قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بسم الله الرحمن الرحیم
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
عمر بیشم ده که تا گه میخورم/ دایم اینم ده که بس بدگوهرم
گرنه گه خوارست آن گندهدهان/ گویدی کز خوی زاغم وا رهان
ای مبدل کرده خاکی را به زر/ خاک دیگر را بکرده بوالبشر
کار تو تبدیل اعیان و عطا/ کار من سهوست و نسیان و خطا
سهو و نسیان را مبدل کن به علم/ من همه خلمم مرا کن صبر و حلم
ای که خاک شوره را تو نان کنی/ وی که نان مرده را تو جان کنی
ای که جان خیره را رهبر کنی/ وی که بیره را تو پیغمبر کنی
میکنی جزو زمین را آسمان/ میفزایی در زمین از اختران
هر که سازد زین جهان آب حیات/ زوترش از دیگران آید ممات
ما کییم این را بیا ای شاه من/ طالعم مقبل کن و چرخی بزن
روح را تابان کن از انوار ماه/ که ز آسیب ذنب جان شد سیاه
بحث معنای زندگی از این جهت مهم هست که الان اکثر ما احساس می کنیم از نظر بیرونی خیلی چیزها داریم. فرد می¬فهمد که مثلاً خانه و ماشین دارد، حقوق دارد، جایگاه اجتماعی دارد و شهرتی به هم زده از نظر بیرونی، ولی احساس می¬کنیم از نظر درونی وضع¬مان خراب هست. در قصه¬های قدیم یک تعبیری به کار می¬بردند و می¬گفتند که پادشاهی بود که هیچ خدایی نداشت. ما بر عکس شدیم یعنی آن چیز درونی، آن حرارت و گرما، آن انرژی، شور و هیجان و حرارت زیستن آن وجود ندارد.
بحثی که امروز من مطرح می¬کنم راجع به این هست که اتفاقاً این نظریه الان مبنای زندگی انسان جدید است. در دنیای جدید، جامعه¬ی اروپا و آمریکا که به سرعت دارد فراگیر می¬شود فرایند جهانی شدن و در واقع غربی شدن و آمریکایی و اروپایی شدن است. اگر دقت کنید آن¬ها غایت زندگی را لذت قرار می¬دهند. حالا با نظریه¬ها کاری نداریم اما به¬طور عینی و ملموس شما اگر در اروپا زندگی کنید و فیلم¬ها و کتاب¬هایی که هست را ببینید، اساس زندگی بهتر این است که یعنی زندگی که خوش¬تر باشد. شادی که در زبان غربی گفته می¬شود یعنی خوشی، یعنی شادکامی، یعنی از زندگی بیشتر لذت بردن. مثلاً این که آدم راحت بخوابد، غذای راحت بخورد، لذت ببرد، تفریحات و هیجان داشته باشد هپی نت happynet که در ادبیات غربی هست، مقصودش همین است. مثلاً ورزش خوبی بکنید و حال خوشی داشته باشید، همان چیزی است که ما بهش می¬گوییم حال. دیدید می¬گویند این «حال» نمی¬دهد. حال به تعبیری که امروزی¬ها به کار می¬برند، مقصود این هست. از نظر انسان غربی اگر بخواهم ساده کنم معنای حال هست. همین خوش بودن هست. این خوشی با آن خوشی که در ادبیات عرفانی ما هست خیلی فرق می¬کند:
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
عمر بیشم ده که تا گه میخورم/ دایم اینم ده که بس بدگوهرم
این¬ها می¬گویند خوشی یعنی این که آدم لذت بیشتری ببرد لذا یک واژه¬ای این¬جا پیدا می¬شود به نام لذت. زندگی معنادار چه نوع زندگی است؟ آن زندگی است که ما بیشتر لذت ببریم. هر چه میزان لذت بیشتر باشد زندگی، معنادارتر هست. لذا به یک معنا، ما مصرف¬کننده¬ی لذت هستیم. ما از اول صبح تا غروب هر روز، هر هفته و هر ماه فرصتی داریم و این¬جا آمده¬ایم که لذت ببریم و آدم خوشبختی باشیم. دیدید که می¬گویند فلانی خوشبخت یا بدبخت شده، کلمه¬ی خوشبخت در این¬جا آن کسی هست که لذت بیشتری می برد.
مثلا یک نموداری اگر ما بکشیم میزان لذتی که فرد از اول صبح تا غروب تا آخر هفته و تا آخر ماه تا آخر سال و تا آخر عمر را محاسبه کنیم، مثلا این آقا خوشبخت¬تر از آن آقا می¬شود. یعنی چی؟ یعنی شانس بیشتری برای لذت داشته، منطقه¬ی بهتری بوده، ارث بیشتری به او رسیده، قیافه¬ی بهتری داشته و خلاصه بیشتر لذت برده است. «معنا» طبق این تفکر یعنی خوشی. خوشی هم به¬طور ملموس و عینی و انضمامی یعنی در حال بودن.
اگر شما توی اروپا زندگی کرده باشید، حالا دانشجو بودیم، مسافرت و تفریح رفته باشیم این¬ها می¬گویند زندگی می¬کنیم برای برای تعطیلات. در این تعطیلات هم، هر چی دارند کم نمی¬گذارند، خرج می¬کنند و می¬گویند حالش را ببریم. نمادهای زندگی مثلاً در جامعه انگلستان را اگر ببینید، خیلی نمادها مشخص است یکی درینک Drink (شراب)،
ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم/ خوشا که شرابست و کبابست و ربابست
«منوچهری»
اگر دقت کنیم توی سینما، ادبیات غرب و هم توی زندگی عینی همین است. زندگی می¬کنیم که آن لحظات خوش باشیم. دوستی داشتم که برای فرصت مطالعاتی رفته بود [خارج از کشور] می¬گفت: یک منشی داشتم می¬گفت تو اهل هیچی نیستی؟ نه شراب و نه ... بعد گفته بود: تو زندگی نمی¬کنی، چه زندگی-ای هست که تو داری.
لذا وقتی شما در فرهنگ غربی دقت می¬کنید، مسئله رابطه جنسی و سکس یکی از مولفه¬های اصلی معناست و شراب یکی از مولفه¬های اصلی معناست. همان چیزی که جناب مولانا می گوید:
استن این عالم ای جان غفلت است/ هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زآن جهان است و چو آن / غالب آید پست گردد این جهان
یک عالمی هست دیگر. برای این عالم و هدف، هرچیزی نیاز بوده طراحی کردند. برای این هدف هم علل و اسبابش را فراهم می¬کنند. دولت رفاه هم که می¬گویند نه این که معطوف به اخلاق و معنویت باشد، دولتی است که فراهم می¬کند افراد به خواسته¬ها و لذات¬شان برسند. آن فردی هم که می¬خواهد یاهو بکشد، برود یک گوشه یاهو بکشد. بنابراین در زندگی جدید، هدف happynet (هپی¬نت) هست و آن هم نه به این معنی که احساس خلسه و بی¬زمانی و احساس آن چیزهایی که مولانا می¬گوید باشد. happynet یکی از مصادقش می¬شود لذت. مثلاً این¬که شما غذا، آب و ... خوبی داشته باشید. پس بنابراین زندگی بهتر، مساوی است با زندگی خوش¬تر.
ما مصرف¬کننده¬ی لذت هستیم. ما موجوداتی دارای گوشت و پوست و استخوان هستیم. ما فرشته نیستیم، ماشین هم نیستیم انسانیم و دقیقاً باید انسان بودن خودمان را بشناسیم. البته بعدها بعضی¬ها آمدند و گفتند: نه این که بگیم ما فقط مصرف کننده¬ی لذت هستیم، این خیلی خودنگرانه و خیلی خیلی دردسرآفرین است. ما باید هم تولید کننده لذت باشیم و هم مصرف کننده لذت. من بتوانم کاری کنم که شما خوش باشید و شما هم باید کاری کنید که من خوش باشم. این نگاه ریشه در تاریخ تفکر دارد.
شما خودمان را حساب نکنید چرا که بدبختی و سختی داشتیم، مثلاً من وقتی از راهنمایی می¬خواستم بروم دبیرستان، واقعاً پدرم متوجه نشد چه رشته¬ای انتخاب می¬کنم و فرق رشته¬ها را نمی¬دانست. یه سواد قدیمی داشت و قرآن می¬خواند. بچه که بودم یک درسی داشتیم به نام تصمیم کبری. در این اسم، الف مقصوره هست وقتی پیش پدر می¬خواندم می¬گفت کبری است. من می¬گفتم معلم گفته کبرا و ایشان می¬زد و می¬گفت کبری، آخرش تا صبح ایشان می¬گفت کبری.
الان نگاه کنید این نسل جدید؛ اتاق جدا، نمی¬خواهند یک ذره سختی به خودشان بدهند و جالب است که خانواده¬ها به¬طور طبیعی وظیفه خودشان می¬دانند و می¬گویند ما باید این¬جوری باشیم. مثلاً می¬گوید من با اتوبوس، تهران نمیروم باید بلیت هواپیما بگیرید. غذا، لباس و ... این¬جور باشد. یعنی دقیقاً ما خودمان را کم کم داریم در هاضمه تربیتی جهانی هضم می¬کنیم.
امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه در نامه¬ای به عثمان بن حنیف می¬گوید: انسان¬هایی که در ناز و نعمت بر سر سفره¬های رنگین هستند چه جوری¬اند و آن¬هایی که مثل آدم¬های سختی کشیده چه¬طور. مثل درختانی که برخی هزارسال عمر دارند اما این¬ها مثل جلبک هستند.
وقتی ما از معنا صحبت می¬کنیم مقصود هدف است، معنای زندگی چیست، یعنی هدف زندگی چیست؟ یعنی چه نوع زندگی ارزش زیستن دارد؟ یکی هدف و یکی ارزش.
اگر شما از انسان جدید بپرسید معنای زندگی چیست؟ می¬گوید لذت. می¬گوید شما ما را دچار توهم نکن. این که دچار وحدت بشویم، به عقل فعال متصل بشویم و ... . این حرف¬ها برای دوره¬ای بود و تمام شد. معنا یعنی خوش¬زیستن، یعنی حالش را ببر. ظاهرا اولین فیلسوفی که در تاریخ فلسفه معنا را به لذت تعریف کرد «اپیکور» (یونانی: Ἐπίκουρος؛ در منابع اسلامی: ابیقور یا ابیقورس) بود. دو مکتب بوده، یکی مکتبی که ارسطو داشته که می¬گفت زندگی معنادار، زندگی با فضیلت است. اگر شما «اخلاق نیکوماخوس» ارسطو را مطالعه بفرمایید در آن¬جا می¬بینید ارسطو معتقد است انسان سعادتمند انسانی است که با فضیلت زندگی می-کند. البته اخلاق در کتاب ارسطو تعریف شده که انسان عاقلی است، انسان معتدلی است، حتی انسان یک درآمد اقتصادی دارد و حتی قیافه¬اش هم زیباست ولی عمده¬ترین چیزی که ارسطو به آن تکیه می¬کرد این هست که این انسان عقلش بر امیالش حاکم هست و مدیریت می¬کند و بحث¬های دیگر.
ارسطو تاکید می¬کرد که سعادتمند چه کسی است؟ آن کسی هست که با فضیلت عمل می¬کند و از عمل به فضیلت لذت می¬برد. یعنی در جستجوی حقیقت هست، اخلاقی زندگی می¬کند، به عدالت عمل می¬کند، موفق هست و تاثیرگذار است و از این لذت هم می¬برد. پس عنصر لذت در ارسطو هست مثل این که شما مثلاً در اندیشه¬ی دینی ما یک معنایی از لذت است. ما هم معتقدیم که زندگی معنادار زندگی هست که در آن لذت و شادی باشد ولی معتقدیم این لذت و شادی برخاسته از حلول اصیل هست. یعنی آن فرایندی که به لذت منتهی می¬شود برای ما مهم هست.
ارسطو می¬گفت آن فرایند، «فضیلت» است. «اپیکوریان» می¬گفتند برعکس، مهم لذت هست و فضیلت ابزار است. یعنی دعوای بین اپیکوریان و ارسطو این بود که ارسطو می¬گفت لذت لازمه¬ی عمل به فضیلت هست، اپیکوریان می¬گفتند لذت مهم هست ولی اگر شما می¬خواهید به لذت برسید بهتر این است که یک فضایلی را رعایت کنید.
فکر نکنید اپیکوریان آدم¬های شکم¬باره¬ و دنبال بی¬بند و باری بودند! اصلاً این¬طوری نبودند. اپیکوریان فیلسوف بودند و خود اپیکور می¬گفت آدمی باید آسایش و آرامش داشته باشد. آدم عاقل، آدمی است که از زندگی¬اش لذت ببرد و مقصودشان هم از لذت، لحظه¬ای نبود و به تعبیر حافظ «شرب مدام» بود. اپیکوریان می¬گفتن ما آمده¬ایم که زندگی کنیم، نیامده¬ایم که عذاب بکشیم. گاهی وقت¬ها شما در زندگی یک لذتی را می¬برید که باید چند هفته عذاب بکشید مثلاً غذایی می¬خورید خیلی هم آن لحظه به شما خوش می¬گذرد ولی بعد از آن، شما کلی باید عذاب و درد بکشید یا آن لقمه شما را از لقمه¬های دیگری باز می¬دارد. اپیکوریان می¬گفتند نه. بنابراین در نظر اپیکوریان تمتع یک جور تمتع لطیف بود. «رواقیون» هم به نوعی تابع ارسطو بودند. رواقیون می¬گفتند آدم عاقل و آدم فرزانه آن آدمی است که زندگی¬اش پر از فراز و نشیب نیست. «مارکوس اورلیوس» Marcus Aurelius Antoninus امپراطور روم، یکی از بزرگ¬ترین مدافعان رواقی¬گری است. «اپیکتتوس» یک برده است که او هم از بزرگترین مدافعان رواقی¬گری بود. امپراطور روم و اپیکتتوس و کسانی مثل این¬ها معتقد بودند که یک ضلع معنا شادی هست، یک ضلع¬اش فضیلت و ضل دیگرش آرامش. جالب است بدانیم که الان در نظریه¬های غربی قرن 21، سه مولفه برای معنا می¬گویند: آرامش، شادی و امید. الان بزرگترین استادهای بحث معنای زندگی در دانشگاه¬های آمریکا، برگشتند به رواقییون. خود امپراطور روم آدم فوق العاده عجیبی بود. خیلی به خرد جمعی اعتقاد داشت. در دوره¬ی او، سنا بیشترین اختیارات را داشت. در زمان او بیشترین انتقادها از طرف جامعه آن زمان، نسبت به او وجود داشت. حتی یک امپراتور دوم انتخاب کرده بود. او معتقد بود که چه پادشاه باشی چه برده، هیچ تاثیری در زندگی درونیت نباید داشته باشد. این¬ها معتقد بودند آدم عاقل، آن آدمی هست که حوادث بیرونی؛ [مثل] دارایی و نداری نباید آن را افسرده کند، باید درون زیبا باشد. یکی از اصلی¬ترین مولفه¬هایی که این¬ها می-گفتند مسئله آرامش بود.
واقعاً چه اتفاقی در مورد ما افتاده که الان آرامش نداریم؟ از زندگی لذت می¬بریم مثلاً چلوکباب می¬خوریم، خانه و ماشین خوب، همه¬ی این¬ها را داریم ولی بی¬حس و افسرده¬ایم. فرد از خوردنش لذت می¬برد، دارایی دارد، اسم دارد، ماشین و بیا برو دارد ولی وقتی علائمش را می¬بینیم، افسرده هست. وقتی می¬بینیم خوابش نمی¬برد. این همه دارو برای خواب توی جامعه ما هست، این همه اختلاف¬های درون خانواده¬ها و این¬که می-گویند اعصاب ندارم تحمل نمی¬توانم بکنم، چیه؟ درون خراب است. رواقیون معتقد بودند که معنا برای عالم درون است. رواقیون به¬جای لذت، روی شادی تکیه می¬کردند. اپیکوریان روی لذت تکیه می¬کردند و رواقیون روی شادی.
در دوره¬ی جدید مسیر همان مسیری شد که اپیکور می¬گفت. فضیلت کنار گذاشته شد و لذت معیار شد. الان آن¬چه که مهم هست درآمد و سود است. جان استیوارت میل؛ John stuart mill تا روزگار ما این¬ها می-گویند خیر یعنی سود. زندگی خوب یعنی زندگی که نتیجه¬ی خوب داشته باشه، نتیجه خوب یوتیلیتی، سود و درآمد است. نظام سرمایه¬داری وقتی زندگی را تعریف می¬کند اهدافش معلوماست که زندگی خوب، زندگی است که آدم درآمد داشته باشد، اقتصاد را شکوفا کند، تولید را شکوفا کند، آدم¬های بیشتری بیایند، آن¬ها هم درآمد داشته باشند، پول دربیاروند آن¬ها هم زندگی خوب داشته باشند، چرخه¬ی اقتصاد بچرخد و جامعه پررونق باشد، صادرات، تولید ناخالص و ... . انسان آرمانی این¬جا کی هست؟ یکی مانند بیل گیتس. زندگی آرمانی می¬گوید اگه شما می¬خواهید بفهمید که زندگی چیه برو زندگی مثلاً بیل گیتس را ببین.
آن¬چه که الان در سینما و فوتبال است همه¬اش واقعیت اقتصادی پیدا کرده. ورزشگاه¬ها جوری ساخته می¬شود که بیشترین تماشاچی بیاید. طوری تبلیغ می¬شود که بیشترین بلیط فروخته شود، بیشترین حساسیت را ایجاد کند، بیشترین درآمد را ایجاد و بیشترین پول تولید شود. در قرن نوزدهم زمین¬های فوتبال خیلی بزرگ¬تر بوده، این نوع استادیوم و این نوع دکوراسیون و صحنه ورزش نبوده. الان ببینید در ورزش بازیکن می¬خرند و می¬فروشند. دوستی توی فوتبال داشتم می¬گفت شرکت¬های اسپانسری به بازیکن پول می¬دهند و به او می-گویند این لحظه، این¬جا توپ را اوت بنداز که دروبین آن لحظه برود سمت تبلیغات آن¬ها تا قیمت ورزشکاران و باشگاه ما بالا برود.
در جامعه مدرن اگر بروید انتخابات آمریکا را مطالعه کنید، واقعاً دعوا دعوای شبکه¬های اقتصادی هست و کسی برنده می¬شود که پولدارتر است. سود و منفعت در دنیای جدید تابع یوتیلیتیه و یوتیلیتی برای پول و درآمد است. الان بدن مهم هست، زیبایی شده بدن پولدارترین آدم¬ها را ببینید؛ بدن، نمایش و ... پول یک مجموعه ای از این¬هاست. کل سینما و ادبیات و سیاست در اختیار این هست. شما فکر نکنید که این نظریه، نظریه مطرودیه. خیلی ساده از مردم بپرسید که شما چرا سراغ این کار می روید، پول در می¬آورید؟ چرا می-خواهید پول دربیاورید؟ آخرش به این نتیجه می رسید که می¬خواهند لذت ببرند می¬خواهند زندگی کنند.
هیچ¬ کس نمی¬تواند با اصل لذت مخالفت کند. در تفکر ما، از اساس با رهبانیت مخالفیم و جریان صوفیه¬ای که آمدند و با زندگی مخالف هستند اصلاً هیچ ربطی به متن اسلام ندارد. پیامبران و اولیای ما اهل زندگی بودند؛ اهل ازدواج و کار بودند. خود امیرالمومنین(ع) کار می¬کرد، کشاورزی می¬کرد، چاه می¬کند.
بحثی که وجود دارد این است که آیا لذت، تنها معناست یا نه؟ به تعبیری دیگر، شکی نیست که در هر زندگی معناداری باید لذت وجود داشته باشد، ولی آیا هر زندگی لذت¬مندانه¬ای معنادار است؟ چه¬قدر لذت؛ چگونه لذتی؟ از چه طریقی آیا ما فقط در این جهان دنبال لذت باشیم؟ آیا اگر به لذت برسیم مشکل ما حل می¬شود؟ این سوالی است که امروز می¬خواهم جوابش را بدهم.
آیا معنا مطابق با لذته؟ تقلیل داده می¬شود به لذت یا نه؟ یه استادی است در دانشگاه هاروارد مثالی زده، فرض کنیم یک ماشین تخیلی را که هر چه لذتی از این ماشین بخواهیم می¬بریم، تولید کنیم که طوری برنامه¬ریزی شده باشد که شما وقتی به این ماشین متصل می¬شوی، تولید لذت کند. هر لذتی که بخواهید را به شما بدهد. مثلاً دوست دارید فوتبال بازی کنید خیلی زیبا سانتر کند برای شما و گل دقیق بزنید. عین احساسی که در آن لحظه¬ به شما دست می¬دهد را این ماشین به شما می¬دهد بدون این¬که توپ یا فوتبال باشد. یکی دوست داره فلان قله باشد، دیگری دوست دارد پیش عشقش باشد و حرف بزند، آن ماشین احساس و لذت را به شما بدهد و ... . تصور کنید که همچنین ماشینی طراحی شده و چنین ماشینی دراختیار شما قرار گرفته است. وقتی به آن متصل شدی دیگر نمی¬توانی جدا شوی و این¬جوری نیست که به آن متصل بشی و مثلاً بعدازظهر به دنیای واقعی بیایی. یا باید به این ماشین متصل بشی یا نشی. گزینه¬ای هم دارد این ماشین که می¬توانی گذشته را فراموش کنی. دیگر فکر نکنید که یک زمانی بوده که با مادر واقعی، پدر و دوست واقعی، در عالم واقعی بودید. می¬تونید آن دکمه را انتخاب کنید و با خیال راحت و تخت گاز قبل از لذت. شما هیچ چیزی بخواهید به شما می¬دهد و چیزی هم از بیرون نمی¬فهمید. هیچ رنگی هم دیگه ندارد. سوالی که روبرت می¬پرسد این است که آیا شما حاضرین به این ماشین متصل بشید؟ حالا ماشین، قرص؛ یه نوع جراحی؛ یه تغییر در ژنها، دیگه شما با عالم واقعیت در ارتباط نباشید.
به قول حافظ که میگه:
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست/ زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل/ دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد/ هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
مردیم از این بدبختی و ازین فراز و نشیب مثلا خبرهای ناگوار
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
خود حافظ می¬گوید:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم/ کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق/ کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
آقای طباطبایی رفته بود انگلستان. یکی از این اساتید می¬گفت چطور جایی هست؟! می¬گفت خوب بود ولی برای ما دیر شده بود. «انی جاعل فی¬الارض» زمین، مالکیت، تقسیم ارث بین ورثه، دعوا، مثل این که الان یک مِلک را به چند نفر می¬فروشند. این ماشین خیال شما را راحت می¬کند. مولانا یک حرف خیلی زیبا زده می¬گوید:
تا دمی از هوشیاری وا رهند/ ننگ خمر و زمر بر خود مینهند
جمله دانسته کای این هستی فخ است/ فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
میگریزند از خودی در بیخودی/ یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
نفس را زان نیستی وا میکشی/ زانک بیفرمان شد اندر بیهشی
می¬گویند چرا معتاد شدی؟ می¬خواهد آدمی رئال نباشد و رنج نکشد. آگاهی رنج می¬آورد ولی وقتی نشعه شدی بچه ات گرسنه هست که هست، نشعگی بی¬خبری هست.
تا دمی از هوشیاری وا رهند/ ننگ خمر و زمر بر خود مینهند
این ماشین به شما پیشنهاد شده وصل می¬شوید یا نه؟ اگر ما بگوییم معنا یعنی لذت، اگر بگوییم معنا یعنی احساس لذت، چرا که نه! و مدتهاست بشر به این ماشین وصل شده و دارد وصل می¬شود. سوال اول آیا وصل می¬شوید یا نه؟ سوال دوم اگر وصل می¬شوید، چرا؟ سوم این¬که چه چیزی از دست می¬دهید؟ به هرحال ما یک چیزی از دست می¬دهیم و یک چیزی به¬دست می¬آوریم. هر فعالیتی که ما می¬کنیم و در هر انتخابی یک چیزی به¬دست می¬آوریم یک چیزی از دست می¬دهیم. این احساسی که به ما می¬دهد حرف ندارد. غم، غصه، افسردگی این فضا دیگر از بین می¬رود. چرا که نه!! توی دانشگاه کارگاه معنوی زندگی بعضی¬ها به شوخی می¬گویند من اولین نفری هستم که وصل می¬شوم.
چیزی که الان می¬گویند دائم الخمر، کسانی که همیشه توی عالم هپروت هستند. این همه چیزهای منفی و خمر در جامعه ما رواج پیدا کرده برای چیه!! واسه ای است که من دیگر خودم را نبینم، مرگ را نبینم. این فراری که انسان از مرگ می¬کند، چرا؟! نمی¬خواهد مرگ آگاه باشد. بعضی¬ها واقعاً وقتی راجع به مرگ بحث می¬کنیم ناراحت می¬شوند، قبرستان نمی¬روند. نمی¬خواهند مرده ببینند، چرا!؟ نمی¬خواد این واقعیت رو قبول کند. ما از واقعیت می¬ترسیم و فرار می¬کنیم.
مولانا یک مثالی می¬زند می¬گوید یکی بود چند تا حیوان داشت هی می¬گفت خدایا زبان حیوانات را به من یاد بده!! این مرد این¬قدر گریه کرد تا به او دادن. بعد یک روز دید که گاو و خر دارند با هم دعوا می¬کنند به یکی¬شان گفت این چندروز دیگر می¬میرد دعوا نکن. دوباره یکی دیگرشان دعواشان شد باز گفت اذیت نکن این یک ماه دیگر می¬میرد. آخرسر دوتا شان مانده بودند داشتن با هم دعوا می¬کردند، یکی شان گفت دعوا نکن چندروز دیگر آزاد می¬شوی، صاحب ما می¬میرد و خیال ما راحت می¬شود.
اگر سایتی باشد که دقیقاً ساعت مرگ ما را بداند، کدام یک از ما حاضریم مراجعه کنیم؟
به طور واقعی انسان¬ها از واقعیت می¬گریزند.
استن این عالم ای جان غفلت است/ هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زآن جهان است و چو آن / غالب آید پست گردد این جهان
نوزیک Robert Nozick می¬گوید ما چیزهایی که از دست می¬دهیم زیاد است. ما چه چیزی بدست می-آوریم. احساس، از چه طریق از طریق ماشین در چه عالمی؛ عالم غیرواقعی. ماشین به شما می¬گوید شما احساس می¬کنی کنار مادرت نشستی، مادرت خوشحال است و خیلی سرحال دارد برایت قصه می¬گوید و تو می¬گویی و می¬خندی. درحالی که مادر واقعی تو روی تخت بیمارستان است و به سختی دارد نفس می¬کشد و آرزوش این است که پسرش کنارش باشد. ولی عشقی که داری با آن حال می¬کنی؛ دستش تو دستته قدم می¬زنی، عشق واقعی نیست، عشق خیالی هست.
مادر، مادر واقعی نیست، حقیقت حقیت واقعی نیست، خودت خود واقعی نیستی. چیزهایی که ما از دست می دهیم؟ 1- حقیقت 2- واقعیت
زندگی معنادار با توهم و فریب نمی¬سازد و یکی از کارهایی که سرآدم می¬ آورند شستشوی مغزی هست. معنا با حقیقت همراه است، آن معنایی که ماندگار هست و حال و آگاهی هست. شما همه چیز داشته باشید ولی حقیقت رو نداشته باشید. به من می¬گویند این¬جا خیالت راحت باشد نگهبان دارد، سیم خاردار و ... دارد و این¬جا امن هست. نگو شب قبل¬اش این¬جا سربریدند. بله بنده راحت می¬خوابم ولی زندگی چی؟ آیا می¬شه با غفلت و فریب ادامه داد. آن چیزی که الان مرتب در این روان درمانی¬ها به ما می¬گویند، این است که خیلی چیزها برایت مهم نباشد، بی¬خیال.
1- واقعیت و فهم واقعیت 2- آزادی عمل.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم/ یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
ما برای چی زندگی می¬کنیم؟! اگر این پدر و مادری که با آن¬ها زندگی می¬کنند واقعی نباشند این ارتباط، ارتباط واقعی نباشد، عاشق کسی می¬شوید بعد از مدت¬ها و بعد همه عشق¬تان را به پایش می¬ریزید، همه زندگی¬تان را برای او خرج می¬کنین بعد می¬فهمید که خلافکار و بدکاره بوده چه حسی به شما دست می-دهد. فریب، خطا .
ما می¬گوییم لذت خوب است ولی لذت برخاسته از عالم واقعی، با آدم¬های واقعی، لذت برخاسته از ارتباط واقعی، ارتباط دارای گوشت و پوست و استخوان.
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
اخوان ثالث
یک واقعیت عینی، انضمامی. من قبول دارم جهان واقعی جهان پر فراز و نشیب است، قبول دارم ابرمردهایی مثل علی¬بن ابیطالب هم در این جهان واقعی در یک صحنه نبرد هستند با آدم¬های نامرد، دنیاپرست، با سختی¬ها و تهمت¬ها انسان¬ها باید بروند توی کوره زندگی که خالص بشوند. هیچ میدانی چه میگوید رباب/ ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت/ چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بدم من شاخ سبز/ زین من بشکست و بدرید آن رکاب
ما غریبان فراقیم ای شهان/ بشنوید از ما الی الله المأب
هم ز حق رستیم اول در جهان/ هم بدو وا میرویم از انقلاب
بانگ ما همچون جرس در کاروان/ یا چو رعدی وقت سیران سحاب
ای مسافر دل منه بر منزلی/ که شوی خسته به گاه اجتذاب
زانک از بسیار منزل رفتهای/ تو ز نطفه تا به هنگام شباب
سهل گیرش تا به سهلی وارهی/ هم دهی آسان و هم یابی ثواب
سخت او را گیر کو سختت گرفت/ اول او و آخر او او را بیاب
خوش کمانچه میکشد کان تیر او/ در دل عشاق دارد اضطراب
ترک و رومی و عرب گر عاشق است/ همزبان اوست این بانگ صواب
باد مینالد همیخواند تو را/ که بیا اندر پیم تا جوی آب
آب بودم باد گشتم آمدم/ تا رهانم تشنگان را زین سراب
نطق آن بادست کآبی بوده است/ آب گردد چون بیندازد نقاب
از برون شش جهت این بانگ خاست/ کز جهت بگریز و رو از ما متاب
عاشقا کمتر ز پروانه نهای/ کی کند پروانه ز آتش اجتناب
شاه در شهرست بهر جغد من/ کی گذارم شهر و کی گیرم خراب
گر خری دیوانه شد نک کیر گاو/ بر سرش چندان بزن کید لباب
گر دلش جویم خسیش افزون شود/ کافران را گفت حق ضرب الرقاب
ما نیامده¬ایم که فقط آزاد باشیم، ما آمده¬ایم آگاه باشیم و آزاد باشیم، خوش¬باشیم. خودمان را شکوفا کنیم. آمده¬ایم تا از وجود خود (معنا در این هست) آن پروازی که باید را بکنیم. معنا در این هست که تمام وجود خودت را محقق کنی. خودت را بشناسی. در این ارتباط¬های واقعی هست. روز خوشی و روز تلخ، با عشق واقعی. عشق واقعی همون¬گونه که هست. در روز سختی، تلخ، شادی، مرگ و ... این می¬شود جهان واقعیت.
