قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنایی با سوره ها
نام سوره: انسان محل نزول : مدینه
تعداد آیه : 31 تعداد کلمه: 243 تعداد حروف: 1089
نامهای دیگر: دهر، هل أتی، ابرار، امشاج
علت نامگذری: «سوره انسان»؛ به جهت ذکر نام انسان در آیۀ اول و بیان اینکه خداوند متعال انسان را از عدم خلق نموده است.
«سوره دهر»؛ به خاطر وجود واژۀ دهر در آیۀ اول سوره به این نام مشهور شده است.
«سوره هل أتی»؛ به سبب شروع سوره با این عبارت به این نام مشهور گشته است. روایات هم بیشتر از نام هل اتی برای این سوره استفاده نمودهاند.
«سوره ابرار»؛ به جهت آنکه خداوند در این سوره صحبت از ابرار و نعمتهای خداوند بر آنان نموده است به این اسم مشهور شده است.
«سوره امشاج»؛ به خاطر وجود این لفظ در آیۀ دوم این سوره میباشد. این لفظ در هیچ جای دیگر قرآن وجود ندارد.
ترتیب سوره: این سوره در ترتیب مصحف، هفتاد و ششمین سوره و در ترتیب نزول، نود و هشتمین سوره قرآن کریم است.
محتوي سوره:
* آفرینش انسان، خلقت او از نطفه، هدایت و آزادی اراده او
* پاداش ابرار و نیکان (که در مورد اهلبیت(ع) است)
* ویژگیهای افراد نیک که باعث میشود شایسته دریافت پاداش الهی باشند
* اهمیت قرآن، طریق اجرای احکام آن و راه پرفراز و نشیب خودسازی
* حاکمیت مشیت و خواست الهی
فضیلت سوره:
حضرت امام صادق(ع) میفرماید: قرائت سوره دهر، نفس ضعیف را قوی و نیرومند میگرداند
نکته تفسیری:
در سوره انسان (طی آیات ۷ـ۱۱)، پنج ویژگی در توصیف نیکوکاران (ابرار) بیان شده است:
۱. به نذر خویش وفا میکنند. ۲. از روزی که عذاب و گزند آن فراگیر است، میهراسند. ۳. با اینکه به غذای خود نیازمندند آن را به بینوا و یتیم و اسیر میبخشند. ۴. این کار را تنها برای خشنودی خدا میکنند و توقع پاداش و سپاس از کسی ندارند. ۵. در روزی که عبوس و سهمگین است (یعنی روز قیامت)، از پروردگار خود هراس دارند
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن کریم حضرت آیت الله نورمفیدی
وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (طه/82)
و من آمرزندهام كسى را كه توبه كند و ايمان آورد و سپس به ولايت و سرپرست خدايى هدايت شود
خداوند متعال دراین آیه مبارکه میفرماید: من به طور قطع آمرزنده کسانی هستم که از انحراف و شرک،... برگردند. چون خداوند دوستدار بندگان می باشد بندگان توبه کار را دوست دارد. دلی که پر از معصیت باشد نمیتواند مورد لطف خدا واقع شود و اولین کاری که انسان در توبه باید انجام دهد این است که باید قلبش را از آلودگیها پاک کند و از دل آلوده توبه و بازگشت داشته باشد. هنگامی که دل پاک شد باید درآن ایمان به خدا و توحید را وارد کند نکته سوم اینکه باید عمل صالح داشته باشد و ایمان خود را در اعضا و جوارح نشان دهد، به اصطلاح رایج امروز ایمانش کاربردی باشد، ایمان خود را در چشم و زبان، گوش، قلب و ... نشان دهد.
در قرآن کریم آیات دیگری مشابه همین آیه وجود دارد. در سوره مریم آیه 60، سوره فرقان آیه ۷۰ ، سوره قصص آیه 67 که در این آیات نیز خداوند راه بازگشت، نجات و سعادت انسان را، توبه، ایمان و عمل صالح میشمارد. إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئا(مریم/60) مگر آنان كه توبه كرده ايمان آورده و كار شايسته انجام دادهاند، پس آنان به بهشت درآيند و ذرّهاى مورد ستم قرار نمىگيرند
إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيما( فرقان/70)
مگر آنان كه توبه كنند و ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند، كه خدا بدىهايشان را به خوبىها تبديل مىكند؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِين(قصص/67) اما كسى كه [از شرك و عصيان] توبه كرده، ايمان آورده و كار شايسته انجام داده، اميد است كه از رستگاران باشد.
