قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بسم الله الرحمن الرحیم
مناسبت تولد حضرت زهرا (س) راكه مقارن با تولدحضرت امام است تبریک عرض میکنم . قبل از اینکه به عرایضم بپردازم یک سوالی را مطرح میکنم و حالا یا پاسخ بدهيد یا روی آن فکر کنید. سورهی که قرائت شد یعنی سورهی کوثر را همه گوش کردیم. خوب روشن است که خداوند به پیامبر (ص) میفرماید:" ما به تو کوثر دادیم." در عوض چه چیزی از پیامبر میخواهد؟ میگوید «فَصَلِّ». به چه معنی است؟ یعنی نماز چه نمازی است که «فصل لبرک» باز «ونهر». حالا این فصل که در قبال آن خیر کثیری که خداوند به پیغمبر میدهد از پیغمبر هم نماز میخواهد،. حالا صلاه را هر چی بگیریم میطلبد که روی آن کمی فکر کنیم که آیا صلاتی است که در برابر شکر نعمت است یا به نماز خاصی گفته شده؟ چه نعمتی ارزانی شده و چه امری به پیغمبر شده که در برابر این خیر کثیر امر میکند که ای پیامبر، تو هم «فَصَلِّ».
موضوع بحث ما عارف و عارفنماست. این عارفنماها یا این فرقههای نوظهور که به آنها گروههای معنویتگرا میگویند، خيلي بحث داغی است. هم خود این گروهها بحثهای داغی مطرح میکنند و هم مخالفت با آنها بحث داغ و به روزی است. «معنویت سکولاریستی» بعضیها میگویند که با بحث دیانت هم حرفی نمیزنند و مسئله ای هم ندارند، البته عرفانهای نوظهور هم گفته میشوند ولی من فکر میکنم که گذاشتن واژهی عرفان برای این فرقهها شاید جفا به عرفان باشد چون بعضی فرقهها اصلاً با معنویت، عرفان و شناخت هیچ سنخیتی ندارند و غیر از این حوزهها میگویند یعنی تعلیماتشان خارج از این حوزههای معنوی هست.
ولی نکتهای را که من فکر میکنم لازم باشد همه هوشیار باشند این است که به اسم مبارزه با این فرقهها، (عرفانهایی نوظهور) که اسمش را میگزاریم عرفانهای سکولاریستی و یا هر اسم دیگر، به اسم این که میخواهیم با آنها مقابله کنیم مبلغ آنها نشویم. چون گاهی وقتها میخواهیم نقد بکنیم میخواهیم اهدافشان را مطرح کنیم اما در حقیقت مبلغشان هستیم. باید به اسم دفاع از عرفان، مبلغ آنها نباشیم ولی چیزی که مسلم هست؛ آنقدر این فرقهها رشد و گسترش پیدا کردند که نشان دهنده یک مطلب است و آن جاذبیت معنویت است. معنویت بسیار جاذبه دارد. گروهی هستند که به ماورای مادهای دعوت میکنند و وقتی از آن ماورای طبیعت سخن میگویند، جذب میشوند و همه سراغش میروند که ببینند چه مطلبی هست و به خصوص اگر راهکار داشته باشند ارائه راه و شیوه بدهند. به این طریق شما میتوانید به دنیای ماورای عالم ماده سری بزنید یا اطلاعی پیدا کنید. نکته مهم این است که معنویت برای بشر امروز جاذبه دارد یعنی این رو نشان میدهد که با همه رشد علمی و تکنولوژی بشر امروز به معنویت تشنهتر شده یعنی اینها نمیتوانند پاسخ فطری بشر را بدهند. فطرت بشر دنبال سوالهای دیگریست که او را به دنبال پاسخ دیگری میبرد. هر جمعی احساس کنند که گروهی به آن مبحث میپردازد دورش جمع میشوند و آن رشد پیدا میکند. اما حالا این معنویت معنایش چیست؟ معنویتهای سکولاریستی؟ یا چیز دیگر؟ خیلی عریض و طویل است و هیچ دائرهالمعارفی نمیتواند این را به درستی معنا کند. به همین خاطر نزدیک میشود به معنای عرفان با عرفان حقیقی که ما مطرح میکنیم. حالا این معنویت چیست؟ معنویت آیا میتواند جدا از دین باشد؟ خیلی از فرقهها معنویت را بسیار وسیع میدانند. گروههایی هستند که هیچ ارتباطی هم با دین و دیانت ندارند اما دم از معنویت میزنند و فکر میکنند چون همه مباحثشان بحث معنوی است حتی فرقههایی هستند که شیطان و خرافه پرستند، اینها به خاطر تشنگی که فطرتاً دارند و به دنبال معنویت میگردند به این گروهها کشیده میشوند که خارج از این حوزه برای شان سخنانی بگوید. به حال ما از مطالعه این فرقهها هم میبینیم این طور نیست که بگوییم هیچ حرف حقی ندارند به هرحال یک گروه ممکن است حرف حسابی و گزارههای خوبی هم داشته باشد.
