چه روايات اهل بيت عصمت و طهارت (ع) شايد بتوانيم براي حل اين مسئله كمك بگيريم. ببينيم نظر دين چيست در موردش؟ خود دين چه مقدار رفاقتش را با عقل تاييد يا رد مي كند. اجازه بدهيد حالا برويم توي اسلام، مسيحيت و يهود را صرفه نظر كنيم.
آنها كمتر توان اين كار را دارند. اسلام هم توان ان را دارد و هم وارد اين مسئله شده است.
اول برويم سراغ آيات شريفه قرآن: آيات كريم قرآن صرفه نظر از اينكه كلماتش را اتخاذ كنيم وقتي شما آياتش را بخوانيد شايد هيچ كتابي به اندازه اين كتاب مقدس از عقل حمايت نكرده. حالا من آياتش را براي شما مي خوانم. آيات: افلا يتفكرون الا ماشاء الله. در صيغه هاي مختلف كه چرا مردم فكر نمي كنند. افلا يتدبرون بسيار در قرآن آمده است، چرا مردم تدبير نمي كنند؟ تدبير با عقل است اگر بخواهيم تدبير كنيم تدبير با چيست؟ با عقل است. خوب فكر كنيم با چه چيز بايد فكر كنيم. افلا يتفكرون، افلا يتدبرون، افلا يتذكرون، تذكر با عقل مي شود يا با بي عقلي، حالا اين يك سري آيات است. آياتي از اين سريع تر مي گويد: افلا يعقلون، چرا تعقل نمي كنند مردم؟ چرا عقلت را به كار نمي بري؟ آيات فراوان است. افلا يعملون، چرا نمي فهمند مردم. حالا يفهمون هم هست، يفقهون هم هست، سميعون هم هست، يبسرون هم هست. اينها را اگر دسته بندي كنيم خيلي زياد است همه اينها خوب شنيدن، خوب ديدن، خوب فكر كردن، خوب تذكر داشتن، خوب انديشيدن، خوب تدبير كردن، همه اينها كار عقل است.
نمي شود ديد اگر عقل نباشد، آدم خوب نمي تواند ببيند، خوب ديدن يعني چه؟ يعني دقيق ببيند. دقيق ديدن كار عقل است. دقيق شنيدن كار عقل است.
در يكي از آيات آمده است در رور حشر (روز معاد) يك عده كه اعمالشان بد است پشيمان مي شوند از اعمال بدشان. لحن آيه اين است :
لو كونوا سمعوها او نعقل ما كنا من اصحاب السعير. اگر ما گوش مي داديم و تعقل مي كرديم حالا اينطور گرفتار نبوديم.
يعني خوب گوش دادن يعني خوب فهميدن، خوب فكر كردن، عقل را خوب به كار بردن. ديدن خوب يعني عقل را به كار بردن. تعقل هم همينطور. حالا من بخواهم اين آيات را بخوانم خيلي فراوان است. مثلاً:
و من يوتل حكمه و قد اوت يتخير كثيراً. قرآن مي گويد: كسي كه حكمت دانسته، حكمت يعني چه؟ آدم مي شود با حكمت باشد و عقل نداشته باشد، آدم مي شود حكيم باشد، عقل نداشته باشد. غير كثير است و فراوان.
اما بازگرديم به روايات: رواياتي كه از طريق نبوي و از ختمي مرتبه و اهل بيت (ع) آمده فراوان است. ولي از عجايب اين است كه حالا آيات قرآن هيچ كاري نمي شود كرد اين قرآن كه دست ما است در سراسر كشورهاي اسلامي از شرق تا غرب پيش ما است. خوشبختانه هيچ اختلاف بين مسلمانان در هيچ فرقه نيست. قرآن همين است. اما رواياتي كه در مورد عقل است در كتب اهل سنت كمتر ثبت شده. كتاب قصه هاي سبطه، 6 كتاب بخاري، مسلم. و … كمتر به آن پرداخته اند اما اين روايات حق در كتاب شيعه به نحو احسنت ثبت و ضبط شده، بخصوص در كتاب اصول كافي. فروع كافي نه. روايات عقل بابي است آنجا. باب العقل و الجهد. روايات فراوان به لحن عجيبي آمده، از پيغمبر (ص) آمده كه فرمود: اول ما خلق الله العقل اولين مخلوق. و موجودي كه در صحنه هستي ظهور پيدا كرد از طرف خداوند عقل است. در يك روايتي كه از عجايب روايات است و از معصوم (ع) است، آمده يا شايد از پيغمبر (ص) كه مي فرمايند: وقتي كه حضرت آدم ابوالبشر آفريده شد سه چيز را به او عرضه كردند، گفتند يكي را انتخاب كن، يكي ايمان بود، يكي حياء بود، يكي عقل بود. نمي دانم اگر شما بوديدچي انتخاب مي كرديد؟ حال پدر ما انتخاب كرده بود. حضرت آدم خطاب رسيد به آن دو تا ايمان و حياء، فنصرفا. شما برويد. او انتخاب را كرد گفت: شما برويد. گفتند: ما نمي رويم. نحنو حيس العقل. ما همانجا مي مانيم كه عقل همانجا است.
گفتند ما كجا برويم جاي ما همانجا است كه عقل آنجا است. ايمان و حياء هم در آنجا ماندند.
اين متن روايت است. (اسلامي است) در كتاب معتبر ثبت شده. چه چيز مي گويد. مي گويد: ايمان ملازم عقل است، عقل دشمن ايمان نيست و بالعكس. ملازم هم هستند. همديگر را رها نمي كنند. هر كجا عقل است ايمان هم هست. تطميع مي كنند همديگر را. ما ايمان را با عقل مي فهميم. ايمان را بايد بفهميم يا نه؟ اما همان قديس مسيحي كه گفت: شما را با آتن چكار؟ او دشمن عقل است. ما با عقل كاري نداريم. يكي از آنها مي گويد: حالا عقل هم باشد اول ايمان پيدا كن بعد عقل داشته باش. اول مومن شو بعد مي فهمي.
اما من و شما چكار كنيم؟ اول مومن بشويم بعد بفهميم، يا اول بفهميم بعد مومن شويم. به نظر شما چكار كنيم؟ پاسخ به اين سئوال سخت است. البته آدم مومن هم باشد مي فهمد. بهر صورت اسلام تناقض و تخالفي بين عقل و ايمان نمي داند. هم آياتش را اشاره كردم و هم به روايات اهل بيت. و انسان باز روايات دارد كه هر چه عقلش كاملتر باشد دينش كاملتر است. هر چه عقل كمال بيشتر پيدا كنددين كاملتر مي شود. يعني عقل يك مفهوم مانوس و شناخته شده اي است ولي خيلي پيچ در پيچ است و لايه ها دارد. عقل عقلها است. جلوه ها دارد، مظاهر دارد. اين تقسيمات كه براي عقل مي شود،عقل نظري، عقل اجتماعي، عملي، سياسي، اقتصادي. تجربي و … همه عقل است.
عقل تجربي در آزمايشگاه، عقل است. عقل سياسي، عقل است. بله عقل اقتصادي، عقل است. اماعقل رحماني و عقل ديني و عقل الهي هم عقل است. آن عقل الهي كه اينها را رد نمي كند. مي گويد: عقل اقتصادي داشته باشيد، نمي گويم نداشته باشيد. اما اينجا نمان برو بالا. عقل سياسي داشته باشيد. نمي گويم در سياست بي عقل باشيد كه در سياست نبايد بي عقل بود برو بالاتر. عقل تجربي داشته باشيد برو در آزمايشگاه هي اكتشاف علمي انجام بده ولي برو بالاتر.
همه چيز در طبيعت و فيزيك خلاصه نكن برو بالاتر. عقل ياضي داشته باشيد، نمي شود نداشت. چه كسي مي تواند رياضيات را انكار كند.( 4=2+2 مي شود ) عقل رياضي محكم است. اما همه چيز رياضي نيست. آره يا خير؟ آنجا كه عقل رياضي جايش است البته محكم است. آنجا كه محاسبه گر است دقيق محاسبه مي كند، خطا نمي كند. اما همه چيز با ميزان رياضي سنجيده مي شود؟ عشق را چطور؟ شما چند كيلو عشق داريد؟ اندازه بگير با رياضيات؟ يا ايمان؟ مي شود توي ميزان گذاشت و مقدارش را سنجيد؟ مقدار دارد؟ رياضيات كميات را محاسبه مي كند. يعني آن چيزي كه اندازه، وزن دارد. چيزي كه هندسه دارد، يعني اندازه. چيزي كه اندازه دارد به معني عام با رياضيات محاسبه مي كنيد. اما همه چيز اندازه است؟ مقوله كيفيات چطور؟ محبت چند من و كيلو است؟ خود ايمان، خود عقل. حالا اينها سنجشهاي استعداد است. اما عقل را نمي شود سنجيد. استعداد را، جنبه هاي فيزيكي را.
پس همه اين عقلها هم عقل است ولي يك عقلي است كه وراي اين عقلها است. عقل عقلها داريم و عقل عقل. يك عقل نظري داريم و يك عقل عملي.
در هر حال ما هرگز از عقل بي نياز نيستيم و عقل هم هيچ عداوت و دشمني با ديانت ندارد منتهي بايد درست عقل را به كار ببريد. يك جاهايي كه جاي عقل نيست، حالا شما مي خواهيد توي ترازو بگذاريد كه نماز صبح چرا 2 ركعت است و 3 ركعت نيست؟ با عقلت بخواهيد بسنجيد. اصلاً جاي اين سئوال نيست. طرح آن غلط است. بايد بشنويد و عبادت كنيد. اينجا جاي عقل نيست، تعبد است. اما آنجايي كه جاي عقل است بايد عقلت را به كار ببري. اكثر استفاده را از عقل بكنيد و عقل با ديانت هرگز مخالفت نكرده. حداقل بر اساس آموزه هاي اسلامي.
در آموزه هاي اسلامي عقل ضد ديانت نيست اگر چه در بعضي از اديان ديگر ممكن است اين نزاع جدي باشد همانطور كه در مسيحيت هنوز حل نشده. اما خلاصه كلام:
در يك كلمه بر اساس مطالعاتم با تمسك به آموزه هاي اسلامي، بين عقلانيت و ديانيت دشمني و تضاد و تخالف نمي بينيم و هر چه انسان عقلش كاملتر، دينش كاملتر و هرچه دين كاملتر، عقل كاملتر. هر دو هم را تكميل مي كنند و ما بايد با اين دو گوهر شريف هر دو شريفند و بهترين گوهرهاي عالم هستي هستند، با اين دو گوهر سالها اين راه پر خطر را بايد طي كنيم. من عرايضم را ختم مي كنم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته