قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنایی با سوره ها
ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
نام سوره: ممتحنه شماره سوره: 60 محل نزول : مدینه
تعداد آیه: 13 تعداد کلمه: 352 تعداد حروف:1560
معنی: ممتحنه از واژه (امتحان) یعنی امتحان گرفته شده
نامهای دیگر سوره: امتحان- مودت
علت نامگذری: زیرا در آیه دهم آن، به پیامبر(ص) دستور داده شده تا زن های مهاجر را امتحان کند تا علت و انگیزه ترک شوهران شان و مهاجرت شان از مکه به مدینه معلوم شود
ویژگی سوره: این سوره دارای احکام فقهی و سیاسی مهم از جمله ممنوعیت دوستی و مودت با کافران و دشمنان اسلام و همچنین حرمت پیوند و دوستی با کسانی که با مسلمانان در حال جنگ هستند و بالاخره حرام بودن زن کافر برای مرد مسلمان میباشد
محتوي سوره
استقلال فکری و سیاسی در اسلام
نفی وابستگی و دلبستگی به دشمنان خداوند
دعاها و نیایش های حضرت ابراهیم(ع) و موضوعات دعا
عمل و برنامه ریزی بر مبنای امتحان و سنجش و آزمایش
جریان بیعت زنان
ترتیب سوره: این سوره در ترتیب مصحف شصتمین سوره و در ترتیب نزول نود و یکمین سوره قرآن کریم است که پیش از آن سوره نساء و پس از سوره احزاب نازل شد
فضیلت سوره: پیامبر(ص) می فرمایند: هر کس این سوره را قرائت کند، فرشتگان بر او درود می فرستند و برای او طلب بخشش می کنند و اگر در همان روزِ قرائت از دنیا برود شهید از دنیا رفته است و مؤمنان در روز قیامت شفیع او خواهند بود
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن حضرت آیت الله نورمفیدی
مریم علیجانی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
«عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»(مومنون/92)
[خداوند،] دانای نهان و آشکار است و از آنچه [برایش به عنوان] شریک می گیرند برتر است
خداوند متعال در این آیه با بیان عالم غیب وشهادت بودن خود درصدد بیان استدلال به مردم است به این صورت که اگر کسی مدیریتی را به عهده می گیرد شرط اول مدیریت علم و آگاهی می باشد و در پهنه این جهان کسی غیر از خدا عالم به غیب و شهادت نمی باشد. عالم شهادت یعنی عالم محسوس و عالم غیب یعنی عالم پشت پرده. چون جهان یک ظاهری دارد که محسوس است که هرآنچه در این جهان حس می شود را شامل می شود اگرچه با وسیله ای این حس صورت گیرد و یک باطنی دارد که که همان غیب است و پشت پرده است. که شامل موضوعاتی مانند عرش و فرش، لوح وقلم، کرسی و... می شود و برای کسی محسوس و معلوم نیست که این اسامی در اصل چه می باشد. مگر کسی که به مقام خلیفه اللهی رسیده باشد مانند پیامبرگرامی اسلام(ص).
چون پیامبر(ص) مظهر اسم اعظم الهی است. چون خداوند هزار اسم دارد و هر اسمی حکایتی از حقیقت وجود پاک خداوند دارد. مانند رئوف، رحمان، رحیم، ودود، شافی، کافی،... ولی اسم اعظم اسم جامع است که همه این اسماء را شامل می شود. پیامبر(ص) مظهر این اسم اعظم است که همه اسماء الهی را شامل می شود. ایشان خیلی از این اسماء الهی را درک کرده و مقام خلیفه اللهی رسیده بودند و بسیار جالب است که می بینیم ایشان با این وسعت علم ودانش ومقامی که نزد خداوند داشتند چقدر متواضع بودند وهرگز باداشتن این مقام خودشان را برتر از دیگران نمی دیدند و به بهترین شکل با مردم برخورد می کردند. در حالی که افراد دیگر با فراگیری کمی از علم و دانش و اصطلاح، خودشان را حق مطلق دانسته و از همه برتر می دانند و حاضر نیستند نظر و دیدگاه علمی دیگران را بپذیرند در حالیکه عالم واقعی کسی است که هرگز خودش را حق مطلق نداند و قابل خطا بداند. مانند
امام علی(ع) که در خطبه 216نهج البلاغه می فرماید: مردم خیال نکنید من خطا نمی کنم مگر خدا مرا حفظ کند. با من سازش کارانه حرف نزنید و حق را بدون پرده به من بگویید.
«ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ(٩٦) وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ(٩٧) وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ»(مومنون/98-96) «بدی را با بهترین شیوه دفع کن! ما به آنچه [مشرکان ما را و تو را به ناحق] وصف می کنند داناتریم «96» بگو: پروردگارا! من از وسوسه های شیاطین به تو پناه می آورم «97» و پروردگارا! به تو پناه میآورم از این که [شیاطین] نزد من حاضر شوند.»
خداوند متعال در این آیه شریفه خطاب به پیامبر می فرماید: با مردم به بهترین روش صحبت کن و به بهترین روش این ها را دفع کن. یعنی از راه موعظه، حکمت و منطق با مردم حرف بزن. خداوند به حضرت موسی نیز فرمود: وقتی به سمت فرعون رفتید با زبان خوش و نرم با او حرف بزنید و با خشونت برخورد نکنید. در مورد پیامبر(ص) می فرماید: اگر قرار بود با خشونت با مردم صحبت کنی از دور تو پراکنده می شدند. چون مردم محبت و مهربانی و برخورد احترام آمیز و سنجیده را می پسندند. چون برای خدا هدایت انسان ها خیلی مهم است. بخاطر همین راه های هدایت را باز گذاشته است. راه توبه و استغفار، راه جبران بدی های گذشته با انجام نیکی ها، راه شفاعت مومنین. همه این ها نشانه این است که خداوند مظهر لطف و مهربانی است و هدایت انسانها را طالب است.
بنابراین باید گفت راه جذب به سوی اسلام راه محبت و لطف و مهربانی است.
در آیه بعدی خداوند به پیامبر(ص) می فرماید: بگو پروردگارا از وسوسه های شیطانین و از اینکه نزد من حاضر شوند به توپناه می برم. از اینجا معلوم می شود که استعاذه به خدای متعال در همه امور خیلی مهم هست. هر کاری که می خواهیم بکنیم باید از شر شیطانین و اینکه ما را به بیراهه بکشانند به خدا پناه ببریم. در هر امری که باشد امر دنیایی یا آخرتی. چون شیطان انسان را رها نمی کند و دشمن آشکار اوست. وقتی امام علی را وسوسه می کند و سر راه امام علی حاضر می شود دیگر وضعیت ما معلوم است. البته امام علی(ع) به شیطان گفت من دنیا را سه طلاقه کرده ام و فریب تو و وسوسه تو اثری ندارد
پنجره ای به نور
زکیه مزیدی(مدرس مدرسه علمیه)
تفسیر موضوعی قرآن
اهداف آفرینش
همانگونه که گذشت، خداوند هدف نهائی خلقت انسان را عبادت خویش و رسیدن به بالاترین مرتبه ی قرب، معرّفی کرده است. از سوی دیگر رسیدن به این مقام منیع، بر خلاف سایر موجودات، جبلّی و غریزی نبوده، بلکه ناشی از حسن اختیار بوده و با گزینش راه صحیح میسّر می گردد. امّا وجود اختیار و عمل اختیاری در گروه وجود راه خیر و شرّ است. به تعبیر دیگر، مادامی که دو انتخاب، یکی درست و دیگری غلط پیش روی انسان قرار نگیرد، صحبت از اختیار و گزینش سخنی به گزاف است. علاوه بر این، فراهم آوردن زمینه ی سعادت اختیاری برای انسان علاوه بر مجهّز کردن وی به نیروی اختیار، محتاج تدارک محیطی است که زمینه ی هر دوی خیر و شر را داشته باشد، به این معنا که محیطی باشد آمیخته با نعمت و نقمت، برخورداری و حرمان، آسایش و رنج و... و تنها دار دنیا و عالم مادّه از چنین ظرفیّتی برخوردار است و امکان آزمایش انسان در او وجود دارد. لذا قبل از خلقت انسان، چنین محیطی باید مهیّا شده و زمین به قدوم چنین موجودی آراسته شود. خداوند در سوره ی کهف پرده از این راز بزرگ بر می دارد و می فرماید: «در حقيقت ما آن چه را كه بر زمين است زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند.» (کهف/7)
