قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
دكتر جوادي
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض تبریک به مناسبت تولد پیامبر گرامی اسلام و امام جعفر صادق (ع) دقایقی را در خدمت شما هستیم و بیشتر از محضر دوست گرامی مان جناب آقای دکتر علی زمانی استفاده خواهیم کرد. من تصورم از این که این عنوان را این جا ببینم، این بود که بیشتر باید در مورد کارکردهای اخلاقی دین باید صحبت کرد، ولی وقتی دیدم که عنوان زدند که در واقع نقش شون در دنیای جدید البته این دو تا تا حد زیادی با هم تداخل دارند، ولی شاید اونچه را که در ذهنم بود خدمت حضار گرامی عرضه بدارم، دنیای جدید در واقعه اشاره فرمودند ملحفه ها و جهات مختلفی دارد این که این دنیای جدید را فراهم کرد یک اتفاق نبود، جنبه های مختلفی دست به دست هم دادند و شرایطی را که ما به عنوان دنیای مدرن و دنیای جدید می شناسیم، فراهم آورد. بخش مهمی از سازندگان یا در واقعه اون عوامل تشکیل دهنده دنیای جدید مربوط می شه به حوزه اخلاق اتفاقاتی که در حوزه اخلاق رخ داد، البته اشاره فرمودند به جهت علم و تکنولوژی رشد علم رشد سریع فناوری که شاید هیچ دوره ای به این سرعت در تاریخ بشر سابقه نداشته از عوامل مهم در واقع شکل گیری دنیای جدید است، مهم تر از اون علم گرایی است، اون چیزی که دنیای جدید را از دوران قدیم متمایز می کنه نفع علم نیست، البته عرض کردم خود علم رشد فراوانی را داشته، اما علم گرایی غیر از علم گرایی اون چیزی را که در واقع کل حقیقت را ما از منظر علم بخواهیم پیدا کنیم این بود که متفاوت در دنیای جدید را از دنیای قدیم گذشتگان ما عالمان بزرگی بودند. ابوریحان بیرونی، ابن¬سیناها، اما اون دیدگاهی را که امروز خیلی از عالمان ازش طرفداری و دفاع می¬کنند به این عنوان که فقط از رهگذر علم ما با حقیقت مواجهیم. از این رو اونها نذاشتن، می¬گفتن بخشی از حقیقت که مربوط به قوانین و طبیعت و اینها هست، از رهگذر علم حاصل می¬شه، منتها بخش دیگری که مهم هتسند، از فلسفه¬ی عرفان و شیوه¬های دیگر خود دین و وحی می¬تونه حکایت و پرده¬بردار اون جهت باشه. من به این جهت¬ها خیلی کاری ندارم، جنبه¬های مختلف مدرنیته می¬تواند مورد بحث قرار گیرد، بیشتر به جنبه¬هایی که خودم باهاش سر و کار دارم و دنبال می¬کنم بحث اخلاقه در حوزه اخلاق چه اتفاقی افتاد که دنیای جدید را متمایز از دنیای قدیم می¬کنه. مهمترین اتفاقی که می¬شه بگیم، شروع جدید توسط کانت پیش آمد فیلسوف معروف آلمانی به نام ایمان و ازهان نامش برای همه¬ی کسانی که با فرهنگ سر و کار دارند، آشنا هست. قبل از ایشون در واقع البته این که عرض میکنم ممکنه یک نفر، دو نفر قبل از ایشون هم یک مقدار دیدگاه متفاوتی را داشته باشد، من یک جریان بیشتر مد نظرم هست، جریان این بود که ما در حوزه اخلاق می¬تونیم معارف اخلاقی را از خود دین بگیریم، می¬توانیم به حق اعتماد کنیم، برای شناساندن خیر و شر اخلاقی برای پیدا کردن راه سعادت می¬توانیم از راه دین از این طریق سلوک کنیم و به سعادت برسیم، اما از زمان کانت این طرف موضوعی مطرح شد به نام استقلال عامل اخلاقی. شاید ایشون خودش نظرش این نبود که فاصله بگیره، از دین و تدین، ولی اون چیزی که اتفاق افتاد، همین سند معروفی می¬گن این جور نیست که هر که روی آدم در واقع قطع می¬کنه، بهش برسه در واقع آدم یک چیزی را قطع می¬کنه که به اون نمی¬رسه. گام¬ها وقتی یک چیزی را قطع نمی¬کنه، بهش می¬رسه. در قرآن کریم در آیه¬ای فرعون و موسی ما می¬بینیم که خداوند می¬فرماید: فرعون موسی را به عنوان فرزند خودش گرفت، از وقتی که در ساحل رود نیل دید، این رو گرفت تا این که در واقع دشمنش بشه، ولی آیا واقعاً قصر موسی این بود که فرعون این بود که موسی دشمنش بشه، نه اون حکایت می¬کنه که اون قصدش این بوده که به عنوان فرزند و یار خودش بشه، اون چیز که شد این شد که گاهی وقت¬ها آدم خودش نمی¬تونه مسیر تحولات را پیش¬بینی کنه، در مورد کانت هم احتمال قوی این اتفاق افتاد. خودش بنای این را نداشت که فاصله¬ای ایجاد کنه در دنیای جدید ایشون تأکید کرد که چرا ما باید از راه وحی بخواهیم راه سعادت را به ما نشان بده، چرا ما تکالیف اخلاقی¬مون را از وحی بخواهیم، از دین بخواهیم، ما خودمون چه کم داریم، اگر می¬گیم پیامبرانی هستند که راه را به ما نشان
می¬دهند، عقل خودش پیامبر خداست، احتیاجی به پیامبران از بیرون نداریم، عقل خودش می¬تونه راه را به ما نشان بدهد، خودش می¬تواند بگوید چه کار بکنیم، چه کار نکنیم، هر کسی عقل خودش پیامبر واضح و در واقع جهل کننده قرار گذار اخلاق می¬تواند باشد، بنابراین تأکید کرد روی عنصری به نام عنصر استقلال اخلاقی یعنی هر کس باید خودش با مراجعه به عقلش، با مراجعه در واقع توان طبیعی خردمندیش راه را باز کنه برای خودش، مشخص کند که چه کار کنه، بدونه که چه چیزی خوبه، چه چیزی بده، لازمه این کار فاصله گرفتن از اندیشه سنتی بود که ما باید وحی را مسیر تکامل جست و جو کنیم، مثلاً چه راهی را باید پیش ببریم. این فاصله ابتدا خیلی خودش را نشان نمی¬داد، چون که هنوز عقل نزدیک دین بود، وقتی هم می¬گفت من باید از عقل بگیرم، خیلی هم فاصله¬ای از مزامین دینی یا آموزه¬های دینی ایجاد نمی¬شد، چون عقل اون شکافی را که بعدها در قرآن پیدا کرد، از دین پیدا نکرده بود، اما یواش یواش این فاصله ایجاد شد، کسانی آمدن بعد از کانت استقلال اخلاقی کانت رو توسعه دارند. گفتن چرا که قطعاً ما وظیفه داریم به عقل احترام بگذاریم، وظیفه داریم از عقل خودمون بپرسیم مگر احساس ما، مگر عواطف ما بخشی از وجود ما نیستن، چرا ما نباید تابع عواطفمون باشیم، چرا نباید تابع احساساتمون باشیم، اگر دلم چیزی خواست چرا نباید اون را دنبال کنم، کی گفته من باید اون چیزی که عقل من می¬گه تبعیت کنم و این ورمی که آغاز شد و معروف شد به شهر گرایی و هم گرایی اینها این دیگه فاصله را تشدید کرد، چرا؟ چون که نه فقط در دین و آموزه¬های دینی در حوزه اخلاق دیگه دور شدند، بلکه به یک معنا از اون خود عقل و چهارچوب¬ها عقلانی که باز یک جریمن در اخلاق حفظ می¬کرد، فاصله گرفتن و امروز به هر حال وضعیت ما در حوزه اخلاق افتادیم، باز عرض می¬کنم من می¬گم وجهه قالب دنیا، البته در دل دنیای جدید در واقع دنیای قدیمی وجود داره، کسانی که با این دنیای جدید آشنایی دارند، می¬بینند اینها را من نمی-خواهم حکم کلی کنم، من خودم کسانی را دیدم که متن این دنیای جدید متفکر اصیل نمی¬گم هر چیزی قدیمیه، اصلیه و تفکر جاودان خرد را که بشر را حفظ کرده، در مسیر زندگی¬اش این را داره، من به طور کلی نمی¬خواهم حکم کنم، ولی در وجهه قالب دنیای جدید در حوزه اخلاق چیزی شبیه عاطفه¬گرایی یا ما می¬گیم احساس گرایی، یعنی هر کسی هر چیزی دلش می¬خواد، اعمال می¬کنه و کسی حق نداره در کار او دخالت کنه، کسی حق نداره به کسی بگه که چرا این کار را می¬کنی، چون اخلاق یک جایی که تصمیم¬گیری شخصی یعنی خصوصی یعنی مثل سلیقه آدمه، این لباسی را دوست داری یک کسی اون لباس رو دوست داره، یک کسی این رفتار رو دوست داره، یک کسی این رفتار را دوست داره، کسی حق نداره تحمیل کنه که شما چرا این لباس را می¬پوشی یا اون لباس را نمی¬پوشی، در حوزه اخلاق هم کسی حق نداره به من بگه که این کار را بکنه، این کار را نکن، می¬بینید چه قدر از آموزه¬های اصیل مثل امر به معروف و نهی از منکر این جور مفاهیم فاصله می¬گیره، یعنی کسی حق نداره وارد حوزه زندگی خصوصی من بشه و به من بگه چه کار بکن، چه کار نکن، من اعتقادم اینه که اخلاق یعنی این که هر کسی یک شیوه¬ای برای زندگی خودش انتخاب می¬کنه و دنبال می¬کنه، شبیه لباس پوشیدن، شبیه غذا خوردنه، کسی در واقع این حق را نداره که وارد این بشه، اصلاً کسی نباید با من بحث کنه سر این بحثی نداره، بحث یعنی چه؟ بحث یعنی یک یک حقیقتی وجود داره که ما بر سرش بحث می¬کنیم که آیا شما درست فهمیدید، وقتی چیزی به نام حقیقت اخلاقی وجود ندارد و حقیقت اخلاقی اون چیزیه که من انتخاب می¬کنم، شما انتخابش می¬کنید، نسبی است شما این جور فکر می¬کنید، مردم آمریکا یک جور دیگه فکر می¬کنند، مردم مثلاً آفریقا یک جور دیگه فکر می¬کنند، این چیزی است که در دنیای جدید در حوزه اخلاق اتفاق افتاد، اگر نگاه کنیم زبان ما یک کمی متأثر از اون فرهنگ هست، مثلاً بچه¬ها به هم می¬گن این مشکل توئه، این ارتباطی به من نداره، این جور صحبت کردن خیلی متأثر از این اندیشه است که ما نباید به هم کاری نداشته باشیم، حوزه اخلاق ما نباید مراقب نگران هم باشیم، هر کس شیوه خودش را و هر کسی طریق خودش را، به هر حال هیچ کدام هم این جوری نیست که یک حقیقتی محک بزنیم، بگیم شما درست¬ترید، ایشون درست¬تره و طریقه¬های مختلفی هستند که ما داریم. در چنین جمله¬هایی باشه، من عرض کردم که فقط رو بحث اخلاقی¬اش تأکید می¬کنم و حضور دیگرش را کار ندارم که وجه اخلاقی وقتی وارد بشه، ما می¬خواهیم صحبت کنیم که دین چه کاری می¬تونه بکنه، در واقع در این دنیای جدید با این معلفه اخلاقی دین چه کار می¬توانه بکنه، شاید اصلاً بعضی¬ها بگن که این سوال با این مسأله اصلاً بیهوده است، برای این که دنیای جدید با کنار گذاشتن دین شروع شده، در واقع با بیرون گذاشتن دین، دنیای جدید شکل گرفته، دوباره شما می¬خواهید بحث کنید که دنیای جدید دین چه کار می¬تونه بکنه، دنیای جدید انصافاً با کنار گذاشتن در واقع آموزه¬های دینی مثل این که یک حقیقت ثابت اخلاقی را برای همگان وجود داره، مثل این که آدمیان باید به هم نوعی نظر داشته باشند، مراقبت داشته باشند، توجه داشته باشند این مزامین دوباره شما می¬خواهید طرح کنید، شما می¬خواهید مطرح کنید که در دنیای جدید چه کار کردی، چرا ما این بحث را می¬کنیم و چرا این بحث مطرح شد که دین در دنیای جدید چه نقش-هایی می¬تونه داشته باشه، مگر قرار نیست که دنیای جدید این باشه که دیگه آموزه¬های اخلاقی دین را بذاریم کنار اتفاقاتی که پیش آمد، در دنیای جدید در دل دنیای جدید که خود متولیان این دنیا کم کم کشیده شده به طرح این گونه مباحث که دوباره طرح کنند که آیا راهی برای دین و آموزه¬های دینی چنین دنیایی وجود داره یا نداره، من یکی ـ دو تا نمونه¬اش را چون فرصت زیادی هم نیست و به بنده 20 دقیقه فرصت دادند، در خیلی از حوزه¬های رفتار انسان¬ها مشکلاتی پیدا آمد، دشواری¬هایی پیش آمد که توجه گردانندگان و متولیان یا در واقع اونهایی که درگیر دنیای جدیدن، نقش دین احیا کرد، مجدداً تحملاتی را در حوزه دین دارند، هنوز پیگیری می-کنند، اون اتفاقات چی بود که چنین مسایلی را مجدداً طرح کرد، خوب شما مفهومی را به نام فهم اندیشه ترقی که از مشخصه¬های مهم دنیای جدیده، شنیدید، یعنی همراه این امید فکر را بشر در دویست ـ سیصد سال گذشته داشت که ما همیشه می¬توانیم مشکلاتی که برامون پیش میاد، از طریق علم و دانش حلش کنیم، از طریق عقل و خردورزی¬مون جمعی حلش کنین، نیازی نداریم از داخل سیستم بریم بیرون قبول داشتند، ما مشکلاتی داریم، همیشه در مسیر راه ما مشکلاتی وجود داره، اما این مشکلات را از درون این سیستم می¬تونیم حلش کنیم، اگر احیاناً مثلاً در محیط زیست مشکلاتی برای ما پیش آمده، آلودگی¬های محیط زیست زیاد بشه، ما می¬توانیم با ابداع شیوه¬های جدید فناوری¬های جدید، سیستم¬های جدید مشکلات را حل کنیم، نیازی نیست بریم مثلاً از دین و یک معقوله عقلانی بیرون، از درون علم و خودورزی خود ما از عقل خود سوال می¬کنیم که چه کاری بکنیم، احتیاج به این نداریم. در حوزه¬های دیگر همین اتفاق افتاد، یعنی وقتی با این مشکلات برخورد کردند، می¬گفتن ما می¬توانیم، اما در ادامه این روند متوجه شدند که این راه¬حل جواب نمی¬ده، دیگه ما توان این را نداریم که از درون سیستم راه¬حلی که خود این سیستم برای ما ایجاد کرده، پیدا کنیم، مثلاً در مورد همین محیط زیست که مثال زدم، متوجه شدم که ما این دور را می¬توانیم ادامه دهیم که آلاینده¬های مستند ما یک سیستمی را طراحی کنیم که بتونه جواب بده، آمدند گفتن ما مشکل را به شکل دیگری حل کنیم، ما باید در رفتار، در فکر و اندیشه¬ای که چنین وضعیتی را ایجاد کرده و برگردیم و از خود دین الهام بگیریم، ببینیم چه راه¬حل¬هایی را می¬تونه برای ما تعریف کنه که از این وضعیت بیرون بیاییم، اینها نکاتی بود که در واقع تحمل را در حوزه نقش دین در دنیای جدید احیا کرد. در این جا من عرض کردم خدمت شما از این جا به بعد بارزترین نقش¬هایی که دین در دنیای جدید داشته باشد، اشاره می¬کنم و بعد هم در خدمت آقای دکتر هستیم و بعد هم اگر سوالی هست، در خدمت شما هستیم. خوب من عرض کردم بحث من راجع به نقشی که دین می¬تونه در حوزه اخلاق در دنیای جدید داشته باشد، با توجه به این که اشاره کردم که اخلاق دنیای جدید با کنار گذاشتن دین پیدا شد، اما در واقع خودشون متوجه شدند که باید وارد در واقع ملاحظه و تحمل و نظر بکنند و این موجب شد که این بحثی که من می¬کنم پیدا شد، خب اگر بخوام این بحث را یک مقدار جمع و جور خدمت شما عرض کنم، باید از خود اخلاق شروع کنم، اصلاً چرا اخلاق، چرا ما لازم داریم در دنیای جدید یا همین دنیای قدیم چیزی را به نام اخلاق جدی بگیریم تا بعد صحبت کنیم که نقش دین در اخلاق چیه، همه¬ی شما آشنایی دارید که ما فرض¬مون این است که در یک جهانی در واقع جهان¬بینی نگاه می¬کنیم، همه¬ی مخلوقات انسان و غیرانسان همه جانداران توسط خدای مهربان و عالمی خلق شدند تا به یک مقصدی برسند، این دیدگاه که به اصطلاح بهش می¬گن غایتن باری که از ارسطو و در واقع یونانیون به میراث رسیده، به حکمت اسلامی ولی در متون دینی ما پر از اشارات به این که هر چیزی توانی استعدادی درش نهاده شده که قراره اون مسیر را برای رسیدن به یک مقصدی که از پیش معین شده، نوع امکان برای این که این جا برسه، نوع مثلاً حیوان برای این مقصود نوع فلان جاندار متناسب با اون ظرفیت و توان رو دارد و طبیعتاً به صورت غریضی نوع هدایت به اون مقصود هم می¬شه از اون تعبیر می¬کنه به اصل انسان به صورت غریضی نمی¬تونه به اون مقصد هدایت بشه، چرا؟ یعنی لازم داره چیزی از اون داده¬های غریضی و تمایلات، اگر انسان روی به غرایضات و تمایلات خودش واگذار بشه، نوع خودش را تباه می¬کنه، نه فقط به کمال خودش نمی¬رسه، بقیه حیوانات این جوری نیست، یک کتابی هست به نام خرنامه نمی¬دانم شنیدید، اصلش از متن فرانسوی فکر می¬کنم عنوان اصلی¬اش به نام اعتمادالسلطنه ظاهراً از نزدیکان ناصرالدین شاه است. این کتاب ترجمه کرده و کتاب طنز خواندنی گلایه¬های یک خر از انسان است، نوشته بود که در واقع شرافت در ما هست، اگر به خودمون رها بشیم، نوع خودمون رو تباه نمی¬کنیم، به هر حال با افت و خیز به مقصد میر¬سیم، اما انسان این جوری هست که اگر به خودش واگذار بشه، خودش و نوع خودش را تباه می¬کنه، نمی¬تونه به اون هدایت غریضی و در واقع میل خودش راه پیدا کنه، چیزی را لازم داره که ما بهش می¬گیم اخلاق، یعنی باید چیز دیگری وارد سیستم رفتار اون بشه که بتونه اون را به اون مقصد برسونه، زبون شهید مطهری اخلاق را تعریف می¬کردند به علم مدیریت غرایض وقتی ازشون سوال می¬شد اخلاق چیه؟ به نیت غرایض تعریف خیلی خوبیه، مدیریت غرایضه، یعنی اون غرایض را یک جوری مدیریت بکنه که بتونه به اون معبودی که خلقت این درش نهاده شده، در واقع برسونه، این جاست که وارد زندگی می¬شه، کم کسی هست که اذعان و اعتراف نداشته باشه که انسان لازم به یک نظم نسبی و غرایض¬اش به شهواتش، کینه¬ها، نکبت¬ها، بده و اون را سازماندهی کنه. این چیزی بود که ما به نام اخلاق داریم، این در طول تاریخ مورد قبول همه بوده، در کیفیت این نظم همیشه اختلاف بوده، می¬گفتن عقل ما قادره این نظم و نصب را ببخشه، عقل ما می¬تونه خودش با هدایت عقل و فکر خودش راه پیدا کنه، غرایض را طوری تنظیم کنه و بچینه. ارسطو از نمونه¬های بارز این فکره ارسطو معتقد بود که ما با توان عقلیمون می¬توانیم تحمل کنیم غرایض را مدیریت کنیم، سامان بدهیم و راه را پیدا کنیم، اما کسانی هم که معتقد بودند که ما نمی¬توانیم این چنین کاری بکنیم، عقل می¬تونه، اما عقل نمی¬تونه کاملاً این فرآیند را هدایت کنه، چرا؟ چون عقل گرفتار این هوا می¬شه، در متون دینی ما هم عقل وقتی مقلوب هوا می¬شه، فتنه¬انگیزش از خود هوا بیشتر می¬شه، یعنی عقل وقتی که اسیر غرایض و هوا و هوس می¬شه، خطرناک¬تر از خود هوا و هوس می¬شه، چون آدمی که هوا و هوس معمولی داره، به یک چیزی کشیده می¬شه و گرفتار می¬شه، اما کسی که عقلش مقلوب هوا بشه، یعنی عقلش ابزاری است برای این هوا، اون دیگه پیچیده¬تره و برای رسیدن به اون هوا، کارهای خطرناک¬تر و پیچیده¬تری شبیه اون کسانی است که مثلاً وقتی که یک کسی رفت پیش امام صادق (ع) خوبه سخنی از این بزرگوار هم در مجلس گفته بشه، گفتش که من چه کار کنم که آدم خوبی بشم، کار خوب بکنم؟ امام فرمود: شما بخوابید بهتره. ناراحت شد که من چه کار کنم که کار خوبی انجام بدم؟ گفتن: که شما بخوابید بهتره، چون وقتی بیداری دنبال فکر برای بدبخت کردن مردمی، فکر برای این فکر تو اسیر هواست، این خطرناک¬تره، ولی در مجموع عده¬ای فیلسوفان و حکیمان که اولاً درست که می¬تونه گام¬های مهمی را در تحکیم غرایض حاکمیت بخشیدن و اداره غرایض داشته، اما خودش خیلی مطمئن نیست، خودش نمی¬توانیم اعتماد کامل بهش داشته باشیم، خودش این جوری نیست که ما بهش اعتماد تام داشته باشیم تا بتوانیم ازش استفاده کنیم، اما چیزی که در تشهید و تحلیل این عقل به میان بیاد که از این جا پای دین و وحی معمولاً در میان کشیدن یعنی در واقع دین را نمی¬گفتن که عرصه را بر عقل پهن کنه، کسانی که فکری از عقل دارند، خطاست، اما دین هوا درست حکیمانه مثل ابوعلی سینا برای این نیامد که عرصه را بر عقل تنگ کنه که برید کنار من بیام، این نبوده در روایتی در اصول کافی هست که روایت در اصول کافی گفتن که شما مغیدید، بین این سه چیز خدا یکی از این هدیه¬ها را می¬خواد به شما بده، یکی از آن عقله، یکی دیگر ایمانه و دیگری حیا، حیا اخلاق، حیا در اصطلاح نماد اخلاقه، حالا من یک مقداری اشاره خواهم کرد، یکی علمه، یکی در واقع عقله، علم و فلسفه و حکمت اینها را می¬خوای انتخاب کن، مورد مختلفی داره، فلسفه عقل دانش عقله، اخلاق عقلی حکمت عقله، می¬تونی یکی از اینها را انتخاب کنی یا عقل را انتخاب کن، یا دین را انتخاب کن یا اخلاق آدم با خودش ور رفت و فکر کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که عقل را انتخاب کنه، گفت: من عقل را انتخاب
می¬کنم، گفت: خوب شما دو تایی دیگر بروید ایمان یا اخلاق برید، ایشان می¬خواد با عقل زندگی کنه، نمی¬خواد با دین و اخلاق زندگی کنه، اون دو تای دیگه گفتن ما نمی¬رویم، به ما گفته شده به ما گفتن شما تابع عقلید، هر کجا که عقل هست، شما باشید، بنابراین ما نمی¬رویم، ما کنار عقلیم، این یعنی حق این در واقع تفصیر خیلی عمیقی داره، دین در کنار عقله، دین نیامده عرصه را بر عقل تنگ بکنه، دین آمده عقل را تحکیم کنه، احیا بکنه، حداقل اطمینانی که اشاره کردم بر اثر هواپرستی و این چیزها جلویش را بگیره، دین نیامده که شما بروید کنار، من هستم کاری، یک وقتی مرحوم علامه طباطبایی کاری را شروع کرده بودند که متأسفانه در حوزه قم اون زمان نذاشتن نخواستن این کار را ایشون ادامه بدهند، ایشون شروع کرد یک تحقیقاتی از بهارالانوار زدن، یک جلد از اون چاپ شده از بهارالانوار مرحوم آقای طباطبایی دیگه ادامه ندادند. در یکی از تحقیقاتش در موردی به مناسبتی غزالی خرده می¬گیرند، ایراد می¬گیرند، غزالی گفته بود که پزشکی صنایع، زره¬سازی همه اینها پیامبران برای بشر آوردند، دین برای بشر آورده مثال زده بود که حضرت داوود زره¬سازی را آورده بود، نمی¬دانم کدام پیغمبر پزشکی را آورده بود، علامه طباطبایی می¬گن این فهم درستی نیست، این جور نیست که ما بگیم عقل هیچ کاری برای بشر نکرده، همه چیز را دین برایش آورده، این درست نیست، اصلاً خود دین همین را نمی¬گه، این فرمایش مرحوم طباطبایی در بین اون مطلبی را که از غزالی داده یک روایتی هست که ایشون اشاره می¬کنند که غزالی آورده که در بهار هم هست که به مناسبت به اون روایت اشاره می¬کنند و می¬گن این جور نیست، لازم نیست ما برای این که در واقع بتوانیم اهمیت دین را نشان بدیم، علم و دانش و خود را با عقل نادیده بگیریم، بگیم هیچی نکرده، اینها همش نه یک همچنین چیزی نه با متن واقع سازگاره، نه با ادعای خود دین سازگاره، یک نکته¬ای را خدمت شما عرض کنم، اولین کار، اولین وظیفه¬ای که انبیا و ادیان اصولاً در مقابل، در واقع اخلاق داشتند تأیید فهم عقلانی انسان از اخلاقه اون جایی که انسان مسیر درست می¬رفته، پیامبران تأییدش می¬کردند، می¬گفتن ما آمدیم، همین کار را بکنیم، جایی هم که احیاناً عقل گرفتار هوا می¬شه، چون هوا در انسان خیلی ریشه داره، کم کسی است که بتونه مطمئن بشه تو فهم عقلی¬اش از این هاپرستی رهاست، بله صورت¬های مختلفی هم داره، هواپرستی ما همه¬مون یک جورهایی به یک معنا گرفتارشیم، در واقع روایتی می¬خواندم که گاهی وقت¬ها نفوذ از صورت¬های هواپرستی به خصوص جاء، منزلت، مقام، اگر خیلی کسی بتوانند راه را عرفان و سلوک آخرش می¬تونه از شهرت¬پرستی نام¬جویی و اینها رها بشه، معمولاً این رخنه¬اش این قدر در واقع نامیدنی¬ها توی این روایت این جوری می¬فرماید راه رفتن مورچه سیاه در شب تاریک بر روی یک صخره¬ی سنگی سیاه نامعلوم¬تره، چنین چیزی پیامبران آمدند این کار را کردند، آمدن بگن اونجایی که عقل بر برداشت¬اش در چهارچوب درست ما ؟؟؟ تأییدش می¬کنیم، تحکیم¬اش می¬کنیم، تأکیدش می¬کنیم، احیاء لازم است که این برداشت¬ها را تصحیح¬اش کنیم که نتوانسته ما نشونش بدهیم، این گام اوله، نکته دوم که دین برای اخلاق داره می¬کنه، می¬تونه در دنیای جدید حرف داشته باشه، برای ما مسیر سلوک اخلاقی را برای ما باز کنه، غیر از نکته¬ای که اول عرض کردم کمک به ما در معرفت اخلاقی، کمک به ما در تحکیم برداشت خودمون، غیر از اون نکته دوم که دین می¬کنه معرض بهای اخلاقیه، مفهوم بلای اخلاقی یک مفهوم کلیدی توی اخلاقه، مسیحیت یک عنوان بهش می¬گن، قدیسان اخلاقی این درس¬ها بحث مهمیه، کتاب¬های زیادی که اینها چه کار می¬توانند بکنند، قدیسان اخلاقی کارشون چیه، در اخلاق چه فایده¬ای داره؟ کسانی مثلاً مل ما در قرآن کریم، در مورد پیامبر اسلام (ص) (و لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه) البته این اسوه حسنه با اون حسنی که با دین در عمل نشان می¬ده، یعنی با زندگی پیامبران، با زندگی بزرگان دینی، به ما این دید را الهام می¬ده آرمان اخلاقی چندان دور نیستند که به خودمون بگیم بابا اینها که قابل تحسین نیستن، ولشون کنیم بره، اگر کسانی که عقل نداشته باشند، همیشه این فکر در ما زنده باشه، اصلاً نمی¬توانیم به این آرمان¬ها برسیم. پیامبران با زندگی خودشون می-تونن به ما نشان بدهند که درسته که سخته، ولی تردیدی نیست که ما نتوانیم به اون¬ها برسیم، بنابراین ما
می¬توانیم با دیدن اینها الهام گرفتن از زندگی اینها این خلع اون آرمان واقعیت تا حدی بتونیم پر کنیم، البته ذیل این آیه هم خداوند می¬فرماید: اسوه بودند مال هر کسی نیست، خیلی زندگیت¬ها را می¬بینند، بدشون می¬یاد از این زندگی¬ها و اسوه نمی¬گیرند هیچی، ناراحت هم می¬شوند که چنین آدم¬هایی چرا هستند. یک روایت معروفی هست که غلط هم معنا می¬شه که بیشتر بهشتیان ابلهند، اکثر مردم بهشت ابلهند. یک بنده خدایی گفته بود ما می-خواهیم بریم بهشت، ما که نمی¬خواهیم با ابلهان زندگی کنیم. ذیل این روایت یک جمله¬ای این آیه را توضیح می¬دهد، ولی این معنا را معمولاً نمی¬گن در ادامه این روایت نوشته ابلح کیه؟ ابلح یعنی کسی که عقلش و فکرش را توی خیر معطوف می¬کنه و شر را کنار می¬زند، خودش را خیلی نشون نمی¬ده، فکرش را به کار نمی-گیره، در واقع توانش را آن جا معطوف نمی¬کنه، اون وقت مردم می¬گن نمی¬تونه فکر بکنه، یعنی در واقع وقتی در زمینه شر زور نداره، کسی هم از بیرون نگاه می¬کنه می¬گه حتماً قدرتی نداره و ابلهه این بلد نیست این مقام را بلد نیتس و این فوت و فن¬ها را این کار را این ابلح. خوب نکته دوم؛ خداوند می¬فرماید: این اسوه¬ها را چه به درد می¬خورد، کسانی هستند در خونه خود پیامبرند اسوه نمی¬گیرند، از اونها این چیزی نیست که هر که ببیند، اسوه بگیرد، برای کسانی در واقع اینها اسوه¬اند. ذکر خدا می¬کنند، اصلاً کلاً دین یا اخلاق برای کسانی که همچین اخلاقی، دغدغه¬ای دارند به درد می¬خورد والا فایده¬ای ندارد برای کسانی که همچین دغدغه¬هایی ندارند. صحبت کردن و شما تو اخلاق می¬خوای چه کار کنی؟ می¬خواهد فرد را قانع کنی که بگی این مناسب سعادت شما نیست؟ اگر این کار را نکنی، بدبخت می¬شی! می¬گه باشه، من اصلاً می¬خوام بدبخت بشم، نمی¬خوام سعادت، شما چه کار می¬تونی باهاش بکنی، یعنی نمی¬تونی ادامه بدی. بحث اخلاقی را اسوه بودن برای چنین افرادی هست.
نکته سوم؛ که در واقع مهم است مربوط به این است که در واقع پیامبران ادیان می¬آیند و یک وجهی به اخلاق
می¬دهند که هزینه اخلاقی را کم می¬کنند، چون اخلاق یک هزینه¬ای دارند، آدم نمی¬تواند این کار را بکند، کسی که رها زندگی می¬کنه، هر وقت هر چیزی که میلش می¬خواد می¬رود سراغش، بدون این که هیچ محدودیتی داشته باشه، هر چیزی را که می¬خواد بدون این که هیچ محدودیتی داشته باشه، می¬تونه خودش را ارضا کنه، غذا می-خواد می¬خوره حلالی، حرامی این که مال کسی هست، این که این کار را انجام بدم یا ندم، هیچ ملاحظه¬ای نداره و به قول فیلسوف معروف انگنیسویالیسم ساحت مربوط به هوا و هوس زندگی می¬کنه و هر دم خلاصه به چیزی دل می¬بنده و می¬ره این خیلی هزینه نداره، چون راحت می¬خواهد در واقع محدودیتی ندارد، اما وقتی می¬خواد یک چهارچوبی به زندگیش بده، خوب طبیعتاً هزینه داره، می¬خواد در واقع محدودیتی برای خودش ایجاد کنه، وقتی می¬خواد این غذا را بخوره می¬گه میلش هست، ولی این مال یتیم نباشه، نمی¬تونه بخوره یا می¬گه این مثلاً فلان فرد را فرض کنید این فرد حقش را که نمی¬توانم بخورم دیگه یک محدودیتی برای آدم ایجاد می¬کنه، برای خود آدم همیشه سؤاله، چرا من باید زیر بار این محدودیت بروم؟ چرا؟ چرا من باید هزینه کنم؟ یعنی در واقع حیات اخلاقی این هزینه را بپردازم؟ ارسطو وقتی به این سؤال می¬پردازه جوابش اینه یعنی در واقع این سؤال، سؤال قدیمیه، هزینه اخلاقی زندگی کردن، چرا ما باید اخلاقی زندگی کنیم؟ چرا هزینه بپردازیم؟ برای اخلاقی زندگی کردن جوابی که ارسطو می¬ده اینه که این در واقع خرج کرامته، یعنی چی؟ یعنی انسانی که می¬خواد کریمانه زندگی کنه، انسانی که می¬خواد در واقع شکفته باشه و مثل یک گل معطر زندگی بکنه، مثل یک گل زیبا زندگی کنه، هزینه¬ای را باید بپردازه، این هزینه اونه یعنی در واقع یک همچنین هزینه¬ای را باید بپردازه تا یک همچین زندگی را داشته باشه، شکوفایی حیات و که اصطلاحاً بهش می¬گن سعادت یعنی در واقع طول اون عطری که اون زندگی می¬دهد، یعنی برای این که بتونه زندگی معطری، زندگی شکوفایی را داشته باشه، باید هزینه کنه، این هم هزینشه، یک محدودیت¬هایی جلوی شهوتش را بگیره و این جور خودش را مهار کنه، اما این جواب خیلی¬ها را قانع نکرد، چون ممکنه خیلی¬ها بگن: خوب حالا فرض کن ما شصت ـ هفتاد سال می¬خواهیم عطر در واقع زندگی را داشته باشیم، شکفته باشیم، چه فایده¬ای داره؟ چرا خودم را به زحمت بندازم که مثلاً پنجاه ـ شصت سال بگن: خوب زندگی کرد، بگن شکوفا زندگی کرد، بعدش چی؟ این جاست که خیلی مشکل پیش میاد، یعنی هنوز اون هزینه جای سؤال داره که گویا اون هزینه¬ای که من می¬پردازم خیلی سخته، خیلی دشواره، خیلی محدودیت ایجاد می¬کنه، چه فایده¬ای داره که مثلاً من بگم من این جا پنجاه سال مثل یک گل زندگی می-کنم، پژمرده می¬شم، می¬روم. این جاست که ادیان و در واقع دین نقش بی¬بدیلی را ایفا می¬کنه که هیچ چیز دیگه-ای نقش اون را ایفا نمی¬کنه، این جاست که پیامبران یا در واقع ادیان آمدند و یک تفریحی از انسان کردند، یک چشم¬اندازی یا کتبی را برای انسان گشودند که اون هزینه دیگه هیچ می¬شه، در مقابلش یعنی وقتی شما نگاه می-کنی به این افق و می¬گی: نه پنجاه سال، بلکه برای ابد من یک چنین آراستگی یک چنین پیراستگی و یک چنین شکوفایی را در زندگی خودم دارم، نه فقط تو پنجاه سال این دنیا که متأسفانه چشم¬انداز افقی بود که ارسطو می-دید، ارسطو با اون بزرگی و بزرگواریش بعضی از فیلسوفان ما در حد پیامبران می¬ستاینش، بیشتر از این نمی¬گیم، واقعاً در حوزه اخلاق می¬گفتش: اهمیت اخلاق اینه فقط می¬گم برای این که بتونیم که هشتاد ـ نود سال این جا خوب زندگی کنیم، با کرامت زندگی کنیم، جوری زندگی نکنیم که آدم ؟؟؟ ما در واقعه دیگران را بگیره، یک همچین چیزی را، اما پیامبران آمدند گفتند که نه اون چیزی که شما اونجا می¬کنید، فقط این نیست که پنجاه ـ شصت سال به شما آرایش می¬ده، این آرایش ابدی زندگی شما را فراهم می¬کنه، این چیزیست که نگرانش نباشید، اگر وقت می¬گذارید، نگرانیش نباشد، اگر هزینه می¬گذارید، این چیزیه که نه این دنیا، بلکه برای ابد سعادت و شکوفایی شما را فراهم می¬کنه. در چنین حالتی دیگه جای سؤال نیست که شما بپرسید که چرا من باید هزینه کنم؟ اصلاً این ناچیزه، اصلاً این به شمار نمیاد، در قبال این شکوفایی دایمی و ابدی، این نقش برای اخلاق در دنیای جدید ما بیش از هر کس دیگری نیاز داریم به نظر خود بنده دنیا جدید با یک مشکل جدی مواجه هستیم، دنیای جدید که می¬گم ذهن شما به غرب نره¬ها، این دنیای جدید گاهی در شرق حضور بیشتری داره، متأسفانه یعنی در کشورهای شرقی حتی گاهی در کشورهای اسلامی هم این اتفاق می¬افته، غرب این جا مفهوم جغرافیایی نداره که مثلاً یا در آمریکا یا در نمی¬دانم فرانسه این تعبیری است که حالا به هر حال جا افتاده و مطرح می¬کنند شاید در بعضی از کشورهای شرقی وضع از این بدتر باشه، این چیزی که خدمت شما عرض می¬کنم، این دیگه جمله آخرمه ما یکی از مشکلاتی که در حوزه¬ی اخلاق داریم، این است که ما تو اخلاق و بحث¬های اخلاقی اینه که پارامترهایی که فرق را تو حوزه رفتار اخلاقی نگاه می¬داره، یعنی او را وادار می¬کنه که رفتار اخلاقی داشته باشه، شرم و حضوره که اصطلاحاً بهش می¬گن: یعنی در واقع یک کسی مثلاً فرض کنید علاقه داره به یک غذایی، وقتی مستلزم می¬شه که کسانی ناظرند و واسخند برای این فرآیند شرم و حضور مانع می¬شه یعنی خود به خود ولو این که شاید مبارزه¬ای هم در درونش رخ می¬ده، یعنی میلش را می¬کشه، این، اون چیزی است که ما به اصطلاح دینی بهش می¬گیم حیا که عرض کردم در اون روایتم حیا خیلی عامل مهمی برای در واقع ترک حیا، یعنی این یک نوع گرفتگی یا انقباضی که در نفس این که کاری را که انجام می¬ده در حضوری است که دیگران او را می¬بینند و مزمتش می¬کنند، این باعث می¬شه که ما اون را انجام ندیم، هنوز در خیلی از افکار آدمیان، چه در شرق و چه در غرب حالا ما این را تعبیر می¬کنیم به غروب یا غرب اخلاقی این اتفاق افتاده که شرم حضور ریخته شده، شرم حضور اولاً در مقابل فرا ریخته شده، دیگه اول فکر نیست که مثلاً خدا حاضر و ناظره حیا فقط در مقابل افراد دیگه نیست، برترین حیاها در متون دینی ما گفتن خداوند هم از دست دادیم دیگه اون احساس حضور خدا را خیلی نمی¬کنیم، یعنی مثلاً وقتی کسی نیست من می¬گم این مشکلی نداره در خود ایران ما یک وقت تحمل می¬کردیم، می¬دیدم آمار جرایم رایانه¬ای مثلاً مربوط به فحشا بیشتر از اون چیزیه که در واقع به ما می¬ده، چرا یعنی مثلاً فرض کنید که یک عکس نامحرمی هست یا من خیلی احتیاط می¬کنم که نگاه نکنم، دوستمون نبینه، یا شما نبینید، اما وقتی من تو فضای رایانه هستم، استراقی انجام می¬دم، این کار را من نوعی یعنی امسال بنده و خیلی نگران هم نیستیم چرا معلوم می¬شه که تو اخلاق بیشتر در واقع از شرم حضور تعصبی پذیرفتیم تا خود اخلاق در واقع بیشتر نگرانیمون این بوده که کسانی ما را مزمت نکنند، ملامت نکنند تا خود اخلاق دلیلش هم اینه که شما دیگه اهداف ما را خوب خودتون بهتر از بنده می¬دانید که این پدیده خیلی پدیده¬ای که تو فضا مجازی بهش می¬گن پدیده ناشناختگی خیلی زمینه را برای انحراف اخلاقی ایجاد می¬کنه، یعنی فرد به محض این که مطمئن می¬شه ناشناخته هست، گرفتاره. در واقع این وضعیت¬ها می¬شه. ما الان تو فضای فکری خودمون به یک معنا نسبت به حضور خداوند هیچ حیایی را احساس نمی¬کنیم و لذا هیچ ناراحت نیستیم، هیچ چی شده؟ این چه اتفاقی افتاده که این جوری شده؟ دلیل اصلیش اینه که در واقع حضور خدا از ما گرفتند، یعنی ما اصلاً فکرمون نسبت به حضور خدا توجهی نداره، از همه بدتر این که ما نسبت به هم، هم شرم حضورمون خیلی پایین آمده و باید روی آن فکر کرد. من نسبت به خودمون پدیده ایران ما، دارم فکر می¬کنم و می¬گم نگران کننده است. یک مثالی خدمت شما بزنم، ما در تمدن خودمون یا در فرهنگ خودمون همیشه یک جرایمی بوده، مثلاً مربوط به افرادی که در خفا گرفتار هواپرستی می¬شوند، ولی از هم کتمان می¬کردند، اما الان پدیده¬ای اتفاق می¬افته که تیمی و گروهی و ده نفری و پانزده نفری گاهی در حضور هم یک فحشاهی را و بدون هیچ ابا و بدون هیچ حیایی یک مسأله¬ای را تعریف می¬کنم، یک خانمی نوشته بودند در مورد این که چرا در غرب ـ ایشون نظرش غرب جغرافیایی هم بود ـ مفهوم حیا دیگه معنا نداره، ولی هنوز در اندیشه اسلامی می¬شه از حیا صحبت کرد؟ به نظر من این نقش مهم پیامبرانه، نقش مهم دین زنده نگاه داشتن، مفهوم عمیقی از حیاست که بدون این اخلاق معنا نداره، بدون حیا، اخلاق کارکردی نداره، شما هر کار بکنید، هر چی معرفت اخلاقی اضافه کنید، معرفت اخلاقی اضافه می¬شه، من نمی¬گ ما الان همین تلویزیون باز می¬کنیم، رادیو باز می¬کنیم، مثلاً می¬شنویم صحبت می¬کنند این اینه، این اینه، معرفت اخلاقی مشکلی نداره، اما اون چیزی که در عمل خودش را نشان بده توی اخلاق این چیز دیگه¬ای می¬خواد که ساز و کار دیگه¬ای می¬خواد، مرحوم امام (ره) در رساله¬ا که چاپ شده، چهل حدیث می¬فرمایند که خیلی از این کتاب¬های اخلاقی مثل غزالی می¬گن اینها خیلی¬هاشون جز وقت¬گیری چیز دیگری نیستند، چرا؟ چون اون نقش اصلی اخلاق را که در واقع رسیدن به اون قایت اخلاقی، تحقق اخلاقی حاصل نمی¬کنند، این اتفاق نمی¬افته، این چرا اتفاق نمی¬افته؟ چون بخش عمده¬اش مربوط به همین چیزهاست. اخلاق خود به خود که نمیاد، اخلاق پارامتر و عواملش تأمین بکنیم، از جمله همین حیا و اینها. من فکر می¬کنم وقت من تمام شده ... .
دكتر عليزماني
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث من راجع به کارکردهای دین در دنیای جدید است. دوست عزیزم و استاد محترم جناب آقای دکتر جوادی به زیبایی و خوب و واقعاً جامع و مفید و بدون هیچ تعارض برای خودم خیلی جالب بود از سه جهت اخلاقی بحث را دنبال کردند، من یک مقدار در ابتدا به این آیه قرآن اشاره می¬کنم (و اما ما ینفعُ الناس و ...) اون چیزی که چون ایام میلاد پیامبر گرامی اسلام هست و مهم¬ترین کاری که پیغمبر انجام داد، واقعاً تلاوت قرآن به معنای واقعی کلمه بود، اما ما ینفع الناس اون چیزی که مفید هست، پس در زمین باقی می¬ماند، وقتی ما می¬گوییم کارکرد دین، واژه کارکرد فاکشن به معنای نقش مثبت هست، الان به اصطلاح نقش مثبتی که ساعت برای شما دارد یا نقش مثبتی که هر چیزی به طوری که وقتی که ما می¬بینیم کارکرد ایکس چیه؟ اگر اون ایکس نباشه، اون کارکرد حاصل نمی¬شه؟ به طور مثال در اون اکوسیستمی که طراحی می¬کنند، می¬گویند: فلان گونه حیوانی اگر وجود نداشته باشه، فلان نوع حیوانی و یا فلان گونه گیاهی اگر وجود نداشته باشه، این حرفه آسیب می¬بینه. ببینید واقعاً اگر دین نباشه، چه مشکلی به وجود میاد، یک وقتی می¬شه این جوری بحث کرد، یک وقتی هم می-گیم بدون دین چه تأثیری مثبتی داره؟ بعضی¬ها دیدن کلمه فاکشن را به معنای حسنه گرفتن، حالا من کار ندارم این ترجمه، ترجمه خوبی هست یا ترجمه غلطی هست، ولی به هر حال می¬شه این جوری هم تعبیر بکنی، حسنات دین یا دستاوردهای دین برای انسان جدید البته این اختصاص به دین هم نداره، شما کارکرد هنر را می-دانید، واقعاً هنر نقش اساسی در دنیای جدید داره، نه تنها در دنیای جدید، بلکه در دنیای قدیم و اساساً در دید انسان. خود موسیقی، خود شعر، خود ادبیات، گونه¬های مختلف هنر راجع به علم هم شما می¬توانید بگید، این نکته اول که خواستم خدمت شما عرض کنم که اصلاً این کلمه فاکشن، کلمه کارکرد به چه معناییه؟ به این معنا که اگر دین نبود، اگر پیامبران نبودند، اگر این بانگی که اینها برآوردند در جهان وجود نداشت، چه اتفاقی می-افتاد؟ خیلی از فیلسوفان هستند و بودند که
می¬گویند: ای کاش اینها نبودند و اساساً اینها ساخته و پرداخته دست نظام سرمایه¬داری هستند. یک دانشجویی داشتیم همین چندی پیش خیلی هم باهوش و فوق¬العاده خیلی ارادت داشت به مارک، البته می¬دونید که مارک اخیراً دوباره فراحدی¬های جدیدی ازش سر زده و متفکران جدیدی جنبه¬هایی از تفکر مارک در نقد مدرنیته واقعاً هم جالب هم هست، در نظام سرمایه¬داری جالب شده می¬دانید مارک معتقد بود دین ساخته و پرداخته طبقه حاکمه برای حفظ وضع موجود و حتی از این افراطی¬تر هم می¬رفت، در تعبیری دارم که می¬گه: متفکران در حقیقت دست پرورده حاکمان هستند. من از ایشان پرسیدم: از کجا معلومه خود مارک هم نوعی زاده خود این نظام سرمایه¬داری نباشه؟ اتفاقاً بزرگ¬ترین خدمت را به نظام سرمایه¬داری کرد، حالا می¬گم بهتون چه جوری. در واقع مارک با
نقل¬هایی که کرد، مارک و تابعینش هشدار داد به این سرمایه¬داری بی¬رحم و سرمایه¬داری به سر عقل آمد، به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی لذا مرحوم دکتر شریعتی خیلی سریح می¬گفت: اگر پاپ و مارک نبودند، جهان به گونه¬ی دیگری بود، اون خدایی که، اون بهشتی که، اون دینی که کلیسا معرفی کرد به مردم با زور دینی که بهشتش را
می¬توانستید متری بفروشد و یکی هم به شوخی می¬گفت: اگر پاپ و مارک نبودند، جهان به گونه دیگری بود. روید هم همین جوره، نگاه منفی نسبت به دین داره، یعنی فاکشن منفی براش قائله. حالا من ببینید نگاه کارکردی به دین، اصلاً یک نگاه جدیده، نگاه مدرنه، به نظر من یعنی این نگاه دوم شاید به یک معنا خودش محصول مدرنیته هست، برای این که این بحث روشن بشه، اصلاً من خیلی به اجمال حالا دو نوع نگاه ما می¬تونیم به دین داشته باشیم، یکی نگاه متکلمانه و فیلسوفانه، دوم نگاه کارکردی. انواع نگاه¬ها را ما می¬توانیم به دین داشته باشیم، ولی تو این بحث ما، ماها دو جوره می¬تونیم به دین نگاه کنیم، مدعیان دینی گاهی وقت¬ها هست شما فقط مدعیات دینی را از این جهت در نظر می¬گیرید که آیا اینها صادقند یا صادق نیستند؟ مطابق با واقع هستند یا نیستند؟ گذرهایی یک، دو، سه و چهار می¬چینیم در یک روال منطقی اینها را اثبات می¬کنیم، این نگاهی که تقریباً کتاب¬های کلامی ما حاکمه، اکثر کتاب¬های کلامی ما همینه، مدعا و دلیل بیشترین دغدغه¬ای که دارند، دغدغه صدق است، دغدغه اثباته، دغدغه توجیح معرفی است، یعنی طبق نظام معرفتی مختلف هم اگر نتواند اثبات کند، توجیح یعنی نشان بدهند که آقا این ادعا از نقیضش بهتره، به دلایلی که خدمت شما می¬گیم، نگاه¬های دیگری هم به دین در زمان ما به وجود آمده و از این جمله نگاه کارکردی. نگاه کارکردی در واقع بیشترین دغدغه مفید بودن و کارآمدی را داره، یعنی می¬گوید: این به اصطلاح نحوه دید آقای دکتر جوادی گفتن: انسان بدون خدا بی-حیاست، به مفهوم دقیق کلمه انسان وقتی معشوقی نداشته باشه، وقتی نگاه معشوقی احساس نکنه، وقتی حضور او را احساس نکنه و اساساً برایش مهم نباشه، به همه به عنوان کالا نگاه بکنه، خوب ممکنه حتی معذرت می¬خوام حتی مادرش را هم بفروشه، مادر اصلاً توی دنیای جدید چه مفهومی داره؟ تو نظام سرمایه¬داری پدر چه مفهومی داره؟ عشق چه مفهومی داره؟ اصلاً کیلویی چنده؟ جدی می¬گم یعنی چه این که آدم تمام همت خودش را، تمام به اصطلاح ذهن و زبان و هم و غم وآبرو، اون کارهای خیره سرانه که انسان¬های عاشق می¬کنند، کاملاً با عقلانیت ابزاری اینها نامعقوله، این رویکرد بیشتر دغدغه این را داره که آقا چه تأثیری داره؟ چه فاکشنی داره؟ یعنی به جای دغدغه، صدق این جا دغدغه مزحک بودن این جا به جای این که بیشتر به عدله¬ی معرفتی بپردازه، بیشتر به نتایج و آثار عینی می¬پردازه، اتفاقاً به نظر من قرآن در خیلی از موارد به ما می¬گن اگر شما فلان کار را بکنید، این را می¬بینید، اثرش را می¬بیند (ان تتقوالله ...) از این حالت حیرت میاید بیرون یا مثلاً فرض کسی که در راه ما قدم بگذاره، چنان یعنی کاملاً میگه مثل یک پزشکی که اتفاقاً من این نوع نگاه اسمش را می¬گذارم نگاه نجیبانه، نگاه کاملاً عینی و ملموس، تعبیری داره. امام علی بن ابی طالب در مورد پیامبر گرامی اسلام می¬فرماید: پیغمبر گرامی اسلام به اصطلاح حضور او در این عالم و ندای او و پیام او به نظر من بزرگ¬ترین حادثه این عامل بود و واقعاً خود جناب مولانا هر وقت نام پیامبر را
می¬شنید بلند می¬شد نامت بماند تا ابد، یعنی این تمام ادبیات عرفانی ما با نفس او و با اشاره او جان گرفته و پویا شده و شکوفا شده. علی بن ابی طالب می¬گه: (طبیبُ دوا به طبه) حالا به هر دلیلی که هست، متأسفانه در ذهن ما تو دبیرستان¬ها بدهم توی دانشگاه¬ها توی درس¬های معارف و بینش این جوری تو ذهن ما فرو می¬کنند که دین یک سری فرموله و این فرمول¬ها را ما باید اثبات کنیم، مثل معادله¬های چند مجهولی و فقط عده¬ای خاص می-توانند اثبات کنند و یک نفرتی هم ما درست می¬کنیم از این. یک آقایی می¬گفت من از این درس مثلاً معارفم فقط فهمیدم که گل ؟؟؟ تنها چیزی که از معارف برام مانده اینه که یادمه این استادم می¬گفت: این اشاره میکنه به لب¬هام،
