گلستان آیه ها شماره 9
رمضان اسمى از اسماء الهى مى باشد و نبايد نام آن را به تنهایى ذكر كرد، مثلا بگویيم، رمضان آمد يا رفت، بلكه بايد گفت ماه رمضان آمد، يعنى ماه را بايد به اسم اضافه نمود، در اين رابطه، سخنانی از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) را بیان می کنیم.
رمضان از اسماء الله است
هشام بن سالم نقل روايت مىنمايد و مى گويد: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهما السلام) بوديم، پس سخن از رمضان به ميان آورديم.
فقال امام عليه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا يجيى و لا يذهب و انما يجيىء و يذهب الزائل و لكن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فيه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عيدا و كقوله تعالى فى عيسى بن مريم (عليهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل. (1)
امام عليه السلام فرمود: نگویيد اين است رمضان و نگویيد رمضان رفت و يا آمد، زيرا رمضان نامى از اسماء الله است كه نمى رود و نمى آيد كه شىء زایل و نابود شدنى مىرود و مى آيد، بلكه بگویيد ماه رمضان، پس ماه را اضافه كنيد در تلفظ به اسم، كه اسم، اسم الله مى باشد و ماه رمضان ماهى است كه قرآن در او نازل شده است و خداوند آن را مثل و عيد قرار داده است همچنان كه پروردگار بزرگ عيسى بن مريم (سلام الله عليهما) را براى بنى اسرائيل مثل قرار داده است و از حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت شده كه حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانكم لا تدرون ما رمضان» (2) شما به راستى نمى دانيد كه رمضان چيست (و چه فضایلى در او نهفته است).
واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن
رمضان از مصدر «رمض» به معناى شدت گرما و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است انتخاب چنين واژهاى از دقت نظر و لطافت خاصى برخوردار است، زیرا سخن از گداخته شدن است و شايد به تعبيرى، دگرگون شدن در زير آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش، چرا كه رمضان ماه تحمل شدائد و عطش مىباشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان يا گرماى شديد روزهاى طولانى تابستان.
و عطش ديگر، حاصل از نفس سركشى است كه پيوسته مىگدازد و سوزشش جبران ناپذير است.
در مقايسه ی اين دو سوزش، دقيقاً رابطه عكس برقرار است، بدين مفهوم كه نفس سركش با چشيدن آب تشنهتر مى گردد وهرگز به يك جرعه بسنده نمىكند، پيوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذير جهت ارضاى تمايلات خود وا مىدارد. در همين رابطه است كه مولوى با لطافت هرچه تمام تر اين تشبيه والا را به كار مىگيرد و مى گويد: آب كم جو تشنگى آور به دستتا بجوشد آبت از بالا و پست تا سقا هم ربهم آيد جواب تشنه باش الله اعلم بالصواب زين طلب بنده به كوى حق رسيد درد مريم را به خرما بن كشيد اما از سوى ديگر، عطش ناشى از آفتاب سوزان سيرى پذير است و قانع كننده.
پى نوشتها:
1- بحار، جلد 96، ص 376، طبع اسلاميه
2- بحار، ج 96، ص 377
3- روزه، درمان بيماري هاى روح و جسم، صفحه 22.
داستان پيامبران
حضرت موسي(ع) و بني اسرائيل
فرعون خوابي وحشتناك مي بیند و آن را براي خوابگزاران تعریف مي كند: آتشي عظیم از شام سر برآورد وشعله كشید و مثل سیلي مذاب به سوي مصر آمد، همه جا آتش بود. لهیب آن، همه چیز را ميسوزاند و نابود ميكرد، همه ي خانه ها، كاخ ها، باغ ها ... همه را بلعید . دیگر چیزي جز خاكستر باقي نماند .
خوابگزار پرسید: فرعون بزرگ آتش كدام خانه ها را بلعید؟ پاسخ گفت: خانه ي قبطیان را . خوابگزار پير آهي كشید وگفت : به زودي مردي در بني اسرائیل ظهور مي كند كه همه قبطیان را نابود مي كند. او هنوز به دنیا نیامده، ولي به زودي به دنیا خواهد آمد. فردا صبح فرعون دستور داد شبي كه منجمان تعیين ميكنند، همه زنان و مردان باید از هم جدا شوند تا نطفه موعود بني اسرائیل بسته نشود. پس از آن، تمام قابلهها را مأمور كرد تا اگر پسري در بني اسرائیل به دنیا آمد، فوراً او را بكشند.
یوخابد درآن زمان كه انتظار تولد نوزاد خود را ميكشید، حس ميكرد كه از قدرتي غیبي فراتر از مادران دیگر برخوردار است، راز خود را با هیچ كس نگفت، قابلهاي بود كه با خانوادهي عمران آشنا بود و چشم از مال و منال فرعون پوشیده بود. زمان حمل مادر حضرت موسي(ع) فرا رسید. او را به مخفي گاه بردند و به سراغ آن قابله رفتند. حضرت موسي(ع) كه متولد شد، خداوند به مادر حضرت موسي(ع) وحي (الهام) كرد كه كودكت را در صندوقچهاي قرار ده و در رودخانه نیل افكن و دل خویش آرام دار. او اینچنين كرد و باز براي اطمینان، خواهر حضرت موسي(ع) را براي تعقیب نوزاد روانه كرد. نگهبانان قصر، صندوقچه را ازآب گرفتند و نزد فرعون آوردند.
همسر فرعون آسیه، با دیدن كودك زیبا رو، بدان دل بست و از فرعون خواست او را نكشد، بلكه آن را به فرزندي نزد خود نگاه دارند. فرعون با اصرار زیاد آسیه، پذیرفت كه او را نكشند. سپس زنهاي شيرده را آوردند كه كودك را شير دهند، ولي حضرت موسي(ع) از هیچ كدام شير نگرفت. خواهرحضرت موسي(ع) كه به كاخ رسیده بود گفت:
آیا مي خواهید شما را به خانوادهاي معرفي كنم كه نسبت به او مهربان است و او را شيردهند؟ این چنين حضرت موسي(ع) هر روز از مادر خود شير ميگرفت و دوري حضرت موسي(ع) به وصال وآرامش خاطر مادر او تبدیل شد.
حضرت موسي(ع) كم كم جوان رشیدي شد و خداوند به او علم و حكمت عنایت فرمود و هرجا مظلومي بود، از حضرت موسي(ع) دادرسي مي خواست.
روزي حضرت موسي(ع) وارد شهر شد و دید دو نفر با هم منازعه ميكنند. یكي عبري و از پيروان حضرت موسي(ع) و دیگري قبطي و از پيروان فرعون بود. مرد عبري از حضرت موسي(ع) كمك خواست. حضرت موسي(ع) نيز براي دفاع از او، مشتي برقبطي وارد ساخته و او بر زمين افتاد و مُرد.
حضرت موسي(ع) از كردهي خویش پشیمان شد و از خداوند طلب بخشش نمود. خدا او را بخشید و حضرت موسي(ع) عهد كرد كه از آن پس از مجرمين دفاع نكند. روز بعد باز هم از آن میدان ميگذشت. مرد عبري را دوباره دید كه با مردي دیگر به نزاع مشغول است. باز از او كمك خواست. حضرت موسي(ع) خشمگين شده و به او گفت: تو درگمراهي آشكاري هستي و همین كه خواست دست خود را به سوي او ببرد، آن شخص گفت: اي موسي! آیا ميخواهي مرا بكشي همچنان كه دیروز كسي را كشتي؟ حضرت موسي(ع) با شنيدن اين حرف از كار خود دست كشيد و به راه خود ادامه داد.
مردي كه از راه دور به سوي حضرت موسي(ع) ميآمد، وقتي به او رسید، گفت: اي موسي! اشراف آل فرعون براي كشتن تو با هم مشورت ميكنند، از مصر بيرون برو.
حضرت موسي(ع) بدون غذا و چهارپا از مصر بيرون رفت، تا اين كه به شهر مدین رسید. سرزمين مدین مكاني سرسبز وآباد بود. در ورودي شهر، چاه آبي را دید كه مردمي بسیار، دور آن جمع شده بودند. دو دخترجوان نیز درگوشهاي ایستاده بودند. حضرت موسي(ع) كه جوانمردي فداكار و حامي مظلومان بود، نزد آن دو رفت و علت را پرسيد. آن دو گفتند: ما منتظرهستیم تا بقیه چوپانان، گوسفندان خود را آب بدهند تا نوبت ما شود، پدر ما پير مردي است كه قادر به چوپاني نیست و ما به اين كار مشغولیم. پس حضرت موسي(ع) پيش بقیه چوپانان رفت و دلو آب را برداشت و گوسفندان این دو زن را سيراب كرد، سپس به زیرسایه درختي رفت تا از سایه آن استراحت كند.
دختران شعیب كه زودتر از روزهاي قبل به خانه برگشتند، ماجرا را براي پدر تعريف كردند. شعیب یكي ازآن دو را فرستاد كه آن جوان را به نزد او آورند تا اجر او را بپردازد.
دختر با شرم و حیا نزد حضرت موسي(ع) آمد وگفت : پدرم شما را به خانه دعوت كرده است تا مزد كارتان را بدهد .
حضرت موسي(ع) كه با دختر شعیب به راه افتاد، به او گفت: راه را به من نشان بده و از عقب من راه بیا كه ما فرزندان یعقوبیم و از پشت زنان به آنان نمينگريم.
حضرت چون نزد شعیب آمد و ماجراي خود را تعريف نمود، شعیب گفت: نترس كه از گروه ستمگران نجات یافتي.
یكي از دختران شعیب گفت: اي پدر! او را به اجاره (كارمزدي) بگير، چرا كه بهترين فرد براي اجاره گيري كسي است كه قوي و امين باشد. شعیب به دخترش گفت: قوي بودن او از كشیدن دلو آب معلوم شد، اما امين بودن او را چگونه فهمیدي؟ دخترش پاسخ داد: از اين كه موسي به من گفت ما از پشت زنان به آنان نمينگريم.
شعیب به حضرت موسي(ع) گفت: من مي خواهم یكي از دو دخترم را به عقد تو درآورم و مهريه آن، اين كه: هشت سال براي من كار كني و اگر ده سال را تمام كني، بهتر است.
حضرت موسي(ع) اين پيشنهاد را پذيرفت و بعد از پايان ده سال، با همسرش صفورا (یا سافریا) به سمت بیت المقدس روانه شد.
آنها به منطقه كوه طور در وادي سینا وارد شدند. در بلنديهاي بیابان، راه خود را گم كردند. در همين هنگام، حضرت موسي(ع) آتشي را از دور دید و به همسرش گفت: همين جا بمان كه من آتشي از دور ميبینم، شاید خبري از راه يا پارهاي از آن آتش براي شما بیاورم.
وقتي به آتش رسید، درختي سرسبز دیدكه از پايين تا بالاي آن راآتش گرفته است. چون نزدیك آن رفت، درخت از او دور شد. حضرت موسي(ع) برگشت و در خود ترسي احساس كرد. پس آتش به او نزدیك شد. ازجانب راست وادي در بقعهاي مباركه از آن درخت ندا رسید: اي موسي! به درستي كه منم خداوندي كه پروردگار عالمیان هستم و ندا رسید عصاي خود را بینداز. پس عصا را انداخت وآن عصا اژدها شد و به حركت درآمد و تبديل شد به ماري كه به اندازهي درخت خرما بود و از دندانهایش صداي عظیمي ظاهر ميشد و از دهانش زبانهي آتش شعله ميكشید. چون حضرت این حال را دید، ترسید و فرار كرد. پس ندا رسید كه برگرد. وقتي برگشت، وحي آمد كه پا را بر دم اژدها بگذار. او چنين كرد و اژدها تبديل به عصا شد. خداوند به حضرت موسي(ع) امر كرد كه نعلين خود را درآور كه وارد وادي مقدس طوي شدهاي و من تو را برگزیدهام. پس به آنچه وحي مي شود گوش فرا بده، منم خدایي كه جز من خدایي نیست، پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.