از این رو می توان نتیجه گرفت که در این عالم همه ی موجودات از زمین گرفته تا آسمان، از جمادات تا نباتات و جانداران، همگی دارای غرض و غایت هستند. امّا هدف نهائی خلقت همه ی این ها همانا خلقت انسان و تعالی وجودی اوست؛ یعنی همه ی موجودات آفریده شده اند تا انسان از آن ها بهره گیری کرده و خود را به قرب ربوبی و هدف خلقت یعنی به خلافت الهی برساند.(نصری،1394: 61) «مقصود از آفرینش جهان و پدیدآمدن تدریجی موجودات، این بوده که انسان پدید آید. غرض از پدیدآمدن نباتات، به وجود آمدن حیوانات بوده و منظور از آفرینش همه ی این ها، پیدایش هیکل بشری و مقصود از آن، حصول ارواح انسانی و خلافت الهی در زمین بوده است».(قربانی،بی تا: 67)
جایگاه انسان در قرآن
واژه ی انسان در اصل «انس» بوده است و آنگاه الف و نون به آن افزوده شده است و لذا در لغت به معنای اُنس گرفتن و ظاهر شدن است هر چند بعضی نیز معتقدند که از واژه ی نسیان أخذ شده است. (دهخدا،لغت نامه) امّا از حیث اصطلاح، منطق دانان از قدیم الأیام انسان را «حیوان ناطق» و یا «حیوان متفکّر» تعریف کرده اند. براساس این تعریف، انسان حیوانی است با یک ویژگی وفصل مقوّم خاص که همان تفکّر و قدرت اندیشه است. در علوم اجتماعی انسان را اینگونه تعریف می کنند: «انسان موجودی است با ارگانیسم بدنی جاندار و در محیطی مرکب از چیزهایی گوناگون که به صورت اجتماعی زیسته است».(شایان مهر،1377: 78)
سوال:آیا انسان برای اندیشه دینی جایگاه مهمی دارد؟ آیا می توان بدون ایمان به خداوند از انسان صرف، سخن گفت؟ استاد شهیدمرتضی مطهری در این خصوص نظرات قابل ملاحظه ای بر مبنای قرآن عرضه کرده است.
برخی از فلاسفه، انسان را مدح کرده اند و او را ذاتاً خوب دانسته اند و برخی وی را بدسرشت خوانده اند. در الهیات مسیحی پس از گناه نخستین، همه انسان ها سرشتی گناهکار یافته اند که مسیحیت برای نجات انسان ها فرود آمده است.
شهید مطهری کوشش کرده تا دیدگاه اسلام را در خصوص ماهیت و سرشت انسان بیان نماید. وی، براساس آیه 30 سوره بقره انسان را خلیفه خدا در زمین می داند و براساس آیه 165 سوره انعام معتقد است که انسان دارای بالاترین ظرفیت علمی دربین کل مخلوقات خداوند است. طبق آیات 31-33 سوره بقره، 172 سوره اعراف و 43 سوره روم انسان دارای فطرتی خدا آشناست که در عمق وجدان خود به خدای خویش آگاهی دارد و هرگونه تردید و انکار محصول انحراف از سرشت خدایی انسان است. چنین مخلوقی را از دیدگاه دینی اشرف مخلوقات خوانده اند.
خلیفه خداوند اما شخصیتی آزاد دارد و می تواند راه شقاوت را برگزیند. براساس آیه 122 سوره طه، آفرینش انسان تصادفی نیست و انسان، موجودی انتخاب شده خوانده شده است. براساس آیه 72 سوره احزاب انسان، شخصیتی مستقل و آزاد دارد و البته رسالتی خدایی داشته و امانتی الهی را برعهده دارد. خداوند از انسان، خواسته است تا با انتخاب خود یکی از دو راه سعادت و شقاوت را اختیار کند. از سوی دیگر طبق آیه 70 سوره اسراء، انسان دارای کرامت و شرافتی ذاتی است. این یعنی این که او توسط خدا بر دیگر مخلوقات به برتری برگزیده شده است و «آنگاه خویشتن خود را درک میکند.»
