قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنایی با سوره ها
نام سوره: معارج شماره سوره: 70 محل نزول: مکه
تعداد آیه: 44 تعداد کلمه: 217 تعداد حروف: 972
معنی: معارج جمع (معرج) و معرج از ریشه (عروج) ریشه گرفته و به معنای محل صعود به بالاست.
نام های دیگر: سَألَ یا واقع
علت نامگذری: نامگذاری این سوره به نام معارج به دلیل استفاده از این واژه در آیه سوم آن است.
ویژگی سوره: این سوره دارای یک آیه سوگند می باشد که به یک حقیقت بزرگ علمی یعنی تعدد مشرقها و مغربها و کروی بودن زمین اشاره می کند
محتوي سوره:
ترتیب سوره: این سوره در ترتیب مصحف هفتادمین سوره و در ترتیب نزول هفتاد و نهمین سوره می باشد.
فضیلت سوره: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: هر كس سوره معارج را قرائت كند خداوند ثواب كسانی را كه رعایت امانت و عهدهای خود را میكنند و كسانی را كه بر نمازهای خود مواظبت میكنند، به او عطا میكند.
********
درسی از قرآن
(برگرفته از جلسه عمومی تفسیر قرآن کریم حضرت آیت الله نورمفیدی)
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) ...الی(121 طه)
يقيناً پيش از اين به آدم سفارش كرديم [كه از ميوه آن درخت نخورد] پس فراموش كرد و عزمى استوار براى او نيافتيم. (115) و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. همه سجده كردند مگر ابليس كه روى برتافت. (116 پس گفتيم: اى آدم! مسلماً اين [ابليس] دشمنى است براى تو و همسرت، پس شما را از بهشت بيرون نكند كه در مشقت و رنج افتى. (117)قطعاً براى تو در اينجا اين [حقيقت] است كه نه گرسنه شوى و نه برهنه گردى. (118) و نه در آن تشنه شوى و نه دچار آفتابزدگى گردى. (119)پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت: اى آدم! آيا تو را به درخت جاودان و سلطنتى كه كهنه نمىشود، راهنمايى كنم؟ (120)پس هر دو [به سبب وسوسه شيطان] از ميوه آن [درخت] خوردند، در نتيجه شرمگاهشان بر آنان پديدار شد و شروع به چسباندن برگهاى درختان بهشت بر [شرمگاه] خود كردند. و آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و [از رسيدن به آنچه شيطان به او القا كرده بود] ناكام ماند. (121) )[1]
در این آیات خداوند متعال مسئله رفتن آدم و حوا به بهشت را و وسوسه شیطان و هبوط از آن بهشتی که در آن بودند و در آن قرار داده شده بودند را مطرح می کند.
جریان امر به سجده ملائکه در مقابل آدم در جاهای مکرر قرآن بیان شده است اما جریان ورود به بهشت و خروج بهشت فقط در سه سوره قرآن بیان شده است درسوره بقره و اعراف و طه.
اینکه این بهشت چه چیزی بوده و کجا بوده و چرا به این بهشت رفتند و چرا ازآن بیرون شدند چیزهایی است که باید برای ما روشن شود؛ چون ریشه سعادت همه انسان ها را خداوند متعال در ذیل این داستان و آیات بعد از آن برای ما بیان کرده است و لذا درک این مسئله برای ما خیلی مهم است.
خداوند می فرماید: يقيناً پيش از اين به آدم سفارش كرديم [كه از ميوه آن درخت نخورد] پس فراموش كرد و عزمى استوار براى او نيافتيم.(115)
سوالی که مطرح است این است که توصیه خدا به حضرت آدم چه بوده است؟ ولی آدم آن را فراموش کرد. در پاسخ می توان گفت: خدای متعال از همه انسانها عهد و پیمان برای ربوبیت خویش گرفته است. الست بربکم؟ قالوا بلی
وقتی خداوند فرمود: من مگر رب شما نیستم؟ همه جواب دادند بله. از انبیا این عهد و پیمان به صورت موکد گرفته شده است. و این آیه ( ولقد عهدنا الی آدم....) منظور همان عهد است که خداوند می فرماید: به آدم توصیه کردیم و از او عهد و پیمان گرفتیم ولی آن عهد و پیمان را فراموش کرد و در او عزم و اراده قوی نیافتیم تا بتواند آن عهد و پیمان را فراموش نکند. اما این که کجا فراموش کرده سوالی است که در پی پاسخ به آن هستیم.
و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. همه سجده كردند مگر ابليس كه روى برتافت. (116)
به همه ملائکه امر کردیم در مقابل آدم سجده کنند. منظور از سجده یعنی همه عوالم وجود و همه آنهایی که در این عالم دارند تدبیر امور می کنند و مشغول فعالیت هستند و همه اینها در خدمت انسان هستند و به انسان خدمت میکنند و ارزشی را که انسان دارد در میان همه مخلوقات عالم وجود این ارزش را حتی ملائکه هم ندارند و لذا ملائکه هم موظف اند که در مقابل انسان تعظیم بکنند. البته نه هر انسانی آن انسان هایی که به خلافت الهی نائل می شوند. البته منظور از آدم شخص آدم نیست بلکه نوع آدم منظور است ولی آدم و انسان اول به صورت نمونه الگو بوده و الا این سجده ملائکه در مقابل همه انسان ها و نوع انسان بوده است.
بهرحال همه سجده کردند غیر از شیطان که امتناع کرد و گفت او از خاک است و من از آتش هستم و آتش برخاک مذیت و برتری دارد.
خداوند به آدم فرمود: پس گفتيم: اى آدم! مسلماً اين [ابليس] دشمنى است براى تو و همسرت، پس شما را از بهشت بيرون نكند كه در مشقت و رنج افتى. (117)
سوال دیگری که پیش می آید این است که این بهشت کدام بهشت است؟ آیا همان بهشتی که انسانها در روز قیامت وارد آن می شوند منظور است؟ البته که پاسخ منفی است. چون آن بهشت بعد از این زندگی دنیا و بعد از این است که انسان ها به تکالیف الهیه خود عمل کرده باشند. و در ضمن خداوند می فرماید: من می خواهم در زمین برای خودم خلیفه قرار دهم چون آدم خلق شده بود که بر روی زمین بیاید نه این که به بهشت رود. پس برای چه آدم بعد از خلقت، به بهشت وارد شده است؟ اگر بهشت قیامتی منظور باشد.
در پاسخ می گوییم: این بهشتی که آدم در آن وارد شده است بر اساس روایات آن بهشتی بوده که مقتضای زندگی اولیه حضرت آدم بوده است. بایک مثال توضیح می دهم. مانند کودکان در سن سه و چهار سالگی که همیشه شاد هستند کینه در دل آنها نیست و دشمنی را متوجه نمیشوند و با همه می توانند دوست شوند با همه می توانند انس بگیرند. یعنی در فضای شور و سرور و نشاط و بهجت زندگی می کنند. بچه ها تا وقتی در کودکی هستند گویی در بهشت زندگی می کنند نه غم و نه غصه دارند. چون بهشت جایی است که غم و غصه و دلواپسی و اینها در آن نیست. و انسان زمانی که همیشه خود را در مقابل خداوند ببیند و بنده واقعی او باشد این دنیا هم برایش همیشه بهشت است. پیامبر و امیرالمومنین در همین دنیا هم در بهشت بودند و در بهشت زندگی می کردند چون همه چیز را در اختیار مالک المملوک ورب الارباب می دیدند. پس چنین آدمی در دنیا هم در بهشت است.
انسان ها زمانی مشکل پیدا می کنند که غرایز انسانی در آنها پیدا شود. حب دنیا و شهوات و حب مال و تعلقات. این خصوصیات وقتی پیدا می شوند، آن وقت گرفتاری های انسان ها هم شروع می شود. حضرت آدم وقتی آفریده شد و روح خدایی در آن دمیده شد این روح خدایی هنوز غرایز در آن روشن نشده بود و از غرایز چیزی نمی دانست. بنابراین آن بهشتی که حضرت آدم در آن زندگی کرده همان بهشت طبع زندگی اولیه حضرت آدم بود که با آن روح خدایی خویش و بدون توجه به هیچ غریزه انسانی زندگی می کرد و هنوز از عالم قدس و عالم ربوبی فاصله نگرفته بود. چون کسی که در محضر رب زندگی کند همیشه شاد است. چون در آن حالت بود گویی در بهشت بود چون دقیقا بهشت چنین خصوصیاتی دارد. غم و غصه و .... در آن نیست.
لذا در روایات است که از امام صادق سوال می کنند که این بهشت کدام بهشت است؟ امام می فرماید: همین دنیا بوده است که خورشید و ماه برآن می تابید. به همین خاطر شیطان که دشمن قسم خورده انسان است تمام هم و غم او این بود که انسان را دنیایی کند و از روح قدسی خداوندی که در او امیده شده و متصل به عالم ربوبی هست بیرون بیاورد و او را را نزول داده و پایین بکشد. خداوند در سوره اعراف می فرماید:
فوسوس الشیطان .... پس شيطان، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه از شرمگاه بدنشان بر آنان پوشيده بود نمايان كند، [وسوسهاش اين بود كه به هر دو] گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه مبادا دو فرشته گرديد، يا از جاودانان شويد. (20)
همه تلاش شیطان این بود که این مقام قدسی را از آدم بگیرد بخاطر همین توجه آدم را به خودخواهی و روی آوری به منافع خود جلب کرد. در این زمان بود که وضعیت آدم تغییر کرد و از مقام قدسی پایین آمد. اگرچه قبل از آن توجه آدم فقط به سوی خدا بود.
روایتی است در عیون اخبار الرضا که یکی از یاران امام از امام رضا سوال کرد که درختی که حضرت آدم ازآن خورد چه بوده است؟ یکی می گوید درخت گندم بوده یکی می گوید درخت حسد بوده؟ یا .... امام رضا علیه السلام فرمود: همه این چیزها درست است.
آن فرد سوال کرد چطور می شود همه اینها درست باشد؟ امام گفت: منظور همه لذایذ دنیایی و شهوات و امیال است. به این صورت که در آن وقتی که ملائکه به حضرت آدم سجده کردند این فکر به سرش زد که آیا موجودی بهتر از من هم خلق شده است؟ خدا در این هنگام به او فرمود: ای آدم سرت را بلند کن و نگاه کن به ساق عرش. حضرت آدم وقتی به ساق عرش نگاه کرد شبه هایی را تماشا کرد. به همین خاطر از خدا پرسید: خدایا این ها چه کسانی هستند؟
خداوند فرمود: این ها از تو و ذریه تو هستند که از همه و از تو هم برتر هستند و اگر آن ها نبودند تو را خلق نمی کردم و بهشت و جهنم را خلق نمی کردم و آسمان و زمین را خلق نمی کردم مواظب باش با چشم حسد به آنها نگاه نکنی که در این صورت که تو را از بهشت خارج می کنم. وقتی آدم نگاه کرد نوشته ای را به این مضمون مشاهده نمود: لا اله الاالله، محمد رسول الله، علی بن ابیطالب امیرالمومنین و زوجتهه فاطمه سیده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنه.
در این هنگام حضرت آدم مقام آن ها را آرزو و تمنی کرد، و می توان گفت به نوعی به فکر خودش افتاد و توجه به خودش کرد و وقتی این تمنی و خواستن برای خویش، پیش آمد شیطان به نزد او حاضر شد و او را تحریک کرد از آن شجره منعیه استفاده کند. آنوقت بر حوا هم مسلط شد و بالاخره از آن بهشت بیرون افتادند.
چرا؟ چون غرایز و توجهات به منافع شخصی آن ها را پایین آورد و آماده شدند که در این دنیا زندگی کرده و زندگی زمینی پیدا کنند. البته اگر انسان ها بتوانند آن روح خدایی را در خود زنده کنند همواره در بهشت هستند و زندگی بهشتی خواهند داشت. اگر توجه انسان ها از خدا برگردد و دنیا را در ید قدرت خدا نبینند از بهشت بیرون می آیند. و نکته مهم این که: حواس انسان باید جمع باشد که شیطان تمام تلاشش این است که انسان ها را از مقام حضور عند الرب بیرون بیاورد.
*******
داستان های قرآنی
درخواست عذاب الهی
سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع * لِّلْکفِرِینَ لَیْس لَهُ دَافِعٌ(معارج آیات 1-3)
تقاضا کننده اى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد! * این عذاب کافران است، و هیچ کس نمى تواند آن را دفع کند. * از سوى خداوند صاحب فضائل و مواهب.
هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) را در روزِ «غدیر خم» به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت :مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ»؛ (هر کس من مولى و ولى او هستم، على مولى و ولى او است)، چیزى نگذشت که این مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کرد
تو به ما دستور دادى: شهادت به یگانگى خدا و این که تو فرستاده او هستى دهیم، ما هم شهادت دادیم، آن گاه دستور به جهاد، حج، روزه، نماز و زکات دادى، ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما به اینها راضى نشدى تا این که این جوان (اشاره به على(علیه السلام) است) را به جانشینى خود منصوب کردى، و گفتتی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ»
آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از سوى خدا؟
پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «قسم به خدائى که معبودى جز او نیست، این از ناحیه خدا است.»
نعمان روى بر گرداند، در حالى که مى گفت: «اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماء»؛ (خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران!)
اینجا بود که: سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا بود که این آیات نازل گشت.
*****
قرآن و ادبیات فارسی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ
امروز بر دهان آن کافران مهر خموشی نهیم و دست هایشان با ما سخن گوید و پاهایشان به آنچه میکردند گواهی دهد.(یس/65)
روز قیامت، روز حسابرسی و دریافت نتیجه اعمال است. همه انسانها در محضر باری تعالی قرار گرفته و به حسابشان رسیدگی خواهد شد. وقتی نامه اعمال کسی را به او میدهند، به آن نگاه میکند، گاه منکر بعضی از آنچه در نامه اعمالش نوشته، خواهد شد؛ اینجاست که خداوند متعال اعضا و جوارح ما را گواه بر اعمالمان میگیرد تا صدق آنچه در نامه اعمال ماست ثابت شود.
لذا مولانا در دفتر پنجم مثنوی به شرح آیه شریفه پرداخته و با تأکید بر این مطالب میفرماید:
روز محشر هر نهان پيدا شود |
|
هم ز خود هر مجرمي رسوا شود |
در روز رستاخیز هر امر پوشیدهای پیدا میشود و هر گناهکاری به وسیله خودش رسوا میگردد. دست و پای مجرم در حضور خداوند یاری بخش به سخن آمده و بر تباهی او گواهی میدهد. مثلاً دست میگوید: من اینگونه دزدی کردهام. لب نیز میگوید: اینچنین سوال کردهام یعنی به جای آنکه در زندگانی دنیا سوالات مفید و گره گشا بکنم، سوالاتی که جنبه تجسس و فضولی در کار مردم داشته است پرسیدهام. چشم میگوید: من نگاه حرام کردهام. گوش هم میگوید: سخنان ناروا شنیدهام. به این صورت سر تا پای او دروغ از آب درمیآید، زیرا اعضا و جوارح او، او را تکذیب میکند.
ایشان در دفتر اول مثنوی به شکلی دیگر به تفسیر آیه شریفه میپردازد. در این دنیا کسانی که کور دل هستند و نمیخواهند حقیقت را بپذیرند خود را به کوری میزنند و تمام نشانهها و معجزات پیامبران الهی را نادیده میگیرند و آن را سحر و جادو میخوانند و عصبانی و منکر میشوند. اگر از زمره منافقین باشند که ظاهر خود را دینی نشان داده و مطابق شریعت عمل میکنند اما در باطن بغض و کینه خود را حفظ کرده تا زمانی مناسب اسرار خود را آشکار کنند. اما غافل از اینکه در روز قیامت دست و پاهایشان علیه آنها گواهی خواهد داد.
ظاهر الفاظشان توحید و شرع |
|
باطن آن، همچو در نان تخم صرع |
گرچه الفاظ و کلمات این منکران در ظاهر مطابق شریعت است اما در باطن و گوهر، حاوی گمراهی و پلیدی است. درست مانند نانی که پختهاند و در لابه لای آن تخم ناگوار صرع را قرار دادهاند به طوری که هر کس از آن استفاده کند مدهوش و مصروع شده و راه راست هدایت را گم میکنند. دست و پای او که حکم جماد را دارند، هرچه جان او به آن دو امر کند، مطیع و فرمانبردار جان هستند. اگرچه منکران، با زبان خود، حقیقت را انکار میکنند اما دست و پایشان بر حقایق گواهی میدهند. او ذیل تفسیر آیه شریفه در دفتر سوم مثنوی نمونه واقعی سخن گفتن اعضای انسان را در همین دنیا، در به سخن آمدن نوزاد مریم در بغل مادرش بیان میفرماید:
آن نیاز مریمی بوده است و درد |
|
که چنان طفلی سخن آغاز کرد |
وقتی حضرت مریم آن نگاههای تند و ملامت گر مردم را در مورد خود دید ناراحت شد و از خدا خواست تا کمکش کند همین موقع بود که نوزاد به سخن درآمد. همانطور که جزو وجود مریم بیآنکه او سخنی بگوید و یا اراده سخنی کند، برای مریم حرف زد، همینطور اجزای وجود تو نیز در نهان سخن میگویند. ای بنده روزی میرسد که دست و پایت، بر احوال و اعمالت شهادت میدهند. پس چگونه تو دست و پا و اعضا و جوارحت را در راه ستیز و انکار حق به کار میگیری.
منابع:
******
علوم قرآنی
در شماره گذشته به حالت و ويژگى افرادی که در پشت كردن به آيات الهى و اعراض از حقّ، تشبيه به كسى كه از ناحيه دو گوش كر و معيوب است و در گوشش سنگينى و گرفتگى وجود دارد شده است پرداختیم. در این شماره به توفیق الهی به زندگی اهل كفر به زندگى چند روزه دنيا پيوند محكمى بسته و سخت به آن مفتون و مشتاقند. از نگاه قرآن می پردازیم.
اهل كفر به زندگى چند روزه دنيا پيوند محكمى بسته و سخت به آن مفتون و مشتاقند. در غفلت و بىخبرى غوطهور، و به تمتّع و بهرهورى از لذّات ناپايدار مادى سرگرمند. در پى شهوترانى و شكم بارگى، سر در آخور زخارف و زينت هاى دنيا فرو برده و از باده فريب و وسوسه دنيا مست هستند. همان دنيايى كه زيور و زينتهاى آن اگر چه به چشم كافران زيباست، امّا آنگاه كه فرمان خداوند به شبى يا روزى فرا رسد، چنان خشك و نابود خواهد شد كه گويى هيچ گاه وجود نداشته است. «ناپايدارى و زودگذرى و فناى زخارف دنيوى در قرآن با عبارت: حصيد (درو شده)، حطام (شكسته شده از خشكى) و هشيم (خرد شده و شكسته علف خشك و چوب) تعبير شده است. از جمله در آيات زير:- ... أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ. (يونس/ 24)- ... ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطاماً. (زمر/ 21)
اگر چهار پايان را نيز بنگرى، كارشان همين خوردن و شهوت رانى و غيره است. نه در پى كمالند و نه هدف والايى را مىجويند.
در آيهاى ديگر اين انسانهاى دنيا پرست را شبيه همان اقوام دنيا پرست پيشين مىداند كه آنها نيز سرگرم بهرهورى و تمتّع از متاع قليل دنيا بودند «پيامبر اسلام (ص) درباره دنيا مىفرمايد: الدّنيا خضرة حلوة، فمن اخذها بحقّها بورك له فيها و من اخذها بغير حقّها كان كالاكل الذّى لا يشبع. (عقد الفريد، ج 3، ص 120) (دنيا سبزهزار خوشگوارى است. پس كسى كه بهره معيّنى از آن گرفت بر او مبارك باشد و كسى كه آن را بيش از اندازه بگيرد، همانند خورندهاى است كه سير نمىشود.)»، و همين پيروى از شهوات، آنها را در كفر فرو برد.
به همين جهت كه اينان به حيات دنيا فريفته و مغرور شده و از خدا غافل مىمانند و دين خدا را به بازيچه و مسخره مىگيرند، نتيجه طبيعى عملشان اين است كه در قيامت خداوند آنها را وا مىگذارد و با نظر رحمت به آنها نمىنگرد، چنان كه آنها چنين روزى را فراموش كردند.
- شيخ صدوق از بعضی حكماء نقل فرموده، تشبيه حالات اشخاصى كه مغرور به دنيا هستند و غافل از مرگاند و در لذّتهاى دنيا فرو رفتهاند مانند شخصى است كه او را به طنابى بستهاند و داخل در چاه كردهاند كه در ته آن چاه، افعى بزرگ باشد كه دهانش را باز كرده منتظر افتادن او است كه او را لقمه و طعمه خود كند و بر سر آن چاه دو موش باشند سياه و سفيد كه هميشه و لا ينقطع دارند آن طناب را ذرّه ذرّه مىجوند. آن وقت اين شخص در وسط اين چاه مشغول شده است به خوردن عسلى كه بر ديوار آن چاه ماليده شده است و مخلوط به خاك و گل چاه باشد و زنبورهاى زيادى دور اين عسل را گرفته باشد و او غرق خوردن اين عسل است و گاهى از اين زنبورها كه بر او حمله مىكنند دفاع مىكند و گاهى او را مىگزند با اين كيفيّت دل خوش به اين عسل است و از آن افعى ته چاه و آن دو موش بالاى چاه غافل شده است. اين چاه، همان دنيا است و اين طناب، عمر انسان است و آن افعى، اجل و مرگ است و آن دو موش، شب و روزند كه دارند طناب عمر را مىجوند و عسل مخلوط به خاك، لذّتهاى دنياست كه ممزوج و مخلوط به غصّهها و دردهاست و اين زنبورها، مردم دنيا هستند كه مزاحمت او دارند بر اين دنيا « لئالى الاخبار به نقل از:" گلزار نجفى"، تأليف سيّد هاشم نجفى يزدى، ص 228.».
به تعبير امام على عليه السّلام: «ما لابن ادم و الفخر: اوّله نطفة و اخره جيفة، لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه.» - نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 445، ص 1295. مجمع الامثال النجم الكرمانى، ص 775.»
«پسر آدم را چه فخر و نازيدن، كه اوّل او منى و آخر او مردار بدبو است. نه خود را روزى مىدهد و نه مرگ خويش را دفع مىنمايد.»
در مذمّت كسانى كه فريب دنيا را خورده و به آن اعتماد نمودند و در وصف حالات آنان در سكرات و سختي هاى مرگ مىفرمايد: ... به مردارى رو آوردند كه به خوردن آن رسوا گشتند و بر دوستى آن اتّفاق نمودند و هر كه به چيزى عاشق شود چشمش را كور ساخته و دلش را بيمار گرداند. پس او به چشمى كه نمىبيند مىنگرد و به گوشى كه نمىشنود مىشنود، خواهش هاى بيهوده، عقل او را دريده و دنيا، دلش را ميرانده و شيفته خود نموده است.
پس او بنده دنياست و بنده هر كه چيزى از دنيا در دستش مىباشد. به هر طرف كه دنيا گرديد به سوى آن مىگردد و به هر جا كه رو آورد به آن متوجّه مىشود. از منع كننده و پند دهنده كه از جانب خداوند است متنبّه نشده و پند نمىپذيرد.
پس از آن آثار مرگ در آنها زياد شد تا اين كه ميان هر يك با گفتارش حائل گرديد (از سخن گفتن باز ماند.) ... به فكر مىافتد كه عمر خود را چسان بسر برده و چگونه روزگارش را گذرانيده و به ياد مىآورد مالهايى كه جمع كرده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشيده. اين اموال بعد از او باقى مىماند براى زندهها كه در آنها متنعّم بوده خوش مىگذرانند. پس خوشگذرانى از آن اموال بىمشقّت براى غير او است و بار گران آن بار بر پشت او مىباشد، و آن مرد مرهون به آن اموال است. پس بر اثر آنچه كه هنگام مرگ برايش آشكار شده پشيمان گشته دست خود را به دندان مىگزد و بىميل مىشود به آنچه در ايّام زندگانيش به آن مايل بوده است.
پس پيوسته آثار مرگ در بدن او آشكار مىگردد تا اين كه گوش او هم مانند زبانش از كار باز ماند و ميان اهل بيت خود در حالى مىماند كه نه به زبان گويا است و نه به گوش مىشنود. چشم خويش را به نگريستن چهرههاى ايشان باز مىكند. حركات زبان آنان را مىبيند و سخنشان را نمىشنود. پس آثار مرگ بيشتر شده به او در آويخته، چشمش را هم فرا گيرد، چنان كه گوشش را فرا گرفته و جان از بدنش خارج گردد.
پس مردارى است ميان اهل بيتش كه از او وحشت نموده و از نزديك شدن به او دورى كنند. نه گريه كنندهاى را همراهى مىنمايد و نه خوانندهاى را پاسخ مىدهد. پس از آن او را برداشته به سوى آخرين منزل در زمين (قبر) مىآورند و در آن جا او را تنها گذارده، به عملش مىسپارند و ديدن او را ترك خواهند نمود «- نهج البلاغه، خطبه 108، ص ص 332- 331.».
در مقابل تكبّر و غرور و فخر فروشى، تواضع از صفات پسنديده و نيكوست و از ويژگيهاى بندگان خاص خدا، با تواضع راه رفتن است كه قرآن به آن اشاره دارد:«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً». (فرقان/ 63) و چه نيكو امير مؤمنان فرموده است:«لا حسب كالتّواضع.» «- مجمع الامثال النجم الكرمانى، ص 775.»- هيچ بزرگوارى چون تواضع و فروتنى نيست.
منابع
1-قرآن
2-نهج البلاغه،
3-جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات قرآن، نشر قو، تهران،1376
4-مجمع الامثال النجم الكرمانى،
5-نجفی یزدی ، سیدهاشم لئالى الاخبار
[1] انصاريان، حسين، ترجمه قرآن (انصاريان)، 1جلد، اسوه - ايران - قم، چاپ: 1، 1383 ه.ش.