بسم الله الرحمن الرحیم
گرامي مي داريم ياد امام راحل رو و علو درجات ايشون را از خداوند متعال خواستاريم و آنچه كه در محدوده اين سرزمين در طي اين چند دهه از رشد علمي و فرهنگي و جهات ديگه اتفاق افتاد از بركات و حسنات اين وجود نوراني بود و همچنين ياد شهدايي كه با پيروي صادقانه از ايشون زمينه اين تحولات را فراهم كردند، گرامي مي داريم.
عرض كنم بحثي كه عزيزان از بنده خواستند در اين جلسه مصاحبت كنم بر محور انسان شناسيه و باز كردن ابعاد انسان شناسي در روزگار معاصر و مشكلاتي كه انسان شناسي با آن روبرو است.
من سعي مي كنم در 30 الي 40 دقيقه مطالبم را عرض كنم و يك فرصتي هم اگر باشد پاسخي باشد و از نقطه نظرات شما هم استفاده كنم، ان شاالله.
در رابطه با مطالعات مربوط به انسان ميتوانيم در واقع به طور كلان 5 محور اصلي براي اين مطالعات ذكر كنيم يعني آنچه كه تحت عنوان انسان شناسي و مطالعات مربوط به انسان صورت مي گيرد چند محور كلان اصلي دارد:
اولين محور: محور هستي شناختي انسان است. بحث در اينكه به لحاظ وجودي، به لحاظ هستي شناختي انسان چيست؟ آيا فقط يك موجود فيزيكاله؟ يك موجود ماديه؟ خوب يا اينكه كناره و به جز اين بدن مادي، ما داراي يك روح مجرد هستيم.
خوب اين بحث خيلي بحث پر دامنه اي است. بحث نفس و بدن، اينكه ما كنار بدن نفسي داريم، نفسي مجرد داريم، نداريم، نفس غير مادي داريم، نداريم. خيلي بحث زياده.
امروزه در فيلسوفيا ماديا يا فلسفه ذهن يكي از بحث هاي جدي اينه كه آيا ما مي توانيم همه خصوصيات انساني را تحليل مادي بكنيم يا نه؟
ببينيد، انسان براي تفسير بندي كلي اون حوادثي كه در پهنه وجود ما ميگذرد 2 تقسيم بندي مي كنند: امور فيزيكال و امور منتال.
مثلا فيزيكال مثل اينكه حركت بدنمان مربوط مي شه. رشدي كه در سلولهاي ما اتفاق مي افته. و امور منتال يعني احساسات، عواطف، ادراكات، شناختها، اينها را ميگويند.
منتال بحث اينه كه مي گويند آيا اين امور منتال ما، تحليل مادي فقط مي شه يا از جنس غير مادي است؟ اين بحثها خيلي پر دامنه است. الان اگر كسي آشنا باشد با بحث فيلسوفيا يا مايند خيلي در اين زمينه بحث مي كنند و بر اين باورند كه ما نميتوانيم اموري مثل آگاهي، بسيط، اينتنشن، اراده، انتخاب، عواطف، احساسات، را صرفا به امور الكتروشيميايي كه در مغز و اعصاب ما اتفاق مي افته تحليل كنيم.
اينها يك چيزهايي است كه بر مي گردد به يك جوهر غير مادي كه حالا ازش تعبير مي كنيم به روح و اينجور چيزها. خوب اين هم فضاي خيلي گسترده اي از بحث است، مخصوصا رابطه بين نفس و بدن كه حالا اين امور فيزيكال ما با اين امور منتال ما، با نفس ما، چه ارتباطي داره؟
خود اين جمع نظريه پردازي هاي زيادي اتفاق افتاده. خوب اين يك محور بحث.
محور دوم: كه خيلي مهمه و زياد هم بحث مي شه، محور معرفت شناختي انسان است.
انسان يك سوژه است يعني يك فاعل شناسا است. يعني انسان موجودي است كه دراك مي شه، يعني فهم كننده است. ما به فهم نائل مي شويم يعني ما سابجكت هستيم. فاعل شناسه هستيم و امور پيرامون ما اوبشن و موضوع شناسايي ما است.
خود اين ده ها پرسش معرفت شناختي را مطرح مي كند كه فيلسوفها و عالمان به آن مي پردازند. اينكه اصلا آيا قلمرو درك ما چقدر است؟ منابع درك ما چيه؟ ابزار درك ما چيه؟ منابع معرفت ما چيه؟ اصلا معرفت يا نامبج براي ما امكان پذير است يا نه؟ تعريف معرفت چيه؟ ساز و كار اصول معرفت چيه؟ ارزش معلومات ما چقدره؟ انواع معلومات علم ما چيه؟ علم تجربي ما، علوم عقلي ما، بهترين تجربه ما چه درجه اي از اعتبار را دارند؟ آيا شناختهاي ما واقع نما هستند يا واقع نما نيستند؟ يعني رئاليزم يا اوبجكتيبيتي در شناخت؟
خوب اينها بحث هاي خيلي دامن گسترده اي است. خود بحث بيستولوژي يا معرفت شناختي به اين بحث مي پردازد، خود معرفت شناختي شاخه هاي متعددي داره، معرفت هاي انسان، شاخه هاي مختلفي داره، اين هم يكي از محورهاي انساني است كه در انسان شناسي به آن توجه مي شود.
محور سوم، در بحث مربوط به انسان، محور كنش گري انسان است، انسان غير از اينكه موجود فهم كننده و دراك (سابجكت) است، فاعل شناسا است. انسان عامل هم هست. انسان عمل مي كنه، يك موجود ايجنت، عامل است. عمل مي كنه. اونوقت اين بحث عمل كننده اي انسان متوجه برخي فيلسوفان و متفكران قرار گرفته و روي اين زوم كرده اند.
بحث اراده و اختيار انسان اينجا مطرح مي شود كه آيا انسان به عنوان عامل، وقتي عمل ميكند از روي اراده و اختيار عمل ميكند يا مجبور به عمل كردن است؟ آيا انسان انتخابگر هست يا نه؟ چه عواملي در اين اكشن انسان، در اين عمل انسان اثير مي گذارد؟
اين بحثهايي است كه در فيلسوفيا اكشن يا فلسفه عمل مطرح مي شود، در مورد اين مبحث است. من ذهنتان را به اين متوجه كنم كه اصلا اگزيستازيانيزم كه در غرب به وجود آمد به عنوان يك نهله فلسفي تمركزش به روي ايجنتبودن انسان است. چون خيليها اگر بخواهيم تحليل خيلي جامعي عرض بكنيم اين است كه اصلا اين فلسفههاي اگزيستانس چرا بهوجود آمدند؟ فلسفههاي اگزيستانس را مختصرا ميگويم:
فلسفه هاي اگزيستانس در غرب در يك اعتراض به تاريخ فلسفه غرب به وجود آمدند. در تاريخ فلسفه غرب چه جرياني حاكم است؟ در كل تاريخ فلسفه، چه در تاريخ فلسفه اسلامي، چه در تاريخ فلسفه غرب، به انسان به عنوان موجود فهم كننده نگاه ميشود و تمام فلسفه همش روي اين مي گرده كه انسان چه چيزهايي مي تونه بفهمه؟ فهمش چقدر مطابق با واقعه است؟
اگر شما بتوانيد به تعريف فلسفه مراجعه كنيد در كتب بسياري از علماي ما چه در غرب، چه در شرق، چي تعريف مي كنند فلسفه را؟ فيلسوف را كي تعريف مي كنه؟
مي گويند: سيرورت الانسان عالما عقليلا مضافا به عالما عيني.
مي گويند: فلسفه يعني بتواني عالم را آنگونه كه هست درك كني يا خودت بشي يك عالم ذهني مطابق با عالم عيني. اين مي شود فلسفه. يعني همه توجه به بعد شناختي انسان است. اينكه تو وقتي فيلسوف مي شوي، وقتي حكيم مي شوي كه بتواني عالم را آن گونه كه هست بشناسي. همش بحث شناخت است.
فيلسوفهاي اگزيزتانس مي گويند مگه آقا انسان فقط خلاصه مي شود در اين بعد شناختي اش؟ انسان ايجنت هم هست، عامل هم هست. انسان احساس و عواطف هم دارد. انسان اراده و اختيار هم دارد. چرا از اين بعد انسان بحث نمي كنيد؟ چرا همش تمركز پيدا كرده ايد به بعد معرفتي انسان؟ انسان بعد ديگري هم دارد.
و فلسفه هاي اگزيزتانس آمدند اين بعد انسان را، يعني بعد عامل بودن انسان يعني ايجنت بودن انسان يعني محل توجه قرار دادند و گفتند: خوب، انسان وقتي عمل مي كنه بحث اين است كه آيا اختيار دارد يا اختيار ندارد؟
بحثهايي كه فيلسوفهاي اگزيزتانس مطرح مي كنند مثلا اينكه شيء شدگي انسان مي گن بعضي ها شيء مي شوند. شيء واره مي شوند چون از خودشون اختيار و انتخابي ندارند. خودشان را به دست حوادث، به دست موج جريانات اجتماعي مياندازند، انتخابگر نيستند. چون انتخابگر نيستند مسئوليت عملشان را به عهده نميگيرند.
شما اگر به آثار مثلا مرحوم دكتر علي شريعتي مراجعه كنيد خيلي روي مفاهيم، مثل: مسئوليت، انتخاب، اراده، اينجور چيزها تاكيد مي كند. اينها همه مظاهر اگزيزستانيسم است. مي گن واسه اينكه شما يك وجود معتبر يعني افن تي تي داشته باشيد يك وجود معتبر باشيد، شيء نباشيد، خودتان بايد چگونه زيستن خودتان را انتخاب كنيد و چون خودتان انتخاب مي كنيد پس مسئوليت عملتان را بر عهده ميگيريد و چون مسئوليت عمل را بر عهده مي گيريد انسان دائما اضطراب داره، التهاب داره، دلواپسي داره، نگرانه، چرا؟، چون داره خودش تصميم مي گيرد و وجود معتبر به اين كه خودش تصميم بگيرد، خودش انتخاب كند، نظام ارزشي اش را، چگونه زيستي اش را خودش انتخاب كنه. در مقابل كسي كه شيء مي شود يعني از خودش اختياري و انتخابي ندارد. لازم است كه اين دلواپسي ها را هم ندارد.
خوب اين هم يك بعد از مطالعات مربوط به انسان است يعني، بعد دوم تمركز بر انسان به عنوان يك موجود فهم كننده بود. لازم به بحثهاي بيستولوژي بحثهاي معرفت شناسي مطرح مي شه.
بعد سوم مطالعه راجع به تمركز بود، ايجنت بودن يا عامل بودن يا فاعل بودن يا فاعل بودن انسان است. بحثهايي مربوط به جبر و اختيار و تاثيرپذيري از محيط و عوامل تاثيرپذير گذار در انتخاب عمل انسان، همه اين بحثها حول و حوش اين فضا مطرح مي شود و بحث هايي مربوط به نظام ارزشي، سيستم آوري، نظام ارزشها اينجا مطرح مي شود.
بحث تئوري ياگوت نظريه خير اينجا مطرح مي شود. چون توي عمل وقتي شما عمل مي كنيد يكي از عوامل تاثيرگذار در عمل شما اينه كه نظام ارزشي شما چيه؟ نظام زيبا شناختي شما چيه؟
هر انساني چون مختار است، چون اراده دارد، نظام ارزشي و نظام زيبا شناختي خاص خود را دارد. شما چرا اينجوري رفتار مي كنيد؟ چرا اينجوري عمل مي كنيد؟ چون نزد شما يك سيستمي از ارزشها وجود دارد.
