قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
بیست و هشتمین نشست گفتمان دینی/ 29 اردیبهشت 1401
سخنران «دکتر امیرعباس علی زمانی»
سخنرانی محمد حکیمی:
بحث معنای زندگی بحث درمان شدید شخصیت روحی انسان ها است. اگزیستانسیالیست ها می گفتند ما نیازی به مکتب پوزیتیویسم نداریم و بخواهیم مسائل ذهنی علمی را در مباحث فلسفه مطرح کنیم و اینکه حقیقت جهان چه چیز است؟ حقیقت مکان و زمان، حرکت و ماهیت جسم چه چیز است؟ اینها به درد ما نمی خورد. یک جمله معروفی آلبرکامو در کتاب فلسفه پوچی دارد که به فارسی هم ترجمه شده است. میگوید به من چه که مقالات ارسطو هفت تا هست یا هشت تا. یا دیگران چه گفته اند! کانت و مکتب اشراق چه گفته است. به من بگو من چرا نباید خودکشی کنم؟ معنا و هدف و حقیقت زندگی چه چیز است؟ چرا زندگی ارزش زیستن دارد. این مسئله، مسلئه بسیار بسیار مهمی است که برای هر انسانی در این دنیا مطرح می شود و جوابها داده اند بعضی ها گفته اند این معنای زندگی، هدف زندگی، این کشف کردنی است. اکثراً ادیان همین را می گویند. معنا و هدف زندگی این است که کشفش کنیم. حقیقتی وجود دارد که انسان از راه عقل یا از راه وحی باید به کشف این حقیقت؛ «معنای زندگی» نائل بشود. بعضی از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم مثل ژان پل ساتر و امثال آن که خیلی هم روی این مسئله تاکید داشتند، گفتند فلسفه و معنای زندگی کشف کردنی نیست، جعل کردنی است. هرکسی باید برای زندگی خودش معنایی رو پیدا کند و یک معنایی را برای زندگی خودش قرار بدهد. حالا یکی میخواهد هنر، علم، آزادی و خدمت به خلق را هدف زندگی خود قرار بدهد. اینها جعل خود بشر است، متناسب با شخصیت و شرایط اجتماعی و ذهنی فرد، هدف هر کسی و معنای زندگی هر کسی تعیین می شود.
دکتر علی زمانی چند سالی است که روی بحث معنای زندگی کار می کنند و هم روی مولانا.
یکی از زیباترین حرف های مولوی در مثنوی دفتر اول که برگرفته از شمس تبریزی است می گوید:
جمله اطباق زمین و آسمان ** همچو خاشاکی در آن بحر روان
مولانا این ابیات را از مقالات شمس برگفته است و شمس هم در اوایل مقالات است که می گوید المعنی هو الله، معنا خدا است. حقیقت عالم و معنای زندگی، خداوند است. وحدت وجودی خداوند است.
منبسط بودیم یک جوهر همه/ بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره/ شد عدد چون سایههای کنگره
گنگره ویران کنید از منجنیق/ تا رود فرق از میان این فریق
باطن این عالم خدا است/ ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست/ ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات/ ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان/ ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانینما/ ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم/ حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد/ باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست/ لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را/ لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر/ ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند/ منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر/ ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما میشنود/ در عدم ما را چه استحقاقی بود
تا چنین عقلی و جانی رو نمود
مولانا «معنای زندگی» و «حقیقت هستی» را «حقیقت زندگی بشر» را مانند عرفای دیگر محی الدین عربی و امثالهم «خدا» می داند. دو رکن اصلی عرفان مولانا به قول عبدالحسین زرین کوب یکی از خود رهایی است و یکی هم بندگی عاشقانه خداوند است. مولوی همه چیز را بر محور عشق می بیند. مثلا در این نیایش عاشقانه که همه چیز را در پرتو عشق معنا می کند.
هرچه جز عشق خدای احسنست/ گر شکرخواریست آن جان کندنست
عشق آن زنده گزین کو باقیست/ کز شراب جانفزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا/ یافتند از عشق او کار و کیا
مولانا عشق به خداوند را حتی مسئله جبر و اختیار را هم مدتی با عشق حل می کند
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد/ وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
نیایش عاشقانه مقابل نیایش خائفانه یک معنایی به زندگی انسان می دهد. استاد علی زمانی امروز می خواهد ما را با نیایش عاشقانه، به معنای زندگی برساند و زندگی ما را با این نیایش و مناجات با خداوند و آن هم با مناجاتی عاشقانه نه خائفانه، نه تاجرانه، نیایشی که از روی عشق انجام می شود ما را به معنای زندگی نزدیک کند.
سخنرانی استاد علی زمانی
بسم الله الرحمن الرحیم و بهی نستعین
اللهم أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ
گه چرخ زنان همچون فلکم/ گه بال زنان همچون ملکم
چرخم پی حق رقصم پی حق/ من زان ویم نی مشترکم
چون دید مرا بخرید مرا/ آن کان نمک زان بانمکم
شیر است یقین در بیشه جان/ بدرید یقین انبان شکم
خدا را شاکرم که بعد از دو سال کرونا دوباره خدمت شما عزیزان رسیدم. واقعا دوران خیلی سختی و دشواری بود.
چون سر آمد دولت شبهای وصل/ بگذرد ایام هجران نیز هم
خوشبختانه این ایام هجران هم تمام شد و باید خدا را شکر کنیم که الان اینجا کنار هم هستیم. مولانا همیشه یک تعبیری دارد که انسان تا یک چیزی را از دست ندهد، قدر آن را نمی داند.
ای حیات عاشقان در مردگی/ دل نیابی جز که در دلبردگی
بحثی که امروز به امید خدا می خواهم خدمت شما ارائه بدهم راجع به نیایش عاشقانه است.
آیا عاشق هم نیایش می کند یا نه؟/ آیا نیایش عاشقانه متفاوت است یا نه؟
آیا نیایش ما نیایش عاشقانه است یا نه؟ / آیا درصدی و گاهی ما نیایش عاشقانه می کنیم یا نه؟
و نیایش عاشقانه چه فرقی دارد با نیایش عامیانه و نیایش کاسب کارانه، نیایش منفعت طلبانه. تفاوت آن در چیست و در معنای زندگی چه نقشی دارد و ما چه کار کنیم که نیایش ما یک نیایش عاشقانه باشد؟ و کسانی که نیایش آنها واقعا عاشقانه هست چگونه به اینجا رسیدند و زندگی آنها چقدر فرق دارد؟ و این نیایش در زندگی آنها چه تاثیری دارد و زندگی در نیایش آنها چه تاثیری دارد؟
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
جور دوران و هر آن رنجی که هست/ سهلتر از بعد حق و غفلتست
زآنک اینها بگذرند آن نگذرد/ دولت آن دارد که جان آگه برد
ما کیایم این را بیا ای شاه من/ طالعم مقبل کن و چرخی بزن
به هر حال ما غرق در زندگی هر روزه هستیم و تعارفی هم نداریم. من که دم از عشق می زنم هم، مثل شما هستم. حتما شما از من بهتر هستید. ما هم دنبال این هستیم که ارتقا پیدا کنیم. [مثلا] استادیار هست، استاد تمام شود، حقوقش افزایش پیدا کند، ترفیع بگیرد. بالاخره ما هم، زن و بچه داریم.
در شلوغی های دوران مشروطه از آقایی پرسیده بودند شما طرفدار مشروطه هستید یا استبداد؟ گفت ببخشید من زن و بچه دارم! یعنی جوابی داد که خیلی معنی دارد. غرق در زندگی هر روزه هستیم. زندگی هر روزه یعنی زندگی که ما با بدنمان در آن هستیم. ما موجوداتی جسمانی روحانی هستیم، بدن داریم. بدن ما مکان می خواهد، ما احتیاج به غذا و استراحت داریم. ما احتیاج به نیازهایی داریم به موجب اینکه موجوداتی جسمانی هستیم و غریزه داریم به معنای دیگر، حیوان هستیم.
ارسطو به طور کامل فهمیده بود که ما در درجه اول حیوان هستیم از ماده حی گرفته شده آیه قرآنی ... و متفکر هم هستی.
ای برادر تو همان اندیشه ای/ مابقی خود استخوان و ریشه ای
ما غرق در زندگی هر روزه هستیم. نیازهای جزئی، عادت ها، نگاه دیگری، عرف و ... .
گرخواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
بعضی ها تا آخر در این زندگی هرروزی می مانند. در تعبیر اگزیستانسیالیست ها، ذکر و خیر کرده اند. می گویند every live day عالم و زندگی هرروزی. مثلا کسی که در بازار است، می گوید کیلویی چند، متری چند؟ یعنی «چند» براش مهم است. آنهایی که در سیاست هستند، همه چیز را با سیاست و آنهایی که در فوتبال هستند همه چیز را با نگاه فوتبالی [می بینند]. هرکسی در همان عالمی که قرار گرفته [در همان عالم می سنجد.]
قرآن تعبیر زیبایی دارد: ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ۖ ، أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ و الانفس و ....
به هر حال ما غرق در این زندگی هر روزه هستیم. نیایش های ما هم، متناسب با عالم ماست. اولین نکته ای که می خواهم بگویم این است که به تعداد آدمها، ما وجود نیایش داریم. به تعداد آدم ها، تصویر از خدا داریم و به تعداد آدمها تصویر از رابطه با خدا داریم.
عالَم هر کسی، علایق او، درگیری و سوالات و رنج های اوست. یکی عالمش، یک گاو است. در یک روستا (من هم بچه روستایی هستم و تا آخر خواهم ماند)، یک بنده خدایی که گاوش مرده بود و همه داشتند بخاطر نبودن باران و علوفه وغیره گاوهایشان را میفروختند، زار زار گریه می کرد. انگار که پسرش مرده است. اینطور افراد وقتی نیایش می کنند انگار برای گاوش نیایش می کند. تعارف هم ندارد.
فیلمی اول انقلاب نشان دادند گاو بود. شنیدم امام [خمینی] چند بار آن را دیده بود. وقتی گاوش را می برند، جنون پیدا می کند. هرکسی عالم اش هرچیز هست، همه اش همین است. تعلل و تعلق خاطر و نیایش اش، هم همان است. نیایش یکی این است که، خدایا به من فلان چیز را بده، دیگری چیز دیگری و دیگری چیز دیگر.
مولانا جلال الدین تعبیری دارد در آن دیالوگی که خداوند با ابلیس دارد. آنجا هم دعا می کند خدایا به من مهلت بده. وقتی که حاضر نمی شود به آدم سجده کند و منیت و خودیت دارد. البته بعضی از عرفا گفته اند که او عاشق محض بوده چون غیر خدا را نمی خواسته سجده کند. حالا این خلاف ظاهر قرآن است. دعا می کند خدایا به من مهلت بده و عمر مرا زیاد کن. همه ی ما اینطوری هستیم. می گوییم خدایا عمر بیشتر به ما بده هیچگاه نمی گوییم خدایا عمر خوش به ما بده مولانا خیلی زیبا این را تفسیر می کند.
از خدا غیر خدا را خواستن/ ظن افزونیست و کلی کاستن
خاصه عمری غرق در بیگانگی/ در حضور شیر روبه شانگی
عمر بیشم ده که تا پستر روم/ مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
جالب است که دعا می کند، نیایش میکند، ولی نیایش برای فریب بندگان! خدایا به من مهلت بده که بیشتر سیاهتر شوم، گناه بیشتری بکنم.
عمر بیشم ده که تا پستر روم/ مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود/ بد کسی باشد که لعنتجو بود
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
زاغ از همه بیشتر عمر می کند. دعای امیرالمومنین همین است. معلوم هست که بعضی از دعاها، جز از زبان ائمه صادر نشده است:
يَا إِلهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نَارِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرامَتِكَ أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجائِى عَفْوُكَ
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن/ تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان/ پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی»
به نظر من حتی دعای سلمان با ابوذر فرق می کند. سلمان یک چیزهایی می دانست که ابوذر نمی دانست. آن چیزهایی که سلمان می دانست و باور داشت، عالم سلمان بود. «منا اهل البیت» تعبیر از سلمان است. کسی که از فارس رفته و از فرهنگ دیگری رفته ولی به چه مقامی می رسد! دعای آدم ها متناسب با عالم آنهاست.
دعای کفش گر متناسب با کفشگر و دعای کوزه گر متناسب با کوزه گر است. اگر بخواهیم جایگاه مولانا جلال الدین را بفهمیم باید دعاهایش را بفهمیم. واقعا آدم اگر دعاهای مثنوی و غزلیات شمس را در بیاورد غوغاست. مرحوم آیت الله طالقانی رحمه الله علیه حرف خیلی زیبایی می گفت: اگر انبیاء نمی آمدند؛ (همین دعاهای قرآن را شما ببینید و ربناهای قرآن، اصلا اعجاز قرآن در همین ربناهاست). می گوید اگر تو میخواهی، این را بخواه و بیا بالا.
کسانی که غرق در زندگی هر روزی هستند، دعاهای شان هم هر روزی ست. یعنی دوباره دعا می کنند «شی ء» را از خدا. چیز می خواهند، خیلی عجیب است. مثل این است که شما بروی پیش عشقت و از عشقت شخص دیگری را بخواهی! از خدا غیر خدا را خواستن. مثل اینکه رفتید پیش عشق تان، دیدار و ملاقات حاصل شده، دارید با او حرف میزنید ولی چی از او میخواهید. می گویید مثلا اگه می شود یک کم پول به من بده، اگه می توانی یک غذایی به من بده و اگر می توانی ... . اگه تو عاشقی، باید بدانی که سخن گفتن با معشوق، بالاترین توفیق توست. اگر راست می گویی باید این را بخواهی، حضور او را بخواهی، دیدار او را بخواهی. ما دو نوع نیایش داریم: همه ما دعا و عبادت می کنیم. یک عبادت برایه است یه نیایش برایه است یعنی نیایش ابزاره. مثلا دعا می کنم پولدار بشوم، دعا می کنم که بچه دار شوم. دعا برای داشتن نه برای بودن. من از این دعا تعبیر میکنم به دعای ابزاری. بد هم نیست، فکر نکنید این کم مقامی است. واقعا عیب ندارد آدم از اینجا شروع بکند. خیلی ها از همین جا شروع می کنند. نمی خواهم بگویم این بد است. در مقایسه با آن کس که هیچ چیز نمی خواهد خیلی مقام بالاتری هست. حتی همان ظاهرش. نمازی که میخوانیم، روزه ای که تو روایت امام هست بعضی ها فقط گرسنگی و تنشگی می کشند، همان تشنگی و گرسنگی خیلی بهتر از روزه نگرفتن هست، چون باز یک تمرینی هست. بالاخره این نزدیک تر هست به اینکه به پله ی بالاتر برود. یعنی در مرتبه ی شریعت هست ولی هنوز وارد طریقت و حقیقت نشده است.
این نوع نیایش، نیایشی هست که ما را دوباره برمی گرداند به دنیای هر روز. دقت می کنید یعنی حتی اگر من دعا می کنم، در دعای خودم، هنوز در آن عالمم، هنوز در سیاستم، در بازارم، هنوز دارم جنس رد و بدل می کنم. دیدید وقتی رکوع می روند امام جماعت رفته سجده و این هنوز میخرد و میفروشد، حالا دلار، سکه و یا هرچیزی. الان یک جوری هست که همه درگیرند. مثلا یکی پزشک هست، ساخت و ساز هم دارد یا کار دلار، کار سکه است، همه کاره هستیم، دلال به تمام معنا.
عبادت ما هم حالت دلالی هست. البته به یک معنا اولیاء دلال اند منتها دلال خدا هستند. آمدن ما رو ببرند به سوی خدا، دلال دل هستند. نیایش عامیانه، نیایش کاسب کارانه، عبادت کاسب کارانه. این عالم ما رو بالاتر نمی برد، بد نیست، من نمیخواهم بگویم این بد است ولی شما هنوز زندانی هستید، هنوز در آن عالم هستید، یعنی دوباره دعا می کنید در آن سطح حرکت کنید.
دعا می کنید بیشتر داشته باشید، البته گاهی وقت ها دعا می کنید رقیبت از بین برود، دعا می کنید سر به تن فلانی نباشد. این دعا به معنای جزیی هست. یعنی این دعا پر پرواز نیست، ما داریم در سطح حرکت می کنیم. البته خداوند از آنجایی که فیاض هست و فیاض علی الاطلاق هست و مهربان است، در قرآن می گوید حتی آنهایی که تلاش می کنند برای این دنیا، ما هم به آنها میدهیم. یعنی قاعده این است ولی یک دعایی ما داریم یک نیایشی داریم که دیگر ابزاری نیست. به قول غربی ها می گویند ما 2 نوع ارزش داریم: ارزش ابزاری و ارزش غیر ابزاری.
ارزش ابزاری؛ مثلا لیوان ارزش ابزاری دارد که من با آن آب بخورم. ماشین ارزش ابزاری دارد، کسی که قدرت طی الارض داشته باشد نیازی به ماشین ندارد. پول ارزش ابزاری دارد ولی به عنوان مثال، تفکر و سلامت ارزش ذاتی دارد.
این نوع دعا و نیایش را، من نیایش هر روزی می گویم. متناسب با عالم هر روزی است. یعنی ما دوباره برمیگردیم به همان عالم. خدای ما هم کسی هست که این عالم را برای ما تعمیر میکند. خدا آن کسی هست که به من گاو می دهد، گاو من را خوب می کند. آن کسی هست که پول من را بیشتر می کند، حساب بانکی من را زیاد می کند. ولی نوعی نیایش داریم که در آن، نیایش برای من نیست. اصلا دیگریادت میرود چه چیزی میخواهی و چه چیزی نمیخواهی. حتما دیدید در یک لحظاتی آدم همه چیز را فراموش میکند و می خواهد فقط حرف بزند، میخواهد فقط ببیند. آنهایی که تجربه عشق داشتند، کسی که عاشق هست، آن چیزی که برایش مهم است دیدار معشوق و خود معشوق هست. اونمی آید از معشوق چیز دیگری بخواهد. در این نوع نیایش خود نیایش هدف است، نه اینکه نیایش ابزار باشد. البته ممکن است یک ارزش ذاتی مقدمه برای یک ارزش ذاتی دیگر باشد. مثلا سلامت، ارزش ذاتی است. ورزش می کنیم برای سلامتی، غذای درست می خوریم برای سلامتی. سلامت ارزش ذاتیه ولی خود سلامت هم دوباره مقدمه ای هست که ما می خواهیم سالم باشیم، بفهمیم، دوست داشته باشیم. میخواهیم کاری انجام بدهیم، رنج دیگری را کم بکنیم. می خواهیم به سوی خدا پرواز کنیم. دوباره آنها می شوند ارزش های والاتر.
در نیایش عاشقانه، ما از زندگی هر روزی میخواهیم فراتر برویم. حتما شما این نوع نیایش را در یک لحظاتی داشتید. ویژگی نیایش عاشقانه اینه که عالم نیایش گر عوض و زیر و رو می شود.
گریه بدم/ خنده شدم/ مرده بدم/ زنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.
در نیایش عاشقانه، نیایش برای حضور معشوق است. با حضور معشوق شما عوض می شوید و جان تازه و دیدار تازه ای پیدا می کنید. «یحبهم یحبونهم ... .» در واقع اینجا یک جور ضیافت هست. شما وقتی مهمان عشقت باشی، آدم تلاش می کند که به مهمانی برود، کوشش می کند که او را راه بدهند، درست است ولی وقتی وارد مهمانی شدی، هنگامی که مهمان عشقت شدی، خانه ی معشوق برایت مهم است، آیا غذای معشوق برات مهمه؟ یا مبل هایش برایت مهم است یا خود حضور معشوق؟ اگه آنها ارزشی هم دارند به خاطر آن عشق است و نیایش عاشقانه، این طوری هست. در واقع در نیایش عاشقانه، غایت آن ارتباط است.
در نیایش عامیانه یا نیایش کاسب کارانه، نیایش ابزار است. در اینجا نیایش، بخشی از عشق هست بلکه خود عشق است. عشق ورزی، معاشقه است، بنابراین شما خسته نمی شوید، زمان و مکان را نمی فهمید و ویژگی اش هم این است.
زیارت عاشقانه، نیایش عاشقانه، قرآن خواندن عاشقانه، انفاق عاشقانه، بعد از آن کار، شما غرق در شادی می شوید. لذا می بینید کسی می گوید نماز خواندم، راحت شدم. یعنی احساس می کند این یک بار هست، یعنی این بار مثل این است که برود اداره چندساعت باشد و برگردد. ولی اینجا دقیقا مثل معاشقه است. یعنی واقعا آدم نمی فهمد کی شروع کرده و کی تمام شد، آن وقت حال آدم عوض می شود. مثلا همین دعایی که موقع تحویل سال می خوانیم «حول حالنا الی احسن الحال» آن تحول، محصول نیایش است. یعنی از یک دنیایی، وارد دنیای دیگری می شویم.
آن یکی الله میگفتی شبی/ تا که شیرین میشد از ذکرش لبی
مولانا می گفت یک بنده خدایی هر شب دعا می کرد، ولی خبری نمی شد، بعد شیطان آمد به خوابش. البته شیطان تو وجود انسان هست و از جنبه های منفی وجود انسان هست. ببینید نگاه مولانا به دعا چجوری هست. بعضی ها مثلا خودم دیدم، هم استاد دانشگاه و هم شاگرد می گوید فلانی تو این همه روزه گرفتی، نماز خواندی، چی گیرت آمده؟ باور کن دیدم بعضی ها سال ها روزه گرفتند و رها کردند، نماز خواندن و رها کردند، چی گیرت آمده؟! ببخشید مثلا یک متر بودم بر اثر نماز باید 2 متر می شدم، 100 سال عمر من باید 500 سال می شد.
مولانا سخن دیگری را خیلی زیبا مطرح می کند
مي نيايد يک جواب از پيش تخت/ چند الله مي زني با روي سخت
او شکسته دل شد و بنهاد سر/ ديد در خواب او خضر را در خضر
همین آقایی که هر شب الله می گفت، دلش شکست. خضر البته نماینده آن به اصطلاح خضر وجود هست به قول علاء الدوله سمنانی.
در قرآن کلمه خضر نیامده ولی توی آن داستانی که دو نفر با هم مواجه شدن، می گویند حضرت موسی و خضر هستند، نماد انسان کامل هست.
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای/ چون پشیمانی از آن کش خواندهای
گفت لبیکم نمیآید جواب/ زان همیترسم که باشم رد باب
تمام نکته همین است. گفت آن الله تو لبیک ماست. ببینید لبیک چیه؟ لبیک یک حس است. آن درد، عطش، طلب و جان دعاخوان هست.
گفت آن الله تو لبیک ماست/ و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیلهها و چارهجوییهای تو/ جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست/ زیر هر یا رب تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست/ زانک یا رب گفتنش دستور نیست
خود این یا رب لبیک هست. این در واقع همان نیایش عاشقانه است. به تعبیر امیرالمومنین می گوید من را به جهنم هم ببری آنجا هم با تو حرف میزنم. آنجا هم می گویم عاشقتم.
امام علی (عليه السلام) فرمودند: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَْحْرَارِ.«گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) پرستش كردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شكر نعمت ها (و اين كه شايسته عبادت است) پرستيدند. اين عبادت آزادگان است»
از حضرت می پرسند تو خدا را دیدی؟ که باهاش حرف میزنی؟ جمله ای می گوید که هیچ کس غیر از امیرالمومنین این جمله را نمی تواند بگوید. می گوید: «انی لم اعبد ربا لم اره؛خدایی را که نبینم بندگی اش نمی کنم» اگر نمی دیدم که عبادتش نمی کردم.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن/ تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
این حضور و زیبایی در نیایش عاشقانه است. اصلا از عشق چی میخواهی؟ جان عاشق، وقتی شما جانت به عشق شیرین می شود، بازی را بردی. وقتی جانت عوض شد، حالت و دنیایت عوض می شود. همین اخیرا یکی برایم صحبت کرد می گفت یکی از این متخصص ها درآمدش آن قدر بالا هست، زمین، خانه، باغ، ویلا و سفر خارجه و ... ولی آمده سراغم می گوید حالم بد هست و همه آنهایی هم که با من سفر می آیند حال شان همینطور هست. می گویند حال مان بد هست و خسته ایم، چی کار کنیم؟ گفت من به او گفتم تو حالت خوب نمی شود.
نیایش پرواز است. برای مولانا جلال الدین قبل و بعد از دیدار با شمس اتفاق افتاده است. مدرس بود، معلم بود، فقیه بود.
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی/ جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری/ شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
ظاهرا نقل می کنند شمس رفت در نمازش هم شرکت کرد. حالا البته این تعبیر نمادین هست که وسط نماز رها کرد بیرون آمد گفت تا زمانی که با خدا حرف می زد من باهاش بودم! بعد خود مولانا می گوید: خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگرخود این مسیر مهم است. در اینجا شما نیایش نمی کنید که چیزی بگیرید، نیایش می کنید که یک چیزی بدید. آدم با معشوق کاسبی نمی کند. اینجا می گویید من را از من بگیر! حالا تعبیرهای مولانا را برای تان بخوانم.
دست گیر از دست ما ما را بخر/ پرده را بردار و پردهی ما مدر
باز خر ما را از این نفس پلید/ کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت/ کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود/ کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی که گردانیم سر/ چون تویی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست/ گر نه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل/ جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پارهی پیه این نور روان/ موج نورش میزند بر آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او/ میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست/ تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست
می گوید من را از دست خودم خلاص کن. رهایی، نجات، آزادی از آن زندگی هر روزی. تا زمانی که شما در آن بازی هستید همیشه احساس می کنید جا مانده اید. رقابت هست و دست بالا دست وجود دارد، هم در قدرت هم در پول و هم در سیاست.
یکی از این دانشجوها حواسش نبود خواست به مرحوم استاد جهانگیری بگوید استاد یا پروفسور یک باره گفت حاجی. گفت دمت گرم آفرین خدا خیرت بده. مرحوم آقای جهانگیری خیلی استاد خوبی بود. زمان دکترا خدمت ایشان بودیم. شاگرد مرحوم بروجردی بوده آقای هاشمی نزدش مکاسب خوانده بوده و بعد رفته بود دانشگاه. استاد مقیدی بوده کتابای زیادی داشته است. این آخر عمری آقای محمدرضا بهشتی کتاب هایش را تعریف می کرد. می گفت کتاب هایش را دسته بندی کرده بود و هر قسمت از کتاب ها را یک جا می داد. گفت یک روز، یوم الجمع هست و یک روز یوم الفرق. من آماده می شوم برای مردن.
گفت خدا خیرت بده ما حجی که رفتیم به ما یک نفر گفت حاجی. به خدا تو همین دانشگاه ما داریم افرادی که به آنها می گویند دکتر، می آید می گوید باید بگویی استاد. یا آیت الله العظمی هست اگر العظمی را نگویید بیچاره میشوی. مثلا یک آقایی تعریف می کرد می گفت در یک مصاحبه ای با یک فردی، خبرنگار یادش رفت، گفت آقا تو به مرجعیت توهین کردی عظمی را نگفتی.
نیایش عاشقانه آدم را سبک می کند. وقتی شروع به نیایش عاشقانه می کنید سبک می شوید. حتما این تجربه را داشتید. گاهی وقت ها خداوند یک سیلی هایی را به آدم می زند. یعنی گاهی وقت ها از وادی بلا، شما را می آورد در وادی عشق. او اگر بخواد می داند چطور شما را تور بزند. تو فقط باید بگویی من را بخواه. در داستان عشق، ما چی می خواهیم؟ ارتباط. کشته مرده یک تماس او، یک لبخند او هستیم یا یک نگاه او. این نگاه و این لبخند و این ارتباط، حال ما را عوض می کند.
