آشنایی با سوره ها
ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
نام سوره: مجادله شماره سوره: 58 محل نزول : مدنی
تعداد آیه :22 تعداد کلمه :473 تعداد حروف:1792
معنی: تابیدن طناب، بحث و گفتگو کردن.
نامهای دیگر سوره: الظهار
علت نامگذری: آغاز این سوره داستان زنی است که به سبب ظهار همسرش با رسول خدا(ص) گفتگو می کند.
محتوي سوره:
1- در بخش اول سخن از حکم(ظهار) می گوید که در جاهلیت نوعی طلاق و جدائی دائمی محسوب می شد و اسلام آن را تعدیل کرد و در مسیر صحیح قرار داد.
2- در بخش دیگری یک سلسله دستورها درباره آداب مجالست از جمله منع از (نجوی) (سخنان در گوشی) و همچنین جا دادن به کسانی که تازه وارد مجلس می شوند.
3- در آخرین بخش، بحث گویا و مشروح و کوبنده ای درباره منافقان، و آن ها که ظاهراً دم از اسلام می زدند اما با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند، مطرح کرده، مسلمین راستین را از ورود در حزب شیاطین و منافقین بر حذر می دارد و آن ها را به رعایت(حب فی الله) و (بغض فی الله) و ملحق شدن به (حزب الله) دعوت می کند.
ترتیب سوره: این سوره در ترتیب مصحف پنجاه و هشتمین سوره و در ترتیب نزول صدو ششمین سوره قرآن کریم نازل شد.
فضیلت سوره:
پیامبر(ص) می فرمایند: هر کس سوره مجادله را قرائت نماید در روز قیامت از حزب خدا(حزب الله) نوشته می شود.
در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: هر کس سوره حدید و مجادله را در نماز واجبی قرائت کند و بر انجام آن مداومت ورزد خداوند او را تا زمان مرگش هرگز عذاب نمی کند و نه در خودش و نه در خانواده اش هیچ بدی نمی بیند. هیچ فقر و نیاز شدیدی به او نمی رسد.
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن حضرت آیت الله نورمفیدی
*مریم علیجانی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
وَإِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ(٧٤)...وَالْأَبْصَارَوَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ(٧٨/مومنون)
و هرآینه کسانی که به آخرت ایمان ندارند از راه راست منحرف اند«74»اگر به آنان مهربانی کنیم و آسیبی را که دچارش هستند برطرف سازیم باز هم درحالی که سرگردانند در طغیانشان پافشاری می کنند«75» البته ما آنان را به بلاها [و مشکلات] دچار کردیم، ولی نه برای پروردگارشان فروتنی کردند، نه [به پیشگاهش] زاری آوردند«76» تا زمانی که دری از عذابِ سخت به روی آنان بگشاییم ناگهان در آن حال [از همه چیز] ناامید می شوند«77» اوست که برای شما گوش و دیده و دل پدید آورد، ولی اندکی سپاس گزارند. «78»
خداوند متعال می فرماید: کسانی که ایمان به آخرت ندارند از صراط مستقیم انحراف پیدا می کنند و ایمان به آخرت می تواند انسان را به فکر مواقفی که روز قیامت دارد از حساب وکتاب، جهنم و بهشت بیاندازد که با این یاد سعی کند بر صراط مستقیم باشد. روایات زیادی در این مورد بیان شده است از جمله در کلام امام علی(ع) روایت است که فرمودند: یاد قیامت دوا و شفا است و بدترین دردها ذکر و یاد دائمی دنیا است. حال این که ذکر به چه معنی است باید گفت این که همیشه انسان و به یاد آن مطلب باشد.
مثلاً کسی که زیاد به یاد پول و کسب منافع مادی می باشد اگر در حرم امام رضا(ع) هم که باشد به فکر پول است این انسان باذکر لاالهالاالله گفتن هم آرام نمی گیرد. اما اگر انسان واقعاً به یاد خدا باشد روحش آرام است. مثل امام خمینی(ره) که همیشه روحش آرام بود امام علی(ع) می فرمایند: اگر کسی زیاد به یاد آخرت باشد کمتر گناه می کند. بنابراین آیه شریفه این ها که به آخرت ایمان ندارند روی صراط مستقیم راه نمی روند و از صراط مستقیم منحرف می شوند. در ادامه آیه خدا مطرح می کند اینکه حوادث زندگی ما از خدا است و از مشیت الهی نمی شود بیرون باشد هرچه هست زیر خیمه مشیت الهی است. البته ممکن است زمینه ها را خودمان فراهم کنیم نه اینکه خدا مستقیماً برای یکی خوشبختی را اراده کند و خوبی و برکت را و برای یکی سختی و مشکلات زمینه را ممکن است خودمان فراهم کرده باشیم اما حوادث زندگی و آنچه در دایره وجود اتفاق می افتد از دایره مشیت و اراده ذات اقدس الهی بیرون نیست و معنای توحید افعالی هم این است. وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ در این آیه خدا می فرماید: بعضی از انسان ها اینطور هستند که خیر و خوشی و خوبی که به آن ها می دهیم متنبه و آگاه نمی شوند. فشار و سختی و مشکلات هم که به آن ها می دهیم باز هم متنبه و آگاه نمی شوند. اگر به آن رحم کنیم و مشکل پیش آمده را برطرف کنیم به جای اینکه به یاد خدا بیفتند و باعث هدایت آن ها شود باعث طغیان آن ها می شود و فکر می کنند که لایق نعمت های خدا می باشند و به کفر نعمت می پردازند. تا زمان مرگ و وقتی که دریچه مرگ به رویشان باز شود دیگر فایده ای هم ندارد و دچار حیرت و ناامیدی و سرگردانی می شوند. آوَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَلَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ.(٧٨)
در این آیه شریفه خداوند به بعضی از نعمت هایی که به انسان ها عطا نموده اشاره می کند. مهمترین مسئله این است که خداوند به ما انسان ها نعمت های زیادی داده است که آن ها را در قرآن گوشزد می کند مثلاً از آسمان ها باران فرستاده تا زمین را آباد کند و کشتی ها را در اختیارش گذاشتیم و آسمان ها را مسخر او گردانیدیم. سوال پیش می آید که چرا خداوند این نعمت ها را در قرآن در قسمت های مختلف بازگو می کند. آیا می خواهد منت گذارد. مسلماً اینطور نیست. چون خودش در قرآن می فرماید: اگر چیزی به کسی می دهید منت نگذارید که در این صورت آن صدقه را باطل می کنید. پس این بازگویی های نعمات برای چیست. هدف آن است که خدا این ها را می گوید تا از این طریق ما به او نزدیک شویم و پی به قدرت و علم و حکمت الهی ببریم. خدا را بشناسیم و به دامن چیزهای دیگر که باعث انحراف ما می شود نیفتیم و این امر به سلاح خودمان است. نکته دوم اینکه، یادآوری این نعمت ها باعث می شود خدا را دوست بداریم و به عشق و محبت الهی برسیم. روایتی از امام باقر(ع) که می فرمایند: خدا به حضرت موسی وحی کرد که خودت مرا دوست بدار و کاری کن که مردم هم مرا دوست بدارند. حضرت موسی می فرماید: خداوند من عاشق توام و هیچ چیزی محبوب تر از تو نزد من نیست اما دل مردم دست من نیست. چه کار کنم که مردم تو را دوست بدارند. خدا جواب می دهد: نعمت های مرا برای آن ها بشمار و به این ها بگو که چقدر من آن ها را دوست می دارم و این نعمت ها از ناحیه من برای آن ها هست که این ذکر باعث می شود مردم به خدا امیدوار باشند و خداوند را دوست بدارند. چون سعادت ما انسان ها همین هست و بالاترین سرمایه ای که انسان می تواند به دست آورد در این دنیا دوست داشتن خدا است.
پنجره ای به نور
*زکیه مزیدی(مدرس مدرسه علمیه)
مشورت امامان(ع)
سوال: چرا پيامبر(ص) و امامان(ع) با اين كه معصوم بودند در بعضى اوقات با مردم مشورت مى كردند؟
انسان كامل، عقل كلّ بوده و بى نياز از فرد ديگران مى باشد؛ لكن تا آنجا كه ممكن است خدا نمی خواهد مردم با زور و اكراه اداره و رهبرى شوند، بلكه مى خواهد آنان تحت تعليمات انبيا و با به كارگيرى عقل و اختيار خودشان رشد فردى و اجتماعى نمايند. لذا خداى متعال به پيامبر خود فرمان مى دهد كه در امور مربوط به مردم با آنان مشورت نمايد؛ تا هم آنان رشد نمايند و هم نسبت به نبى اكرم(ص) احساس دلبستگى بيشترى پيدا كنند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»(آل عمران/159)؛ «به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم ]نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آن ها را ببخش و براى آن ها استغفار نما! و در كارها، با آنان مشورت كن! امّا هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش!) و بر خدا توكّل كن! زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد».
پس بايد توجّه داشت كه:
1- معصومان(ع) در امورى با مردم به مشورت مى پرداختند كه مربوط به خود مردم بود؛ نه در امور منحصر به خدا مثل احكام دين. از اين رو خدا در قرآن فرمود:
«وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم»«و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آن هاست»(شوری/38).
2- اين مشورت به امر خداوند متعال بوده است، نه به خاطر كم اطّلاعى و نياز به عقل مردم غرض از اين حكم الهى عبارت است از:
الف) تحكيم رابطه مردم و حاكم؛
ب) رشد و بالندگى فكر و انديشه مردم؛
ج) ايجاد و تقويت احساس مسئوليت؛
د) ایجاد انگيزه و زمينه مشاركت حدّاكثرى در امور سياسى و اجتماعى؛
ه ) احترام به مردم؛
و) زدودن حس تحميل و فشار از بالا به پايين، در حدّ امكان،
ز) درس آموزى به زمامداران و پيشوايان پس از خود.
