آشنایی با سوره ها
*ربابه کابوسی
طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان
نام سوره: ق شماره سوره: 50 محل نزول : مکه
تعداد آیه : 45 تعداد کلمه : 373 تعداد حروف: 1507
معنی: (ق) از حروف رمزی قرآن می باشد.
علت نام گذری: آيه اول مي باشد.(اكثر سوره هايي كه با حروف مقطعه آغاز مي شوند، به نام حروف ناميده شده اند.)
نام های دیگر: باسقات (چیزهای بلند و مرتفع).
محتواي سوره:
1. تعجب کفار از مسأله معاد
2. تشریح نشانه های توحید
3. یادآوری نعمت های الهی
4. اشاره به سرگذشت آموزنده اقوام، ملل و پیامبران گذشته
5. نظارت خداوند بر اعمال انسان
6. معاد و حیات مجدد
7. خلقت آسمان و زمین.
ترتیب سوره: سي و سومين سوره است كه بعد از سوره«مرسلات» و قبل از سوره«بلد» نازل شده است.
فضیلت سوره: از پیامبر اسلام(ص) نقل شده است: هر كس سوره«ق» را قرائت كند، خداوند سختی ها و سكرات مرگ را بر وی آسان میكند.
از امام باقر(ع) نیز روایت شده است: هر كس در نمازهای واجب و یا مستحب خود سوره «ق» را قرائت نماید، خداوند در روزی او، وسعت ایجاد كرده و در روز قیامت كتاب اعمال او را به دست راستش داده و از او به آسانی حسابرسی می كند.
*مریم علیجانی
طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن حضرت آیت الله نورمفیدی
قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا(٩) قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا(10)فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىإِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا (مریم/11)
حضرت زکریا از خداوند تقاضا و دعایی نمود که خدایا به من فرزندی عطا کن که وارث من باشد و خدای متعال به ایشان این مژده را داد که ما به تو فرزندی می دهیم که نامش یحیی است و در گذشته هم همتایی نداشته است. به دنبال این بشارت حضرت زکریا متعجب گشت و از خداوند سوال فرمود که خداوندا من با این وضعی که دارم چطور به من فرزندی عطا می کنی؟ همسرم نازاست و من هم پیر شده و بدنم به خشکی گراییده است.
مفسرین می گویند سوال حضرت ذکریا و تعجب ایشان نه از بابت این بود که این کار را از خداوند بعید می دانسته، بلکه از بابت فهم و طلب فهمیدن بود. خداوند در اینجا پاسخ وی را می دهد که این کار برای خدا آسان است و مگر خودت در ابتدا چه بودی؟ تو را آفریدم در حالیکه هیچ نبودی... .
حضرت زکریا(ع) بعد از این صحبت تقاضای نشانه ای می کند و می فرماید خدایا اگر این دعا اجابت می شود، پس نشانه ای برای من بفرست. در این قسمت ممکن است سوال پیش آید که مگر حضرت زکریا به سخن خداوند شک داشته است که این تقاضا را می کند؟ مفسران پاسخ می دهند که نه تنها شک نداشته، بلکه بسیار هم یقین داشته است. فقط می خواست قلبش اطمینان پیدا کند و به آرامش برسد. از آنجایی که انسان گاهی دچار خطا و تشویش ذهنی می شود، برای پاسخگویی به آنها مرور این نشانه ها خوب است. مانند داستانی که از حضرت ابراهیم در قرآن بیان شده است؛ در سوره بقره آیه ی 260 که از خداوند درخواست کرد: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٢٦٠/ بقره)»
«به [یاد آرید] هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنمایان که مردگان را چگونه زنده می کنی؟ خداوند فرمود: آیا [به قدرتم در مورد زنده کردن مردگان] مؤمن نیستی؟ گفت: چرا، ولی می خواهم [با مشاهدۀ کیفیت زنده شدن مردگان] دلم آرامش یابد. خداوند خطاب کرد: چهار پرنده بگیر و [پس از ذبح کردن و پاره پاره نمودنِ آنها] مخلوطشان کن، آنگاه بر هر کوهی بخشی از آن را قرار بده، سپس آنها را فراخوان! [خواهی دید که] شتابان نزدت می آیند، بدان که بی تردید خداوند توانای شکست ناپذیر و حکیم است.»