عمر خوش در قرب جان پروردنست/ عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست
عمر بیشم ده که تا گه میخورم/ دایم اینم ده که بس بدگوهرم
حالا زاغ توی این تهران که هوا آلوده شده، تمام حیوانات مختلف از بین رفتند زاغ ها کولاک می کنند.
فرد دعا می کند که خدایا به من طول عمر بده. طول عمر میخوای برای چی؟ تا حالا چه کار کردی؟ با خودم می گفتم در این سال 1401 که 2 ماهش رفت در این 2 ماه چه کار کردم؟ چه قدمی برداشتم؟ چه لحظه ی باشکوهی داشتم؟ چقدر از خودم گذشتم. چقدر دستگیری کردم. چقدر رنج دیگری را کم کردم.
فقط نیایش عاشقانه این نیست که بروید در مکانی تسبیح دست مان بگیریم. در متن زندگی می شود نیایش داشت. وقتی داری دست بنده خدایی را می گیری و او را کمک میکنی می شود نیایش. وقتی معلم هستی یا وقتی حال کسی را خوب میکنی، شیرینی می دهی این نیایش است.
کار مردان روشنی و گرمی است/ کار دونان حیله و بیشرمی است
زندگی آقای طباطبایی ذکر است، المیزان ذکر هست. یک آقایی قسم می خورد من از تهران رفتم قم به دیدار آقای طباطبایی. ایشان گفت برای چی آمدی. گفتم آمدم شما را ببینم. پرسید همین؟ گفتم بله. بنده خدا اشک هایش ریخت. گفت من کی هستم شما آمدید من را ببینید.
یکی را سلام میکنی نیم ساعت طول می کشد از زیر عینک جوابت را بدهد! کی هستی تو؟ پیغمبر اکرم (ص) بچه ها سوار بر دوشش می شدن.
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مانند بنده غذا مى خورد و مانند بنده مى نشست و مى دانست كه بنده است .
در نیایش عاشقانه تعالی رخ می دهد و معنای زندگی در تعالی و فراتر رفتن هست. معنا در شکستن این زندگی هر روزی هست. یعنی شما تا زندانی این زندگی هر روزی هستید به سقف می خورید و دوباره برمی گردید. چیزی را میل می کنید می رید می رسید می بینید نشد. این مدل ماشین نشد، این دانشیاری نشد و ... . دوستی داشتم حالش بد بود، فکر می کرد با استاد تمامی حالش خوب می شود. بعد از آن گفتم فلانی حالت خوب شد؟ گفت این استاد تمامی به اندازه دو هفته خوب بود.
نگفتمت مرو آنجا/که آشنات منم/ در این سراب فنا چشمه حیات منم.
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من/ به عاقبت به من آیی که منتهات منم.
نگفتمت به نقش جهان مشو راضی/ که نقش بند سراپرده رضات منم.
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی / مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو / بیا که قدرت پرواز و پر و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند / که اتش و تپش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفات زشت در تو نهند / که ندانی گم کنی که سرچشمه صفات منم
گر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست / وگر خدا صفتی دان که کدخدات منم
اذکرو.؟.... قبول دارم در این معیشت ضعیفی که داریم، عوامل بیرونی خیلی تاثیر دارند. اگر کسی انکار کند، واقعیت ها را انکار کرده است. آدم شب می خوابد صبح می بیند قیمت ها صد در صد افزایش داشته است. ولی یک داستان دیگه ای هم هست، مولتی میلیاردر، استاد تمام، آدم معروف، کسی که الان بنده و شما می گوییم ای کاش من مثل او باشم، شب و روز رسانه نشانش داده، سلبریتی بود، چه و چه بوده.
هشتاد سالش هست الان جانش به آخر رسیده، جانش هنوز تلخ است. افسرده شده، خاموش و سرد هست، عبادت هم کرده عبادتش عاشقانه نبوده. این است که اگر ما زندگی معناداری می خواهیم باید این نوع نیایش ها رو داشته باشیم. کانون این نوع نیایش، دل است.
از خدا غیر خدا خواستن ظن افزونیست و کلی کاستن/خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبه شانگی/ عمر بیشم ده تا پس تر روم.
ابلیس دعا میکنه میگه عمر بیشم ده که بیشتر گمراه کنم.
عمر بیشم ده که تا پس تر روم / مهلم افزون کن که تا کمتر شوم.
عمر خوش در قرب جان پروردنست / عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است.