بعد از معجزهي اژدها شدن عصا، معجزهي نوراني شدن دست با فرو بردن در گریبان را به او نشان داد و اكنون رسالت را به او اعلام مي دارد كه: به سوي فرعون برو كه او طغیان نموده است.
حضرت موسي(ع) مي گويد: پروردگارا! من كسي ازآنان را كشتهام و ميترسم مرا بكشند. برادرم هارون درگفتار از من فصيحتر است. او را با من بفرست تا مرا تصدیق كند، زیرا كه ميترسم مرا تكذیب كنند.
خداوند فرمود كه این چنين پشت تو را به وسیله هارون محكم ميگردانم.
حضرت موسي(ع) به سرزمين مصر رسید و برادرش هارون را ملاقات نمود. با هم به خانهي مادر وارد شدند و پس ازسالها فراق، چشمشان به دیدن همدیگر روشن شد.
حضرت هارون و حضرت موسي(ع) با هم وارد مجلس فرعون شدند. حضرت موسي(ع) فرعون را دعوت به يكتا پرستي نمود. فرعون در مقابل دعوت نبي خدا به او گفت: آیا تو را از كودكي تربیت نكرده ايم و تو نبودي كه كسي را كشته اي و ... .
حضرت موسي(ع) در پاسخ گفت: ولي آن اتفاق ناگهاني بود و خداوند مرا به راه خویش حكمت آموخت.
فرعون گفت : پروردگار تان كیست؟
آن حضرت پاسخ گفت : خالق و پروردگار شما و پدرانتان، خداي مشرق و مغرب است.
فرعون در مقابل دعوت حضرت موسي(ع) گفت : اگر خدایي غير از من اختیار كنید، شما را زنداني ميكنم.
حضرت موسي(ع) گفت: اگر معجزهاي نشانت دهیم، باز قبول نميكني؟
فرعون خواست تا حضرت موسي(ع) معجزهي خود را نشان دهد. حضرت موسي(ع) عصاي خود را رها كرد، عصا اژدهایي شد كه آتش به سوي فرعون ميبرد. همهي اهل دربار فرار كردند، نفس در قلب فرعون حبس شد و ترس سراسر وجودش را گرفت. حضرت موسي(ع) عصا راگرفت. سپس دست خود را در بغل كرد و بيرون آورد در حالی كه نوراني بود.
وقتي فرعون این معجزات را دید، خواست كه ايمان آورد، هامان به او گفت: آیا بعد از سالها خدایي، ميخواهي تابع بندهي خود شوي؟
پس فرعون خطاب به اشراف قوم خود كه نزد او حاضر بودند، گفت: اینها را معطل كنيد و دنبال جادوگران دانا در اطراف و اكناف شهر بفرستيد تا مردم از ساحران تبعیت كنند. سپس قرار گذاشتند در روز عید، همهي مردم حاضر شوند و مبارزهاي بين آن حضرت و ساحران انجام گيرد.
آفتاب روز عید سر زد. فرعون تمامي ساحران را جمع كرد. ابتدا حضرت موسي(ع) آنها را نصیحت كرد كه به راه حق در آیند، ولي آنان به یكدیگر ميگفتند: او ميخواهد بين ما تفرقه ايجاد كند، به سخنان اوگوش ندهید. ساحران قبل از مبارزه، از فرعون اجر و پاداش طلب كردند. فرعون هم وعدهي پست و مقام و منزلت به آنان داد. ساحران به حضرت موسي(ع) گفتند: آیا تو اول مياندازي یا ما؟ حضرت گفت: شما شروع كنيد. پس با سحر وجادو ریسمان وطنابهاي خویش را انداختند، همهي ريسمانها به حركت افتادند. مردم ترسیدند. در قلب حضرت موسي(ع) نیز ترسي ايجاد شد. در این لحظه خداوند با وحي خود به اوآرامش داد كه: مترس! تو برتري، پيروز ميشوي و عصاي خود را بیفكن كه همه را ميبلعد.
ساحران كه از تنهایي و قدرت عجیب حضرت موسي(ع) در تعجب ماندند و ميدانستند كه با سحر نميتوان اينگونه پيروز شد، پس به سجده درآمدند و به خداي حضرت موسي(ع) و هارون(ع) ايمان آوردند. فرعون همچنان آنان را تهدید به عذاب ميكرد و گفت: پس این مرد، سركردهي ساحران است و حال كه شما بدون اجازهي من به او ايمان آوردید، شما را به صلیب ميكشم و دست و پاي شما را ميبرم.
آنان گفتند: هر چه ميخواهي بكن، ما از این پس، دست از سحر برداشتیم، اگر هم ما را بكشي، ما نزد خدا باز ميگرديم و تقاضاي آمرزش از پرودگار خود داريم.
فرعون هركدام از بني اسرائیل را كه به حضرت موسي(ع) ايمان آوردند، حبس ميكرد تا آن كه عذاب هایي مثل طوفان، ملخ، شپش و وزغ و خون آنها فرود آمد. از حضرت موسي(ع) خواستند با خدا عهد ببندد كه اگر این عذاب دفع شود، بنياسرائیل را با او همراه كند وآنان را از بندگي فرعون آزاد نماید. فرعون پس از آن كه آنان را آزاد كرد، خداوند به حضرت موسي(ع) امر فرمود: در شب، بندگان مرا بردار و از مصر بيرون رو كه فرعون و لشكر او به دنبال شما خواهند آمد. حضرت موسي(ع) بني اسرائیل را برداشت و به كنار رود نیل آمد كه از دریا عبور كند. فرعون از این واقعه خبردار شد. لشكر خود را جمع كرد و خود نیز با آنان به راه افتاد. هنگامي كه حضرت موسي(ع) كنار رود نيل رسید، عصاي خود را به دریا زد. دریا شكافته شد و دوازده راه درمیان دریا بهم رسید و درآن میان، آب همچون كوه ایستاده بود و دوازده سبط بني اسرائیل هركدام به یك راه از دریا گذشتند.
چون فرعون با لشكرش به كنار دریا رسیدند و خواستند مانند آنان از این راه ها بگذرند، همهي اصحاب فرعون به یكدفعه درآب غرق شدند.