در این آیه خداوند متعال می فرماید: هنگامی که ابراهیم گفت: خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد آری ولی می خواهم قلبم آرامش یابد... . بنابراین حضرت ابراهیم برای اطمینان قلبی این درخواست را نمود. حضرت زکریا نیز برای اطمینان قلبی این درخواست را انجام داد.
نشانه ای که خداوند به حضرت زکریا بیان می کند این است که سه شبانه روز نمی توانی حرف بزنی. زبانت بند می آید. فقط برای ذکر، عبادت، تسبیح و تقدیس الهی زبانت باز می شود. در عین حال که حضرت زکریا سالم بود و هیچ بیماری ای نداشت.
خداوند در ادامه می فرماید: پس حضرت زکریا از محراب عبادت خود برای رفتن به سوی خلق خارج شد و با اشاره به مردم فهماند که صبح و شام تسبیح خدا را به جا آوردند و خداوند را شکر گویند. زیرا برکات عطای فرزند به زکریا به همه ی قوم بنی اسرائیل می رسید. این امر خیلی مهم و قابل ارزش بود که خداوند حضرت یحیی را به حضرت زکریا عطا کرد و در ادامه آیه خداوند به حضرت یحیی می فرماید: (یا یحیی خذ الکتاب بالقوه) یعنی کتاب تورات حقیقی را به تمام معنا و با قوت بگیر. یعنی از نظر علمی و عملی تورات را در وجودت محقق کن. همانطور که ما مسلمانان نیز باید قرآن را به تمام معنا، با قوت و علماً و عملاً یاد بگیریم و در زندگی به کار بریم. زیرا شخص رسول خدا(ص) چنین بود. از همسر رسول خدا(ص) سوال شد پیامبر را برای ما تعریف کنید، گفت اخلاق پیامبر هرآنچه که در قرآن است، بود. قرآن همان است که پیامبر داشت.
پنجره ای به نور
*زکیه مزیدی
مدرس مدرسه علمیه
شئون امامت
امامت در نظر ما شیعیان اهمیت فوق العاده ای دارد، به طوری که آن را یکی از اصول مهم اعتقادی خود می دانیم. اما اهل تسنن اگرچه امامت را قبول دارند، اما نه به شکلی که شیعه پذیرفته است؛ لذا از نظر آنها امامت جزء فروع دین است نه اصول دین. حال برای این که مسأله به خوبی روشن شود، ابعاد و جنبه های مهم امامت را باز می گوییم: رهبری، مرجعیت دینی، ولایت معنوی
رهبری اجتماع
یکی از شئون امامت، ریاست عامه است؛ یعنی پس از پیامبر، یکی از کارهای مهمی که بلاتکلیف می ماند، رهبری اجتماع است، زیرا اجتماع زعیم و پیشوا لازم دارد، که این اصل را شیعه و سنی هر دو قبول دارند. در واقع امام کسی هست که با تشکیل یک حکومت الهی و بدست آوردن قدرت های لازم، سعی می کند احکام خدا را عملاً اجرا و پیاده نماید و اگر هم نتواند رسماً تشکیل حکومت دهد تا آنجا که در توان دارد در اجرای احکام می کوشد.(مکارم شیرازی، ج1 ص441)
اجتماع زعیم می خواهد و کسی نسبت به این موضوع تردید ندارد. زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست؟ این است مساله ای که اصل آن را، هم شیعه قبول دارد و هم سنی .شیعه می گوید پیامبر(ص) رهبر بعد از خودش را تعیین کرد و بیان نمود که بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی(ع) باشد و اهل تسنن این مطلب را لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد، نمی پذیرند و می گویند در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند. پس آنها هم اصل امامت و پیشوایی را قبول دارند، منتها آنها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود و شیعه معتقد به این است که پیامبر اکرم به وحی الهی رهبر و امام بعد از خودش را تعیین کرد.
در قرآن کریم آمده: «بلغ ما اُنزل الیکَ من ربّک....»
مرجعیت دینی
در مباحث قبل بیان نمودیم که پیغمبر مبلغ وحی بود. مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر می پرسیدند. آنچه را که در قرآن نبود نیز از ایشان سؤال می کردند. علی(ع) وصی پیغمبر بود و پیامبر تمام کلیات اسلام را (آنچه را که هست و باید گفته بشود) به علی(ع) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده و تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی کند، معرفی کرد و فرمود: ایها الناس! بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهید بدانید از وصی من بپرسید؟ اسلام را فقط پیغمبر(ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را که باید گفته بشود، به وی آموزش داد. اینطور نیست که قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد.
اهل تسنن حرفشان این است که دستورات اسلام هر چه بود، همان بود که پیغمبر به صحابه اش گفت. با این باور در مسائلی که در مورد آنها از صحابه هم چیزی روایت نشده، با مشکل روبرو می شوند. اینجاست که مسأله قیاس وارد می شود و می گویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسه گرفتن، تکمیل می کنیم که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه می فرماید یعنی خدا دین ناقص فرستاده که شما بیایید تکمیلش کنید؟! ولی شیعه معتقد است، نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحی کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص برای مردم بیان کرد و امکان نداشت خود پیغمبر در گفته خودش عمداً یا سهواً دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر هم امکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود، زیرا همانگونه که پیغمبر به نوعی مؤید به تائید الهی بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تائید الهی بود.
ولایت معنوی
ما معتقدیم که هیچ عصر و زمانی از یک انسان کامل خالی نیست و امام، یعنی انسان کامل و به تعبیر دیگر، حجت زمان است که برای نجات و هدایت انسانها قرار داده شده است.
«و لو لا الحجة لساخت الارض باهلها» یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد.(اصول کافی،ج1: 179حدیث 10) که علاوه بر دانستن احکام اسلام و معارف قرآن، بر اعمال امت، نیز ناظر است. بنابراین امام یک انسان کامل و حجت خدا بر روی زمین است که اعتقاد شیعه به وجود یک امام معصوم در هر عصر، فلسفه اش همین است که امام علی(ع) فرمود: «آری به خدا سوگند صفحه روی زمین هرگز از رهبری که با حجت الهی قیام کند خالی نشود، خواه ظاهر و آشکار باش یا پنهان، تا نشانه های الهی و دلایل فرمان او از میان نرود.»(نهج البلاغه،کلمات قصار147)
و یا در حدیثی پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کسی که بدون امام و رهبر از دنیا برود مرگ او، مرگ جاهلیت است.
و در قرآن کریم از آن تعبیر به «عهد خدا» شده است: «لاینالُ عَهدِی الظالمینَ».(بقره/124)
منصب رفیع امامت، به حضرت ابراهیم(ع) نیز داده شده، زیرا در برابر سختی ها استقامت ورزید و از امتحانات سربلند بیرون آمد؛ یعنی پس از این که به پیامبری منصوب شد، خداوند او را به مقام امامت مزین کرد. این مقام به اندازه ای برای او اهمیت داشت که از خدا طلب کرد این مقام را در فرزندانش قرار دهد، آنگاه به وی خطاب شد که به ظالمین آنها داده نمی شود.