ما ممکن است در نیایش عاشقانه به زبان هم بیاوریم ولی با همه وجود نیایش می کنیم، با همه وجود. در حالی که در نیایش کاسب کارانه زبان شما یک چیزی را دارد می گوید.
آقای محمدصالح علاء نقل می کرد می گفت پدر من از ملازمین آقای طباطبایی بود. قسم می خورد بعضی شب ها من پیش آقای طباطبایی می خوابیدم. می گفت در خواب بود قرآن می خواند، آنجا تازه فهمیدم سر اباعبدالله روی نیزه چطور قرآن میخواند!
مرحوم استاد مصباح نقل می کردند که با چشمان خودم دیدم آقای طباطبایی در سن 70 سالگی در قم دنبال خانه اجاره ای می گشت و این همان آدمی هست که قبل از اذان صبح، حافظ درس می داد! این همان آدمی هست که به اصطلاح چنان جان شیرین شده که توانسته کام همه را شیرین کند.
چه فرهادها مرده در کوهها/ چه حلاجها رفته بر دارها/ چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر تودههایی ز پندارها/ ولی رادمردان و وارستگان/ نبازند هرگز به مردارها/ مهین مهر ورزان که آزادهاند/ بریزند از دام جان تارها
آن جان شیرین مهم است. با همه ی جان و با همه وجود، نیایش می کند. در حالی که در نیایش کاسب کارانه زبان ما نیایش می کند و ذهن و دل ما جای دیگری ست. شما وقتی با تمام وجود با کسی حرف می زنید نمی فهمید اطراف چه خبر هست.
کسی رفته بود ساحل زیبارویی را دیده بود و بعد عاشق شده بود. گفت من عاشق تو هستم و چنین و چنان. شروع کرده بود، گفته بود زیباتر از تو وجود ندارد. او گفت وجود دارد، خواهر من چنین و چنان ... . الان آن طرف هست، نگاه کن. وقتی صورتش را برگرداند دید کسی نیست. آن زیبارو گفت ببین تو عاشق نیستی دنبال یه عشق اروتیک (مثل بازار بورس) و دنبال جسم و به اصطلاح کاسبی هستی. در دین کاسب کارانه، حتی نگاه آدم ها به خدا هم کاسب کارانه هست. یعنی خدا اگر این کار را برایم کرد خداست، نکرد نیست. من مهم هستم،
ناخوش او خوش بود در جان من/ جان فدای یار دل رنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش/ بهر خشنودی شاه فرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم/ تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
اشک کان از بهر او بارند خلق/ گوهر است و اشک پندارند خلق
قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین. همه اش می شود ذکر، می شود علی بن ابی طالب. حتی آن کسی هم که دشمنش هست، وقتی پیش معاویه می رود برای خودشیرینی می خواهد بر نفی علی حرف بزند، می گوید از کجا آمدی؟ می گوید از پیش سفیه ترین مردم! معاویه می گوید خاک بر سرت، علی بن ابی طالب فصیح ترین مردمان، سخنورترین مردمان، بخشنده ترین و شجاع ترین مردمان بوده است. عبدالفتاح عبدالمقصود مصری هم هست [می گوید] همین جور که معاویه این ها را می گفت اشک می ریخت و گفت ما به خاطر منافع مان داریم با او می جنگیم. یعنی اینقدر زیباست.
خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیث دیگران.
یعنی هم خودش شیرین می شد، هم دیگری شیرین می شود. امیدوارم خدا انشاالله به ما این توفیق را بدهد که قدر این زنده بودن، زندگی و قدر این لحظات را بدانیم.
واقعا این حرف هایی هم که می زنم نه اینکه شما فکر کنید بنده واجد این حرف ها هستم، به هیچ وجه. من هم در طلبم به اصطلاح آرزو دارم که می خواهم با حلوا حلوا کردن، دهن خودم هم شیرین بشود. نه اینکه شما فکر کنین بنده مثلا نیایشم عاشقانه است. نه، گاها این چیزی که از زبان آنها دارم میبینم گزارش را می کنم. ولی بسیار زیباست. البته اعتراف می کنم همه ما در لحظاتی این تجربه را داشتیم و تجربه شیرینی هست. گوهر دین همین است. آن ذکرش شیرین هست و اگر باشد معنا بخش است. معنا هم از کلمه، از این زندان از این بازی تکراری فراتر رفتن هست.اگر بتوانیم خودمان، خویش را درمان می کنیم. هیچ کس نمی تواند به ما کمک کند غیر از خودمان.
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی
کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا
بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان
مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا
مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر
چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما
عارف گوینده بگو تا که دعای تو کنم
چونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا
دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود
و آنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را
از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا
من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو
زانک تو داود دمی من چو کهم رفته ز جا