اما باید مراقب باشیم تحت این گزارش مطلوب و درست، یک گزارههای مطلوب و ناصحیحی را به خورد افراد ندهند. یگ گزارههای خوبی دارند نمیتوانیم بگوییم همه، هیچ حقانیتی ندارند، هیچ حرف درستی ندارند. ولی تحت عنوان گزاره هاشان یک مباحث دیگری را مطرح میکنند که آنها خطرناک است.
یک راهی که برای مقابله با آنها به نظر میرسد این است که ما باید عرفان حقیقی را معرفی کنیم، عرفان درست را معرفی کنیم. مطالب ما بسیار زیاد است و عرفای ما حرفهای خوبی دارند منتها در کتابها گونهای نوشته شده که قابل فهم برای بشر امروز نیست، به خصوص جوانهای امروز که عادت دارند علوم را دستهبندی و آماده بگیرند و استفاده کنند. آن طور تفحصی که قدیم میکردند، در متون وارد میشدند تفحص میکردند این ضمیر رو بفهمند که به چی برمیگردد و منظور نویسنده را استخراج بکنند، الان کمتر حوصله این کارها را دارند. عادت کردهاند خیلی مطالب دستهبندی برايشان عرضه شود. ما باید بیایم برای مقابله با این فرقههایی که بخصوص در 20 سال اخیر خیلی رشد کردهاند و در ایران هم بسيار طرفدار دارند، باید مطالب عرفانی خوب خودمان را که استخراج از دین شده را با هم ساده کنیم. نه به معنای اینکه لطمه بزنیم به حقیقتش، یک وقت ساده کردن لطمه میزند و اصل را از اصالتش میاندازد. بايد در قالب درست و متقنی ریخت که این ساده کردن لطمهای به اصل بحث نزند و شیوههایی را باید بررسی کنیم که آن شیوهها بتواند مطالبی را که علمی میآموزند حالا عملی پیاده کنند چرا كه موفقیت خیلی از این فرقهها در این هست که راه کار عملی به پیروانشان میدهند.
ما هم این چیزها را در عرفان و عرفايمان داشتیم ولي متاسفانه آمدند این فرقه و طریقت را مقابل مسجد گذاشتند و فکر کردند که این گروهها در مقابل دین قرار گرفتهاند و آنها را طرد کردند. هر گروهی بتواند شیوه ای را برای عملی کردن و دستورات دینی خودش ارائه دهد کار درستی انجام داده است. ببینید یکی از توصیه هایی که امام دارند این است که مابايد علوم را فرا بگیریم ولی نه این که در حد محفوظات قرار بگیرد.
فردي در کتابخانه اش همه جور کتابهای علمی هست اما به او عالم نميگويند، ما باید آن علوم را فرا بگیریم بعد به قلب برسانیم تا شاکله وجودی ما باشد، این اصل توصیه ماست. مثلاً همه خواستار رسیدن به توحید هستیم ما اساساً میخواهیم موحد باشیم و به توحید برسیم، شیوهاش چیست؟ من چه کار میتوانم بکنم که بفهمم آن چیزي كه حاضر و ناظر است، خداست. بفهمم که فاعل اصلي خداست، بفهمم "لاموثر فيالوجود الاالله"، بفهمم که چگونه باور کنم و به قلبم برسانم که مالک و فاعل اصلی خداوند است در قرآن به پيامبرش هم میفرماید تو سنگ هم نیانداختی، من انداختم.
نماز یک عبادت واجب هست و گفته اند قبولی آن به مقدار حضور قلبیست که ما بايد داشته باشیم، حالا چقدر از ما برای کسب حضور قلب تلاش میکنیم؟ اگر شک بین 1 و 2 بکنیم فوری مراجعه میکنیم شک بین 1 و 2 چطور است و آدابش رو درست میرویم، اما به همان میزان هم نوشته شده که اگر من حضور قلب در نماز ندارم، آن نماز نمازی نیست که از من خواسته شده است. یک تعبیر قشنگی بعضی از عرفا دارند میگويند واجبات و محرمات همان چیزی است که همیشه توصیه میشود به انسان برای رشد و تعالی. از حضرت امام هر وقت میپرسیدند چه کار کنیم که آدم شویم؟ میگفتند واجبات را انجام دهيد، محرمات را هم ترک کنید. تعبیری که از عرفا داریم میگويند مثل واجبات و محرمات برای انسان بچه ای که به دنیا میاد شیر برايش غذای واجبی است و غذای دیگری که ممکن است خیلی هم خوب باشد ولی غذای دیگری خیلی هم خوب پخته شده برايش سم خواهد بود. معده او توان هضمش را ندارد. واجبات که در دین ما مطرح شده میگويند غذایی واجب است که برای رشد و شکوفایي انسانیت ما واجبه. این نماز که امر واجبی هست برای کمال من آداب، شرایط و اسراری دارد همان موقع که من موظفم احکامش را، آدابش را یاد بگیرم، موظفم که اسرارشان را هم بفهمم اگر همین نمازی که وقتی قبول میشود وقتی در تو ایجاد حرکت میكند و به کمال میرساند حضور قلب داشته باشی یعنی بفهمی که با کی حرف میزنی وقتی الله اکبر میگويی بفهمید غیر خدا نه و فقط خدا آره، یک همچین کسی که نیت میکند از عالم طبیعت رها و قرب خدا را میخواهد.