براساس آیه 70 سوره اسراء، انسان دارای وجدان اخلاقی است که می تواند زشت و زیبا را درک کند. آرامش روحی انسان نیز براساس آیه 28 سوره رعد، تنها با یاد خدا حاصل می شود. هدف از آفرینش انسان براساس آیه 19 سوره حشر، تنها عبادت خداوند است و وظیفه او نیز اطاعت از امر خداست. وظیفه انسان باعث می شود تا وی خود را بشناسد. اما انسانشناسی قرآن جنبه اخروی انسان را نیز در بر می گیرد. در آیه 22 سوره (ق) بخشی از حقایق مورد غفلت انسان پس از مرگ بر او آشکار می شود. در آیه 27 و 28 سوره فجر شاهد هستیم که هدف انسان را خشنودی خدا مطرح می کند و غایت انسان تنها مسائل مادی نیست. انسان دارای قابلیتی الهی است. قابلیتی که باید توسط خودش بالفعل شود و این کار با ایمان انسان میسر خواهد شد.
شهیدمطهری در ادامه به جنبه ضد ارزشی که انسان می تواند با اراده خود واجد آن شود، اشاره می کند. آیات در این بخش به جنبه منفی انسان اشاره می کنند. در آیات 72 سوره توبه و 72 سوره احزاب انسان بسیار ستمگر، نادان و ناسپاس خوانده شده است. شهیدمطهری می کوشد توصیف قرآن در خصوص دو قطب مثبت و منفی انسان را توجیه کند. انسان سرشتی متناقض دارد، «وی موجودی دو سرشتی است، نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی» است.
راه حلی که شهیدمطهری برای این مساله از طریق قرآن یافته است، معماری انسان توسط اراده خود اوست، وی میگوید: «نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آن ها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی که بالقوه دارد، «ایمان» است».
شهید مطهری معتقد است که انسان در جهان بینی اسلامی داستانی شگرف دارد، او موجودی است که می تواند در بازه «اسفل السافلین» و «به خدمت گرفتن فرشتگان» باشد. اراده انسان از این رو جایگاهی مهم دارد.
هرچند در منطق قرآن انسان معمار خویش است، اما این معماری نه با نقشه ای انسانی که با نقشه ای الهی صورت می گیرد. معماری حیات انسان بدون ایمان سبب می شود که وی عاری از ارزش هایی باشد که او را خلیفة الله کرده است. «از آیات استنباط می شود که انسان فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و یاد او آرام می گیرد بپیوندد، دارنده همه کمالات است و اگر از آن حقیقت یعنی خدا جدا بماند، درختی را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است».(شهیدمطهری،1373)
منابع
ـدهخدا، علی اکبر، لغت نامه، واژهی انسان
راغب اصفهانی،حسین بن محمد، فلسفهی آفرینش انسان و سعادت واقعی او، مترجم: قربانی، زین العابدین، قم:دارالتبلیغ اسلامی،بی تا
شایان مهر، علیرضا، دائره المعارف تطبیقی علوم اجتماعی،جلد یک،تهران: سازمان انتشارات کیهان،1377
مطهری،مرتضی،انسان در قرآن،انتشارات صدرا،1373
نصری، عبدالله، مبانی انسانشناسی در قرآن،چاپ نهم،تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و
اندیشه اسلامی،1394
داستانهای قرآنی
ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
مواد صلح نامه حدیبیه
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10)
ترجمه
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند آن ها را آزمايش كنيد- خداوند از ايمان آن ها آگاه تر است- هرگاه آنان را مؤمن يافتيد آن ها را به سوى كفار بازنگردانيد، نه آن ها براى كفار حلالند، نه كفار براى آن ها حلال و آنچه را همسران آن ها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آن ها بپردازيد، گناهى بر شما نيست كه با آن ها ازدواج كنيد هرگاه مهرشان را به آن ها بدهيد و هرگز همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد به بلاد كفر فرار كرد) حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد، همانگونه كه آن ها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده اند از شما مطالبه كنند، اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است
شان نزول
رسول خدا(ص) در حديبيه با مشركان مكه پيمانى امضاء كرد كه يكى از مواد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكه به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند، اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكه بازگردد مى توانند او را برنگردانند