برای انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائل اند، ما در اغلب زیارتها می خوانیم که به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف می شود، یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است. ما در زیارت می گوییم(این را همه ما همیشه می خوانیم و جزء اصول تشیع است): «اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی » ای امام معصوم، ای حجت خدا، من گواهی می دهم که تو الآن وجود مرا در اینجا حس و ادراک میکنی، من اعتراف میکنم که تو سخنی را که من الآن می گویم: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» می شنوی، من اعتراف می کنم و شهادت می دهم که سلامی را که من به تو می کنم: «السلام علیک» تو به من جواب می دهی. اینها را هیچ کس برای هیچ مقامی قائل نیست. اهل تسنن(غیر از وهابیها) فقط برای پیغمبر اکرم قائل هستند و برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنین علو روحی و احاطه روحی قائل نیستند. ولی این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را می گوییم.
شرايط و ويژگی هاى امام از ديدگاه شيعه
یکی از بحث های مهم و اساسی در خصوص امامت، شرایط و ویژگی های امام است. اهل تسنن، در این مورد سه شرط علم و عدالت و بیعت را کافی می دانند و در واقع امام را تا حد یک سیاستمدار معمولی، تنزل داده اند. اما شيعه معتقد است كه امام بايد از سوى خدا تعيين و معرفى شود. پس شيعه در مورد امامت قائل به نص است. البته شيعه معتقد است كه امام تعيين شده از سوى خدا بايد ويژگى هايى نيز داشته باشد تا او را از ديگران ممتاز گرداند و شاهدى بر صدق ادعاى امامت او باشد.
اين ويژگى ها عبارتنداز: علم الهی، عصمت و...
در ادامه به بررسى هر يك از اين ويژگى ها خواهيم پرداخت و از آنجا كه عصمت بحث بسيار مهمى است، آن را در انتها به صورت مستقل و مفصل مورد بررسى قرار خواهیم داد.
داستان های قرآنی
*ربابه کابوسی
طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان
طائفه جن ايمان مى آورند
وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ ... .(احقاب/ 29 تا 32)
بعد از وفات ابوطالب كار بر پيامبر(ص) سخت شد، به سوى طائف رفت تا شايد همراه و یاوری پيدا كند. اشراف طائف شديداً از در تكذيب درآمدند، آن قدر از پشت سر به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد و در سايه درخت نخلى نشست، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت.
باغ متعلق به «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعة» دو نفر از ثروتمندان قريش بود، پيامبر از مشاهده آنها ناراحت شد، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست.
آن دو غلامشان «عداس» را كه مردى مسيحى بود با طبقى از انگور خدمت پيامبر(ص) فرستادند، پيغمبر به «عداس» فرمود: از كجايى؟ گفت: از نينوا! فرمود: از شهر بنده صالح خدا «يونس»؟ «عداس» گفت: شما از كجا يونس را مى شناسيد، فرمود: من رسول خدايم، خداوند به من خبر داده، «عداس» به حقانيت پيامبر(ص) پى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر(ص) را بوسه داد. هنگامى كه برگشت «عتبه» و«شيبه» او را سرزنش كردند كه چرا اين كار را كردى؟! گفت: اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان در مورد پيامبرمان «يونس» خبر داد، آنها خنديدند و گفتند: مبادا ترا از آئين نصرانيت فريب دهد كه او مرد فريبكارى است! پيامبر(ص) به سوى مكه بازگشت(در حالى كه محصول اين سفر تنها يك مرد مؤمن بود) تا به نزديكى نخلى در دل شب رسيد مشغول نماز شد، گروهى جن از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند و گوش فرا دادند و ايمان آوردند.
قرآن و ادبیات فارسی
*فاطمه احمدی
طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان
وَ جَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ(9/یس)
«و پيش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نيز حائل و سدّى قرار داديم و به طور فراگير آنان را پوشانديم، پس هيچ چيز را نمى بينند».