خدا زمان و مکان ندارد خدایی که ناظر و حاضر است و سیطره دارد، همه جا هست نزدیک بشوم غیر از سفر دل است، قلب من باید گواهی بدهد. حالا چند درصد ما سعی میکنیم که این حضور قلب را داشته باشیم؟ حالا کسانی که آمدند تعلیم دادند که چگونه میتوانید تمرکز داشته باشید، چگونه میتوانید تمرین کنید و حضور قلب را کسب کنید. متأسفانه این گروهها تخطئه میشوند، چرا؟ برای اینکه مشابه گروههایی هستند که تعلیماتی دارند، تجمعاتی دارند که انحرافیاند برای اینکه اینها شبیه آن بشوند این گروهها هم تخطئه شدند و شاید هم اساساً نقشه خود دشمنان دین باشد بخاطر اینکه الان نگاه که میکنید به تعلیماتی که این فرقه ها دارند، هر کدام خیلی هم جذابیت دارند نگاه کنید به تعلیماتشان که حرفی ندارند.
اما چرا حتی برای مسلمانان جاذبه پیدا میکنند؟ برای این که ما نتوانستیم آن حرف اسلامی را به جوان خودمان بفهمانیم وقتی از کس دیگری میشنود برايش جذابیت ایجاد میشود عرفانهایی که رایج هستند با یک تقسیم کلی شاید بتوانیم دو دسته تقسيمشان کنیم: یکی عرفانهای دینی و غیر دینی. البته عرفانهای دینی همهشان هم درست نیستند یعنی آموزههاشان را از دین خودشان نگرفتند. دینهای تحریف شده یا خودشان تحریف شده هستند، کارهاشان صد در صد درست نیست آنها عرفای دینیشان و عرفانهای دینی راهکاری نشان میدهند که چگونه انسان میتواند قرب به خدا پیدا کند.
اساسا برخي از آنها كه دینی هم نیستند میگويند ما اصلاً به این کاری نداریم که خدا وجود دارد يا خير. فقط شیوهای به شما آموزش میدهيم که راحت زندگی کنيد و آرامش داشته باشيد. بشر امروز هم كه تشنه آرامش است. دنبال شیوهای است كه هم راحت باشد، هم آرامش داشته باشد و همراه با طمانينه باشد. از اضطراب بیرون بیاید، از پوچی بیرون بیاید، برايش مهم نيست كه بعد ديني دارد يا ندارد معادی وجود دارد یا ندارد. بنابراين ميگويند: ما با اين مسايل کاری نداريم، دستوراتی به شما میدهيم که بتوانید به آرامش برسید. پس در درجه اول معنایی که براي اين عرفان مطرح مي باشد كه البته اگر حقيقي باشد، عرفان همراه با شناخت است كه در درجه اول با هرگونه خرافه مبارزه میکنیم. عرفان یعنی شناخت، یعنی معرفتي كه باخرافات ناسازگار است. زيرا در عرفانهای دینی این باور وجود دارد که خداوند خالق است و وقتی خداوند خالق باشد، به انسان عقل و اختیار داده است تا انسان، با عقل و اختیار خود تلاش كند و زندگی درست و سالمی را برای خود برنامهریزی نمايد. پس هرگز منتظر معجزهاي براي نجات زندگياش نيست. با خود اينگونه ميپندارد كه خداوند به من عقل عطا فرموده و از آنجايي كه مختارم بايد تلاش كنم و رشد كنم.
شاید هم مخالفتهایی که درگذشته با بعضی فرقههای عرفان اسلامي میشد برای اینکه تخطئه کردند و طرد کردند، از اینجاها نشأت بگیرد که بر اثر جاذبه آن گروهها افزوده شود. البته به این میگويند همه فرقههایی که تحت عنوان بودند، درست است. ای بسا، فرقه که مستوجب آتش بوده یا انحرافاتی هم وجود داشته، اما این مخالفت کردن ها و تخطئه کردن ها موجب شد که آنها، جذابیت پیدا کنند.
مثلا همین تعلیمات سای بابا که در ایران هم خیلی رایج است و طرفدار دارد و کتابهايشان به راحتي و وفور چاپ میشود، مربوط به فردي هندی است که در سال 1926 به دنیا آمده و ادعا میکند، در 14 سالگی برای هدایت مردم برگزیده شده است و میخواهد مردم را نجات دهد و صراحتاً عنوان ميكند كه حرف من با هیچ دینی منافات ندارد و به هیچ دینی وابسته نیستم، فقط با تعلیماتی که میدهم، هندو هندوتر، یهودی یهودیتر، مسیحی مسیحیتر و مسلمان مسلمانتر ميشود و دستوراتی میدهم که تحول درونی پیدا کند. خب این که بد نیست، تحول درونی پیدا کند. مگر ما عید نوروز دعایی از معصومین نداریم. پس، ما هم دنبال تحول درونی هستیم، اما از معصوم میخواهيم با راهکارهایی که به ما ميدهد، تحول حال و درون پیدا کنیم.
بنابراين ساي بابا به 5 اصل تکیه میکند كه 5 اصل را باهم بررسي ميكنيم: اصل اول موضوع حقیقت است، ميگويد دنبال حقیقت باشید. دوم؛ پرهیزکار باشيد. سوم؛ صلح و آرامش چهارم؛ عشق و اصل پنجم پرهیز از خشونت. خب اینها اصولی است که به هر کس بگوييد، خوشش میآيد و براي همه جذابیت دارد. بنابراين او همه پیروان خودش را به سوی خدای واحد دعوت میکند اما راههای مختلف وجود دارد. راهها متفاوت، متکثر اما مقصد یکی است. اين دستورات را به وفور ميتوانيم از دستورات بزرگانمان استخراج و مطرح كنيم. حداقل جوان مسلمان نباید انديشه ساي بابا برايش جذاب باشد زيرا خودمان در دستورات ائمه، اين موضوعات را داريم.
چرا مسلمان ما جذب او میشود، برای اینکه ما نمیتوانیم این حقایق اصلی دین را که برای انسان و انسانیت است و لازمهي رشد انسان، به صورت شفاف مطرح کنیم و البته دستهای هم وجود داشتند که خواستند راهکاری نشان بدهند به نوعي تخطئه شدند و يا خودشان دچار انحراف شدند، که لطمه زدند. چهبسا عالمی که خطا میکند و میبیند که خطايش خیلی بیشتر از جاهل است. همان ها هم که جاذبیتی داشتند، حرف حقی را هم از دین گرفتند و راهکارهایی را فهمیدند عدهای را ترویج کردند و سپس منحرف شدند که موجب شد، کل گروهشان بدنام شود. ولی من فکر میکنم که اگر ما حقایق دینی خودمان، چه آن مسائلي كه بزرگان و عرفای ما در کتابهاشان مطرح كردند را شيوه اجراي خود ميكرديم تخطئه ميشديم.
الان میبینیم، که حساسیت برخی از متدینین و رسانههاي ما، به قدری است که این جلسات مذهبی اگر به این شکل تشکیل شود حساسیت دارند و بسته میشود. اما اگر مجلس لهو و لعب باشد خیلی حساسیت ندارد. یعنی یك متدین راحتتر میپذیرد که فرزندش توی مجالس لهو و لعب باشد تا مجالسی که ذکری در آن باشد يا مراقبه داشته باشند؛ چرا؟ برای اینکه انحرافات آنها را خیلی پررنگ کردند و موجب شده که نسبت به آنها خیلی بدبینی پیدا کنیم و من فکر میکنم ورای این مباحث، به خاطر این است که جاذبه آنها کمرنگ شود. وقتی ما خودمان بتوانیم، به عنوان اسلام این دستورات را بدهیم، دیگر حرف سای بابا و اوشا نمیتواند جذابیت داشته باشد.
این از آن نقشههايي است،که کشیده شده و آنها جذابش كردند كه حالا شما آثارش را ميبينيد. یا مثلا کاستاندا به وفور ترجمه میشود، همهجا حتي دانشگاهها راحت در اختیار دانشجويان قرار میگیرد مگر آنها چه موضوعي را مطرح ميكنند. کاستاندا میگويد: «با پيرمردي كه گياهان دارويي ميفروخته آشنا شدم، بعد راهکارها و سیر و سلوک را از او یاد گرفتم و سپس به پیروان خود آموختم.» آن وقت ما تا گروهی را ميبينيم كه ميخواهد شيوههای سلوکی داشته باشد میگوييم؛ اینها منحرفند که اين خود باعث ميشود اولاً نتوانيم حرفهای خوبمان را عرضه کنیم و دوم اینکه نه تنها جاذبه آنها از بین نرود بلكه بر آن افزوده شود. اگر ما آنها را عرضه کنیم آن گروهها چیزي براي گفتن ندارند. با همهي این بحثهايي که وجود دارد؛ چه بخواهیم یا نخواهیم این گروهها، فرقهها و عرفانها که من حیفم میآيد واژهی عرفان را در موردشان بكار برم وجود دارد.
آیین هايي وجود دارد كه در آنها توصیههایی ميبینید كه توصیههای بدی هم نیست و حرفهای بدی هم نیست، اما وقتی اساس مبانیشان با مباني عرفاني فرق میکند، نه به خدای واحد آنچنان اعتقادي دارند نه هدف را تقرب به خدا میدانند و نه معاد را قبول دارند كه از این جهات، طبیعتاً نمیتواند برای ما مطلوب باشد. اما ویژگی که عرفان حقیقی دارد اين است که ما اینها را بشناسیم و حداقل خودمان بدانیم که این مطالب در دین ما وجود دارد و بدانيم كه بزرگان ما درباره این مطالب تحقیق کردهاند و مطلب فراوان نوشتهاند.
در پژوهشکده امام خمینی رشته عرفان اسلامی داریم كه تا مقطع فوق لیسانس و دکترا ميباشد و یک انجمن علمی عرفان هم داریم که بتوانيم در کارهای علمی موفق بشویم. عرفان اسلامی را، عرفان دینی را بتوانیم عرضه کنیم که از جذابیت بسیار بیشتری برخوردار هست چون در نهايت به سخنان معصومین ما برميگردد و از قلب معظم معصومین برخواسته و طبیعتاً میتواند مؤثر باشد. هدف عرفان حقیقی، قرب به خداست. شاید تفاوتی هم که بعضی مباحث عرفان عملي، با اخلاق دارد اینجاست که یک عالم اخلاق دستوراتی که میدهد میگويد تو اخلاقی باش، خوب باش اما ممكن است، مد نظر نداشته باشد كه تو انسان صادقی باش. اما در عرفان عملی و عرفان اسلامی این موضوع مطرح است که تو صادق باش تا به خداوند نزديك شوي.
هدف، قرب به خدا و آیینه حق شدن است. هدف، رنگی خدایی پيدا كردن است. آدمي میپرسد: مگر خدا رنگ دارد؟ در سوره بقره آمده صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً. رنگ خدا چه رنگیه؟ چه رنگی است تا ما به رنگ او در بیاييم؟ بیمنت بخشیدن، مهربان بودن، حرمت نگه داشتن، غفار بودن، ستار بودن و هتک حرمت نکردن، اینها رنگ خدايي است. حالا چه كنیم تا به رنگ خدا در بیایيم؟! آري بايد این اوصاف را در خودمان زنده کنیم و اتصاف به این صفات پیدا کنیم. پس، ویژگی عرفان حقیقی همان عرفان اسلامی، قرب به خدا و رنگ خدایی شدن است. تعبیری که از بزرگان است اينگونه آمده است كه گاهي شما پول به کسی میدهید یا وقتي كه پول، از کسی میگیرید این موضوع را همه احساس میکنید كه گاهی خیلی سنگین است و جنبه منت را نيز در بردارد؛ اما گاهی وقتها که میگیرید میبینید هیچ منتی در بر ندارد. خیلی سبک، خیلی هموار و همراه با عشق و محبت است كه این هدیه، هدیهی خدايی است. این گرفتن گرفتن خدایيست و وقتی هم اینطور هبه کنید، این هبه هم خدایيست.
خداوند میفرماید؛ من میدانم شما طالب آرامش هستید زيرا ما را خلق کرده و ميداند بشر امروز طالب آرامش است. عارف اسلامی از فرموده خدا در مييابد که ما چگونه میتوانیم به آرامش برسیم. خداوند میفرماید: «الا به ذکر الله تطمئن القلوب» ذکر من، به قلبها آرامش میدهد. بنابراين، وقتی یاد خدا به قلبها آرامش ميدهد، فراموشی خدا آرامش را از قلبها میگیرد. پس چرا بشر امروز گرفتار اضطراب میشود؟ بشر به همان میزان که از خدا فاصله ميگیرد، مضطربتر میشود. پس ما باید ذکر خدا را تمرین کنیم. البته نه فقط ذکر زبانی بلكه بايد تمرین کنیم كه قلبمان با خدا باشد. لطف خدا بینهایت و او ارحمالراحمین است و آرامش انسان، فقط با یاد خداست كه برميگردد. حالا شیوههایی ترتیب داده میشود و جلساتي گذاشته میشود كه ذكر با چه شيوهاي باشد در صورتي كه اصل این است که قرب به خدا، برای رسيدن به آرامش باشد.
ویژگی دوم عرفان؛ که البته استنباط من از آن عرفان امام خمینی است. میدانید یکی ازخدماتي كه امام بعد از انقلاب به جامعهی ایرانی کردند، این بود که عرفان را از انزوا بیرون کشیدند. متأسفانه حوزهها، مؤلفین مباحث عرفانی را بر نمیتابیدند و حالا هم همینطور است. تا اسم عرفان و مباحث عرفانی میآيد، موضع میگیرند؛ زيرا آن را با گروههايي كه مباحث عرفاني دارند و صوفيها، مشابهتسازی میکنند. ولی امام عرفان را از انزوا بیرون آوردند و چون خودشان هم مرجع تقلید بودند، کسی جرات نداشت با ديدگاهشان مبارزه كند. کتابهاي عرفانی رایج و چاپ شد، مدرسین عرفانی زیاد شدند، حوزهها، هر چند کم و مختصر، به مباحث عرفانی پرداختند.
ویژگی دومی که عرفان اسلامی دارد و امام هم به آن تأكيد داشتند؛ وجههي عقلانیت عقلی است که در آثار عرفا زیاد میشنوید. اينطور به نظر میرسد عرفا با عقل میانهای ندارند و عقل را ناتوان میدانند، ولی درست نیست که عرفا میگويند که عقل همهی حقایق رو نمیفهمد یعنی حقایقی وجود دارد که عقل توان درك آن را ندارد. به تعبیر ملاصدرا كه یک فیلسوف است،«راه توحید را به عقل مجوی» این یک حقیقت است. اما بدون عقل هم مگر میشود درک و دریافتی داشت؟! مگر میشود معرفتی پیدا کرد؟!