اگر خدا و انبياى الهى اراده مى كردند قادر بودند هر مشكلى را با معجزه حلّ نمايند، ولى خداوند متعال مى خواهد مردم با راهنمايى الهى و با به كار بستن عقل و اختيار خودشان، مشكلات را برطرف نمايند تا خودشان نيز رشد و كمال وجودى و فكرى پيدا كنند. لذا معصوم تا جايى با مردم مشورت مى كند كه براى مردم رشدى در پى داشته باشد. امّا آن جا كه نظر مردم موجب انحطاط و مغاير حكم الهى باشد به آن بها نمى دهند. لذا دموكراسى به شكل مهار گسيخته به آن معنايى كه غرب مدّعى آن است و در حقيقت تبعيت از نظر اكثريت هر چند فاسد جامعه، مى باشد، در اسلام مردود است.(شاکرین،1389 :211)«وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» «اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ (زيرا) آن ها تنها از گمان پيروى مى نمايند، تخمين و حدس(واهى) مى زنند».(انعام/116)
خلاصه ایی از مطالب گذشته پیرامون امامت و خلافت و شبهات مطرح شده در این زمینه
- علماى شیعه و اهل سنت در زمینه یکی بودن منصب خلافت با امامت با هم اختلاف نظر دارند. از نظر شیعه، این دو مقام و منصب با یکدیگر متفاوت اند، ولى به نظر اهل تسنن، مقام امامت چیزى جز منصب خلافت نیست.
- خلافت به معناى جانشینى پیامبر است و خلیفه پیامبر به کسى گفته مى شود که جانشین پیامبر است و پس از پیامبر یا در غیاب او، وظایف و مسؤولیت هاى ایشان را انجام مى دهد.
خلافت دو معنا دارد:
1. خلافت عام: جانشینى پیامبر(ص) در همه امور و مسؤولیت ها و وظایف اعم از حکومت دارى، فرمانروایى، رهبرى سیاسى مردم و پیشوایى دینى و معنوى آنان است. در این معنا، خلافت مترادف امامت خواهد بود.
2. خلافت به معناى اخص: در این معنا، خلافت در امور زمام دارى سیاسى و دنیوى، منحصر مى شود. در این صورت، اطلاق لفظ امامت غیر از خلافت خواهد بود.
براى تبیین و اثبات نظریه شیعه درباره جدا بودن دو مقام امامت و خلافت، توجه به چند مطلب ضرورى است:
الف) چنان که مى دانیم امامت، مقامى دینى و معنوى و موهبتى الهى است که به برخى انسان هاى خاص و کامل و معصوم و اعلم، اختصاص دارد. وظیفه و نقش آن ها، رهبرى، ولایت، تربیت و هدایت همه مسلمانان در همه زمینه ها و زمان ها است. هم چنین انتخاب آنان به اذن الهى و نص صریح پیامبر اکرم(ص) منحصر مى شود. خلافت و حکومت نیز به معناى ریاست ظاهرى، امارت، زمامدارى و رسیدگى به امور معیشتى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى مردم است. این مقام یکى از وظایف امام و تنها یکى از شؤون امامت به شمار مى آید. پس هر امامى هم مقام امامت و هم مقام خلافت را داراست.
ب) مقام خلافت و جانشینى پیامبر اکرم(ص) را مى توان غصب کرد، چنان که در طول تاریخ چنین بوده است و برخى به ناحق، مقام و منصب خلافت را غصب کرده اند. در مقابل، مقام امامت، غصب شدنى نیست و این مقام همواره باقى، ثابت و حق است.
ج) مقام و منصب عالى امامت و انجام وظایف و مسؤولیت هاى آن، نیازمند بیعت و استقبال مردمى نیست. به دیگر سخن، مشروعیت آن به مقبولیت عمومى نیاز ندارد؛ زیرا مشروعیّت و حقانیتش را از خدا به دست مى آورد. پس امام همواره حق و مشروع است؛ خواه همه مردم او را به امامت قبول داشته و با وى بیعت کرده باشند، خواه حتى یک نفر هم به او ایمان نیاورده باشد. در مقابل، خلافت و حکومت سیاسى و اقتصادى چنین نیست. تا گروهى از مردم به کسى اقبال نشان ندهند و با او بیعت نکنند، وى نمى تواند وظیفه رهبرى دنیوى و حکومتى خود را ایفا کند.
د) براساس سخنان ائمه اطهار(ع) به ویژه امام على(ع)، امامت با خلافت تفاوت دارد. ایشان هرگاه سخن از خلافت به میان مى آمد، آن را کوچک مى شمرد و نکوهش مى کرد؛ زیرا خلافت و حکومت را جدا و بدون امامت، از همه چیز پست تر و بى ارزشتر مى دانست. در مقابل، هرگاه سخن از امامت بود، جز به شکوه از آن یاد نمى کرد. امیرالمؤمنین على(ع) درباره جایگاه امام مى فرماید:
الامام کلمة الله و حجة الله و وجه الله و نور الله و حجاب الله و آیة الله ...الامامة میراث الانبیاء و منزلة الاصفیاءو خلافة الله و خلافة رسل الله فهى عصمة و ولایة و سلطنة و هدایة و انه تمام الدین... .(بحارالانوار،ج25: 169)
امام، کلمه خدا، حجت خدا، صورت خدا، نور خدا، حجاب خدا و آیه خداست... امامت، ارث پیامبران، جایگاه برگزیدگان خلافت الهى و خلافت پیامبران خداوند است. پس امامت، عصمت و ولایت است و سلطنت و هدایت است و بلکه او تمام دین است.
ه) در تاریخ وارد شده است که پس از قتل عثمان، هنگامى که مردم به خانه امام على(ع) هجوم آوردند تا با او بیعت کنند، آن حضرت این پیشنهاد را رد کرد و نپذیرفت و فرمود: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى باشید.» ایشان در خطبه شقشقیه فرموده است:
به خدا سوگند! اگر به پذیرش خلافت موظف نمىشدم، آن را نمىپذیرفتم.
با این حال آن حضرت هیچگاه نفرمود که من امام نیستم. به دیگر سخن، ایشان هرگز امامت را رد نکرد و به دیگری محول ننمود؛ زیرا این مقام اصلاً قابل واگذارى به دیگران نیست.
و) در خلافت و حکومت دارى، معصوم بودن و داشتن کمال والا و نهایى مانند عالم به غیب و شهادت بودن و داشتن دانش، فضل، تقوا و شجاعت به صورت کامل و به طور کلى، الگو بودن در همه شؤون، شرط نیست، ولى در امامت شرط است.
ز) امامت نزد شیعیان به معناى ولایت است که در اوج مفهوم امامت قرار دارد.
نتیجه: اگر خلافت را به معناى عام بگیریم، مرادف منصب امامت خواهد بود. اگر هم آن را به معناى خاص بگیریم، تنها به جنبه رهبرى و حکمرانى نظر دارد(که معمولاً این معنا رایج است) و مرادف معناى امامت نخواهد بود. پس نظریه اهل سنت در این زمینه باطل است. باید پذیرفت که اگر مسأله امامت در حد رهبرى سیاسى مسلمانان خلاصه مىشد، شیعه نیز باید آن را مسألهاى فرعى مىدانست. بدین ترتیب، این مسأله که کدام یک از یاران رسول خدا(ص) چند صباحى زمام امور اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مسلمانان را به دست بگیرند، آنقدر اهمیت نداشت که تا این اندازه درباره آن گفت گو و تأکید شود. بنابراین، امامت، حقیقت بسیار والایى دارد که هرگز نمىتوان آن را با خلافت مرادف پنداشت. خلافت، تنها یکى از شؤون امامت به شمار مىرود و معناى واقعى خود را در پرتو معین بودن جایگاه امامت به دست مىآورد.
منابع
1- شاکرین،حمیدرضا،عصمت،چاپ دوم،قم:نشر معارف،1389
2- قدردان قراملکی،محمد حسن، پاسخ به شبهات کلامی،دفتر چهارم:امامت،چاپ اول،تهران:پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1388
3- مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار،جلد25،تهران:دارالکتب الاسلامیه،بی تا
برگرفته از کتاب قدردان قراملکی و شاکرین
داستان های قرآنی
*ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
ظِهار، مجازات و راه حل آن
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ(1) الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ(2) وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ(4)
شأن نزول:
زنى از طايفه انصار بنام «خوله» مورد خشم شوهرش قرار گرفت، و او كه مرد تند خو و سريع التأثري بود تصميم بر جدايى از او گرفت و گفت: «انت على كظهر امى» (تو نسبت به من همچون مادر من هستى!) و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد و به همسرش گفت: فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى! زن گفت من خدمت رسول خدا(ص) می روم و حکم مسئله را می پرسم.
زن خدمت رسول خدا(ص) آمد و ماجرا را تعریف نمود. پيامبر(ص) فرمود: تو بر او حرام شده اى! عرض كرد يا رسول اللَّه(ص) او صيغه طلاق جارى نكرده، و او پدر فرزندان من است، حضرت فرمود: تو بر او حرام شده اى! زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: «اشكو الى اللَّه فاقتى و حاجتى و شدة حالى، اللهم فانزل على لسان نبيك: خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا».
در اينجا حال وحى به پيامبر(ص) دست داد و آيات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل «ظهار» را به روشنى نشان مى دهد، فرمود همسرت را صدا كن، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد، پيامبر(ص) فرمود: آيا مى توانى يك برده را به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى؟ عرض كرد: اگر چنين كنم چيزى براى من باقى نمى ماند، فرمود: مى توانى دو ماه پى در پى روزه بگيرى؟ عرض كرد من اگر نوبت غذايم سه بار تاخير شود چشمم از كار مى افتد، و مى ترسم نابينا شوم، فرمود: آيا مى توانى شصت مسكين را اطعام كنى، عرض كرد نه، مگر اينكه شما به من كمك كنيد، فرمود: من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى سابق بازگشتند.(تفسیر نمونه، ج23، ص409)
قرآن و ادبیات فارسی
*فاطمه احمدی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ(یس/۲۱)
از كسانى كه پاداشى از شما نمىخواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد.