دو تا آدم را باهم مقايسه مي كنيد. مي گوئيد چرا ايشون اينجوري رفتار ميكنه يعني از سلوكش، از طرز حرف زدنش، از لباس پوشيدنش، از نوع مراوداتش با انسانهاي ديگه، اخلاقش، رفتارش متفاوت با رفتار آدم دومي است، چرا؟ چرا؟
يكي از عواملي است كه نظام زيبا شناختي اين دو تا انسان فرق مي كنه. آنچه در نظر اولي زيبا است با آنچه در نظر دومي زيباست فرق مي كنه. من و شما كه اينجا نشستيم و هر انساني كه در بيرون است قطعا و قطعا نظام زيبا شناختي خاص خودش را دارد. چيزهايي در نظرش خوب و زيباست كه ديگري در چيزهاي ديگري نظرش خوب و زيباست.
اگر ما متفاوت عمل مي كنيم به خاطر اينكه زيبايي هاي متفاوتي در نظر ما زيباست. مثل اينكه چطور مثلا بعضي ها غروب خورشيد را دوست دارند، بعضي ها طلوع خورشيد را دوست دارند، بعضي ها دشت را دوست دارند، بعضي ها كوه رو دوست دارند، بعضي ها دريا را دوست دارند، بعضي ها كوير را دوست دارند. چرا؟
به خاطر اينكه آنچه در نظرشان زيباست با همديگه فرق مي كنه. تو پهنه عمل هم، هريك از ما سيستمها و رموزمون با هم فرق مي كنه. نظام ارزشي مون فرق ميكنه. تئوري ياگوت مون، نظريه خيرمون فرق مي كنه. يكي قرب الي الله برايش زيباست. قرب الي الله برايش خير است. تاصي به اولياء برايش خير است. اخلاق زيستن در نظرش زيباست. يكي هم نه ماده پرستي و ماده گرايي و رفاه و التزاز فردي و اينها در نظرش زيباست. چرا رفتار متفاوت است؟
چون نظام ارزشي متفاوت است. اينكه نظام هاي ارزشي جايگاهشون توي عمل چيه، خواستگاه ارزشها كجاست، خواستگاه خيرات كجاست؟ نظريه خير از چه عواملي نشات مي گيره؟ همه اينها جزو محور سوم مطالعه است.
اين محور سوم خيلي محور گسترده و مهمي است. محورهاي ديگه مباحث مربوط به رابطه انسان با انسان است. عزيزان چون محفل، محفل علم است و همه اهل علم و معرفت هستند من تيتروار عرض مي كنم كه از فرصت كمال استفاده بشود. ببينيد ما 3 جور ارتباط داريم:
ارتباط انسان با طبيعت – چه در واقع علوم طبيعي، علوم تجربي، فلسفه، عهدهدار اين ارتباط هستند. يعني توي فلسفه ما مي خواهيم نظام هستي را بشناسيم، احكام وجودي را بشناسيم، توي علوم طبيعي، فيزيك و شيمي و زيست شناسي و كيهان شناسي، مي خواهيم جهان طبيعت را بشناسيم يعني علوم طبيعي، فلسفه، عهدهدار تبيين رابطه انسان با طبيعت است. انسان با كيهان است. انسان با جهان خودش است.
رابطه ديگر، رابطه انسان با خداست – رابطه انسان با خدا، دين، بيانگر تبيين رابطه انسان با خداست. دين آمده، شريعت آمده كه چگونه زيستن معنوي، چگونگي عبوديت، چگونگي سامان رابطه انسان با خدا را تبيين كنه.
نمي گم كه اين كار ديگه اي هم نداره، مي رسيم. چرا خيلي كارهاي ديگه اي هم داره. ولي انحصارا رابطه انسان با خدا توسط دين تبيين مي شود. شما با علوم تجربي نمي توانيد رابطه انسان با خدا و چگونگي تعامل توليدي انسان با خدا، چگونگي پرستش انسان نسبت به خدا رو از روي تجربه و از روي فلسفه هم در نمي آيد.
اينها كاركرد دين است. كاركرد وحي است. البته وحي كاركردهاي ديگه اي هم داره. نمي خواهم با يك نگاه عارفانه و انزواطلبانه دين را خلاصه كنم. در تبيين رابطه انسان با خدا ولي مي خواهم بگويم انحصاري تبيين رابطه انسان با خدا توسط وحي، توسط منابع ديني، توسط منابع نقدي دين متكلفش هستند.
ما تا صبح قيامت هم بنشينيم فكر كنيم، عقلمان نمي رسه به اينكه چرا بايد اينجوري حج به جا آورد، چرا بايد اينجوري نماز خواند. اينها چيزهايي است كه ره آورد وحي است. تنظيم رابطه انسان با خدا.
رابطه سوم، رابطه انسان با انسان–اعتقاد، سياست، اخلاق، حقوق، تمام اينها، هنر، همه بيانگر رابطه انسان با انسان است. وقتي ما شعر ميگيم، در واقع ميخواهيم با انسانهايديگه رابطه برقرار كنيم. يك قطعه ادبي مينويسيم، ميخواهيم با انسان ديگه ارتباط برقرار كنيم. يك تابلو نقاشي مي كشيم ميخواد مافيالضمير خودش را به ثبات برساند. احساسش را، فهمش را، دركش را به ديگران از طريق تابلو هنري منتقل كنه.
اقتصاد در واقع توي بازار، توي معاملات، اقتصاد بشه شبكه روابط اقتصادي، شبيه رابطه با انسان است. نظام حقوق معنوي كه نوشته مي شود انواع و اقسام ارتباط حقوقي، ارتباط انسان با انسان است. سياست در واقع تمشيت روابط سياسي بين انسانها است. اين رابطه انسان با انسان در واقع چه چيزي عهده دارش است؟ علوم اجتماعي و علوم انساني عهده دار تبيين رابطه انسان با انسان است.
توي اقتصاد، توي علوم سياسي، توي علوم اجتماعي، جامعه شناسي، به اقسامش: اقتصاد، اقتصاد سياسي، اقتصاد كلان همه اينها بيانگر رابطه انسان با انسان است. مثلا شاخه هاي مختلف علوم سياسي از جامعه شناسي سياسي گرفته تا رفتار شناسي سياسي تا شاخه هاي مختلف علوم سياسي بيانگر رابطه انسان با انسان است.
پس 1 محور مطالعات انساني اون دسته از مطالعاتي است كه علوم اجتماعي عهده دارش است. اين به اختصار هم عرض بكنم، علوم اجتماعي هم خروجي اش هم جنبه توصيفي داره، هم جنبه هنجاري و توصيه اي داره.
مثلا وقتي شما توي اقتصاد دو جور مطالعه صورت مي گيرد:
يكي كشف قانون منديهاي حاكم بر رفتار سياسي آدمها است. مثلا بحث ميشه وقتي عرضه زياد شد و تقاضا كم شد قيمت پايين مي آيد. عكسش وقتي تقاضا زياد بشه و كالايي كم عرضه بشه قيمت بالا مي رود.
اين يك جنبه فيزيكاله، جنبه توصيفيه، قانون منديه. مثل اين است كه وقتي مي گوئيم حرارت زياد است حجم گازها زياد مي شود يا وقتي كه حرارت زياد بشه آب تبخير مي شود خوب اين يك واقعيت توصيفي است.
تو فضاي اقتصاد، تو فضاي سياست، تو فضاي مناسبات اجتماعي انسانها، يك قانون منديهايي وجود دارد. علوم اجتماعي بخشيش به دنبال كشف اين قانون منديها و توصيف اين روابطي است كه در سياست، در اقتصاد، در اجتماع به انسانها حاكم است.