با عقل حرکت کنید، اما بدانید که همه چیز با عقل فهمیده نمیشود. اساساً وقتی که ما مکلف میشویم که مخاطب سخن خدا قرارگيريم، اما آيا آدم بی عقل تکلیف ميشود؟! با عقل است که مکلف میشویم. پس به این ترتیب اگر در آثار عرفا به عقل خرده ميگيرند، دليلش این است که؛ عقل جزیی را مطرح ميكند، يعني عقلی که به وحي متصل نمي شود،در حالی که این عقل باید در درک مطالب دقت داشته باشد. ولي این را باور داشته باشید که حقایقی وجود دارد كه عقل، آن را درك نميكند و خود عقل، میفهمد که اينگونه است، میفهمد ساعتهایی وجود دارد که او درک میکند. پس، اين موضوع را كه نميفهمد، درك ميكند. تعبیري هم در معراج، وجود دارد که جبرئیل گفت: «دور شو دور شو من حریف تو نیستم من آنجا دیگر نمیتوانم، توان ندارم» عقل سلیم، آن را رد نمیکند. مبحثي را مطرح میکنند، که اگر کسی بخواهد مطلبي را اثبات کند، حتماً باید برهان اقامه کند و به همین نسبت هم اگر بخواهد مطلبی را رد کند باید برهان اقامه کند. كاري كه عقل انجام ميدهد کاری که ابن سینا کرد میگويد: «من معاد جسمانی را با عقل نمیفهمم و عقل من نمیفهمد» بنابراين معاد را رد نمیکند. وحی را میپذیرم، تعهدات را میپذیرم اما عقل من نمیپذیرد. یا اگر از مولوی بشنوید « عقل جزئی گاه چیره گه نگون - عقل كلی ایمن از ریب المنون كه گاهی غالب میشود، گاهی ملول. عقل کلی، عقلی است كه متصل به وحی و نورانی شده باشد. يعني از وحی نور گرفته باشد كه در اين صورت، هرگز خطا نمیکند و همیشه غالب است.
یا باز نکتهی زیبایی از بعضی از بزرگان که میگويند: «عقل بفروش و هنر حیرت بخر. رو به خاری نی بخارا ای پسر" میگويد عقل تو را به همهی کمالات نمیرساند حیرت را به دست بیاور. البته دو نوع حیرت داریم؛ حیرت مضموم و حیرت محمود و پسندیده. حیرتی که آغاز علم است همان حیرتی که پیامبر خاتم صلیالله از خدا طلب کردند «رب زدني تحیرا» كه مقصود حیرت پسنديده است و خاری فروتنی انکسار را بیاور و به بخارا نرو. بخارا که مظهر علوم ظاهری بوده یعنی برای کمال نمیخواهد به علوم ظاهری توجه كني، بلکه حیرت را بهدست بیاور؛ چرا که آن آغاز سکوی پرش ميباشد و از طريق آن است كه به نقطههای بالاتر دست پیدا ميکنی.
پس راهکارهایی که وجود دارد و عرفا مطرح میکنند، همین عقلانيت عقلي، مهم است. گرچه عرض کردم كه عرفا اعتقاد دارند، عقل به تنهايي نمیتواند انسان را به کمال برساند. آنها از شهود و کشف صحبت میکنند و بحث علمی را هم که مطرح میکنند، علم حضوری است در برابر علم حصولی و معتقدند در علم حضوري و شهودی، خطا وجود ندارد كه البته در هنگام شهود خطا وجود ندارد ولی بعد که میخواهند این را به ديگران انتقال دهند، دچار خطا ميشوند. چون کسی که با تهذیب و تزکیه مسیری را پيموده و حقیقتی را دیده وقتي بخواهد آن را بیان کند، طبیعی است که شهودش با دایره الفاظ و فهم او مرتبط میشود و در انتقال آن خطا ميكند. مثلا فرض کنيد یک مسیحی اگر حقیقت و خدا را شهود كند، به حال تثليث میرسد يا یک مسلمان آن را در قالب وحدت میبیند كه اینها خود موجب خطا شده و در نقلش دچار اشكال ميشود.
مي گويیم شهود خطا ناپذیر است. ممکن است شما اشكال بگيريد و اين سوال را مطرح كنيد كه چرا شهود عرفا اشکال ناپذیراست؟! حقیقت یک چیز که بیشتر نیست. سخن درستی است، شهود خطاناپذیر است اما ممكن است در بيانش خطا به وجود بيايد.
برای این کار عرفا معیار و میزان دارند که هر کسی نتواند ادعا کند، این شهود من ميباشد و درست است. براي بيان شهود، میزان داریم. قیصری در مقدمه فصوص، چند میزان را مطرح ميكند که بفهمیم شهودی که انجام شد يا برای ما اتفاق افتاد و حقیقت آن روشن شد، درست است یا ثمرهي تخیلات ما ميباشد. بنابراين میزان، معیار و شاخصی وجود دارد.
ویژگی دیگری که عرفان حقیقی دارد و امام از آن بسیار یاد میکنند، عرفانی است که با فطرت انسان مطابقت دارد؛ یعنی عرفانی است که هماهنگ با فطرت است و امام از علما و عرفای فطری هستند و به فطرت قائل هستند. ما به عنوان انسان، مراتب تو در توی وجودی داریم و خود این چیزی است که همه عرفا براي ما براي ما قائل هستند. در ظاهر، ظاهرترین و ناظرترین مرتبه وجودی ما، بدن ماست، جسم ماست اما تو لایههای تو در تو هستیم و وقتی میتوانیم به کمال برسیم که این لایهها را درهم نبندیم مراتب دارد و دستورات سلوکی هم به ما میدهند که ما چگونه از ظاهر به قلب برویم، به روح برویم و این مراتب درونی را بتوانیم طی کنیم.
اون وقت به تعبیر امام عرفانی میتواند موفق باشد و درست که با فطرت انسان سازگار باشد چرا که فطرت انسان هم خداجوست، دنبال کمال مطلق میگردد فطرت انسان از نفس بیزار است، طالب غیر مطلقه پس هر عرفانی که بتواند فطرت انسان را پاسخ دهد و به نیاز فطری بشر، آن کمال مطلق را نشان بدهد و راه اصول آن کمال مطلق را نشان دهد آن عرفان، عرفانی است که حقیقی است، ناب است و انسان را به کمال میرساند.
هدف عرفان ناب این است که انسان را به کمال برساند کمال انسان در رشد همه وجههای اوست. هم وجهه مادی و هم وجهه معنویاش. پس هرگز عرفان حقیقی دنیاستیز نیست با دنیا ناسازگار نیست گرچه میگويند دنیا و آخرت با هم جمع نمیشوند، درسته ولی یک عارف حقیقی دنیا را مستقل نمیبیند، دنیا را آیت میبیند، مظهر خدا و نردبان ترقی میبیند. میداند که باید از این دنیا عبور کند تا بتواند به آخرت برسد به حقیقت برسد، حتی وجهه خودش را دیده و از ظاهر به باطنش برسد. باطن ما حقیقت ماست، آن من الهی ماست، آن وجهه آخرت ماست. این ظاهر ما، نفس ما، بدن ما وجهه ظاهری ماست، باید اصولی، شیوه و روشی داشته باشیم که از این من ظاهری، به من الهی منتقل بشویم تا آن من الهی بشود آخرتمان.
چه بکنیم که از ظاهر، از ماده، از وجه طبیعی عبور کنیم، این عرفان حقیقیست این کار عارف است که تعلیم دهد چگونه میشود از دنیا به آخرت رسید؟ پس عرفان حقیقی هرگز دنیا ستیز نیست، دنیا را معبر بکند که از آن عبور کند و به حقیقت برسد. ویژگیهایی که این عارف پیدا بکند این هست که همیشه خودش را در محضر خدا ببیند. جملهی بلند حضرت امام را به خاطر دارید؟ ایشون فرمودند که عالم محضر خداست، یعنی انسان بفهمد در حضور حق تعالاست، این عارف حقیقیست بر ریاضتهای شرعی تاکید دارد درست است که نماز شب واجب نیست، درست است که اعمال مستحبی، مستحب است، درست است که نافلهی نماز واجب نیست، اما یک عارف حقیقی به اینها میپردازد، چرا؟ به خاطر اینکه کامش از ذکر خدا شیرین میشود، چون اگر نماز واجب است میداند که نمیتواند آن طور که حق نماز است انجام دهد، پس میبیند خداوند از روی لطف یک امور دیگری را در کنار این عمل واجب قرار داده که اگر نقصی و نقايصی در این عمل واجب انجام داده، آن نواقص را بر طرف کنند.