همانطور که در شماره قبل در تفسیر این آیه شریفه بیان کردیم پیامبران الهی برای زحماتی که در هدایت مردم می کشیدند از هیچ کس توقع اجر و مزد نداشتند. مولانا نیز در دفتر سوم مثنوی معنوی منکران پیامبران و کسانی را که مدام آنهارا اذیت می کردند، مریضانی می بیند که با هیچ دارویی علاجپذیر نیستند و هرچه پیامبران برای راهنمایی آنها تلاش می کنند فایده ندارد؛ پیامبران الهی باز برای اینکه حجت را بر آنان تمام کنند به نصایح خود ادامه می دهند و تصریح می کنند که در ازای ابلاغ پیام الهی مزدی از آنان نمی خواهند و اجر و مزد آنان فقط از جانب خداست و پاداش ابلاغ پیام الهی را فقط از حضرت حق دریافت خواهند کرد. مولانا پیامبران را تسلیم امر حق وصف می کند و از زبان آنان می فرماید: خداوند متعال به ما امر کرده است و ما به این کار نداریم که شما گفته های ما را تصدیق می کنید یا تکذیب، کار ما تسلیم و فرمانبرداری از اوامر الهی است. خداوند به ما امر کرده که عبادت و بندگی او را به جا آوریم و این حرفهایی که ما می زنیم از پیش خودمان نیست، بلکه از جانب حق است. ما جان خود را در اجرای اوامر الهی در طبق اخلاص قرار داده ایم چنانکه اگر به ما بگوید در ریگزار دانه ای بکارید، می کاریم.
... غیر حق، جان نبی را یار نیست بــا قبــول و رد خلقــش کـار نیسـت
مــزد تبلیــغ رسالاتـش از اوست زشت و روشن رو شدیم از بهر دوست
مـا بـر ایـن درگـه ملولان نیستیم تــا ز بُـعـد راه، هـر جـا بیـستـیـم ...
ما به خاطر آن دوست در نزد مردم منفور شده ایم چون مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم؛ نادان ها ما را مورد بغض قرار می دهند و ما را دشمن خود حساب می کنند ما در درگاه الهی و در طریق دعوت به سوی او هیچ وقت خسته و کسل نمی شویم تا بر اثر دوری راه در میانه راه توقف کنیم. کسانی گرفته و دلتنگ می شوند که از دوری و فراق حضرت معشوق به زندان غفلت و جهالت افتاده باشند. حضرت معشوق و مطلوب حقیقی همیشه با ماست و از اینکه رحمتش همیشه شامل حال ماست، جان در راهش نثار می کنیم. در قلب ما گلزاری از حقایق و گلستانی از اسرار ربانی روییده شده است؛ به همین خاطر پیری و پژمردگی در آن راه ندارد. قلب ما همیشه به عشق الهی زنده است و افسرده نمی شود، چون پژمردگی و تباهی به جسم و اوصاف جسمانی وارد می شود و روح الهی از اینگونه تغیییرات به دور است. ما همیشه شاداب و جوان و لطیف و تازه و دل خوش و خندان و باظرافتیم. در نزد ما صد سال و یک ساعت یکسان است. مانند اصحاب کهف که سیصد و نه سال در غاری خوابیدند و وقتی بیدار شدند، فکرکردند فقط یک روز بر آنان گذشته است و در آن روز هیچ غم و حسرتی بر آنها عارض نشده است و ... .
... پیش ما صدسال و یک ساعت یکی است که دراز و کوته از ما منفکی است
سـیـصـد و نـه سـال آن اصحــاب کهــف پیششان یک روز بی اندوه و لهف...(1)
مولوی در دفتر چهارم مثنوی برای تذکر این نکته که پیامبران مزدی را از بندگان نمی خواهند، گفت و گوی حضرت سلیمان با فرستادگان بلقیس را بیان می کند. حضرت سلیمان که ملکه سبا را به خداوند یکتا دعوت کرده بود، چیزی از او نپذیرفت و به فرستادگانش گفت: ای رسولان بلقیس! من شما را به عنوان رسول خود نزد او می فرستم و اینکه هدایای شما را نپذیرفتم برای شما بهتر است. وقتی نزد بلقیس رفتید به او بگویید که من (سلیمان) هیچ طمعی نسبت به طلا ندارم، زیرا ما طلا را از خالق طلا به دست آورده ایم؛ همو که اگر اراده کند همه زمین را به طلا و مروارید تبدیل می کند. ما از طلا بی نیازیم چون این هنر را داریم که موجودات خاکی را یکسره به طلا مبدل کنیم. ما کی از شما طلادرخواست کرده ایم؟ ما خود قادریم شما را کیمیاگر کنیم و به مرتبه ای برسانیم که خود شما طلا را تولید کنید.