در اين هنگام زنى به نام «سبيعه» اسلام را پذيرفت، و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست، همسرش خدمت پيامبر(ص) آمد و گفت: اى محمد! همسرم را به من بازگردان، چرا كه اين يكى از مواد پيمان ما است، و هنوز مركب آن خشك نشده، آيه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند (ابن عباس مى گويد امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آن ها به خاطر كينه با شوهر، يا علاقه به سرزمين جديد، و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است
آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است در اينجا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود: طبق اين ماده قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را
قرآن و ادبیات فارسی
فاطمه احمدی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ(26) بِمَا غَفَرَلِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ(27)
(سرانجام او را شهید کردند و) به او گفته شد: «وارد بهشت شو!» گفت: «ای کاش قوم من می دانستند. که خدا چگونه در حق من مغفرت و رحمت فرمود و مرا مورد لطف و کرم قرار داد.» (یس/26و27)
از صفات پروردگار متعال رحمانیت و رحیمیت است. این صفات را همیشه و در همه حال نسبت به همگان مشاهده می کنیم؛ اما گاه چنان به زخارف دنیا دل می بندیم و مرعوب و مغرور صاحبان زر و زور می شویم که از لطایف بندگی خویش و پروردگاری خدای رحمان محروم می مانیم و ناامید و سرگردان به جای آنکه به خود او توجه کنیم به بندگانش دل می بندیم. مولانا در دفتر پنجم بار دیگر در ضمن داستان به شهادت رسیدن یاران حضرت موسی(ع) توسط فرعون، با اشاره به آیه شریفه لطف و عنایت باری تعالی را نسبت به بندگان یادآوری کرده می فرماید:
ضربت فرعون ما را نیست ضیر
لطف حق غالب بود بر قهر غیر
گر بدانی سر ما را ای مضل
می رهانیمان ز رنج ای کوردل
هین بیا زین سو ببین کین ارغنون
می زندیا لیت قومی یعلمون ...(1)
در آن هنگام که ساحران فرعونی ایمان آورده و در مقابل تهدید او ایستادند، گفتند: آخر ضربت فرعونی چه ضرری بر ما دارد، با این که می دانیم لطف یزدانی همیشه بر قهر دیگران پیروز است. ای فرعون کوردل! اگر رازی را که ما در آن غوطه وریم می دانستی دست به اذیت و آزار ما نمی زدی. بیا این طرف ببین که ارغنون ابدیت چه نوایی را درباره ما طنین انداز کرده است، نغمه این ارغنون(2) می گوید: «ای کاش قوم من می دانستند که خدای من چگونه و برای چه مرا بخشید. این فرعون کوته بین نمی داند که فضل الهی ما را فرعون واقعی نموده است، نه مانند این فرعونی که تبهکار است و بی یار و یاور. ای فریب خورده ملک مصر و رود نیل، از خواب نادانی سربرآور و ملک زنده و با جلالت ما را بنگر. اگر تو هم این خرقه پلید فرعونی را رها کنی، نیل کوچک و بزرگ نما را در دیار جانت مستغرق خواهی کرد. بیا ای فرعون مست دست از این مصر خاکی بردار و آنگاه در میان جان به صد مصر پایدار نگاه کن... .»(3)
جلال الدین محمد در دفتر چهارم، اشعاری با عنوان: «مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب و غفلت او از دولت روحانیان که ابنای حنس وی اند نعره زنان که: یا لیت قومی یعلمون» آورده است و او در این ابیات می گوید که آدمی به دنیا دل بسته و حرص رسیدن به آن تمام وجود او را در برگرفته، به طوری که از شناخت و درک انسان هایی که از جنس خود او هستند اما روحانی شده و به حق رسیده اند، غافلند. وارستگانی که از سر تأسف و حسرت آرزو می کنند که ای کاش قوم من هم می دانستند. همانطور که می دانیم مولانا کلام خود را غالباً در قالب داستان بیان می فرمایند. در این جا نیز شرح بر این آیه شریفه را در ضمن گفتگوی گدایی نابینا با سگی ولگرد که در کوچه لباسش را گرفته، پاره می کند، بیان می فرماید. به دلیل پرهیز از اطاله کلام به این مختصر بسنده کرده، برای آگاهی بیشتر به ابیات 1045 به بعد دفتر چهارم ارجاع میدهیم.(4)
مولانا در دفتر پنجم نیز با استفاده از این آیه کریمه به نکته ای لطیف می پردازد، او به کسانی اشاره می کند که مرگ در نظرشان مانند شکر شیرین است. در نظر آن ها مرگ به معنای آن است که از جهان پر ازدحام و آکنده از انواع ابتلائات رها شده اند پس چگونه ممکن است شکوه و اعتراض نمایند همچنان که اگر زندان را خراب کنند هیچ زندانی دلش نمی سوزد و نمی گوید که چرا سنگ های گران بها و مرمر زندان را خراب کردید.