کسی از امام سجاد پرسید که من خیلی سعی میکنم نمازم را درست بخوانم و شرایطی که دارد را رعایت کنم باز هم میبینم که قلبم جای دیگریست. حضرت فرمود: نافله را خداوند از روی لطف و برای همین قرار داده است. نمازی که فکر میکنید نمیتواند کامل باشه با نافله جبرانش کنید. یک عارف حقیقی همان قدر که تعقل میکند دو مسائل دینیاش، همان قدر هم در مسائل عبادیاش دقت میکند. یعنی هم تعقل میکند و هم عمل به آن یافتهها و باورهايش دارد. پس یک عارف حقیقی یک ریاضتهای شرعی را انجام میدهد و خود باختهي خویش نیست، چون همیشه میداند که خداوند فرمود انتم الفقرا همیشه خودش را فقیر میداند، همیشه دست خالی میداند، هیچ وقت برای خودش شخصیتی قائل نیست و اگر هر کاری هم بکند فکر میکند که در برابر محبت خداوند کم کار کرده و آن هم لطف و عنایت خدا بوده است. باز یادتان هست که امام در زمان جنگ وقتی خرمشهر آزاد شد، فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی اوج نگیرد شما ها را، خدا خرمشهر را آزاد کرد. این فرد كيست؟ آن کسی است که همیشه خدا را ناظر میداند. عارف حقیقی همیشه به موجودات عشق و محبت دارد مهرورز به دیگران هست، همیشه دیگران را به خودش ترجیح میدهد و این را سرلوحه کار خودش قرار میدهد و مهمتر از همه، نازنین بین است. همه چیز را خوب میبیند، همه چیز را زیبا میبیند. البته به این معنا نیست که در رفع بدی نکوشد اما آن چیزی که از خدا میرسد همه را نازنین میبیند، زیبا میبیند. گفتند که خاطرهای را نقل کنم. عارف نازنین بین را شما اوجش را در جملهی حضرت زینب میبینید، بعد از آن مصیبتهایی که سرشان آمد در عاشورا، گفتن همهاش زیبایی بود و غير جميل نبود! این ویژگی عارف حقیقی که همیشه غیر از زیبایی چیزی نمیبیند. امام در فوت پسرشان مرحوم آیتالله حاج آقا مصطفی وقتی که خبری به امام داده شد که ایشان به طرز مشکوکی از دنیا رفتند امام فرمودند: مرگ مصطفی از الطاف خفیه است. یعنی ميشود کسی مرگ فرزندش را، لطف بداند؟ ولی میگويد؛ لطف خفیه. چون آن را، همه درك نميكنند. لطفیست که پنهان است. عارف میفهمد، چون نازنین ميبيند و هرچه از دوست برسد نیکو میبیند. چون میداند خداوند، خیر مطلق و حکیم است. چون حکیم، جز بر مبنای خیر و خرد کاری انجام نمیدهد پس هر کاری که خدا انجام میدهد از روی حکمت است پس برای انسان، مفیداست. البته این به آن معنا نیست که هر اتفاقی برايمان پيش آمد، بپذیریم كه اين جنبه انحرافی عرفان است. بخاطر اینکه ميدانيد ما در مقابل جامعه خود مسئولیم. خود امام كه مرگ مصطفی را از الطاف خفیه ميدانست، چقدر براي انقلاب زحمت کشیدند، ایستادگي كردند، تبعید شدند و در خانه به دعا پرداختند و مبارزه هم کردند. این آن چیزیست، که از خدا میرسد و آن چیزی است که یک انسان عارف باید تشخیص دهد؛ کجا باید سکوت کند و کجا باید عمل کند. اینطور نیست که عرفایی بودند که به انحراف فکر کردند و بعد خودشان به کمال رسيدند و گفتند بقیه هر چه شد، بشود. زيرا آنها عبادت را یک رابطه فرهنگی با خدا دانستند. ولي امام هرگز این تصور را نداشتند. ايشان، تعالی جامعه را میخواستند. تفكر امام اين بود كه براي اينكه انسانها متعالی شوند، جامعه هم باید متعالی شود كه از دل آن حکومت دینی در میآيد، این عرفان، عرفان امام است که از آن، حکومت دینی فهميده ميشود در غير اين صورت، اگر بگوييم هر کس خودش وظیفه دارد تا به کمال برسد، معناي حکومت دینی نميدهد و این با هر تفکری هم سازگار است. ميگويد تو خوب باش با همه حکومتهای سکولاریستی به كسي کاری نداشته باش. اما تفكر امام این طور نیست، تفكر امام میگويد تو خوب باش، من هم باید خوب باشم و جامعه باید تهذیب شده و مهذب باشد و همچنين حاکمان جامعه هم باید خوب و مهذب باشند.
من به عنوان یک فرد وظايفي دارم، چرا كه؛ از علی آموختیم که اگر حاکمش عمل خلافي انجام دهد، نصیحتش کند زيرا حاکم، روی افراد تاثیرگذار است و جامعه خوب، ازديد ما جامعهایست که مهذب و تاثیرگذار باشد. امام در سالهای گذشته، يعني همان ابتداي قیامشان هم می فرمودند؛ كه اسرائيل غده سرطانیست، یعنی نگاه امام تنها به جامعه درونی خودشان نبود، بلکه نظرشان اين بود، كه جامعه اسلامی از لوس الهی پاک شود،چراكه اسرائیل مخرب انسانیت است. صهیونیست مخالف انسانیت است. حالا قوم یهود بیچاره را هم که گرفتار صهیونیست ها هستند رابا آنها یکی می بینیم،در حالی که برای ما فرقی نمیکند که هر دو پیروان دین و پیامبرشان هستند. آنچه که ما مخالفیم صهیونیست استعمارگر است، در حالي كه یهودیها، خود بیچارههای گرفتار اسرائیل، هستند و اگر امام آغاز قيامشان، در سال 42 از اسرائیل دم زدند و فرمودند اسرائیل این غده سرطانی باید از بين برود، بخاطر این بود كه ايشان وسیع میدیدند و افكارشان در دنیای خود خلاصه نمیشد.
از شما عزیزان متشکرم، كه وقتتان را در اختيارم قرار داديد و همچنين خوشحال شدم که دور هم بودیم و توانستیم جشن تولد امام را دركنارهم باشیم. امیدوارم که بتوانیم خودمان، يك عارف كامل باشيم.