قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ... انبیاء المرسلین الصلاه و السلام علی الاشرف ... مولانا ابوالقاسم محمد (حضار صلوات می فرستند) و علی الطاهرین الطیبین ... عج الله فرجه الشریف.
توفیقی شد خدمت شما عزیزان باشیم در این موسسه مبارکه و امید داریم که بتوانیم توی فرصت محدودی که اینجا هست ان شاء الله خدمت عزیزان مطالبی داشته باشیم:
ببخشید، ما همیشه این شوخی رو می کنیم، نقل می کنند که ارسطو در درس افلاطون شرکت می کرد، (زمانی که ارسطو تحصیل می کرد) تا زمانی که ارسطو نمی آمد افلاطون درس را شروع نمی کرد. شاگردای دیگری که آمده بودند می گفتند: چرا شما درس رو نمی دین آقا؟ افلاطون می گفت: هنوز عقل نیامده. وقتی ارسطو می آمد می گفت: خوب الان عقل آمد و درس رو میداد. ما هم تازگی مبتلا شدیم به این ابزار جدید. (البته تازگی که میگم شاید بیش از یک دهه) بعضی وقتها میریم بعضی جاها این ابزار با ما ناسازگارن (یا کامپیوتر کار نمی کنه یا فلش ما نمی خونه یا فایل ما باز نمیشه) خلاصه عقل ما با مشکل مواجه می شیم. گاهی وقتها هم اون دوربینی که فیلم برداری و تحقیق می کنه نیامده می گیم عقل هنوز نیامده. (ببخشید)
بحثی رو جناب آقای دکتر حکیمی مطرح کردن، البته خوب ایشون از منظر خاصی این بحث رو مطرح کردن که شاید به اون مطلبی که نظر من بود این بحث یک تفاوتهایی داشته باشه.
با اون بحث عقل بود، با اون نگاهی که اشاره کردم. من اینجا یک مقدمه ای عرض میکنم، بعد از اون مقدمه یک مطلبی رو ان شاء الله توضیح میدم.
اصطلاح عقل که ما، در فارسی به کار می بریم در فرهنگ جدید غربی که در واقع معادل Nathinality (نشنالیتی) یا Nathnal(نشنال) بوده است در انگلیسی ما اینگونه به کار می بریم، یک اصطلاح جدید هست در فرهنگ فلسفی که در دوران بعد از به اصطلاح dark agers (دوران تاریکی در غرب) به تعبیر خودشون در دوره رنسانس و دوره روشنگری a light meant این اصطلاح شکل گرفت.
این عقل به این اصطلاح در واقع ما بعضی وقتها از اون تعبیر می کنیم به «عقل حسابگر»، غیر از اصطلاح عقل هست که در فلسفه های کهن، در فلسفه های کلاسیک مطرح بوده، غیر از اصطلاح عقل هست که در فرهنگ اسلامی مطرحه. این شباهت اصطلاحات ما رو به اشتباه نیندازه. یکی از مواردی که بسیاری از افرادی که وارد بحث های تجویدی جدید میشن اشتباه میکنن و من زیاد از این اشتباهات دیدم این است که: تفاوت مصطلحات رو در فرهنگ های مختلف نمی دانند و فکر می کنند که اون تلقی که مثلا در فرهنگ فلسفی از عقل وجود داره همون تلقی از مثلا در فرهنگ فلسفی جدید غرب یا در فرهنگ اسلامی وجود داره، اصلا اینطور نیست. بسیاری از مواردی که مصطلحات ممکن است مشابه هم باشه ولی در واقع تفاوتهای جوهری با هم داشته باشه. این در تمام زمینه ها سرایت داره، حالا من نمی خوام واردش بشم.
عقل در اصطلاح فلسفی کلاسیک، فلسفی قدیم به تعبیر علوی، فلسفی مدرس یا فلسفی کلاسیک همان است که احیانا کسانی که منطق خونده باشن، منطق کلاسیک باهاش آشنا هستن، فلسفه کلاسیک خونده باشن، باهاش آشنا هستن که یکی از قوای نفس محسوب میشه که قدرت ادراک مفاهیم کلی رو داره.
البته این عقل، عقل بشری است. در اصطلاح فلسفی ما یک عقل دیگری هم داریم که اون عقل یکی از مراتب عالم وجوده که برترین نرتبه عالم وجود هست بعد از مرتبه ربوبی که به «واجب الوجود» تعبیر میشه. وقتی که از واجب الوجود به سمت ممکن الوجود حرکت می کنیم و فلسفه کلاسیک، اولین عالمی که به اون می رسیم عالم عقل نامیده میشه که در واقع عالمی است که در اصطلاح فلسفه کلاسیک موجوداتش هم ذاتا و هم فعلا (هم به لحاظ فعل و عمل) مجرد هستند. علت اینکه در فلسفه کلاسیک به عقل بشری که مدرک کلیاته عقل گفته می شود این است که در فلسفه کلاسیک معتقدند ما از طریق اون عالم عقل کلیات رو ادراک می کنیم یعنی در واقع اون صورتهایی که در عالم عقل است به شخص انسان (در عقل انسانی) نقش می بنده به یک معنایی البته و ما مفاهیم کلی رو درک می کنیم.
حالا یک بحثی بین فیلسوفهای ما وجود داره که چگونه این اتفاق رخ میده که بحثی است که در فلسفه جهل به کار رفته. شما اگر به کتاب کلیات مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در اصول کافی مراجعه کنید می بینید که اونجا یک فصلی (فصول تحت عنوان کتاب) ازش یاد شده. یک فصلی است که همان فصل اول اصول کافی محسوب میشه «کتاب العقل و الجهل» و روایاتی در اون فصل وارد شده از جمله روایت معروف (جنود عقل و جنود جهل) که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) شرح مفصلی بر این روایت دارن که به صورت یک کتاب مستقل هم منتشر شده، حتما دوستان دیدن که کتابی دارن حضرت امام به نام «جنود عقل و جنود جهل» که در اون کتاب همین روایت معروف رو ایشون شرح کرده. اون عقلی که در اونجا هست در فرهنگ اسلامی تعبیری داره.
در بعضی روایات که: «العقل ما عبد به الرحمان و تصب به الجنان» عقل آن هست که انسان با آن بندگی خدا می کنه و بهشت رو به دست می آره. بنابراین اون نوع عقلا نیتی که منجر به انکار خدا میشه، اون نوع عقلی که موجب فسق در مقام عملی میشه، اون در واقع از نظر فرهنگ اسلامی جهله، عقل نیست اصلا. هرچند که اون می تواند در فرهنگ فلسفه کلاسیک ما از باب ادراک کلیات به عنوان عقل تلقی بشه یعنی این یک عقل عقلی است، به این معنا که یک مفهوم کلی است. البته فیلسوفان ما که تحت تاثیر مفاهیم عمومی بودن، سعی کردن بین آنچه که در فضای فلسفی یونان باستان وجود داشت و آنچه که در فضای مفاهیم دینی ما وجود داشت یک تلفیق و ترکیب هماهنگی رو ایجاد بکنند که شکل عامل این ترکیب و تلفیق رو شما در فلسفه صدرایی در «حکمت متعالیه» می بینید. حالا این موسسه به نام میرداماد هست و شاگرد برجسته اون بزرگوار «صدرالمتالهین» قهرمان صحنه تلفیق بین مفاهیم نقلی، مفاهیم عقلی و یافته های عرفانی است که این کار رو سعی کرده در آثار خودش و بویژه در بزرگترین اثرش کتاب «انصار» انجام بده. فیلسوفان ما روایت «اول ما خلق الله العقل» رو با آنچه که در فلسفه کلاسیک آمده که اولین مرتبه وجود بعد از واجب الوجود عقله، تحقیق کردن و اون روایت رو بر همین تطبیق کردن که «اول ما خلق الله العقل» همین مرتبه اول است که در فلسفه از اون یاد می شود و گفته میشود که ذاتا و فعلا مجرده.
این اصطلاحاتی است که ما در فرهنگ فلسفی کلاسیک قبل از اسلام در فرهنگ فلسفه یونان و بعد از اسلام در فرهنگ اسلامی داریم، البته واقعیت قضیه این است که فلسفه یونانی بعد از اینکه به دست فیلسوفان مسلمان افتاد و بویژه توسط فارابی و بعد از او شیخ الرئیس و دیگران کاملا اسلامی شد یعنی دو تا روایت فلسفه اسلامی وجود داره: یکی همین قرائت فارابی و شیخ الرئیس و بعد صدرالمتالهین و امثال اینهاست و یکی قرائت ابن رشده که قرائت ابن رشد کاملا متفاوت با قرائت شیخ الرئیس و فارابی برخلاف شیخ الرئیس و فارابی که مفاهیم توجیهی رو از فرهنگ غرب یونان باستان به دست میارن، ابن رشد متفاوت بر این نقل کرده فلسفه یونانی رو و به همین دلیل هم فرهنگ فلسفی ابن رشد چندان در بین فیلسوفان مسلمان رایج نبوده و بهش اعتنا نشده و به خلافش در فرهنگ فلسفی غرب بیشتر اونها به روایات ابن رشد توجه دارن تا روایاتی که از طریق فارابی و ابن سینا و صدرالمتالهین.
در فرهنگ فلسفی غرب جدید مفهوم عقل به تعبیری تنزیل پیدا کرد (تنزل پیدا کرد) تبدیل شد به یک مفهوم به تعبیری خاکی، از اون مفهوم افلاکی آمد به زمین، همچنان که در دوره رنسانس بسیاری از مفاهیم متعالی در واقع تبدیل شد به مفاهیم دانی و زمینی و خاکی. یکی از اون مفاهیم مفهوم عقل بود. عقل هم که در فرهنگ فلسفی جدید غرب، شکل گرفت که ما از آن گاهی تعبیر می کنیم به «عقل حسابگر». در واقع مصلحت اندیشی هایی است که بشر در زندگی عادی خودش از گذشته، نه اینکه عقل جدیدی خلق نشد اما اون توجهی که به عقل به مفهوم متعالی اون قبل از این دوران وجود داشت تبدیل شد به یک مفهوم پائین، یک مفهوم زمینی و خاکی (به تعبیری مفهوم ناسوتی) و این مفهوم ناسوتی معیار شد در فلسفه غرب، کل رشته های منشعب در فلسفه غرب که در رشته های مختلف علوم انسانی شکل گرفت و در برخی شاخه های علوم انسانی مثل جامعه شناسی به خصوص بعضی از رشته ها و زمینه های جامعه شناسی، مثل جامعه شناسی و شما به شدت حاکمیت عقل حسابگر رو می بینید.
اشکالاتی که حالا با این مقدمه من وارد بشم، اشکالاتی که احیانا جناب آقای دکتر حکیمی به برخی از آنها اشاره کردند، اشکالاتی است که در واقع همین عقل حسابگر محل اندیش که حالا بعضی از غربی ها اونو به تعبیری جای خدا می نشونند و خواستند نقش خدا رو براش قرار بدن. این اشکالات از چنین عقلی نشات می گیره والا اون عقل مفهوم اسلامی که عبد به الرحمان، اون که ناسازگاری با مفاهیم دینی پیدا نمی کنه و اون عقل مفهوم فلسفی هم بعد از اسلامی شدنش توسط فیلسوفان مسلمان بزرگ و به خصوص بعد از حکمت متعالی همون وضعیت رو داره یعنی ناسازگاری نداره با مفاهیم دینی، بلکه در راستای مفاهیم دینی و واژه های اونها و تعیین کننده آنها است.
خوب از منظر اون عقل کلاسیک یا در واقع عقل اسلامی خداوند تبارک و تعالی که خالق همه عالم است و اون عقل بنا به آنچه که در فلسفه کلاسیک تعبیر میشه توسط خود عقل وجود خداوند تبارک و تعالی اثبات میشه ضرورتش در واقع تبیین میشه در اثر برهانهایی که در فلسفه بیان شده. اون خداوندی که عقل اصل وجودش رو و صفاتش رو در «الهیات فی مع الاخص» اثبات می کنه. اون عقل می گه خوب خدایی با این صفات همچنان که انسان رو خلق کرد، احکام حاکم بر انسان رو هم بیان کرد و آنچه که او بیان کرده از اونجایی که همه عالم تکریم در اختیار اوست در عالم تشریع هم کاملا تطابق وجود داره، بنابراین اون عقل یک تطابق کامل بین عالم تکریم و عالم تشریع می بینه و تنافی ناسازگاری در این زمینه نمی بینه. اما وقتی بیاییم به عقل حسابگری که همین عقل به تعبیری عوامی و عرفی ماست که: «من عقلم اینجوری می گه» همین عقلی که اکثرهم لایعقلون دارن، این عقل در واقع که از نظر بسیاری از مفاهیم اسلامی، جهله.
البته در مفاهیم اسلامی جهل مقابل علم نیست، «کتاب العقل و الجهل» داره کافی بعدش «کتاب العلم» داره «کتاب العلم و الجهل» نداره، اصول کافی این اصطلاح رو مرحوم کلینی از روایات گرفته. جهل به مفهومی که در اسلام مطرحه در مقابل عقله. این عقل حسابگر اتفاقا نماینده و کارگزار اصلی جناب جهله و اگر با او همراه شدید، همراه شدید با جنود جهل که در همون روایت معروف امام کاظم (ع) بود: عقل را در برابر جنود، جهل می شمارد.
اما این عقل و میان یک چیزهایی رو که در حد ظواهری است که خودش می بینه تبیین می کنه. خوب این عقل بعضی چیزها می بینه و برداشت می کنه که به نظرش ناسازگاره. مثال همین رو جناب آقای دکتر اشاره کردن. من نمی خوام وارد اون مثالها بشم البته بعضی از اون مثالها رو من مبنای فقهی با مبنای فقهی معروف تفاوت داره. مثلا حالا یک موردش رو فقط من اشاره می کنم: مثلا در بحث ارتداد، خوب مشهور معتقدند که اگر کسی مرتد شد (مرتد یعنی کسی که مسلمان بوده و از اسلام خارج میشه، خروج از اسلام یعنی یا توحید رو انکار بکنه یا نبوت نبی خاتم (ص) (مردم صلوات می فرستند) و البته اگر این دو انکار نشد از اسلام خارج نیست ولو عقیده اش عقیده باطنی باشه).
مشهود معتقدند اگر کسی مسلمان بوده و نطفه اون بر اسلام بسته شده و از اون لحظه اولی که در واقع تکلیف متوجه اش شده (اولین لحظه بلوغش) مسلمان بوده اگر بعدا از اسلام خارج شد یعنی منکر توحید یا نبوت نبی خاتم (ص) شد احکامی داره که البته این احکام که حالا معروف گفته می شود که باید کشت، توجه دارید مربوط به مردی است که مرتد فطری باشد، احکام زنان متفاوته.
من بر اساس بحثی که در درسهای خارج خودم انجام دادم فکر می کنم این درسها در سایتم هم موجود باشه چون درسهای چند سال اخیر در سایت موجوده. من در حدود 25 سال در خارج بودم و 6-5 سال اخیر درسهای من که موجوده، توی اونجا فکر می کنم موجود باشه. من بحث کردم در «کتاب الحدود» که یکی از حدود ذکر شده در منابع فطری ما هسته مرتده. من به استناد روایات به این نتیجه منتهی شدم که کسی که به لحاظ عقیده تغییر عقیده بدهد اما عقیده اش رو ابراز نکنه باعث تضعیف عقاید دیگران نشه و در واقع ضرر فرهنگی و فکری برای جامعه نداشته باشه. این آدم اون احکام براش صادق نیست. اون احکام مرتد برای کسی صادق است که اظهار می کنه ارتداد خودش رو و با اظهار ارتداد در واقع باعث ضعف و تردید دیگران در عقاید خودشون بشه، چنین آدمی که در واقع یک ضربه فرهنگی داره به جامعه وارد می کنه این است که اون احکام براش قائل شده وگرنه اگر کسی به لحاظ شخصی خودش تغییر عقیده داد اون احکام به معنای حد مرتد بر اون جاری نیست، هرچند که او اگر کافر شد مستحق عقاب خواهد بود. در آخرت (به عقیده ما) اما مجازات ظاهرا بیان شده در متن روایات رو نخواهد داشت.
به هر تقدیر اون عقلی که میاد این دو بحث هایی که امروز مطرحه رو مطرح می کنه همین عقل حسابگری است که در واقع مصلحت اندیشی داره و عرض کردم با بحث محاسبات مادی و عادی می خوام بگم که این کاری که انجام میشه ناسازگار است با مثلا فلان مبنایی که منه عقل حسابگر به عنوان یک اصل مسلم اون رو پذیرفتم.
من اینجا بحثی که می خواستم خدمت دوستان عرض کنم یک نظریه ای بود که من این نظریه رو من اسمش رو گذاشتم: «نظریه اندیشه مدون در اسلام» این نظریه رو برای اولین بار در سال 68 یعنی 25 سال پیش منتشر کردم و بعد از اون در زمینه های مختلفی (در حوزه های مختلفی از علوم انسانی) من تطبیقاتی برای این نظریه ارائه دادم، در حوزه اقتصاد، در حوزه سیاست، در حوزه مدیریت، در حوزه اخلاق، در شاخه های مختلف اخلاق (اخلاق زیستی، اخلاق پزشکی، اخلاق ناباروری) و همین طور در حوزه هنر و حوزه های دیگری من سعی کردم این نظریه رو چه در داخل کشور، چه در خارج کشور در اجلاس های مختلف تبیین بکنم. اونچه که من می خواستم امروز اینجا عرض کنم بیشتر توضیح این نظریه بود که البته چون جناب آقای دکتر حکیمی اون مقدمه رو فرمودن من ناچار شدم اون مقدمه رو عرض کنم. دیروز هم که در دانشگاه منابع طبیعی جلسه ای داشتیم در انتهای جلسه من یک اشاره ای به این نظریه کردم و به دوستان گفتم که اگه خدا توفیق داد فردا (یعنی امروز) در این موسسه مناین نظریه رو کمی تبیین می کنم. البته حالا در حدی که فرصت به من اجازه بده. نمی دانم چقدر فرصت داشته باشم. من این بحث رو با این مقدمه آغاز کردم که آیا علوم به عقیده ارتباط دارند یا نه؟ یک بحثی است که در سالهای بعد از انقلاب از جهات مختلفی در فرهنگ ما مطرح شده و تحت عنوان دانش و عقیده ازش یاد میشه. این هم علوم به معنای ساینس (Sayens) حالا در شاخه های مختلف آیا بهعقیده ارتباط پیدا می کنه یا نه؟
خوب می دونید که در پاسخ به این سئوال دیدگاه های متفاوتی هست. اما قبل از اینکه به این سئوال پاسخ بدیم، این سئوال رو مطرح کردیم که تلقی ما از علوم چی هست؟ ما چگونه علوم رو در نظر می گیریم، علوم به معنای ساینس که به صورت خاص علوم انسانی مورد نظرمه، هرچند این بحث هم در سایر علوم به یک شکلی قابل بحث است. ما اینجا سه رویکرد نسبت به علوم رو در نظر گرفتیم:
یک رویکرد این است که علوم رویکردی است بی اعتقاد با عقیده، هیچ ارتباطی با عقیده ندارد، اینها حقایقی هستن که توسط بشر کشف میشن، هیچ ارتباطی به عقیده اون ندارن. میخواد مسلمان باشه، مسیحی باشه، بودایی باشه، ملحد باشه، این علم هست هیچ فرقی هم نمی کنه که بعضی ها خیلی اسرار دارند که بعضی از شاخه های علوم اینچنین است، همان طور که دو دو تا چهار تا است چه برای مسلمان، چه برای کافر، معتقدند همان طور قوائد حاکم در حوزه اقتصاد ثابته، چه مسلمان باشی، چه کافر باشی این مثلا منحنی عرضه و تقاضا یک همچین شکلی است و یک همچین نتایجی رو به دست میده.
در مقابل این دیدگاه، دو دیدگاه دیگه وجود داره:
یک دیدگاه این است که علوم به معنای ساینس حالا در رشته های مختلف مرتبطند با جهان بینی. یعنی یک نوع ارتباطی بین دانش هایی که ما داریم و عقیده ای که داریم وجود داره نه اینکه ضرورتا این دانش ها برخاسته ای از اون عقاید باشند، اما در واقع نوعی ارتباط که اونها جدای از هم در نگاه اول گفته میشه نیست. (اینها با هم یک تعامل و ارتباطی دارند).
نقطه مقابل اون دیدگاه اول اون است که این علوم برخاسته از جهان بینی هستن، جهان بینی هست که در واقع این علوم رو شکل میده. ما اینجا یک بحثی کردیم در رابطه با حوزه تعلیم و تربیت. یکی از زمینه هایی که ما این نظریه رو بیان کردیم زمینه تعلیم و تربیت بوده، حالا این اسلایدهایی که در دست من بود اسلایدهایی که در زمینه تعلیم و تربیت بوده، مطالبی است که من در اجلاس روسای دانشگاه های سراسر کشور چندی پیش این مطالب رو هم اونجا توضیح دادم برای روسای کل دانشگاه های کشور.
در مورد تعلیم و تربیت به عنوان یکی از رشته های علوم، در علوم جدید می بینیم یکی از رشته ها که ما بهش می گیم تعلیم و تربیت یا تربیت و تعلیم (اجوکیشن) این اجوکیشن سه تا رویکرد در موردش وجود داره:
1-رویکرد، رویکرد ضد دینیه که اصلا تعلیم و تربیت رو به شکلی که با دین تنافی داره تعریف می کنه.
2-یک رویکرد، رویکرد (سکولاره) سکولار به معنی ضدیت با دین نیست. وقتی اینطوری تفسیر می کنن، تفسیر دقیق و درستی نیست. سکولاریت یک اصطلاح خاصه که در فرهنگ غرب در دوره رنسانس و بعد از دوره رنسانس (دوره روشنگری) شکل گرفت که در فرهنگ (میرو ساکسون) بهش گفتن سکولار و در فرهنگ فرانسه لاتینی بهش گفتن: لائیک.