ای رسولان! میفرستـمتان رسول رد مـن بهتـر شـما را از قبول...
فارغیـم از زر که ما بـس پُر فنیم خاکیان را سر به سر زرّین کنیم
از شمـا کـی کُدیـۀ زر مـیکنیم؟ مــا شمــا را کیمیاگـر میکنیم(2)
2و1- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج3، تهران: زوّار، 1372، ص 137 و کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر سوم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص 742-744 نیز رک. محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد تحلیل مثنوی، ج 8، چ یازدهم، تهران: انتشارات اسلامی، 1366، ص 232-239
3- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج4، تهران: زوّار، 1372، ص 39 و کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر چهارم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383،ص 214-216
پرسش و پاسخ های قرآنی
*مریم نوغانی(مدرس دانشگاه)
قرآن در تأمین بهداشت روانی و کاهش فشارهای روانی چه نقش و تأثیری دارد؟
بهداشت روانی از دیرباز مورد توجه مسلمانان بوده که سرچشمه های آن را می توان در آیات قرآن و احادیث اهل بیت(ع) ملاحظه کرد. در روایتی آمده است: هنگامی که در محضر پیامبر(ص) شخصی را دیوانه خواندند. حضرت فرمود: «این مرد بیمار است، نه دیوانه، دیوانه کسی است که تکبر ورزد.» آن حضرت در عصری که پیکر دیوانگان را پناهگاه شیطان و ارواح خبیثه و جن میدانستند و انواع شکنجه را براین دردمندان روا میداشتند آنها را بیمار خواند و مرز بیماریهای روانی را از خرافات جدا ساخت، در حدیثی از امام علی(ع) چنین میخوانیم: «آگاه باشید از جمله بلاها فقر است و بیماری بدن از فقر شدیدتر است و بیماری دل از بیماری بدن شدیدتر است.»
راهکارهایی که قرآن برای مقابله با فشارهای روحی و تأمین بهداشت روانی انسان بیان کرده مورد توجه بسیاری از پژوهشگران بهداشت روانی قرار گرفته است و پزشکان مسلمان هم براساس آموزههای قرآن و سنت به بهداشت روانی انسان روی آوردند روانشناسان غربی در عصر حاضر پژوهشهای وسیعی درباره رابطه مذهب با بهداشت روانی انجام داده و به نتایج مثبتی رسیدهاند، از جمله اینکه آنها اذعان نمودهاند عبارت و انجام اعمال دینی، سپری ایمن در مقابل بیماریهاست. افزون بر این بررسی ها نشان داده، عمر دینداران طولانی تر و سیستم دفاعی بدن آنها قویتر است. به گونه ای که کمتر از غیرمذهبیها در بیمارستان بستری میشوند این در حالی است که آنان در انجام فعالیت های فیزیکی پایدارند(پت کوری1376) بنابراین دعا، نیایش و بازشناسی دوباره خود بیشترین نقش را در درمان دارد(کاپلان، مارکز، مارک. 1997) همینطور در بررسی ها که در مورد خودکشی صورت گرفته به این نتیجه رسیدند که اعتقادات مذهبی، به تعدیل و برطرف کردن این مشکل کمک شایانی می کند.«اسلام و بهداشت روان، ج1، ص 164و 165»
در قرآن کریم راهکارهای بسیاری برای تأمین بهداشت روانی آمده که در اینجا به یکی از مهمترین آنها «راهکارهای رفتاری» باختصار می پردازیم.
1ـ یادخدا
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.(رعد/28)
2ـ دعا
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا...(بقره/186)
و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند«بگو» من نزدیکم و دعای دعا کننده را به هنگامی که مرا بخواند اجابت می کنم قرآن کریم بارها از دعا سخن گفته و مردم را به دعا کردن تشویق نموده و از این سود وعده پاسخگویی و اجابت نیز داده است به هنگام دعا نوعی رابطه بین انسان و خدا برقرار می شود به گونه ای که انسان می تواند دردهای ناگفتنی اش را با او درمیان بگذارد در برخی پژوهش ها طول عمر بیشتر افرادی که دعا می کنند گزارش شده است.«فالکمن، اسلام و بهداشت روان، ج1، ص266»
3ـ نماز
اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىعَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ..(عنکبوت/45) و نماز را بپا دارید که نماز از کار زشت و ناپسند بازمی دارد.
نماز به عنوان عبادت برتر عامل موثری است در نجات انسان از غوطه ور شدن در آلودگی ها و منشاء مهمی است برای خودسازی فرد و جامعه
امام علی(ع) درباره آثار نماز چنین می فرماید: «نماز به همه وجود انسان آرامش می بخشد، چشم ها را خاشع و خاضع می گرداند، نفسِ سرکش را آرام، دل ها را نرم، تکبر و خودبزرگ بینی را محو می کند.» (نهج البلاغه/ خطبه196)
در پژوهشی با عنوان «تاثیر ابعاد مختلف نماز در تأمین وتقویت بهداشت روانی» در بُعد علمی نتایج زیر بدست آمد.
ـ تأثیر نماز در کاهش استرس ها، دردها و افسردگی از نظر آزادسازی اندروفین ها از هیپوفیز
ـ تأثیر نماز در درمان بیماری هایی مانند دیسک«اسلام و بهداشت روان، ج1، ص126»
قرائت قرآن
.... فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ... (مزمل/20) هر چه از قرآن میسر می شود بخوانید.
در پژوهش دیگری با عنوان «تأثیر تلاوت قرآن کریم بر کاهش اضطراب و افسردگی» که برروی 60نفر از دختران دبیرستانی که روزانه نیم ساعت قرآن می خواندند در مقایسه با کسانی که با قرآن انس نداشتند، صورت گرفت با استفاده از آزمون اضطراب «کتل» و آزمون افسردگی«بک» نتایج داده ها نشان داد که میزان اضطراب و گرایش به افسردگی در کسانی که پیوسته قرآن می خواندند به شکل چشمگیری از گروه دیگر کمتر بود.(نقش دین در بهداشت روان، ص79)
5ـ روزه
در اردن دانشمندی به نام دارا که(1992) در یک بررسی نشان داد که تعداد خودکشی در ماه رمضان در مقایسه با ماه های دیگر کاهش در خور توجهی را نشان می دهد.(اسلام و بهداشت روان، ج1، ص244)
در پژوهش دیگری که گروهی از پژوهشگران «تأثیر روزهداری بر وضعیت سلامت روان» را مورد بررسی قرار دادند، 200 نفر زن و مرد قبل و بعد از ماه مبارک رمضان با استفاده از پرسشنامه GHO آزموده شدند که براساس داده ها، روزه داری به گونه ای معنا دار باعث کاهش علایم اضطرابی، بهبود در عملکرد اجتماعی و کاهش افسردگی شده است. (اسلام و بهداشت روان، ج1، ص255-241)
علوم قرآنی
*سیده نفیسه حسینی واعظ(مدرس مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
آخرین مبحث در شماره گذشته به حکمت وجود متشابهات در قرآن اشاره گردید در این شماره به بحث تاویل می پردازیم
«تأويل» است. «تأويل» كه مصدر باب تفعيل است از ريشه اوّل به معناى رجوع و بازگشت است.
اين واژه در اصطلاح يكى از محورى ترين اصطلاحات تفسيرى و قرآنى است كه از دير باز مورد توجه قرآن شناسان و مفسران بوده و در مورد آن سخنان متعددى مطرح شده است. لفظ تأويل هفده بار در قرآن مجيد به كار رفته كه يك مورد آن به هنگام تقسيم قرآن به محكم و متشابه، يعنى آيه هفت سوره آل عمران است.
در اين آيه خداوند بيان مى كند كه منحرفان براى فتنه جويى و در جست و جوى تأويل متشابهات، به دنبال آيات متشابهات مى روند. «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ.» دو بحث مهمّ در اين جا وجود دارد: يكى آن كه تأويل چيست؟ ديگر آن كه: آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟
الف) تأويل چيست؟ مشهور در بين قدما اين بوده است كه تأويل را همان تفسير و مراد از كلام مى دانسته اند؛ در حالى كه متأخّران گفته اند: منظور از تأويل معناى مخالف با ظاهر لفظ است و اين عقيده چنان شايع گشته كه تأويل بعد از آن كه از جهت لغوى به معناى مطلق ارجاع يا مرجع بوده، حقيقت ثانوى در معناى مخالف با ظاهر لفظ گرديده است. «الميزان، ج 3، ص 44.»
علامه طباطبائى پس از نقل اقوال گوناگون همه نظریات را ردّ نموده چنین نتيجه مى گيرد: حق در تفسير تأويل اين است كه بگوييم: تأويل واقعيتى است كه مستند بيانات قرآن، اعم از حكم، حكمت يا موعظه قرار مى گيرد. تأويل براى همه آيات قرآن چه محكمات و چه متشابهات وجود دارد و از قبيل مفاهيم و معانى نيست كه الفاظ دلالت بر آن داشته باشند؛ بلكه تأويل از امور عينى است و فراتر از آن است كه قالب هاى الفاظ آن را فرا گيرد. آن امور و حقايق عينى را فقط براى تقريب به اذهان ما به قيد الفاظ و كلمات و عبارات مقيّد نموده است. اين الفاظ همانند مثل هايى هستند كه با آوردن آنها انسان به معناى مورد نظر نزديك مى شود. قرآن در تمام موارد استعمال لفظ تأويل، همان واقعيت عينى خارجى را در نظر گرفته است.« همان، ص 49.»