شما آمده¬اید که چکش بخورید و خالص بشوید. تعبیری یکی از فیلسوفان دارد می¬گوید اگر دنیا بنا بود که یک جنگل باشد ما حیوان بودیم. این نظریه درست است، آن وقت حیوان زندگی¬اش از ما معنادارتر بود.
امام علی می¬فرماید: بخورید! حالا شما تعمیمش بدید. اونوقت فرق شما با حیوان چیه!
آگاهی و عشق را از انسان بگیرید چی می¬ماند!؟ آزادی را بگیرید، من اگه بخواهم بگویم آن چیزهایی را که از دست می¬دهیم که داریم از دست می¬دهیم (ان الانسان لفی خسر) انسان سرمایه اش را دارد از دست می¬دهد. یکی از چیزهایی که از آدم می¬پرسند نعمت¬هایی که مغفول هستند. شما نگاه کنید انسانی که می¬تواند تجلی اسماء خداوند باشد، تبدیل می¬شود به یک حیوان درنده منتها به یک حیوان خیلی درنده.
انسان در جهان واقعی آگاهی و شناخت و آزادی داشته باشد و در پی اخلاقی زیستن باشد آن¬گاه از زندگی¬اش لذت ببرد. البته شما می¬گویید میزان لذت کمتر است. بله ولی چیزهای دیگر هست. من قبول دارم یک آدمی که فقط و فقط به شکم می¬اندیشد طبیعی هست او از خوردن و آشامیدن سهم بیشتری می¬برد ولی معناهای دیگر قطع می¬شود.
تمام سخن ما این هست که معنا در تحقق کل زندگی انسان است. یعنی شما محقق بشوید با خودت ارتباط مناسب داشته باشی، با دیگری و واقعیت ارتباط مناسب داشته باشی، با خدا ارتباط مناسب داشته باشی و این شبکه ارتباطی کامل شود.
آدم می¬تواند قرصی یا دارویی بخورد، یک ضربه¬ای به او بزنند و توی شرایطی قرار بگیرد که خیلی چیزها را نفهمد، آن انسان نیست. شنیدم اگر بخشی از مغز را از کار بندازی، درد را نمی¬فهمد.
ما داریم درباره یک انسان واقعی دارای گوشت و پوست و استخوان حرف می¬زنیم. مرد آن است که در عالم واقعیت، در جهان واقعی در این میدان مین، سالم بیرون برود. مرد آن است که بتوانه بیاید در این صحنه نبرد و در این کوره¬ها سالم بیرون برود و جوهر وجود خودش را محقق کند.
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
عمر بیشم ده که تا گه میخورم/ دایم اینم ده که بس بدگوهرم زاغ از همه بیشتر عمر میکند. یک داستانی مولانا می¬گوید:
آن یکی زن شوی خود را گفت هی/ ای مروت را به یک ره کرده طی
هیچ تیمارم نمیداری چرا/ تا بکی باشم درین خواری چرا
گفت شو من نفقه چاره میکنم/ گرچه عورم دست و پایی میزنم
نفقه و کسوهست واجب ای صنم/ از منت این هر دو هست و نیست کم
آستین پیرهن بنمود زن/ بس درشت و پر وسخ بد پیرهن
گفت از سختی تنم را میخورد/ کس کسی را کسوه زین سان آورد
گفت ای زن یک سالت میکنم/ مرد درویشم همین آمد فنم
این درشتست و غلیظ و ناپسند/ لیک بندیش ای زن اندیشهمند
این درشت و زشتتر یا خود طلاق/ این ترا مکروهتر یا خود فراق
همچنان ای خواجه تشنیع زن/ از بلا و فقر و از رنج و محن
لا شک این ترک هوا تلخیدهست/ لیک از تلخی بعد حق بهست
گر جهاد و صوم سختست و خشن/ لیک این بهتر ز بعد ممتحن
رنج کی ماند دمی که ذوالمنن/ گویدت چونی تو ای رنجور من
ور نگوید کت نه آن فهم و فن است/ لیک آن ذوق تو پرسش کردنست
آن ملیحان که طبیبان دلاند/ سوی رنجوران به پرسش مایلاند
وز حذر از ننگ و از نامی کنند/ چارهای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بود آن مفتکر/ نیست معشوقی ز عاشق بیخبر
ای تو جویای نوادر داستان/ هم فسانه عشقبازان را بخوان
بس بجوشیدی درین عهد مدید/ ترکجوشی هم نگشتی ای قدید
دیدهای عمری تو داد و داوری/ وانگه از نادیدگان ناشیتری
هر که شاگردیش کرد استاد شد/ تو سپستر رفتهای ای کور لد
خود نبود از والدینت اختبار/ هم نبودت عبرت از لیل و نهار
گاهی وقت¬ها برای این¬که به معنا برسیم باید امیال خودمان را کنترل کنیم. گاهی وقت¬ها باید امیال¬مان را دگردیسی کنیم. باید با خودمان بجنگیم.