وقتی که روح از کثرت جسم رها شود از آن پس بدون کمک از پای جسم با پر و بال دل پرواز می کند. او به مردمی که مرده اش می خوانند می گوید: ای بی خبران من زنده ام. اگر چه کالبد من مانند سایر کالبدها در خاک خفته است اما هشت بهشت در قلبم شوفا شده است.
می زند جان در جهان آبگون
نعرۀ یا لیت قومی یعلمون
روح در جهانی دیگر بی درنگ و تعین فریاد می کشد که ای کاش قوم من بدانند.(5)
منبع
مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص198، کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفترپنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص1119
تورات، داود را مغنّی شیرین بنی اسرائیل خوانده است. بنابه نقل قاموس کتاب مقدس، زبور را از آن جهت مزامیر نامیدهاند که هماهنگ با نی سروده میشده است.(زمانی، ج 2، ص 153)
محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد تحلیل مثنوی، ج12، چ یازدهم، تهران: انتشارات اسلامی، 1367، ص 609و610
مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی ، همان، ج4، ص 57، کریم زمانی، دفتر چهارم، چ هفتم، تهران: همان، ص 317
مولانا جلال الدین محمد بلخی، همان، ج5، ص 87، کریم زمانی، دفتر پنجم، همان، ص 477
پرسش و پاسخ قرآنی
مریم نوغانی(مدرس دانشگاه)
دلیل به کاربردن صیغه جمع «نعبد و نستعین» در سوره حمد چیست؟
شاید قصد نمازگزار از ذکر صیغه جمع در «نعبد» در یکی از حالت های زیر باشد:
الف) می خواهد بگوید نمازگزار هم در صف سایر موجوداتی است که خداوند را عبادت می کنند زیرا خداوند تبارک و تعالی پروردگار همه جهانیان است.
ب) نمازگزار در مجموعه نمازگزاران راکع(رکوع کننده) و ساجد(سجده کننده) است کسانی که خدا به ما دستور داده با آنان باشیم «ارکعوا مع الراکعین»(بقره/43)
ج) نمازگزاران همراه قلب و سایر اعضا و جوارح درونی خود به امامت عقل، خداوند متعال را عبادت می کند زیرا انسان مومن به تنهایی، خود جماعتی است.
بطور کلی ذکر صیغه در«نعبد» و «نستعین» و همچنین آیات بعد که همه بصورت جمع است نشان می دهد
که اساس عبادت مخصوصاً نماز برپایه و جماعت است حتی به هنگامی که بنده در برابر خدا به راز و نیاز برمی خیزد باید خود را در میان جمع و جماعت ببیند تا چه رسد به سایر کارهای زندگی به این ترتیب هرگونه فردگرایی و تکروی و انزواطلبی و مانند این ها از نظر قرآن و اسلام مردود شناخته می شوند به هر تقدیر سالک در عبادتی که برای رسیدن به مولی می کند نیازمند کمک است و چون ربوبیت منحصر به خداوند متعال است کسی جز خدا نمی تواند کمک کار او باشد.