همانطور که اشاره شد در این آیات سه مطلب مشترک است یعنی توبه، ایمان به خدای یکتا و عمل صالح. اما در آیه 82 سوره طه جمله (ثم اهتدی) اضافه شده است به این صورت که میفرماید: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى سوالی پیش میآید که منظور از (ثم اهتدی) چه چیزی میتواند باشد و چه شرایطی خداوند برای بندگان توبه کننده و مومنی که عمل صالح انجام میدهند گذاشته است؟
مفسرین قرآن کریم نظرات مختلفی دارند از جمله بعضی از مفسرین نظرشان این است (ثم اهتدی) استمرار ایمان هست و اینکه انسان مومن مواظب باشد که ایمانش زایل نشود.
اما علامه طباطبایی نظرشان این است که: بنیاسرائیل به توحید و نبوت حضرت موسی(ع) اعتقاد داشتند. اما ولایت ایشان را قبول نکرده بودند. ولایتی که به معنی سرپرستی، مدیریت و فرماندهی میباشد و اینکه هرچه پیامبرشان بگوید گوش داده و انجام دهند. در قسمتهای مختلف قرآن به این مساله اشاره شده است. بنیاسرائیل ولایت حضرت موسی را قبول نداشتند و خود را تحت فرماندهی او نمیدانستند. برای نمونه وقتی به نزدیک سرزمین فلسطین رسیدند حضرت موسی به آنها گفت: وارد این سرزمین شوید ولی آنها مخالفت کردند و دلیلشان این بود که گفتند: آنها قوم جبار و ستمگری هستند که نمیتوانیم وارد آن سرزمین شویم. تو خودت برو با خدایت با آنها بجنگ. وقتی خطر برطرف شد ما هم وارد میشویم. موارد بسیاری از این قبیل که در قرآن به آن اشاره شده است. بنابراین بنیاسرائیل ولایت و فرماندهی حضرت موسی و راه و روش مناسبی که برای آنها ترسیم میکرد باید به آن عمل میشد را قبول نداشتند.
بنابراین آیه خداوند میفرماید: تنها توبه، ایمان و عمل صالح کافی نیست. بلکه باید پیروی و اطاعت نیز باشد. اطاعت از کسی که انسان به او اطمینان داشته باشد که خلاف نمیگوید، مورد اعتماد است و اشتباه نمیکند که همان قبول ولایت است. یعنی قبول ولایت انبیا، سرپرستی، رهبری و امامت. این که در مورد شئون زندگی هر چه فرمان دهد باید انجام شود و اگر این اطاعت نباشد فایده ندارد. به تعبیر علامه وقتی که انسان توبه میکند و به سمت توحید میآید و عمل صالح انجام میدهد اما رهبری و ولایت پیامبر را قبول نداشته باشد این چنین ایمان و عمل صالح فایده ندارد. مساله عمده اینجا است.
اما انسان میتواند به مغفرت الهی امیدوار باشد در صورتی که تحت هدایت، رهبری و ارشاد انسان شایستهای باشد. النبی اولی بالمومنین من انفسهم و پیامبر(ص) در حدیث معروف ثقلین که در همه منابع اسلامی اعم از شیعه و سنی این روایت موجود است فرمودند که: انی تارک فیکم الثقلین ... من دو چیز گران بهاء بین شما به امانت میگذارم قرآن و اهلبیتم که اگر شما دست به دامن قرآن و اهلبیت شوید تا قیامت منحرف نخواهید شد. بنابراین اهلبیت(ع) با قرآن کریم تا قیامت همراهی میکنند و نیز حدیث منزلت که در همه منابع حدیثی از شیعه و سنی وجود دارد که پیامبر(ص) به امام علی(ع) فرمودند: تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی. فقط این که بعد از رسالت من پیامبری نیست. پس با آیات و این چنین رویات متوجه میشویم که نجات و سعادت انسان غیر از توبه و ایمان به خداوند و انجام عمل صالح یک شرط چهارم دارد. آن این که انسان راهنما داشته باشد و البته این که راهنما چه کسی باشد هم مهم است.