متأسفانه اساس نظریه پلیژر و لذت این است که شما همان¬جایی که هستید بایستید و به امیالت برس و این بزرگ¬ترین مشکلی است که نظریه پلیژر دارد. گاهی وقت¬ها باید امیالت را تعالی ببخشی، کنترل کنی، گاهی وقت¬ها باید مهار کنی، در این¬که نظریه ارضای میل، به¬ من می¬گوید تو تخته گاز بگیر و رها کن خودت را و امکان جنگ همین جا هست. گاهی وقت¬ها آدم باید یک چیزهایی را واقعاً نخورد، نبیند، نرود، باید بجنگد، معنا در عرصه¬ای هست که شما در آن عرصه از قله¬های امیال بالا بروی. امیال باید متعادل باشد، با ماندن در امیال و غرق شدن در امیال، انسان¬ها به جایی نمی¬رسند. همین نقطه ای که هست همان¬جا متوقف می¬شود، در حالی که معنا منتظر تعالی هست. امیال ما متعارض و متضاد هستند. من میل دارم به این¬که مثلا زیاد بخورم، میل دارم که زیاد بخوابم و از طرفی هم میل دارم قیافه¬ای زیبا داشته باشم، چالاک باشم، سالم باشم.
سهراب سوالی می¬پرسد؟ می¬گوید شما راجع به کسی که میل داره بدنش را بخاراند و بدنش را دوست داره!! و این¬قدر بدنش را می¬خواراند که می میرد، می¬گوید این شد زندگی؟ این زندگی معنا دارد؟ گاهی وقت¬ها امیالی داریم که با هم متعارض هستند. گاهی امیالی داریم ناظر به امیال. میلی داریم مثلاً میل سیگار، ولی میل دومی داریم که می¬گوید ای¬کاش این میل را نداشتم، احساس شرم می¬کنم.
لذت، شرط لازم برای معنا هست ولی شرط کافی نیست. لذت علامت معناست و این علامت ممکن است خطا بکند. همان¬طور که بعضی وقت¬ها ما احساس سلامتی می¬کنیم ولی سالم نیستیم. بعضی وقت¬ها احساس معنا می¬کنیم، احساس لذت می¬کنیم ولی زندگی ما معنادار نیست. باید به طبیب مراجعه کنیم و خودمان را بشناسیم. پیامبران طبیبان الهی هستند. طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ بسیاری از نیازها هست که داریم ولی حتی خودمان نمی¬شناسیم. باید برویم و آزمایش بدهیم و نیازهای واقعی ما شناخته بشود. شما اگه مدتی با یک ولی خدا با یک انسان کامل در ارتباط باشید خیلی چیزها در خودت می¬بینی، می فهمی که راجع به خودت اشتباه می¬کردی.
متاسفانه نظریه¬ای الان در جامعه ما هست و مبنای زندگی جدید است که همه، فقط و فقط دنبال رفاه، درآمد و بیشتر درآمد داشتن هستند، فقط لذت و تفریح. تفریح جزیی از معناست.
ارسطو می¬گفت ما کار می¬کنیم برای تفریح. واقعیت این حرف آن است که ما نیامدیم که تفریح کنیم، نیامدیم فقط شکم¬بارگی کنیم، آمده¬ایم به همه ظرفیت خود برسیم. هم در آن احساس هست هم عقلانیت. معنایی هارمونی است. شما زمانی که بین عقل و امیالت هارمونی ایجاد کردی، بین احساس و عقلت هارمونی ایجاد کردی، بین عشق و آگاهیت هارمونی ایجاد کردی، بین دنیا و آخرت هارمونی ایجاد کردی، بین خلوت و جلوتت هارمونی ایجاد کردی زندگی معنا دار پیدا کردی. آدمی که زندگی معنادار دارد باصطلاح به یک هارمونی رسید است. ما می¬گوییم هر زندگی معناداری باید مشتمل بر لذت باشد. زندگی معنادار نمی¬تواند افسرده باشد ولی هر زندگی، هر لذتی، از هرطریقی به معنا منتهی نمی-شود. طریق لذت خیلی مهم هست. فردی ممکن است از طریق آزار دیگران بخواهد لذت ببرد، این به معنا منتهی نمی¬شود. یا از طریق دروغ و فریب و ظلم لذت ببرد و به یک ثروتی برسد، این به معنا منتهی نمی¬شود. معنا آن¬جایی هست که فضیلت، حقیقت، اخلاق در کنار هم قرار می¬گیرد و احساس خوب به وجود می آورد، این می¬شود معنا.
خوش نشين اي قافيه انديش من/ قافيه دولت توي در پيش من
حرف چه بود تا تو انديشي از آن/ حرف چه بود خار ديوار رزان
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بي اين هر سه با تو دم زنم
آن دمي کز آدمش کردم نهان/ با تو گويم اي تو اسرار جهان
آن دمي را که نگفتم با خليل/ و آن غمي را که نداند جبرئيل
آن دمي کز وي مسيحا دم نزد/ حق ز غيرت نيز بي ما هم نزد