اما علوم اجتماعي فقط به اين خلاصه نمي شود. فقط جانب توصيفي نداره، جانب نوروتي يا جانب توصيه اي هم دارد.
جامعه شناسي در اقتصاد، در سياست به دنبال وضع مطبوع هم هستند و به دنبال ارائه توصيه هايي براي چگونگي برون رفت از وضع موجود و رسيدن به وضع مطلوب هم هستند. مثلا مطالعاتي كه در اقتصاد راجع به توسعه اقتصادي صورت ميگيرد، مي گه چگونه يك جامعه اي كه داراي اقتصاد است، اقتصاد جهان سومي يا اقتصاد توسعه نيافته است چگونه مي تونه اقتصادش را توسعه دهد؟
اينجا مطالعه فقط توصيفي نيست. بخشيش توصيفي است كه بر اين جامعه چه مي گذرد، توصيفي است. اما چگونه مي شود كه از اين رفت بيرون و رسيد به اون مدل توسعه اقتصادي كه مدل توصيه اي است بايدها و نبايدها مطرح مي شود، الزامات اقتصادي مطرح مي شود.
يا مثلا فرض بفرمائيد در جامعه شناسي مي آيند بعضي كمپلكس هاي اجتماعي را مطالعه مي كنند، بعضي از پديده هاي اجتماعي را مطالعه مي كنند، مثلا مي بينيد كه طلاق زياد شده، نمي دونم اعتياد زياد شده. اعتياد، طلاق، به عنوان يك ناهنجاري اجتماعي مورد مطالعه قرار مي گيرد، توصيف مي شود. علل و عوامل آن ذكر مي شود. اينها همه توصيفي است.
اما، بايد چكار كنيم كه اين معزل اعتياد از جامعه رخت بر بندد. يا چي كار كنيم كه نرخ طلاق كاهش پيدا كند؟ اينجا مي آيد توي بعد توصيه اي. اينجا يك مطالعات ديگه اي مي خواد، وضع مطلوب ظرفيت اين جامعه، عواملي كه مي تونه، عوامل فرهنگي كه مي تونه وضع رو تغيير بده، عوامل اقتصادي كه مي تونه وضع رو تغيير بده، اينها چي هستند و توصيه ها و الزامات.
خوب اينها هم بخشي از مطالعات مربوط به انسان، مطالعه مربوط به رابطه انسان با انسان است.
بعد به اصطلاح ديگه اي كه در مطالعات انساني مي باشد، بعد رواني و عاطفي انسان است. چگونه مي شه رشد عاطفي ايجاد كرد، چگونه مي شه رشد رواني ايجاد كرد، چگونه مي شه به ناهنجاري هاي رفتاري، ناهنجاري هاي با اصطلاح رواني انسانها فائق آمد چون هرچه جامعه صنعتي مي شه آسيب هاي روحي و رواني انسانها بالا ميره. يعني الان شايد درصد بالايي از انسانهايي كه توي جوامع امروزي زندگي ميكنند مشكلات روحي – رواني دارند.
واقعا مي گم بيمارن ولي خودشون خبر ندارند. اينكه شما مي بينيد يك اتفاق كوچك مي افتد، يك تصادف كوچك يا يك مشكل كوچك، افراد برآشفته مي شن، قديميها رو ميبينيد چقدر روحهاي آرومي داشتند، چقدر سلامت روحي–رواني زيادي داشتند ولي انسانهايي كه توي جوامع صنعتي امروز همش دارن مي دوند، همش عجله، همش دويدن، همش عدم اون ثبات روحي و عاطفي همه نشوندهنده آسيبهايي كه متوجه انسان معاصر است و يك بخش از مطالعات به اين حيث بر مي گردد.
خوب من كم كم به عنوان مقدمه عرض كردم كه چقدر مطالعه مربوط به انسان عرض عريضي دارد، چقدر گسترش داره، تازه من تو مقامي نبودم كه بخوام همه محورهاي قابل مطالعه راجع به انسان را ذكر كنم. 5 تا محور كلان را ذكر كردم.
