قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
مقدمه
* حفظ قرآن و چرایی آن
در آغاز بعثت پیامبر (ص) برای حفظ قرآن از تحریف و نابودی، راهی جز به خاطر سپردن آیات الهی وجود نداشت؛ ولی اکنون – که چاپ و نشر به پیشرفتی باور نکردنی دست یافته – چرا از حفظ قرآن سخن می گوییم؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت : کلام الهی تنها برای جلوگیری از تحریف و نابودی به خاطر سپرده نمی شد تا با پیشرفت صنعت چاپ، حفظ بیهوده جلوه کند. این امر انگیزه های گوناگون دارد که برخی از انها عبارت است از :
1. جلوگیری از تحریف
چنان که گفته شد، در صدر اسلام آیات قرآن به صورت پراکنده و بر پوست و استخوان های شانه و دنده های جانوران، چوب های درخت خرما، سنگ های سفید، کاغذ و پارچه ثبت می شد؛ و احتمال نابودی یا تحریف کلام الهی همواره وجود داشت. در این موقعیت، پیامبر اسلام (ص) مسلمانان را به حفظ قرآن سفارش کرد و حتی گروهی را برگزید تا بدین کار بپردازند.
2. عمل به قرآن
یکی از اهداف «حفظ» آیات قرآن، عمل به مضامین آن است. وقتی انسان کلام وحی را به خاطر می سپارد، ناخودآگاه جانش تاثیر می پذیرد واو را در مسیر عمل به دستورهای خداوند پیش می برد.پاداش بسیار حافظان قرآن- که در برخی از روایات به چشم می خورد – بدین جهت است که آنان پیوسته آیات الهی را تکرار می کنند و گوشت و پوست خود را با آن می آمیزند. در این موقعیت؛ احتمال این که خداوند آنها را به سمت کمال و سعادت رهنمون نشود، بعید می نماید.
عمل به آیات الهی، از دیرباز مورد توجه حافظان و قاریان بوده است. چنان که صحابه یی مانند عثمان و ابی و عبداله بن مسعود گفته اند : چون ده ایه از رسول خدا (ص) می آموختیم تا انها را به طور کامل به خاطر نمی سپردیم و عمل نمی کردیم، به فراگیری آیات دیگر نمی پرداختیم .
3. بهره مندی از عبادت
در آیین اسلام، به خاطر سپردن آیات قران عبادتی مهم به شمار می رود و پاداش دارد. بیشتر روایاتی که درباره ی ارزش واهمیت حفظ قرآن ذکر شده است، نگاه ابزاری ندارند و حفظ را تنها برای جلوگیری از تحریف عبادت نمی شمارند. در نگاه معصومین(ع) نفس به خاطر سپردن آیات الهی عبادت است و پاداش دارد مام صادق (ع) می فرماید : « اللّهُمَّ فَحَبِّب اِلَینا حُسنَ تِلاوَتِهِ وَ حِفظَ آیاتِهِ » خداندا! تلاوت قرآن و حفظ آیاتش را برای ما دوست داشتنی فرما. این دعا نشانمی دهد که نفس تلاوت قرآن و حفظ آن محبوب حضرت است، و امام ششم (ع) به خاطر سپردن آیات الهی را، بی توجه به مسئله ی تحریف، از حضرت احدیت درخواست می کند.
مرحوم طبرسی در کتاب مکارم الاخلاق یابی با عنوان«صلاه حفظ القرآن» دارد که نشان می دهد «حفظ قرآن» ذاتاً ارزشمند است و از عبادات شمرده می شود. سید مجتبی حسینی
داستان پیامبران
* داستان حضرت سلیمان علیه السلام
پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود علیه السلام فرزند خود سلیمان را آماده ساخت تا پس از وی حکومت مردم را در دست گیرد. سلیمان در آن زمان نوجوانی بود که هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده بود، ولی قدرت و درایت سلطنت و رهبری مردم را به خوبی دارا بود و پس از داود (ع) به لطف خداوند سلیمان بر سلطنتی استوار و مملکتی پهناور و مقامی ارجمند دست یافت .
داود نبی چندین بار درایت سلیمان را مورد آزمایش قرار داد یکی از آن موارد این بود که روزی مردی از بنی اسرائدیل که دارای باغ انگور بود به همراه چوپانی به نزد داود (ع) آمدند تا بین آن دو داوری کند.
مردی که دارای باغ انگور بود، گفت : گوسفندان این شخص شبانه وارد باغ من شدند و به باغ خسارت وارد نمودند. حال شما ای پیامبر خدا بین ما داوری نما.
وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ إِذْ يَحْکُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِينَ * فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً [1] « و یاد کن داود و سلیمان را در وقتی که حکم می کردند در زراعت، هنگامی که در شب گوسفندان قوم در آن زارعت چریده بود، و ما بودیم بر حکم ایشان حاضر و دانا. پس فهمانیدیم حکم را به سلیمان و هر یک را حکمت و دانایی داده بودیم.»
پس حق تعالی وحی نمود به داود : فرزندان خود را جمع کن و هر یک از انها در این قضیه به حق حکم کند، او بعد از تو وصی تو خواهد بود.
پس داود (ع) فرزندان را جمع کرد و چون هر دو طرف دعوا ماجرا را ذکر کردند، حضرت سلیمان(ع) فرمودند : ای صاحب باغ! این گوسفندان در چه وقت داخل باغ تو شدند ؟
گفت : در شب
فرمود : ای صاحب گوسفندان، فرزندان و پشم گوسفندان خود را در این سال به صاحب باغ واگذار کن!
داود (ع) گفت : چرا حکم نکردی که گوسفندان همه از صاحب باغ باشند؛ آن گونه که علمای بنی اسرائیل حکم می کنند ؟
سلیمان گفت : درخت از اصل کنده نشده است؛ و سال دیگر میوه خواهد داد و گوسفندان میوه ی امسال را خورده اند. پس باید که حاصل امسال گوسفندان از او باشد، و اگر درختان را از بیخ کنده بودند، باید گوسفندان را به او بدهد.
پس حق تعالی وحی فرستاد به سوی داود : حکم حق آن است که سلیمان کرده، ای داود! « وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ »[2]
حضرت سلیمان در علم و پیغمبری، وارث داود نبی گشت. و در حالی که سیزده سال داشت به مقام نبوت رسید.
سلیمان یکی از پیامبران بزرگ الهی است که قرآن او را مردی بزرگ و مومن و عاقبت به خیر معرفی می کند، او مردی بسیار شکرگزار بود و از خدا می خواهد به او حکومتی توام با معجزات بسیاری بدهد که بعد از او سزاوار هیچ کس نباشد و از سایر حکومت ها مجزا و مشخص شود، خداوند که هیچ کار برایش غیر ممکن نیست به او نعمت ها و موهبات قابل توجه ای دارد، که در حکومت گسترده او به کمکش بشتابند از جمله آن یاد داشتن زبان پرندگان می باشد : « وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ»[3] و (سلیمان) گفت : ای مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده است؛ این فضیلت آشکاری است.
خداوند دانش و اسرار بسیاری از علوم و فنون از جمله درک زبان پرندگان و حشرات را در اختیار سلیمان قرار داد. خداوند نیروی باد را در اختیار او گذاشت تا سلیمان در امور زراعت و حمل و نقل دریایی و دیگر امور زندگی از آن استفاده کند. خداوند زبان حیوانات را به سلیمان آموخت و او قادر به درک صدای حیوانات شد و از این قدرت، برای کسب اطلاعات صحیح و سریع استفاده می کرد. همچنین پروردگار برای برای سلیمان علیه السلام چشمه مس را جاری ساخت و صنعتگران جن را در اختیار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده کند. ایشان از مس، دیگهای بسیار بزرگ و قدح هایی مانند حوض می ساختند و برای استفاده سپاهیان نصب می کردند. عده ای از آنها که به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت کوتاهی بناهای عظیم و کاخهای با شکوه و برجها و پلهای بزرگی ساختند و به پایان رساندند و مخازن و سربازخانه های مورد نیاز را بنا نمودند و همچنین گروهی در دریا غواصی می کردند، از زمین جواهرات با ارزش بیرون می آورند و برای راحت کردن اداره حکومت گروهی از شیاطین مخرب و سرکش را در ند و زنجیر کرد.
روزی پیغمبر خدا، برخوردار از شکوه و جلال سلطنت به همراه عدع ای از جن و انس و پرندگان در حرکت بود تا به سرزمین عسقلان و وادی مورچگان رسید.
یکی از مورچگان که شکوه و جلال سلیمان و سپاهیانش را دید به وحشت افتاد و ترسید که مورچگان زیردست و پای لشکر سلیمان لگدکوب شوند، لذا دستور داد که به لانه های خویش پناه ببرند تا سلیمان و یارانش بدون توجه شما را پایمال نکنند.
سلیمان سخن مور را شنید و مقصود او را دریافت، لذا به سخن مور لبخندی زد و خنده او به این جهت بود که خدا نیروی درک سخن مور را به او عطا کرده است و بعلاوه از سخن مورچگان که بر رسالت سلیمان واقف بودند و می دانستند که پیغمبر خدا بیهوده مخلوق او را نمی کشد در تعجب بود.
پیغمبر خدا از پروردگار خویش در خواست کرد که وسیله شکرگزاری وی را فراهم و توفیق اعمال شایسته را به وی عطا کند و راه هدایت را همواره فراروی او قرار دهد و آنگاه که وفات یافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.
حق تعالی پادشاهی حضرت سلیمان را در انگشترش گذاشته بود. پس هرگاه آن انگشتر را در دست می کرد، جمع جن و انس و شیاطین و مرغان هوا و وحشیان صحرا نزد او حاضر می شدند و او را اطااعت می کردند. پس بر تخت خود می نشست و حق تعالی بادی می فرستاد که تخت او را با جمیع شیاطین و مرغان و آدمیان و چهارپایان و اسبان بر روی هوا می برد به هر جایی که سلیمان (ع) می خواست می برد.
حضرت سلیمان هرگاه داخل بیت الخلا می شد، انگشتر را به یکی از خدمه ی خود می سپرد. یک روز شیطان آمد و خادمی را که انگشتر در دست او بود فریب داد و انگشتر را از او گرفت و در دست خود کرد. پس شیاطین و جنیان و آدمیان و وحشیان همه نزد او حاضر شدند و او را اططاعت کردند.
چون حضرت سلیمان به طلب انگشتر بیرون آمد، انگشتر را نیافت و پادشانی را نزد دیگری یافت و از انجا به سمت دریا شتافت. بنی اسرائیل رفتار شیطان را که به صورت سلیمان شده بود و دعوی سلیمانی می کرد، منکر یافتند و موافق رفتار حسنه ی آن حضرت نیافتند و به شک افتادند.
پس به نزد مادر سلیمان رفتند و از او پرسیدند: در این اوقات از سلیمان چیزی مشاهده می نمایی که خلاف عادت همیشگی او باشد ؟
گفت : او پیشتر نیکوکارترین مردم بود نزد من و در این ایام مخالفت من می کند.
چون شیطان ترسید که بیابند که او سلیمان نیست، نگشتر را در دریا انداخت و گریخت. حق تعالی ماهی را امر فرمود که انگشتر را فرو برد.
بنی اسرائیل چهل روز متحیر ماندند و سلیمان را تفحص می کردند و سلیمان در کنار دریا می گردید و به درگاه خدا تضرع می نمود.
بعد از چهل روز به صیادی رسید که ماهی صید می کرد. از او استدعا کرد که : اجازه بده که من به تو کمک کنم و از ماهی که شکار می کنی، بهره ای به من بدهی.
و چون او را یاری کرد بر صید ماهی، صیاد یک ماهی به آن حضرت داد. چون حضرت سلیمان شکم آن را شکافت که آن را بشوید، انگشتر خود را در شکم آن یافت.
پس انگشتر را در انگشت خود کرد و جمیع جنیان و شیاطین و آدمیان و مرغان و وحشیان بر دور او جمع شدند و به جای خود برگشت و آن شیطان را با لشکرهای او گرفت و بعضی را میان سنگ به نام های بزرگ خدا محبوس گردانید، و ایشان محبوس و معذب خواهند بود تا روز قیامت.
چون حضرت سلیمان به ملک خود برگشت، به آصف که کاتب و وزیر او بود اعتراض کرد که : من مردم را معذور می دارم که نمی دانستند که او شیطان است، تو را چگونه معذور دارم که می دانستی ؟
آصف در جواب گفت : به خدا سوگند می خورم که می شناختم که آن ماهی را که انگشتر تو را برداشته بود و پدر و مادر و عمومی و خاله وی آن ماهی را نیز می شناختم، اما امر الهی چنین بود و آن شیطان به من گفت : برای من بنویس چنانچه برای سلیمان می نوشتی. من گفتم : قلم من به جور و ظلم جاری نمی شود.
گفت : پس بنشین و چیزی منویس.
من نشستم به ضرورت و چیزی برای او نمی نوشتم.
روزی حضرت سلیمان وقتی برتخت خود نشست جمیع مرغان که مسخر او بودند حاضر شدند، به جز هدهد. پس سلیمان به جانب بالانظر کرد و هدهد را ندید؛ حق تعالی فرموده است: « وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا اَرَي الْهُدْهُدَ اَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِينَ »[4] جست و جو نمود مرغان را. پس گفت : چیست مرا که نمی بینم هدهد را, زیرا او غایب است و حاضر نیست).
داود علیه السلام در سال های آخر عمر خود قصد بنای بیت رب یا معبد عظیم بیت المقدس را کرده بود که قبل از اقدام، عمرش پایان پذیرفت. سلیمان پیغمبر ، بیت المقدس در سرزمین شام را بنا نمود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان این بنا را به پایان رساند و آن گاه که از احداث این بنای رفیع و با شکوه فارغ شد، دلش آرام و فکرش آسوده شد، سپس به قصد انجام
فریضه الهی حج به همراه اطرافیان و گروه زیادی که آماده زیارت خانه خدا بودند، عازم سرمزنی مکه شد. سلیمان (ع) چون به آن سرزمین رسید در آن اقامت گزید و عبادت و نذر خود را به قصد یمن ترک کرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختی و مشقت به جستجوی آب پردات و در این راه چشمه ها، چاه ها و زمین های زیادی را کاوش کرد ولی به مقصود خود دست نیافت و سرانجام برای نیل به مقصود متوجه پرندگان شد.
