نام سوره: طلاق شماره سوره: 65 محل نزول: مدينه
تعداد آيه: 12 تعداد کلمه: 289 تعداد حروف: 1203
معني: طلاق به معني جدا شدن همسران از يکديگر
نامهاي ديگر: ندارد
علت نامگذري: از نخستين آيه تا حدود دوسوم کل سوره، درباره احکام طلاق، عده طلاق و زنان مطلقه سخن ميگويد.
محتواي سوره:
1- عده طلاق براي زنان و احکام مختلف 2- احکام زنان باردار، احکام رضاع و بچه هاي شيرخوار
3- رسالت و نبوت پيامبران و آيات خدا 4- توحيد و خداشناسي
5- معاد و رستاخيز 6- تقوا و آثار آن
7- آثار ايمان در فرد و جامعه
ترتيب سوره: اين سوره در ترتيب مصحف شصت و پنجمين سوره و در ترتيب نزول نود و نهمين سوره نازل شده.
فضيلت سوره: امام صادق (ع) فرمودهاند: هرکس سورههاي طلاق و تحريم را در نمازهاي واجب بخواند، خداوند او را در روز قيامت از ترس و حزن و آتش دوزخ در امان ميدارد و او را به سبب خواندن اين دو سوره به بهشت ميبرد؛ زيرا اين دو سوره به پيامبر اکرم(ص) تعلق دارد.
درس تفسير آيت الله نورمفيدي آيات 83 الي 88 سوره مبارکه «طه»
وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ يا مُوسى(83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْکَ رَبِّ لِتَرْضى(84) قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ(85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي(86) قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْکِنا وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ(87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ(88)
اى موسى چه چيز سبب شد که از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به کوه طور) عجله کنى؟! (83) عرض کرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند و من عجله کردم به سوى تو تا از من راضى شوى.(84) فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم و سامرى آنها را گمراه کرد! (85) موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: مگر پروردگار شما وعده نيکويى به شما نداد؟ آيا مدت جدايى من از شما بطول انجاميده؟ يا ميخواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کرديد؟!(86) گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نکرديم، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را که با خود داشتيم افکنديم و سامرى اينچنين القا کرد.(87) و براى آنها مجسمهاى از گوساله که صدايى همچون صداى گوساله داشت خارج ساخت و گفتند اين خداى شما و خداى موسى است! و او فراموش کرد (پيمانى را که با خدا بسته بود.) (88)
در تفسير اين آيات بايد گفت: بني اسرائيل وقتي از دست فرعون و قوانين ظالمانه آنها نجات پيدا کردند براي ساختن جامعه خويش نياز به قانون داشته زيرا که جامعه سالم بدون قانون امکان ندارد. به خاطر همين خداوند ميقاتي با حضرت موسي (ع) گذاشت که در ميقات، کتاب قانون را که همان الواح تورات بود به موسي بدهد و برنامه اين بود که موسى (ع) براى گرفتن احکام تورات، به کوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى کنند، تا حقايق تازهاى درباره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشکار گردد.
ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنيدن آهنگ وحى در دل موسى شعله ور بود، آن چنان که سر از پا نميشناخت و همه چيز حتى خوردن و آشاميدن و استراحت را طبق روايات در اين راه فراموش کرده بود، با سرعت اين راه را پيمود و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.
بر اساس قرآن کريم خداوند ميفرمايد: حضرت موسي(ع) 70 نفر از شايستگان قوم بني اسرائيل را انتخاب کرد که همراه او به ميقات بروند و شاهد ملاقات او با خدا باشند که البته شايد دليل آن هم اين بود که هنوز بني اسرائيل رسوبات افکار جاهلي که همان بت پرستي و عبادت و ستايش خدايي که بايد ديده شود در ذهنشان بود. آنها بايد شاهد تکلم خدا با حضرت موسي بودند که به چه شکلي صورت ميگيرد که متوجه شوند خدا ديدني نيست.
در اين قسمت حضرت موسي طبق فرموده قرآن کريم عجله کرده و قبل از اينکه هفتاد نفر به ميقات برسند خود را به ميقات رساند. بخاطر همين خدا از حضرت موسي سوال کرد: که چرا عجله کردي اى موسى چه چيز سبب شد که پيش از قومت به اينجا بيايى و در اين راه عجله کنى؟! (وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ يا مُوسى)
سوالي که پيش ميآيد اين است که آيا عجله کردن کار اشتباهي است؟ زيرا گفته ميشود که عجله از شيطان است.
