بسم الله الرحمن الرحيم
مسئله خير و شر از دير زمان قبل از اسلام مسئله اي بوده مورد دغدغه جمع كثيري از فلاسفه و بزرگان كه چطور مي شود در جهاني كه خير مطلق و كمال مطلق و قدرت مطلقه است شر هم موجود باشد.
براي همين جهت ما مي بينيم بزرگان از قبيل افلاطون يا ارسطو يا شيخ الرئيس يا صدرالمتالهين يا ميرداماد و ديگران پاسخ هايي درباره اين معني اختيار كردند كه آيا شر اساساً وجود دارد يا ندارد، نحوه پديد آمدن شر چطوري مي باشد؟
من براي اينكه بحث خيلي گسترده است اگر بخواهم بحث را آنطوري گسترده بكنم 7 يا 8 جلسه مي خواهد. در اين وقت كم در جلسه واحده (يك جلسه) مي خواهم بيان كنم. اينها را من جمع كردم.
مقدمتاً عرض مي كنم كه متالهين بر اين باورند كه جهان تحت سلطه و سيطره موجودي واحد است كه با حكمت ،عنايت ، قدرت و عدالت مطلق و محض بر آن حكم مي راند . حكمت و عنايت او اقتضاي آن را دارد كه جهاني با نظام احسن و بيشترين خيرات و كمالات ايجاد كند.جهاني كه همچون خود او خير كامل و محض باشد . اما در نگاه نخست به عالم پاره أي از امور آن را مي بينيم كه فاقد خيريت است وجنبه شر و ناخوشايند بودن آن بيشتر خودنمايي مي كند . اين شرور مي توانند شرور متافيزيكي ( همچون نقض و شناخت نادرست نظام هستي ) ، طبيعي (مانند درد و رنج و زلزله و سيل و …) يا اخلاقي (همچون گناه و جنگ و جنايت و …) باشند .
پرسش مهم اين است كه اگر عالم تحت سلطه چنين موجود كاملي است ،چرا اين شرور در آن راه يافته اند ؟ چه كسي مسئول ورود آنها به عالم است ؟ چرا عالم سراسر خير و نيكي نيست ؟ چرا خداوند ورود شرور به اين عالم را مجاز گردانيده است ؟
اين پرسشها و پرسشهايي مشابه ، صفات الهي از قبيل توحيد خالق جهان ، عدل الهي ، رحمت و خير خواهي او ، حكمت الهي و قدرت مطلق خداوند را مورد ترديد قرار مي دهد. انسانها از قديم الايام همواره با چنين سوالاتي دست به گريبان بوده و پاسخهايي براي آنها تدارك ديده اند . طبعا اين سوالات ،ذهن حكما را نيز به خود مشغول داشته و در صدد بر آمدند تا ماهيت شر را در عالم تبيين كنند. در ادامه تلاش مي كنيم پاسخهايي را كه حكما در اين خصوص مطرح كرده اند ارائه نماييم .
راه حلهاي ارائه شده در مورد مساله شر
1-اعتقاد به منشائي مستقل براي شر
از نظر برخي تقابل ميان خير وشر ،تقابل تضاد است . اينان به دو امر وجودي قائل هستند كه يكي منشا خير است و ديگري منشا شر. چرا كه معتقد بودند خالق واحد ، جز يك سنخ موجود نمي تواند بيافريند: يك خالق خير يا يزدان ، و يك خالق شر يا اهريمن . اين نوع تفكر در ايران باستان سابقه طولاني دارد . بنا بر راي مشهور زرتشتيان ثنوي هستند . حتي اگر معتقد باشيم كه در آيين زرتشت به توحيد ذاتي قائل هستند . باز اين ايراد به آنان وارد است كه به توحيد در خالقيت ايمان ندارند .
شايد اعتقاد به ثنويت به اين دليل بوده كه نمي توانستند با وجود خداي قادر و خير مطلق، شرور را در طبيعت توجيه كنند . بعد از ظهور اسلام دو گانه پرستي طرد شد و مطابق نظر مسلمانان خداي واحد منشا و اصل ظهور همه موجودات تلقي گرديد.
الحمدالله الذي خلق السموات و الارض و جعل الضلمات و النور
مرحوم عبدالرزاق لاهيجي در سرمايه ايمان ،اعتقاد به فاعل خير و شر را به همين صورت ياد آور شده اند.1
حاج ملاهادي سبزواري نيز در شرح منظومه آورده اند :
و الشر اعدام فكم قدضل من قال به يزدان ثم الاهرمن2
2-علم وعنايت الهي
برخي از حكما ،از جمله ابن سينا و ملاصدرا راه حل خود را در رابطه با مساله شر از طريق توافق دادن شرور با عنايت الهي ارائه كرده اند .3
ابن سينا عنايت الهي را اينگونه تعريف مي كند : « شمول و احاطه علم حق تعالي به تمام هستي ها بر وجه اصلح و نظام احسن و چنين نظامي معلول ذات واجب تعالي و شمول دانش اوست» .4
از خدايي كه علم عنايي دارد فقط عالم احسن نشات مي پذيرد ، چنين جهاني بهترين جهان ممكن است و خلق برتر از آن ممكن نيست.
3-عدل الهي
توجيه مساله شرور از طريق عدل الهي كمتر مورد توجه حكماي مسلمان قرار گرفته است . اما به طور كلي مي توان از دو طريق به آن توجه كرد :
الف)عدل الهي مبتني بر اختيار
اگوستين معتقد است عدل الهي بر محور اختيار انسان استوار است . راه حل او نه تنها مورد پذيرش عموم فلاسفه و متكلمان قرون وسطي قرار گرفت، كه مبناي راه حلي شد كه پلانتينگا آن را مطرح مي كند . راي اگوستين اين است كه هدف خدا از آفرينش انسان وصول انسان به كمال خويش است . كمال آدمي در گرو اختيار است و همين اختيار است كه منشا شرور مي شود . جهان بدون موجود مختار ،جهان خالي از شرور است . موجود مختاري كه از اختيار خود سوء استفاه مي كند منشا ظهور شر مي شود . اما اگر اين شبهه پيش آيد كه چرا خداوند ،جهان بدون موجود مختار نمي آفريند، اگوستين پاسخ مي دهد جهاني كه واجد موجودات مختار است از جهاني كه فاقد موجود مختار است كاملتر مي باشد .
ب) صفت عدل الهي
شهيد مطهري از زاويه ديگري به مساله شر نگريسته و آن را با توجه به عدل الهي مورد بحث قرار داده است . ايشان پرسيده است اگر خدا عادل مطلق است سر وجود اين همه شرور چيست ؟ چرا در مملكتي كه عدل الهي حاكم است اين همه شرور وجود دارد ؟ بخش اعظم كتاب عدل الهي در جهت اثبات اين مدعاست كه شرور منافاتي با عدالت الهي ندارد .
شرور را در مقابل عدل الهي قرار دادن ، رهيافت جديدي به مساله كهن خير و شر است كه حكماي مسلمان به آن نپرداخته و از طريق آن به بحث وارد نشده اند .
حكماي مسلمان در مساله شرور بيشتر به بحث توحيد ، رد شبهه ثنويه ، عنايت و علم الهي و قضاي الهي پرداخته اند .اما قبل از استاد مطهري ،در مغرب زمين لايب نيتس در كتاب عدل الهي ( Theodicy) از همين زاويه به حل مساله شر نگريسته است .
ماهيت شرور
مي دانيم شر وجود دارد و به دليل وجود آن ،ثنويه خود را محتاج فرض اهريمن ديدند. فلاسفه ،وقتي از عنايت الهي دفاع كردند كه تصور مي رفت پاره أي از موجودات شر هستند و باعث مي شوند نظام موجود از احسن بودن ، ساقط شود . متكلمين ،وقتي بر عدالت الهي برهان آوردند كه وجود شرور را منافي عدالت الهي ديدند . پس از برهاني اقامه شود كه وجود شرور را موهوم گرداند و ثابت كند هر موجودي خير است ، اين شبهات رنگ مي بازد. فلاسفه مي دانستند براي رفع اين عويصات بايد وجود شر را انكار كنند و به همين دليل ،كمر همت به انكار وجود شرور بستند . انكار وجودشرور از دو راه ممكن است :
1-اثبات اينكه شرور ذاتا وجود ندارند.
2-اثبات اينكه شرور حقيقتا وجود ندارند و وجودشان ظاهري است .
حكما براي حل معضل شر از هر دو راه استفاده كردند . قبل از اينكه به راه حلهاي آن بپردازيم لازم است به اثبات برسانيم كه شر امري عدمي است .
شر عدمي است
در تعريف شر آورده اند : « هو فقد ذات الشي ء او فقد كمال من الكمالات التي يخصه من حيث هو ذلك الشي ء بعينه و الشر علي كلا المعنيين امر عدمي » 5 شر عبارت از فقدان ذات يا فقدان كمال ذات است كه به آن شيء اختصاص دارد و شر در هر دو مورد عدمي است .
زنوزي در لمعات الهيه مي گويد : « وجود من حيث انه وجود خير محض ، و عدم من حيث انه عدم شر محض » 6 در اين تعريف وجود و خير مسارق دانسته شدند ، هر چيزي كه سعه وجودي بيشتري دارد از خيريت بيشتري برخوردار است . حق تعالي وجود محض و خير محض است و شري در ا راه ندارد واشياء هم به سوي خير محض شوق دارند و بدان سو مي روند . در اين معنا ، تقابل ميان خير و شر ، تقابل عدم و ملكه است . تقابلي كه يك طرف آن امر وجودي و طرف ديگر آن امر عدمي است . مواردي همچون نابينايي، جهل ،مرگ ،نقص … كه از جمله شرور شناخته مي شوند ،ماهيتي جز عدم ونيستي ندارند. نابينايي عدم كمال بينايي است و بينايي است كه حقيقت دارد . جهل فقدان علم است و مرگ فقدان حيات است و اين شرور ما به ازايي در خارج ندارند . در واقع ،ما اوصاف عدمي را شر مي ناميم.
بايد توجه داشت كه امور عدمي محتاج جاعل و فاعل نيستند . شر در جايي پيدا مي شود كه فاعل فعليت خود را اعمال نكرده باشد و خيري به وجود نيامده باشد.وقتي فاعل ، باعث وجود خير نشود ، عدم وجود خير مطرح مي شود ،كه همان شر است .
مرحوم ميرداماد در قلبسات مي فرمايد : « فاذن اشريه مطلقا لايصح استناد ها الا الي عدم علت وجود الخير »7 افلوطين نيز از جمله فلاسفه أي است كه قائل بر عدميت شرور است و براي شر هيچگونه وجودي قائل نيست . اگوستين نيز قال به عدميت شرور بود.
مرحوم فيض كاشاني در تفسير آيه « بيدك الخير انك علي كل شي ء قدير » 8 مي فرمايد كه او خالق تمام خيرات است و شرور اموري عدمي ومستغني از خالق مي باشند.
برهان حكيمان بر عدمي بودن شر
حكما براي عدمي بودن شر تنها به استقرار قناعت نكرده و برهان هم در مورد آن اقامه كرده اند . اين برهان به طريق برهان خلف مطرح شده است : اگر شر عدمي نباشد ، پس وجودي است . شر وجودي يا لنفسه ( براي خود ) است يا لغيره ( براي شي ء ديگر ) تحقق قسم اول به اين معني است كه شي ء مُعدم ذات خود باشد و اين باطل است . چرا كه شي ء هم بايدباشد تا معدم ذات خود باشد و هم نبايد باشد چرا كه بايد معدوم شود ودر واقع معدم و معدوم يك چيز مي شوند.
در صورت دوم ، اگر شي ء معدم ذات يا معدم كمال شي ء ديگري باشد ، باز هم خود شيء معدم شر نيست ، بلكه آن شيء مقابل كه آسيب ديده و يكي از كمالاتش يا ذاتش را از دست داده ، شر است .
صدر المتالهين در كتاب اسفار مي فرمايد :
اگر شر وجودي باشد يا لنفسه است يا لغيره . لنفسه بودن آن باطل است ، زيرا در اين صورت نمي تواند موجود شود ، زيرا معني شر براي آن شيء اين است كه فساد و انعدام پذيرد . پس از فرض وجود شي ء عدم آن لازم مي آيد و اين اجتماع متنافيين است . لغيره بودن آن نيز باطل است ،زيرا شريت آن از براي غير يا به جهت آن است كه موجب انعدام ذات آن است ، يا موجب فقدان كمالي از كمالات شيء است ، يا موجب انعدام شيء از ذات و كمالات آن نيست. در دو شق اول و دوم شر به معناي عدم آن شيء يا عدم كمالي از كمالات آن است و شق سوم هم باطل است ،زيرا در شمار بديهيات و بينات قرار دارد .9
ملاصدرا بنا بر علت غايي و حركت جوهري نيز دليل ديگري برمحال بودن شر لنفسه مي آورد .وي معتقد است شر نمي تواند مقتضي عدم خود باشد ،چرا كه تمام اشياء مطابق طبع غريزه خود طالب كمال هستند چونكه عشق فعلي به كمال مطلق دارند وهيچ موجودي مختارانه و آگاهانه از جاده كمال منحرف نمي شود و در اين راه غايب الهي نيز پشتيبان اوست.
شر بالعرض است
براي خير وشر دو حالت بالذات يا بالعرض متصور است . حكما بر اين باورند كه هيچ موجودي بالذات ،شر نيست و بدين صورت « شر بالذات » از اين تقسيم بندي خارج مي شود. اتصاف به شر بودن موجودات به حيثيت بالعرض آنها باز مي گردد.
خير هم يا بالذات است يا بالعرض. همه موجودات «بالذات خير» هستند و اگر موجودي موجود ديگر را براي رسيدن به كمال، ياري رساند، آن موجود از جهت حيثيت لغيره متصف به غير مي گردد و « خير بالعرض» خوانده مي شود. اما اگر موجودي مانع كمال در شي اي گردد و يا يكي از كمالات او را معدوم نمايد، آن موجود اگر چه بالذات خير است، اما بالعرض متصف به شر مي گردد. و «شر بالعرض» ناميده مي شود. مار و عقرب، خودشان بالذات خيرند، اما گاهي زهر آنها باعث مي شود موجود جانداري هلاك گردد و از اين رو شر بالعرض ناميده مي شوند.
زهر مار، آن مار را باشد حيات ليك آن،مرآدمي را شد ممات(مولوي)
آتش خيركثير دارد، اما وقتي باعث شود خانه بينوايي طعمه حريق گردد متصف به شر مي شود و اين شر بالعرض است. موارد ديگري كه به شريت متصف مي شوند نيز همين طورند. حتي اخلاق و افعال مذمومه ذاتا شر نيستند، بلكه لازمه لاينفك طبيعت حيواني در انسان هستند. مذموم بودن آنها در نسبت با قوه شريف انساني يعني نفس ناطقه است، نه درنسبت با نفس حيواني، بنابراين شر آنها نيز بالعرض است وگرنه كمال قوه غضبيه و شهويه مي باشند.1
ذاتيات لايتغير و ثابتند، الذاتي لا يختلف ولايتخلف و اما خير و شر بالعرض در معرض تغيير و تحول قرار مي گيرند. اگر سيل براي جان آدمي مضر است، با احداث سد مي توان از آن در جهت خير استفاده كرد. زهر حيوانات هم منافع بسياري براي حفظ جان آدميان دارد كه پزشكان از آن استفاده مي كنند. در اين صورت سيل و زهر حيوان متصف به خير بالعرض مي شوند نه شر بالعرض.
خلاصه اينكه، خير و شر همچون علت و معلول و ساير مفاهيم فلسفي از معقولات ثانيه فلسفي هستند كه در خارج مصداق عيني مستقل ندارند، بلكه فقط منشا انتزاع آنها در خارج است.
بنابراين هيج موجودي في نفسه و ماهيتا شر نيست و لذا نمي توان آن را منشا انتزاع ذاتي براي مفهوم شر دانست. حقيقتا آنچه شر است به علت نقصاني است كه در موجود يافت مي شود.
با توجه به آنچه تاكنون بيان شد مي توان به «شبهه ثنويت» فائق آمد. يعني اين شبهه با اين دوقاعده، راه حل نهايي مي يابد؛ چون شري در جهان باقي نمي ماند كه نيازمند دو خالق باشيم. جهان پر از خير است و شرور، عدمي و فاقد ذات و يا فاقد كمال ذاتند كه به آن شيء اختصاص دارد و امر عدمي نياز به جاعل و خالق ندارد.
مرحوم مطهري قاعده « شر بالذات امر عدمي است » را براي حل مشكل شرور كافي نمي داند و از باب عدالت الهي با مساله شر برخورد مي كند . ايشان مي فرمايد : «اينكه چرا وجود جاي عدم را نگرفته مساله است ؟ آيا اين نوعي منع فيض نيست ؟ وآيا منع فيض ظلم نيست ؟ عدل الهي ايجاب مي كند خلا اين جهان پر شود»
عين اين اشكال در مورد عنايت الهي هم وجود دارد چرا كه عنايت الهي نيز اقتضا دارد از هيچ موجودي فرو گذر نشود وفقدان ونيستي در خلقت راه نيابد . چون فقدان با نظام احسن سازگار نيست . آيا اگر سراسر عالم را وجود پر مي كرد ، جهان بهتري نداشتيم ؟ چرا خلقت الهي به گونه أي نيست كه بتوان همواره از آن خير ا نتزاع نمود ؟ چرا جاي اعدام را وجودات نگرفته اند؟
فوايد شرور
حكما براي توجيه شرور ،فوايد آنهار ا به طرق گوناگون ياد آور گشته اند :
بنا بر «برهان حكمت » حكمت خداوند ايجاب مي كند تمام موجوات به غايت كمالات خود برسند . حكمت الهي در افعال او متجلي مي گردد و فعل او عبث و بيهوده نيست موجوداتي كه بالعرض به شر متصف مي شوند، فوايد بسياري هم دارند كه باعث مي شود وجود آنها جهان را نيكوتر سازد . مرحوم لاهيجي مي فرمايد : « حكيم آن است كه فعل بي مصلحت و حكمت نكند و لغو تو عبث از او صادر نشود»12 . بنابراين هر امري من جمله شرور فايده و غايتي دارند كه با ديد عوامانه نمي توان به آنها دست يافت . صدر المتالهين مي فرمايد « و انما لم يقفوا عليها لان نظر هم كان جزئيا» 13 ملاصدرا در توجيه اينكه حيوانات يكديگر را مي خورند مي گويد : «اگر حيوانات از هم تغذيه نمي كردند ،جسد آنها بي فايده بر زمين مي ماند وموجب فساد كلي مي شد.» 14
بنا بر « برهان تكامل » ساختار تكاملي بهترين ساختار براي جهان است . جهاني كه كون و فساد و تضاد و تزاحم دارد بهتر از جهاني است كه اين امور از آن حذف گرديده است . پس جهاني كه شر در آن است ، بهتر از جهاني است كه فاقد شر است .
صدر المتالهين در اين خصوص مي گويد : « اگر مرگ نبود حال زندگان از مردگان بهتر نبود و همه آرزوي مرگ مي كردند» 15 از سوي ديگر،شرور فيزيكي و مصائب و سختي ها در تكامل انسان نقش دارند و موجب پرورش و تكامل او مي شوند.
بنابر « برهان زيبايي شناختي » وجود شرور در كنار خيرات بر زيبايي و فروغ خيرات مي افزايد ، همانطور كه خال سياه در صورت سفيد باعث جذابيت مي شود .16 اگر زشتي ها نبود كسي به وجود زيبايي ها متفطن نمي گشت چرا كه «تعرف الاشياء با ضداد ها » .
حكما با اتكاي بر فوايد شرور مي خواهند نشان دهند كه جهاني كه پاره أي از شرور را دارد بهتر از جهاني است كه شري در آن نيست . پس وجود شرور نه تنها به نظام احسن لطمه نمي زند كه مويد آن نيز است.
با استفاده از فوايد حاصل از شرور مي توان به شبهات «عدل و عنايت الهي » پاسخ گفت . اما اين سخنان هنگامي پذيرفتني است كه خلق فوايدي كه بر شرور مترتب مي شود، ضرورتا و تنها با آفرينش شرور ميسر شود و گرنه مي توان پرسيد كه چرا خداوند بدون گسيل شرور به عالم ،فقط فوايد آنها را نيافريد ،آيا نمي شد خداوند عالم ماده را با تمام خواص و فوايد آن خلق كند ، ولي شرور آن را حذف نمايد؟ حكما ،در اينجا ،با استناد به ضرورت و ذاتيت شر ، مساله را پاسخ دادند.
ضرورت و ذاتيت شر
فلاسفه معتقد ند ربط بين خيرات و شرور عالم ماده انفكاك ناپذير و ناگسستني است . محال است عالم ماده باشد و هيچ شري در آن وجود نداشته باشد . شر ،ذاتي عالم ماده است . آنان براي تبيين ذاتيت شرور در عالم ماده شرور بالذات را از بالعرض تفكيك كرده و ضرورت و ذاتيت هر يك را جداگانه به اثبات رسانيده اند.
ضرورت شرور بالذات
بنابر اصول مسلم فلسفي ،ضرورتا رتبه وجودي علت بالاتر از رتبه وجودي معلول است امكان ندارد همه آنچه در خالق و مبدع است به همان وزان در مخلوق و مبتدع حاصل شود . بنابراين ،خداوند كه علت العلل است در نهايت اتميت و اكمليت است و ماسوي الله كه در مراتب پايين تر قرار دارند وجود و عدمشان با هم آميخته است .
هر قدر رتبه وجودي موجودات پايين تر باشد آميزش آنها با محدوديت و در نتيجه با عدم بيشتر است . عالم طبيعت كه انزل مراتب عوامل وجود است بيشترين محدوديت وجود را دار است و در نتيجه بيشتر با عدم دست به گريبان است . در پايين ترين مراتب عالم ماده ،هيولي قرار دارد كه قوه محض است و بيشترين محدوديتها را داراست . همين نواقص و محدوديت هاست كه زمينه ظهور شرور را فراهم مي سازد . شرور بالذات همان اعدامند به اصطلاح فلسفي « هر عدمي شر است » 17
ضرورت شرور بالعرض
اين شرور از دو جهت و جودشان براي عالم ماده ضروري است .
1-از جهت ماده و اينكه هيولي مي تواند صورتي را از دست بدهد و صورتي ديگر بپذيرد و از قوه به فعليت درآيد .
2-از جهت فاعل و اينكه او نمي تواند سبب افعال متضاد و در پي اغراض متفاوت باشد و در همه جا بايد بر نهج واحد و تابع صفات ذاتي و آثار طبعي خود عمل نمايد.18
اما از جهت ماده ،ملاصدرا معتقد است شر به چيزي ملحق نمي شود مگر اينكه در ذات آن چيز ، جنبه بالقوه وجود داشته باشد و اين جنبه بالقوه نيز خود ناشي از ماده جسماني است و ماده جسماني وجودش بالقوه و آماده قبول فسا و انقسام و كثرت و دگرگوني است . هر چيزي از ماده دور باشد از شر دورتر است.19
تضاد ميان صور و كيفيات نتيجه فعل مجزاي فاعل نيست ، بلكه از لوازم وجود محدود مادي است . اگر تضاد نباشد ، فيض از ناحيه خداوند دوام نخواهد داشت و متوقف خواهد شد ،در حالي كه استمرار فيض الهي واجب است و توقف آن ممنوع . استمرار فيض با آفرينش اشياي متنوع و نامتناهي تحقق مي يابد.
اما در باره فاعل ، هر شي أي اوصاف ذاتي و طبيعي معيني دارد كه تخلف نمي پذيرد: « الذاتي لا يختلف و لا يتخلف ».اشياء ذات خود را همه جا بروز مي دهند. آتش همه جا به اقتضاي ذاتش مي سوزاند و پارچه كتاني به اقتضاي ذاتش مي سوزد . 20 پس تضاد و تزاحم از دو جهت در عالم ، ضروري است : يكي اينكه ،ماده در عين داشتن استعداد ،نمي تواند صور متقابل را در يك آن بپذيرد وديگر اينكه ،محال است يكي شي واحد اثر ذاتي متفاوتي از خود نشان دهد . به همين دليل است كه بين مواد ضرورتا تزاحم رخ مي دهد و تزاحم منشا كون و فساد است ، چرا كه ابتدائا صورتي از ماده فاسد مي گردد تا زمينه صورت جديد مهيا شود.21
شرور پديده تضاد و تزاحم هستند و اگر تضاد و تزاحم ضروري عالم ماده است ، شر نيز در عالم ماده ضرورت دارد . علاوه بر شرور بالذات در نظام طولي ،شرور بالذات و بالعرض در نظام عرضي يافت مي شود كه همه ناشي از تضاد و تزاحم و فساد صور در عالم ماده هستند : حيوان گياه را مي خورد ،صورت گياهي از بين مي رود و صورت حيواني جاي آن مي نشيند . اين براي گياه شر است و براي حيوان خير . پس وجوب استمرار و دوام فيض و نو به نو شدن موجودات است كه وجود كون و فساد و به دنبال آن شرور را در عرصه طبيعت ضروري مي گرداند .
اينكه شرور ذاتي عالم ماده است ،نياز به جعل و آفرينش مستقل و مستقيم را بر طرف مي كند ، چرا كه «الذاتي لايعلل » . آن علتي كه ذات را مي آفريند ،ذاتيات و لوازم آن را نيز مي آفريند: هنگامي كه « عدد سه » جعل شود ،« فرديت » آن هم به تبع عدد سه جعل مي شود و ديگر به علتي وراي علت سه نياز نيست . داستان عالم ماده و شرور هم مانند سه و فرديت آن است .خدا دو چيز نيافريده كه يكي عالم ماده باشد و ديگري تزاحم صور آن ،بلكه همين كه عالم ماده را آفريد تزاحم ايجاد گرديد. قصد بالذات خداوند آفرينش عالم بوده نه تضاد و تزاحم . تضاد و تزاحم به نحو العرض در آفرينش راه پيدا كرده است . چون جعل ذات و ذاتيات يك جعل است و اينها از هم انفكاك ناپذيرند ،محال است خداوند جهان ماده را بدون تزاحم جعل نمايد . اگر خداوند مي خواست تزاحم را از صحنه عالم مادي حذف كند بايد از خلقت آن دست بر مي داشت .22
جمله حكما معتقد ند كه شر در اراده الهي بالعرض داخل شده است . سهروردي هم بنا بر حكمت خودش كه مبتني بر نور است ، شر يا ظلمت را صادر از نور الانوار نمي داند و از لوازم ضروري عالم ما ده به حساب مي آورد.23
از آنجا كه شر محتاج فاعل و جاعل مستقيم نيست ، بيان ديگر حكما اين است كه شر ناشي از قابليت ماده قابل است نه از فاعليت فاعل و جاعل . شرور به نقص قابل بر مي گردند و از طرف خداوند فياض هيچ عطايي فرو گذار نمي شود . هر جا قابليتي در هستي باشد به فعليت مي رسد چرا كه او فياض علي الاطلاق است 24پس ريشه تمام نقايص به نقصان قابل بر مي گردد و مي گويند شر ناشي از نقصان قابل است نه فاعل .25
هر نعمت كه از قبيل خير است و كمال باشد زنعوت ذات پاك متعال
هر وصف كه در حساب شرست و وبال دارد به قصور قابليات مال 26
نكته ديگري كه حكما به آن اشاره مي كنند اين است كه شر نسبت به افراد جزئي و خاص صادق است و در نظام كلي اصلا شري وجود ندراد و همه چيز خير است . مثلا ، وجود آتش در كل نظام هستي خير است ، گرچه براي كسي كه خودش سوخته يا خانه اش طعمه حريق گرديده شر باشد . در فلسفه نبايد جزئيات را ملاك قرار داد .ملاك خير و شر ، كل نظام هستي است و در كل نظام هستي شري نيست و هر چه هست خير است . كليه حكماي مشائي ،اشرافي و پيروان حكمت متعاليه اين مساله را پذيرفته اند .
نظام احسن
با توجه به آنچه بيان گرديد اگر باز كسي ،مانند شوپنهاور بگويد خلق نكردن چينين عالمي بهتر بود تا خلق آن ،حكما پاسخ مي دهند ترك خير كثير براي شر قليل ،خود شر كثير است .
ارسطو موجودات را بر اساس خير و شر ، بنا بر حصر عقلي ،به پنج دسته تقسيم مي كند :
1)خير محض ؛ 2)خير كثير و شر قليل ؛ 3)خير و شر مساوي ؛ 4)شر كثير و خير قليل ؛ 5)شر محض .
خداوند و موجودات مفارق در دسته اول مي گنجند و عالم ماده در دسته دوم.27
سه دسته بعد در عرصه هستي جايگاهي ندارند . اگر اين پاسخ حكما چندان مقنع به نظر نرسد ، مي توان به اصلي ترين و دقيق ترين پاسخ حكما تمسك جست كه بنا بر آن خلق اين جهان ضروري است و اين نظام احسن و اشرف عوالم ممكنه و متصوره است .
اثبات اين سخن مشكل شرور را به تمامي حل مي كند ، چرا كه اگر اين جهان احسن است حذف شرور نه تنها آن را نيكوتر نمي سازد كه وجود اين مقدار از شر برا احسن بودن نظام ضرورت دارد.
ابن سينا از رهگذر عنايت الهي به نظام احسن قائل بود . عنايت يعني باريتعالي بر وجه اتم و احسن به نظام هستي علم دارد و چون موجودات مطابق اين علم كسوت وجود مي پوشند ،به بهترين وجه ايجاد مي گردند و چنين جهاني كه در بر گيرنده بهترين موجودات است عالم احسن است . قصد ابن سينا بيش از آنكه اثبات نظام احسن باشد ،روشن كردن مساله عنايت الهي است .
اما اولين كسي كه بر احسن بودن نظام عالم برهان لمي آورد غزالي بوده او در احياء العلوم كتاب توكل ، در ضمن بحث توكل ،برهاني براي احسن بودن عالم آورده است . او معتقد است هر چه براي انسان پيش بيايد نيكوست . 28 وي در آنجا مي گويد اگر خدا به آدميان به اندازه عاقلترين آنها عقل ، و به اندازه عالمترين آنها علم مي داد و تا آنجا كه تحمل علم و حكمت داشتند به علم و حكمت آنها مي افزود و باز آن را دو برابر مي كرد و اسرار ملكوت و دقايق حكمت را هم به آنها عرضه مي داشت . به نحوي كه به تمام خيرات و شرور واقف مي شدند و از آنها مي خواست كه نقشه جديدي براي عالم طرح ريزند ،تدبير همه آنها اين بود كه اين عالم نبايد به اندازه بال پشه أي كم يا زياد شود و هر چه هست خوب است و هيچ يك اضافي نيست (نه مرض ،نه عيب نه فقر و نه …) همه اينها عدل است و در جهان هيچ ظلمي واقع نشده است . 29
از نظر غزالي اتم و اكمل از اين عالم ممكن نيست ،چرا كه اگر بود از خدا صادر مي گشت چون عدم صدور آن مستلزم بخل و ظلم و عجز است كه با وجود الهي و عدالت و قدرت او منافات دارد .
بعد از غزالي ،حكماي ديگر سخن او را پذيرفتند . محي الدين در فتوحات مكيه او را مي ستايد و ملاصدرا در كتاب اسفار مي گويد : « و هذا مما ذكره الغزالي في بعض كتبه و نقل عند الشيخ الكامل محي الدين بن عربي في الفتوحات المكيه و استحسنه ، و هو كلام برهاني ».30
حكماي بعد از غزالي يا سخنان او را تكرار كردند ( مثلاحاجي سبزواري در اسرار الحكم همين برهان را بدون كم و كاست مي آورد ) 31 يا همچون ملا صدرا با پذيرش اصل استدلال ،مقدماتي براي تكميل به آن افزودند . اين اقدامات عبارتند از :
1-خداوند تام الجود و الفيض است و اگر در گوشه أي از عالم قابليت و استعدادي نهفته باشد قطعا به فعليت مي رساند . خداوند تام الفاعليه است ،يعني هم هر آنچه نسبت به او ممكن باشد مي آفريند و هم در آفرينش يگانه است و كسي معين او نيست . « فان الباري جل شانه غير متناهي القوه – نام الجود تو الفيض » 32
2-هر چيزي كه ماده ندارد و به استعداد خاصي هم محتاج نيست و مانعي نيز بر سر راه خود ندارد ،به مجرد امكان ذاتي از طرف فائض تعالي ايجاد و ابداع مي گردد ،بدون اينكه هيچ وقفه أي از مبدا فيض صورت پذيرد . (منظور از امكان، امكان عام است ) .
3-مجموع نظام داراي ماهيت واحده كليه و صورت نوعيه وحدانيه بلا ماده است . 33 وي بر آن است كه اگر عالم ديگري با ماهيتي غير از ماهيت جهان حاضر بخواهد وجود پيدا كند ، بايد عقول و نفوس كليه و صور افلاك و هيولاي آن عالم با نظايرشان در اين عالم متفاوت باشند ،در حالي كه هر كدام از اينها چون از فاعل واحد و از جهت واحدي از فاعلشان صادر شده اند و هيچ عاملي غير از فاعليت فاعل در صدورشان موثر نبوده ،جز اينكه هست نمي تواند باشد . 34 مبناي اين استدلال قاده « الواحد لا يصدر منه الا الواحد »است كه فاعل يك فعل بيشتر ندارد و پس از عالم مجردات ،فرض وجود جوهر جسماني غير از جوهر جسماني كنوني به فرض محال مي انجامد.
4-هر چيزي كه فاقد ماده است منحصر به فرد است ،وقتي وحدت ماهوي و عددي جهان به اثبات رسيد و مبرهن شد صورت نوعي واحدي دارد ، صدرا از طريق ملازمه علي وحدت حقيقي عالم را به اثبات مي رساند و مي گويد محال است ذره أي از آن كاست يا به آن افزود : در نتيجه ،صدرا مي گويد : « فلا محاله مبدع فلم يمكن افضل من هذا النظام نوعا و شخصا » 35
با اين سخن مي توان شبهه شرور را به تمامي حل كرد چون اگر اين عالم احسن است ،خيرات و شرور جمعا در احسن بودن اين نظام نقش دارند و حذف شرور جهان را از اكمليت و اتميت مي اندازد و براي احسن بودن نظام ضروري خواهد بود.
تفكر معاصر و مساله شر
آنچه گذشت سرنوشت مساله شر نزد متفكران مسلمان بود كه دقيقات با تصويري كه اديان الهي و آسماني از خداوند ارائه كرده اند مطابقت دارد . اما در مغرب زمين رهيافتهاي ديگري مطرح شده است كه وجود سازگاري بين اين دو مساله – يعني وجود خداوند عليم و خبير وقادر به همراه شرور – را نفي مي كند.
در واقع ،بعد از شيوع فلسفه كانت كه در آن برعجز عقل نظري در فهم و تبيين اختيار ، نفس و خدا تاكيد مي شد ، طرفداران كانت به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است موضع عقلاني را براي شناخت خدا رها كنند . شايد بتوان گفت ادامه چنين طرز تفكري به طرح « مشكل منطقي شر » ،يعني ناسازگاري وجود خدا با توجه به شرور در جهان ، انجاميد .
آنچه براي متفكران جديد اهميت دارد اين است كه يك نظام فكر از سازگاري ( consistence) برخوردار باشد و اجزاي آن با يكديگر ناسازگار نباشند . اگر اين شرط در يك نظام فكري حاصل بود ، آنگاه به بررسي و سنجش ادله و براهين موجود در آن نظام فكري مي پردازند كه تا چه حد از استحكام برخوردار است ، معمولا ،در تفكر سنتي ،مساله سازگاري مفروض در نظر گرفته مي شود و به بررسي استحكام نظريات مي پردازند . اما متفكر جديد بر گام اول تاكيد مي ورزد برخي از اين متفكران به سازگاري انديشه هاي ديني اعتقاد ندارند و در ميان مسائلي كه مطرح مي كنند ، وجود شرور در جهان را هم شاهد مي آورند .
از جمله اين متفكران غير ديني مي توان از جي . ال . مكي ( j.l.mackie) ، فيلسوف انگليسي و مدرس آكسفورد ( 1981 – 1971 ) نام برد كه سعي داشت نا سازگاري ( inconsistence) وجود شرور با اعتقاد به خداوند را نشان دهد و كل نظام تفكر ديني را زير سئوال برد . او در تحليل مساله شر نشان مي دهد كه باورهاي ديني تكيه گاه عقلاني ندارند . چون اجزاي آن با هم ناسازگارند . اين سازگاري چنان است كه اگر متاله بخواهد آن را حل كند چاره أي جز اين ندارد كه عقل را از اعتقادات ديني خارج سازد و به اموري اعتقاد پيدا كند كه قابل اثبات نيستند ، 36 مكي مي گويد : فرد متاله از سويي مي پذيرد:
1)خداوندقادر مطلق است ؛
2)خداوندخير محض است ؛
3)خداوند عالم مطلق است .
از سوي ديگر مي پذيرد:
4)شر وجود دارد .
اگر سه قضيه اول صادق باشد قضيه چهارم كاذب خواهد بود ،چراكه خير و شر نقطه مقابل يكديگر و موجودي كه خير محض است و قدرت مطلق دارد بايد قادر باشد كه شرور را از صحنه روزگار محو گرداند. اگر نمي تواند شرور را از ميان بردارد ، پس قادر مطلق نيست . در نتيجه ،اين فضا يا با يكديگر سازگاري ندارند و به طور كلي انديشه ديني را به چالش مي كشند.
آلوين پلانتينگا ( alvin plantinga) متولد 1958 از جمله شخصيتهاي معتبر در فلسفه دين معاصر و وابسته به كليساي اصلاح شده است كه راي مكي را ناصواب دانسته ودر دو گام در صدد پاسخگويي به آن بر آمده است .
در گام اول ، پلانتينگا بر اين باور است كه ادعاي ناسازگاري ادعايي بدون دليل است . زيرا براي اثبات ناسازگاري ، قضيه أي ضروري الصدق لازم است ه اضافه كردن آن به مجموعه اين قضايا ( علم ، قدرت ، خير خواهي خدا و وجود شر ) اين مجموعه را در دام تناقض صوري بيندازد ،كه مكي و همفكران او چنين قضيه أي را ارائه نكرده اند و قضاياي ارائه شده هم صلاحيت ايفاي چنين نقشي را ندارند . در نتيجه ، به اعتقاد پلانتينگا هنوز وجود ناسازگاري به اثبات نرسيده است .
