قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنایی با سوره ها
نام سوره: تحريم شماره سوره: 66 محل نزول: مدينه
تعداد آيه: 12 تعداد کلمه: 254 تعداد حروف: 1105
معني: تحريم يعني حرام شمردن حلالهاي خدا.
نام هاي ديگر: متحرم(چيزي که حرام نباشد) لم تحرم.
علت نامگذري: نام سوره از نخستين آيه آن گرفته شده است که به سوگند پيامبر(ص) براي تحريم حلالي براي خود به خاطر رضايت همسرانش اشاره دارد.
ويژگي سوره: در اين سوره اجتناب از تنگ نظريها در استفاده از نعمتهاي مشروع خدا و حرام کردن نعمتهاي حلال خدا که بدعت گذاري در دين است انسان را راهنمايي ميکند.
محتوي سوره:
1. اجتناب از تنگ نظري
2. مسئوليت پذيري انسان در برابر اعمال خانواده
3.آتش جهنم و شعله هاي
4.توبه نصوح و آثار آن
5. نور ايمان در قيامت
6. جهاد با کفار و منافقين
7. داستان همسر حضرت نوح و همسرحضرت لوط با شوهرانشان
8. داستان همسر فرعون
9. اشاره کوتاه به مقام شامخ حضرت مريم (س).
ترتيب سوره: اين سوره در ترتيب مصحف شصت و ششمين سوره و در ترتيب نزول صد و هشتمين سوره نازل شده.
فضيلت سوره: پيامبر اکرم (ص) فرموده اند: هر کس سوره تحريم را تلاوت کند، موفق به توبه نصوح و بدون بازگشت به گناه ميشود.
درسی از قرآن
برگرفته از جلسه عمومي تفسير قرآن کريم حضرت آيت الله نور مفيدي آيات 89 الي 98 سوره مبارکه طه
أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (91)......الي 98 طه
در اين آيات فراز مهم ديگرى از زندگى موسى ع و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى(ع) به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعاد- گاه طور و سپس گوسالهپرستى بنى اسرائيل در غياب آنها است.
برنامه اين بود كه موسى(ع) براى گرفتن احكام تورات، به كوه طور برود، ولى بالآخره در اين ديدار، جلوههاى معنوى پروردگار از سى شب به چهل شب تمديد شد، دراين زمان زمينههاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى با استفاده كردن از وسائلى گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند. و شرك در بدترين صورتش دامان بنى اسرائيل را گرفت. بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بىآنكه دستياران مؤثرى داشته باشد. در آنجا بود كه خداوند به موسى (ع) در همان ميعادگاه» فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد»
خداوند متعال در آيات مختلف قرآن کريم بر امتحان کردن انسان ها تاکيد دارد و مي فرمايد که : در خوشي و سختي و... انسان هارا آزمايش مي کنيم. بايد گفت هدف از امتحان خداوند چه براي قوم موسي در آن زمان و چه براي همه انسان ها اين است که تا جوهره وجودي انسان ها مشخص شود. چون در شرايط عادي همه افراد خوبند و معمولا رفتار درستي دارند. اما وقتي در بحران و مشکلات و گرفتاري قرار مي گيرند مشخص نيست که چه رفتاري از خود بروز مي دهند.
بهرحال موسى ع با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت كه تمام وجودش گويى شعلهور گشت، شايد به خود مىگفت: ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس، با چند روز غيبت من، زحماتم بر باد رفت! لذا بلا فاصله» موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت». در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مىگويد:» آيا آنها نمىبينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمىدهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمىكند و منفعتى براى آنها فراهم نمىسازد» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً).89 طه
يك معبود واقعى حد اقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلايى، صدايى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمىشد مىتواند دليل پرستش باشد.
و به فرض كه پاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مىشود همچون يك انسان ناتوان كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست آيا با اين حال مىتواند معبود باشد؟! كدام عقل اجازه مىدهد كه انسان يك مجسمه بىجان را كه گاهگاه صدايى نامفهوم از آن برمىخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟
در اين زمينه امام موسي کاظم(ع) در اهميت عقل مي فرمايد: خداوند براي بندگانش دو حجت قرار داد، حجت باطني که عقل انسان است که پيامبر باطن است و چراغ و راهنماي انسان که انسان با آن مي تواند خوب و بد را ازه تشخيص دهد و حجت ظاهري که همان انبياء عليهم السلام مي باشند. مسلماً وقتي حجت و پيامبر باطني انسان درست کار نکند و راهنمايي درستي براي انسان نداشته باشد پيامبران ظاهري هم نمي توانند کاري براي او بکنند.
بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى(ع) و پيامبر بزرگ خدا، دست از رسالت خويش برنداشت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد، چنان كه قرآن مىگويد:«هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفتهايد» فريب نخوريد و از راه توحيد منحرف نشويد(وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ). سپس اضافه كرد:» پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشندهاى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده» (وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ).برده بوديد شما را آزاد ساخت، اسير بوديد رهايى بخشيد، گمراه بوديد هدايت كرد، پراكنده بوديد در سايه رهبرى يك مرد آسمانى، شما را جمع و متحد نمود، جاهل و گمراه بوديد، نور علم بر شما افكند، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود. اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد» (فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي).90 مگر فراموش كردهايد برادرم موسى، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمانشكنى مىكنيد؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مىدهيد؟
ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و» گفتند ما هم چنان به پرستش اين گوساله ادامه مىدهيم تا موسى به سوى ما بازگردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى)91 . گفتند: مطلب همين است و غير اين نيست، بايد برنامه گوسالهپرستى هم چنان ادامه يابد تا موسى برگردد، و از او داورى بطلبيم: اى بسا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند!! بنا بر اين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار! و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند، و هم فرمان جانشين رهبرشان را.
به دنبال بحثى كه موسى ع با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى ع را با برادرش هارون ع و سپس با سامرى را منعكس مىكند. نخست رو به برادرش هارون كرده» گفت: اى هارون! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قوم گمراه شدند، از من پيروى ننمودى»؟! (قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ). مگر هنگامى كه مىخواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير.(اعراف،142) قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) [هنگامى كه موسى(ع) بازگشت، به هارون] گفت: اى هارون! وقتى ديدى آنان گمراه شدند چه چيز تو را مانع شد، (92)
تو چرا با اين بتپرستان به مبارزه برنخاستى؟ بنا بر اين منظور از جمله» أَلَّا تَتَّبِعَنِ» اين است كه چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بتپرستى پيروى نكردى. سپس موسى اضافه كرد:» آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى»؟! (أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي).93 موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را با برادرش مىگفت و بر او فرياد مىزد، در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مىكشيد. هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد، براى اينكه او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بكاهد و ضمنا عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت:» فرزند مادرم! ريش و سر مرا مگير، من فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شديدى در ميان بنى اسرائيل مىافتد، و از اين ترسيدم كه تو به هنگام بازگشت بگويى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا در غياب من به كار نبستى» (قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي). 94 در حقيقت نظر هارون به همان سخنى است كه موسى به هنگام حركت به سوى ميعادگاه به او گفته بود كه محتواى آن، دعوت به اصلاح است (سوره اعراف آيه 142). او مىخواهد بگويد من اگر اقدام به درگيرى مىكردم، بر خلاف دستور تو بود، و حق داشتى مرا مؤاخذه مىكردى. بنابراين از اين آيه معلوم مي شود که تا چه حد حفظ وحدت و يکپارچگي در جامعه مهم هست. که هارون براي اين که وحدت بني اسراييل به هم نخود و بين آن ها اختلاف و در گيري ايجاد نشود حاضر شد گوساله پرستي آن ها را بپذيرد. به اين ترتيب هارون بىگناهى خود را اثبات كرد، مخصوصا با توجه به جمله ديگرى كه در سوره اعراف آيه 150 آمده: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي:» اين جمعيت نادان، مرا در ضعف و اقليت قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند» من بىگناهم. موسي ع بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او، به محاكمه سامرى پرداخت و» گفت: اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُ).95
او در پاسخ» گفت: من از مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند» (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ). من چيزى از آثار رسول و فرستاده خدا را گرفتم، و سپس آن را به دور افكندم و اينچنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد»! (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي).96
در اينكه: منظور سامرى از اين سخن چه بوده؟ در ميان مفسران تفاسير مختلفي هست که مقبول ترين آن ها اين که: سامري گفت: من صنعتگر و ريخته گر بودم و چيزهايي مي دانستم که مردم نمي دانستند. طلاهايي که مال موسي بود اما دست مردم بود را با ريخته گري که مي دانستم مجسمه گوساله ساختم و در مقابل وزش باد قرار دادم که هر وقت باد مي وزيد به داخل آن باد مي افتاد و همين باعث مي شد که صدايي از آن خارج شود که جلب توجه کند. لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در باره او و گوسالهاش داد: نخست اينكه به او گفت:» بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى، و بهره تو در باقيمانده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مىشود خواهى گفت: با من تماس نگير»! (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ). و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.
سامرى بعد از اين ماجرا ناچار شد از ميان بنى اسرائيل و شهر و ديار بيرون رود، و در بيابانها متوارى گردد، و اين است جزاى انسان جاهطلبى كه با بدعتهاى خود مىخواست، گروههاى عظيمى را منحرف ساخته و دور خود جمع كند، او بايد ناكام شود و حتى يك نفر با او تماس نگيرد و براى اين گونه اشخاص اين طرد مطلق و انزواى كامل، از مرگ و اعدام سختتر است، چرا كه او را به صورت يك موجود پليد و آلوده از همه جا مىرانند. و مجازات کساني که دين سازي کرده و بدعت و انحراف در دين ايجاد مي کنند بسيار سخت خواهد بود.
بعضى از مفسران نيز گفتهاند كه بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى موسى در باره او نفرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمىتوانست با او تماس بگيرد و اگر كسى تماس مىگرفت،گرفتار بيمارى مىشد. يا اينكه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از هر انسانى شد، به طورى كه هر كس نزديك او مىشد فرياد مىزد» لا مِساسَ» (با من تماس نگيريد!). مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى(ع) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد و گفت» تو وعدهگاهى در پيش دارى- وعده عذاب دردناك الهى- كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ). سومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت:» به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مىكردى نگاه كن و ببين ما آن را مىسوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مىپاشيم» (تا براى هميشه محو و نابود گردد) (وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً).97
و در آخرين جمله موسى، با تاكيد فراوان روى مساله توحيد، حاكميت خط اللَّه را مشخص كرد و چنين گفت:» معبود شما تنها اللَّه است، همان خدايى كه معبودى جز او نيست، همان خدايى كه علمش همه چيز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً). 98 نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مىشنوند، نه پاسخى مىگويند، نه مشكلى مىگشايند و نه زيانى را دفع مىكنند. در واقع جمله» وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً» در مقابل توصيفى است كه در چند آيه قبل در باره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بيان شده بود.
داستان های قرآنی
قرب و منزلت زن و مرد در پيشگاه خداوند
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِينَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَالْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ وَالْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاکِرِينَ اللّهَ کَثِيراً وَ الذّاکِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»
به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکيبا و زنان صابر و شکيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانى که بسيار به ياد خدا هستند و زنانى که بسيار ياد خدا مى کنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.
شان نزول:
هنگامى كه «اسماء بنت عميس» همسر «جعفر بن ابى طالب» با شوهرش از«حبشه» بازگشت به ديدن همسران پيامبر (ص) آمد، يكى از نخستين سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن در باره زنان نازل شده است؟ آنها در پاسخ گفتند: نه!.
« اسماء» به خدمت پيامبر (ص) آمد، عرض كرد:» اى رسول خدا جنس زن گرفتار خسران و زيان است!، پيامبر( ص) فرمود: چرا؟ عرض كرد: به خاطر اينكه در اسلام و قرآن فضيلتى در باره آنها همانند مردان نيامده است.
اينجا بود كه آيه 35 سوره احزاب نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آنست كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند).
قرآن در ادبیات فارسی
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ»
و در صور دميده خواهد شد، پس بناگاه از گورهاى خود شتابان به سوى پروردگار خويش مىآيند. (يس/51)
همانطور که ميدانيم همه ما انسانها به اين دنيا آمدهايم تا توشهاي براي آخرتمان جمع کنيم، در اين رابطه حضرت علي (عليه السلام) در حکمت 456 نهج البلاغه ميفرمايد: همانا براي جانهاي شما بهايي جز بهشت وجود ندارد، پس آن را جز در برابر بهشت نفروشيد. ما انسانها همگي مسافراني در اين دنيا هستيم که روزي از آن گذر کرده و به عالم ديگر يعني عالم برزخ و بعد عالم قيامت سفر خواهيم کرد. وقتي روز قيامت فرا ميرسد طبق آيات و روايات در صور دميده خواهد شد و آن هنگام است که اجساد همه انسانها از خاک بيرون آمده و به سوي پروردگار ميشتابند تا نتيجه اعمال خود را ببينند.
مولانا نيز از اين آيه استفاده کرده، بازگشت اجساد درروز قيامت را به بيدار شدن او به هنگام خواب تشبيه کرده و اشعاري را ميسرايد. چرا که انسان وقتي به خواب ميرود روح از جسد او خارج شده و با جسم مثالياش درعالم برزخ به حرکت درميآيد؛ اما از آنجايي که هنوز وقت کوچ کردن به عالم برزخ نرسيده، دوباره به اين جسد برگشته، صبح از خواب بيدار شده و به کارهاي روزمره خود ميپردازد.
در حدیث آمد که روز رستخیز |
|
امر آید هر یکی تن را که: خیز |
در حديث آمده است که روز قيامت به هر کسي امر ميرسد که: بلند شو. نفخه صور، با فرمان خداوند سبحان صورت ميگيرد که اي آدميزادگان سراز خاک برداريد. همانطور که روح انسان بعد از بيدار شدن از خواب شبانگاهي به قالب جسم برميگردد در روز رستاخيز نيز ارواح به بدنها باز خواهد گشت. روح به هنگام فرا رسيدن روز، جسم خود را ميشناسد و مانند گنجينهها به ويرانه خود باز ميگردد. هريک از ارواح، جسم خود را ميشناسد و بدان قالب درميآيد. چگونه ممکن است که مثلا روح زرگر در جسم خياط درآيد؟ همينطور روح دانا به سوي جسم دانا ميرود و روح ستمگر به سوي جسم ستمگر. زيراعلم الهي، ارواح را شناسنده بدنهاي خود کرده است. چنانکه مثلا وقت بامداد برهها و ميشها يکديگر را ميشناسند... .
همينکه آدمي هنگام صبح از خواب بيدار ميشود هر عملي از خير و شر انجام داده به سوي او باز ميگردد. يعني اگر اهل خير باشد همينکه از خواب بيدار ميشود شروع ميکند به انجام کارهاي خير و چنانچه اهل شر باشد به کارهاي ناپسند ميپردازد. اگر هم انسان پاک و پرهيزکار باشد به هنگام بيداري در صبح قيامت مرواريدي گرانبها به دست خواهد آورد.خواب و بيداري ما براي مرگ و قيامت دو نمونه گواهي دهندهاند. هر خيالي که در قلب آدمي پديدآيد، در روز رستاخيز به صورت عيني تجسم مييابد. وقتي که خورشيد قيامت کبري بتابد، خوبان و بدان بشتاب از قبرها برخيزند. هملگي به سوي محکمه قضاي الهي بشتابند، هم طلاي حقيقي به بوته آزمايش درآيد و هم طلاي تقلبي.
1.مولانا جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، به کوشش محمد استعلامي، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص 89-90 و کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر پنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، ص 486-493
علوم قرآنی
در شماره گذشته به تمثيل زندگانى دنيا در ايات قرآن اشاره شد زيرا اگر دنيا نهايت مقصد آدمى باشد و همه هدف او به دست آوردن دنيا و دل بستن به آن قرار بگيرد باتوجه به زود گذر بودنش انسان دچار خسران وسرخوردگي خواهد بود.
در اين شماره به لطف الهي به آيه 20 سوره مبارکه شوري خواهيم پرداخت. در اين ايه شريفه انسان به کشاورز، عمل او به کشت، نيّت او به بذر و دنيا و آخرت، به مزرعه و محل برداشت تشبيه شده است.
خداى متعال در آيه «مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ»(شورى ايه 20) با يک تشبيه لطيف، مردم جهان را در برابر روزىهاى پروردگار و چگونگى استفاده از آن، به کشاورزانى تشبيه مىکند، که گروهى براى آخرت کشت مىکنند، و گروهى براى دنيا، و نتيجه هر يک از اين دو زراعت را، مشخص مىکند، مىفرمايد: (کسى که زراعت آخرت را طالب باشد، به او برکت مىدهيم و بر محصولش مىافزائيم)؛ «مَنْ کانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ».
و آنها که فقط براى دنيا کشت کنند، و تلاش و کوشششان براى بهرهگيرى از اين متاع زودگذر و فانى باشد، تنها کمى از آنچه را مىطلبند به آنها مىدهيم اما در آخرت، هيچ نصيب و بهرهاى نخواهند داشت)؛ «وَ مَنْ کانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيب»
تشبيه جالب و کنايه زيبائى است: انسان ها همگى زارعند و اين جهان، مزرعه ماست، اعمال ما، بذرهاى آن، و امکانات الهى، بارانى است که بر آن مى بارد، اما اين بذرها، بسيار متفاوت است، بعضى محصولش نامحدود، جاودانى و درختانش هميشه خرم و سرسبز و پر ميوه، اما بعضى ديگر، محصولاتش بسيار کم، عمرش کوتاه و زودگذر، و ميوه هائى تلخ و ناگوار دارد.
تعبير به «يُرِيْدُ» (مى خواهد و اراده مى کند) در حقيقت، اشاره به تفاوت نيت هاى مردم است، و مجموع آيه، شرحى است پيرامون آنچه در آيه قبل، از مواهب و روزى هاى پروردگار آمده، که گروهى از اين مواهب به صورت بذرهائى براى آخرت، استفاده مى کنند و گروهى براى تمتع دنيا.
جالب اين که، در مورد کشتکاران آخرت مى گويد: «نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ»؛ (زراعت او را افزون مى کنيم) نمى گويد از تمتع دنيا نيز بى نصيبند، اما در مورد کشتکاران دنيا، مى گويد: «مقدارى از آن را که مى خواهند به آنها مى دهيم، بعد مى افزايد: در آخرت هيچ نصيب و بهره اى ندارند».
به اين ترتيب، نه دنياپرستان به آنچه مى خواهند، مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مى شوند، اما با اين تفاوت که گروه اول، با دست خالى به سراى آخرت، مى روند و گروه دوم، با دستهاى پر!
نظير همين معنى، در آيه 18 و 19 سوره «اسراء»، به شکل ديگرى آمده است: « مَنْ کانَ يُرِيْدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيْها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيْدُ، ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً، وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْيُهُمْ مَشْکُوراً»؛ (کسى که زندگى زودگذر را مىطلبد، آن مقدار از آن را که بخواهيم مىبخشيم، سپس دوزخ را براى او قرار مىدهيم، در آن وارد مىشود، در حالى که مذموم و رانده شده درگاه خدا است، و کسانى که سراى آخرت را مىطلبند، و کوشش خود را براى آن انجام دهند، و ايمان داشته باشند، به تلاش هاى آنها پاداش داده خواهد شد).
تعبير به «نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ»، هماهنگ است با آنچه در آيات ديگر قرآن آمده، از جمله آيه «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِه»؛ (کسى که کار نيکى انجام دهد، ده برابر پاداش او است)( انعام، آيه 160.)، و آيه «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيْدَهُمْ مِنْ فَضْلِه»؛ (خدا پاداش آنها را به طور کامل مىدهد، و از فضلش بر آنها مىافزايد).( فاطر، آيه 30)
به هر حال، آيه فوق، ترسيم گويائى از بينش اسلامى درباره زندگى دنيا است، دنيائى که مطلوب بالذات است، و دنيائى که مقدمه جهان ديگر و مطلوب بالغير، اسلام، به دنيا به عنوان يک مزرعه مى نگرد که محصولش در قيامت چيده مىشود.
تعبيراتى که در لسان روايات يا بعضى ديگر از آيات قرآن، آمده تأييد و تأکيدى بر همين معنا است.
مثلاً در آيه 261 سوره «بقره»، انفاق کنندگان را تشبيه به بذرى مى کند که از آن هفت خوشه برمى خيزد، و از هر خوشه اى يکصد دانه، و گاه بيشتر، اين، نمونه بذر افشانى آخرت است.
و در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «وَ هَلْ تَکُبُّ النّاسِ عَلى مَناخِرِهِمْ فِى النّارِ إِلاّ حَصائِدُ أَلْسِنَتِهِم»؛ (آيا چيزى مردم را به رو در آتش مى افکند، جز محصولات درو شده زبان هاى آنهاست؟).( محجة البيضاء»، جلد 5، صفحه 193 (كتاب آفات اللسان.
و در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: «إِنَّ الْمالَ وَ الْبنِيْنَ حَرْثَ الدُّنْيا، وَ الْعَمَلَ الصّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللّهُ لِأَقْوام»؛ (مال و فرزندان کشت دنيا هستند، و عمل صالح کشت آخرت، و گاه خداوند اين هر دو را براى قومى جمع مى کند).( اصول كافى»، جلد 5، صفحه 57، حديث 6، مطابق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 569.
اين نکته را نيز از آيه فوق مى توان استفاده کرد که، دنيا و آخرت، هر دو نياز به تلاش و سعى و کوشش دارد، و هيچ کدام بى زحمت و رنج، به دست نمى آيد، همان گونه که هيچ بذر و محصولى بى رنج و زحمت نيست، چه بهتر، که انسان با رنج و زحمتش درختى پرورش دهد که، بارش شيرين و هميشگى و دائم و برقرار باشد، نه درختى که زود خزان مى شود و نابود مى گردد.
پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: «مَنْ کانَتْ نِيَّتُهُ الدُّنْيا فَرَّقَ اللّهُ عَلَيْهِ أَمْرَهُ، وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَ لَمْ يَأْتِهِ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ ما کَتَبَ لَهُ، وَ مَنْ کانَتْ نِيَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللّهُ شَمْلَهُ، وَ جَعَلَ غِناهُ فِي قَلْبِهِ، وَ أَتَتْهُ الدُّنْيا وَ هِىَ راغِمَةٌ»!؛ (کسى که نيتش دنيا باشد، خداوند کار او را پريشان مى سازد، فقر را در برابر او قرار مى دهد، و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و کسى که نيتش سراى آخرت باشد، خداوند پراکندگى او را به جمعيت مبدل مىسازد، و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مىدهد، دنيا تسليم او مى گردد و به سراغ او مى آيد).
(مجمع البيان)، جلد 9، صفحه 41
- تفسير نمونه،آيت الله العظمي مکارم شيرازي،دارالکتب الإسلاميه، چاپ بيستوششم، ج20، ص 420.
- مجمع البيان، جلد 9، صفحه 41
- اصول كافى
- نور الثقلين، جلد 4
- محجة البيضاء، جلد 5، (كتاب آفات اللسان)
پرسش و پاسخ قرآنی(مرکز پاسخگویی)
چگونه حضرت عزرائيل همزمان ميتواندجان انسانهاي بستاند؟»کداميک تَوَفّى كننده اند، خدا يا ملك الموت و يا دستياران او؟»
جواب:
خدا فرموده است:اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آيه:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكَ الْمَوْتِ الَّذى وكِّلَ بِكُمْ(سجده/11)، «توفّى» را به ملك الموت و در آيه:حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُون(انعام/61)، «توفّى» را به «ملائكه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اينها يكى است؛ زيرا همانطور كه خوانندگان در محلّش فرا گرفته اند، همه افعال از آن خداست و با اين حال اين افعال داراى مراتبى هستند كه نسبت به هر مرتبه اى، طايفه اى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مى كنند.
اخبار نيز شاهد به همين مطلبند: در «توحيد صدوق» از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
«از ملك الموت پرسيده شد چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملك الموت پاسخ داد كه من اين ارواح را به خود مى خوانم و آنها اجابت مى كنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملك الموت گفت كه دنيا در ميان دستان من همچون ظرفى است در ميان دستان شما، هرآنچه كه مى خواهيد از آن مى خوريد. و نيز دنيا پيش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه كه مى خواهيد آن را به گردش درمى آوريد».
خلاصه اينکه، همانطور كه «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقيقى هستند، متوفاى آنها نيز به حسب مراتبشان تفاوت مى كنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مى نمايد و بنابراين، نفس شخص، غير از خدا را درك مى كند.
و بعضى ديگر را ملك الموت «توفّى» مى كند و [در]نتيجه نفسِ شخص، ملائكه پايين تر را درك نمى كند، همانگونه كه حضرت صادق (عليه السلام) در ضمن اين كلامش «علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى نمايد» بدان اشاره مى كند و بالأخره بعضى ديگر را ملائكه اى كه دستياران ملك الموت هستند «توفّى» مى نمايند.
در هرحال، همانطور كه گذشت، آن چيزى كه «متوفّى» مى شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزديكتر است و ملائك او نيز از عالم امرند و به امر او انجام وظيفه مى نمايند.
«نفس» نيز از عالم امر است و هيچ گونه حجابى از زمان و مكان در عالم امر وجود ندارد. بنابراين، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مى گيرد، نه در خارج نفس يا بدن.