قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنايي با سوره ها
نام سوره: مدثر شماره سوره: 74 محل نزول : مکه
تعداد آيه :56 تعداد کلمه: 254 تعداد حروف: 1010
معني: مدثر به معناى «جامه به خود پيچيده» است.
نامهاي ديگر: ندارد
علت نامگذري: نام سوره از آيه اول گرفته شده که اشاره به پيامبر(ص) دارد و به معناي کسي است که لباس به خود پيچيده است.
ترتيب سوره: اين سوره در ترتيب مصحف، هفتاد و چهارمين سوره و در ترتيب نزول، چهارمين سوره قرآن کريم است که و بعد از سوره مزمل نازل شده است. (لازم به ذکر است اقوال در ترتيب نزول سوره هاي قرآن مختلف است.)
محتوي سوره:
* دعوت پيامبر(ص) به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر و استقامت در اين طريق و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار
* اشاره به رستاخيز و صفات دوزخيان، همانهايي كه به مقابله با قرآن برخاسته و به استهزاى حق پرداختند.
قسمتى از ويژگيهاى دوزخ توأم با انذار كافران
* تأكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر
* ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او و نفى هرگونه افكار غيرمنطقى در اين زمينه
* قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها
* چگونگى فرار افراد جاهل، بيخبر، مغرور و خودخواه از حق
فضيلت سوره:
رسول اکرم(ص) فرمودند: «كسى كه سوره مدّثر را قرائت كند به او اجري به عدد كسانى كه محمد(ص) را تصديق کردهاند و او را در مکه تكذيب كردند داده خواهد شد.»
از امام باقر(ع) نقل شده است: «كسى كه در نماز واجب سوره مدّثر را قرائت كند بر خدا لازم است كه او را در درجه محمّد(ص) قرار دهد و در زندگى دنيا هرگز به او سختى نرسد.»
درسي از قرآن
برگرفته از جلسه عمومي تفسير قرآن کريم حضرت آيت الله نورمفيدي
وَأَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ(30) وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ(31)وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32)( الانبياء/32)
ترجمه: آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم؟ و هر چيز زندهاى را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمىآورند!30 و در زمين كوههاى ثابت و پابرجايى قرار داديم تا آنها در آرامش باشند و در آن درهها و راههايى قرار داديم تا هدايت شوند.31 وآسمان را سقف محفوظى قرار داديم، ولى آنها از آيات آن رويگردانند.32
در آيات مورد بحث، که مباحث توحيدي است يك سلسله از نشانههاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده است.
(أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما). آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها را باز كرديم؟ (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ). و هر موجود زندهاى را از آب آفريديم؟ (أَ فَلا يُؤْمِنُونَ). آيا با مشاهده اين آيات و نشانهها، باز هم ايمان نمىآورند؟
در اينكه منظور از «رتق» و «فتق» (پيوستگى و جدايى) كه در اينجا در مورد آسمانها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديكتر به نظر مىرسد و هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
1- به هم پيوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت، تدريجاً تجزيه شد. كواكب و ستارهها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است.
2- منظور از پيوستگى، يك نواخت بودن مواد جهان است به طورى كه همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمايى مىكرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، تركيبات جديدى پيدا كردند، انواع مختلف گياهان، حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص، آثار و خواص ويژهاى دارد، هر كدام نشانهاى است از عظمت پروردگار عالم و قدرت بىپايانش.
3- منظور از به هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمىباريد و به هم پيوستگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمىروئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.
اميرالمومنين(ع) در نهج البلاغه در مورد پيدايش جهان ميفرمايد: (خداوند در آن فضاى عظيمى که قبلاً آفريده بود آبى جارى ساخت، آبى متلاطم که امواج آن شديداً در حرکت بود «فَاَجْرى فيها ماءً مُتَلاطِماً تَيّارُهُ » اين آب متلاطم پرجوش و خروش همان گازهاى فشرده مايع گون نخستين است که ماده اوّليه جهان را طبق نظريّات دانشمندان امروز تشکيل مىدهد. سپس در تأکيد بيشترى در زمينه جوش و خروش و تلاطم اين آب ميفرمايد: اين در حالى بود که امواج از اين درياى خروشان برميخاست و بر يکديگر سوار ميشد.) «مُتَراکِماً زَخَارُهُ»
سپس اضافه مىکند:(خداوند اين آب را بر پشت تندبادى شديد و طوفانى کوبنده سوار کرد.) «حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ الرّيحِ العاصِفَة وَ الزَّعْزَعِ القاصِفَة»
اين طوفان عظيم و وحشتناک مأمور بود امواج آب را حفظ و اجزاى آن را به هم پيوند دهد و آنها را در محدوده خود نگهدارد «فَأمَرَها بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَها اِلى حَدِّه»
اين طوفان عظيم و شديد اشاره به امواج جاذبه است که خداوند آن را بر تمام ذرّات عالم مادّه، مسلّط ساخته و سبب به هم پيوستگى اجزاى آن و مانع از پراکندگى ذرّات آن مىشود، همه را مهار مىکند و در محدوده خود نگه مىدارد؟ چه تعبيرى براى بيان امواج عظيم جاذبه در آن شرايط، بهتر از تندباد کوبنده و مهارکننده مىتوان پيدا کرد.
اينها همه در حالى بود که فضا در زير آن باز و گشوده و آب [آن گاز فشرده مايع گون] در بالاى آن در حرکت بود «الهَواءُ مِنْ تَحْتِها فَتيق وَ الْماءُ مِنْ فَوْقِها دَفيق»
آرى اين امواج خروشان به وسيله آن تندباد، محدود ميشد و از اين که از حدود خود تجاوز کند، باز داشته شده بود.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد که با وجود اين تندباد مهار کننده و بازدارنده، آن امواج خروشان در صفحه آب چگونه به وجود مىآمد، معمولاً موج بر اثر حرکت بادها و طوفانهاست، با آن که در اينجا طوفان نقش بازدارنده داشت و امواج را مهار مىکرد پس چه عاملى سبب مىشد که امواج در حرکت باشد.
به نظر مىرسد که عامل پيدايش اين امواج چيزى در درون آنها بود که آب را به طور دائم به هم مىزد و متلاطم مىساخت اين عامل چه بوده است، به طور دقيق براى ما روشن نيست ولى با نظريّات دانشمندان امروز، کاملاً سازگار است. زيرا آنها ميگويند در درون گازهاى مايع گون نخستين، انفجارهاى هستهاى پى درپى، روى مىداد. همان انفجارهايى که هم اکنون نيز در دل خورشيد ما روى مىدهد. اين انفجارهاى عظيم آرامش اين گاز مايع گون را مرتّباً برهم مىزد و تلاطم گستردهاى در امواج خروشانش به وجود ميآمد.
بايد گفت: نظرياتي که دانشمندان امروزه در اين زمينه ارائه کردند اثبات شده و قطعي نيست. ولي بيان اميرالمومنين(ع) قطعي است.
در مورد پيدايش همه موجودات زنده از آب كه در ذيل آيه30 به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است:
1- حيات همه موجودات زنده- اعم از گياهان و حيوانات- به آب بستگى دارد، همين آبى كه بالآخره مبدا آن بارانى است كه از آسمان نازل شده. ديگر اينكه «ماء» در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولاً از آن به وجود مى آيند.
دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است، به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مىدانند و اگر قرآن آفرينش انسان را از خاك مىشمرد، نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين (گل) است كه تركيبى است از آب و خاك.
اين موضوع نيز قابل توجه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مىدهد (در حدود هفتاد درصد!) و اينكه بعضى ميگويند: آفرينش فرشتگان و جن با اينكه موجودات زندهاى هستند مسلماً از آب نيست، پاسخش روشن است، زيرا هدف موجودات زندهاى است كه براى ما محسوس است.
در حديثى آمده است كه: شخصى از امام صادق(ع) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟
امام نخست فرمود: «سل تفقها و لا تسئل تعنتا» به منظور ياد گرفتن سؤال كن نه به منظور بهانه جويى! سپس اضافه فرمود:
«طعم الماء طعم الحياة! قال اللَّه سبحانه وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ» طعم آب، طعم حيات و زندگى است! خداوند مىگويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم.
مخصوصاً هنگامى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواى سوزان به آب گوارايى مىرسد، موقعى كه نخستين جرعههاى آب را فرو مىبرد، احساس مىكند كه روح و جان به كالبدش دميده مىشود، در واقع امام مىخواهد ارتباط و پيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.
آيه بعد اشاره به قسمت ديگرى از نشانههاى توحيد و نعمتهاى بزرگش كرده مىگويد: «ما در زمين كوههاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند.» (وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ) «رواسى» جمع «راسيه» به معنى كوههاى سخت و پابرجاست و از آنجا كه اين گونه كوهها از ريشه با هم پيوند دارند، ممكن است اشاره به اين پيوستگى باشد و از نظر علمى ثابت شده كه اين به هم پيوستگى ريشهاى كوهها، اثر عميقى در جلوگيرى از لرزشهاى زمين دارد. «تميد» از ماده «ميد» به معنى لرزش و حركت ناموزون اشياء بزرگ است.
كوهها همچون زرهى كرهى زمين را در بر گرفتهاند و اين سبب مىشود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند. بعلاوه همين وضع كوهها، حركات پوسته زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مىرساند. از سوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمىشد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.
سپس به نعمت ديگرى كه آن هم از نشانههاى عظمت خداست اشاره كرده مىگويد «ما در لابلاى اين كوههاى عظيم، درهها و راههايى قرار داديم، تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند.»
(وَجَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُون.) اگر اين درهها و شكافها نبودند، سلسلههاى جبال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا مىكردند كه پيوندشان از زمين به كلى گسسته مىشد و اين نشان مىدهد كه همه اين پديدهها طبق برنامه و حسابى است و از آنجا كه آرامش زمين به تنهايى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طرف بالا نيز ايمنى داشته باشد.
در آيه بعد اضافه مىكند: «ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانههاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است روىگردانند.» (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ.)
منظور از آسمان در اينجا جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته و ضخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مىباشد، اين قشر ظاهراً لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مىشود، كره زمين را در برابر بمباران شبانهروزى سنگهاى «شهاب» كه از هر گلولهاى خطرناكترند حفظ مىكند.
بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مىشود و از نفوذ اشعه كشنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مىكند. آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام حفظ كرده است.
بنابراين از آيات کريمه درمييابيم، عالم سرشار است از تدبير و هماهنگي و نظم و هنگامي که انسان اين تدابير را ميبيند و با تمام وجود حس ميکند بايد به وجود مدبري حکيم پي برده و ايمان آورد و خود را ملزم به انجام اوامر اين مدبر حکيم بگرداند.
داستان های قرآنی
شأن نزول
ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنينَ شُهُوداً (13)... سَاُصْليهِ سَقَرَ (26/ مدثر)
اين آيات سخن از كسى به ميان مىآورد كه به فكر مبارزه با قرآن مجيد مىافتد و گرفتار سرنوشتى شوم مىشود. ماجراي شأن نزول اين آيات را بسيارى از مفسران مانند: طبرسى، قرطبى، مراغى، فخر رازى و غير آنها به اين شرح نقل كرده اند:
هنگامى كه آيات سوره غافر نازل شد؛ پيامبر اسلام(ص) در مسجد الحرام به نماز ايستاده بود، وليد بن مغيره مخزومى ـ مرد معروف و سرشناس مكه كه سران قريش به عقل و درايت او اعتقاد داشتند و در مسائل مهم با او به شور مىپرداختند ـ نزديك حضرت بود و تلاوت آيات را گوش مىداد. هنگامى كه پيامبر(ص) متوجه اين معنا شد، آيات را تكرار كرد، اين آيات سخت وليد بن مغيره را تكان داد و هنگامى كه به مجلس قومش(طايفه بنى مخزوم) بازگشت؛ گفت: «به خدا قسم! هم اكنون كلامى از محمد(ص) شنيدم كه نه شباهت به سخن انسانها دارد و نه به سخنان پريان»، «و اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيهِ لَطلاَوةً وَ اِنَّ اَعلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ اَنَّهُ لَيَعْلُوا وَ ما يُعلى»؛ (گفتار او شيرينى و زيبايى و طراوت فوقالعادهاى دارد؛ شاخههايش پرميوه و ريشه هايش پرمايه و سخنى است كه از هر سخن ديگر بالاتر مىرود و هيچ سخنى بر آن برترى نمىيابد.) اين را گفت و به منزلش بازگشت.
قريش به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! كه او فريفته آيين محمد(ص) و كتاب او شده و از آيين ما بيرون رفته و او سرانجام تمام قريش را منحرف خواهد كرد و آنها به وليد، ريحانه قريش (گل سر سبد قبيله قريش) مىگفتند.
ابوجهل گفت: «من چاره اين كار را مىكنم!» حركت كرد و آمد و با چهره غمگين در كنار وليد نشست؛ وليد گفت: «چرا غمگينى فرزند برادر!» گفت: قريش بر تو در اين سن و سال عيب مىنهند و گمان مىكنند تو سخن محمد(ص) را زينت بخشيدى، وليد همراه ابوجهل برخاست و به مجلس قريش درآمد و گفت: «شما گمان مىكنيد محمد(ص) ديوانه است؟! آيا هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟» گفتند: «نه» گفت: «فكر مىكنيد او كاهن است؛ آيا آثار كهانت در او ديدهايد؟» گفتند: «نه»، گفت: «گمان مىكنيد او شاعر است آيا هرگز ديدهايد لب به شعر بگشايد؟» گفتند: «نه»، گفت: «پس فكر مىكنيد او دروغ گو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟» گفتند: «نه او هميشه نزد ما به عنوان صادق و امين، شناخته مىشد.»
در اينجا قريش به وليد گفتند: «پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟» وليد فكر كرد و نگاهى نمود و چهره درهم كشيد و گفت: «او فقط مرد ساحرى است؛ مگر نديدهايد ميان مردان، خانواده، فرزندان و دوستان ما جدايى مىافكند؟ بنابراين او ساحر است و هر چه مىگويد سحرى است جالب.»
خداوند در آيات11 الي 26 سوره مدثّر به اين ماجرا اشاره نموده است.
قرآن در ادبیات فارسی
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ
و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش کرد و گفت: «چه کسي اين استخوانها را زنده ميکند در حالي که پوسيده است؟»(78)
در اين آيه شريفه به زنده شدن مردگان در روز قيامت و به هم پيوستن اجزاء و استخوانهاي پوسيده آنها در آن روز اشاره ميکند. همين مطلب را در گفتگوي حضرت ابراهيم با خداوند متعال، آيه 260 سوره بقره ميبينيم که ايشان از خداوند متعال ميخواهد تا زنده شدن مردگان را در همين دنيا به او نشان دهد براي اينکه قلبش به آرامش برسد. يا در داستان عزير پيامبر شبيه به همين مطلب آورده شده است.
مولانا هم در ابيات دفتر پنجم مثنوي، خيلي کوتاه به آيه شريفه اشاره ميکند. در اين ابيات ميخوانيم که خداوند از حضرت اسرافيل ميخواهد، کمي خاک را از زمين بردارد و به او برساند. وقتي اسرافيل براي برداشتن خاک به زمين ميرود، گريه و زاري زمين بلند ميشود و از اسرافيل ميخواهد که اين کار را نکند.
در ضمن همين گفت و گو زمين خطاب به اسرافيل ميفرمايد:
کای فرشته صور و ای بحر حیات!
که ز دم های تو جان یابد موات
در دمی از صور یک بانگ عظیم
پر شود محشر، خلایق از رمیم
در دمی در صور گویی الصلا
برجهید ای کشتگان کربلا(1)
اي فرشتهاي که در صور ميدمي، اي درياي زندگي که مردگان از نفسهاي جانبخش تو جان ميگيرند، تو در صور ميدمي و از صور بانگي عظيم بلند ميشود و صحراي محشر از استخوانهاي پوسيده خلايق پر ميشود. تو در صور ميدمي و ميگويي: آهاي اي کشته شدگان رنج و بلا بلند شويد...
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن میگوید: «موجود باش!»، آن نیز بیدرنگ موجود میشود!(82)
حقیقت این است که خداوند خلاق است و به وجود آورنده همه موجودات و کائنات در زمین و آسمان و ... . خلق چیزی جدید، در خداوند متعال به این معناست که تا بگوید باش، آن چیز به وجود میآید. معنی کلمه «کن» کلمهای نیست که خداوند به صورت الفاظ بیان کند؛ چرا که او نه لفظی دارد و نه نیازمند به الفاظ است بلکه منظور همان تعلق اراده او به ایجاد و ابداع چیزی است. حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: «او به هرچه اراده کند میفرماید: «باش» پس پدید میآید؛ نه با صوتی که در گوشها شنیده شود؛ بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد میکند.»(1)
آنچه مولانا در ابیات دفتر اول مثنوی آورده است و ذکری که از آیه شریفه نمود. کمی نیاز به تفکر دارد. ایشان در این ابیات به حضرت موسی و فرعون اشاره کرده، هر دو را بنده خدا میداند و بیان میکند که هر دو با خدا گفت و گو میکردند. وقتی فرعون با خدا سخن میگوید، خود را در مقابل او حقیر میبیند. در واقع آن فطرت درونی که در وجود هر انسانی قرار دارد او را به سمت خدا میکشاند؛ اما او به آن ندا توجه نکرده، از هوای نفس خود پیروی میکند؛ لذا در مقابل حضرت موسی هم میایستد. اما از آنجایی که نمیخواهد بپذیرد که این هوای نفس اوست که او را از خدا دور میکند، با سوء استفاده از مفاد آیه فوق، خود را مجبور فرض کرده میگوید که اگر او اینچنین طغیان میکند و در مقابل حضرت موسی (علیه السلام) میایستد از خود او نیست و این مشیت الهی است که این گونه باشد. در این رابطه در ضمن گفت وگویش با خداوند متعال میفرماید:
نه، که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظهای مغزم کند، یک لحظه پوست
سبز گردم چونک گوید: کشت باش
زرد گردم چونک گوید: زشت باش
لحظهای ماهم کند، یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این، کار اله؟
پیش چوگانهای حکم کُن فَکان
میدویم اندر مکان و لامکان(2)
آیا جز این است که قلب و قالب من در تصرف و فرمان آن فرمان روای بیچون است. آن پادشاه حقیقی، لحظهای مرا مغز میگرداند و لحظهای به پوست تبدیل میکند. یعنی دمی دوست میشوم و دمی دشمن. هرگاه به من میگوید: کشت و زرع باش، من در دم سبز میشوم و چون به من میگوید: زشت باش، بلافاصله پژمرده و زرد میشوم. آن حاکم مقتدر جهان و پروردگار عالمیان مرا لحظهای ماه و دمی سیاه میگرداند و فعل خدا جز این چیست؟ ما در پیش چوگانهای حکم و قضای خدا، مانند گوی چوگان در مکان و لامکان میدویم.
در ابیاتی دیگر در همین دفتر، داستان سخن گفتن ستون حنانه را با پیامبرﷺ بیان کرده و در آن میان این آیه شریفه را مد نظر قرار میدهد. ستون حنانه ستونی بوده است از درخت خرما یا چیز دیگر که حضرت رسول کرمﷺ در مسجد بدان تکیه میداده و خطابه و موعظه مینمود. بعدها برای آن حضرت، منبری ساختند که حضرت روی آن سخنرانی میفرمودند. در این موقع بود که آن ستون به جهت دور شدن از پیامبرﷺ نالهای سر داد. پیامبرﷺ به او گفت: چه میخواهی؟ آن ستون به پیامبرﷺگفت: جان و دلم از فراق تو خونین گشته است. حضرت فرمود: آیا میل داری که به پاداش کارت، تو را به صورت نخلی سرسبز درآوردم و مردم خاور و باختر از تو میوه بچینند؟ اما ستون گفت: چیزی را خواهانم که بقای آن جاودانی باشد. مولانا از این گفت و گو استفاده کرده میفرماید:
آنک او را نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او ناله جماد
گوید آری نه ز دل بهر وفاق
تا نگویندش که هست اهل نفاق
گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن(3)
آن کس که از اسرار الهی به وی چیزی داده نشود، او کی میتواند ناله و حنین جماد را تصدیق کند. او برای همراهی و موافقت با کسانی که اعتقاد به تسبیح و تهلیل جماد دارند، ظاهرا بله میگوید و خود را موافق آنها نشان میدهد. مبادا که او را در زمره اهل نفاق به شمار آورند. اگر این جمادات به امر «کن» واقف نبودند، در جهان سخن گفتن جمادات و گیاهان رد میشد و هیچ کس تصدیق نمیکرد که این ستون بیجان کار جان دار میکند.
1ـ قرآن کریم، به کوشش محمد فقیهی رضایی، چ اول، تهران: دانش پژوه، 1384، ص 445
2_ مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به کوشش محمد استعلامی، چ ششم، ج1، تهران: زوّار، 1372، ص 120 و کریم زمانی، شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر اول، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، 735-736
3_ همان، ص 104 نیز همان، 646-648
علوم قرآنی
در دو شماره گذشته گفتيم که خداوند متعال براي همه مؤمنان در طول تاريخ دو زن را که هر دو اسوه مقاومت و پاکدامني هستند، مثال ميزند. يکي همسر فرعون است که در دستگاه جبّار آن جرثومه کفر به خداي يکتا ايمان آورد و قدرت همسري چون فرعون و کفر او نتوانست به ايمان وي خدشهاي وارد سازد و دوّمي «مريم، دختر عمران» است که الگوي پاکدامني است.
در اين شماره به دو زن ديگر که قرآن کريم به عنوان نمونهاي براي همه انسانهاي بد، سرکش و کافر در طول تاريخ معرفي ميکند خواهيم پرداخت.
درسوره مبارکه تحريم آيه 10 خداوند ميفرمايد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ.» خداى تعالى براى كسانى كه كافر شدند، مثلى زده و آن همسر نوح و همسر لوط است كه در تحت زناشويى دو نفر از بندگان صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند و همسريشان با پيامبران، هيچ سودى برايشان نكرد و از عذاب خدا جلوگير نشد و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش در افكنيد.
وقتي خداي متعال در قرآن ميخواهد کفار - نمونهي وجود کفرآميز و کفرانکنندهي نعمت خدا - را معرفي کند، به جاي فرعون و نمرود و افراد ديگر، دو زن را مثال ميزند؛ زن نوح و زن لوط، که درهاي رحمت الهي به روي اينها باز و همهي امکانات براي عروج و رفعت اينها آماده بود و دو پيغمبر، آن هم پيغمبري مثل نوح و لوط، شوهران اينها بودند که در خانهي آنها زندگي ميکردند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما اين دو زن قدر اين نعمتها را ندانستند و «فخانتاهما»؛ به شوهرهايشان خيانت کردند. اين خيانت، لزوماً خيانت جنسي نيست؛ خيانتِ اعتقادي است؛ خيانتِ مسلکي است؛ راه را کج کردند. شوهرها با اينکه پيغمبر بودند و مقام عالي داشتند، به درد اين زنها نخوردند؛ «فلم يغنيا عنهما من اللَّه شيئا» خداي متعال رودربايستي و رفاقت و خويشاوندي با کسي ندارد. اگر کسي را مورد محبت، لطف و رحمت قرار ميدهد، با حساب و کتاب است؛ با تعاريف نيست؛ خدا قوم و خويش کسي نيست. اينها هم با اينکه شوهرهايشان پيغمبر بودند، اين شوهرهاي پيغمبر نتوانستند اين دو زن را از شر غضب الهي نجات بدهند؛ اينها شدند نمونهي کافران همهي تاريخ همسر نوح و لوط، همسر دو پيامبر و تحت فرمان دو بنده صالح خدا بودند. امّا اين دو زن به آيين پيامبران الهى زمان خود (نوح و لوط) در نيامدند بلكه بدانها خيانت كرده و منحرف شدند. زن نوح در صفّ كفّار و مخالفان خطّ نوح در آمد و راه شوهر خود را كه راه حق و راه خدا بود انكار كرد. وى همان سخنى را مىگفت كه جاهلان و نادانان بر زبان مىراندند.
زن لوط نيز راه قوم منحرف لوط را تأييد كرد و از آنها جانبدارى نمود و در آيين شوهر خويش كه طريقه هدايت و نجات بود، وارد نشد.
اين دو زن در انحراف و گمراهى خود آن چنان پيش رفتند كه منسوب بودنشان به پيامبران خدا نيز، نتوانست آنها را از هلاكت برهاند و شوهرانشان هم با آن قدر و منزلت كه نزد خداوند داشتند، نتوانستند براى نجاتشان از قهر و عذاب خداوندى، شفيع و واسطه شوند و براى نجات اين گمراهان، كارى از دستشان ساخته نبود.
و آنگاه كه خيره سرى اقوام اين دو پيامبر خدا، به اوج خود رسيد و موعد عذاب بر آنان فرا رسيد، اين دو زن نيز همراه با گناهكاران به سزاى عمل ناپسند خويش رسيدند. يكى طعمه امواج دريا شد «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ.» و ديگرى با سنگهاى نشانهدار، ريز ريز گشت «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ» (هود/ 81) «تو (اى لوط) با اهلبيت خود شبانه از اين ديار بيرون شو و از اهل خود هيچ كس جز آن زن كافرت كه آن هم بايد با قوم هلاك شود، يكى را وا مگذار.» و به امر خداوند در آتش دوزخ، همراه با ياوران دوزخيشان در افتادند و به هلاكت رسيدند.
حال و حكايت اين دو زن، تمثيلى است براى كافران، كه به خاطر اعمال زشت خود و شقاوت و خيانتهايى كه نسبت به خدا و رسول روا داشتند و اين كه ايمان نياورده بلكه به راه كفر و باطل گام نهادند، مورد خشم خداوند واقع شدند و در جهنّم قرار گرفتند.
داستان اين دو زن، عبرت و پندى است براى اهل كفر كه هر كس رهين عمل خويش است. «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (مدّثّر/ 38). و هيچ نفسى بار گناه ديگرى را به دوش نگيرد. «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»(انعام/ 164)، و انتساب به پيامبر، موجب رفع عذاب از خائن نمىشود. همچنين حال و حكايت اين دو زن به عنوان نمونههايى از زنان بد و بىايمان (كافر) بيان شده تا مورد عبرت آن دسته از زنان واقع شود كه از حق روى گردان و به راه كفر و گمراهى قدم مىگذارند.
به قول سعدى شيرازى:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است.
با بدان يار گشت همسر لوط
خاندان نبوتش گم شد
اين چهار زن فقط نمونه و نماد براي زنها نيستند، بلکه نمونه و نماد براي همهي زنها و مردها هستند. آن دو زن با اينکه باب رحمت جلوي آنها باز بود، به آن راه نرفتند و از آن استفاده نکردند؛ به معنويت بهخاطر چيزهاي پست و حقير - عواملش را قرآن ذکر نکرده، حتماً چيزي است مانند اخلاق بد و يا يک خصلت بد - پشت کردند؛ يک چيز کوچک، اين دلهاي ضعيف را به خودش جذب ميکند و آنها را از راه حق منحرف ميکند و ميشوند نماد کفار و انسان ناسپاس در مقابل خدا اما دو زن ديگر، نماد ارزشهايند. او برايش جاذبهي معنويت و جاذبهي سخن حق آنقدر زياد است که به همهي بساط و دستگاه فرعوني پشتپا ميزند، اين يکي هم پاکيزگي و پاکدامني و وارستگي دارد.
منابع
قرآن
جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات قرآن، 1جلد، نشر قو - تهران، چاپ: اوّل، 1376
سعدى. كليات سعدى شيرازى. با ديباچه محمد على اسلامى ندوشن. انتشارات انجمن خوشنويسان ايران، 1373