در پاسخ بايد گفت: امام علي (ع) ميفرمايد: اگر ميخواهي از گناه توبه کني و پيگير امر آخرتت هستي عجله کن. اما اگر به دنبال کسب منفعت دنيايي هستي، تاني و صبر و بررسي کن و بعد انجام بده.
يا پيامبر اکرم(ص) در حديثي ميفرمايند: که در سه مورد خوب است که انسان عجله کند: اول اينکه: هر جايي که کسي براي راه خدا دعوت به جهاد مي کند. دوم وقتي که موذن براي نمازصداي اذان سر ميدهد که بايد عجله کند و به ندا پاسخ دهد و سوم شرکت در تشييع جنازه مومن. اصولاً در کارهاي خير عجله کردن خوب است، خدمت به جامعه و به نفع مردم کار کردن يا اينکه اصلاح بين دو نفر که اختلاف دارند. يا اصلاح کردن اختلافات خانوادگي که هرکس که ميتواند بايد تلاش کند که يک خانواده از هم نباشد و بين شان را اصلاح نمايند. در اين موارد عجله کردن خوب است. حضرت موسي(ع) در پاسخ گفت:
پروردگارا! آنها به دنبال منند و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى. (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْکَ رَبِّ لِتَرْضى)
نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلکه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احکام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت هستم. ولى بالآخره در اين ديدار، جلوههاى معنوى پروردگار از سى شب به چهل شب تمديد شد و زمينههاى مختلفى که از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت کار خود را کرد، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد و با استفاده کردن از وسائل گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.
بدون شک زمينههايى مانند مشاهده گوساله پرستى مصريان و يا ديدن صحنه بت پرستى (گاوپرستى) پس از عبور از رود نيل و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها و همچنين تمديد ميعاد موسى و بروز شايعه مرگ او از ناحيه منافقان و بالأخره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به کفر اثر داشت، چرا که حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه، رخ نميدهد منتها گاهى اين مقدمات آشکار و گاهى مرموز و پنهان است.
به هر حال شرك در بدترين صورتش دامان بنى اسرائيل را گرفت بخصوص که بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بيآنکه دستياران مؤثرى داشته باشد. بالأخره در آنجا بود که خداوند به موسى (ع) در همان ميعادگاه فرمود:« ما قوم تو را بعد از تو آزمايش کرديم، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه کرد.» (قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ)
موسى با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت که تمام وجودش گويى شعلهورگشت، شايد به خود مىگفت: ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت کشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غيبت من، زحماتم بر باد رفت! لذا بلا فاصله موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت (فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً.) هنگامى که چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوساله پرستى افتاد، فرياد برآورد: «اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نيکويى به شما نداد.» (أَ لَمْ يَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً.)
اين وعده نيکو يا وعدهاى بوده که در زمينه نزول تورات و بيان احکام آسمانى در آن، به بنى اسرائيل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حکومت زمين شدن و يا وعده مغفرت و آمرزش براى کسانى که توبه کنند و ايمان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور. سپس افزود: «آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده؟!» (أفَطالَ عَلَيْکُمُ الْعَهْدُ.) اشاره به اينکه: گيرم مدت وعده بازگشت من از سى روز به چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست، آيا شما نبايد در اين مدت کوتاه خودتان را حفظ کنيد حتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را که به شما تعليم دادهام و معجزاتى را که با چشم خود مشاهده کردهايد بايد بر شما حاکم باشد. يا با اين عمل زشت خود مىخواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که با وعده من مخالفت کرديد. (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي.)
من با شما عهد کرده بودم که بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و کمترين انحرافى از آن پيدا نکنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش کرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى کرديد. بنى اسرائيل که خود را در برابر اعتراض شديد موسى(ع) ديدند و متوجه شدند براستى کار بسيار بدى انجام دادهاند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند: «ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نکرديم.» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْکِنا.) در واقع اين ما نبوديم که به اراده خود گرايش به گوساله پرستى کرديم لکن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود که ما او را از خود دور ساختيم و سامرى نيز آن را افکند. (وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِيُ)
معمول است که وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى که مرتکب شدهاند ملامت مىکند، آنها سعى دارند، گناه را از خود رد کنند و به گردن ديگرى بيفکنند، گوساله پرستان بنى اسرائيل که با ميل و اراده خود از توحيد به شرك گرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفکنند. سامرى از زينت آلات فرعونيان که از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه کرد جسد بىجانى که صدايى همچون گوساله داشت. (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ.) «خوار» به معنى صداى گاو و گوساله است و گاهى به صداى شتر نيز گفته میشود.
