آشنایی با سوره ها
ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
نام سوره: منافقون شماره سوره: 63 محل نزول : مدینه
تعداد آیه :11 تعداد کلمه :180 تعداد حروف: 800
معنی: یعنی دورو. که دراین سوره آنان را با علائم و نشانههایشان برای مسلمانان معرفی و رسوا میکند.
نامهای دیگر سوره: ندارد.
علت نامگذاری: زیرا در این سوره حکم نماز جمعه و آداب اعمال پس از آن را بیان میکند.
ویژگی سوره: این سوره به علت افشاء منافقین و نشان دادن چهره واقعی آنان و جهت برحذر داشتن مسلمین از خطرات آنان، یکی از سورههای مهم و سرشناس قرآن است.
محتوي سوره:
1) افشای منافقین
2) علائم و نشانههای منافقین
3) ترسیم چهره منافقین
4) توطئه منافقین
5) یادآوری عوامل غفلت از یاد خداوند
6) انفاق در راه پروردگار.
ترتیب سوره: این سوره در ترتیب مصحف شصت و سومین سوره و در ترتیب نزول صدوپنجمین سوره نازل شده.
فضیلت سوره: پیامبر(ص) میفرمایند: هرکه این سوره را بخواند از نفاق دور میشود.
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن حضرت آیت الله نورمفیدی
*مریم علیجانی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(مومنون/99-100)
این آیه شریفه از آیاتی است که در قرآن کریم، خداوند متعال صریحاً مسئله عالم برزخ را بعد از مردن و از این عالم رفتن، بیان میکند.
خداوند میفرماید: یک عدهای در همان حال غفلت و انحراف و مشغولیاتی که به دنیا دارند و هیچ کجا غیر از دنیا را نمیبینند، به همین حالت میمانند تا زمانیکه مرگشان فرا برسد و در آن هنگام که پرده از جلو چشمشان کنار میرود و آن عالم را میبینند و چشمشان به ملائکه میافتد، فریادشان بلند میشود و به خدا استغاثه کرده و به ملائکه میگویند: ما را به دنیا برگردانید شاید برگردیم و اشتباهات و نادانی و جهالت و معصیت و غرور و تکبر و ندیدن حقیقی که از ما سرزده را اصلاح کنیم. (همانند فرعون که وقتی به نفسهای آخرش رسیده بود گفت: «آمَنتُ بِرَبِّ موسی وَ هارون» اما فایدهای نداشت)
به آنها جواب داده میشود که «کلّا»، یعنی این شدنی نیست، دیگر تمام شد. البته این سخن، معنای دیگری هم دارد و اینکه: اینها برگردند، هم فایدهای ندارد، شاهدش هم این است که گفتند: لَعَلیّ: شاید جبران کنیم.
بعد از مکالمه بین انسانها و ملائکه خداوند میفرماید: «وَ مِن وَرائِهِم»؛ این کلمه دو معنا دارد: هم معنای پشت سر را میدهد و هم معنای پیش رو. یعنی پیشاپیش این انسان عالمی است به نام عالم برزخ که تا روز قیامت ادامه دارد. انسان وقتی میمیرد، به عالم برزخ منتقل میشود و در آنجا میماند تا اینکه روز قیامت فرا برسد. انسانها در قیامت آنگونه محشور میشوند که در دنیا نیت آن را داشته یا عمل میکردند. حتی صد رحمت به قیافههای میمون و خوک و ... .
در عالم برزخ، انسان با همین صورت خود محشور میشود. ما الان دو بدن داریم؛ 1- همین بدن مثالی ما که تشکیل شده از پوست و گوشت و استخوان و همین ظاهری که همه میبینیم. 2- بدنی که در خواب میبینیم و درست شبیه به همین بدن مثالی است. مثل اینکه در خواب به مشهد رفته و زیارت میکنیم. پس آن بدن هم همین بدن فعلی ماست، با این تفاوت که به ظاهر قابل دیدن نیست.
گاهی شما خواب خوشی را میبینید و میخندید و اطرافیان شما این خنده را در ظاهر شما که خواب هستید میبینند و گاهی هم اتفاقات ناخوشایندی برای شما پیش میآید و اثرش را در خواب میبینید.