هنگامي كه بني اسرائیل از دریا بيرون آمدند، در بیاباني فرود آمدند. سپس به جماعتي كه بت ميپرستیدند رسيدند و گفتند: اي موسي(ع)! براي ما خدایي قرار ده چنانكه ایشان خدایي دارند. حضرت موسي(ع) فرمود: این گروه آنچه ميكنند كارشان باطل است، آیا غير خداي عالمیان، خدایي طلب ميكنید؟
سپس گفتند: اي موسي(ع)! دعا كن كه خدا به ما طعام وآب وجامه بدهد و ما را از پیاده بودن نجات دهد و ازگرما، سایهاي دهد. پس حق تعالي به حضرت موسي(ع) وحي فرمود كه: من آسمان را امر كردم كه بر ایشان سایه افكند (سایه كوه) وجامههاي ایشان را مسخركردم كه به قدر آنچه ایشان مایلند، بلند شود. پس حضرت موسي(ع) ایشان را برداشت و متوجه ارض مقدسه شد كه آن فلسطين است. به آنان گفته شد هنگام ورود به این شهر، پس بخورید ازاین شهر هرچه كه خواهید وداخل شوید سجده كنان و بگويید خدایا! گناه ما كم كن و سیئات ما را ببخش. آنان كه ستم بر خود كردند، اين گونه نكردند و به این خاطر، عذابي از آسمان به سبب فسق ایشان بر آنان وارد شد وكمتر از یك روز، صد و بیست هزار نفر به طاعون مبتلاشدند و مردند.
خداوند به حضرت موسي(ع) ( براي دادن تورات ) سي شب وعده داد، وليكن میقات را به چهل شب تمام كرد و حضرت موسي(ع)، برادرش هارون را جانشين خود گذاشته بود. وقتي نزد قوم خود بازگشت، آنان گوساله پرستي را اختیار كرده بودند.
حضرت موسي(ع) به قوم خود گفت: به خدا ايمان آوريد. آنان گفتند: ما ايمان نميآوريم تا سخن خدا را بشنويم.
حضرت موسي(ع) هفتاد نفر از قوم خود را به طور سینا برد. ایشان در دامنهي كوه ماندند و حضرت موسي(ع) به بالاي كوه رفت و از خدا خواست تا با او سخن بگوید، چنان كه آن هفتاد نفر بشنوند. پس خدا صدا ر ا در درخت خلق كرد و به همه جانب آن نمود تا همه شنیدند، ولي باز گفتند: ما ايمان نميآوريم تا او را ببینیم. چون این سخن عظیم و گستاخي را از تكبر و طغیان صادر كردند، حق تعالي صاعقهاي برایشان فرستاد و همگي مردند. سپس با درخواست حضرت موسي(ع) كه عرض كرد: جواب بنياسرائیل را وقتي نزدآنان برگردم چه بگويم، خداوند دوباره آن هفتاد نفر را زنده كرد.
روزي يكي از افراد بني اسرائیل كشته شد. براي پيدا كردن قاتل او، خداوند دستور داد گاوي را بكشند.
قوم او گفتند:آیا ما را استهزاء می كني؟ گفت: پناه مي برم به خدا كه من از نادانان باشم ( استهزا كار نادان است ) گفتند: از پروردگار خود خصوصیت و چگونگي گاو را بپرس.
حضرت موسي(ع) گفت: خدا میفرماید گاوي باشد نه پير و از كارافتاده و نه جوان و كار كرده، بلكه میان این دو حال باشد.
باز قوم به حضرت موسي(ع) گفتند: آن گاو چه رنگي باشد، حضرت موسي(ع) گفت: خدا می فرماید گاو زرد (تند)رنگي باشد تا به نظركنندگان فرح آورد.
گفتند: سؤال كن از خداي خود تا ظاهر كند بر ما آن چه گاوي است كه هنوز بر ما مشبه است. حضرت موسي(ع) گفت: خدا میفرماید آن گاو كار كشته بسیار شخم كنندهي زمين نباشد و آب كش زراعت نباشد، بيعیب باشد و رنگي دیگر در بدن او نباشد. بالاخره گاو مورد نظر را پيدا كردند و كشتند.
حضرت موسي(ع) گفت: بعضي از آن، گاو كشته را به جسد این كشته بزنید ( تا زنده شود و بگوید او را چه كسي كشته و چنين كردند. خدا هم او را زنده كرد و گفت :) این طور خدا مرده ها را در قیامت زنده مي كند و به شما آیات خود را مينماید، شاید بفهمید.
روزي حضرت موسي(ع) به یوشع بن نون گفت : مي خواهم به جستجوي حضرت خضر بروم . پس یوشع نيز حاضر شد تا با حضرت موسي(ع) به سفر برود. یوشع براي توشهي خود و حضرت موسي(ع)، ماهي نمك سودي برداشت وحركت كردند.
در ميان راه، خضر را دیدند بر پشت خوابیده است، او را نشناختند. پس یوشع ماهي را بيرون آورد، در آب شست و به روي سنگي گذاشت و شروع كرد به وضو گرفتن. چند قطره آب وضوي او به ماهي رسید و زنده شد، جست و داخل آب پريد. چون حركت كردند و مسافتي از راه را رفتند، خسته شدند. حضرت موسي(ع) به یوشع گفت: غذا را بیاور تا بخوريم كه در این سفر خسته شديم. در این وقت، یوشع قصهي ماهي را براي آن حضرت نقل كرد. حضرت موسي(ع) گفت: حق تعالي به من وحي نمود كه هرجا آن ماهي ناپیدا شود، خضر آن جاست، پس آن مردي كه جستجو ميكرديم، همان بود كه نزد سنگ است. پس از همان راه كه آمده بودند، برگشتند و زماني كه به آن مكان رسیدند، خضر را درحال نماز ديدند. پس نشستند تا از نماز فارغ شد و به آن دو سلام كرد. حضرت موسي(ع) به اوگفت: آیا من ميتوانم با تو بیايم تا آنچه خدا به تو تعلیم كرده است را به من تعلیم نمایي، علمي را كه باعث رشد وصلاح من باشد؟ خضر گفت: تو نميتواني صبر كني و چگونه صبر نمایي بر امري كه به باطنش احاطهي علمي نداري و در ادامه گفت: پس اگر با من بيایي، از من چيزي سؤال نكن تا خودم توضيح دهم. پس هر دو روانه گشتند تا اين كه سوار كشتي شدند. حضرت، كشتي را سوراخ كرد. موسي(ع) گفت: آیا كشتي را سوراخ كردي براي آن كه سرنشينان آن را غرق كني؟ بسیار عظیم (گناه بزرگ روا داشتي). خضر گفت: آیا نگفتم كه تو طاقت نداري كه با من همسفر شوي. حضرت موسي(ع) گفت: من را به آنچه فراموش كردم، مواخذه نكن و بر من سخت نگير.
پس رفتند تا پسري را ملاقات كردند. پس خضر آن پسر را كشت. حضرت موسي(ع) سؤال كرد : آیا كشتي نفسي را كه گناهي مرتكب نشده ( او كسي را نكشته است). بازخضر گفت: آیا نگفتم كه توانایي صبوري با من را نداري ؟ حضرت موسي(ع) گفت: اگر بار دیگر سؤال كردم دیگر با من مصاحبت نكن و عذر مرا بخواه.
پس حركت كردند تا به روستايي رسیدند. از اهل آن روستا غذا خواستند. پس به خواستهي آن دو اعتنايي نكردند. در آن روستا دیواري بود كه در شرف خراب شدن بود. خضر دیوار را باز سازي كرد. حضرت موسي(ع) گفت: اي كاش در مقابل این كار، اجر و مزدي دریافت ميكردي. خضر گفت: ديگر بايد من و تو از هم جدا شويم، به زودي علت كارهايم را براي تو بيان مي كنم.
اما خضر گفت: كشتي، پادشاهي بود كه هركشتي را به غصب تصرف ميكرد و آن كشتي متعلق به افراد محتاج و مسكیني بود كه در دریا كار ميكردند. پس خواستم آن را معیوب كنم تا پادشاه آن را غصب نكند. اما آن پسر، پدر و مادر مؤمني داشت وخودكافر بود، ترسیدم كه كفر وطغیان او، ایشان را فراگيرد و اذیت به ایشان برساند یا ایشان را كافر گرداند. پس عوض آن پسر، از خداوند خواستم فرزندي نیكو و پاكیزه به آنها عطا كند. اما دیوار، براي دو یتیم بود كه درآن شهر بودند و در زیر آن دیوار، گنجي براي آنان بود و پدرایشان صالح و درستكار بود. پس خدا خواست كه آن دو پسر به حد بلوغ برسند و گنج خود را از زیر دیوار بيرون آرند. این رحمتي از سوي پروردگارت به ایشان بود و این كارها را من از نزد خود نكردم (بلكه دستور پروردگارت بود ). این بود تأویل آنچه كه برآن صبر نمي توانستي بكني.
آشنایی با سوره ها
نام سوره: توبه شماره سوره:9 محل نزول: مدينه
تعداد آيه :129 تعداد کلمه : 4098 تعداد حروف: 10488
معني : بازگشت
نام هاي ديگر:
برائت، فاضحه، العذاب، حافره، سيف، مخزيه، المنقره، المشقشقه
محتوي سوره :
مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنان و الغاي پيمان آنها با مسلمانان به خاطر نقض مكرّر پيمانها.
• منافقان و سرنوشت آنان، نشانه هاي آنان.
• هشدار به مسلمانان نسبت به توطئه منافقان، ماجراي مسجد ضرار (آيه 107).
• اهميّت جهاد در راه خدا.
• انحراف اهل كتاب( يهود و نصاري) از حقيقت توحيد و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبري و روشنفكري.
• دعوت مسلمانان به اتّحاد و فشردگي صفوف آنها.
• سرزنش و ملامت متخلفين و افراد سست و تنبلي كه به بهانههاي مختلف به جهاد نميروند.
• مدح و ستايش از مؤمنين راستين و مهاجرين نخستين.
• منافقين را رسوا كرده و به اين علت نام ديگرش «فاضحه» يعني رسوا كننده است.
• دستور به دادن زكات و پرهيز از تراكم و كنز ثروت.
• بيان لزوم تحصيل علم و وجوب تعليم افراد نادان.
• داستان هجرت پيامبر(ص).
• مسأله ماههاي حرام كه جنگ كردن در آن ممنوع است.
• گرفتن جزيه از اقليّت ها.
• ترسيم خط مشي حكومت اسلامي با قبايل، گروهها و جناحهاي مخالف.
ترتيب سوره : از نظر جمع آوري، نهمين سوره و از نظر نزول صد و سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره «مائده» نازل شده است.
داستانهاي سوره : اصحاب المؤتفكات: 70، اصحاب مدين: 70،قوم ابراهيم: 70، انصار:100، عزيز 30، جنگ حنين: 25، تبوك:41، مسجد ضرار:107.
فضيلت سوره : امام صادق (ع) فرمود: « هر كسي سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند، روح نفاق در او داخل نميشود و از پيروان راستين علي(ع) خواهد بود.»
آموزش مفاهيم قرآن
هر يك از افعال ماضي ، مضارع و امر مزيد، مانند افعال مجرد در 14 صيغه صرف مي شوند.
نكات:
1) الف فعل امر باب افعال، الف قطع ميباشد و در وسط كلام خوانده ميشود. مانند: وَاَحسِبوا - فَارسِل
2) هرگاه «وَ، فَ، ثُمَّ» قبل از لام امر قرار بگيرد ، لام امر ساكن ميشود. مانند: وَلتَنظُر – فَليَعبُدوا – ثَمَّ ليَقضوا
3) فعل امر مخاطب از بابهاي تفعيل، مفاعله، تفعّل، تفاعل و برخي فعلهاي مجرد ، با حذف «ت» و بدون اضافه كردن «ا» ساخته مي شود.مانند:
مضارع معني امر معني
تَسيرونَ سير مي كنند سيروا سير كن
تُحافظونَ مواظبت مي كنيد حافِظوا مواظبت كنيد
تَتَعاوَنونَ همكاري مي كنيد تَعاوَنوا همكاري كنيد
ساخت فعل نهي
با افزودن «لاي نهي» بر سر فعل مضارع ، فعل نهي ساخته مي شود. آخر فعل نهي مانند فعل امر است.