سلیمان که از یافتن آب مایوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمایی کند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان از این امر سخت ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی شکنجه دهد و یا ذبحش کند، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد و خود را تبرئه سازد و عذر خویش را موجه گرداند، تا از کیفر رها شود. اما هدهد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و گفت من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر تو پوشیده مانده است. سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشرو ح بیان کند و دلیل و عذر خود را روشن سازد. هدهد گفت : من در مملکت سبا، زنی را دیدم که حکمت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کارآنها مرا به وحشت انداخت، زیرا این قوم با این قدرت و شوکت، سزاوار شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دل ها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.
سلیمان از این خبر دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت : من در باره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم، اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظ آنان را جویا شو. هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند : « این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده و مهربان است، از تکبر از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی در حالیکه تسلیم هستید نزد من بشتابید.»
ملکه سبأ ، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را فراخواند و با آنها به مشورت پرداخت، تا بدین وسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر آنها استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید.
چون ملکه موضوع را بیان کرد، مشاورین بلقیس گفتند؛ ما فرماندهان و فرزندان جنگ و نبردیم، و امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم شما امر بفرمائید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم.
ملکه از پاسخ مشاورین خود دریافت که بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنها اعلام کرد که صلح بهتر می باشد، سزاوار عاقلان صاحب نظر اموری است که برای آنان نافع و نیکو باشد و خردمند باید حتی الامکان در حفظ صلح بکوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت؛ هرگاه زمامداران بر دهکده ای غلبه کردند و به زور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود کرده و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می سازند. بر مردم ستم روا داشته و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است. از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درک و روش او را بِسَنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ کنم.
بلقیس هدایای بسیاری به همراه بزرگان قوم خود به سوی سلیمان روانه کرد، چون نمایندگان حرکت کردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین جهت به جنیان دستور داد آنچنان قصری عظیم و تختی باشکوه ترتیب دهند که قلبها را لرزانده و چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد.
آن هنگام که نمایندگان بلقیس به بارگاه سلیمان وارد شدند مبهوت و حیرت زده شدند. سلیمان آنان را با روی باز پذیرفت و از آنها استقبال نمود و مقدمشان را گرامی داشت و سپس از مقصود ایشان سؤال کرد و گفت؛ چه خبری دارید و در مورد پیشنهاد من چه تصمیمی گرفته اید؟
نمایندگان بلقیس هدایای نفیس خود را تسلیم سلیمان کردند و انتظار داشتند که مورد پسند و پذیرش او واقع شود. سلیمان از قبول آنها خودداری کرد و به دیده بی نیازی بر آنها نگریست و به نمایندگان گفت؛ هدایا را بازگردانید، زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگی سعادتمندی عنایت کرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوی برای من فراهم کرده است، که به هیچ کس ارزانی نداشته است. چگونه ممکن است که من با مال دنیا فریفته شوم و زر و زیور دنیا مرا از دعوت حق بازدارد. شما مردمی هستید که غیر از زندگی ظاهری دنیا چیز دیگری نمی بینید. اکنون به همراه این هدایا نزد ملکه خود بازگردید و بگوئید که به زودی من با لشگری بزرگ به سوی شما خواهم آمد که شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشید و آنگاه قوم سبأ را در ذلت و خواری از شهر و دیار خود بیرون می رانم.
نمایندگان بلقیس، آنچه را که دیده یا شنیده بودند، به اطلاع او رساندند. سپس ملکه سبأ گفت؛ ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابیم.
سلیمان که شنید بلقیس و درباریان او به زودی پیش وی می ایند ، گفت: کدامیک می توانید قبل از این که بلقیس اطرافیانش پیش من بیایند و تسلیم من گردند تخت او را نزد من آورید؟ یکی از جنیان زیرک گفت: من می توانم قبل از این که از جای خود برخیزی، آن تخت را نزد تو حاضر کنم. من چنین قدرتی دارم و نسبت به اشیاء قیمتی آن نیز شرط امانت را بجا می آورم. جنی دیگر گفت: من می توانم قبل از این که پلک برهم زنی، تخت بلقیس را نزد تو حاضر کنم.
سلیمان خواست تخت بلقیس نزد وی آید و چون آن را نزد خود دید، گفت: این پیروزی از لطف و کرم پروردگار نسبت به من است. این نعمتی از نعمتهای اوست که به من عطا شده است تا مرا آزمایش کند که آیا سپاس آن را بجا می آورم و یا کفران نعمت می کنم؟
هر کس ارزش نعمتهای خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خویش عمل نموده است، و کسانی که نعمت پروردگار خویش را کفران نمایند، از جمله افرادی هستند که در دنیا و آخرت زیان کرده اند و خدا از جهانیان و شکر آنان بی نیاز است.
سلیمان به سربازان خود گفت: وضعیت تخت بلقیس را تغییر دهید و منظره آن را دگرگون سازید، تا ببینم آن را می شناسد یا دچار اشتباه می شود. چون بلقیس به بارگاه سلیمان آمد از او پرسیدند: آیا تخت تو این چنین است؟
بلقیس بعید می دانست که تخت او باشد، زیرا آن را در سرزمین سبا جای گذاشته بود ولی چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن دید، دچار حیرت و وحشت شد و گفت: گویا همان تخت من باشد و سپس افکار وی پریشان و دلش لرزان شد.
سلیمان دستور داده بود کاخی بلورین برای وی بنا کنند، سپس ملکه سبا را به آن کاخ دعوت کرد. آنگاه که بلقیس وارد کاخ شد، گمان کرد دریایی مواج در نزدیک تخت سلیمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سلیمان گفت: این تخت از شیشه ساخته شده است.
پرده های غفلت از جلوی چشم بلقیس برداشته شد و گفت: بار خدایا، من روزگاری از عبادت تو سرپیچی کردم و در گمراهی بودم، به خود ظلم کردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اکنون فارغ از هر شرک و ریا، به تو ایمان آوردم، دل به تو می سپارم و گردن به طاعتت می نهم، همانا که توارحم الراحمین هستی. بلقیس در حالی که به خداوند یگانه ایمان آورد به دیار خود بازگشت.
سلطنت و حکومت سلیمان به مدت چهل سال در کمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب یکی از روزها که سلیمان در قصر زیبا و با شکوه خود که از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود، در یکی از اطاقهای فوقانی به تماشای اطراف و اکناف شهر مشغول بود و از تجلی عظمت و قدرت خداوند درس حکمت و پند و عبرت می آموخت. در همان حال که سلیمان بر عصای خود تکیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس کرد و سلسله افکار او گسیخته شد، با نزدیک شدن صدا، به یکباره چهره جوانی ناشناس با هیمنه و هیبتی بی نظیر پدیدار گشت، سلیمان که از ورود بدون اجازه وی بیمناک شده بود پرسید، تو کیستی و چه حاجتی داری و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟
جوان پاسخ داد: من پیک مرگم و برای گرفتن جان تو آمده ام و برای این کار کلبه فقرا و کاخ پادشاهان برای من فرقی ندارد و به علاوه برای ورود، به کسب اجازه نیازی ندارم. اینک تو باید فوراً سلطنت و حکومت را به دیگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاک بسپاری و به فرمان خداوند جاوید ولایزال تن در دهی.
با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام سلیمان افتاد و از جوان فرصتی خواست تا در امور خود و سپاهیانش ترتیبی بدهد، اما درخواست او رد شد و پیک مرگ در همان حال که ایستاده بود جان وی را گرفت و سلیمان از سلطنتی با چنان شکوه و جلال که مدت چهل سال زحمت آن را کشیده بود دیده فرو بست.
پس از وفات سلیمان، بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه داشت و پا بر جا ایستاده بود و کسی بدون اجازه قدرت ورود به کاخ را نداشت. اما پس از مدتی، موریانه ها عصای وی را خوردند و چون تعادل سلیمان بهم خورد، جسدش به زمین افتاد و اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی می گذرد.
آشنایی با سوره ها
نام سوره: یوسف شماره سوره : 12 تعداد آیات: 111
تعداد کلمات: 1766 محل نزول: مکه تعداد حروف: 7166
معنی:
نام یکی از پیامبران و پسر حضرت یعقوب (ع)
علت نامگذاری :
آیه ۴ سوره است و تقریباً سراسر این سوره به داستان یوسف پرداخته است،. همان یوسف که قهرمان پاکی و پارسایی و تقوی در برابر نفس است. نام یوسف در این سوره ۲۵ بار به کار رفته است.
نام های دیگر :
احسن القصص (بهترین و آموزنده ترین داستان ها)
محتوی سوره :
سر گذشت جالب و شيرين و عبرت انگيز پيامبر خدا، يوسف (ع) در بيش از ده بخش با بيان فوق العاده گويا، جذاب، فشرده، عميق .
- عاليترين درسهاى عفت و خويشتن دارى و تقوى و ايمان و تسلط بر نفس، در لابلای این داستان به عنوان الگو.
- آیات آخر، یادی از دعوت پیامبران و موضع گیری مخالفان و پیروزی و نصرت نهایی خداوند برای دلگرم تر شدن مومنین به راه خدا.
ترتیب سوره :
به ترتیب جمع آوری دوازدهمین سوره است و به ترتیب نزول، پنجاه و دومین سوره است بعد از سوره «هود» و قبل از سوره «حجر» نازل شده است.
داستان های سوره :
یوسف و برادرانش و حضرت یعقوب به صورت مشروح : 4 تا 101
فضیلت سوره :
امام صادق (ع) فرمود : هرکس سوره یوسف هم روز و هم شب بخواند، خداوند او را در روز رستاخیز بر می انگیزد در حالی که زیباییش همچون زیبایی یوسف است و هیچ گونه ناراحتی در روز قیامت به او نمی رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود.
آموزش مفاهیم قرآن
در فصل نامه شماره 11، قواعد فاعل و نائب فاعل را آموزش داده ایم. در این شمراه با مفعول، جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه، آشنا می شویم .
مفعول :
بعضی از جملات علاوه بر فاعل، نیاز به مفعول دارند. مفعول همیشه منصوب است.
مفعول، دارای نشانه هایی می باشد (کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده مفعول می باشند) که عبارتند از :
الف) در اسم مفرد، «فتحه»می باشد . مانند : وَ اعْبُدُوا اللَّهَ
ب) در اسم جمع سالم مذکر و تثنیه « یـ » می باشد . مانند :
فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ
ج) در اسم جمع مونث سالم « کسره » است. مانند :
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِالحَقِّ
چند نکته :
1. گاهی مفعول علامت خاصی ندارد.
مانند : یحیی الله الموتی
2. برخی از افعال دو مفعول می گیرند .
مانند : واجعلنا للمتقین اماماً
3. گاهی ممکن است مفعول، به صورت جمله باشد، در این صورت نشانه خاصی نمی گیرد .
مانند : إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ
جارومجرور
اسمی که بعد از حروف جَر می آید،مجرور به حرف جر نامیده می شود و علامت آن غالباً « کسره » یا « یـ » است. ( کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده مجرور می باشند)
مانند : 1) وَالْعَصْرِ 2) سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ
پر استعمال ترین حروف جر در قرآن عبارتند از :
بِـ - مِن – لِـ - اِلی – فی – عن – واو قسم
مضاف و مضاف الیه
هرگاه اسمی به اسم دیگری اشافه شود، اسم اول را « مضاف » و اسم دوم را « مضاف الیه » می گویند. مضاف الیه همیشه مجرور است .
مضاف الیه دارای نشانه هایی می باشد ( کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده مضاف الیه می باشند) که عبارتند از :
الف) در اسم مفرد، جمع مکسر و جمع مونث سالم، « کسره » است .
مانند : انّی رسول الله الیکم جمیعاً .
فانّها من تقوی القُلُوب
رفیعُ الرجاتِ
ب) در اسم جمع سالم مذکر و تثنیه « یـ » می باشد .
مانند : وَ اللهُ ولی المومنین ربُّ المشرقین و ربُّ المغربین .
ج) در اسم هایی که آخر آنها صدای « آ » است، علامت خاصی نمی گیرد .
مانند : وَ لباس التقوی ذلک خیرٌ
د) علامت جر در برخی از اسم ها « فتحه » است .
مانند : اَلیسَ لی مُلکُ مِصرَ
ذ) ضمایر اگر مضاف الیه واقع گردند، در حالات مختلف علامت آنها عوض نمی شود .
مانند : کَتَبَ رَبُّکُم علی نَفس الرحمه .
چند نکته :
1. کلماتی که به مضاف الیه، عطف می شوند آنها نیز مجرور هستند. مانند :
فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ (الاخره به دنیا که مضاف الیه است عطف گردید)
2. گاهی مضاف الیه، خود به یک اسم دیگر اضافه می شود . در این حالت آن اسم نیز مضاف الیه و مجرور خواهد بود. مانند : وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ ( کل که مضاف الیه است به شی ء اضافه گردید)
3. گاهی ممکن است یک جمله « مضاف الیه » واقع شود، در این صورت جمله نشانه خاصی نمی گیرد.
مانند : اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا
4. مضاف الیه، « الـ » و « تنوین » نمی گیرد و در صورتی که تثنیه یا جمع مذکر سالم باشد، « ن » آخر آن حذف می شود .
برای یادگیری بیشتر فاعل، مفعول، جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه آیات 95 تا 104 سوره انعام را بیابید.