در ادامه تفسیر آیه شریفه، مولانا در دفتر پنجم، یکی دیگر از سدهایی را که مانع انسان می شود، حرص صیادی می داند. در واقع انسان کسی است که خود می تواند صیادی بزرگ باشد و کمالات بسیاری را صید کند؛ اما آنقدر از خود و خدای خود غافل می شود که صید صیادان دیگر قرار می گیرد. مولانا متذکر می شود که ای انسان تو صیاد صیدهای حقیر و ضعیف نباش و خودت را بزرگ کن؛ زیرا همانطور که تو صیدهای حقیر و ضعیف را می گیری، صیادی نیز تو را صید می کند. هر کجا دام و دانه هست منشین. برو عاقبت صیادان صیدهای حقیر را نگاه کن، پس فریب لذات را مخور که فرجامی ناگوار در پی دارد. همه دنیا و ابنای آن صیادان صیدهای حقیرند، اگر با دیده بصیرت نگاه کنی می بینی که فرجام آنان چه شد؟
هر کجـا دام است و دانه، کـم نشین
رو زبـونگیرا! زبـونگیران ببین(749)
ای زبــونگیـر زبـونـان! ایـن بـدان
دست هـم بالای دست است ای جوان!
بَیـنَ اَیــدی خَلفَهُــم سَــدّاً مبـاش
که نبینــی خصـم را و آن خصم فاش
تو کـم از مرغـی مبـاش انـدر نشید
بَیــنَ اَیدی خَلــفَ عُصفــوری بـدید
چون بــه نـزد دانه آید، پیش و پس
چنـد گـردانــد ســر و رو آن نــفس
که ای عجب!پیش و پسم صیاد هست
تا کشم از بیم او زاین لقمه دست(1)
ای انسان تو کمتر از پرنده ای مباش، چرا که او وقتی دانه ای را می بیند در برداشتن آن احتیاط می کند؛ اما تو با این همه عقل و هوش چرا وقتی به طعمه ای میرسی، قوه فکر و تدبیرت از کار می افتد و چشم و گوش بسته به سوی آن می شتابی و دام را نمی بینی.
مولانا در جایی دیگر می فرماید: وقتی حرص و آز برای شکستن حدود اخلاقی و شرعی قدرت می گیرد، عقل و مشورت به کار نمی آید:
مشورت کو؟ عقل کو؟ سیلاب آز
بَینَ ایدی سدّ و سوی خَلف سدّ
در خرابی کرد ناخنها دراز(3870)
پیش و پس کم بیند آن مفتون خدّ(2)
مولانا در همین دفتر دور شدن انسان از خود و بی بصیرتی را حجابی برای خداشناسی می داند؛ چرا که خداوند در وجود خود انسان است و از او بیرون نیست. پس راه شناخت او نیز قیل و قال و مشغول شدن به اغیار نیست، بلکه سیر و گذار در خویشتن است. اما غالب آدمیان حضور او را که از رگ گردن هم نزدیکتر است، نمی بینند.
مولانا با تمثیلاتی چند این معنی را تفسیر کرده، می گوید:
یــک سبــد پــر نــان تـو را بـرفرق سر
تـــا بــــه زانــــویــــی میــان آبجـو
پــیـــش آب و پـــس هــم آب بــا مدد
بند چشم اوست هم چشم بدش
بند گوش او شده هم هوش او
تو همـی خواهـی لب نان در به در؟(1074)
غـــافــــل از خـود، ز ایـن و آن تو آب جو
چشمـــها را پیـــش ســـد و خلـــف سـد
عین رفع سدّ او گشته سدش
هوش با حق دار ای مدهوش او(3)
تو سبدی پر از نان داری اما در به در به دنبال لبه نان می گردی. یعنی حقیقت همراه توست، ولی آن را نمی بینی. با اینکه تا زانو در آب فرو رفته ای، اما از خود بی خبری و از این و آن آب طلب می کنی.تو از هر طرف در محاصره آب حیات بخش قرار گرفته ای، اما از پس و پیش، چشمانت پوشیده شده است؛ چشم بد او حجاب او شده است و نقصان بصیرت او سبب شده است که او واقعیت را نبیند. در نتیجه همان چشمی که باید حجاب را کنار بزند، خود حجاب گشته است. پس ای عاشق حق، هوش خود را همراه حق کن.
1- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص42 و 43 نیز کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر پنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص 225-227
2- استعلامی، همان، ص 186 نیز زمانی، همان، 1060
3- استعلامی، همان، 56-57 نیز زمانی، همان، 307
پرسش و پاسخ قرآنی
*مریم نوغانی
مدرس دانشگاه
اذان و اقامه گفتن در گوشه نوزاد چه تأثیری دارد؟
تربیت انسانها کار پیچیده و مشکلی است و جز با توکل بر خدا و توسل به معصومان(ع) و نیز استفاده از شیوه های ارائه شده از سوی دین مبین اسلام ممکن نیست. همچنین انسانهایی که در تربیت موفق بوده اند، میتوانند کمک بسیار موثری در این امر مهم داشته باشد. در این مبحث به بررسی آداب و سنن زمینه ساز تربیت در آغاز تولد می پردازیم تا با پیروی از سیر تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بتوانیم گامی موثر در تربیت فرزندان خویش برداریم.
برخی از آداب چنین است:
1ـ اذان و اقامه در گوش نوزاد
نخستین کاری که پیامبر(ص) و ائمه(ع) پس از تولد فرزند انجام می دادند، این بود که در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه می گفتند امام سجاد(ع) می فرماید:
«هنگامی که امام حسین(ع) متولد شد، پیامبر(ص) در گوش او اذان گفت(مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول فی شرح اخبارالرسول(ص)، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 43-ص240)
امیرالمومنین علی(ع) نیز می فرمایند:
هنگامی که زایمان حضرت زهرا(س) فرا رسید پیامبر(ص) به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود: بر بالین حضرت فاطمه حاضر شوید و وقتی فرزند متولد شد در گوش راست او اذن و در گوش چپ او اقامه بگوئید زیرا اگر چنین کنید، از شیطان در امان خواهد بود.
(اربلی، ابوالحسن، علی بن عیسی، کشف الغمه فی مغرفه الائمه، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، ج2، ص148)
در این باره روایات فراوان دیگری نیز آمده که معصومان(ع) در زندگی خویش چنین شیوه ای داشتند و به دیگران نیز سفارش می کردند که اینگونه عمل کنند.
در اینجا ممکن است بپرسید: آیا این عمل، در کودک تأثیری نیز باقی می گذارد یا اینکه آداب و سنتی است که والدین با عمل به آن کسب ثواب می کنند؟
در پاسخ باید گفت: در برخی روایات آثار تربیتی، جسمی و روحی دیگری نیز برای این عمل بیان شده است، از جمله محفوظ ماندن نوزاد از جنون، پیسی و غش.
براساس این روایات، اذان و اقامه گفتن در گوش نوزاد، موجب آرامش روحی کودک و ایمنی وی از شیطان، جنون و پیسی می شود. البته اذان هر جا گفته شود، شیطان از آنجا دور می شود، از این روست که برای کودکان نیز سفارش شده است. سلیمان الجعفری می گوید از امام رضا(ع) شنیدم که فرمودند.
«أذن فی بیتک فانه یطرد الشیطان و یستحب من أجل الصبیان.» در خانه ات اذان بگو که موجب دوری شیطان می شود و برای کودکان پسندیده است.(کلینی، محمدبن یعقوب، 1365، کافی دارالکتب الاسلامیه، ج 3، ص308)
ثانیاً این عمل از نظر علمی نیز توجیه پذیر است. پژوهشگران اثبات کرده اند که کودکان نه تنها در روزهای اول تولد گفته های ما را میشنوند و در ذهن خود ضبط میکنند، بلکه بیش از تولد نیز از صدای قلب، حرکت غذا در روده معده مادر و حتی صداهای بیرونی مثل صدای پدر و مادر و اطرافیان تاثیر می پذیرند و نسبت به آن صداها شناخت پیدا می کنند و بعد از تولد با آنها مأنوس خواهند بود.