مضارع معني امر معني
يَكونُ مي باشد لايَكُن نباشد
سَقولونَ مي گويند لايَقولوا نگويند
يُشركُ شريك قرار مي دهد لايُشرِك شريك قرار ندهد
كلمه معنا تعداد نمونه
شَجَر درخت 26 الرحمان،6
اُخري ديگر 26 آل عمران،13
مَلَك فرشته 15 انعام،50
طَعام غذا 24(48) مائده،75
سَبع هفت 24 اسراء،44
حُسبان حساب 3 الرحمان،5
حَليم بردبار 15 اسراء،44
صِّدقَه زن بسيار راستگو 1(13) اسراء،44
خَليل دوست (ج: اَخِلّاء) 4 نساء،125
تَفقَهونَ درك مي كنيد 1(20) اسراء،44
وَجه روي، چهره (ج: وُجوه) 72 نساء،125
يَصِفونَ وصف مي كنند 7(13) انبياء،22
يُسَبِّحنَ تسبيح مي كنند 2(24) اسراء،44
عَشِيّ عصر ، شامگاه 11(13) ص،18
يَسجُدانِ سجده مي كنند(آن دو) 1(80) الرحمان،6
فَسَدَتا فاسد و تباه شدند(آن دو) 1(29) انبياء،22
وَجَدا يافتند(آن دو) 2 كهف،65
لَدُن نزد 18 كهف،65
ِفَئة گروه 11 آل عمران،13
اِلتَقتا ملاقات كردند،
برخورد كردند(آن دو) 1(7) آل عمران،13
يُريدانِ مي خواهند(آن دو) 2(53) طه،63
اَن يُخرِجا كه خارج كنند،
بيرون كنند(آن دو) 1(31) طه،63
حَنيفاً حق گرا ( ج : حُنَفاء ) 13 نساء،125
قالا گفتند (آن دو) 3(5) نمل،15
خَلَت گذشت 15(24) مائده،75
كانا يَأكُلانِ مي خوردند(آن دو) 1(61) مائده،75
هُنَّ آنها ، آن زنان 203 اسراء،44
رَاَينَ ديدند(زنان) 1(46) انعام،77
قُلنَ گفتند(زنان) 2(45) يوسف،31
طَير پرندگان ،پرنده 19 واقعه،21
جُناح گناه 25 بقره،158
يَقتَتِلان زد و خورد مي كنند،
با هم مي جنگند(آن دو) 1(96) قصص،15
عُيون چشمه ها ،جمع عَين 21 حجر،45
يورِثُ واگذار مي كند،
در اختيار مي گذارد 1(23) اعراف،128
ءامِنين با امنيت ،جمع ءامِن 8(17) حجر،45
سُفهاء بي خرد ،جمع سَفيه 7 بقره،13
اَقرَب نزديك تر، نزديك ترين 19(77) نساء،11
اَدخُلوا داخل شويد 21(23) حجر،46
اَنفِقوا انفاق كنيد 5(6) بقره،267
اِغفِر بيامرز 17 مومنون،109
اِرحَم رحم كن، ببخشاي 5 مومنون،109
ءامِنوا ايمان بياوريد 18(19) بقره،267
اُمِّيّ درس نا خوانده،كسي كه از بني اسرائيل نبوده است 6 اعراف،158
اِتَّبِعوا پيروي كنيد 15(24) اعراف،158
اِنتَشِروا پراكنده شويد 2(8) جمعه،10
اِبتَغوا بجوييد 4(34) جمعه،10
تُفلِحونَ رستگار شويد 12(40) جمعه،10
اُدعُ دعوت كن، بخوان 11(32) حج،67
اِستَغفِر آمرزش بخواه 10(18) نساء،106
اِعلَموا بدانيد 27(31) حديد،17
اِستَعينوا ياري بجوييد،
كمك بخواهيد 3 اعراف،128
اِصبِروا صبر كنيد 19(25) اعراف،128
تُحِبّونَ دوست مي داريد 9(24) آل عمران،31
اِجعَل قرار ده 20(22) صف،13
اِسراف زياده روي 2(23) آل عمران،147
اَوحي وحي كرد 8(46) انعام،19
مُقيم برپاكننده 10 ابراهيم،40
اُنصُر ياري كننده 6(34) آل عمران،147
ساجِد سجده كننده (ج : سُجود) 12(80) حجر،98
اَقدام پاها،گامها ،جمع قَدَم 8 آل عمران،147
حَديث سخن، داستان 28 نساء،140
اَبناء پسران،فرزندان،جمع ابن 22 مائده،18
تَقَبَّل قبول كن، بپذير 3(6) ابراهيم،40
سيروا سِير كنيد، بگرديد 7(18) نمل،69
بَشِّر بشارت ده ، مژده ده 19(45) صف،13
تَوَكَّلوا توكل كنيد 2(11) يونس،84
جاهِدوا جِهاد كنيد، بكوشيد 4(9) مائده،35
اُغلُظ روي خوش نشان نده،
سخت بگير 2(13) توبه،73
ثَبِّت استوار و محكم بدار 2(13) آل عمران،147
جادِل بحث و گفتگو كن 1(29) نحل،125
قاتِلوا بجنگيد 12(51) نساء،76
كَيد مكر، حيله، تدبير 26 نساء،76
سَبِّح تسبيح گوي،
به پاكي ياد كن 16(18) حجر،98
كُن باش 11(21) حجر،98
ذوقوا بچشيد 23(58) آل عمران،181
اِمرَاَة زن 26 نساء،12
بَأس سختي ، عذاب 25 نساء،84
جُنود جمع جُند ، سپاهيان 29 شعراء95
وَراء پشت ، جلو ، بعد 24 بقره،101
قَيِّم درست و استوار 7 يوسف،40
رَوح رحمت 3 يوسف،87
عُدوان تجاوز و ستم 8 بقره،193
اَعداء جمع عَدُوّ، دشمنان 7 آل عمران،103
يُفسِدونَ فساد مي كنند 5(15) شعراء،152
يُصلِحونَ اصلاح مي كنند 2(30) شعراء،152
تُريدونَ مي خواهيد 7 بقره،108
خَليفَة جانشين 5 ص،26
اُحكُم حكم كن 7(27) ص،26
اِخوان جمع اَخ ، برادران 22 ق،13
لا تَياَسوا نا اميد نشويد 1(10) يوسف،87
لاتُطيعوا اطاعت نكنيد 1(28) شعراء،151
بِرّ نيكي 8 مائده،2
لاتَعاوَنوا كمك نكنيد 1(8) مائده،2
عِقاب كيفر و مجازات 20 رعد،32
لاتَعبُدوا نپرستيد 7(34) يوسف،40
لاتَكونوا نباشيد 10،140 آل عمران،105
لاتَتَّبِع پيروي نكن 7(15) ص،26
شَرَعَ مقرر داشت 1(2) شوري،13
وَصّي وصيت كرد، سفارش كرد 6(11) شوري،13
اَقيموا بر پا داريد 16(30) شوري،13
لاتَتَفَرَّقوا، لاتَفَرَّقوا پراكنده نشويد،
اختلاف نكنيد 2(18) آل عمران،103
لاتَتَّخِذوا نگيريد، قرار ندهيد 12(57) نساء،144
اِعتَصِموا خود را حفظ كنيد،
چنگ بزنيد 2(5) آل عمران،103
حَبل ريسمان 7 آل عمران،103
اَلَّفَ پيوند داد 3(5) آل عمران،103
اَصبَحتُم شُديد 2(28) آل عمران،103
يَرجو اميد دارد 5(22) كهف،110
لايُشرِك شريك قرار ندهد 1(3) كهف،110
دانستني هاي قرآني
يكسان نمودن گفتار و عمل
تجربه ثابت نموده است كه گفتار، به ويژه گفتاري كه با هدف راهنمايي بر زبان آورده ميشود، زماني اثر ميگذارد كه گويندهي آن، انجام دهندهاش نيز باشد. سفارش افرادي كه ديگران را تشويق به كار نيك ميكنند، ولي خود از انجام آن بي بهره اند ، كمتر در ديگران اثر ميگذارد. در روز قيامت، پشيمان ترين افراد كساني هستند كه ديگران را راهنمايي كردند، اما خود عمل نكردند، زيرا كساني كه راهنمايي شدند، دستورات را به كار بستند و به مقصد رسيدند ، اما اينها كاري انجام ندادند و بي بهره ماندند. اينان ، در زمان حسابرسي ، عملي شايستهي پاداش در نامه ي عمل خود نمي بينند.
«اي كساني كه ايمان آورده ايد، چرا چيزي را ميگوييد كه در عمل خلاف آن را انجام مي دهيد. اين عمل بسيار سخت خدا را به خشم مي آورد.»
(سوره ي صف ، آيات 3 و 2)
تاثير عقايد ديني بر سلامتي انسان
نتايج به دست آمده از تحقيقات گسترده در مورد كشف رابطه ي سلامتي روحي و جسمي انسان با باورهاي ديني او ، امروز بيش از هر زمان ديگر ، محققان پزشكي را بر اين امر واقف نموده است كه ارتباط معنوي انسان با پروردگار يكتا و انجام پيوستهي وظايف مذهبي و بهره مندي از عقايد ديني، به گونه اي چشم گير ، در حفظ سلامت روحي و جسمي انسان و پيشگيري از دچار شدن به انواع مختلف بيماري مؤثر مي باشد، از اين رو ، هر روزه بر شمار پزشكان معتقد به تأثير مثبت عقايد ديني در حفظ سلامتي انسان افزوده ميگردد.
بر اساس گزارش خبرگزاري فرانسه ، نتايج تحقيقات به عمل آمده به وسيلهي مدرسهي پزشكي «هاروارد»نشان ميدهد: اكثريت قريب به اتفاق پزشكان خانواده در آمريكا متوجه شدند كه اعتقادات مذهبي ، به بيماران تحت درمان آنها به طور سودمندي كمك مي كند. بر همين اساس، «هوبرت بنسون » متخصص قلب در دانشگاه معتبر«هاروارد»، بيماران خود را به انجام عبادت سفارش مي كند، زيرا او باور دارد كه اين امر، به روند بهبودي آنان كمك مي كند.
اشكالات كندى به قرآن
اسحاق بن حنين كندى مردى نصرانى از فيلسوفان مشهور است. وي در زمان خويش دست به تأليف كتابى زد كه به نظر خود، تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. اسحاق كندى آنچنان سرگرم كار كتاب «تناقضات قرآن» شده بود، كه به كلى از مردم كناره گرفته، پيوسته در منزل، با اهتمام زياد به آن ميپرداخت.
روزى يكى از شاگردان او در سامرا به حضور امام حسن عسكرى(عليه السلام) شرفياب شد.حضرت به وى فرمود: در ميان شما شاگردانِ اسحاق كندى، يك مرد رشيد با شهامتى پيدا نميشود كه اين مرد را از كارى كه پيش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت: او استاد بزرگ و نامدارى است و ما توانايى گفتگو با او را نداريم.حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم، ميتوانى به او برسانى و درست به وى بفهمانى؟گفت: آرى. فرمود: نزد استادت برو و با وى الفت بگير. وقتى كاملاً با هم انس گرفتيد، به وى بگو: اگر يكى از پيروان قرآن كه با لحن آن آشنايى دارد، از شما سؤال كند: «آيا امكان دارد كلامي كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنى كرده ايد، گويندهي آن، معنى ديگرى از آن اراده كرده باشد؟» او خواهد گفت: آرى، ممكن است و چنين چيزى از نظر عقل رواست.آن گاه به وى بگو: اى استاد! شايد خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنى كرده ايد، عكس آن را اراده نموده باشد و آنچه شما پنداشتيد، معنى آيه و مقصود خداوند كه گويندهي آن است، نباشد.
آن شاگرد از نزد حضرت رخصت خواست و به خانهي استاد خود اسحاق كندى رفت و بر طبق دستور حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) با وى رفت و آمد زياد نمود تا ميان آنان انس كامل برقرار گرديد.
روزى از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت تعليم داده بود، با وى در ميان گذارد. همين كه فيلسوف نامي، پرسش شاگرد را شنيد، فكرى كرد و گفت: بار ديگر سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود و استاد فيلسوف مدتى دربارهي آن انديشيد و ديد از نظر لغت و عقل چنين احتمالى هست و ممكن است آنچه وى از فلان آيهي قرآن فهميده و پنداشته است كه با آيه ديگر منافات دارد، منظور صاحب قرآن غير از آن باشد. سرانجام فيلسوف نامبرده، شاگردِ دانشمند خود را مخاطب ساخت و گفت: تو را سوگند ميدهم بگو اين سؤال را چه كسى به تو آموخت؟ شاگرد گفت: اين موضوع را حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) به من آموخت و امر كرد آن را با شما در ميان بگذارم. فيلسوف گفت: آرى اين گونه مطالب فقط از اين خاندان صادر ميشود. سپس فيلسوف بزرگ عراق آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته و به نظر خود به كتاب آسمانى مسلمانان ايراد گرفته بود، همه را جمع كرد و در آتش افكند.
فلسفه و حكمت روزه
روزه از نظر بهداشت، جسم و سلامت بدن و ابعاد ديگر داراى فوايد فراوانى است، روزه در سلامت معده و پاكسازى آن از انواع غذاها كه موجب انواع بيمارىهاست، اثرات فوق العادهاى دارد.
مركز بيماري ها معده است
پيامبر خدا فرمود: «المعده بيت كل داء، و الحمئه راس كل دواء» (1)
معده مركز و خانه ی هر دردى است، پرهيز و اجتناب (از غذاهاى نامناسب و زياده خورى)اساس و راس هر داروى شفابخش است.
پيامبر(ص) سه باب از علوم به روى ما گشود
پيامبر اسلام در يك بيانيه كوتاه، اثرات و فواید سه چيز را به اين شرح بيان مى فرمايد:« اغزوا تغنموا، و صوموا تصحوا، و سافروا تستغنوا» اول، جنگ و جهاد كنيد تا مستغنى شويد، كه غنائم جنگى باعث استغنا می شود. دوم، روزه بگيريد تا صحت و سلامتى خويش را تضمين كنيد، سوم، سفر كنيد تا مالدار شويد، زيرا مسافرت و حمل كالاى تجارتى از شهرى به شهر ديگر يا از كشورى به كشور ديگر، باعث رفع نيازمندى هاى جامعه و عمران كشورها مى گردد.
در اين سه جمله، پيامبر(صلى الله عليه و آله) سه باب از درهاى علم: جهاد (كه خود باعث تمكن و امكانات مالى مى شود)، بهداشت جسم و اقتصاد جامعه را بر روى ما مى گشايد.
روزه براى آزمايش اخلاص مردم است
خداوند روزه را براى آزمايش اخلاص مردم واجب فرموده است، كه روزه در اخلاص عملی بسيار مؤثر است، يعنى كسى كه روزه مىگيرد و تمامى روز را با همه امكان خوردني ها و آشاميدنىهايى كه در اختيار دارد، در عين حال امساك مىنمايد، جز اخلاص به پيشگاه حضرت حق، مفهومى ديگر ندارد. در قسمتى از نهج البلاغه مى فرمايد: «و صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب» (4) و يكى از دلایل وجوب روزه اين است كه روزه ماه رمضان سپر است از عقاب الهى، يعنى روزه موجب غفران و آمرزش گناهان و معاصى انسان می شود، كه به وسيله ی روزه، نجات از آتش جهنم و عقوبت پروردگار به دست مىآيد.
ابعادى در فلسفه روزه از امام صادق(ع)
هشام بن حكم از رئيس مذهب تشيع حضرت جعفر بن محمد (عليهما السلام) از علت و فلسفه روزه مىپرسد، امام مى فرمايد: به راستى خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله او، بين اغنيا و فقرا مساوات و برابرى به وجود آيد و اين براى آن است كه ثروتمندانى كه هرگز درد گرسنگى را احساس نكردهاند، به فقرا ترحم نمايند، زيرا اغنيا هرگاه (خوردنى و آشاميدنى را) اراده نمودند (و هوس هر نوع ماكولات و مشروبات كردند) برايشان ميسر است پس خداوند متعال «روزه را واجب نموده» كه تا بين بندگانش از فقير و غنى، برابرى به وجود آورد، و اين كه سرمايه داران مسلمان درد گرسنگى را لمس نمايند تا بر ضعفا رقت آوردند و بر گرسنگان عالم ترحم نمايند (و اين تنها شعار اسلام است آرى، تنها مكتبى كه به حال گرسنگان عالم ترحم می نمايد، و به آنها مىانديشد اسلام است.
خصال هفتگانه مخصوص روزهداران
در حديثى طويل، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) چنين نقل مى فرمايد:(7)
هيچ مؤمنى نيست كه ماه رمضان را فقط به حساب خدا روزه بگيرد، مگر آن كه خداى تبارك و تعالى هفت خصلت را براى او واجب و لازم گرداند: 1- هر چه حرام در پيکرش باشد، محو و ذوب گرداند. 2- به رحمتخداى عزوجل نزديك مىشود. 3- (با روزه خويش) خطاى پدرش حضرت آدم را مىپوشاند. 4- خداوند لحظات جان كندن را بر وى آسان گرداند، 5- از گرسنگى و تشنگى روز قيامت در امان خواهد بود، 6- خداى عزوجل از خوراكي هاى لذيذ بهشتى او را نصيب دهد. 7- خداى عزوجل برائت و بيزارى از آتش دوزخ را به او عطا فرمايد (پرسش كننده در اين حديث مفصل، عالم ي