لائیک یا سکولار به یک معنی است. لائیکیته و سکولاریته در واقع دو اصطلاح متفاوت در دو فرهنگ زبانی در غربند ولی به لحاظ مفهومی یکی هستند. سکولاریزم اهدافش اینه که مرجعیت دین رو در حوزه عمل اجتماعی نفی می کنه، دین رو نفی نمی کنه. سکولارها اساسا ضد دین نیستند البته دایره وسیعی از افراد سکولار هستن که می توانند بعضی هاشون ضد دین باشن، اما ضرورتا ضد دین نیستند. سکولاریزم معنایش اینه که دین در حوزه عمل اجتماعی، مرجعیت نداره. حوزه عمل اجتماعی که من می گم، دایره گسترده مفاهیمی است که در حوزه علوم اجتماعی (سوشال تایمسه) قرار می گیره که یکیش مباحث سیاسیه، یکیش حوزه سیاسته.
سیاست یکی از جلوه های عمل اجتماعی انسانه، همه اون نیست. حالا بعضی ها فکر میکنند سکولار یک اصطلاح در حوزه سیاسی است. اینطوری هم نیست اینم غلطه. تفسیر سکولار از تربیت و تعلیم یعنی تفسیر چند دینی نه ضد دینی. یعنی تفسیری که توجه نمی کنه به دین به عنوان یک عاملی در حوزه عمل اجتماعی. در مقابل باز این دو تفسیر یک تفسیر سومی هست و اون تفسیر دینی که تعلیم و تربیت یا اجوکیشن به معنای امروزی، این در واقع با رویکرد دینی دیده میشه.
ما یک بحثی رو اینجا مطرح کردیم که حالا وقتی رویکرد دینی رو مطرح می کنیم، چه در حوزه یک دانش خاص مثل تعلیم و تربیت به عنوان مثال، چه در حوزه کل علوم انسانی که حالا مورد توجه اصلی ماست. ما دو تا رویکرد می توانیم داشته باشیم برای رویکرد دینی:
یک رویکرد که ما بهش میگیم رویکرد سیستمی و رویکرد دوم که بهش گفته می شود رویکرد غیر سیستمی که ما توضیح می خواستیم بدیم تو اینجا که نظریه «اندیشه مدون» حالا ما اصطلاحاتشو در زبان عربی و در زبان انگلیسی به کار بردیم و داشتیم که احیانا اگر این اصطلاحات را جستجو کنید توی اینترنت، مقالات، سخنرانی ها، و مطالبی از من و غیر من (دیگران نیز در این مورد صحبت کردن) خواهید دید که همش البته مربوط به مباحث من است. اون دیگرانی که در نقد یا تجدید این نظریه صحبت کردن این است که ما به عنوان:
«نظریه الفکر من هو فی الاسلام» یا «سیستماتیک آف تیورد اسلام» اینو بحث کردیم در جاهای مختلف. در این نظریه ما سعی کردیم توضیح بدیم که دین با اون تلقی که ما داریم چگونه مفاهیم و عناصرش به شکل سیستمی عرضه شده و ما باید اون رو به شکل سیستمی در واقع بفهمیم. ما اینجا در بحث تلقی از دین باز اشاره کردیم که (3 تلقی رو اشاره کردیم):
1-تلقی که در برخی از فرهنگهای جدید غرب مطرحه که دین یک رابطه معمائی است بین انسان و امر مقدس یا در فرهنگ هایلگه از این تغییر به داس هایلگه در لفظ آلمانیش که یک مفهوم مقدس مبهمی وجود داره، ما با اون مفهوم مقدس مبهم (حالا همون چیزی که ما بهش میگیم خدا) یک ارتباطی داریم و این ارتباط ما با او که یک ارتباط کاملا شخصی است میگن دین. اینکه بعضی ها توی ایران میگن، آقا دین امر شخصیه، البته خودشون هم خیلی نمی فهمن (اون اصطلاحاتی رو که به کار می برند به معنای چیه؟) بعضی از اونهایی که در حوزه روشنفکری ما صحبت می کنن، به قول اون آقا:
به لفظ می گویند و معنا ز خدا می طلبند.
خودشون یک چیزی میگن و نه ریشه های این بحث ها رو متوجه میشن، نه اصطلاحات اینها رو میدونن، همین جوری یک چیزهایی میگن. چون با بعضی از اونها از نزدیک صحبت کردم دیدم اینها اصلا اصطلاح شناس نیستند اصلا معنای این مفاهیم رو توی اون فرهنگ نمیدونن.
علی ایها الحال اینکه در غرب بعضی ها گفته می شود که دین امری شخصی است، اون دینی که گفته می شود با اون مفهومی که من و شما از دین می فهمیم فرق داره ها. اون یک رابطه شخصی است بین من و خدا (خدا رو انکار نمی کنیم) نین چیزی وجود داره، من در درون خودم یک ارتباطی دارم با اون مبدا هستی (یک ارتباط شخصی) اونا به همین ارتباط بعضی ها میگفتن دین.
تفسیر دومی که مطرح شده برای دین می گفتن: دین فقط یک راهی است برای ارتباط با خدا. اونهایی که دین رو تفسیر می کنن به مجموعه ای از آداب و به اصطلاح به مجموعه ای از سنتها به معنای خاص کلمه در دین شناسی البته ما، نه به معنایی که ما کتاب و سنت می گیم نه به اون معنا، به معنایی که در دین شناسی به کار میره که سنت به معنای تردیشن مورد نظره نه اون سنتی که ما در اصطلاح کتاب و سنت به کار می بریم میگن: دین یک مجموعه ای است از به اصطلاح آئین ها، مراسم، سنتها که رابطه ما رو با خدا تبیین می کنه که معمولا تفسیرهای مسیحی و برخاسته از مسیحیت یک همچین تفسیری رو دارن، این یک تلقی هست.
و تلقی سوم که تلقی است که اسلام داره و ما بر اساس اون نظریه اندیشه مدون رو طراحی می کنیم این است که دین یک راهی برای زیست انسانی است. انسانی که بر روی کره خاک آمده است برای زندگی در این زمین خاکی راهنما و راهی نیاز داره، اون راهنما و راه اون چیزی است که دین در واقع ما بهش میگیم، که ما تلقی ما از دین اینه، همه حوزه های زندگی ما رو در بر میگیره.
من اینجا برای اینکه یک مقدار ذهنیتش هم روشن بشه، نوامیر اینطور نشون دادن که اگر ما یک مبدعی داریم که در واقع اون لحظه تولد ماست «والله اخرجکم باالبطون امهاتکم لا تعلمون شیئا» و یک منتهایی داریم که اون نهایت زندگی ما که به تعبیر قرآن «ما خلقت جنو انس الا لیعبدون» یک مسیری از این مبدا تا اون منتهی ما باید سیر بکنیم، این مسیر در واقع اون چیزی است که ما بهش میگیم دین. این دین رو در 3 حوزه زندگی ما تاثیر داره و در واقع ظهور و بروز داره:
یکی در حوزه باور ماست، عقیده ماست، ایمان ماست.
یکی در حوزه خلقو خوی ماست، ویژگیها و صفات روحی ماست.
و یکی در زمینه عمل اختیاری ماست. فعلی که ما اون رو با اراده و اختیار خودمون انجام میدیم.
به تبع این 3 حوزه ای که در واقع در زندگی بشر دین به عنوان یک مسیر زندگی تاثیر میذاره ما در طبقه بندی سنتی دین رو به 3 بخش تقسیم می کنیم: بخش عقائد، که در واقع به حوزه باور ما مربوط میشهف بخش اخلاق که به حوزه خلق و خوی ما ارتباط پیدا می کنه و بخش فطر که به حوزه عمل اختیاری ما مربوط میشه. این طبقه بندی است که ما در حوزه دین به صورت سنتی داریم.
دین رو به 3 بخش: عقائد و اخلاق و فطر تقسیم می کنیم.
به اعتبار تاثیری که بر حوزه های باور، خلق و خو و عمل اختیاری ما قرار داره. ما آمدیم یک توضیحی دادیم راجع به مراتب دین که البته مراتب متعددی من برای دین در کتابهای خودم توضیح دادم. از بین اونها دو تا مرتبه رو من اینجا اشاره کردم:
یکی این به معنای آنچه که در عالم واقع، وجود داره که ما ازش تعبیر می کنیم به دین نفس الامری، یکی آنچه توسط انبیاء (ع) برای ما بیان شده که ازش تعبیر می کنیم به دین مرسل.
من یک توضیحی دادم، حالا اینجا نمی دونم وقت من اجازه میده، حوصله رفقها هم اجازه میده یا نه، توضیح دادم خداوندی که انسان رو خلق کرد، قبل از اینکه انسان را خلق کند میدانست که چه چیز رو خلق می کنه، مبداش چیست، برای چه خلق می کنه، منتهی اون چیست و چگونه این موجود از این مبدا به اون منتهی می تواند برسد، مسیرش چیست؟ اونچه که در علم خدا وجود داشت قبل از حتی خلق انسان ما به اون می گیم «دین نفس الامری» خوب اون چیز با اون مفهوم، اون راهی که همون طوری که عرض کردم بخشیش به حوزه باور ما، بخشیش به خلق و خوی ما و بخشی به عمل اختیاری ما مربوط میشد توسط انبیاء (ع) برای ما بیان شد. انبیاء فرستادگان خدا هستن از نظر ما که از طریق وحی که یک طریق خاص علم هست اینها اون حقائقی رو که در عالم واقع بوده و خدا از اونها آگاهه برای ما بیان می کنن.
خوب داستان انبیاء اینجور نبوده که خدا یک پیغمبر بفرسته، خدا پیامبران فرستاد، چرا؟ چرا خدا یک پیغمبر نفرستاد، پیامبران فرستاد؟ ما توضیح دادیم که از اونجایی که ظرفیت بشر ابتدا اونقدر نبود که همه اون حقیقت ریز لفظ الامری برای او بیان بشه، خداوند مرحله به مرحله با فرستادن انبیاء اون حقیقت رو بیشتر و بیشتر برای بشر بیان کرد. یعنی در واقع هر پیامبری که آمد و با خود دین آورد، به تعبیر شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) انبیاء تشریحی نه انبیاء تبلیغی، اونهایی که با خودشون اینو آوردن، اون انبیاء اولوالعظم، اون انبیاء در واقع اولینشون آنچه که بیان کرد، نفر بعدی کامل تر از اون رو بیان کرد، نفر بعدی کامل تر از این دو و همین طور این سلسله تکوین و اکمال ادامه داشت تا برسد به اون دینی که کامل تر از اون مصور نیست که ما به اون دین می گیم خاتم.
همیشه من این نکته رو عرض کردم دین خاتم آخرین دین نیست که برای بشر آمده بلکه آن دینی است که بعد از اون مجالی برای هیچ دین دیگری نیست. نه اینکه خداوند تا اینجا اینو فرستاده این باشه خاتم، زمینه بوده برای فرستادن یک پیامبر دیگری و نفرسته، نه.
ما در مباحث کلامی خودمون، در کلام سنتی تبیین می کنیم که اگر وجود یک پیامبری ضرورت داشت خداوند قطعا پیامبر رو می فرسته. بنابراین اگر بعد از خاتم انبیاء هیچ پیامبر دیگری فرستاده نشده و نخواهد شد به خاطر اینه که دین اسلام کاملترین دینه، دیگه جایی برای تکوین دین، اکمال دین باقی نمونده. اونکه فرمود:
«الیوم اکمل سلکم دینکم» دیگه تمام شد، دیگه کامل شد.
خوب دیگه کمال دین دیگه نیازی، زمینه ای برای ظهور دین دیگه نبود. خوب این دین خاتم که کاملترین دینه یعنی تمام حقایقی رو که در دین نفس الامری وجود داره و باید توسط انبیاء بیان بشه به زبان وحی برای ما بیان بشه در بر داره. ما اونچه که بیان می کنیم در نظریه اندیشه مدون برای این دین خاتم، ما ناظر به این دینیم. خوب سئوالی که اینجا مطرحه و بسیاری وقتها این سئوال به اشکال مختلف مطرح میشه اینه که چگونه ممکن است یک دین بیاید مثلا اسلام، و بتواند برای همیشه تاریخ راهنمای بشر باشد؟ چرا این مشکلش چیه؟ می گن خوب دین که آمد در یک ظرف و موقعیت خاصی آمد، در حالی که بشر دائم داره شرایطش، موقعیتش تغییر می کنه. چگونه ممکنه دینی که حدود 1400 سال قبل در شرایط ساده اجتماعی جزیره العرب نازل شده بتواند امروز در این دنیای معاصر با این همه پیچیدگی هایی که تکنولوژی و فن آوری مدرن برای ما آورده راهنمای ما باشد؟ چطور چنین چیزی ممکنه؟
به تعبیری پارادوکس، دین ثابت و دنیای متغیر. که دنیا در حال تحوله، در حالی که عناصر دینی تغییر نمی کند و به عبارتی قداستشون مرهون عدم تغییر شونه. اگر قرار باشه این دین ثابت، این دنیای متغییر رو اداره کنه ما در واقع با یک نوع معما، یک نوع پارادوکس مواجه میشیم، دین تغییر نمی کنه، این دنیا است که تغییر می کنه. چطور اینی که تغییر می کنه می تونه اینی که تغییر نمی کنه رو منطبق برش بشه، راهنماش باشه؟ در پاسخ به این سئوال شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) جوابی در واقع دادن که ما در نظریه اندیشه مدون همون جواب رو تکمیل کردیم، اونجا یک بحثی دارد، می فرمایند: دین دو دسته عناصر داره:
عناصر ثابت – عناصر متغیر.
عناصر ثابت تغییر نمی کند، عناصر متغیر تابع شرایطن. ما به جای استفاده از عناصر ثابت که شهید مطهری به کار بردن، اصطلاح عناصر جهان شمول رو به کار بردیم و به جای اصطلاح عناصر متغیر که شهید مطهری (رضوان الله تعالی علیه) به کار بردن عناصر موقعیتی رو به کار بردیم. یعنی عناصر دینی دو دسته اند:
عناصری که به شرایطی که در اون شرایط نازل شده ارتباط ندارد، هر جایی، هر زمانی، این عناصر با همین خصوصیات خودشون هستن به تعبیر ایشون ثابتند، در مقابل عناصر موقعیتی که تابع موقعیتی هستن که در اونجا قرار گرفتن. ما در بحث توضیحی که الان اشاره کردم دین نفس الامری و دین مرسل گفتیم عناصر دین نفس الامری که در مرحله علم ربوبی قرار داره، عناصر جهان شموله، یعنی اونچه که خدا می داند مبدا انسانه و منتهی انسان و مسیر انسان بین این مبدا و منتهی است. اون مسیر یک مسیر جهان شمول برای همه زمانها و مکانها است. اما دینی که خدا برای ما فرستاده توسط انبیاء، این دین دو عنصر درش است: هم عناصر جهان شمول، هم عناصر موقعیتی. چرا؟ نکته اش رو دقت کنید:
نکته بحث اینه که وقتی نبی خاتم (ص) (مردم صلوات می فرستند) مفاهیم دینی رو برای بشر بیان می کرد این نبود که این مفاهیم رو گسیخته از شرایط جزیره العرب و مخاطبان خودش بیان کنه. «انا معاشر انبیاء اومرنا ان نکلم الناس علی قدر امورهم» معناش اینه که پیغمبر (ص) به شرایط مخاطبین خودش توجه داره و با توجه به همون شرایط داره این مفاهیم رو که مربوط به جهان شموله عرض می کنه. ما توضیح دادیم در کتابهامون که قرآن لفظش با تمام الفاظش از ناحیه خداست، نه اینکه معناش از ناحیه خدا باشه، لفظش از پیغمبر، نه.
ما اینو توضیح دادیم در کتاب «مبانی کلامی اجتهاد» در فصلی این بحث رو توضیح دادیم. اما در حوزه سنت، یعنی فعل و قول و تقریر معصوم از جمله نبی خاتم (ص) ما توضیح دادیم که وقتی حضرت اینجا یک چیزی رو بیان می کنه الفاظی رو پیغمبر یا عمل می کنه فعل پیغمبر یا کاری و گفته ای رو تائید می کنه این به شرایط چه مقدار ارتباط داره که البته ما توضیح دادیم که قرآن آیا عناصر موقعیتی درش وجود داره یا نه؟
آیا سنت، عناصر موقعیتی وجود داره؟ و چگونه موقعیت در قرآن یا سنت ظهور پیدا کرده؟ فقط من یک اشاره می کنم، دوستانی که مایلند مراجعه کنن به بحث هایی که من داشتم. یک بحثی من داشتم تحت عنوان «هرمروتیک» و «تفسیر قرآن» اگر اشتباه نکنم که حالا یک بحث دیگری داشتم تحت عنوان هرمروتیک و مطالب حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) که در مجله «حضور» سالها قبل منتشر شد. یک بحث در مورد هرمروتیک و تفسیر علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) داشتم که اونهم نمی دونم باز در کجا منتشر شده، توی اینترنت هست. اگر به اون بحث ها مراجعه کنید من توضیح بیشتر دادم. من الان اینجا فرصت ندارم توضیح بدم ولی این توضیح رو فقط اجمالا عرض می کنم که قرآن با توجه به شرایط جزیره العرب، همان مفاهیم جهان شمول رو بیان کرده، البته انتخاب جزیره العرب، انتخاب شخص پیغمبر (ص) یک انتخاب اکتسابی نبوده، بر اساس علم الهی، بهترین زمان، بهترین مکان و مناسب ترین شخص برای انجام این رسالت بزرگ همین بوده که خدا انتخاب کرده. هیچ کس بهتر، والاتر از نبی خاتم (ص) نبوده و نیست برای چنین موقعیت و مسئولیتی. هیچ جایی بهتر از جزیره العرب و هیچ زمانی بهتر از زمانی که داستان نبوت حضرت آغاز شد وجود نداره. این علم الهی است که همه گذشته و آینده و حال برایش یکی است، بهترین موقعیت و بهترین لحظه رو در واقع انتخاب کرده. حالا اونچه که من در نظریه اندیشه مدون سعی کردم اونجا توضیح بدم و اینجا بگذرم یک مقدار از این بحث، این هست که وقت چون گذشته، با توجه به خاتمیت اسلام و جامعیت اسلام که گفتیم کاملترین دینه تا دین خاتم باشه، تمام حوزه های حیات بشر ما مدعی هستیم که اسلام رهنمود داره در نظریه اندیشه مدون و معتقد هستیم که این رهنمودهای اسلام پراکنده و بی ارتباط با هم نیست. بلکه کاملا به صورت سیستمیک با یکدیگر ارتباط داره که ما این سیستم ارتباط رو در واقع یکی به لحاظ ثبوتی که مفهوم توحید هست، نظام احسن خلقت هست و نظام مندی دین در مقام ثبوت نفس الامر و یکی به لحاظ اثباتی در مرتبه طبقه بندی مفاهیم موجود در حوزه دین ارائه کردیم که ما اومدیم تو این نمودار تا حالا چه مقدار قابل خوندن باشه اینجا توضیح دادیم که دین دو عنصر جهان شمول و موقعیتی داره.
با توجه به توضیحاتی که عرض کردم عناصر جهان شمول دین به دو بخش تقسیم میشه:
یک بخش ناظر به واقعیاته که ازش تعبیر کردیم به قضایای حق.
یک بخش ناظر به اعتبارات به معنای تشریحات که ازش تعبیر کردیم به قضایای باید.
حوزه ی قضایای حق به دو بخش: فلسفه و اخلاق تقسیم میشه.
این فلسفه که من اینجا گفتم به معنای متافیزیک نیست به معنای فلسفه اولی نیست، این فلسفه یک معنای خاصه یعنی اونچه که در حوزه هستی شناسی، یا خداشناسی، یا انسان شناسی، اسلام در یک زمینه خاصی مثل تعلیم و تربیت یا اقتصاد یا سیاست عرضه کرده. من در کتاب «مکتب و نظام اقتصادی اسلام» که این کتاب بیش از 15 سال پیش فکر می کنم منتشر شده در اون کتاب تطبیق کردم این نظریه رو در حوزه ی اقتصاد و معنای این برای بحث اقتصادی دین نظریه دادم.
بخش دوم قضایای حق، حوزه اخلاقه، که در واقع به خلق و خوی انسان مربوط میشه. البته اخلاق باز اینجا به معنای خاصه، یعنی اخلاق در حوزه اقتصادی اخلاق در حوزه سیاست، اخلاق در حوزه تعلیم و تربیت. بخشی که مربوط به اعتباراته را ما باز به دو بخش تقسیم کردیم:
یک بخش مکتب یا دکتری است که اسلام در این زمینه ارائه کرده که مکتب خودش دو بخش داره: یکی مبانی یعنی پیش فرض ها، یکی اهداف. من در کتاب «مکتب و نظام اقتصادی» توضیح دادم که اونچه که شهید صدر (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «اقتصاد ما» انجام داده کار بسیار ارزشمندی است که پیش از پیش ارائه شده. در واقع بیان مکتب نظام اقتصاد اسلامی هرچند که ایشون گاهی ارزش به نظام یاد کرده اما اون نظام نیست، مکتب اقتصاد اسلامی رو ایشون می خواسته تبیین کنه. من اون کاری رو که ایشون انجام داده در کتاب «مکتب و نظام اقتصادی اسلام» بازسازی کردم در فصول دوم و سوم بیان کردم. اما من توضیح دادم اگر مبانی در حوزه اقتصاد داره مثلا، اگر اهدافی در حوزه اقتصاد داره مثلا بین این اخلاق و مبانی یک سیستمی از نهادهای به هم پیوسته رو طراحی کرده که بر اساس اون مبانی می توان به این اهداف رسید.
من برای اینکه مطالبی رو که می گم یک کمی از حالت انتزاعی خارج بشه یک چند تا مثال کوچک عرض کنم. ببینید در حوزه فلسفه در اقتصاد مثالهایی که می زنم ابتدا به کتاب، مکتب و نظام اقتصادی من مراجعه بفرمائید در حوزه فلسفه مثلا فرض کنید در حوزه «هستی شناسی» ما یک مبنایی داریم در فلسفه که مدعی است رشد جمعیت با رشد منابع طبیعی سرعتشون متفاوته. رشد جمعیت سرعتش بیش از رشد منابع طبیعی است. به تعبیری که در آن نظریه است رشد جمعیت تفاوت هندسی داره، رشد منابع طبیعی تفاوت حسابی داره. بنابراین دائم به اصطلاح شکاف بین منابع طبیعی و جمعیت افزایش پیدا می کنه که می دونم اونهایی که اقتصاد خونده باشن اینجا به این می گن نظریه «مالتوس».
در نظریه مالتوس دائم جمعیت بین جمعیت و منابع طبیعی افزایش پیدا می کنه. خوب بر اساس نظریه مالتوس، ما دائم داریم به سمت کمبود منابع میریم و شمایی که اقتصاد خوندید می دونید که در اقتصاد گفته میشه، «اقتصاد علم منابع کم یاب»، می گن ما در اقتصاد به منابعی که فراوان هستند مثلا هوا (البته تا وقتی کم کم نیامده، چون اینجوری که بشه داره به زودی هوا هم جزو منابع کم یاب میشه) معتقدند که این کم یابی دائما در حال افزایشه (بنا به نظریه مالتوس) شهید صدر (رضوان الله تعالی علیه) در «اقتصاد ما» میاد میگه خوب: ما اگر بیایم به مفاهیم اسلامی مراجعه کنیم یک مفهومی در کلام اسلامی و در الهیات بالمعن الاخص وجود داره که به عنوان اسم خدا یا صفت خدا با اون رزاقیت الهی (خدا روزی دهنده است) معنی این مفهوم اینه که اگر موجودی در عالم وجود داره و نیازی داره پا به پای اون موجود نیازمند در حیطه برآورده شدن نیازش هم وجود داره. بنابراین آقای صدر میگه روی این مفاهیم اسلامی نظریه مالتوس درست نیست که جمعیت افزایش پیدا می کنه، منابع به اون سرعت افزایش پیدا نمی کنه. دائم این شکاف در حال افزایشه و کم یابی افزایش پیدا می کنه، نه.
هر انسانی که میاد پا به پای اون منابع هم وجود داره حالا ممکنه ما به دلیل سوء مدیریت نتوانیم اون انسان رو بهره مند کنیم از اون منابع ولی منبع وجود داره. این عنصر یعنی عنصر رزاقیت الهی که یک بحث کلامی است که در کلام گفته میشه از نظر، نظریه اندیشه مدون یک عنصر در حوزه فلسفه اقتصاد اسلامی محسوب میشه که در واقع به عنوان حوزه مکتب یک مثال می زنم. ببینید زمانی که ما می گیم یعنی اصول مسلمی که اسلام در حوزه اقتصاد می پذیره، فهرستی از این اصول رو آقای صدر ذکر کرده که من در کتابم اونها رو بازسازی کردم. مثلا آزادی فعالیت اقتصادی، مثل تنوع مالکیت، چون در مکاتب مختلف اقتصادی ما نسبت به موضوع آزادی اقتصادی یا موضوع مالکیت، اختلاف نظرهایی داریم.
خوب اسلام تنوع مالکیت رو قبول داره، (مالکیت عمومی، مالکیت خصوص) اشکال مختلفی از مالکیت های عمومی رو قبول کرده، آزادی فعالیتهای اقتصادی رو پذیرفته و ... حالا من نمی خوام زیاد کامل کنم. در حوزه اهداف شهید صدر باز اینجا توضیحی داره در اقتصاد ما می گه: هدف اقتصاد اسلامی مثل همه اقتصادها عدالت اقتصادی است اما تفسیری که اسلام از عدالت اقتصادی می کنه با تفسیر سوسیسالیسم یا تفسیر سرمایه داری کاپیتالیسم متفاوته.
در مثلا کاپیتالیسم تفسیر عدالت اقتصادی به اینه که هرکسی که توانایی داره به تناسب توانایی اش بهره مند بشه، پس آنان که تواناترند بهره مند ترند و قهرا اونهایی که ناتوان ترند بی بهره ترند. در سوسیالیسم گفته می شود همه باید از بهره مندی یکسان برخوردار باشن. به قول اونهایی که تفهیم کرده بودن اون رو با مفاهیم اسلامی «جامعه بی طبقه توحیدی» همه یک سطح باشند، چه اونهایی که توانمندی دارند و چه اونهایی که ناتوانند در بهره مندی یکسان باشند.
اسلام نه به اون نظریه سرمایه داری، نه به اون نظریه سوسیالیسم معتقد نیست. (آقای صدر میگه): اسلام معتقده: که افرادی که توانایی دارند به تناسب توانایی شون می تونند بهره مند باشن و قهرا یک قشری تواناترند بهره مندترند، یک قشری ناتوان ترند، بهره کمتری دارند. ولی اسلام آمده 2 تا عنصر را اینجا مفهوم کرده که حالا ما تو اصطلاحات جدید میگیم (آقای صدر اینجوری نفرمودند) یک عنصر، عنصر رفع فقره، جامعه اسلامی باید فقر درش نباشه به چه معنی؟ یعنی همه آحاد جامعه از حداقل امکانات اقتصادی که این حداقل به تناسب شرایط زمان و مکان تعریف میشه بهره مند باشن. دو، فاصله بین فقیر و غنی نباید فاصله خیلی زیادی باشه، اون اتفاقی که ما در سرمایه داری که نمونه اش در امریکاست می بینیم، میشه به جنبش 99% بهش اشاره کرد. جنبش 99% چه می گفت؟ می گفت: 99% از جمعیت ایران از 1% منابع برخوردارن و 1% جمعیت از 99% منابع، فاصله اینقدر زیاد شده.
در آمریکا کسانی هستند که ثروت شخصی اونها (راکر فلر) یک زمانی الان نمی دونم، ثروت شخصی اش 7 برابر کل ثروت منابع ملی ایران بود و در مقابل آدمهای فقیری وجود داشتن که دوستان آمریکایی من اون موقع می گفتن در خارج از نیویورک کسانی هستن که این بچه ها از گرسنگی دیوارها را می خراشن می خورن و بر اثر این خوردن موادی که تو دیوار است بعضی هاشون مسموم میشن و می میرند. اینقدر فقیر و اینقدر دارائی از هم فاصله پیدا کرده تو جامعه آمریکایی. آقای صدر می گه: من اصل فاصله رو می پذیرم ولی این فاصله باید یک فاصله قابل تحملی باشه برای جامعه، اونوقت برای اینکه این جو بین توانمند و ناتوان رو پر کنه من در کتابم توضیح دادم که این بخش مربوط به کتاب من میشه آخرین فصل کتاب من که اسلام آمد یک سیستمی از نهادهای اقتصادی رو تعریف کرده که بر اساس اون مبانی ما رو به این اهداف میرسونه. یعنی اگر اون سیستم اونطوری که باید اجرا شد، اون مبانی پذیرفته شد تو قانون و اون سیستم شکل گرفت. نتیجه اینه که فقر خواهد بود و فاصله بین فقیر و غنی فاصله معقول خواهد بود. من بارها به مسئولین اقتصادی کشور این نکته رو عرض کردم، تو مجامع مختلف این نکته رو گفتم، گفتم: آقا من قضاوت نمی کنم، فقط معیار رو عرض می کنم. مطلب من اینه اگر امروز ایران نسبت به اون انقلاب فقر کاهش پیدا کرد، این معناش اینه که ما به سمت اقتصاد اسلامی حرکت کردیم. اگر تعداد افراد فقیر افزایش پیدا کرده، یعنی تعداد افرادی که زیر خط فقر هستند (مقصود نسبته نه تعداد مطلق) نسبت اگر کاهش پیدا کرده، مثلا اول انقلاب فرض کنید (من این عددهایی که می گم واقعی نیست همش فرضه) فرض کنید اول انقلاب 70% زیر خط فقر بودن، امروز مثلا 30% زیر خط فقرن. این معناش اینه که ما در مسیر اقتصاد اسلامی حرکت کردیم. اما اگر به عکسه. اول انقلاب مثلا 30% زیر خط فقر بودن امروز 70% این معلومه که کلا خلافش رفتیم، اصلا بی راهه رفتیم. اگر جو (شکاف) بین فقیر و غنی در اول انقلاب در مقایسه با شکاف بین فقیر و غنی در الان امروز ما این شکاف کاهش پیدا کرده نسبت به اون زمان ما در مسیر اقتصاد اسلامی حرکت کردیم، اگر افزایش پیدا کرده ما در مسیر اقتصاد اسلامی حرکت نکردیم. این شده یا نشده رو من قضاوت نمی کنم. من به اقتصاد دانها گفتم: خودتون اقتصاد دانید، ابزارها رو شما دارید، شما سئوال منو جواب بدین، معیار رو من میگم، ابزارش رو شما دارید. من می گم اگر خط فقر گذشته با امروز، امروز کاهش پیدا کرد در مسیر اقتصاد اسلامی رفتیم، اگر افزایش پیدا کرد این کاری که کردین ولو به ظاهر گفتین اسلامی، اسلامی نبوده، ولو به لحاظ جزئی به اصطلاح ما، به لحاظ خرد اسلامی بوده به لحاظ کلان اسلامی نبوده که شما نتونستید نزدیک بشید به اهداف اقتصادی اسلامی بلکه دور شدید. اگر این فاصله بین فقیر و غنی کاهش پیدا کرده، که حالا معنا داریش هم توی اقتصاد توضیح داده میشه. یعنی تعداد افراد بهره مند از منابع بالا در مقابل تعداد افراد بهره مند از منابع پائین این یک نسبتی با همدیگه داره، این نسبت اگر افزایش پیدا کرد، معنیش اینه که ما از اقتصاد اسلامی دور شدیم، اگر کاهش پیدا کرد معنیش اینه که ما به اقتصاد اسلامی نزدیک شدیم، در صورتی که این به یک حد معقولی برسه، همه افراد از خط فقر بالاتر قرار بگیرن، ما دیگه رسیدیم به اونجایی که اسلام می خواسته، البته اون خودش همین طوری ادامه داره چون شما می تونید اول خط فقر رو بالا ببرید با افزایش منابع.
آخرین نکته: اول هم گفتم وقت من تمام شد ولی من می خواستم این بحث رو هم معنادار کنم. یک خورده از این مفاهیم بیرون بیایم این است که: وقتی این مفاهیم اسلامی که مفاهیم جهان شمول هستن، وابسته به شرایط نیستن، می خوان بیاین در یک شرایط خاص تحقق پیدا کنن، رنگ و بوی اون شرایط رو می گیرن. یعنی وقتی اقتصاد اسلامی رو پیغمبر اسلام (ص) (حضار صلوات می فرستند) در شرایط جزیره العرب، 1400 سال قبل می خواست تطبیق کنه، با توجه به آنچه که در روی زمین قرار داره تطبیق می کنه، به تعبیر بعضی ها میشه: «اقتصاد پشم شتر»، بله. اما این اقتصاد پشم شتربندی به لحاظ مفاهیم جهان شمول همان چیزی است که شما امروز در اقتصاد الکترونیک، در تجارت الکترونیک (کامرز) در همه حوزه های اقتصاد می تونین تطبیق کنین. اگر اشکال فعالیت اقتصادی تغییر کرده که امروز تغییر کرده، شکلهای جدید فعالیت اقتصادی پیدا شده که امروز پیدا شده، فضاهای جدید اقتصادی پیدا شده که امروز پیدا شده به خصوص در فضای مجازی این معناش این نیست که ما با حقایقی مواجه شدیم که دین پاسخگو نیست، نه. دین آنچه را که در قالبهای زمان ظهورش عرضه کرده، فراتر از اون قالبهاست. روش شناسی دستیابی به این عناصر جهان شمول رو من تبیین کردم در «دربهای فلسفه علم و اصولم» که در سایت من در بخش درسهای من قابل دسترسی است. روش شناسی شو توضیح دادم که چگونه این عناصر قابل دسترسی است.
فقط یک نکته و بحثم تمام: مقام معظم رهبری خوب این بحث رو سالها پیش در یکی از کتابهایی که من خدمتشون داده بودم خیلی بهش لطف فرمودن. یک بحثی داشتم در دانشگاه رازی کرمانشاه در چند سال پیش از این، یک مثالی ذکر کردم اونجا، اون بحث و اون مثال مبتنی بود بر نظریه اندیشه خودم در کتاب من «ولایت و دیانت» که نظریه اندیشه مدون رو یک کمی تو حوزه سیاست بردم (البته یک کمی نه کامل) به اون کتاب خیلی اظهار لطف فرمودن و خیلی از اوقات به مطالب اون کتاب اشاره فرمودن در جاهای مختلف، اون بحثی که ایشون فرمودن، فرمودن نظام سیاسی اسلام ثابته، اما ساز و کارهای سیاسی تغییر می کنه می تونه بکنه مبتنی بر همین نظریه است. اون مثالی که ایشون ذکر کردن اگه دوستان یادشون باشه، ایشون فرمودن:
الان کشور سیاسی ما به این شکله که مثلا فرض کنید مردم به صورت مستقیم نماینده گان مجلس رو انتخاب می کنن و مردم به صورت مستقیم رئیس جمهور رو انتخاب می کنن اما می تواند مثلا سیستم، سیستم پارلمانی باشه، مردم نماینده گان مجلس رو انتخاب کنن بر اساس اون احزابی که در مجلس رای آوردن چه احزابی هستن خود اونها بیان و مثلا حکومت رو تشکیل بدن. این مثال که ایشون ذکر کرد مثالی بود که تو کتاب «ولایت و دیانتم» بهش اشاره شده بود که اگه خاطرتون باشه جنجال رسانه ای رو در پی داشت که رسانه های غربی گفتن رهبر ایران به دنبال تغییر نظام سیاسی اسلام به سمت پارلمانی است، می خواد قدرت خودش رو توسعه بده. صرفا یک بحث تئوریک بود و ایشون کردن مبتنی بر نظریه اندیشه مدون که البته بعدش من به ایشون عرض کردم که این بحثی که شما گفتید خوب من می دونم از مطلب کتاب منه و شما لطف فرمودین نقل کردین و این تئوریکه و شما قصد تغییر چیزی رو ندارین من می دونم ولی رسانه ها غوغا راه انداختن، شما یک چیزی بگید که این غوغا بخوابه. ایشون خندید و گفت: ولشون کن بذار مشغول باشن و خیلی جدی نگرفت، فرمود: حالا یک چیزی می گن بعد از یک مدت خودش می خوابه. همین هم شد، یک چیزهایی گفتن و سر و صدایی راه افتاد بعد از یک مدتی دیدن نه خبری نیست آهسته آهسته ساکت شدن. اون مثال ایشون و بحث ایشون مبتنی بود که دوستان می تونن در سایت ایشون، سخنرانی های ایشون هست عکس امضاء شدنش در دانشگاه رازی کرمانشاهه. به هر حال اون مثال و بحثی که حضرت آقا فرمودن اونجا مبتنی بود بر نظریه اندیشه مدون.
من در انتها تشکر می کنم از دوستان که حوصله کردن.