آیا آن نمازی که با راهنمایی یزید خوانده میشود با نمازی که با راهنمایی امام حسین(ع) خوانده میشود فرق ندارد؟ اطیعواالله و اطیعواالرسول یعنی علاوه بر تکالیفی که خداوند از ما خواسته است که باید انجام دهیم باید ولایت و سرپرستی پیامبر(ص) را بپذیریم و دستوراتی که ایشان به مسلمانان دادهاند در مورد هر مسالهای که باشد اعم از جنگ یا صلح ، اخلاق، احکام و ..... در شئون و مسائل مختلف زندگی عمل کنیم و نیز بنابر روایات بسیاری که وارد شده است بعد از پیامبر(ص) ولایت و رهبری شامل ائمه اطهار(ع) میشود که باید به دستورات ایشان نیز گوش جان سپرد و عامل بود تا به سعادت مندی دنیا و آخرت دست یافت.
داستانهای قرآنی
سندی بزرگ بر فضیلت اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
إِنَّ الابرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْس کانَ مِزاجُها کافُوراً * عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً * یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً * وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً * إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً * فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً» (سوره انسان آیات 5 الی 11)
ترجمه:
؛ (به یقین ابرار [و نیکان] از جامى مى نوشند که با عطر خوشى آمیخته است. * از چشمه اى که بندگان خاص خدا از آن مینوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند! * آنها به نذر خود وفا مىکنند، و از روزى که شرّ و عذابش گسترده است مىترسند.* و غذاى [خود] را با این که به آن علاقه [و نیاز] دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» مىدهند! * [و مىگویند:] ما شما را به خاطر خدا اطعام مىکنیم، هیچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم * ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزى که عبوس و سخت است! * [به خاطر این عقیده و عمل] خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مىدارد و آنها را مىپذیرد در حالى که غرق شادى و سرورند).
حسن و حسین(ع) بیمار شدند پیامبر(ص) با جمعى از یاران به عیادتشان آمدند، و به على(ع) گفتند: اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى کردى، على(ع) و فاطمه(س) و فضه که خادمه آنها بود، نذر کردند: اگر آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند .
چیزى نگذشت هر دو شفا یافتند، در حالى که از نظر مواد غذائى دست خالى بودند. على(ع) سه من جو قرض نمود، فاطمه(س) یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمده، گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّد (ص)»؛ (سلام بر شما اى خاندان محمّد)! مستمندى از مستمندان مسلمین هستم، غذائى به من بدهید، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت کند، آنها همگى مسکین را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار، وقتى که غذا را آماده کرده بودند (همان نان جوین) یتیمى بر در خانه آمد، آن روز نیز ایثار کردند و غذاى خود را به او دادند (بار دیگر با آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند.)
در سومین روز اسیرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد، باز هر کدام سهم غذاى خود را به او دادند، هنگامى که صبح شد على(ع) دست حسن(ع) و حسین(ع) را گرفته بود و خدمت پیامبر(ص) آمدند، هنگامى که پیامبر(ص) آنها را مشاهده کرد، دید از شدت گرسنگى مىلرزند! فرمود! این حالى را که در شما مىبینم براى من بسیار گران است، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد، هنگامى که وارد خانه فاطمه(ع) شد، دید در محراب عبادت ایستاده در حالى که از شدت گرسنگى شکم او به پشت چسبیده و چشمهایش به گودى نشسته، پیامبر(ص) ناراحت شد.
در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت: اى محمّد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مىگوید، سپس سوره «هل أتى» را بر او خواند.
قرآن در ادبیات فارسی
لَکُمْ دينُکُمْ وَ لِيَ دينِ(6)
آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم!
مطابق روایت، ولیدبن مغیره و اسود بن مطلب و امیه بن خلف به رسول خدا(ص) پیشنهاد کردند که ای محمد بیا کدورت را کنار بگذاریم، یکسال تو خدایان ما را عبادت کن، سال بعد ما خدای تو را میپرستیم، این سوره در جواب آنها نازل شد و به پیامبر امر نمود تا از کفار برائت جسته و بگوید: ... دین شما که همان بت پرستی است مخصوص خود شماست و به من تعدی نمیکند و دین من نیز مخصوص خودم است و شما را در برنمیگیرد. (1)
آنچه در اين سوره آمده در واقع بيانگر اين واقعيت است كه توحيد و شرك دو برنامه متضاد و دو مسير كاملا جدا مىباشد، توحيد انسان را به خدا مربوط مىسازد، در حالى كه شرك او را از خدا بيگانه مىكند. توحيد رمز وحدت و يگانگى در تمام زمينهها است در حالى كه شرك مايهء تفرقه و پراكندگى در همه شؤون است. توحيد انسان را از عالم ماده و جهان طبيعت بالا مىبرد و در ماوراى طبيعت به وجود بى انتهاى الهى پيوند مىدهد، در حالى كه شرك انسان را در چاه طبيعت سرنگون مىسازد و به موجودات محدود و ضعيف و فانى پيوند مىدهد. (2)
مولوی از این آیه شریفه استفاده کرده است، او، در چند جای مثنوی سخنانی را برای خواننده بیان نموده و مثالهایی را در این باره میزند. اما از آنجایی که همیشه منکرانی هستند که حرف حق را نمیپذیرند، ایشان از این آیه استفاده کرده و آنها را به حال خود رها میکند. یکی از آن مواردی که در مثنوی معنوی بیان میفرماید، در نقد ظاهر بینانی است که معتقدند چون قیامت و رستاخیز، محسوس نیست و به حواس درنمیآید، پس وجود ندارد. این سخنی است که اغلب دنیا پرستان به آن باور دارند و هر آنچه ورای این دنیاست را انکار کرده آن را موهوم و خیالی میپندارند و گمان میکنند که زندگی فقط منحصر در همین دنیاست و با مرگ انسان به کلی از بین میرود. آنها میگویند: اگر جهانی به جز جهان محسوسات بود حتما ما آن را میدیدیم؛ در صورتی که این جملات بسیار سطحی و غیر قابل قبول است. علامه جعفری در بیان این نکته بر میآید که: «نتیجه جریان تکاملی انسان به این است که هیچ انسانی در هیچ دوره، حداقل در دوران کنونی نمیتواند ادعا کند که همه جهان و هر آنچه هست باید تسلیم دیدگان من قرار بگیرد. جاذبیت، امواج نا محسوس، اشعه کیهانی و اشعه ایکس وجود داشتند و انسان آنها را نمیدید. آیا این پدیده نمیگوید که ای انسان! از این اصل ساختگی که میگوید «نمیبینم پس نیست» دست بردار.» (3)
مولوی در ادامه ابیات، برای اینکه این نکته را ثابت کند چندین مثال میآورد. ایشان میفرماید: اگر طفلی حالات عقلی را نیابد آیا شخص خردمند با این بهانه دست از عقل برمیدارد؟ مسلماً نه. اگر چشم برادران حضرت یوسف(ع) جمال او را ندید آیا در دل حضرت یعقوب(ع) هم آن زیبایی دیده نشد؟ در ماجرای حضرت موسی(ع) و ید بیضاء، آن حضرت دست خود را میدید ولی چشم غیب بین حضرت حق آن را به صورت نور میدید و ... پس اگر عدهای به آخرت ایمان و اعتقاد نداشته باشند، دلیل بر آن نیست که آخرتی وجود ندارد. حقایق و اسرار الهی در نظر محرومان از حق همچون خیال و اوهام بیاساس جلوه میکند، چون حقیقت در نظر آنان شهوت و خوردن است اما به نظر حق پرستان، شهوت و خوردن، خیالی بیش نیست. ایشان از این امثال میخواهد این نتیجه را بگیرد که:
هر که را فرج و گلو آئین و خوست
آن لکم دین ولی دین بهر اوست
بــا چنــان انکـار کوته کن سخن
احمــدا کــم گـوی با گبر کهن(5)
اشاره به آیه پایانی سوره کافرون که، هر کس خو و خصلتش، شهوت رانی و شکمبارگی باشد، آیه لکم دینکم ولی الدین مربوط به اوست. پس ای احمد(ص) با منکران سخن را کوتاه کن و با کافر پر سابقه سخن نگو؛ چرا که او قابلیت پذیرش سخنان تو را ندارد و بر انکار خود اصرار میکند.
1. مترجمان، تفسير هدايت ج 18، چ اول، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1377، ص376 و سایت تدبر
2. موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، ج 20، چ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1374، ص 648
3. محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد تحلیل مثنوی، ج20، چ یازدهم، تهران: انتشارات اسلامی، 1367، ص 564 - 565
4- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی ، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص189، کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفترپنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص1078
پنجره ای رو به نور
در پی مباحث گذشته پیرامون اختیار انسان به دیدگاه بعضی از اندیشمندان اشاره شد و در ادامه آن به موارد دیگر پرداخته می شود.
جبر اجتماعی
طرفداران این نظر میگویند: جامعه دارای قوانین قطعی و بیتخلف است و لذا ارادۀ انسانها در برابر آنها، تاب ایستادگی ندارد. این مسئله، برنهاده بر دو پیشفرض است:
1-قبول جامعه به عنوان یك وجود عینی و حقیقی.2- قایل شدن قوانین مستقل و ویژه برای جامعه، مستقل از قوانین حاكم بر افراد.
پس از این پیشفرض، تازه میرسد به اصل مسئله كه آیا فرد در برابر قوانین حاكم بر جامعه مقاوم است یا خیر؟ اما هر دو پیشفرض قابل انكار و مناقشه است. جامعه، امری اعتباری است و از دیدگاه فلسفی، وجود حقیقی ندارد؛ جز اینكه افراد انسان دور هم جمع میشوند و با هم روابطی دارند و اجتماعی را به وجود میآورند، چیز دیگری به نام جامعه وجود ندارد.(مصباح یزدی/115: 1392)
برخی گفتهاند: چون انسانها با هم جامعهای را فراهم آوردند، روحی به وجود میآید كه همان، روح جامعه و مستقلاً موجود است!(مطهری،1373 :235)
برخی دیگر گفتهاند كه همان ارواح افراد در هم ادغام و یك روح میشود. انسان یك خودِ فردی پیدا میكند و یك خودِ اجتماعی، و خود اجتماعی ویِ از ادغام تمایلات، خواستهها، احساسات و عواطف همۀ افراد و برآیند آنها به دست میآید و همان روحِ جامعه است! همۀ این سخنها بیپایه و كممایه است.
هر روحی وجود مستقل دارد، روح در روح دیگری ادغام نمیشود، عواطف و ادراكات هر انسانی ویژۀ خود اوست. آنچه ممكن است این است كه انسانی در انسان دیگر، احساسی برانگیزد یا احساس مشابه او را پیدا كند؛ ولی به این معنا نیست كه دو احساس در هم فرو میرود و یكی میشود. چنین فعل و انفعالی تنها در طبیعت وجود دارد؛ ولی نفس و اراده مجرد است. طبعاً قانونی هم به عنوان قانون مستقل نمیتوان برای جامعه قایل شد. قانون حقیقی اصالتاً از آنِ انسانهایی است كه در جامعه زندگی میکنند، نه اینكه چیز جدید دیگری نیز مستقل از انسانها برای خود، قانون داشته باشد.
با انكار آن دو پیشفرض (وجود و روح مستقل برای جامعه و قوانین مستقل برای آن) دیگر جایی برای جبر اجتماعی باقی نمیماند. اگر هم قبول كنیم فرضاً كه جامعه حقیقتی است و قوانینی هم دارد، چه كسی گفته است كه این قوانین به گونهای است كه برای هیچ فردی اختیاری باقی نمیگذارد؟ شواهدی هم كه میآورند، صادقانه گواهی نمیدهد؛ نظیر آنكه میگویند: چنانكه وقتی آدمی از بوی چیزی یا مزۀ آن متنفر است، هیچگاه اراده نمیکند كه آن چیز را بخورد. اما آیا بدین معنا است كه او مجبور است؟ به هر حال، هیچیك از انواع ادعایی جبر، حاوی چیزی كه موجب سلب اختیار انسان گردد، نیست.
بنابراین جامعه چیزی نیست جز افراد انسان كه كنار هم جمع میشوند و روابطی دارند. حال كه جامعه امری اعتباری شد نمیتواند قوانین حقیقی داشته باشد. بر فرض كه بپذیریم جامعه دارای قوانینی است، اولاً، این قوانین را افراد وضع كردهاند، پس میتوانند آن را تغییر دهند؛
ثانیاً، وجود این قوانین از افراد سلب اختیار نمیكند. قانونشكنیها و ناهنجاریهای فراوان بهترین گواه این مطلب است.
جبر الهی
رفتار انسانها بر اساس ارادۀ خدا شکل میگیرد؛ بدین بیان که علم خداوند به اعمال انسانها، آنها را مجبور میکند اعمالی انجام دهند که بر اساس علم الهی شکل گرفته است.(رجبی،۱۳۸۱: ۱۹۲) بنابراین اراده الهی تعیین میکند که سرنوشت زندگی ما چگونه شود، بی آنکه عوامل دیگر اثرگذار باشد.
پاسخ: مطابق قرآن ارادۀ خدا بر آن است که انسانها با اختیار مرتکب رفتار نیک یا ناپسند گردند و بر همین اساس انبیا آمدهاند و کتابهای آسمانی نازل شده است تا افراد با ارادۀ خویش پیرو هدایت یا ضلالت گردند. پاداش و عقاب اخروی نیز فقط بر پایۀ رفتار اختیاری آدمیان معنا مییابد. از همین روی عدالت خداوند اقتضا میکند پاداش و عذاب و مبنای رفتار ارادی و نه جبری انسانها صورت پذیرد. (آیت اللهی،۱۳۹۳ :۲۴)
خداوند در قرآن انسان را موجودی صاحب اراده معرفی میکند که بر اساس اختیار خویش نیکیها یا شرور را بر میگزیند:
وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا(کهف/29)
«بگو اين حق از پروردگار شما است هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد منكر شود كه ما براى ستمكاران آتشى مهيا كردهايم كه سراپردههاى آن در ميانشان گيرد و اگر فريادرسى خواهند به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهرهها را بريان مىكند. چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است.»
اسلام قائل به اختیار است و انسان را مسئول اعمال خود میشمارد:
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ(فصلت/46)
«کسی که کار شایسته انجام دهد، به سود خود اوست، و کسی که مرتکب زشتی شود به زیان خود اوست، و پروردگارت ستمکار به بندگان نیست.»
منابع
جمعی از نویسندگان، به کوشش آیت اللهی، زهرا،اخلاق خانواده، قم: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها،1393
رجبی، محمود، انسانشناسی، قم: موسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1381
مصباح یزدی، محمدتقی، انسانشناسی در قرآن، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1392
مطهری،مرتضی، مجموعه آثار، ج 2، تهران: انتشارات صدرا، 1373
علوم قرآنی
در شماره گذشته به مَثَل حال آنان كه تحمّل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد)، پرداختیم حال در این شماره نیز به بحثی دیگردر خصوص عالمان بی عمل از نگاه قران می پردازیم.
تمثيل عالم بىعمل ..... در کلام حضرت محمّد(ص): «مثل الّذى يعلّم النّاس الخير و ينسى نفسه مثل الفتيلة تضىء للنّاس و تحرق نفسها.» مثل كسى كه ديگران را نيكى مىآموزد ولى خود را فراموش مىكند همچون فتيلهاى است كه به مردم روشنى مىدهد ليكن خود را مىسوزاند. (جامع الصغير، ج 2، ص 152. نهج الفصاحه، ص 563)
1- سگ هار خدايش به او علم بىكران مىدهد. آياتش را بدو تعليم مىدهد. با روشنگرى و كراماتى كه عطايش مىكند، او مىتواند حق را بشناسد و در راه حق بشتابد و مقامى رفيع و بلند، آن چنان كه سزاوار است در محضر خداى بيابد. از ريب و شكيّات بدر شود و با حقيقت بينى و نعمت علم و آيات الهى، هواى نفس را كنترل و شيطان سركش را از خود براند. امّا اين فرد خيره سر كه بر مركب چموش نفس سوار و زمام عقل را به دست او سپرده و شتابان به سوى ورطه ضلالت دوان است، با داشتن قدرت و امكانات راه يافتن به سعادت و نجات، گردنكشى آغاز و تمرّد را پيشه مىسازد، از خدا گريزان و روى به عصيان مىنهد!!
شيطان نيز كه در پى اغواى او، به دنبالش در هر كمينگاه و بزنگاه پرسه مىزد و مترصد شكار كردن او بود، از فرصت استفاده كرده و با تزيين تصوّرات و اوهامش، او را فريب داده و كاملا از راه خدا جدايش مىسازد و او را در دسته گمراهان داخل مىسازد. و او به جاى پيروى از خدا و تبعيّت او، بنده و مطيع هواى نفس خويش گشت و سر به فرمان شيطان سپرد، لذا به جاى رفعت مقام، به زمين فرو ماند و تنزّل يافت. عملش نردبان ترقّى او به آسمان حقيقت و معرفت نشد، بلكه سرنگون كننده او به عمق چاه تباهى گشت! اينك اين رنج كشيده راه به جايى نابرده، از فشار و عذاب انديشههاى زشت و شوم خود، دايم به خود مىپيچيد و آرام ندارد. هر لحظه در اضطراب و التهاب و حملهور شدن به اين سوى و آن سوى است. سعى در گمراه كردن ديگران نيز دارد و از توجيهات علم و دانش خود نيز به عنوان حربهاى در راستاى مقصد پليد خويش استفاده مىنمايد. هميشه زبان ناپاكش براى انكار و تكذيب آيات الهى و پوشاندن راه حق و افتراء بستن به خدا از دهانش بيرون و با اقاويل ناصواب در حركت و چرخش است. چنان اين شيوه ناباب، عادت او گشته كه خواه كسى طرفش باشد يا نباشد، در تقلّا و سراسيمگى است. او اكنون به فرمان شيطان محاجه و استدلال مىكند و پرچم مبارزه او را با حق بر دوش دارد. و سرانجام هماورد خواهىاش، بر زمين خوردن و نابودى خود اوست. « من صارع الحقّ صرعه. هر كه با حق در آويزد، حق او را به خاك افكند « نهج البلاغه، حكمت 400، ص 1277.».»
اين مثل كسانى است كه خداوند آيات خود را بدانها تعليم مىدهد و آنها با داشتن علم و معرفت به خدا، به جاى تبعيّت از حق و انجام عمل صالح و يارى نمودن خدا،- كه از همين طريق مقام و منزلت خود را نيز رفيع گردانند- شيطان را مولاى خود انتخاب و از نفس پيروى مىكنند. بنابراين خود را از خدا دور و در راه مبارزه با آيات حق و تكذيب آن و تقويت باطل فعاليّت و تلاش مىنمايند. به همين سبب به حضيض ذلّت تنزّل پيدا مىكنند، گويى به زمين فرو مىروند و به رشد و تكامل واقعى نايل نمىشوند و در اين گمراهى و هلاكت، چون سگى مىمانند كه چه به او حمله كنى و تعقيبش نمايى و چه به او كارى نداشته باشى و به حال خود رهايش سازى در هر دو حال پارس (عوعو) كند. لهله مىزند و زبان را از دهان بيرون مىآورد و حالت حمله و گاز گرفتن به خود مىگيرد. سگ هار!! درّنده و خطرناك. وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ، وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. (اعراف/ 176- 175)» حكايت كسى را كه آيههاى خويش بدو تعليم داديم و از آن بدر شد و شيطان به دنبال او افتاد و از گمراهان شد براى آنها بخوان، اگر مىخواستيم وى را به وسيله آن آيهها بلندش مىكرديم ولى به زمين گراييد (پستى طلبيد و به دنبال ميل كرد.) و هوس خويش را پيروى كرد. حكايت وى حكايت سگ است كه اگر بر او هجوم برى پارس مىكند و اگر او را واگذارى پارس مىكند، اين حكايت قومى است كه آيههاى ما را تكذيب كردهاند پس اين خبر را بخوان شايد آنها انديشه كنند.»
بطورى كه از سياق كلام بر مىآيد معناى آوردن آيات تلبس به پارهاى از آيات انفسى و كرامات خاصه باطنى است به آن مقدارى كه راه معرفت خدا براى انسان روشن گردد و با داشتن آن آيات و كرامات، ديگر درباره حق شك و ريبى برايش باقى نماند. و معناى انسلاخ بيرون شدن و يا كندن هر چيزى است از پوست و جلدش، و اين تعبير كنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در» بلعم باعورا» رسوخ داشت و وى آن چنان ملازم آيات بود كه با پوست بدن خود ملازم بود و به خاطر خبث درونى كه داشت از جلد خود بيرون آمد « الميزان، ج 16، ص 233.».
شأن نزول:صاحب» الميزان» در بحث روايتى خود درباره اين آيه، روايات مختلفى را ذكر نموده كه بعضى آن شخص را» بلعم بن باعور»، و بعضى» اميّة بن ابى الصّلت» « داستان اميّة بن ابى الصّلت در جلد 16 الميزان، صص 4- 242 و شأن نزول آيات، ص 359 آمده است..» و برخى ديگر، آن را» ابو عامر بن نعمان بن صيفى راهب» « داستان ابو عامر در جلد 16، الميزان، ص 245 و در كتاب تاريخ پيامبر اسلام تأليف آيتى، ص 314 آمده است.» در زمان پيامبر دانستهاند.
داستان بلعم باعورا على بن ابراهيم قمى در تفسير خود در ذيل آيه: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا» مىگويد: پدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن امام رضا (ع) برايم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم « درباره اسم اعظم و اسماء حسناى خداوند، به تفسير الميزان، ج 16، ص ص 289- 261، مراجعه شود.» بود و با اسم اعظم دعا مىكرد و خداوند دعايش را اجابت مىكرد (مستجاب الدّعوه بود) در آخر به طرف فرعون ميل كرد و از درباريان او شد، اين ببود تا آن روزى كه فرعون براى دستگير كردن موسى و يارانش در طلب ايشان مىگشت، عبورش به بلعم افتاد،
گفت: از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بيندازد. بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نيز به جستجوى موسى برود. الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع كرد به زدن آن حيوان، خداوند قفل از زبان الاغ برداشته، به زبان آمد و گفت: واى بر تو براى چه مرا مىزنى؟ آيا مىخواهى با تو بيايم تا تو بر پيغمبر خدا و مردمى با ايمان نفرين كنى؟ بلعم اين را كه شنيد آنقدر حيوان را زد تا كشت، و همان جا اسم اعظم از زبانش برداشته شد و قرآن دربارهاش فرموده:» فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ ...» « الميزان، ج 16، ص 241. شأن نزول آيات، پاورقى ص 359. بحار الانوار، ج 13، صص 378- 377.»
حضرت رسول (ص) در مثلى، اميّة بن ابى الصّلت را در امّت خويش به بلعم تشبيه كرده و فرموده است:» مثل بلعم بن باعورا فى بنى اسرائيل كمثل اميّة بن ابى الصّلت فى هذه الامّة» (حكايت بلعم بن باعورا در ميان بنى اسرائيل همچون حكايت اميّة بن ابى الصّلت در اين امت [اسلام] است « جامع الصغير، ج 2، ص 152.».)
(جهل و نادانى بس است براى مردى كه قدر و منزلت خود را نشناسد.) و علمى نافع است و بالنده كه با عمل همراه باشد. « العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الّا ارتحل عنه « نهج البلاغه، حكمت 358، ص 1256.».» (علم بسته به عمل است. پس هر كه دانست عمل كرد و علم، عمل را ندا مىكند اگر آن را پذيرفت از آن علم سود برده مىشود و گرنه علم از عمل دور مىگردد.س هم از اين رو، عالمى گرانمايه و ارزشمند است كه به علم خويش عمل نمايد و آن را در راهى كه رضايت حق تعالى و خير انسانيّت در آن است به كار گيرد و منتشر سازد زيرا:» فانّ العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الّذى لا يستفيق من جهله، بل الحجّة عليه اعظم و الحسرة له الزم و هو عند اللّه الوم « نهج البلاغه، خطبه 109، ص 339.».»
(عالمى كه بر خلاف علمش رفتار كند به جاهل و نادانى ماند سرگردان كه از جهل و نادانى به هوش نيايد، بلكه حجّت و دليل بر عقاب او بيشتر است و حسرت و اندوهش زيادتر و نزد خدا توبيخ و سرزنشش افزونتر.)
از حضرت عيسى(ع) روايت شده كه: مثل علماى بد [و دنيا پرست] مثل صخرهاى است كه جلو نهرى را گرفته، نه خود آب مىنوشد و نه مىگذارد آب به كشتزارها برسد، اين عالم نمايان بر راه [سعادت] آخرت نشستهاند، نه خود درون مىشوند و نه مىگذارند كسى عبور كند، و فرمود: مثل علماى بد [و دنيا پرست] چون گياههاى روييده بر مزبله است كه رنگ زيبا و بوى بد دارد، ظاهرش چون گور كافر پر حلل، باطنش قهر خدا عزّ و جل « ابو طالب مكى، قوت القلوب، ج 1، چاپ مصر، 1310، ص 141.».
قرآن
جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات قرآن، 1جلد، نشر قو - تهران، چاپ: اوّل، 1376. ارزش علم و عالم در اسلام ..... ص : 189
طباطبايى. سيد محمد حسين. تفسير الميزان. ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى. مجلّدات چهل گانه. قم: مؤسسه مطبوعاتى دار العلم، بىتا. ج 38، ص 181 با تصرّف.د
شريف الرضى، محمد بن حسين، ترجمه و شرح نهج البلاغة( فيض الإسلام) ،مترجم: فيض الاسلام اصفهانى، على نقى،ناشر: مؤسسه چاپ و نشر تأليفات فيض الإسلام،مكان چاپ: تهران