آقا شیخ محمدتقی آملی از شاگردان آقا میرزاعلی قاضی بودند که در نجف درس میخواندند. از ایشان نقل میکنند که فرمود: شبی در خواب دیدم که با دشمنم درگیر شدم و هرچه تلاش میکنم او را از خود دور کنم نمیتوانم. تا اینکه دست او را گاز گرفتم. وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم دست خودم را گاز گرفتم. این خواب یک پیامی داشت. در روایتی از پیامبر اکرم(ص) میخوانیم که فرمودند: دشمنترین دشمنان تو خودت هستی و غرائز، شهوات و خواهشها و ... . این هشداری بود برای چنین شخصیتی که مواظب نفس خودت باش که بدترین دشمن توست.
مادر بتها بت نفس شماست زانک آن بت مار و این بت اژدهاست
وقتی انسان وارد عالم برزخ میشود، اولین چیزی که اتفاق میافتد، فشار قبر است. روایتی از امام جعفرصادق(ع) نقل شده که از قول پیامبر(ص) میفرماید: «ضَغْطَةُ الْقَبْرِ لِلْمُؤْمِنِ كَفَّارَةٌ لِمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ تَضْيِيعِ النِّعَمِ.» فشار قبر مؤمن این است که بسیاری از نعمتهای الهی در اختیار اوست اما آن را ضایع میکند. یا روایت دیگری که ابوبصیر میگوید ازامام صادق(ع) پرسیدم: چه کسی از فشار قبر نجات پیدا میکند؟ آن حضرت فرمود: به خدا پناه می بریم از فشار قبر، خیلی کماند کسانی که فشار قبر نبینند همانند پیامبران و امامان و ... .
پنجره ای به نور
*زکیه مزیدی(مدرس مدرسه علمیه)
تفسیر موضوعی قرآن
ویژگیهای انسان در بین موجودات دیگر
انسان به دلیل ابعاد وجودیاش از دیگر موجودات عالم ممتاز میگردد که برخی از آنها را با توجه به آیات و روایات بیان میکنیم.
کرامت ذاتی و کرامت اکتسابی
کرامت ذاتی: انسان در آغاز وجود نسبت به جماد، نبات و حیوان، استعداد و بهره تکوینی بیشتری دارد. همان گونه که گیاهان و جامدات هر دو جسماند، ولی گیاهان از آن حیث قدرت رشد و نمو و تولید مثل دارند، نسبت به جامدات دارای بهره وجودی بیشتری هستند و حیوانات نیز از آن جهت که دارای «حرکت ارادی» و«درک» نیز هستند، از گیاهان بهره بیشتری دارند. خداوند در مورد انسان میفرماید:«به راستی ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را در خشکی و دریا (در مرکبها) بر نشانیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات برتری دادیم.»(اسرا /۷۰)
انسان میتواند با استفاده از این بهرهمندی تکوینی، خود را کاملتر کند و از همه موجودات فراتر رود؛ در مقابل این امکان را دارد که کمالات خویشتن را از دست داده به جایی برسد که حتی از حیوانات هم پستتر معرفی شود. .(اعراف/۱۷۹)
خداوند در قرآن هرگز توهین و تحقیر نمیکند، بلکه دیگران را نیز از ناسزا و بدگوی منع مینماید. بنابراین در این آیه فقط واقعیتی را بیان میکند و میفرماید: افرادی که از شنیدن حقایق و گفتن آن سر باز میزنند و اندیشه نمیورزند، عقلشان اسیر شهوت و غضبشان است. انسانی که اعمال او بر اساس شکم و شهوت است و علم و اراده خود را در مسیر امیال حیوانی به کار گیرد، از نظر سیرت مانند حیوانی است که چهار پا راه میرود.(جوادی آملی، ۱۳۷۸ : ۵۰۳) اندیشمندی دیگر چنین بیان میکند: این که آنها از چهارپایان گمراهتر و پستترند به این دلیل میباشد که چهارپایان دارای این استعدادها و امکانات نیستند، ولی آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا، امکان همه گونه ترقی و تکامل را دارند، اما بر اثر هواپرستی و گرایش به پستیها، این استعدادها را بلا استفاده میگذارند و بدبختی بزرگ آنان از همین جا آغاز میشود.(مکارم شیرازی، ۱۳۸۲ : ۲۱).بنابراین، آیات قرآن، انسان را با توجه به افعال اختیاری و ارزشهای اخلاقیاش نکوهش و ستایش میکند.(آیت اللهی،۱۳۹۱ : ۲۲)
کرامت اکتسابی
کرامت اکتسابی، کمالاتی است که انسان در سایه ایمان و عمل اختیاری خود به دست میآورد. این نوع کرامت، برخاسته از تلاش و ایثار انسان بوده و معیار ارزشهای انسانی و ملاک تقرب به خداوند است. با این کرامت است که میتوان واقعاً انسانی را بر انسان دیگر برتر دانست. همه انسانها استعداد رسیدن به این کرامت را دارند ولی برخی به آن دست مییابند و برخی فاقد آنند.