کلمه |
معنا |
تعداد |
نمونه |
فالِق |
شکافنده |
2(4) |
انعام، 95 |
إصباح |
صبح، اول روز |
1(12) |
انعام، 96 |
سَکَن |
آرامش، محل آرامش |
2(45) |
انعام، 96 |
تَتقدیر |
اندازه گیری |
5(53) |
انعام، 96 |
بَدیع |
نو آفرین |
2(4) |
انعام، 101 |
لَم تَکُن |
نبود،نمی باشد،نبودی،نمی باشی |
10 |
انعام، 101 |
صاحبه |
همسر، همنشین،یار و یاور |
4(19) |
انعام، 101 |
تُدرِکُ |
احساس می کند،درک میکند،در می یابد، فرا می گیرد، می بیند |
2(10) |
انعام، 103 |
رَاس |
سر، جمع، : رُءوس |
18 |
بقره، 96 |
اُخت |
خواهر، جمع : اخوات |
14 |
نساء،12 |
حَبّ |
دانه، دانه ها |
12 |
انعام، 95 |
نَوی |
هسته ها |
1 |
انعام، 95 |
انّی |
چگونه، هرگونه، از کجا |
28 |
انعام، 95 |
تُوفکونَ |
(ازخدا) برگردانده می شوید به بیراهی |
4(27) |
انعام، 95 |
فَصّلنا |
به روشنی بیان کردیم، جدا جدا کردیم |
5(43) |
انعام، 97 |
لَطیف |
باریک بین ، دقیق، مداراگر و مهربان |
7(8) |
انعام، 103 |
اَرادَ |
خواست |
22(41) |
بقره،26 |
إثنی،إثنا،إثنانِ،إثنتا،إثنتین |
دو |
20 |
توبه،36 |
بَنات |
جمع إبنَتِ، دختران |
19 |
احزاب،33 |
ثلاث، ثلاثه |
سه |
19 |
کهف، 25 |
ءاذان |
جمع اُذُن، گوش ها |
18 |
توبه، 61 |
کَأیّن |
چه بسیار |
7 |
آل عمران،146 |
عَجَب |
شگفتی |
5(27) |
یونس،2 |
یُدبّرُ |
تدبیر می کند |
4(9) |
یونس،3 |
قِسط |
عدل و داد |
15(23) |
یونس،4 |
مَنازِل |
جایگاه ها |
2(11) |
یونس،5 |
عَدَد |
شمارش |
6(36) |
یونس،5 |
سِنین |
جمع سنه، سال ها |
19 |
یونس،5 |
اختلاف |
آمد وشد، گردش، اختلاف |
6 |
یونس،6 |
دَعوا |
درخواست، خواهش |
4(39) |
یونس،10 |
تحیه |
درود |
6 |
یونس،10 |
ءاخِر |
پایان |
40(155) |
یونس،10 |
مَدینه |
شهر، جمع مدائن |
17 |
یونس، |
سِتّه |
شش |
7 |
یونس،3 |
إستَوی عَلی |
چیره گشت، استقرار یافت |
8(14) |
یونس،3 |
إستوی إلی |
توجه کرد، روی کرد |
2 |
یونس، |
یَبدَوُ، یُبدِیُ |
آغاز می کند |
9(15) |
یونس،4 |
یُعیدُ |
باز می گرداند، دوباره انجام می دهد |
12(38) |
یونس،4 |
ضیاء |
روشن، روشنی |
3(6) |
یونس،5 |
إطمَآنوا |
اطمینان و آرامش یافتند |
1(13) |
یونس،7 |
نَجّینا |
نجات دادیم |
18(67) |
فصلت،18 |
الف |
هزار |
11 |
انفال،63 |
قابل |
قبول کننده، پذیرنده |
1(28) |
غافر، 3 |
توب |
توبه |
1(40) |
غافر،3 |
بِلاد |
جمع بَلَد و بلده، شهرها |
19 |
غافر، |
یَاخّذُوا |
بگیرند |
5(123) |
غافر، 5 |
یَحمِلونَ |
حمل می کنند، می برند |
2(50) |
غافر، 6 |
وَسِعَت |
فرا گرفته ای |
1(32) |
غافر، 7 |
اَدخِل |
داخل کن، وارد کن |
7(31) |
غافر،8 |
تِجاره |
تجارت، دادو ستد |
9 |
بقره، 282 |
بَیع |
خرید و فروش |
7(14) |
بقره، 254 |
طول |
توانایی و بی نیازی |
3(10) |
غافر، 3 |
لا یغرُر |
فریب ندهد |
1(27) |
غافر،4 |
تَقَلب |
رفت و آمد |
5(36) |
غافر، 4 |
هَمّت |
قصد کرد |
4(9) |
غافر، |
یُدحِضوا |
از بین ببرند، پایمال کنند |
2(4) |
غافر، |
قِ |
حفظ کن، نگه دار |
5(6) |
غافر، |
تَقِ (تَقی) |
حفظ کن، نگه داری |
3(28) |
غافر، 9 |
ذَکَر |
مذکر، مرد، پسر، ج: ذُکور |
16 |
غافر، |
أرجُل |
جمع رِجل، پاها |
16 |
اعراف،195 |
عَشر، عَشَر، عَشرَه |
ده |
16 |
مائده،12 |
یُنَبّیءُ |
آگاه می کند |
16(51) |
فاطر،14 |
دانستنی های قرآنی
* زمان های مناسب تدبر در قرآن
قرآن دیدار با خداست از این رو، باید زنده ترین حالات و اوقات را به قرآن اختصاص داد و در خدمت قرآن بسر برد؛ برای زنده ترین حالات، وقت خاصی را نمی توان معین کر، لیکن با توجه به تحولات شب و روز، اغلب می توان با کمی دقت در برنامه ریزی روزانه، مناسب ترین حالات را با مناسب ترین اوقات طبیعت همزمان نمود.
وقت طلوع و غروب خورشید، دو وقت مهم، در تحولات شبانه روزى است كه یكى جانشین دیگرى مى گردد و اوضاع و شرایط جوّى خاصى را پدید مى آورد كه با پیش از خود، بسیار متفاوت است؛ این جریان طبیعى بر وجودهاى لطیف و حساس، تأثیرات عمیقى را مى تواند بجاى گذارد و به انسان، طلوع و غروب زندگى و گذر سریع عمر را هشدار دهد و انسان را سخت به اندیشه در عاقبت زندگى و مقصد حركتش وادار نماید؛ از این رو، آغاز تحوّل تا حصول تحوّل در این دو وقت، جهت تدبّر در قرآن، خلوت و راز و نیاز با پروردگار و محاسبه و مشارطه با نفس بسیار تاكید شده است :
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّـحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ [5]
« و پروردگارت را در وجودت با حالت و ناله و زاری، و خوف و هراس و بدون آشکار کردن سخن در صبح گاه و بعد از عصر، یادنما و از بی خبران مباش، زیرا کسانی که نزد پروردگارت به سر می برند به هیچ وجه از عبادتش سرپیچی نکرده و بزرگی نمی ورزند و او را از هر عیب و نقص تنزیه و تقدیس می نمایند و صرفاً به او سجده می کنند»
این دو وقت از اوقات استجابت دعاست، از این رو شیطان سعی فراوان در اغفال انسان از این دو وقت دارد.
امام صادق (ع) می فرمایند : إذا تَغَيرتِ الشَّمْسُ فَأذكُرِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إنْ كُنْتَ مَعَ قَوْمٍ يَشْغَلُونَكَ فَقُمْ وَادْعُ ( هر وقت خورشید متغیر گشت، پس خدای عزیز و جلیل را یاد کن و اگر با قومی هستی که تو را سرگرم می کنند پس – از میانشان- برخیز و دعا نما)
در وقت قبل از طلوع در زمینه نشاط صبح گاهی طبیعت، انسان از فراغت فکری و حداکثر نشاط روحی برخوردار بوده، فرصت فرصت مييابد كه جهتِ فعاليت روزانه و سلامتيِ معاشرتها و ارتباطات، با قرآن و دعا، تغذيه روحي شود.