بنى اسرائيل که اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يکديگر گفتند: «اين است خداى شما و خداى موسى» (فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى.) اين احتمال نيز وجود دارد که گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤمنان نخستين او بودهاند و به اين ترتيب، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلکه با خداى موسى فراموش کرد و مردم را به گمراهى کشاند (فَنَسِيَ) و راه بت پرستى پيش گرفت.
(هدف از خلقت انسان)
در مطالب گذشته به موضوع آفرينش و اهداف آن و جايگاه انسان در بين موجودات پرداخته شد. جهت يادآوري به خلاصهايي از آن اشاره ميشود. يکى از سؤالهاى مهمى که همواره براى انسان مطرح بوده، فلسفه آفرينش است که براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟
از ديدگاه قرآن، آفرينش کاملاً هدفدار است؛ هدف از آفرينش جهان، انسان است و آسمانها و زمين و هرچه در آنها بوده، براي انسان آفريده شده است، مقصود از انسان، انسان کاملي است که به مقام عبوديت حقيقي رسيده است. به طور کلي در باب هدف و غرض در آفرينش، چند دسته آيات وجود دارد: آفرينش عالم (آسمانها و زمين) باطل نيست: إنَّ فِي خَلقَ السَّمواتِ وَ الأرضِ و... لَآياتٍ لِاولي الألبابِ الَّذين يذکُروُن اللهَ قياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِم و يتَفَکَّرونُ في خَلقِ السَّمواتِ و الأرضِ ربَّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلاً... (آل عمران /191)
«باطل» در لغت به معناي چيزي است که غايتي ندارد تا غرض به آن تعلق گيرد. آفرينش عالم (آسمانها و زمين) بازيچه نيست: در آياتي از قرآن کريم به اين موضوع اشاره شده است که خلقت عالم، سرگرمي و بازيچه نيست: و ما خلقنا السَّماء و الارضَ و ما بَينَهُما لَاعِبينَ. (انبياء/16) و ما خلقنا السماوات و الارضَ و مَا بَينَهُما لاعبين (دخان/38) کلمه لاعب مشتق از لعب به معناي بازي و سرگرمي است؛ لعب، عملي است که هدف و غرض عقلاني نداشته، بلکه غرض آن، خيالي و وهمي باشد.خداوند حکيم، عالم را به وجود نياورد تا پس از مدتي آن را از بين ببرد، بلکه آن را براي هدفي مشخص خلق کرده و جهان به سوي آن هدف در حرکت است. بنابراين وقتي گفته ميشود: «ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است را به بازيچه و براي سرگرمي و تفريح نيافريديم،» يعني از آفرينش آنها هدفي داشتهايم. هدف از آفرينش جهان هستي، انسان است و آسمانها و زمين و هرچه در آنها است براي وي خلق شده و خداوند آنها را مسخر انسان قرار داده است. از برخي آيات قرآن نيز چنين برميآيد که تمام آنچه در زمين است، براي انسان و درجهت تأمين نيازهاي او آفريده شدهاند: هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکم مَّا فِي الأرْضِ جَمِيعاً (بقره/29)؛ او کسي است که همه آنچه در زمين است را براي شما آفريد.
زمين اقامتگاه موقت مناسبي براي انسان است که انسان در آن ميتواند در دوران زندگي خود، از مواهبي که خداوند براي او در آن نهاده است، استفاده کند: وَلَکمْ فِي الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ (بقره/36) زمين تا مدتي معين قرارگاه شما خواهد بود و از آن برخوردار خواهيد بود.(مصباح يزدي، 1391: 445) بنابراين، خدا زمين را براي اين آفريده است تا انسان بتواند از مواهب آن بهره ببرد و نيازهاي خود را با آن تأمين کند؛ اما هدف از آفرينش انسان در اين جهان چيست؟
سئوال: اگر انسان، هدف آفرينش جهان هستي است، پس هدف از آفرينش انسان چيست؟ آيا وجود انسان يا انسان کامل، غايت بالذات و هدف اصلي از آفرينش است؟ يعني آيا خداوند فقط و فقط به خاطر انسان است که عالم را آفريده است و انسان را هم به خاطر خود انسان آفريده است؟ يا نه، از آفرينش انسان هم هدفي ديگر در کار بوده است؟
دقت و بررسي در آيات قرآن کريم، و احاديث معصومين(ع) نشان ميدهد که به طور کلي هدف از آفرينش جهان هستي، انسان است و اوست که محور آفرينش است و آسمانها و زمين هرچه در آنهاست، براي او آفريده شدهاند. آيات ذيل مؤيد اين معنا هستند: «الّذي جَعَلَ لَکُمُ الأرضَ فِراشاً و السَّماءَ بِناءً و أنزَلَ مِن السَّماءِ ماءً فَأخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزقاً لَکُم... .» (بقره/22)
«هُوَالذي خَلَقَ لَکُم ما فِي الأرضِ جَميعاً...» (بقره /29)
اين آيات، بيان غايت ميکنند و غايت را هم انسان ميدانند. در واقع محور خلقت در اين آيات، انسان معرفي شده است. توضيح اين که؛ آفرينش هر يک از موجودات جهان آفرينش، براي غرض و غايتي است که از نخستين روز پيدايش خود به سوي آن هدف و غايت در حرکت و تکاپو است. البته ممکن است موجودي، غايت موجودي ديگر باشد؛ يعني به اين علت آفريده شده باشد که موجودي ديگر از آن بهرهمند شود، مثلاً گياهان به اين علت آفريده شدهاند که حيوانات از آن ها منتفع شوند، حيوانات نيز براي اين آفريده شدهاند تا انسان از آنها استفاده کند. به بيان ديگر، همين که اين موجودات به فعليت نهايي خود برسند تا انسان از آنها استفاده کند، به هدف و غايت خود رسيدهاند. «وَ سَخَّرَ لَکُم الشَّمسَ وَ القَمَرَ دائِبين وَ سَخَّرَ لَکُم اللَّيلَ وَ النَّهارَ». (ابراهيم/33)
علاوه براين موارد، خليفه الله بودن انسان، سجده ملائکه براي او، پذيرفتن امانت الهي و... همه بازگو کننده اين حقيقتاندکه انسان، محور و هدف جهان هستي و اکمل و اشرف تمام مخلوقات است و مقام او حتي از ملائکه نيز بالاتر و با عظمت تر است.
با ذکر مطالب بيان شده، آيات قرآن با تعابير متعددي به فلسفه آفرينش انسان اشاره دارد: خلافت، امتحان و آزمايش، رحمت و مغفرت، عبادت و معرفت، تقوا، تذکر، تشکر، تفکر، تعقل، هدايت، فوز و فلاح، رجوع و بازگشت. با توجه به اين که قرآن براي آفرينش انسان نيز غرض و غايتي قايل است، بنابراين نميتوان انسان را غايت بالذات دانست، بلکه انسان غايت بالعرض است، دليل اين امر آن است که آيهاي غايت خلقت او را عبادت و طاعت الهي و آيهاي ديگر معرفت پروردگار و امور عقلي يا قيام به بندگي و معرفت کامل و... دانسته اند.
در اين جا چند مورد که به عنوان هدف آفرينش انسان بيان شدهاند، را بررسي ميکنيم تا روشن شود که هيچ تعارضي ميان اين تعابير وجود ندارد؛ بلکه برخي از مواردي که ذکر شد غايت براي موارد ديگراند و برخي از اينها با هم ملازمه دارند.
خلافت و جانشيني: در آياتي از قرآن کريم هدف از خلقت انسان، خلافت و جانشيني عنوان شده است. خداوند انسان را آفريد تا او را خليفه خود بر روي زمين قرار دهد و مقام خليفه الهي را به او عطا کند: «وَ إذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائکِ اِنّي جاعِلٌ فِيالارضِ خليفَه ... .» (بقره30) «وَ هُوَالّذي جَعَلَکُم خَلائِفَ الاَرضِ...» (انعام/165)
بر مبناي آيات فوق، هدف از آفرينش انسان، رسيدن او به مقام خليفه الهي است و منظور اين است که انسان به بالاترين مراحل کمال دست مييابد. بنابراين طبق اين آيات، هدف از خلقت، انسان کامل است؛ چرا که آنها کاملترين افراد بشر هستند که تمام استعدادهاي دروني آنها به فعليت رسيده و متخلق به اخلاق الهي شدهاند و شايسته عنوان خليفه الله هستند، اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد؛ بلکه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها...» دلالت مىکند که خلافت منحصر در آدم (ع) نيست؛ زيرا او معصوم بود وخونريزى و افساد نمىکند، در حالى که خداوند افساد انسان را رد نکرد. خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معنى نيست که همه انسانها، بالفعل خليفه خدا باشند بلکه نوع انسان امکان و استعداد خلافت را دارد و با کسب ملاکات خلافت به چنين مقامى نايل ميشود. همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانه استمرار است و اين دلالت مىکند که خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است؛ بلکه استمرار دارد و تا وقتى که زمين و نظامى هست، خليفه خدا هم وجود دارد.
در روايات بسياري نيز عنوان خليفه الله به معصومان(ع) داده شده است. از جمله: در زيارت جامعه، اول خطاب به آنها گفته ميشود: «السلام علي انصارالله و خلفائه». در زيارت آل ياسين و زيارت مخصوص سرداب و... خطاب به امام عصر(عج) ميگوييم: «السلام عليک يا خليفه الله.» همچنين در ادامه زيارت آل ياسين در مورد پيامبر ميخوانيم: «اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحمّد حُجَّتِکَ فِي اَرضِکَ و خَليفَتِکَ فِي بِلادِكَ... .» در زيارت جامعه کبيره نيز ميخوانيم: «و رضيکم خلفاء في أرضه.»
حال اين سؤال مطرح مىشود که چرا خدا خواست خليفهاى داشته باشد؟ مگر از زمين غايب است که بخواهد ديگرى به جاى او در غيابش جانشينى نمايد؟
پاسخ: او بر همه چيز محيط است (فصلت/54) و همه جا حضور دارد (حديد/4) و نزديکترين چيز است (بقره/ 115) بنابراين غيبتى مطرح نيست بلکه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد که با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى کند و متصل به درياى بىکران الهى گردد و کارهاى خدايى کند و خداى سبحان به مقتضاى کرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و کمال بىنهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تکامل است. (جوادى آملى، 1393: 292 -286) طوري که رحمت و فياضيّت الهى که عين ذات اوست، اقتضا دارد که خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت، عنايت رحمانى است. اينکه در سوره مبارکه هود ميفرمايد: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُم ... ،» (24) استفاده مىشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مىتوان غايت الغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى که در جهت کسب رحمت الهى قدم برمىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام برمىدارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.
فهرست منابع
-1جوادي آملي،عبدالله، صورت و سيرت انسان در قرآن ،تهران: انتشارات اسراء، جلد1393 ،14
-2مصباح يزدى، محمد تقى،خداشناسي (معارف قرآن)، قم: انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني،1391
ملتهاي لجوج
وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (بقره/ 120)
ترجمه:
هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا (بطور کامل تسليم خواستههاى آنها شوى و(از آئين)تحريف يافته آنان پيروى کنى بگو هدايت تنها هدايت الهى است و اگر از هوى و هوسهاى آنها پيروى کنى، بعد از آنکه آگاه شدهاى هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود.
شان نزول:
از اين آيات چنين نقل شده که يهود مدينه و نصاراى نجران انتظار داشتند که پيامبر اسلام(ص)همواره در قبله با آنها موافقت کند، هنگامى که خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى کعبه گردانيد آنها از پيامبر اکرم(ص) مايوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوائف مسلمانان ايراد مىکردند که نبايد کارى کرد که باعث رنجش يهود و نصارى گردد.)(1)
آيه فوق نازل شد و به پيامبر اعلام کرد که اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد، جز اينکه آئين آنها را دربست بپذيرى.
بعضى ديگر نقل کردهاند که پيامبر اکرم(ص) اصرار فراوان داشت که اين دو گروه را راضى کند، شايد اسلام را پذيرا گردند، آيه فوق نازل شد و به پيامبر اکرم(ص) اعلام کرد که اين فکر را از سر بدر کن چرا که آنها به هيچ قيمت راضى نخواهند شد جز به پيروى از آئين آنها.(2)
فهرست منابع
(1تفسير ابو الفتوح رازى و تفسير فخر رازى)
(2مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.)
بِسْمِ اللهِ الر َّحْمنِ الر َّحِيمِ
وَّإِذَّا قِيلَّ لَّهُمْ أَّنْفِقُوا مِمَّ ا رَّزَّقَّکُمُ اللَّهُ قَّالَّ الَّذِينَّ کَّفَّرُوا لِلَّذِينَّ آمَّنُوا أَّنُطْعِمُ مَّنْ لَّوْ يَّشَّاءُ اللَّهُ أَّطْعَّمَّهُ إِنْ أَّنْتُمْ إِلَّا فِي ضَّلَّالٍ مُبِينٍ يس(47)
و هنگامي که به آنها گفته شود: از آنچه خداوند به شما انفاق کرده است! کافران به مومنان مي گويند: آيا ما کسي را اطعام کنيم که اگر خدا ميخواست او را اطعام مي کرد؟! (پس خدا خواسته است او گرسنه باشد،) شما فقط در گمراهي آشکاريد.
در حقيقت نظام تکوين چنين ايجاب مي کند که خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد و آنها را در اعمال خود براي طي کردن مسير تکامل آزاد بگذارد و در عين حال، غرايزي در او آفريده که هر کدام او را به سويي سوق ميدهد. نظام تشريع نيز چنين ايجاب کرده که قوانيني براي کنترل غرايز،تهذيب نفوس و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداکاري و گذشت و انفاق قرار دهد و انسان را که استعداد رسيدن به مقام خليفه اللهي دارد، از اين طريق به آن مقام منيع برساند: با زکات، تطهير نفوس کند و با انفاق بخل را از دلها بزدايد و فاصله طبقاتي را که منشاٌ هزاران فساد در زندگي بشر است از بين ببرد. اين درست به آن مي ماند که افرادي بگويند چه ضرورتي دارد که ما درس بخوانيم يا ديگري را درس بدهيم. اگر خدا ميخواست، به همه ما علم ميداد تا هيچ کس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد.(1)
همان طور که ميدانيم مولانا در هر آيهاي، علاوه بر توجه به پيام اصلي آن، به گونهاي ديگر نيز الهام ميگيرد. او در اين آيه شريفه به رهبانيت، گوشه نشيني و چله نشيني صوفيان پرداخته، با آن مقابله ميکند و متفاوت از راه انبياء ميداند. ايشان ميفرمايد: اگر ميخواهيد پرواز کنيد بايد با آن اضدادي که درون شماست بجنگيد تا پيروز شويد. اگر دشمن نباشد چه نيازي به لشکر داري است. اگر نسبت به چيزي ميل نداشته باشي، چه نياز است به اينکه صبر کني پس :
بر مکن پر را و دل بر کن از او
چون عدو نبود، جهاد آمد محال
«انفقوا» گفته است پي کسبي بکن
گرچه آورد انفقوا را مطلق او
ز آن شرط اين جهاد، آمد عدو
شهوتت نبود، نباشد امتثال
ز آن که نبود خرج بي دخل کهن
تو بخوان که: اکسبوا ثم انفقوا
خطاب مولانا در بيت اول طاووس است که به خاطر اينکه دچار عجب و غرور نشود پرهاي خود را مي کند. لذا ميفرمايد: پر خودت رو نکن بلکه دلت را از وابستگي به آن جدا کن چون اين عمل هست که جهاد با نفس توست. اگر دشمن نباشد پيکار نيز محال است و اگر شهوت نباشد امتثال او امر الهي نيز معنا نمييابد. لذا خداوند نيز در قرآن کريم بارها فرموده است: انفاق کنيد. پس در پي کسب و کار برو چون بدون درآمدي کافي نميتواني خرج کني. گرچه خداوند متعال به طور مطلق فرموده است که انفاق کنيد و آن را مشروط به کسب و کار نکرده است، تو آن را اين گونه بخوان که کسب کنيد و سپس انفاق کنيد.
فهرست منابع:
1. قرآن کريم، به کوشش محمد فقيهي رضايي، چ اول، تهران: دانش پژوه، 1384، ص 443
2. مولانا جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، به کوشش محمد استعلامي، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص 35 و محمد تقي جعفري، تفسير و نقد تحليل مثنوي، ج11، چ يازدهم، تهران: انتشارات اسلامي، 1367، ص241، کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر پنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص 179-180
در شـماره گذشـته به پيام هاي تشــبيهات و تمثيلات، ابعاد و آداب مختلف انفاق بانگاه به آيه هاي261- 266 در ســوره بقره پرداختيم، در اين شــماره به تمثيل زندگانى دنيا در ايات قرآن اشــاره ميکنيم با توجه به آيات 32- 42 سـوره مبارکه کهف اگر دنيا نهايت مقصد آدمى باشد و همه هدف او به دست آوردن دنيا و دل بستن به آن قرار بگيرد باتوجه به زود گذر بودنش دچار خسـران وسرخوردگي خواهد بود در حقيقت بايد از دنيا استفاده نمود ليکن دنيا انسان را در بند خود گرفتار نسـازد. قرآن کريم دنيايي که مقصـد نهايي انسـان قرار بگيرد را به داشـتن باغ بي حاصلي تشبيه ميکند. داســتان دو مردي که در کنار هم زندگى میکردند، خداوند به يکى از آنها دو باغ انگور داد و اطراف آن باغها را با درختان نخل زيبا و بلند پوشــانيد و فاصــله ميان درختان را هم کشــتزار مخصــوص و جالب کرد. دو باغ به ثمر نشـسـتند و ميوه دار شـدند و بدون هيچ آفت و نقصانى ميوه دادند. جويهاى آب روانى که در لابلاى درختان در جريان بود، هم باغ و کشـتزار را سـيراب مىکرد و هم صـاحب باغ از آن استفاده مىکرد و لذّت مىبرد. اين نعمتهاى فراوان و زندگى در رفاه، کم کم روى صاحب باغ تأثير گذاشت و او را که تهذيب نشده بود به ناسپاسى و کفران و طغيان در برابر منعم خويش واداشـت تا اين که روزى از روزها به رفيق خودش که در همسـايگىاش زندگى مىکرد و چون او صاحب مال و مکنت و ثروت ظاهرى نبود، از روى تکبّر و فخر فروشى صحبت کرد و چنين گفت: دارايى من از تو بيشتر است و پيش مردم هم با داشـتن اين باغها و ثروت و خدمتگزارها از تو محترمتر و عزيزترم و ... او که عزّت را از اين زينتهاى ظاهرى حيات دنيوى مىدانســت و با داشــتن اين دارايى خيلى مغرور شــده و کســى را بالاتر و قدرتمندتر از خود به حسـاب نمىآورد، روزى ديگر هم با حالت غرور و خودپسـندى وارد باغ شد و در حالى که قدم مىزد و سرمست از باده غرور و محو جلال و شـکوه ظاهرى خويش گشـته بود گفت:گمان ندارم هرگز اين باغ و دارايى من نابود شـود و از بين برود. گمان نمىکنم روز قيامتى هم برپا شـود. به فرض که من خدايى داشـته باشـم و به سوى آن هم بازگردم، باز در آن جا هم منزلى بهتر از اين باغى که الآن دارم نصـــيبم خواهد شـــد. آرى، او اين چنين در حال و هواى بىخبرى و غفلت، خود را بىنياز مىديد و کودکانه و ابلهانه در انکار خالق خويش و روز حساب سخن مىراند» (اِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى.) (علق/7-6)
در اين هنگام که ســرش را به اباطيل و ياوههاى خود گرم کرده بود، رفيقش ســخنانش را شــنيد و براى بيدار کردن فطرت و ضــمير او و هدايت کردنش، با وى گفتگو کرد و براى او اقامه دليل کرد بلکه به خود آيد و از روى پند و اندرز به او چنين گفت: آيا به خدايى که تو را نخسـت از خاك و بعد، از نطفه آفريد و آنگاه به صـورت يک مرد کامل و آراسته خلقت کرد کافر شـــدى؟- ولى من که پروردگارم آن خداى يکتاســـت و هيچ وقت براى خداى خودم شـــريکى قائل نمیشوم.
باز در ادامه ســـخنانش به صـــاحب باغ مغرور گفت: تو چرا وقتى به باغ خود آمدى، نگفتى که همه چيز به مشـــيّت خداست و جز قدرت خدا، قدرت ديگرى نيست و نيز به او گفت: اگر تو مرا به مال و فرزند از خود کمتر مىدانى مغرور مشــو و فخر مفروش که من اميد دارم خدا مرا بهتر از باغ تو بدهد و بر اين بوسـتان و کشـتزار تو آتشـى بفرسـتد که چون صـبح بشود و يک روز بگذرد باغ تو يکسر نابود و با خاك يکسـان شود. يا اين که صبحگاهى جوى آبى که در آن جريان دارد خشکيده گردد و آبش به زمين فرو رود که ديگر نتوانى آب به دست آورى، يا اين که همه ميوهها و ثمرههاى آن نابود شوند.....
امّا اين موعظه ها در او کارگر نشـد و او هر لحظه در انحراف خود پيشـتر مىرفت. او اشتباه خود را در نيافت و به خالق خويش بازگشتى نکرد تا آنچه همسايهاش گفته بود بر او بيامد. جويها از آب تهى شـدند، درختان خشـکيده و ميوهها نابود گشتند. بناى باغها ويران شد و آنچه را که روزى به آن فخر مىکرد و ناز مىفروخت از دستش رفت و نتوانست آنها را براى خود حفظ کند. وقتى چنين شـد محزون و اندوهگين گشـت و افسـوس بسيار مىخورد و دستها را در حسرت آن مالى که در باغ خرج کرده بود به هم مىزد و آنگاه که به ضـعف و زبونى خود پى برد و با اين عذابى که دچار شـده بود سـر عقل آمد، به ياد نصـيحتهاى دوستش افتاد و با خود مىگفت:
- اى کاش هيچ کس را با پروردگار خويش شريک نگرفته بودم و مشرك نمىشدم.
- اى کاش مشرك نمىشدم.- اى کاش
اين تمثيلى اسـت از زندگانى دنيا و زينتها و زخارف سريع الزوال آن. اين مثل، حقيقت ملکيّت آدمى را نسبت به آنچه در زندگانى دنيا از اموال، اولاد، جاه و مقام و غيره- که زينت دنيايند و آدمى را از ياد پروردگارش غافل و مشغول مىسـازند- دل بسته و جمع کرده و به جاى تکيه بر قدرت لايزال الهى، به آنها اعتماد مىکند، بيان مىدارد و نيز حال کســانى را که اهل ايمان هســتند و همه قدرتها و نعمتها را از خدا مىدانند و خود را وابســته به او مىدانند و زينتهاى ظـاهرى دنيـا، آنـان را از راه خـدا و ياد خدا باز نمىدارد و حال کافرانى که مغرور به مال و زينتهاى دنيايند و به آنها تکيه کرده و خدا را فراموش مىکنند و غافلند از اين که مال و دارايىشــان نابود شــدنى اســت و نجات دهنده آنان از قهر و عذاب الهى نيست.
فهرست منابع:
تشبيهات و تمثيلات قرآن، جهان بخش ثواقب، نشر قو، تهران ، 1376
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
سوالات گلستان آیه ها شماره 65
1-هرکس سوره هاي ... و ... را در نمازهاي واجب بخواند، خداوند او را در روز قيامت از ترس و حزن و آتش دوزخ در امان مي دارد.
الف- يس و رحمن ب- طلاق و تحريم ج- واقعه و رحمن د- ناس و فلق
2-به فرموده پيامبر(ص) در سه مورد خوب است که انسان عجله نکند.......
الف- هر جايي که کسي براي راه خدا دعوت به جهاد مي کند
ب- وقتي که موذن براي نماز صدا اذن سر مي دهد که بايد عجله کند و به ندا پاسخ دهد
ج- شرکت در تشييع جنازه مومن د- همه موارد
3-در ذيل تفسير آيه 42-32 سوره کهف، دنيا به چيز تشبيه شده است؟
الف- باغ بي حاصل ب- قطار ج- جايي براي امتحان شدن د- مسافرخانه
4-هدف از آفرينش جهان هستي چيست؟
الف- شناخت خود خداوند ب- موجودات جهان آفرينش ج- انسان د- شناخت آسمان و زمين
برندگان شماره 64 گلستان آيه ها
1- خانم بدرالنسا سرايلو
2- خانم فاطمه ترکمن
3- خانم زهرا پسرکلو
4- خانم ماه طلا خراساني
5- آقاي مهدي جمال
6- آقاي محسن ساراني
7- آقاي عبدالحسين بهرامي