قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بسم الله الرحمن الرحيم
از اينكه توفيق پيدا شده است در اين مجمع فكري و علمي در خدمت خواهران و برادران عزيز عرايضي داشته باشم خوشحالم از اينكه خداوند چنين توفيقي عطا كرده است.
هرچند امروز روز مرحوم شهيد مدرس هم هست و من در شهر اردستان هم دعوت داشتم همايش بود مقاله اي هم نوشته بودم برايشان، فرستاده بودم آنها هم دعوت كردند اين جلسه هم بود آن جلسه هم بود ولي اين جلسه را قبلاً قول داده بودم. بنابراين حق تقدم با اين جلسه بود و توفيق پيدا شد كه در اين جلسه در خدمت شما حضور داشته باشيم.
مقدمتاً بايد عرض كنم كه ما يك هويتي داريم كه به حافظه ما بستگي داره و يك شخصيتي داريم كه بايد با اراده خودمان آن شخصيت را بسازيم. نه آن هويت بايد ما را باز بدارد از اين كه اراده كنيم براي ساختن شخصيت خودمان و نه اراده براي ساختن شخصيت ما را از هويت خودمان باز بدارد، بايد هويت خودمان را حفظ كنيم.
حفظ اين هويت بستگي دارد به اينكه آثار انديشمندان بزرگ و برجسته خودمان را مورد مطالعه قرار بدهيم. بفهميم در كارهايش دقت كنيم كار بكنيم. ببينيم فلاسفه بزرگ ما از قبيل:
بوعلي سينا، سهروردي، صدرالمتالهين اينها كه در عين اينكه فيلسوف بودند دغدغه اسلام داشتند مسلماني داشتند.
ببينيم اينها چه گفتند: اينها به حافظه ما بستگي دارد و هويت ما را تشكيل بدهد نبايد از آن غافل بشويم و متاسفانه شايد كم نيستند شايد زياد باشند كساني كه دانسته يا ندانسته سعي مي كنند اين هويت را بپوشانند. اين هويت را مورد بي مهري، مورد غفلت قرار بدهند. حالا بعضي ها دانسته اين كار را مي كنند روي يك انگيزه هايي ولي بعضي ها هم هستند شايد اكثريت هم با همينها باشد كه ندانسته يعني واقعاً نمي دانند چي مي گويند، چي مي خواهند.
گاهي شعارهايي مثلاً داده مي شود كه اسلام فلسفه اي ندارد مسلمانان فلسفه اي ندارند. غربيها مي گويند فلسفه اسلامي با ابن رشد تمام شد. هرچي بود ديگر با ابن رشد خاتمه پيدا كرد. شايد در ميان اهل سنت اين حرف درست باشد اما در ميان شيعه اينطور نيست با ابن رشد فلسفه تمام نشده، فلسفه پويندگي خودش را، تاملات خودش را ادامه داده تا رسيده به شيخ اشراق سهروردي بعد هم آمده رسيده به صدرالمتالهين بعد هم تا رسيد به عصر ما.
اين است كه فلسفه اسلامي به اين معني تمام نشده و ادامه داشته و ادامه دارد هنوز هم ادامه دارد و ما بايد آن چيزي كه به هويت مان مربوط مي شود يكي فلسفه مشا. با اين كه نمي توانيم كنار بگذاريم يكي فلسفه اشراق نمي توانيم حذفش بكنيم يكي فلسفه صدرايي اينها همه در ادامه هم بدنبال هم ترتيب دارند اصلاً مترتبند در يكديگر. اينها را نمي توانيم رها بكنيم. اينها را بايد در حافظه خودمان نگه بداريم چون هويت ما به اينها بستگي دارد.
از آن طرف گاهي مثلاً مساله تفكيك مطرح مي شود ولي تفكيك اينستكه ما تصرف را بكلي كنار گذاشت. اينها كه افراطي نيستند اينطوري نمي گويند. باز هم مي گويند درسته كه ما بايد تشرع را داشته باشيم ولي بايد تفلصوف را هم بايد داشته باشيم. و تفلصف را بر تشرع حاكم نكنيم.
اما حالا ما وقتي نگاه مي كنيم مي بينيم تشرع هم يك چيزي هست كه هويت ما به او بستگي دارد صرف نظر از وضع تفكيك و عدم تفكيك ولي ما مي توانيم تشرع را از هويت خودمان حذفش كنيم كنار بگذاريم تازه آن را زيربناي هويت ماست به عنوان مسلمان، به عنوان اينكه ما هم بخشي هستيم از امت اسلامي و گروهي هستيم كه پيرو مذهب تشيع هستيم و ما بايد اين را به عنوان زيربناي هويت خودمان مطرحش كنيم و فلسفه ها هم روي اين زيربنا بوجود آمده اند.
فلسفه مشاعي روي همين زيربنا درست شده فلسفه اشراقي روي همين زيربنا درست شده.
فلسفه صدرايي روي همين زيربنا بوجود آمده بنابراين نمي شود اينها را حذفشان كرد. همين طور كلام اسلامي و بالاخص كلام شيعي، كلامي كه خواجه آورد فلسفي اش كرد، خواجه شروع كرد كه كلام فلسفي شود. ما مي توانيم اين كلام را حذفش كنيم؟ اين جزو هويت ماست. آن بر همان زيربناي تشرع ما استوار است. ما نمي توانيم اين را از هويت خودمان حذفش كنيم.
عرفان، آيا ممكن است ما عرفان را از هويت خودمان حذف كنيم، خوب اينها را بايد داشته باشيم. اما اينها منافات نداره كه ما با انديشه هاي ديگران با فلسفه هاي ديگر با مكاتب ديگر با نهلهاي ديگر آشنا باشيم. آنها را هم مطالعه بكنيم اگر چيزي واقعاً قابل جذبه براي اين هويت جذبش كنيم و اگر چيزي قابل جذب نيست دفعش كنيم آنوقت شخصيت خودمان را مي سازيم با اراده، با اراده اي محكم آهنين. آن شخصيت خودمان را نسبت به آن هويت خودمان مي سازيم.
پس بايد با انديشه هاي ديگران هم ارتباط داشته باشيم نترسيم، وحشت نداشته باشيم از اينكه ديگران يك حرفي بزنند يك فكري مطرح بكنند. يك گزاره اي مطرح بكنند كه با گزاره ما سازگار نباشد با فكر ما همخواني نداشته باشد با انديشه ما توافق نداشته باشد، نبايد قيران باشيم.
اتفاقاً اگر به گذشته نگاه بكنيم يك دليل رشد و پويندگي فلسفه اسلامي همين است. همين درگير شدن با افكار و انديشه هاي مختلف، حتي خود بزرگان ما طرح اشكال مي كردند، طرح شبهه مي كردند براي اينكه ذهن پويا باشد ذهن راكد نباشد مثل آبي كه تو حوض راكد مي شود آدم بو مي كند گنديده مي شود كرمي مي شود به درد نمي خورد، نبايد راكد بماند. فضاي ذهن اين حوض ذهن اين ظرفيت وسيع ذهن اين را نبايد راكدش گذاشت.
لذا اگر هم كسي نبود حرف مخالف بزند خودشان حرف مخالف مي زدند تا اين ذهن پويندگي خودش را حفظ بكند. هر دو جهت را ما در فلسفه اسلامي مي بينيم، مي بينيم شخصي مثل بوعلي سينا گاهي يك سئولهايي يك شبهه هايي مطرح مي كند كه بعدها يكي ديگر مطرحش كرده ولي او پيشاپيش توجه كرده به اينها.
مثلاً بوعلي سينا يك وقت فكر كرد كه شايد بشود رياضيات را بياوريم در حوزه فلسفه و بگوييم اين هم فلسفه هست.
شايد بشود اين كار را كرد چون فلسفه درباره آن حقايقي بحث مي كند كه قوامشان به ماده نباشد. نه اينكه مادي نباشد قوامشان به ماده نباشد. خوب حالا شما درباره عقد و آنچه در هندسه هست بحث مي كنيد كي بگويد اينها قوام به ماده ندارد پس مي آيند در حوزه فلسفه بوعلي سينا اين را فكرش كرد و به آن جواب داد. نه خير اينها در حوزه فلسفه قرار نمي گيرد و جدا هستند، هستند از فلسفه و اصلاً رياضيات نمي تواند بيايد در حوزه فلسفه الهي همان چيزي كه مي گويند متافيزيك مي گويند ما بعدالطبيعه نمي تواند بيايد در اين حوزه قرار بگيرد. چون درسته كه در ذهن قوام به ماده دارد و ما در فلسفه بايد از آن چيزهايي بحث كنيم كه در خارج هم قوام به ماده نداشته باشد. ذهن را درگير كرديم، بعدها مي بينيم سهروردي با همين مساله درگير مي شود و واقعاً نمي تواند رياضيات را از فلسفه جدا كند مخصوصاً علم عدد مي گويد اين عددي كه در رياضيات مطرح است ما در مجردات هم داريم مثلاً مي گوييم عقول عشره اينها مجردند پس عدد آنجا مي آيد. اين بود كه ايشان بالاخره نتوانست جداكند، گفت كه علم حساب جزو فلسفه است. در حوزه فلسفه قرار مي گيرد ولي پيشاپيش، شيخ الرئيس خودش را با اين سئوال و با اين شبهه درگير كرد و جواب داد.
گاهي مي بينيم يك شبهه هايي مطرح شده است كه مثلاً در آثار بوعلي سينا نيست يك شبهه اي كه معروف است شبهه ابن كمونه مي گويند.
ابن كمونه يهودي بوده، يك شبهه اي هست ولي شبهه مال خودش نيست اما زماني كه ذهن درگير مي شود با يك چنين شبهه هايي اين نگراني ندارد و اين زمينه رشد است اين زمينه پيشرفت است. فلسفه گسترش پيدا مي كند فلسفه فضاي بازتري بدست مي آورد. نگراني ندارد يك اشاره اي سهروردي كرده بود در بحث توحيد كه شما مي گوييد اگر دو تا واجب الوجود داشته باشيم اينها مركب مي شوند از ما به الاشتراك و ما به الامتياز تركيب لازم مي آيد تركيب هم با ساحت مقدس واجب الوجود سازگار نيست پس دو تا واجب الوجود نمي توانيم داشته باشيم.
شيخ الاشراق يك اشاره اي كرد خوب اگر دو تا واجب الوجود فرض كنيم داشته باشيم كه هيچ ما به الاشتراكي با يكديگر نداشته باشند آنوقت ما به الامتياز هم نمي خواهند پس تركيب هم لازم نمي آيد. پس شما چطور مي توانيد توحيد را ثابت كنيد؟ يك اشاره اي كرد سهروردي ابن كمونه كه يهودي بوده ولي يهودي جزو فلاسفه اسلامي بوده يعني اگر بخواهيم بهشان بگوييم فيلسوف اسلامي مشكلي ندار. درسته يهودي بوده ولي فيلسوف اسلامي بوده چون فلسفه اسلامي است.
داريم از اين افراد مثلاً ابن ميمون يهودي بوده ولي فلسفه اش فلسفه اسلامي است. مثلاً بهمنيار مجوسي بوده، زرتشتي بوده شاگرد شيخ الرئيس بوده تحصيلش را آدم نگاه مي كند يكپارچه فلسفه اسلامي است.
يك وقت آن وقتها در مجلس شوراي اسلامي بعضي ها شوخي مي كردند مي گفتند اين اقليتهاي مذهبي در مجلس آمدند انجمنهاي اسلامي تشكيل دادند اسمش را گذاشتند انجمن اسلامي اقليتهاي مذهبي مجلس شوراي اسلامي. شوخي مي كردند. خوب حالا اينها هم بيايند انجمن اسلامي فلاسفه غير مسلمان اسلامي اينطوريند اينها. واقعاً تحت تاثير فلسفه اسلامي بودند. اصلاً بالاتر بگوييم خيلي ها در غرب زندگي مي كردند ولي فلسفه شان، فلسفه اسلامي است. وقتي آثار شيخ الرئيس مي رود به غرب و ترجمه مي شود عده اي تحت تاثير فلسفه بوعلي سينا هستند، پس مي شود به آنها هم گفت فيلسوف اسلامي. هرچند مسيحي بودند، فرنگي بودند، خارج از حوزه اسلام بودند ولي به هر حال تحت تاثير اين فكر و انديشه قرار داشتند.
به هرحال ابن كمونه وقتي به اين شبهه روبرو شد گفت هيچ كس نمي تواند جواب بدهد اصلاً اين شبهه درباره توحيد قابل جواب نيست.
مرحوم استاد مطهري يك بحثي مي كند در همين جا در شرحي كه همان دروسي كه درباره الهيات شفا دارند ايشان مقداري چاپ شده اين سئوال را مطرح مي كنند كه آيا ذهن شيخ الرئيس آن ذهن پويايي كه ايشان داشت متوجه اين شبهه نبود؟ خودش را با اين شبهه درگير نكرد؟ تا برايش جوابي تهيه كند؟
مي گويند شان بوعلي سينا بالاتر از اينستكه شبهه اي باشد آن هم در يك مساله اسلامي، مساله توحيد كه مهمترين مسائل فلسفي است. ما اگر اين مساله را درست نكنيم هيچ كاري نمي توانيم بكنيم. آن وقت يك همچين شبهه اي به قول ابن كمونه همچنين شبهه غير قابل حلي، غير قابل جوابي باشد و بوعلي سينا هم با آن ذهن پويايي كه فكر مي كرد ممكنه فلان شبهه مطرح بشود بعد مي آورد مطرحش مي كرد و جواب مي داد آيا با اين شبهه تاجح نشد يعني ذهن او نكشيد؟
مي گويد نه خير اين خيلي بعيد است. حقيقت اينستكه شبهه اي نبود شبهه اي وارد نبود كه او بخواهد مطرحش كند و جواب بدهد. چون وقتي دو تا شي دو تا واجب الوجود هيچ مابه الاشتراكي با هم نداشته باشند شما چطور مي توانيد مفهوم واحد، وجوب وجود را از اين دو شي كه من جميع الجهات از يكديگر مبايند و جدايند و مغايرند شما چطور مي توانيد مفهوم واحد وجوب وجود انتزاع بكنيد.
آنجوري كه شما فرض مي كنيد نمي شود اصلاً نمي شود به اين دو تا بگوييد واجب الوجود يعني در وجوب و وجود با هم شريك باشند با هم شبيه باشند اصلاً ممكن نيست اين چيز.
بالاخره اينها در مفهوم وجوب و وجود با هم شريكند پس ما به الامتياز مي خواهند پس تركيب لازم مي آيد پس شبهه وارد نبود كه بوعلي سينا بخواهد جواب بدهد ولي خوب ذهن ابن كمونه نمي كشيد، فكر مي كرد كه واقعاً ديگه شبهه را هيچ كس نمي تواند جواب دهد.
ولي آنكه در صدر نشسته از نظر فكر و انديشه در عرش اعلا نشسته او مي داند كه اصلاً شبهه اي مطرح نيست. خوب اينها باعث رشد فلسفه شد. بعد آن شبهه تراشيبهايي كه مي شد به قول استاد مطهري اين متكلمين بخصوص متكلمين اهل سنت چون متكلمين شيعه فاصله اي ندارند با فلاسفه هيچ اختلافي با هم ندارند ولي متكلمين اهل سنت خيلي اختلاف دارند اينها هي شبهه تراشي مي كردند.
استاد مطهري مي فرمايد: اينها مثل گربه هي چنگ و چنگال مي انداختند روي صورت فلاسفه، فلاسفه هم خودشان را جمع مي كردند. از دست اينها خودشان را عقب مي كشيدند حالت دفاع به خودشان مي گرفتند و اين حالت دفاع به خودشان گرفتن باعث رشد فلاسفه مي شد.
خوب آمدند مساله حدوث زماني مطرح كردند. چه قدر فكر فلاسفه اينجا فعال شد. درباره همين مساله حدوث زماني كه متكلمين آنقدر رويش پافشاري داشتند كه حتي شيخ الرئيس را تكبير كردند گفتند ايشان اصلاً مسلمان نيست چون راي داده به قدم عالم.
مي گويند شيخ الرئيس هم گفت كه كفر چو مني گزاف و آسان نبود محكم تر از ايمان من ايمان نبود در دهر يكي چو من و آن هم كافر پس در همه دهر يك مسلمان نبود.
نسبت كفر دادند به بوعلي سينا بخاطر اين مساله. حال ببينيم فكر چه قدر كار كرد در همين مساله. يكي آمد خود فلاسفه اكثراً آمدند حدوث ذاتي مطرح كردند. ميرداماد شما حدوث دهري را مطرح كرد. صدرالمتالهين حدوث طبعي را مطرح كرد. سبزواري حدوث اسمي را مطرح كرد ببينيد چه قدر فكر به كار افتاد بخاطر همين شبهه پيشرفت كرد چه پيشرفت خوبي كرد بعد همين بحث حدوث قدم اينها را كشاند به اينكه خوب آيا چيزي كه حادث مي شود همين جوري يك مرتبه مثا قارچ خود جوش است يا نه بايد مسبوق به زمان باشد. زمان هم بر حركت پس بايد مسبوق به حركت باشد آيا اين چيزي كه حادث مي شود قبل از حدوثش يك ماده مستعدي نمي خواهد كه اين حادث از آن ماده مستعد پديد آيد؟
متكلمين گفتند: نه نه ماده مستعده مي خواهد نه زمان مي خواهد هيچ چيز نمي خواهد اما تا فلاسفه گفتند نه خير هر دو را مي خواهد، آمدند يك قاعده درست كردند يا دو تا قاعده:
كل حادث مسبوق به ماده و مده هر حادثي مسبوق است هم به ماده ماده مستعده هم به زمان به مدت مي توانيد دو تا قاعده حسابش كنيد يا يك قاعده حسابش كنيد.
ببينيد يك شبهه آوردند مطرح كردند ببينيد چه قدر مايه رشد شد. عاقبت فكر آمد به اينجا كه حالا مناطع احتياج يك چيزي كه ممكنه اين ممكن به چه مناطي احتياج به علت دارد و چرا علت مي خواهد و چرا بدون علت پديد نمي آيد و چرا علت مي خواهد؟ سئوال مي بينيد كجا رفت؟ چرا علت مي خواهد؟
متكلمين همين جا گفتند بخاطر حدوثش و چه حرف عجيبي بود لازمه اين سخن اين بود كه اين چيزي كه حادث مي شود در حدوثش علت مي خواهد در حدوثش به خدا احتياج دارد ولي ديگر در بقا احتياج ندارد بعداً خودش روي پاي خودش مي ايستد. حدوثاً محتاج است ولي بقائاً محتاج نيست.
حتي متكلمين تا اينجا پيش رفتند اصلاً وقاهت تا اينجا پيش رفت گفتند:…………… اگر جايز بود خدا معدوم شود………… عدم خدا به بقاء عالم هيچ ضرري نمي رساند. همان چيزي كه يهوديها هم گفتند………… قرآن اين مساله فلسفي را چه طور زيبا بيان كرده آن وقت مي گويند اسلام فلسفه ندارد همين مساله مناط احتياج چيست؟
يهوديها گفتند بعد از حدوث خدا عالم را خلق كرد رفت به استراحت پرداخت. تورات اين را مي گويد. رفت به استراحت پرداخت كاري ندارد به اين عالم و عالم هم كاري به او ندارد.
اين فكريه كه تو غرب هم پيدا شد گروهي آمدند همين مطلب را گفتند يك مثال زدند مثال زدند به يك ساعتي كه در يك شهري توي يك ميداني نصب شده بود گفتند ببينيد ساعت ساز اين ساعت را ساخته نصب شده توي اين ميدان سالهاست دارد كار مي كند ديگه ساعت به ساعت ساز كاري ندارد. ارتباط قطع شده كاري ندارد دارد كارش را انجام مي دهد. گفتند كلاج ميكر سازنده ساعت ساعت كار مي كند سازنده اش هم معلوم نيست مرده يا زنده هيچ ارتباطي با هم ندارند گفتند عالم هم همينطور است مثل همين ساعت است.
خداوند هم مثل همان ساعت ساز است. ارتباط قطع شده ولي ببينيد فلاسفه اسلامي گفتند نه خير، معلول حدوثاً و بقائاً علت مي خواهد. فكر جلو رفت فكر پيشرفت كرد علت مي خواهد.
اول فلاسفه گفتند مناطه احتياج امكان است بوعلي سينا گفت ولي اگر يك ممكني نخواهد موجود شود باز هم علت مي خواهد؟ براي اينكه ايشان گفتند نگوييد مناط احتياج امكان بگوييد وجود منتها وجود يك وجود واجب، وجود ممكنه وجود واجب و آن مناط بي احتياجي و غنا و استغناست آن علت نمي خواهد.
اما وجود امكاني مناط احتياج نياز او علت مي خواهد. همينطور هي فكر جلو مي رود فكر ترقي مي كند. و از اين مسائل فراوان.
من يك مروري كردم بر اينكه هرچي شبهه آمده نظر مخالف آمده يا خود آقايان شبهه را مطرح كردند با ذهن پوياي خودشان يا مخالفين شبهه را مطرح كردند.
اين باعث پويا شدن ذهن و باعث رشد و تكامل و پيشرفت فلاسفه شده است. حالا بياييم در دوران معاصر آيا آمدن نظرات مخالف شبهه ها، شبهه تراشيها اين به شرطي كه ما مغرور نشويم ما احساس حقارت نكنيم در برابر شر ما بايستيم روي هويت خودمان محكم و استوار اگر اين باشد آمدن نظرات مخالف، انديشه هاي مخالف شبهات اينها را بايد به فال نيك گرفت اينها را نبايد به فال بد گرفت.
تازه لا به لاي اين حرفها حرفهاي خوبي هم باشد. ما نبايد اينقدر چشم بسته ببينيم محيط خودمان را اطراف خودمان را حرفهاي خوب حسابي مصداق اين آيه نباشيم:
حرفهاي ديگران را بشنويم و بهترينش را هم بگيريم استفاده بكنيم و اين را جزو هويت خودمان قرار دهيم. با اراده شخصيت خودمان را بسازيم بعد اين مي رود جزو هويت ما مي شود. چه اشكالي داره. اينستكه در دوران معاصر زمان مرحوم علامه طباطبائي اين ماركسيسم اصلاً دنيا را درنورديد. اين ماترياليسم دياكلتيك ماركسيستي نه فقط ايران را نه تنها جهان اسلام را، اصلاً دنيا را درنورديد واقعاً ذهن علما، دانشمندان، متفكرين، فلاسفه، توده ها، انسانها، توده هاي محروم هم به اميد اينكه اين ديگه نجاتشان مي دهد.
واقعاً هم دل بستند به اين. همه تحت تاثير قرار گرفتند. در كشور خودمان آنهايي كه مقهور شده بودند و ذوق زده شده بودند از يك طرف هم حريفشان مي آمد كه اسلام را رها بكنند گفتند چه اشكالي دارد ما هم ماركسيسم اسلامي درست مي كنيم. اين دو تا را با هم مونتاژش مي كنيم هم اسلاممان را داشته باشيم هم ماركسيسم را داشته باشيم.
چه عيبي دارد اينها را با هم جمعش مي كنيم حتي بعضي ها آمدند درباره ابوذر آن شخصيت با عظمت پيرو اسلام كتاب نوشتند و نوشتند ابوذر سوسياليست مسلمان. جرات نكردند بگويند ابوذر مسلمان براي اينكه مثلاً مقام ابوذر را بالا ببرند. گفتند نه ايشان سوسياليست مسلمان است، چون با سرمايه داران مبارزه مي كرده با اشرافيت مبارزه مي كرده پس بايد بگوييم سوسياليست مسلمان. نه خير آقا سوسياليست چيه. سوسياليست كه رفت پي كارش. اين مسلمان است او كه اين چيزها بلد نبود او كه سوسياليست سرش نمي شد. او اسلام را بلد بود او اسلام را شناخته بود او يك مسلمان واقعي بود او يك مسلمان انقلابي بود.
آنوقت ما اين مسلمان انقلابي را حقش را ضايع كنيم و بگوييم او يك سوسياليست مسلمان بود؟
واقعاً همه را گرفتار كرده بود اما شخصيتي مثل علامه طباطبائي مقهور نشد آمد به ميدان با همين فلسفه اسلامي با همين اصولي كه فلسفه ما ارائه مي كند. همين كه بعضي ها مي گويند اسلام فلسفه ندارد.
ديگه تموم شده عمرش با همين فلسفه آمد به ميدان. چندين اسمي كه در زمان خودش از غرب آمده بود اينها را مورد نقالي قرار داد نه تنها ماركسيسم را، ايده آليسم را، فلسفه نسبيت را فلسفه حسي را، رسالاته الحسن را. همه را آورد با همين فلسفه اسلامي با همين فلسفه صدرايي كه اين همه ريشه دارد در فلسفه اشراق و فلسفه مشا، با همين مورد نقادي قرار داد و جواب داد حلاجي كرد وحشتي هم نكرد، نگران هم نشد. خوب هم به ميدان فكر را به كار انداخت. نتيجه اش شد همين كتاب روش رئاليسم. با اين شرح **** كه مرحوم استاد مطهري بر اين كتاب نوشت.
با اين فلسفه اسلامي چه خدمت بزرگي كردند. چطور نشان دادند كه نه خير ماركسيسم باطل است. نه خير لازم نيست كه ما اسلام را با ماركسيسم مونتاژشان كنيم روي هم. لازم نيست شخصيتهاي انقلابي مهم اسلام را سوسياليسم بناميم.
و اما در هويت خودمان همه چيز هست كاملترش بهترش منتها بر مبناي توحيد بر مبناي يگانه پرستي و يكتاپرستي.
خوب همينطور اين ايسمها ادامه پيدا كرد و الان ما مي توانيم بگوييم اين ايسمها مثل سيل ويرانگر حمله ور شده اگر جا بخوريم از پا در مي آييم اگر جا نخوريم محكم بايستيم نه تنها از پا در نمي آييم فلسفه مان رشد مي كند هويت مان هم حفظ مي كنيم اگر چيز خوبي هم دارند مي گيريم. اگر حرف باطلي دارند دفعش مي كنيم نقدش مي كنيم و شخصيت آينده خودمان را با اراده خودمان مي سازيم.
حالا من بعضي از آنها را كه يادداشت كردم براي سروران عزيز مي خوانم اينها را:
اگر روزي روزگاري موج امونيسم، آنارشيسم، اگزيسنانزياليسم، ايده آليسم، فيبراليسم يا ايمان گرايي افراطي كه معيارهاي عقلي را مردود مي شمارد، پديدار شناسي، پراگماتيسم، پروتستاتيسم، پلوراليسم، پلوتليسم، انتريسم، رومانتيسم، تولرانس يعني تسامل و تسامح، جامعه مدني، جهاني شدن، دموكراسي، راديكاليسم، كاپيتاليسم، سكوراليسم، سوسياليسم ، ليبراليسم، ماترياليسم، ناسيوناليسم، و بگرديم باز هم ايسم خيلي زياد است.
فلسفه اسلامي را به تكاپو وا مي داشت.
اكنون دوران جديد فرا تجددخواهي از راه رسيده، ديگه اينها گذشته دوره اش بعد از مدرنتيتيه نوبت رسيده به پست مدريسم. ديگه وقت اين حرفها نيست.
غرب هم ديگر دنبال اين حرفها نيست.
اول رفت دنبال مدرنيسم بعد مدرنيسم را گذاشت كنار و رفت دنبال پست مدرنيسم اكنون دوران جديد تجدد خواهي از راه رسيده و با شعارهاي داغ خود را افكار گذشته را اعم از اينكه
***** و طرفدار كثرت و اشتقاق و نسبيت مي داند، روايتهاي كلان را نفي مي كند. روايتهاي جزئي را مي پذيرد. سوژه مستقل را نفي و سوژه وابجه را درهم ادغام مي كند و بر اندام فلسفه هاي غربي رعشه مي افكند. حاكميت و بي طرفي عقل را موهوم مي شمارد، عقيده به پيشرفت را نفي مي كند و به هيچ انگاري نيهيليست گرايش دارد.
بازنمايي واقعيت را بدون ميانجيگري زبان و گفتمان ناممكن مي شمارد بر نفي هماني ميان زبان تاكيد مي كند. فرهنگهاي متعدد بومي را با همه ويژگيهايشان پذيرا مي شود.
خوب حالا ما را هم مي پذيرد يا نه؟ خوب ما هم يكي از فرهنگهاي دنيا هستيم. ما مي پذيره يا نمي پذيره. ما نبايد به اين حرف دلمان را خوش كنيم كه آن فرهنگهاي متعدد بومي را با همه ويژگيها مي پذيره. نبايد ما دلمان را به اين حرفها خوش كنيم، چون او تيشه به ريشه ما مي زند. چيزهايي كه ما قبول نداريم آنها را مطرح مي كند. ما طرفدار كثرت نيستيم ما طرفدار پلوراليسم نيستيم ولي او هست. ما طرفدار نسبيت نيستيم او هست. ما طرفدار حاكميت عقليم ما عقل را اصيل مي شماريم ما عقل را حجت مي شماريم.
او مي گويد: حاكميت و بي طرفي عقل موهوم است. ما مي گوييم انسان در خور پيشرفت، درخور ترقي است او مي گويد: عقيده به پيشرفت را بايد نفي بكنيم. ما مي گوييم نهيليست غلطه، هيچ انگاري درست نيست.
او اين را تبليغ مي كند او را دنبال مي كند. ما مي گوييم مي توانيم واقعيت را در حد توان ذهن خودمان بشناسيم فلسفه ماست. وقتي فلسفه را تعريف مي كنيم مي گوييم چي؟
العلم به حقائق الاشياء علي ما هي علي بقدر الطاقه البشريه.
اين فلسفه اسلامي است. به اندازه طاقت بشري ما مي خواهيم علم را به حقايق اشياء پيدا كنيم. ما براي ذهن خودمان و براي فكر خودمان بر اساس فلسفه خودمان كه هويت ما را تشكيل مي دهد، معتقديم اين ذهن ما كاشفيت دارد از واقع.
ذهن ما نمودار واقع. بازنمايي مي كند براي ما واقعه را و از اين طريق است كه ما مي توانيم با واقع ارتباط برقرار كنيم. آنوقت او صريحاً مي گويد كه بله واقعيت اين نيست به واقعيت نمي رسيم. به هيچ وجه پس پس عقل را خدشه دار مي كند اينكه ما بتوانيم با عقلمان واقعيتها را حد توانمان بشناسيم اين را خدشه دار مي كند اينكه ما طرفدار كثرت گرايي نيستيم طرفدار پلوراليسم نيستيم ما مي گوييم حق يكي است ما مي گوييم صراط مستقيم يكي است.
نه خير حق يكي نيست چرا كه صراط مستقيم هم يكي نيست. صراطها، ببينيد چه قدر با هم فاصله دارد. بنابراين اگر يك جمله بگويد كه نه ما فرهنگهاي متعدد بومي را با همه ويژگيهايشان مي پذيريم آخه ما را نمي تواند بپذيرد. چون تمام شعارهايي كه او مي دهد ضد شعارهايي است كه ما مي دهيم.
تمام اصالتهايي كه ما در فلسفه خودمان بهش توجه داريم او ضدش است. چطور مي تواند ما را بپذيرد. چطور مي تواند دشمن خودش را تحمل بكند. چطور مي تواند مخالف سرسخت خودش را بپذيرد.
اين است كه امروز دوران مدرنيسم تمام شد. مدرنيسم با سه تا موجش:
موج اول، موج دومش، موج سومش تمام شد. ديگه گذشته از اين حرفها، الان نوبت رسيده به پست مدرنيسم با اين شعارها و ما درگيريم و ما نبايد نگران باشيم ما نبايد وحشت زده باشيم ما نبايد فكر بكنيم حالا كه پست مدرنيسم آمده ما ديگه برويم عقب نشيني بكنيم، كه در يك كنجي بخزيم چون ديگه نوبت ما نيست ما حرف بزنيم.
اتفاقاً دنيا آماده هست حرفهاي ما را بشنود. آن روز يكي از اساتيد دانشگاه كه با غربيها بيشتر آشنايي دارد مي گويد الان در فرانسه متفكريني پيدا شدند كه مبناي فكر خودشان را فلسفه اسلامي قرار دادند. آمدند به طرف اين فلسفه.
فكر نكنيد ما كسي را نداريم كه صداي ما را بشنود. ما كسي نداريم كه با ما همصدا شود. ما در اين دنيا تك و تنهاييم. نه ما حرفمان را درست به دنيا برسانيم و درست به دنيا بفهمانيم خيلي هاآماده هستند حرف ما را بشنوند و مورد توجه قرار بدهند.
فردا پس فردا، دو سال ديگه ببينيد پست مدرنيسم هم مثل مدرنيسم مي شود. چطور آن منسوخ شد. اين هم منسوخ مي شود.
ولي آنكه بايد بايستد، آنكه بايد هويت خودشان را در اين دنيا حفظ كند آن ما هستيم. با اين فلسفه مان با اين كلاممان با اين عرفانمان با اين قرآنمان با اين سنتمان با اين ميراثي كه در دست ماست بايد اصالت خودمان را حفظ بكنيم و در برابر تمام بحرانهاي نظري دنياي معاصر بايد بايستيم و بايد مقاومت بكنيم و انشاء الله كه احساس ورشكستگي نكنيم. يعني اين احساس را به خودمان راه ندهيم. اين احساس در دل ما نبايد راه پيدا بكند هميشه احساس بكنيم كه پيروزيم. ما خدا را با اين هويتي كه دارد مي خواهيم خدا ما را ياري بكند. مي خواهيم دينش را ياري بكنيم مي خواهيم حقيقت را ياري بكنيم و البته مطمئنيم خدا هم ياري مي كند و ليكصرن الله من ينصر. انشاء الله كه موفق باشيد.
نصر من الله و فتح غريب. عرضم را تمام مي كنم. اگر پرسشي هست اگر نقدي هست اگر سئوالي هست آماده ايم كه استفاده بكنيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.