گام بعدي و بلندتر او اين است كه دليلي براي سازگار بودن انديشه ديني اقامه كند . وي سازگاري بين اعتقاد به وجود خداوند و شرور را از طريق نظريه « دفاع مبتني بر اختيار واقعي » به اثبات مي رساند . پلانتينگا معتقد است كه براي اثبات سازگاري باورهاي ديني همين دفاع كفايت مي كند. وي ادعا مي كند شيوه كلي براي اثبات اين سازگاري ،قضيه أي است كه اولا ، فقط ممكن الصدق و محتمل الصدق باشد . ثانيا ، با سه قضيه اول سازگار باشد و ثالثا تركيب عطفي آن با آنها مستلزم قضيه چهارم باشد. او تاكيد مي كند كه ضرورتي ندارد كه اين قضيه جديد صادق و يا حتي باور كردني باشد ، بلكه فقط بايد قضيه ممكني باشد.
وي براي كشف اين قضيه از آراي منطق دانان معاصر درباره جهانهاي ممكن استفاده مي كند و جهان ممكني را به تصوير مي كشد كه مخلوقات حقيقتا مختار دارد . وقتي اين مخلوقات حقيقتا مختار باشند ، خداوند نمي تواند آنها را مجبور كند كه از روي اختيار تنها فعل صواب انجام دهند. در نتيجه ، آن موجودات مختار قابليت انجام برترين و عاليترين خير ها و زشت ترين و موحش ترين شرور را دارند . در واقع ، اگر خداوند بخواهد مانع وقوع شرور عظيم شود ،در اصل ،اعمال مختارانه را محدود و مقيد كرده است و اگر انتخابهاي مختارانه كاهش پذيرد، انجام بسياري از افعال اخلاقي مهم بالضروره ناممكن شده است .
بنابراين مخلوقات مختار ، در حين انجام اعمال اختياري مرتكب خطا هم مي شود و اين سرچشمه شر اخلاقي است كه نه با علم محض الهي تعارض دارد و نه با خير خواهي و قدرت او .
مطابق اين تصوير « خداوند در جهان موجودات مختاري را آفريده است كه نمي تواند مانع خطا كردن آن ها شود ». اين همان قضيه أي است كه به انضمام قضاياي پيشين وجود توامان خدا و شر را ممكن مي سازد و مدعاي منتقدان را مبني بر ناسازاگري وجود خدا و شرور باطل مي گرداند.
1-عبدالرزاق لاهيجي ،سرمايه ايمان ،تهران : انتشارات الزهرا ، ص 70
2-حاج ملاهادي سبزواري ، اسرار الحكم ،چاپ اسلاميه، ( 1351) ، ص 155
3-ملاصدرا ،اسفار ، بيروت ، چاپ دوم ، ج 7 ، ص 56 ، ملكشاهي ،اشارات و تنبيهات ، ص 400
4-ملكشاهي ،همان
5-ملاصدرا ، اسفار ،ج 7 ص 58
6-زنوزي ، لعمات الهيه ، ص 404
7-ميرداماد ،قبسات ، تهران ، انتشارات ،دانشگاه تهران ، ص 428 ،ابن سينا .الهيات شفا، 1363 ،تهران ، ناصر خسرو ، چاپ اول ، ص 412
8-آل عمران :26
9-ملاصدرا ،همان ، ج 7 ، ص 59،زنوزي ،همان ، ص 408
10-لاهيجي، گوهر مراد، ج 3، ص 232.
عنايت و عدالت الهي
شبهه ثنويت به پاسخ نهايي خود رسيد، اما به مشكل عنايت و عدالت الهي چگونه مي توان پاسخ گفت، در اينكه جهل و مرگ و نقص و نابينايي ،ماهيتي جز عدم ندارند سخني نيست ، اما اشكال اين است كه چرا جاي اين اعدام را وجود پر نكرده است ؟ اگر خدا قادر مطلق و خير محض است و فيض او نهايتي ندارد، آيا اين نواقص نشانه أي از منع فيض او نيست ؟
12-عبدالرزاق لاهيجي ،همان ، ص 73
13-ملاصدرا ، همان ،ج 7 ، ص 99
14-همان ،ص 102
15-همان ، ص 77
16-فيض كاشاني ،كلمات مكنونه . به تصحيح و تعليق عزيز الله عطاردي قوچاني ، ص 83
17-ملاصدرا ،همان ، ص 58
18-ملاصدرا ،همان ،ج 7 ، ص 73 ؛ ابن سينا ،همان ص 420
19-همان ، ص67
20-بهمنيار ،جام جهان نماي . ( 1362 ) .ترجمه كتاب التحصيل . به اهتمام عبدالله نوري و محمد تقي دانش پژوه ،ص 487؛ ابن سينا، همان ، ص 460؛ ملاصدرا ،همان ج 7 ، ص 273
21-ملاصدرا ،همان ،ص 71
22-ملاصدرا ، اسفار ،همان ،ج 7 ، ص 71 ؛ ابن سينا ،همان ، ص 1-420 ؛ ميرداماد ،همان ، ص 435 و …
23-سيد جعفر سجادي ، ترجمه حكمت الاشراق ، تهران ،انتشارات ،دانشگاه تهران ، ص 377
24-بهمنيار ،همان ، ص 477
25-ميرداماد ،همان ،ص 428
26-فيض كاشاني ،همان، ص 83
27-ملاصدرا ، همان ، ص 68
28-حضرت زينب (س) در جواب و شماتت ابن زياد درباره شهادت امام حسين ( ع) و برادران و فرزندان خود فرمود : « ما رايت الاجميلا » به اين معنا كه جز زيبايي چيز ديگر نديدم .
29-غزالي ،احياء العلوم ، قم : در الاحياء الكتب العربيه ،ج 4 ، ص 252
30-ملاصدرا ، همان ، ج7، ص 91
31-همان ، ص 104
32-ملاصدرا ، همان، ص 91
33-همان ، ص 91
34-همان
35-همان
36-pp.200 و 1995و64 و ًmind و Evil and omni potenceً. J.L و .mackie