می¬گفت: این عرضه اون دید جوهر، چرا ما باید اثبات وجود خدا را برای یک جوانی که یک مدتی که وقت داره فرصت نمی¬گم اون، اون درست اون روش برای تعلیم در جای خودش درسته، اون مواردش باید طی بشه، به جای خودش، ولی این که ما بیایم بگیم آقا شما اگر حرکت جوهری را اثبات نکردی، اگر هیولای اولا را نشناختی، اگر چی و چی را نشناختی، این همه گردنه را تو عبور کنی تا خدا را اثبات کنی، گفته بود: خدا نمرده است، من همین امروز صبح با او سخن گفتم، چرا نگیم این بابا یک قمار عاشقانه؟ چرا نگیم همین فردا صبح شما به اصطلاح نفسی بزن یک یا الله بگو، وقتی که با خدا خلوت می¬کنی، صمیمانه و صادقانه کاملاً اثرش را می¬بینی، به نظر من نگاه کارکردی من نمی¬خوام بگم اون چیزی که صد درصد در غرب هست درسته، ولی به نوعی ما می¬توانیم این نگاه کارکردی را بپذیریم. خود قرآن از خودش تعبیر می¬کنه (ان هوا الاشفا و رحمت المؤمنین) می¬گه: یک سری این ؟؟؟ نیست، دین که یک اطلاعاتی که ما بیایم حافظه ذهنی خودمان را پر از این اطلاعات بکنیم، اصلاً خطاب دین به قلب انسانه، به ذهن انسانه، من قبول دارم بخشی از دین، مبادی دین، مبادی فلسفی داره، باید اثبات بشه، اما ببینید تعبیر خود قرآن (ان هوالاشفاء و رحمت المؤمنین) نگاه کارکردی دین نسخه است. پیامبران طبیبند و به نظر من از این جهت ما باید این را درست بررسی کنیم. ببینید چرا ما به سوی دین روی می¬آوریم؟ دلیل رویکردها به سوی دین چیه؟ ما دین را می¬پذیریم، مرحوم آقای مطهری یک بحثی دارند تحت عنوان «خورشید دین هرگز غروب نمی¬کند» بعد این سوال را مطرح کرده است که چرا انسان دست از دین بر نمی¬داره؟ دلیلش چیه؟ البته من قبول دارم گونه¬هایی از دین¬داری تلقی خاصی از خدا، از جاودانگی، اصلاً باعث بیماری افراد می¬شوند، این مورد بحث من نیست، اصل نگاه دینی به عالم. ببینید شما می-توانید بگویید خداوند با معجزه دین خودش را نگاه میداره، این یک تلقیه، یک تحلیله، ولی مرحوم مطهری حرف جالبی می¬زنه، می¬گه: تا اون جایی که امکان داره ما یک چیزی را تعیین طبیعتش بکنیم، باید تعیین طبیعی بکنیم و معجزه مال جاهایی هست که ما از تعیین طبیعی، عاجز هستیم. به نظر من دلیل این که انسان دین را رها نمی¬کنه و نگاه دینی را رها نمی¬کنه برمی¬گرده به اون نیازهای وجودی انسان از یک سو و پیام دین از سوی دیگر، یعنی در واقع شما دلیل این که پزشکی را رها نمی¬کنید، دلیل این که یک پزشکی واقعاً کارش می¬گیره، خیلی ساده به شما بگم، ممکنه یک آدمی با شیادی و تبلیغات در یک مدت کوتاه عده¬ای را گول بزنه، بازاری برای خودش درست کنه، ولی در درازمدت و در عمق تاریخ، اون چیزی که ماندگار است تحلیل قرآن (ما ینفع الناس و ینفسو فی الارض) به نظر من برمی¬گرده به اون سازگاری که پیام دین داره با جان انسان، با دردهای انسان، با رنج¬های انسان، اولاً دین حقه دوم حق مفیده، یعنی حقی هست که مفیدی والا حق توی عالم زیاده، حق¬هایی در عالم هست، هیچ ارتباطی به ما نداره، در دل فلان اقیانوس، این مقدار موجود زنده وجود داره؟ این چه ربطی به من داره؟ حقی در ارتباط با من مفید و سوم این که حق مفید منحصر به فرد یعنی چی؟ یعنی حق مفیدی است که جایگزین نداره، بعضی از ابزارهاست، شما دیدید الان انواع لباس¬ها، لباس¬های جدیدی که با دست من بافتند، لباس¬هایی که اینها، اونها را از رده خارج می¬کنه، کارخانه¬های بزرگ اتفاقاً کارگاه¬های کوچک را از دور خارج می¬کنند، ولی شما می¬بینید دین از دور خارج نمی¬شه، دلیلش چیه؟ اولاً دلیل روی آوردن انسان به طور دقیق به آنها بپردازیم؟ حالا شاید توی این مجال ما نتوانیم به همه اینها بپردازیم، فرصت کم باشه، ولی سؤال¬های اساسی هست، به نظر من اون چیزی که ما می¬توانیم بگیم اینه که انسان در وضعیت طبیعی و نرمال یک نیازهایی داره، یک دردهایی داره و یک رنج¬هایی داره، اینها اصلاً ما انسان¬شناسی دینی هم این را نمی¬گه حتی انسان¬شناسی غیردینی، شما نگاه کنید به آثار انسان¬شناسایی که به اصطلاح الان کار می¬کنند، ما همون طوری که احتیاج به آب، غذا، خوراک، لباس و اینها داریم، احتیاج به این داریم که دوست داشته باشیم، احتیاج به این داریم که کسی را دوست بداریم، ما احتیاج به امنیت داریم، ما احتیاج به آرامش داریم، ما احتیاج به شناخته شدن داریم، ما احتیاج به محبوبیت داریم، یکی از نیازهای اساسی که انسان داره، به نظر من یک تفسیر الهدیه است. مرحوم علامه قبال لاهوری می¬گفت: اساسی¬ترین رهاورد دین تفسیر معنونی از عالمه خان کرم گسترده¬ای، مهمان خویشم کرده¬ای، گوشم چرا؟ مالی اگر من گوشه¬ی نان بشکنم، خیلی مهمه، شما چه نگاهی به این زندگی داشته باشین، ا برای چی به این جهان آمده¬ایم؟ به کجا می¬رویم؟ آمدن ما بهر کی بوده؟ چه باید بکنیم؟ جاهلیت در یک جایی تعبیری زیبایی داره، شاید من این را برای شما گفته باشم، می¬گه: مهم¬ترین پیام مخفی به ما این بود که ما حیوان نیستیم، این جهان جنگل نیست، خیلی تعبیر زیبایی است، یک وقت هست شما می¬گید همون بحث که دوست عزیز ما قبل از سخنرانی خیلی زیبا مطرح کرد، شما معتقدید که خیلی معذرت ؟؟؟ داروین گفت: هیچی برای انسان نذاشته، یک وقت شما معتقدید انسان خوکه، دیدید وقتی بعضی¬ها می¬میرند، آدم نمی¬دونه واقعاً سر قبرشون چی بنویسه؟ هیچی نداره؟ طرف چی بنویسه؟ طرف همه چیز را هم می¬نویسه، فیلسوف در علامه فلان نمی¬دونم خردمند روزگار ممکنه بنویسه این بزرگ¬ترین چی بود، بزرگ¬ترین فلان بود، بزرگ¬ترین اخلاق بود، چند کیلو گوشت بود، چند کیلو استخوان بود؟ کود شیمیایی درستش کردیم و تمام شد رفت، ولی شما نگاه کنید یک کسی مثل حافظ شیرازی، مثل مولانا:
چو نایی و نوا در ما ز توست/ ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
با تو ا چو چنگیم و تو زخمه می¬زنی/ زاری از ما نیست تو زاری می¬کنی
اون روز دانشجویی به من اعتراض کرد و گفت: مولانا نمی¬دونم کی بوده، فلان بوده، اشتباه فهمیده بود تو شاهد، شاهد بازی فقط یک کلمه تو تمام مثنوی شاهد، گفتم: آدرس به تو اشتباه دادن، ببخشید یک ملمه شاهد اگر تو مثنوی پیدا کردی، من به همه امتحانات بیست می¬دم.
من که لب گویم لب دریا بُوَد/ من که لا گویم هدف الا بُوَد
من ز شیرینی نشینم ز ترش/ من ز بسیاری گرفتارم خموش
بزرگ¬ترین کارکرد دین به نظر من اینه که تغییری به ما می¬ده از این جهان تفسیر دل، تفسیر دلپذیر این جهان را برای ما تحمل پذیر می¬کنه، رنج¬های این جهان را مرگ را، شکست¬ها را انواع بیماری ما را البته این یک نمی-خوام بگم این یک کپسوله، کپسول مخدر، نه به خاطر عجابی افق¬هایی را روی ما می¬گشاید، هم در درون خودمان می¬گه تو خیلی بزرگی، روح ما را به ما می¬گشاید. ما خودمان، خودمان را ترک نکردیم، متأسفانه ما کریستو کُلوب خودمان هستیم. مرحوم آقای علامه طباطبایی ازش می¬پرسند: بزرگ¬ترین منزلتی که عارف بهش می¬رسه چیه؟
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می¬کرد/ یکی از کارهای بزرگ دین اینه که به ما می¬گه ما حیوان نیستیم و این جهان جنگل نیست، اعماق و ساخت¬های وجودین ما را بر ما آشکار می¬کنه، یک ـ دو اعماق هستی را به طول هستی را بر ما آشکار می¬کنه، به ما می¬گه هستی این زاید نیست، این بطن داره، بطن بد تحویل داره هستی (یعلمون ظاهر حیات ...) آخرت باطن این دنیاست. ما فکر می¬کنیم خدا آتش درست می¬کنه، ما را کژدم کرده. به هیچ وجه در دین این نیست که این جا بهشته. من همیشه به شما می¬گم اشتباه می¬کنید، ما این جا نیامدیم بخوابیم، این جا بهشت هم نیست، دنیا بهشت هم نیست، اتفاقاً دنیا دار اطلاعه میدانی هست که توش آماده می-کنند، میدان مسابقه نمی¬دونم شما این یک خرده من از متن در می¬شم، حیفه این را براتون نخواندم، درس مثنوی که دارم خواندم براتون، ولی همین داستان عاشق بخارایی به اصطلاح فوق¬العاده است و شما ببینید یک بنده¬ای است، البته خود مولانا می¬گفت: کاملی در خواب دید زر شود/ ناقص از زر برد خاکستر شود
یک داستان خیلی ساده¬ای: یک بنده¬ای بود که از اربابش فرار می¬کنه بعد حالا یک کاری کرده، اشتباهی مرتکب شده، بعد مدت¬ها برمی¬گرده پیش اربابش، چاق شده، فربه شده، سر حال شده، حالا برمی¬گرده، بعدش می¬گه برای چی برمی¬گردی؟ اون ارباب آماده شده تو را قربانی کنه. میگه من اصلاً آدم که به اصطلاح خودم را قربانی کنیم، این داستان زندگی انسان هست. به نظرم در این عالم ببینید این عاشق چی می¬گه، گفت: ای نادر وقتی که پندش می¬ده، گفت: ای نادر خموش کن چند چند فندکم ده زان که بس سخت است، بند سخت¬تر شد بند من از پند تو عشق را نشناخت. دانشمند تو اون طرف که عشق می¬افزود در بوهل کوشاتری کاری نکرد. تو مکن تهدید از کشتن که من تشنه¬ی زارم به خون خویشتن، ایشون از آلفرد ویتو گفت: من نمی¬فهمم این جمله¬ی آلفرد که گفته:
بزرگ¬ترین مشکل انسان جدید اینه که پروفسورها بر جای پیامبران نشستن، پیامبران نیامده بودن که جا را بر پروفسورها تنگ کنند، اتفاقاً پیامبران آمدند که علم را بگشایند، ولی الان اونها می¬گن همه چیز، چیزیه که ما با علم جدید می¬شناسیم. تو مکن تهدید از کشتن که چون تشنه زارم به خون خویشتن، گر بریزد خون من اون دوست رو، پای کوبان جان بر فشانم بر او. ببینید آدمی که متدینانه به عالم نگاه می¬کنه، هرچی می¬بینه از جانب دوست
می¬بینه. یکی می¬گه این بازی نهایتاً دست اوست، می¬گه این عاقبتش خیره، می¬گه من در دست او هستم، او می-خواد منو بکشه، بکشه گر بریزد خون من اون دوست رو، پای کوبان جان بر فشانم. بر او تاز بودم، مرگ من در زندگی چون روم زین زندگی پایندگی است (اوغتولی یافته¬ها ان فی تخفی حیاته فی حیات ...) حالا اینها دیگه عربیه و مهم¬ترین کارکرد دین به نظر من دین عرفانیه که به ما یاد می¬ده عاشقی با خدا، یافتن با خدا، زیست با خدا و ببینید این زندگی عاشقانه در این که عالمی که واقعاً محنت کده است، زیباترین ارمغان دینه، توجه فرمودید بوی اون دلبر چون پران می¬شود، او زبان¬ها جمله¬ای حیران می¬شود. بس کنم دلبر در آمد در خفا گوش شو الله و علم الصبا. بعد این داستان را مطرح می¬کنه چون که عاشق توبه کرد اکنون بترس کو حیران کند بر داغ در، گرچه این عاشق بخارا می¬رود، نه به درس و نه به استا می¬رود، عاشقانه را شد مدرس و هوس اوست، دفتر و درس و طبق چون روی اوست، کافشنه و نحوه تکرارشان می¬دهد تا عرش و تخته یارشان، ببینید به نظر من مهم¬ترین کارکرد دین اون نگاهی است که به ما می¬ده و نحوه¬ی زیست نیست که بر اساس اون نگاه به ما می¬ده. دین به ما این امکان را می¬ده خود تامو در یکی از نامه¬هایش به یکی از دوستاش می¬گفت: خدا یک امکان بزرگ دیگه چون اونها با یک مبانی پیش رفته بودند، نمی¬توانند بپذیرند هر عنوان یک امکان یاد می¬کنه. به نظر من بزرگ¬ترین مشکل انسان جدید مشکل تنهایی مشکل بومی، مشکل ناامیدی مشکل اینه که همه چیز را قرارداد می¬دانید، اشاره فرمودند آقای دکتر جوادی که همه چیز به سلیقه برمی¬گرده، همه چیز شده مثل رنگ مو، مثل رنگ روسری، همه چیز را می¬گه. خوب الان من از این خوش میاد، تو بحث شبکه چهار که ما داشتیم بحث لذت این است که نقد کرده بودیم. من می¬گم چون از X خوشم میاد پس X به زندگی من معنا می¬ده، خوب X در این زمان، زمانی که موفق می¬شه من از X بدم میاد، X برای من خوبه، من خوشم میاد، ایشون بدش میاد، توجه کردید، اگر ما مبنا را لذت انسان قرار دهیم و مبنا را هم به انسان فردی قرار بدیم که در کمونیزم جدید موجود هست. در واقع هیچ چیز باقی نمی¬مانه. در این لحظه از یک چیز خوشم میاد، در لحظه¬ی دیگری از چیز دیگری خوشم میاد، معنا کاملاً می¬شه شخصی ـ قراردادی. درونی است و می¬گه آقا نموده که به اصطلاح امر ثابتی که ما روی آن تکیه بکنیم، پا بذاریم، دیگه فهمیدی این که به اصطلاح همه چیز در حال دگرگونیه، هم چیز تفسیره، هیچ ثباتی نمانده، بزرگ¬ترین خدمت یا حسه¬ای که دین به ما می¬کنه اینه که ما را از این حالت سر در گمی رهایی می¬بخشه، به ما یک چهارچوب می¬ده. ببینید مهم¬ترین ویژه شریعت چهارچوب بودنشه. به نظر من به ما یک هدف مشخص می¬ده. آدم¬هایی که هر روز یک جورند، هر روز بله، شما می¬تونید راجع به لباست راجع به مویت، راجع به کفشت، راجع به قایق زندگی، مگه ما چه قدر فرصت داریم؟ ما چه قدر می¬تونیم عذرمون را خطا بکنیم؟ پیامبران آمدند به ما یک آزمون¬هایی را بگن، بگن که این رو آزمون نکن، خیلی خطرناکه، این آزمون رو ببینید غرب آمد راجع به مسایل جنسی گفت ما خودمون باید آزمون بکنیم، راجع به مسأله فکر گفتن: نه ما امتحان می¬کنیم. این عقده¬های سرکوب شده را می¬توانیم به اصطلاح نذاریم سرکوب بشن. خوب الان شما ببینید چه افتضاحی اون جا به وجود آمده، هیچ کس دیگه
نمی¬تونه جمعش کنه، پیامبران آمدند می¬گن اقا این لیوان سمیه شما امتحان نکنید، این که به نظر من بزرگ¬ترین ارمغان دین اینه که هم غایت زندگی را به ما می¬ده، هم چگونه زیستن را و چون این به اصطلاح ریشه در وحی قدسی داره و وحی آسمانی در واقعه ثبات هم داره، قرارداد بشری نیست. قرارداد بشری من حرف ایشان را می¬گم امروز گوش می¬دهم، فردا گوش نمی¬دهم، ولی وقتی که شما نگاه کنید اون کسی را که کل تصویر را می-بینه، اون کسی که از فراز انسان به کل هستی نگاه می¬کنه و به ما می¬گه که آقا این نکته شماست طبیبانه، مشوقانه، راه اینه چرا اشتباه می¬روید؟ به ما نمی¬گن زندگی نکنید، می¬گن درست زندگی کنید. به قول پاسکال می¬گه: به اصطلاح بیایید با خدا شرط ببندید چی از شما کم می¬شه؟ چیزی از دست نمی¬دهید. در غرایض می¬گه محدود می¬شوید. میگه: ولی در عورض شما چهارچوب زندگی را پیدا می¬کنید، انسان¬های شریفی می¬شوید، مولانا که از اینها بالاتره می¬گفت: خودتون قمار باز به راه هرچه می¬گشت/ بنما هیچش الا هوس قمار
دیگر به هر حال نگاه عرفانی می¬خواهیم بکنیم¬. به نظر هیچ چیزی زیباتر، شیرین¬تر، جذاب¬تر، سرشارتر از سخن گفتن با معشوق دیدار معشوق قافیه اندیشم دلدار من، گوید: بیندیش جز دیدار من/ خوش نشین ای قافیه اندیش من/ قافیه دولت تویی در پیش من/ چه چیزی از این بالاتر
ما چی می¬خواهیم اون نگاهی که انسان واقعاً به معشوق عزلی پیدا می¬کنه، جذبه¬ای که پیدا می¬کنه، حسی که پیدا می¬کنه، شما نگاه کنید کل مثنوی محصول این یک تجربه عاشقانه، یک جذبه عاشقانه: ای عیاز از عشق تو گشتم چو مور/ ماندم از غصه تو غصه¬ای من بگو
این خلاصه¬ای بود که خواستم خدمتتان بگم، دلیل روی آوردن انسان به دین حقانیت دینه، البته من نمی¬خواهم بگم مثلاً ما اگر به فاکشن¬ها توجه کردیم، دغدغه حقانیت نداشته باشیم، نه ما با قصه¬های مفید نمی¬توانیم به سر ببریم، ولی همه¬ی مردم نمی¬توانند فرصت این را ندارند، حوصله این را ندارند، وقت این را ندارند که بیایند عدله احساس وجود خدا را بررسی کنند. اون چیزی که در دین به ما داده شده، به نظر من برای عمله برای همدلی برای فهمه، نه این که ما بشینیم و هی تیغ برداریم و بخواهیم ببریم، جراحی کنیم. به ما گفتن این نسخه شفای شماست، یعنی به اصطلاح بزرگ¬ترین پیر به قول حافظ پیر مقان که به حضرت حق با این تعبیر چند می¬کرد، آمده به ما گفته نسخه اینه، این بزرگ¬ترین کارکرده، ما را از سرگردانی نجات می¬ده، بشری که سر تا پایش سرگردانی بشریه که سر تا پایش تردیده، دو دلیه، به ما اراده می¬ده، به ما عزم می¬ده، آینده را برای ما تعریف می-کنه، اینه که من معتقدم که به اصطلاح تا چنین هست این دین وقتی پیامش این هست، نیاز واقعی انسان هست، این پیام جاودانه می¬مانه و به اصطلاح پایدار هست. برمی¬گردیم به همون آیه¬ی قرآن که می¬گه ما بهاء دین را نباید به شکل بگیم معجزه است (و اما ما ینفع الناس و ینکس فی الارض) زبرها می¬روند، بعضی شلوغ می¬کنند، کف اینها می¬ره، همش اما اون دین صادقانه، خالصانه که او می¬ماند، چرا؟ چون با جان انسان است. شما نگاه کنید مارک چه شلوغی در عالم راه انداخت، خیلی پیش برد، مارک تا آمریکای لاتین تا همسایگی آمریکا چه قیام¬هایی پای چوبه دار می¬رفتند. سرود می¬خواندن، تمام عالم را گرفت، بعد هفتاد ـ هفتاد و دو سال، ولی شما نگاه کنید پیامبر گرامی اسلام در جزیره عرب پیامی آورده برای این که پیام بر جان انسان می¬نشینه، بر روح انسان می¬نشینه. تا تاریخ تاریخه، تا ابد و آباد او می¬ماند. توجه فرمودید این به نظر من اون چیزیه که کارکرد دین هست.