پس در این کرامت، نه همه انسانها برتر از دیگر موجوداتند و نه همه آنها فروتر یا مساوی با دیگر موجودات هستند.(رجبی، :۱۲۹) در حقیقت این نوع کرامت بر خلاف نوع قبل، اختیاری است و از طریق خویشتنداری و مخالفت با هوای نفس حاصل میشود. این همان کرامتی است که خداوند تنها به متقین، نسبت داده و متقین را کریمترین مردم، معرفی کرده است: «ان اکرمکم عند الله اتقاکم». این نوع از کرامت ملاک برتری انسان بر دیگر موجودات میباشد. والا صرف انسان بودن هرچند کرامت ذاتی را برای فرد به ارمغان میآورد، ولی این کرامت؛ تنها در حد یک استعداد بوده و اگر فرد در راه به فعلیت رساندن آن تلاش نکند، حظی از کرامت واقعی نخواهد برد. از همین رو مشخص میشود که اگر کسی در راه معصیت پروردگار و پیروی از هوای نفس خویش گام بردارد، از آنجا که این استعداد و ظرفیت خدادادی را تباه کرده است، نه تنها برتری نسبت به دیگر موجودات ندارد؛ بلکه در جایگاه بسی پستتر از حیوانات قرار میگیرد.
منابع:
1.آیت اللهی،زهرا، اخلاق خانواده، چاپ بیست و پنجم، قم: نشر معارف، 1393
2. جوادی آملی، عبدالله، تفسیز تسنیم، قم، نشر اسراء، 1378
3.رجبی، محمود، انشان شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1395
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ بیست و ششم، تهران: انتشارات دارالکتب الاسلامیه، 1382
داستان های قرآنی
*ربابه کابوسی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
ماجرای عبدالله بن ابی و تهدید مسلمانها
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ(5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ(6) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَفْقَهُونَ(7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَعْلَمُونَ(8/ منافقون)
شأن نزول:
بعد از غزوه بنى المصطلق یک نفر از طايفه انصار و یک نفر از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد، و«عبداللَّه بنابى» كه از سركردههاى منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت، عبداللَّه بنابى، خشمگين شد، و گفت:» ما اين گروه مهاجران را پناه داديم اما كار ما شبيه ضربالمثل معروفى است كه مىگويد: «سمن كلبك ياكلك»! (سگت را فربه كن تا تو را بخورد!)
به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد»و منظورش از عزيزان، خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران، سپس گفت: اين نتيجه كارى است كه شما به سر خودتان آورديد، در اينجا «زيدبن ارقم» به او گفت ذليل و قليل تويى! و محمد(ص) در عزت الهى و مسلمين است، زيدبن ارقم خدمت رسول خدا(ص) آمد و ماجرا را نقل كرد..
پيامبر(ص) كسى را به سراغ «عبداللَّه» فرستاد و فرمود: ماجرا چیست؟ عبداللَّه گفت «زيد» دروغ مىگويد.
جمعى از انصار كه حاضر بودند عرض كردند اى رسول خدا(ص) «عبداللَّه» بزرگ ما است، سخن كودكى از كودكان انصار را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار «زيدبن ارقم» را ملامت كردند.
پيامبر(ص) دستور حركت داد، يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و عرض كرد اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى، فرمود: بله آيا نشنيدى رفيقتان عبداللَّه چه گفت او گفته است هرگاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد.
اسيد عرض كرد: تو اى رسول خدا اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند، واللَّه تو عزيزى و او ذليل است، سپس عرض كرد يا رسولاللَّه با او مدارا كنيد. سخنان عبداللَّه ابى به گوش فرزندش رسيد. خدمت رسولخدا(ص) آمد و عرض كرد شنيدهام مىخواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا کنم! زيرا از اين مىترسم ديگرى او را به قتل برساند و من قاتل پدرم را به قتل برسانم و مؤمنى را كشته باشم و به دوزخ بروم!.
پيغمبر(ص) فرمود: مساله كشتن پدرت مطرح نيست، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن. بعد این ماجرا پيامبر(ص) وارد مدينه شد؛ در اين هنگام سوره منافقين نازل شد، زيد را تصديق و عبداللَّه را تكذيب كرد.
قرآن و ادبیات فارسی
*فاطمه احمدی(طلبه مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»
اى دريغ بر بندگان! كه هيچ پيامبرى بر آنان نيامد مگر آن كه او را به استهزا گرفتند.(یس/30)
یکی از نامهای روز قیامت را روز حسرت مینامند چون همه حسرت میخورند. آنهایی که با دست تهی در قیامت حاضر شدند به آنچه که عمل نکردهاند حسرت میخورند و آنهایی که بعضی اعمال صالح به جا آوردهاند حسرت میخورند که چرا کمتر انجام دادهاند. این آیه بیان میدارد که عدهای از بندگان به آنچه که رسولان الهی را مسخره میکردند افسوس و حسرت خواهند خورد.(1)
مولانا در تفسیر این آیه شریفه به روز قیامت که به نوعی روز حسرت است اینگونه اشاره میکند که: هر گروهی از مردم در این جهان مانند پروانه خود را به آتشی میزنند و در اطراف شمعی میچرخند تا به مطلوب خود برسند و هر کدام این امید را دارند که نه تنها آتش خواستهاش درخت وجودش را نسوزاند بلکه سبزتر و بالندهتر کند.
مانند آتشی که حضرت موسی دید و به واقع فکر کرد که آتش است اما وقتی به آن نزدیک شد دید درختی است که از درون شاخههای سبز رنگ آن نوری میتابد که آن را سبزتر و زیباتر میکند، نه گرمای آتش درخت را میسوزاند و نه رطوبت درخت آن نور فروزان را خاموش میکند چرا که آن انوار تجلیات حضرت حق تعالی بود.) هر گروهی چون فضیلت آن آتش را شنیده بود فکر میکرد هر آتشی همان آتش است اما همین که نور جاودان در صبح قیامت طلوع کند هر یک از آنان میفهمد که دور چه شمعی میگشته است. هر کس که پر و بال وجودش از شمع حقیقت بسوزد، آن شمع زیبا به عوض آن پر و بال سوخته، پر و بال فراوانی به او عطا میکند اما آن پروانگانی که هر دو چشمشان را بسته بودند در پای شمع بد افتادهاند و در آنجا خواهند فهمید که در دنیا به دنبال چه معشوقهای کاذبی بودهاند.
عاشقان معشوقهای مجازی، از شدت پشیمانی و حسرت، سخت مضطرب و پریشان میشوند و از اینکه هوای نفس چشم دلشان را بسته بود آه و فغان سر میدهند. شمع چنین شخصی که همان معبود و معشوق بیهوده او بوده میگوید: من که خودم بر اثر قهر الهی معذّب شدهام چگونه میتوانم تو را از کیفر الهی نجات بدهم و من که سری سوخته و خاموش دارم چگونه میتوانم سر شمع دیگر را روشن کنم. آن غافل هواپرست به شمع خود، یعنی به معشوق و معبود دروغین خود میگوید: من فریب ظاهر رنگارنگ و متنوع تو را خوردم و دیر حقیقت تو را دریافتم. اما این دریغ و افسوس چه سود دارد زمانی که رهبران الهی را مسخره کرده و به سخنان آنان گوش ندادی و به گرد شمع حقیقت نچرخیدی.
... میطپد انـدر پشـیمانــی و سـوز مـیکند آه از هـوای چشمدوز
شمع او گوید که: «چون من سوختم کی تو را برهانم از سوز و ستم؟»
شمع او گریان که: «مـن سـرسوخته چون کنــم مر غیر را افروخته؟»
او همــی گویـد: «کـه از اشکـال تو غرّه گشتــم، دیر دیدم حال تو»(2)
در کلام مولانا «می» یعنی معارف، اسرار حقایق الهی و غلبه عشق ربانی است که سرچشمه آن الطاف و عنایات الهی است که شامل انسان میشود مولانا در ابیات پیش رو به مردان الهی که از «می» ناب نوشیده و حقایق و اسرار برای آنان روشن شده هشدار میدهد که با هر کسی در این باره سخن نگویند و هر گوشی را شنوای حقایقی که خود به آن رسیدهاند ندانند؛ چنانکه پیامبران الهی و اولیای خدا که برای هدایت بشر فرستاده شده بودند و میخواستند مردم را به راه راست هدایت کرده، از می ناب حقیقت سیرابشان کنند، آنها سرباز زده و پیامبران را مسخره و استهزاء میکردند و به آنان میخندیدند.
مولانا این معنا را اینگونه بیان میکند:
بشنــو الفــاظ حکیــم پـردهای: سر همانجا نه که باده خوردهای
چونک از میخانه، مستی ضال شد تسخــر و بازیچــه اطفـال شد
میفتد او سو به سـو بر هـر رهی در گل و میخنددش هـر ابلهی
او چنیـن و کودکـان انـدر پِیَش بیخبر از مستــی و ذوق مِیَش
سخنان حکیم پردهای را گوش کن که میگوید: راز معارف و اسرار حقایق را تنها به اهل بادۀ حقیقت بگو و هرگز آن را برای اهل صورت و ظاهر بینان بازگو نکن. چون وقتی که مثلاً یک نفر مست از میخانه بیرون بیاید و بیهدف به راه بیفتد و راه خانه را گم کند، اسباب مسخره کودکان میشود. (چون این مستی و بیخودی برای آنان که به دنیا و شهوات دنیا چسبیدهاند قابل درک نیست) با چنین حالی است که کودکان به دنبال او راه افتادهاند بیآنکه از عالم مستی و خاصیت بادۀ او خبر داشته باشند.
منابع:
1- قرآن مبین، ابوالفضل بهرامپور، چ سوم، قم: انتشارات آوای قرآنی، 1391، ص 442
2- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص25، کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفترپنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص107-110 و محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد تحلیل مثنوی، ج11، چ یازدهم، تهران: انتشارات اسلامی، 1367، ص 190
3- مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر اول، همان، ص163، کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتراول، همان، 980-981
پرسش و پاسخ قرآنی
*مریم نوغانی(مدرس دانشگاه)
چند روش تربیتی از نگاه قرآن
در قرآن مجید بسیاری از حقایق مربوط به معارف دینی، اخلاقی و اجتماعی در قالب سوال طرح میگردد و طرفین مسئله در اختیار شنونده گذارده میشود تا او با فکر خود یکی را انتخاب کند، این روش که باید روش غیرمستقیم نامید، اثر فوقالعادهای در تأثیر برنامههای تربیتی دارد زیرا انسان معمولاً به افکار و برداشتهای خود از مسائل مختلف بیش از هر چیز اهمیت میدهد، هنگامیکه مسئله به صورت یک مطلب قطعی و جزئی طرح شود، گاهی در مقابل آن، مقاومت به خرج میدهد و همچون یک نفر بیگانه به آن مینگرد، ولی هنگامی که به صورت سوال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آن را فکر و تشخیص خود میداند و به عنوان «یک فکر و طرح آشنا» به آن مینگرد ولذا در مقابل آن مقاومت به خرج نمیدهد، این طرز تعلیم مخصوصاً در برابر افراد لجوج و همچنین در برابر کودکان موثر است.
در قرآن از این روش استفاده فراوان شده که به چند نمونه از آن در اینجا اشاره میکنیم
1) «... قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»(آیا دانایان با نادانان مساویند)(زمر/9)
2) «... قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ...»(بگو آیا شخص بینا با شخص نابینا مساوی است آیا تاریکی با روشنایی یکسان است)(رعد/ 16)
که قرآن از این روش تربیتی بسیار استفاده کرده که مسائل را به صورت استفهامی طرح و پاسخ آن را به عهده وجدانهای بیدار میگذارد و حس خودجوشی مردم را به کمک میطلبد تا پاسخ از درون جانشان بجوشد و همچون فرزندشان به آن عشق ورزند و آن را پذیرا گردند.
اصولاً از نظر روانی ثابت شده که برای تعلیم و تربیت صحیح باید حداکثر کوشش را به کار برد تا طرف مقابل مطالب را از خود بداند یعنی احساس کند از درون خودش جوشیده، نه چیزی که از بیرون به او القا شده است تا تمام وجودش آن را قبول کند و از آن دفاع نماید.
یکی دیگر از روشهای موثر تربیت، در اعطای شخصیت به افراد مورد تربیت است و یا به تعبیر صحیحتر شخصیت والا و ارزش وجودی آنها را به یادشان آوردن در چنین شرایطی است که انسان احساس میکند که پستی انحطاط لایق شأن او نیست و خود به خود از آن کنارهگیری میکند.
منابع
تفسیر نمونه، ج11، ص185
تفسیر نمونه، ج 19، ص336
علوم قرآنی
*سیده نفیسه حسینی واعظ(مدرس مدرسه علمیه الزهرا گرگان)
تمثيلات در قرآن
«وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ - وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (بقره/ 171 .170 )
و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مىگويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مىنمائيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند؟! 171- مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مىزند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمىشنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمىكنند) اين كافران (در حقيقت) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمىفهمند! (تفسیر نمونه ج1، ص: 576)
از نظر قرآن پيروى و اطاعت عقلانى مانعى ندارد، تقليد از كسانى كه نه خود داراى تعقّل بودهاند و نه هدايت انبيا را پذيرفتهاند مورد انتقاد قرآن میباشد. قرآن ارتجاع و عقب گرد، را ممنوع نموده و پيروى از سنّت و راه نياكان، اگر همراه با استدلال و تعقّل نباشد، قابل پذيرش نمیداند. همچنین تعصّباتِ نژادى و قبيلهاى، را از زمينههاى نپذيرفتن حقّ میداند زیرا آداب و عقايد نياكان، در آيندگان اثر گذار است. در حقیقت راه حقّ، با عقل و وحى به دست مىآيد و انتقال تجربه و دانش ارزش است، ولى انتقال خرافات از نسل گذشته به نسل آينده، ضد ارزش مىباشد. عقل، ما را به پيروى از وحى، رهبرى مىكند.(برداشت از تفسیر نور محسن قرآئتی جلد یک ایه 170)
در آيه 171 پس از آن که با صراحت از تقلیدهای کورکورانه، جمودها و تعصبهای غلط انتقاد شد دو تشبيه است: يكى تشبيه دعوت كنندهى حقّ، به چوپان و ديگرى تشبيه كافران، به حيواناتى كه از كلام چوپان چيزى جز فرياد نمىفهمند.
يعنى اى پيامبر! مثال تو در دعوت اين قومِ بىايمان به سوى حقّ و شكستن سدهاى تقليد كوركورانه، همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را براى نجات از خطر صدا مىزند و آنها اين پيام را درك نمىكنند. زيرا چشم و گوش دل آنها بسته شده و در واقع كر و لال و نابينا هستند. تفسير نور، ج1، ص: 261. 262
نکته: بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مىخوانند، مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن و زبان براى سؤال كردن است، لذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مىكند با ذكر» فاء تفريع» كه براى نتيجهگيرى است بلافاصله مىگويد: بنابراين آنها چيزى نمىفهمند.
به اين ترتيب قرآن گواهى مىدهد كه اساسىترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است، چشم و گوش براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها. در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مىگيرد، (تفسیر نمونه ج1، ص: 580)
منابع
قرائتى محسن، تفسير نور، ناشر: مركز فرهنگى درسهايى از قرآن ، مكان چاپ: تهران، سال چاپ: 1383 ش
مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، ناشر: دار الكتب الإسلامية، مكان چاپ: تهران، سال چاپ: 1374 ش