وقتِ قبل از غروب زمان مناسبي است كه حاصلِ كار روزانه، جمع بندي گشته، با معيارها و ضوابطِ الهي محاسبه شود، شفق و اضطراب طبيعت با حكايتگريِ گذر عمر و از دست رفتنِ فرصتها، شور و اضطرابي را بر جانِ انسان، فرو ميريزد كه خود زمينه بسيار مناسبي را براي انديشناك شدن از سرنوشت خود و تدبر در حقايق دنيا و آخرت، بوجود ميآورد:
«فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ.»[6]
(پس نه، قسم به شفق و به شب و آنچه كه جمع كند و به ماه وقتي كه جلوهگر شود كه بيشك مرحله و حالتي عظيم و هولناك را خواهيد رهسپرد، در حالي كه از مرحلهاي عظيم گذر نمودهايد، پس آنها را چه شده است كه ايمان نميآورند و هرگاه قرآن بر آنان خوانده ميشود تواضع و فروتني نمينمايند ـ سجده نميكنند ـ)
وقتِ مهمِ ديگر، كمي از دو ثلث آخر شب، خصوصاً ثلث آخر ميباشد كه از ارزشمندترين و مؤثرترين اوقاتِ مناجات و انس و تدبر در قرآن ميباشد كه در سوره مزّمل بر آن تأكيد شده است.
آرامش شب، سكوت مرموز و الهام بخش آن به همراه خلوت و تنهايي، تمركز و حضوري را سبب ميشود كه در اوقات ديگر كمتر بدست ميآيد؛ آمادگي و نشاط روحي در اين وقت نياز به تمرين و برنامه ريزي دقيق دارد، و مهمتر از آن نيازمندِ درك و معرفت به شأنِ ربوبي و درك و احساسِ فقر و نياز خود، ميباشد.
در آيات بيشماري، برخصوصِ اين سه وقت، جهت كسب توان روحي تأكيد شده است.
« وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً.»[7]
(نام پروردگارت را صبحِ زود و بعد از عصر ياد نما و در پارهاي از شب او را سجده كن و او را شبي طولاني تسبيح نما).
برداشت نادرست از قرآن
امام صادق (ع) به یکی از یاران خود فرمود : شنیدم گروهی کم مایه شخصی را بسیار تعظیم کرده، فضایل و کمالاتی را برای او بر می شمرند. دوست داشتم او را از نزدیک – به نحوی که مرا نشناسد- ببینم تا ارزشش را بفهمم. روزی او را تعقیب کردم. وی در دکان نانوایی توقفی کرد و نانوا را غافلگیر نموده، دو قرص نان برگرفت و رفت. من از او در شگفت شدم. آن گاه رفت تا به دکان بقالی رسید. آنجا نیز دو انار دزدید و سخت مواظب بود که بقال نبیند باز این منظره تعجب کردم ولی همچنان او را رها نکردم تا به خرابه ای رسید که بیماری در آنجا افتاده بود. دو قرص نام و دو انار را نزد وی گذاشت و از آنجا گذشت. او از جلو و من از پی رفتیم تا از دروازه شهر گذشتیم. به بیرون شهر که رسیدیم، وی را صدا زدم و به ا گفتم : مدتی بود نام تو را شنیده و مشتاق دیدار تو بودم و امروز کارهایی از تو مشاهده کردم که فکر مرا مشغول و نگران ساخته. من تو را دیدم که از نانوایی دو قرص نان دزدیدی. سپس به انار فروشی گذشتی و دو انار هم از او ربودی! پاسخ داد قبل از هر چیز بگو ببینم کیستی ؟ گفتم : از اهل بیت رسول خدا (ص). گفت : نکند تو جعفربن محمد هستی ؟ گفتم : همانم.
گفتم: همانم. گفت: چه فايده! نواده پيامبري كه از دين بيخبر است و علم جدّ و پدرت را ترك كردهاي، زيرا كاري كه در خور مدح است و كنندة آن شايستة تمجيد و ستايش است جا نداشت كه مورد انكار و ناسپاسي قرار بگيرد.
گفتم: جهل من از كجا واضح شد گفت: همين كه خدا در قرآن ميفرمايد:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها» «كسي كه كار نيكي انجام دهد ده ثواب دارد و كسي كه كار بدي انجام بدهد زياده از همان يك گناه بر او نيست»
من با دزدي كردن دو قرص نان دو گناه كردم، چنانكه با ربودن دو انار دو گناه ديگر انجام دادم. پس روي هم چهار گناه كردم ولي خود از آنها نخوردم بلكه دو انار و دو قرص نان را صدقه دادم و هر يك به مقتضاي آية قرآن ده حسنه دارد كه ميشود چهل ثواب. بنابراين از يك سو چهار گناه و امّا از ديگر سو چهل حسنه به جا آوردم و چهار حسنه، مقابل چهار گناه خارج شود. در نتيجه سي و شش حسنه براي من باقي ميماند.
من در جوابش گفتم: مادرت در سوگ تو گريه كند! تو خود جاهل كتاب خدايي! مگر نشنيدهاي كه خداوند بزرگ ميفرمايد: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»
«خداوند، عمل خوب را از پرهيزكاران ميپذيرد و شرط پذيرفته شدن عمل تقوا است».
و تو با دزديدن دو قرص نان دو گناه كردي و با ربودن دو انار دو گناه ديگر. با صدقه دادن آنها نه تنها حسنهاي را انجام ندادي، بلكه چون بدون رضايت صاحبانش به فقير دادي چهار گناه ديگر بر آن چهار گناه افزودي .او همچنان خيره خيره به من نگاه ميكرد و از من نپذيرفت. من نيز او را رها كردم و گذاشتم.
مسابقه و تحقیق :
دوستان و همراهان ارجمند، موضوع تحقیق در نظر گرفته شده برای این شماره « اهمیت آشتی میان مردم» می باشد. برای آشنایی شما، مطلبی با این موضوع در ادامه خواهد آمد.
شما می توانید با مراجعه به منابعی که در دسترس دارید، خصوصاً تفاسیر قرآن کریم، به تحقیق و پژوهش را این باره پرداخته و مقالات خود را برای ما ارسال نمایید.
به افرادی که نوشته های خود را برای ما ارسال نمایند، هدیه ای به رسم یادبود تقدیم خواهد شد و به 3 نفر برتر نیز جوایزی اهدا می گردد.
به همراه نوشته ها، مشخصات دقیق خود شامل : نام و نام خانوادگی، سال تولد، میزان تحصیلات، آدرس دقیق پستی به همراه کدپستی و تلفن تماس را ارسال نمایید.
در نوشتن مطالب دقت نمایید حتماً منابع استفاده شده را دقیقاً همراه با ذکر نام کتاب، مولف، ناشر و صفحه مربوطه قید کنید .
هر تعداد از دوستان، بستگان و نزدیکان شما که علاقه مند باشند، می توانند در این مسابقه شرکت کنند و نوشته های خود را همراه با مشخصات خود برای ما ارسال نمایند.
همراه با این جزوه برگ دیگری قرار دارد که مهلت ارسال مقالات توسط شما در ان قید شده است.
مقاله
* اهمیت آشتی میان مردم
یكی از برنامههای مهم اسلام، ایجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنیها و تبدیل آن به دوستی و مودت و صمیمت در میان برادران دینی است؛ چرا كه زندگی انسانها به طور كلی خالی از رنجش و كدورت و خصومت نیست؛ زیرا از طرفی در اثر بالابودن سطح انتظارات، توقعات بیش از حد، بیتوجهی به حقوق اشخاص، كوتاهی در انجام وظایف، متفاوت بودن خلق و خوی مردم و... و از طرف دیگر بعضی از انسانها پرحوصله و باگذشت و بعضی كم حوصله و زود رنج هستند ، قهراً دشمنی و كدورت و اختلاف پیش خواهد آمد.
لذا اسلام به پیروان خود در تعالیم اجتماعی و اخلاقی دستور داده است كه نسبت به رویدادهای جامعهی خودشان بیتفاوت نباشند، بلكه سعی كنند در چهارچوب تعالیم آسمانی اسلام حس خیرخواهی و اصلاح طلبی در مردم پرورش داده شود و پیوسته در زدودن كدورتهای میان برادران دینی خود كوشا باشند.
اسلام آن چنان به این موضوع اهمیت داده است كه اصلاح و آشتی بین مردم را نه تنها به عنوان یك كار نیك و پسندیده، بلكه به عنوان یكی از بهترین عبادتها پذیرفته و برتر از نمازهای (مستحبی) شمرده است. چنانكه امیرمؤمنان علی(ع) در یكی از وصایای خود به فرزندانش میفرماید:
«انی سمعت جدكما رسول الله(ص) یقول: اصلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصیام».
«از جد شما شنیدم كه اصلاح و آشتی دادن میان مردم از یكسال نماز و روزه (مستحبی)برتر است».
آشتی از دیدگاه قرآن
ممكن است به نظر برسد كه انسان، مسئول كارهای خویش است نه دیگران؛ چنانكه در آیه شریفه میفرماید: «لاتكلف الانفسك» اما با كمی توجه و دقت، انسان متوجه میشود كه علاوه بر وظائف شخصی در مقابل كارهای خود، وظیفهی دیگری نیز در رابطه با جامعه و برادران دینی خود دارد. به عبارت دیگر: علاوه بر وظائف شخصی، وظائفی هم در رابطه با جامعه بر انسان واجب است؛ لذا از نظر قرآن هر انسانی كه دیگری را به كار نیك یا بد، دعوت یا راهنمائی كند، یا با ایماء و اشاره وادار نماید، (ولو به ظاهر حرف حقی زده باشد كه باعث دشمنی و خصومت و از همپاشیدگی اجتماع یا خانواده شود) بهرهای از كار نیك یا بدی كه باعث شده، خواهد داشت. چنانكه خداوند متعال میفرماید:
«كسی كه شفاعت (=تشویق و كمك) به كار نیكی كند، نصیبی از آن برای او خواهد بود؛ و كسی كه شفاعت (=تشویق و كمك) به كار بدی كند، سهمی از آن خواهد داشت. و خداوند حسابرس و نگهدار هر چیز است.»
یكی از برنامههای مهم اسلام، ایجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنیها و تبدیل آن به دوستی و مودت و صمیمت در میان برادران دینی است.
بنابراین معلوم میشود معنی اینكه هر كس مسئول كارهای خود است، این نیست كه از دعوت دیگران به سوی حق و مبارزه با فساد و باطل چشم پوشی نموده و به خودش مشغول شود و برنامههای اجتماعی اسلام را فراموش نماید. زیرا آیه گرچه در مورد جنگ با كفار نازل شده، ولی یك حكم كلی و روشنگر و یكی از منطقیترین و اصیلترین مسائل اجتماعی اسلام میباشد و با صراحت تمام، شریك بودن مردم در سرنوشت یكدیگر را از راه شفاعت و تشویق و راهنمائی بیان میكند و لذا اگر گفتار یا اشاره، حتی سكوت كسی باعث كار نیك یا بد مردم شود، او هم شریك در نتیجه و پاداش یا كیفر آن كار خواهد بود. چنانكه در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) میخوانیم:
« من امر بمعروف او نهی عن منكر او دل علی خیراو اشار به فهو شریك و من امر بسوء او دل علیه او اشار به فهو شریك.»
«هر كس دستور به كار نیك بدهد، یا از كار بد جلوگیری به عمل آورد، یا به كارهای خوب راهنمائی نماید یا اشاره كند، او در فرجام آن كار شریك میباشد؛ همچنین اگر به كارهای بد دستور دهد یا راهنمائی كند یا اشاره نماید، باز شریك است.»
پس معلوم میشود كسانی كه واسطهی آشتی گروهی یا اشخاصی كه بین آنها كدورتی پیش آمده هستند، خداوند او را بی پاداش نخواهد گذاشت. همچنین اگر خدای ناكرده باعث كدورت اشخاص یا طائفهای، یا از همپاشیدگی خانوادهای شوند، باز هم نتیجه و كیفر كارشان را خواهند چشید؛ زیرا اسلام برخلاف مكتبهای دیگر، مسلمانان را برادر یكدیگر معرفی میكند و میفرماید:
«مؤمنان برادر یكدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح و آشتی برقرار سازید و تقوای الهی پیشه كنید، تا مشمول رحمت او شوید»
در اهمیت آشتی میان مردم، همین بس كه جلسات و صحبتهای در گوشی (نجوا) كه غالباً به منظور كارهای سری و مخفیانه و شیطنتآمیز تشكیل میشود، و از نظر خداوند مذموم است، و از شیطان میباشد: «انما النجوی من الشیطان»
اگر در كارهای نیك و تشویق مردم به آشتی باشد، نه تنها اشكالی ندارد، بلكه در مواردی هم لازم است كه انسان با طرفین منازعه درگوشی صحبت كند. چنانكه میفرماید:
«ای كسانی كه ایمان آورده اید، هنگامی كه نجوا میكنید، برای گناه و ستم و نافرمانی پیامبر نجوا نكنید و تنها برای كار نیك و پرهیزكاری نجوا داشته باشید».
مؤمنان برادر یكدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح و آشتی برقرار سازید و تقوای الهی پیشه كنید، تا مشمول رحمت او شوید.
یا در آیهی دیگر میفرماید:
«در بسیاری از سخنان درگوشی (و جلسات محرمانه) آنها، خیر و سودی نیست؛ مگر كسی كه (به این وسیله) امر به كمك به دیگران، یا كار نیك، یا اصلاح در میان مردم كند؛ و هركس برای خشنودی پروردگار چنین كند، پاداش بزرگی به او خواهیم داد»
نكتهای كه در اینجا خیلی اهمیت دارد، تقوای الهی است. در آشتی دادن شخص یا گروه، میبایست تقوای الهی رعایت شود. چه بسا ممكن است تمایل به یك طرف، سبب ناكامی در اصلاح روابط شده و باعث افزایش دشمنی و كدورت گردد؛ لذا قرآن در پایان آیه میفرماید:
«تقوای الهی در داوری رعایت شود تا اختلاف و نزاع ریشهكن شود»
و اینجاست كه انسان متوجه میشود خیر و بركت مردم در كردارهای نیك و تشویق به صدقه و معروف و اصلاح بین مردم نیز در صورتی است كه جانب تقوای الهی رعایت شود؛ چرا كه گاهی برای آشتی بین مردم اگر مسائلی آشكارا گفته شود، بیتأثیر بوده و احتمالا مسئلهی اصلاح، خنثی شود و باید با هر كدام از طرفین دعوا جداگانه و به صورت درگوشی صحبت شود و نقشهیاصلاح، عملی شود و آشتی دهنده باید در این راه خیر و الهی، از مال یا نفوذ و حیثیت خود استفاده نماید. چنانكه در حدیثی از علی(ع) میخوانیم كه فرمود:
«خداوند زكات نفوذ و حیثیت اجتماعی را بر شما واجب كرده است آنچنانكه بر شما زكات مال را واجب كرده»
اگر اسلام به آشتی میان مردم این قدر اهمیت داده، به خاطر اهمیت و نقش آن در اتحاد و یكپارچگی خانوادهها و بالاخره قدرت جامعهی مسلمانان است و میتوان گفت كه اصلاح و برقراری آشتی، یكی از اركان قوام جامعهای نیرومند میباشد. چنانكه در شأن نزول آیهی 9سورهی حجرات آمده است: میان دو قبیلهی معروف مدینه -اوس و خزرج- اختلافی افتاد و همان سبب شد كه گروهی از آن دو به جان هم بیفتند و با چوب و كفش یكدیگر را بزنند! آنگاه آیهی فوق نازل و راه برخورد با چنین حوادثی را به مسلمانان آموخت و به دستور پیامبر آتش اختلاف و منازعه خاموش شد.
ما هم اگر از دستمان بر میآید، نفوذی داریم، حیثیتمان ایجاب میكند و یا با پول خرج كردن و بالاخره به هر نحوی كه میتوانیم سعی كنیم بین اشخاص یا گروه ها یا جامعه و برادران دینی خود صلح وآشتی برقرار سازیم. و از خدا بترسیم و بیطرفانه و بیغرض این كار را انجام دهیم. نه اینكه خدای ناكرده به جای صلح و آشتی، در لباس دوست و یا فامیل و به ظاهر مصلح و دلسوز، با رفتار و گفتار و كردار خود سبب كدورت و خصومت بین اشخاص یا خانوادهها شده و مشمول آیهی :
«والفتنة اشد من القتل» شویم.
مهدی سیف جمالی
چکیده مقالات رسیده
ضمن تشکر از عزیزانی که در امر مقاله نویسی شرکت می کنند، دو نکته را یادآور می شویم :
1. لطفا مقالات خود را تا زمان تعیین شده ارسال نمائید تا بتوانیم مقالات شما را در مسابقه شرکت دهیم.
2. مطابق با موضوع داده شده، مقالات خود را تنظیم کنید. به عنوان مثال، مقاله شماره گذشته در رابطه با کتابت وحی و کاتبان وحی بود که بعضی از عزیزان از دایره موضوع خارج شده و در رابطه با قرآن مطالب خود را به نگارش در آورند و فقط چند سطر را به این موضوع اختصاص داده اند.
اسامی افرادی که مقالات آنها با موضوع « کتابت وحی و کاتبان قرآن» به دست ما رسیده است عبارتند از :
خانم ها : زهرا نسیمی، فاطمه خواجه نژاد، زینب خانی، فاطمه قادری مقدم، مریم افتخاری، فاطمع افتخاری، فرشته اسکندری و زهرا مرادی عنایت .
با توجه به اینکه اکثر مقالات از نظر علمی هم سطح بوده اند و انتخاب بهترین آنها کار بسیار دشواری بوده است لذا تنها راه حل برای انتخاب عادلانه، قرعه کشی بین آنها بوده که 3 مقاله منتخب عبارتند از مقالات خانم ها :
فاطمه افتخاری، فرشته اسکندری، زهرا مرادی عنایت .
خانم فاطمه افتخاری
مجموع مباحثی که خانم افتخاری در مقاله خود ارائه داده اند عبارتند از جمع قرآن در یک مصحف، ابراز کتابت، مرحله کتاب قرآن، کاتبان وحی، چگونگی کتابت آیات و ...
ایشان کتاب قرآن را به دو صورت بیان نموده اند :
1- کتابت به حسب ترتیب نزول آیات .
نویسندگانی که کتابت وحی را به عهده داشتند آیات را پی در پی به ترتیب زول می نوشتند. هرگاه « بسمله» ای نازل می شد در می یافتند که مورد قبلی پایان یافته و سوراه ای دیگر آغاز شده است .
2- کتابت بدون رعایت ترتیب نزول به دستور پیامبر (ص) :
بر اساس مدارک تاریخ گاه آیه با آیاتی نازل می شده ولی پیامبر (ص) به نویسندگانی وحی دستور می داده است که آن آیه یا آیات را در لابه لای سوره ای که قبلا نازل شده و پایان یافته بود، قرار دهند
این گونه تنظیم آیات که خارج از روال طبیعی نزول آیات بوده نیاز به تصریح و تعیین شخص پیامبر (ص) داشت و بی گمان حکمت و مصلحتی در آن نهفته بوده است.
خانم فاطمه اسکندری
مقاله خانم فاطمه اسکندری در رابطه با موضوعات :
آغاز وحی و حفظ و کتابت آن، جمع و تدوین قرآن، جمع قرآن در زمان ابوبکر و عثمان، حفاظ قرآن و عدد نویسندگان وحی تنظیم نموده اند.
خانم اسکندری در بخشی از مقاله خود می نویسد جمع و تدوین قرآن در سه مرحله صورت گرفته است :
1- زمان حضرت رسول اکرم (ص) 2- زمان ابوبکر 3- زمان عثمان
در زمان پیامبر قرآن به صورت مکتوب ولی غیر کتابی بود یعنی به صورت صحیفه بود.
مهمترین عللی که پیامبر را از جمع نهایی و کتابی ساختن قرآن باز می داشت عبارتند از :
1- باب وحی باز بود و در هر مرحله از وحی آیاتی نازل می شد که حضرت (ص) بهکاتبان وحی می فرمود این آیه یا آیات را در فلان سوره بین فلان آیه و فلان آیه قرار دهید و این نه به اراده و اختیار حضرت محمد (ص) بلکه به رهنمود وحی و اشاره جبرئیل بود که از پیشگاه خداوند اینگونه راهنمایی ها را برای شکل یابی نهایی قرآن نازل می کرد.
2- دیگر اینکه پیامبر (ص) همواره در انتظار نسخ احتمالی بعضی از احکام قرآن یا نسخ تلاوت قسمتی از آن بود، لذا تا وحی به پایان نمی رسید امکان تدوین و مصحف سازی نبود.
خانم زهرا مرادی
عناوین اصلی مقاله خانم مرادی عنایت عبارت است از کتابت وحی و کاتبان قرآن.
آیا معاویه از کاتبان وحی بوده است؟ کاتبان وحی چه کسانی بودند ؟ نویسندگان مدینه در صدر اسلام و ... .
ایشان در بخشی از مقاله خود به این نکته می پردازد که همه کاتبان وحی دارای صداقت و ایمان یکسان نمی باشند. از جمله عبدا... بن سعدبن ابی السرح، یکی از نخستین کاتبان وحی بود که خط خوشی داشت اما پس از مدتی مرتد شد و از مدینه به مکه گریت و در آنجا به خود می بالید که گاهی به جای سمیع یا به جای خبیر، لابصیر می نوشته است تا اینکه درباره او « آیه 106 سوره 16» و « 93 سوره 6» نازل شد .
منابعی که در تهیه این جزوه از آنها استفاده شده است
* آموزش مفاهیم قرآن مسعود وکیل
* اینترنت