ویلیام سیرز در این باره می گوید: با کودک صحبت کنید و برایش آواز بخوانید. برای کودکی که در رحم دارید خاطره های خوش ایجاد کنید. بررسی ها نشان داده است که کودکان بعدها به صداهای آشنایی که در دوران زندگی در رحم مادر شنیده اند و به صدای کسانی که با آنها صحبت کرده اند و برایشان آوازه خوانده اند، عکسالعمل نشان داده اند. نوزادان به صدای پدرانشان اگر قبل از تولد با آنها صحبت کرده باشند بیشتر توجه می کنند و آوازهایی را که مادر در ماههای زندگی در زهدان برای آنها خوانده است آسانتر یاد می گیرند.
(سیرز، ویلیام، 1369، مادر و پرورش فرزند، ترجمه پروین فرهادی، چاپ اول، تهران، کتاب ماد، ص 20)
بنابراین اذان و اقامه گفتن در گوش کودک از سه جهت می تواند تأثیر تربیتی داشته باشد؛ نخست،تاثیرات جسمی و ایمنی از بیمارهایی که ممکن است کودک به آنها دچار شود.
دوم، تأثیرات آموزشی که کودک با مفاهیم اعتقادی و مذهبی آشنا می شود و در آینده به این مفاهیم انس و علاقه بیشتری پیدا می کند.
علوم قرآنی
*سیده نفیسه حسینی واعظ
مدرس مدرسه علمیه الزهرا گرگان
شروط نسخ
در شماره گذشته به بیان قوانین بشری و فرق آن با قوانین الهی پرداختیم، در این شماره به شروط نسخ و ارکان آن خواهیم پرداخت.
نسخ و تعریف اركان نسخ عبارتنداز: منسوخ(حكم اول)؛ منسوخ به(حكم دوم)، و ناسخ، كه هر يك داراى شروطى هستند.
البته بسيارى از متقدمان بر اثر بىتوجهى به حقيقت نسخ، آن را بر تخصيص و تقييد و جز اينها اطلاق كرده اند. (البيان فى تفسير القرآن، ص 287.)
شاطبى: آنچه از سخن متقدمان آشكار مى گردد اين است كه نسخ در عقيده آنان اعم از بيان اصوليان بوده است. آنان گاهى به تقييد مطلق و به تخصيص عام و به بيان مبهم و مجمل، نسخ اطلاق میكرده اند؛ همانگونه كه رفع حكم شرعى به دليل حكم شرعى متأخر را رفع مى دانسته اند. دليل اين امر اشتراك همه آنها در يك مفهوم، يعنى عدم اراده امر متقدم بوده است.
زرقانى معتقد است كه براى تحقق نسخ، چهار شرط لازم است:
1. منسوخ حكم شرعى باشد؛ 2. دليل رفع حكم، دليل شرعى باشد؛ 3. دليل رافع، متأخر از دليل اول بوده همانند اتصال قيد به مقيد به دليل اول متصل نباشد؛ 4. ميان دليل اول و دليل دوم تعارض حقيقى وجود داشته باشد.(مناهل العرفان، ج 2، ص 180.)
شرايط حكم منسوخ (حكم اول)
1. حكم شرعى باشد. بنابراين حكم عقلى و نيز آنچه مربوط به اخبار و وقايع خارجى است، از مدار بحث خارج میشود. به عنوان مثال اگر با آمدن تشريعى،اباحه اصليه كه از حكم عقل استنباط شده است از بين برود، اصطلاحاً به آن نسخ گفته نمیشود. ذكر اين نكته نيز لازم است كه حكم شرعى، اعم از تكليفى و وضعى است.
2. منسوخ محدود به زمان معينى نشده باشد. تمامى احكامى كه از ابتدا و به گونه اى صريح، محدود به زمانى شده اند، با پايان يافتن زمان حكم به طور قهرى منتفى میشوند.
شرايط حكم منسوخ به (حكم دوم)
1. از نظر زمانى متأخر از زمان منسوخ باشد.
2. تشريع آن از سوى شارع صورت گرفته باشد. بنابراين براساس عقل يا اجماع نمیتوان حكم سابق را «نسخ» نمود؛ بلكه دليل شرعى حكم دوم، منحصراً در كتاب و سنت محدود میگردد.
3. دليل منسوخٌ به، بايد همسان با دليل منسوخ باشد. بنابراين براى نسخ آيه اى میتوان به آيه اى ديگر و يا حديث متواتر قطعى الصدور استناد نمود، اما هيچگاه آيه با خبر واحد نسخ نمى گردد و نيز حديث و سنت متواتر با خبر غير متواتر نسخ نمیشود. عدم توجه به اين نكته، باعث گرديده است برخى به بهانه نسخ با نوعى بى پروايى با آيات قرآن برخورد نموده و نسخ آيه را به خبر واحد جايز دانسته اند.
شرط ناسخ
ناسخ تنها و تنها بايد شارع حكيم باشد. پيامبر و امامان معصوم(ع) چون از منبع وحى سخن مى گويند (و ما ينطق عن الهوى، إن هو إلّا وحى يوحى) به آنان نيز اطلاق شارع مى گردد. جز اينان، ديگران حقّى در نسخ ندارند.
نسخ شرايط ديگرى را نيز داراست. يكى از مهمترين شرايطى كه در نسخ مراعات آن واجب است، اين است كه نسخ تنها به حكم منسوخ، تعلق مىگيرد و نه به لفظ آن؛ به عبارت ديگر در مورد آيات قرآن كريم، تشريع سابق كه بيانگر حكمى بوده است، پس از آمدن ناسخ، از مجموعه آيات الهى حذف نمى گردد. آنچه رفع میشود، حكم آيه است و نه خود آيه. التزام به نسخ آيه، كه از آن به «نسخ تلاوت» تعبير میشود، نوعى التزام به تحريف قرآن كريم است كه هيچ مسلمانى آن را نمی پذيرد. (درسنامه علوم قرآنى، ص: 411 )
تعريف اصطلاحى
بهترین تعریف اصطلاحی در مورد نسخ را میتوان تعریف ذیل معرفی نمود
رفع حكم- كان يقتضى الدّوام حسب ظاهره- بتشريع لاحق بحيث لا يمكن اجتماعهما معا إمّا ذاتا أو نصّا.
در شماره آینده بحول و قوه الهی به بحث امکان وقوع نسخ در قرآن خواهیم پرداخت.
منابع
قرآن
حبيب الله احمدى،پژوهشى درعلوم قرآن، قم: فاطيما.
محمد زركشى. البرهان فى علوم القرآن: تحقيق عبد الرّحمن مرعشلى، حمدى ذهبى و ابراهيم عبد اللّه كردى. بيروت، دار المعرفه، 1410 ق 1990 م.
ابو القاسم خوئى، البيان فى تفسير القرآن،تهران، انوار الهدى، 1401 ق 1981 م.
النسخ فى القرآن الكريم: مصطفى زيد. بيروت، دار الفكر، 1987 م.
درسنامه علوم قرآنى،حسين جوان آراسته، درسنامه/ علوم قرآنى قم: بوستان كتاب قم.
محمد عبد العظيم زرقانى. مناهل العرفان فى علوم القرآن ، قاهره، دار احياء الكتب العربية.
فيروز آبادى، القاموس المحيط.بیروت: دارالکتب العلمیه.