موارد استعمال و كاربرد تأويل از جمله در دو داستان حضرت موسى و خضر(كهف/ 78) و نيز در داستان حضرت يوسف و جز آن، شاهد بر اين مدعاست.«الميزان، ص 25 و 26.» به عنوان مثال در آغاز سوره يوسف، جريان خواب وى بدين صورت نقل مىگردد: إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ.(يوسف/4) پس از گذشت سال ها و اتفاقات فراوانى كه مى افتد، تأويل اين رؤيا در پايان اين سوره اين گونه گزارش مى شود: وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا. « همان، آيه 100.» در اينجا آن چه يوسف در خواب ديده است به سجده پدر، مادر و برادرانش بازمى گردد. اين تأويل و رجوع از قبيل رجوع مثال به ممثّل و واقعيت خارجى است.
در مقابل نظريه علّامه طباطبائى، استاد معرفت عقيده دارد كه تأويل اصطلاحى در دو معنا به كار رفته است: 1. توجيه متشابه. خواه اين متشابه، كلام متشابهى باشد؛ يا عملى كه به شبهه و ريب انجامد. اين قسم از تأويل مختص به آيات متشابه است.
2. معناى ثانوى كلام، كه از آن به بطن تعبير مى گردد؛ در مقابل معناى اوّلى كه از آن به «ظهر» تعبير مى شود. تأويل به اين معنا اختصاصى به آيات متشابه نداشته بر همه قرآن سايه مى گستراند.
به عقيده استاد معرفت، اگر تأويل را عين خارجى بگيريم، مصداق را با تأويل خلط نموده ايم. استعمالات تأويل در قرآن در سه بخش قرار دارند كه به يكى از دو معناى پيش گفته دلالت دارند:
1. تأويل رؤيا در هشت مورد كه منظور معناى ثانوى كلام، يعنى باطن است.2. مآل و مرجع امر در پنج مورد.3. توجيه متشابه در چهار مورد. «التمهيد، ج 3، ص 28- 34.»
ب) آيا علم به تأويل مختص خداوند است؟
اين سؤال نيز با توجه به ذيل آيه هفت سوره آلعمران مطرح گرديده است. حتى در مورد قرائت و تلاوت آيه نيز اختلاف مهمّى درگرفته است كه به قول بعضى مهم ترين و معنادارترين اختلاف قرائت در سراسر قرآن است. اختلاف بر سر وقف كردن يا نكردن بعد از كلمه «اللّه» در و ما يعلم تأويله الّا اللّه است. «گفتار بهاء الدين خرمشاهى در قطره اى از دريا، ص 77.»
بر اساس قول به «وقف» علم به تأويل مختص به خداوند است و مطابق قول به عطف، علم تأويل مختص به خداوند نيست، بلكه راسخان در علم هم علم به تأويل دارند.
گرچه اين بحث از گذشته تا به امروز همواره وجود داشته است، امّا بيشتر از آن كه فايده عملى داشته باشد، جنبه علمى آن مورد نظر بوده است؛ زيرا از نظر نحوى و ادب عربى هر دو قول وقف و عطف جايز است و اشكال ادبى بر هيچ يك نمىتوان وارد ساخت. بهترين شاهد بر اين امر طرفداران هر يك از اين دو نظريه هستند كه در ميان آن ها بزرگان ادب عرب نيز ديده مى شوند.
قائلان به قرائت وقف تقريباً همه از اهل سنّتند؛ از جمله ابىّ بن كعب، ابن مسعود، حسن بصرى، مالك، فراء، اخفش، جبايى معتزلى، طبرى، ميبدى، امام فخر رازى و ...، قائلان به قرائت عطف هم از ميان اهل سنّت هستند و هم اكثريت قريب به اتفاق شيعه. از اهل سنّت: مجاهد، نحّاسنحوى، عكبرى نحوى، قاضى عبد الجبّار، زمخشرى، ابن ابى الحديد، بيضاوى، زركشى، آلوسى و شيخ محمد عبده. «همان، ص 79 و 80.» عدم ترتب فايده عملى بر اين بحث، از آن روست كه كسانى چون علامه طباطبائى كه به نظر آنان قول به عطف را از آيه نمى توان استفاده نمود، در عين حال بر اين عقيده اند كه علم به تأويل به دلايل ديگر از جمله با كمك آيات ديگر و روايات به خداوند محصور و محدود نمى شود.
دليل عقلى روشن بر اين كه راسخان در علم، تأويل آيات متشابه را مى دانند، اين است كه قرآن به زبان مردم و براى هدايت آنان نازل گرديده است و اگر عالمان و راسخان در علم از تأويل قرآن بازبمانند، قرآن در زمينه آيات به صورت معمّاى لاينحلّ درمى آيد؛ در حالى كه قرآن خود به تدبّر و تعقل در آياتش دستور داده است.
منابع
التّمهيد فى علوم القرآن: محمد هادى معرفت. قم، دفتر انتشارات اسلامى.
الميزان فى تفسير القرآن: محمد حسين طباطبائى. بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 ق 1974 م.
قطرهاى از دريا: ستاد نمايشگاه قرآن كريم. تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.