بشر در این جهان با نیروهای مختلفی روبرو است هم از نظر نیروهای طبیعی و هم از نظر نیروهای درونی برای این که بتواند در برابر عوامل مخرب، ویرانگر و منحرف کننده مقاومت کند احتیاج به یار و مددکاری دارد اینجاست که خود را در زیر چتر حمایت پروردگار قرار می دهد صبح از خواب برمی خیزد و با تکرار جمله«ایاک نعبد و ایاک نستعین» اعتراف به عبودیت پروردگار کرده و از ذات پاک او برای پیروزی در این مبارزه بزرگ کمک می گیرد و خداوند نیز با این استدعا به او کمک می رساند و به راه راست آنان که خدا گرامی شان داشته است هدایت شان می کند یعنی با پیامبران، راستان، شهیدان و شایستگان و آنان چه نیکو همدمی هستند.(نساء/69)
خوشا به حال کسی که به چنین مرحله ای از ایمان برسد. در برابر هیچ گردنکش و زورمندی سرتعظیم فرود نمی آورد، در مقابل جاذبه مادیات خود را نمی بازد همچون پیامبر اسلام می گوید: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» «نماز و عبادتم، مرگ و حیاتم همه از آن خداوند است که پروردگار جهانیان است.»(انعام/162)
علوم قرآنی
سیده نفیسه حسینی واعظ(مدرس مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
تمثيلات در قرآن
در شماره گذشته به شجره طيبه اشاره شد که صحنه ای از تجسم حق و ايمان، طيب را ضمن يك مثال جالب و بسيار عميق و پرمعنى بيان كرده، در این شماره به نقطه مقابل آن که شجره خبیثه یعنی باطل و کفر، خواهیم پرداخت وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ(ابراهیم/26) و کلمۀ ناپاک [که عقاید باطل و بی پایه و آثار زشت آن است] شبیه درختِ ناپاک است که از زمین ریشه کن شده، هیچ قرار و ثباتی ندارد
اما «مثل كلمه خبيثه و ناپاك همانند درخت خبيث و ناپاك و بي ريشه است كه از روى زمين كنده شده و در برابر طوفان ها هر روز به گوشه اى پرتاب مى شود و قرار و ثباتى براى آن نيست» كلمه «خبيثه» همان كلمه كفر و شرك، همان گفتار زشت و شوم، همان برنامه هاى گمراه كننده و غلط، همان انسان هاى ناپاك و آلوده، خلاصه هر چيز خبيث و ناپاك است.
بديهى است درخت زشت و شومى كه ريشه آن كنده شده، نه نمو و رشد دارد نه ترقى و تكامل، نه گل و ميوه، و نه سايه و منظره، نه ثبات و استقرار، قطعه چوبى است كه جز بدرد سوزاندن و آتش زدن نمى خورد، بلكه مانع راه است و مزاحم رهروان و گاه گزنده است مجروح كننده و مردم آزار. جالب اينكه در وصف شجره طيبه قرآن با تفصيل سخن مى گويد و اما به هنگام شرح شجره خبيثه با يك جمله كوتاه از آن مي گذرد تنها مى گويد «اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» از زمين كنده شده و قرارى ندارد زيرا هنگامى كه ثابت شد اين درخت بى ريشه است ديگر شاخ و برگ و گل و ميوه تكليفش روشن است. به علاوه اين يك نوع لطافت بيان است كه انسان در مورد ذكر محبوب به همه خصوصيات بپردازد اما هنگامى كه به ذكر مبغوض مى رسد با يك جمله كوبنده از آن بگذرد! باز در اينجا مي بينيم مفسران درباره اينكه اين درخت كه «مشبه به » واقع شده است كدام درخت است به بحث پرداخته اند، بعضى آنرا درخت «حنظل» كه ميوه بسيار تلخ و بدى دارد دانسته اند، و بعضى آن را «كشوت بر وزن سقوط» كه نوعى گياه پيچيده است كه در بيابان ها به بوته هاى خار مي پيچد و از آن بالا می رود نه ريشه دارد و نه برگ «توجه داشته باشيد كه شجر در لغت عرب هم به درخت گفته مى شود و هم به گياه.»
ولى همانگونه كه در تفسير «شجره طيبه» بيان كرديم هيچ لزومى ندارد كه در هر تشبيه «مشبه به» با تمام آن صفات وجود خارجى داشته باشد بلكه هدف مجسم ساختن چهره واقعى كلمه شرك و برنامه هاى انحرافى و مردم خبيث است كه آن ها همانند درختانى هستند كه همه چيزشان خبيث و ناپاك و هيچگونه ميوه و ثمره و فايده اى جز مزاحمت و توليد درد سر ندارد. به علاوه وجود درخت ناپاكى كه آن را از ريشه كنده باشند و در بيابان بر سينه طوفان و تند باد قرار گرفته باشد كم نيست. از آنجا كه در آيات گذشته در دو مثال گويا، حال «ايمان» و «كفر» و «مؤمن» و «كافر» و به طور كلى هر پاك و ناپاكت جسم يافت، كلمه «طيبه» و «خبيثه» كه به اين دو شجره تشبيه شده مفهوم وسيعى دارند كه هرگونه شخص، برنامه، مكتب، فكر و انديشه، گفتار و عمل را شامل مى شوند، ولى در بعضى از روايات اسلامى به مورد خاصى تفسير شده كه پيدا است در صدد انحصار نيست.
منابع
تفسيرنمونه، مكارم شيرازى ناصر، دارالكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش