قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
آشنایی با سوره ها
نام سوره: قيامت شماره سوره: 74 محل نزول : مکه
تعداد آيه : 40 تعداد کلمه: 164 تعداد حروف: 676
معني: کلمه قيامت از قيام ريشه گرفته. يعني ايستادن و بپاخاستن و رستاخيز
نامهاي ديگر: لااقسم
علت نامگذري: نام سوره(قيامت و لااقسم) از آيه اول گرفته شده که خداوند در آن به روز قيامت سوگند ياد ميکند
ترتيب سوره: اين سوره در ترتيب مصحف، هفتاد و پنجم سوره و در ترتيب نزول، سي و يکمين سوره قرآن کريم است که و بعد از سوره قارعه نازل شده است(لازم به ذکر است اقوال در ترتيب نزول سورههاي قرآن مختلف است.)
محتوي سوره:
* مساله عاد و قيامت
* زنده شدن مردگان در روز قيامت
*نشانه هاي وقوع روز قيامت
* اشاره به نزول تدريجي و دفعي قرآن
* تقسيم بندي انسانها در جهان آخرت
*لحظات دردناک و زجرآور مرگ
* خلقت انسان و کيفيت خلقت
فضيلت سوره:
پيامبر اکرم(ص) ميفرمايند: هرکه اين سوره را بخواند من و جبرئيل روز قيامت شهادت خواهيم داد که او به روز قيامت ايمان داشته و در آن روز در حالي خواهد آمد که چهرهاش بر روي همه خلايق روشن ميباشد.
امام صادق(ع) ميفرمايند: هرکه مداومت نمايد بر اين سوره و به آن عمل نمايد. خداوند او را با رسول خدا(ص) محشور گرداند و در بهترين صورتها و آن حضرت او را بشارت فرمايند که او را از صراط و ميزان بگذرانند.
درسي از قرآن
برگرفته از جلسه عمومي تفسير قرآن کريم حضرت آيت الله نورمفيدي
لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) و... وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25/انبيا)
ترجمه:
22- اگر در آسمان و زمين خدايانى جز» اللَّه» بود فاسد مىشدند (و نظام جهان برهم مىخورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مىكنند.23- هيچكس بر كار او نمىتواند خرده بگيرد، ولى در كارهاى آنها جاى سؤال و ايراد است.24- آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند؟ بگو دليلتان را بياوريد اين سخن من و سخن (پيامبرانى است) كه پيش از من بودند، اما اكثر آنها حق را نمىدانند و به اين دليل از آن رويگردانند.
25- ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش كنيد
پس از آنكه با استدلالى كه در آيه 22 سوره انبياء آمد که خداوند متعال به مهمترين اصل اعتقادي ما يعني همان مساله توحيد اشاره ميکند. و توحيدي بودن مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد، در آيه بعد مىگويد» او آن چنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى» هيچكس بر كار او نمىتواند خرده بگيرد و از آن سؤال كند، در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است» (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ)
در توضيح اين آيه ميتوان گفت: ما دو گونه سؤال داريم، يك نوع سؤال، سؤال توضيحى است كه انسان از مسائلى بيخبر است و مايل است حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحى بوده باز مىخواهد نكته اصلى و هدف واقعى آن را بداند، اينگونه سؤال در افعال خدا نيز جائز است، بلكه اين همان سؤالى است كه سرچشمه كاوشگرى و پژوهش در جهان خلقت و مسائل علمى محسوب مىشود، سوال استفهامي اشکالي ندارد. چون همه دانشمندان از اين سوالات دارند و ميخواهند از رموز جهان هستي با اطلاع شوند و از اين طريق مسائل علمي را به دست آورند و دنبال فهم مطلب هستند و از اين گونه سؤالات چه در رابطه با عالم تكوين، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند.
اما نوع ديگر سؤال، سؤال اعتراضى است، كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده، مثل اينكه به كسى كه عهد خود را بىدليل شكسته مىگوئيم تو چرا عهدشكنى مىكنى؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه هدف آنست كه ايراد كنيم.
مسلماً اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد، و اگر گاهى از كسى سر بزند حتماً به خاطر ناآگاهى است، ولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران و انسانها زياد است و هيچ اشکالي ندارد که افراد از مسئولين در مورد امري سوال کنند و آنها پاسخ دهند. کسي از دانشمندان هم پيدا نشده که بگويد کاري از خدا سرزده که عيب دارد يا مشکلي در آن وجود دارد. اما براي کار بشر سوالات زيادي ممکن است پيش آيد و اشتباهات مختلفي از او سر بزند. چون انسان ناقص است و علم مطلق ندارد پس جاي تغيير هم و توضيح و سوال هم وجود دارد. در حديثى از امام باقر(ع) است كه در جواب سؤال «جابر جعفى» در مورد اين آيه نمود چنين فرمود: لانه لايفعل الا ما كان حكمة و صوابا:» براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمىدهد». ضمناً از اين سخن به خوبى مىتوان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤالى از نوع دوم و اعتراضي داشته باشد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُون(24) اين آيه بعد مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينه نفى شرك است، كه با دليل گذشته مجموعاً سه دليل مىشود. ابتدا مىگويد:» آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كردهاند؟! بگو دليل خود را بياوريد» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ). اشاره به اينكه اگر از دليل گذشته دائر به اينكه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد، انسان عاقل چگونه مطلبى را بىدليل مىپذيرد؟
اسلام کتاب عقلانيت و منطق و دليل است. براي اصل توحيد دليل و برهان وجود دارد. اما در شرک و غير خدا را پرستيدن دليلي وجود ندارد. بنابراين خود بيدليلي شرک مهمترين دليل است که آن کار باطل است. وقتي کاري دليلندارد چرا انسان بايد اين کار را بکند.
دليلي که مشرکان براي بتپرستي خويش ميآوردند اين بود که در سوره بقره به آن اشاره شده است: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170) هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مىگويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مىكنيم.
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مىكند:» آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند؟! (أَوَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافتهاى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مىدانند آنها مردمى نادان و بىسواد و موهومپرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست؟! مساله قوميت و تعصبهاى قومى مخصوصاً آنجا كه به نياكان مربوط مىشود از روز نخست در ميان مشركان عموماً و در ميان غير آنها غالباً وجود داشته است و تا امروز هم چنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مىكند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديداً مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش بسته از پدران خود پيروى كند كاملاً مردود میشناسد.
سپس به آخرين دليل اشاره كرده مىگويد: «(هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي)... اين تنها من و همراهانم نيستند كه سخن از توحيد مىگويند، بلكه تمام پيامبران و مؤمنان پيشين نيز همه موحد بودند. اين همان دليلى است كه دانشمندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كردهاند.
بنابراين دليل سوم، مسئله اجماع عقلاي عالم است بر توحيد. همه عقلاي عالم و پيامبران الهي وارسته و يکتاپرست بودند. ميتوان گفت: ريشه شرک و بتپرستي جهل است و دوست انسان عقل اوست و دشمن انسان جهل انسان است. البته عقل و دانشي که مرکز انوار الهي باشد. نه مانند ابن ملجم که بدترين ظلم را انجام داد با اينکه ظاهرالصلاح بود. پيامبر(ص) ميفرمايد: ربّ عابد جاهل و ربّ عالم فاجر فاحذروا الجهّال من العباد و الفجّار من العلماء. بسا عابد که نادان است و بسا دانشمند که بد كاراست. از جاهلان عابد و بدكاران علما حذر كنيد. و امام علي(ع): ربّ عالم قد قتله جهله، و علمه معه لا ينفعه. بسا عالمى كه نادانى وى او را كشته است و دانشى كه داشته سودى به او نرسانده است
از نشانههاي ربوبيت خداوند که عقل انسان آن را درک ميکند ميتوان به اين آيه اشاره کرد: در سوره آل عمران خداوند متعال در مورد خانه کعبه بيان ميدارد که: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ(96) نخستين خانهاى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد در سرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است. اين که مايه هدايت جهانيان است يکي از دلايلش اين است که. نماز جماعت مسجدالحرام تجسم بندگي خدا است. وقتي دو ميليون نفر در مسجدالحرام به نماز ميايستند اين امر براي مردم هدايت است و تجمع يکتاپرستان و نماز آنها در مسجد الحرام که باعث هدايت انسانها ميشود گويي خانه خدا با مردم حرف ميزند.
ولي از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بتپرستان (مخصوصاً در شرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است) براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد، چنين اضافه مىكند:»اما اكثر آنها حق را نمىدانند لذا از آن روىگردانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ).
هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعهها دليلى بوده است، براى اعراض ناآگاهان و قرآن در بسيارى از آيات، چه آياتى كه در سورههاى»مكى» نازل شده يا سوره هاى»مدنى» تكيه بر اين اكثريت را شديداً محكوم كرده است، براى آن هيچگونه ارزشى قائل نيست، بلكه معيار را دليل و منطق مىشمرد.
و از آنجا كه ممكن است بعضى بيخبران بگويند پيامبراني مانند عيسى(ع) دعوت به خدايان متعدد كرده است، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحت تمام مىگويد:»ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست، تنها مرا پرستش كنيد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ). به اين ترتيب ثابت مىشود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكردهاند، اينگونه نسبتها فقط تهمت است.
داستان های قرآنی
شأن نزول آيات 3 و 4 سوره مدثر
أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ(4)
ترجمه: «آيا انسان مىپندارد که ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم کرد»؟ «آرى، ما قادريم حتى انگشتان (خطوط سر انگشتان) او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب کنيم»
در روايتى آمده است: يکى از مشرکان که در همسايگى پيامبر(ص) زندگى مىکرد، به نام «على بن ابى ربيعه» خدمت حضرت(ص) آمد و از روز قيامت سؤال کرد که: چگونه است؟ و کى خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم. ببينم باز تصديق تو نمىکنم، و به تو ايمان نمى آورم! آيا ممکن است خداوند اين استخوانها را جمعآورى کند؟ اين باور کردنى نيست!
اينجا بود که آيات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت.
قرآن و ادبیات فارسی
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
فرمان او چنين است که هرگاه چيزي را اراده کند، تنها به آن ميگويد: «موجود باش!»، آن نيز بيدرنگ موجود ميشود!(82)
همه ما به اين دنيا آمدهايم که توشهاي براي آخرتمان جمعآوري کنيم؛ تا وقتي به سراي ابدي رهسپار شديم با دست پر به آنجا وارد شويم. توشه آخرت، امتحاناتي است که در اين دنيا براي هر يک از ما پيش ميآيد و يا رياضتهايي که هر انساني براي مهار نفس اماره و رسيدن به خداي متعال ميکشد. رياضت در اصطلاح عرفاني به معني تمرين دادن نفس براي حصول صدق در نيت و گفتار و کردار است. يعني آدمي بايد در پرتو رياضت به جايي رسد که همه نيات قلبي و اعمال خود را خالصانه براي حق تعالي انجام دهد.
از آنجايي که خداوند قادر مطلق است و هرچه بخواهد انجام خواهد شد لذا مولانا هم برخي رياضتها براي انسان را، از جانب خدا ميداند، لذا در دفتر سوم مثنوي ميفرمايد:
ور ریاضت آیدت بی اختیار
سر بنه، شکرانه ده ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن
تو نکردی، او کشیدت ز امر کن(2)
اي کامروا، هرگاه رياضت و رنجي بياختيار و ارادهات به تو روي آورد، سر تسليم فرو آر و شکرانه بده که آن رياضت موجب رياض دولت و سعادت تو ميشود.
هرگاه خداوند متعال، چنين رياضتي به تو داد شکر حق را به جاي آر که اين رياضت را به اختيار خودت انتخاب نکردي بلکه مشيت الهي تو را به اين رياضت واداشته است. منظور از امر «کن» مشيت قاهره الهي است که هرچه اقتضا کند همان ميشود.
گاهي انسان براي اينکه بيشتر به خدا نزديک شود از او ميخواهد که اين من و مايي را از او دور کرده و به خودش نزديک کند. لازمه رسيدن به خدا اين است که از خود عبور کرده و همه چيز را در او ببينيم و از آنجايي که ما انسانها ضعيف هستيم و خود به تنهايي قادر به اين کار نخواهيم بود از خداوند متعال ميخواهيم که با قدرت قاهرهاش ما را به اين خواسته برساند. مولانا در اين اين باره ابياتي را در دفتر اول مثنوي ميسرايد:
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود، آن یک توی
چون که یکها محو شد آنک توی
این همه هست و بیا ای امر «کن»
ای منزه از بیان و از سخن(3)
اي کاملي که جان تو از قيد «ما» و «من» رهيده است و اي لطيفه روح که در مرد و زن وجود داري. اگر تعينات مرد و زن، محو گردد و در مرتبه وحدت، يکي شوند و مقام وحدت مطلق را پيدا کنند، آن وحدت نامتعين تويي، زيرا وقتي که تعينات و کثرتها ساقط شود تنها تويي که وجود خواهي داشت. اين همه «من» و «ما» که ذکر شد، وجود دارند و اينک اي کلمه خلاقه، اي آنکه از هر گونه وصفي منزهي بيا و تجلي فرما.
1- مولانا جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، به کوشش محمد استعلامي، چ ششم، ج5، تهران: زوّار، 1372، ص 82 و کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر پنجم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، 447-448
2- مولانا جلال الدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، به کوشش محمد استعلامي، چ ششم، ج3، تهران: زوّار، 1372، ص 158 و کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي، دفتر سوم، چ هفتم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1383، 868
پنجره ای به نور
ويژگيهاي انسان در بين موجودات ديگر
در مباحث گذشته ويژگي کرامت ذاتي و کرامت اکتسابي انسان بررسي شد و در اين مبحث به ويژگي ديگري از انسان پرداخته ميشود.
اختيارمند بودن انسان
انسان تنها موجودي است که از اراده و اختيار کامل برخوردار است و حتي ديگر موجوداتي که اهل تکليف و داراي اراده و اختيار هستند نيز در اين حد از کمال اختيار و اراده و در نهايت انتخاب برخوردار نميباشند.
مفهوم اختيار
واژة اختيار، در عرف ما و نيز در مباحث نظري، به چند صورت و در چند مورد به كار ميرود:
1. در مقابل اضطرار: مثلاً در فقه ميگوييم اگر كسي از روي اختيار بخواهد گوشت مردار بخورد جايز نيست؛ اما از روي اضطرار اشكال ندارد؛ يعني اگر نخورد جانش به خطر ميافتد يا ضرري بسيار شديد به او روي خواهد آورد:
«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ... فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» «خداوند، فقط(گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و... را بر شما حرام كرده است؛ پس اگر كسي مضطر شود، در صورتي كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهي بر او نيست» (بقره/173)
2. در مقابل اكراه: اين مورد، بيشتر در امور حقوقي كاربرد دارد. مثلاً ميگوييم: يكي از شرايط بيع آن است كه اكراه در كار نباشد و معامله با اختيار انجام شود. اكراه آن است كه شخص، تهديد به ضرر شود و به سبب تهديدِ شخص ديگر، كار را انجام دهد و اگر تهديد در كار نبود، آن را انجام نميداد و اختيار نميكرد.
3. اختيار به معناي قصد و گزينش: در فلسفه، فاعلِ فعل را به اقسامي تقسيم کردهاند كه يكي از آن اقسام، «فاعلِ بالقصد» نام دارد و او كسي است كه راههاي مختلف و متعددي پيش روي دارد، همه را ميسنجد و يكي را انتخاب ميکند. اين قصد و گزينش، گاهي اراده و اختيار ناميده ميشود و به فاعلهايي اختصاص دارد كه ميبايست كار خودشان را قبلاً تصور كرده باشند و نسبت به آن شوقي پيدا كنند و آنگاه تصميم به اجراي آن بگيرند؛ هرچند اين گزينش به دنبال تهديد غير يا در شرايط استثنايي اتخاذ شود. (مصباح يزدي،1392 :105)
4. اختيار در مقابل جبر: گاهي اختيار در معنايي وسيع به كار ميرود و آن اين است كه كاري از فاعل، تنها از روي ميل و رغبت خودش صادر شود بيآنكه از سوي عامل ديگري تحت فشار قرار گيرد. اين معنا، از معاني ديگر اختيار و حتي از «فاعل بالقصد» عامتر است؛ زيرا در اينجا شرطي در بين نيست كه فاعل كارهاي گوناگون را تصور كند و پس از يك مقايسه ذهني، شوقي براي اختيار يك عمل به وجود آيد و به دنبال آن تصميم بگيرد و عزم و اراده بر انجام كاري كند. تنها شرط اين است كه كار از روي رضايت و رغبت فاعل انجام شود.
اختيار در اين معنا در مورد خدا و فرشتگان و ساير مجردات نيز صادق است؛ با اينكه دربارة آنها و قدر متيقّن در مورد خدا، تصور و تصديق و... مطرح نيست، ولي عاليترين مراتب اختيار، همچنان از آنِ آنهاست. در برابر قدرت الهي، قدرتي وجود ندارد تا او را زير فشار گذارد. در مورد مجردات تام نيز چنين است. مجردات تام اين ويژگي را دارند كه تحت تأثير عامل خارجي واقع نميشوند. مثلاً اگر ملائكه را مجرد دانستيم، تسبيح و تقديس آنها اختياري است. خود آنها تسبيح و تقديس را ميخواهند و دوست دارند. اما در مورد آنها اختيار به معناي قصد مسبوق به تصور و سنجش، صادق نيست؛ زيرا ذهني ندارند و مقايسهاي نميکنند و شوقي در آنان برانگيخته نميشود و اساساً هيچگونه تغييري در ذاتشان رخ نميدهد، ولي مختار نيز هستند. پس ميبينيم كه معناي اختيار با مفهوم اراده، از نظر مصداق ممكن است فرق كند. البته اگر اراده به همان معناي قصد و عزم باشد، هر فاعلي كه از روي قصد كار ميکند، مختار است؛ ولي چنين نيست كه هر فاعل مختاري به اين معنا قاصد باشد.(جعفري، 1379 :102)
اختيار انسان
در طول تاريخ برخي انديشمندان نقش ارادة انسان را در رفتار، ناديده يا ناچيز انگاشته و به صدور رفتار انسانها بر اساس جبر «زيستي، تاريخي، اجتماعي يا الهي» قائل بوده اند.
اين ديدگاهها به اجمال بيان ميشود
1- جبر زيستي و طبيعي:
بسياري از رفتارهاي انسان ناشي از عوامل ژنتيک و حرکتهاي الکتروشيميايي درون مغز و سلسله اعصاب است. بر پاية اين ايده عوامل طبيعي سبب برانگيختن تمايلات ويژة انسان و در نتيجه موجب صدور رفتارهاي خاص ميشود. بنابراين رفتار آدميان تحت تاثير جبر زيستي و طبيعي است. مثلاً اگر فردي دچار انحرافات اخلاقي در مسائل جنسي است سبب آن ترشح زياد هورمونهاي جنسي است.
پاسخ: تجارب شخصي و مشاهده رفتار ديگران نشان ميدهد که با وجود تاثير عوامل زيستي و محيطي بر انديشه، انگيزه و رفتار آدمي، افراد بسياري در جايگاههاي متفاوت در برابر اين عوامل ايستاده و با اختيار رفتار ديگري را برگزيدهاند. (آيت الهي،1393 :24)
2- جبر تاريخي:
اين دسته ميگويند كه تاريخ واقعيتي دارد و قوانين و احكام ويژة خويش. بنابر آن قوانين، مردمي كه در يك مقطع ويژة تاريخي واقعاند، محكوم آن قوانين تاريخياند؛ يعني آن قوانين، هرچه را براي آن مرحلة خاص اقتضا كند، همان خواهد شد؛ چه مردم بخواهند و چه نخواهند. پس صرفنظر از عوامل طبيعي كه براساس محاسبات علمي قابل پيشبيني است، عامل ديگري نيز وجود دارد با نام عامل تاريخي.
پاسخ: اين فرضي است كه نه تنها دليلي ندارد، بلكه دلايلي برخلاف آن نيز ميتوان اقامه كرد. اولاً، تاريخ واقعيت خارجي ندارد، بلكه امري انتزاعي است. و اما ادعاي قانونمندي تاريخ نيز تخيلي بيش نيست؛ چرا كه چيزي كه واقعيت عيني ندارد چگونه ميتواند «قوانين حقيقي خاص خود» داشته باشد؟ و اما در مورد ادعاي شواهد، بر اين فرض، به زبان خودشان ميگوييم: روش علمي، روش مبتني بر تجربه است؛ بنابراين، اين روش را در موردي ميتوان اعمال كرد كه قابليت تكرار داشته باشد. در يك جا تجربه كنيم و مشابه آن را در جايي ديگر و... تا رابطه عليت را كشف كنيم و قانوني از نظر علمي به اثبات برسد؛ اما تاريخ جرياني است كه قابل تكرار نيست. به فرض وجود خارجي، امري تكرارناپذير است و هرگز نميتوان آن را مورد تجربه قرار داد. اگر تكرار مثلاً صد بارِ تاريخ يك قوم ممكن ميبود، ادعاي كشف قانون براي هر مقطع خاص، براساس تجربه صحت ميداشت، ولي ميدانيم كه تاريخ يك جريان غيرقابل تكرار است و هرگونه فرضيهاي در اين زمينه، فاقد ارزش علمي خواهد بود. (به فرض ثابت انگاشتن جبر تاريخي، اين نظريه دربارة هر فردي صادق نيست. طرفداران جبر تاريخي آن را در كل انسانها جاري ميدانند، ولي به استثنا در يك فرد نيز قائلاند). (مصباح يزدي، همان:115)
منابع: قرآن
جعفري،محمدتقي، جبر و اختيار، تهران: مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1379
جمعي از نويسندگان، به کوشش آيت اللهي، زهرا،اخلاق خانواده، قم: نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها،1393
مصباح يزدي، محمدتقي، انسانشناسي در قرآن، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1392
علوم قرآنی
در شماره گذشته به سرنوشت دو زن که قرآن کريم به عنوان نمونهاي براي همه انسانهاي بد، سرکش و کافر در طول تاريخ معرفي ميکند پرداختيم در اين شماره به تميثلي از تمثيلات قرآن(تحت عنوان الاغ بارکش) خواهيم پرداخت.
خداوند در سوره مبارکه جمعه آيه پنجم ميفرمايد: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.»
مثل حال آنان كه تحمّل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد)، آرى قومى كه مثل حالشان اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند بسيار مردم ستمكار بدى هستند و خدا هرگز ستمكاران را رهبرى و هدايت نخواهد كرد.
تشبيه قرآن در اين آيه الاغى بر پشت خود بارى از كتابهاى نفيس و با ارزش حمل مىكند. كتابهايى كه هر كدام در اندرون خود دنيايى از معارف و حكمت و علوم مورد نياز بشر را اندوخته دارند. خردمند آنها را وسيلهاى براى رشد و كمال خود و هدايت و دست يافتن به سرچشمه حقيقت مىسازد. ليكن الاغ بيچاره چه مىداند كه چه بر پشت گرفته!
و اين بار با محمولههاى ديگر كه پيشتر مىبرد چه فرقى دارد. او فقط مىداند كه بارى بر پشتش سنگينى مىكند، و به هر سوى او را هدايت كنند به هر مشقّتى هم باشد، بار را با خود حمل مىكند، براى او بار كتاب و بار كاه توفير نمىكند.
همه اش بار است و او باركش! ولى از آن روى كه گفته اند: «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهرى»، شخص عالم مىداند كه چه گنجينه و مخزن جواهرى بر پشت الاغ بار است. و عالم نيز آنگاه ارزشمند مىشود كه علومى را كه مىآموزد خود به كار بندد و به ديگران نيز بياموزاند. والّا هيچ كس، الاغ را با آن همه كتاب بر پشت، دانا نمىخواند، نفيس بودن كتاب بر ارزش الاغ نمىافزايد. و او را از عالم حيوانيّت خارج نمیسازد.
حال تصوّر كنيد الاغ به صرف اين كه محموله كتابى بر پشت دارد، غرور و سركشى نمايد و ادّعاى» من همه چيز مىدانم» را سر دهد و سم بر زمين كوبد كه ديگر بار نمىبرم، من آزاد و مستقل هستم.
چه میشود؟! كمترين چيزى كه نصيبش مىشود خشم و غضب صاحبش مىباشد كه با ضربههاى چوب، چنان از او پذيرايى كند كه ديگر فكر پرت و پلا به دماغش نيايد. چه عاقبت ناگوارى!! شما فكر میكنيد: الاغ از محتواى كتابها- كه نمىداند از چه حكايت دارند- مىتواند راه به جايى ببرد؟ آيا با داشتن اين كتابها مىتواند ادّعاى عالم بودن كند و خود را بىنياز از صاحب بداند؟ نه، جواب منفى است.
اين تمثيل عالمانى است كه با داشتن علم و آگاهى به حقايق و بر حق بودن رسولان الهى، آيات بيّنات خدا را تكذيب و انكار مىكنند.
با اين كه كتاب آسمانى در دست دارند و حقايق را در آن مىبينند كه چه اوامر و نواهى بيان نموده، امّا مطيع هواى نفس مىشوند و به محتواى كتاب عمل نمىكنند. هم خود دچار فساد و انحراف مىشوند و هم باعث انحراف و كج روى ديگر انسانها- به خصوص آنهايى كه پيرو و مريدشان هستند- مىشوند. اينان آيات حق را در برابر مردم كتمان كرده و سدّ راه خدا مىشوند و با كار خويش در زمين ستم و فساد مىكنند. اندوخته علمى دارند ليكن نه در قلبى پاك و براى خير رساندن به مردم، بلكه مخفى شده در» توبره» براى عالم نمايى كردن و بر خلايق، امور را مشتبه نمودن و ابليس گونه با تلبيس و ريا عمل نمودن. چنين دانش انبار شده در توبره را بهتر همان كه دزدان قافله، نه در شب كه به روز روشن بربايند. زيرا چنين اندوختهاى در دست عالم بى عمل و مزوّر همچون چراغى است در دست دزد براى گزيدهتر بردن كالا «1» و شمشيرى است در كف زنگى مست! بويژه اگر اين افراد داعيه رهبرى مردم را هم داشته باشند و يا ديگران، آنان را بزرگان و اكابر خويش به حساب آورند، آن وقت اثر و نتايج فساد و تباهكارىشان بسى فزونتر خواهد بود.
زبان حال پيروان چنين اكابر گمراه و ستمكار در جهان آخرت چنين خواهد بود: «رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا» (احزاب/ 67.) (پروردگارا، ما اطاعت امر بزرگان و پيشوايان (فاسد) خود را كرديم كه ما را به راه ضلالت كشيدند.)
مثل اين گونه افراد در داشتن كتاب و علم و عمل نكردن به آن و تكذيب آيات الهى و گمراه نمودن انسانها از راه حق، مثل الاغى است كه بارى كتاب بر پشت دارد ولى از آنچه كه با خود دارد چيزى نمىفهمد و بهرهاى نمىبرد و بالطّبع هدايت هم نمىشود.
مراد به اين كه تورات تحميلشان شد اين است كه به آنان تعليم داده شد، و مراد به اين كه فرمود: (ولى آن را حمل نكردند) اين است كه به آن عمل نكردند. و منظور يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (ع) نازل كرد و او معارف و شرايع آن را تعليمشان داد، ولى رهايش كردند و به دستورات آن عمل ننمودند، تحميل شدند ولى حمل نكردند. لذا خداى تعالى برايشان مثلى زد و به خرانى تشبيه كرد كه كتابهايى بر آن بار شده و خود خر هيچ آگاهى از معارف و حقايق آن كتابها ندارد، و در نتيجه از حمل آن كتابها چيزى به جز خستگى برايش نمیماند.
قرآن
جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات قرآن، 1جلد، نشر قو - تهران، چاپ: اوّل، 1376. ارزش علم و عالم در اسلام ..... ص : 189
طباطبايى. سيد محمد حسين. تفسير الميزان. ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى. مجلّدات چهل گانه. قم: مؤسسه مطبوعاتى دار العلم، بىتا. ج 38، ص 181 با تصرّف.