خوب، نكته اي كه وجود داره اينه كه اين مطالعات مربوط به انسان به دلائلي باعث شده كه ما امروزه در شرايطي به سر ببريم كه از آن تعبير مي شود به بحران انسان شناسي معاصر كه انسان شناسي دچار بحران است. چرا دچار بحران است؟
دليلش را عرض مي كنم.
يكي تخصص گرايي است. از قرن سيزدهم به بعد، اين بحث تخصصي شدن شروع شد. در گذشته، قديم، شاخه هاي دانش خيلي محدود بود. مي گفتن آقا مثلا يك فلسفه داريم، يك سياست مدون داريم، يك تدبير منزل داريم كه مي شد اقتصاد، و يك اقتصاد، و سياست و اخلاق و فلسفه و رياضيات و طبيعيات، در واقع 6 شاخه اصلي واسه دانش تفسير مي شد، 3 تاش حكمت نظري، 3 تاش حكمت عملي.
اما الان چطوريه؟ الان دست مي گذاريم توي هر جنبه مي بينيم چقدر شاخه پيدا كرده، مثلا سايكولوژي يا روانشناسي را نگاه مي كنيم، مي بينيم خود روانشناسي آنقدر تخصص پيدا كرده كه بيست و چند شاخه توي خود روانشناسي است.
توي جامعه شناسي چقدر ريز شده، اقتصاد چقدر ريز شده، اين تخصص گرايي آدمهاي با استعداد، با يك درجه اي از نبوغ وقتي وارد يك رشته اي مي شن همه اجزاء اون رشته را نمي تونن جمع كنن.
به هر حال نگاه مي كنيد مي بينيد يك پزشك خيلي زبردست حاذق، كار كرده، مي گه من فوق تخصص اعصاب دارم، مي گه من در چشم يا توي قلب خيلي چيزها هست كه نمي دونم، خيلي مهارت ها است كه بلد نيستم. درسته كه من جراح مغز و اعصابم اما يك مهارتهايي توي جراحي چشم است ديگه من خبر ندارم.
اينجوري شده اوضاع. وقتي اينقدر گسترش پيدا مي كنه تخصص گرايي ديگه داده ها، داده هاي اين شاخه ها اينقدر پراكنده مي شه كه نمي شه اينها رو سر و تهاش را جمع كرد بگيم انسان كيست؟ يا انسان چيست؟ چون هر كسي ذره بين گذاشته و يك زاويه از زواياي انسان رو گذاشته و داره موشكافانه كار مي كنه.
اين رو داشته باشيد.
از طرفي اينها هم كه ذره بين انداختن، دارن يك زاويه از زاويه انسان رو مطالعه مي كنند. تازه با يك روش انجام نمي گيره. روشهاي بسيار متنوعي هستند چون اگه همه با يك روش خاص باشه مي گويند انباشت دانش مي شه چون همه دارن با يك روش مي رن جلو، هي انباشت دانش مي شه. خوبه؟ نه خير.
توي يك شاخه هم وقتي دست مي گذاريم مي بينيم متخصصين هم هر كدوم توي يك روشي داره كار مي كنه. مثلا: توي علوم اجتماعي بعضي ها روش پوزيتوليستي دارن يعني با روش تجربي دارن كار مي كنند. بعضي ها هم كه صبح بهشون اشاره كردم بيهيتوليست هستن يا رفتار گرا هستند. با روش بيهيتوليستي يا رفتارگرايي دارن مطالعه مي كنند.
تو همون علوم اجتماعي مي بيني يك عده اي معناكاو يا معتقد به روش هرمونتيكي مثل پير وينچ و تابعين پير وينچ يك عده ديگهاي هم باز هم تو همان مطالعات اجتماعي به نقد ايدئولوژي معتقدند. روش هرمونتيكي قبول ندارند، روش تجربي هم قبول ندارند مثل هاور ماوس.