1403-آذر-03
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-23
1403-آذر-03

پرسش و پاسخ

علوم قرآنی و تفسیر

توضیح کامل درباره اسما القاب...
لازم است درباره اسامی مختلف پیامبر(ص) به نکته های زیر توجه شود:

الف) در کتاب های تاریخی آمده که پیامبر(ص) از کودکی دو نام داشت، احمد را جدش عبدالمطلب بر او نهاد و محمد را مادرش آمنه این مطلب در کتاب سیره حلبی آمده است.
ب) از جمله افرادی که مکرراً از نام احمد برای پیامبر(ص) استفاده کرده است ابوطالب عمویش بود وی نیز در دیوان اشعار که منسوب به وی می‏باشد بارها از پیامبر(ص) با نام احمد ذکر کرده است.
ج) در اشعار حسان بن ثابت از شاعران عصر پیامبر(ص) نیز تعبیر به احمد دیده میشود.
د) در روایاتی که در مسأله معراج وارد شده بسیار می خوانیم خداوند پیامبر اسلام(ص) را در شب معراج بارها به عنوان احمد خطاب کرد و شاید از اینجا است که مشهور شده نام آن حضرت در آسمان ها احمد و در زمین و محمد(ص) است.
در حدیثی از امام باقر(ع) نیز آمده پیامبر اسلام ده نام داشت که پنج نام آن در قرآن آمده محمد، احمد، عبدالله، یس و ن
از آنچه گفته شده نتیجه گرفته میشود احمد که به معنای ستوده تر است از اسامی پیامبر(ص) است همانگونه که محمد(ص) از اسامی آن حضرت می باشد و دلیل خاصی بر این اختلاف نیست مگر نام بردن از ایشان در شب معراج به احمد که سبب شده اینگونه به ذهن خطور کند که نام ایشان(احمد) بخاطر استفاده در آسمان توسط خداوند است.

در پرسش فوق تلاش شده که صحت پیروی از ادیان گذشته از نظر قرآن ثابت شود بدین صورت است که نسخ آنها توسط قرآن به معنی بی‏ارزش و باطل بودن آنها گرفته شده در حالی که شاکله مشترک همه‏ی ادیان، توحید است. پس چگونه است که اسلام ادیان گذشته را نسخ کند؟!

حق آن است که قرآن(اسلام) ناسخ ادیان گذشته است ولی این مطلب ارتباطی با نسخ توحید ندارد و نیز منافاتی با تصدیق آنها و امر به ایمان آنها که در آیات بالا به آنها اشاره رفته ندارد مدعای فوق با عنایت به مطالب زیر روشن می گردد.

1)معنی نسخ شرایع

اسلام نسبت به آیین‏های دیگر کامل و جامع است ولی جامع و کامل بودن در برابر آیین‏های دیگر، این نیست که آنها از اصل و ریشه باطل و یا نادرست بوده اند. زیرا آیینی  که از طرف خدای دانا برای هدایت گروهی از بشر فرو فرستاده شد هرگز نمی تواند ناقص و نادرست باشد بلکه هر کدام از آیین ها در جای خود صحیح و رسا بودند و برای رساندن بشر آن عصر به هدفی که شایستگی آن را داشته اند کافی بوده اند ولی برای انسان تکامل یافته انسانی که می تواند قله های بلندتری از کمالات مادی و معنوی را تسخیز کند باید فکر دیگر کرد و راه دیگری را در اختیار او گذاشت تا بتواند با پیمودن این راه به قله های بلند دست یابد به همین دلیل ادیان آسمانی یکی پس از دیگری برای تربیت انسان، در مراحل مختلف نازل شده تا به آیین اسلام که دین کامل و تمام می باشد رسیده است.

2) اسلام دین مشترک پیامبران

دین همه ی انبیاء مانند دین خاتم انبیاء اسلام بوده و اگر اتفاقی در ادیان گذشته وجود دارد فروعات جزئی به نام شریعت و منهاج است(مائده/48) وگرنه خطوط کلی دین که اسلام باشد ثابت است(آل عمران/ 9) همه ی انبیا مردم را به اسلام و تسلیم در برابر فرمان خدا دعوت کرده‏اند.

3) گستره نسخ

آنچه گذشت روشن شد که دین همه ی انبیاء(ع) اسلام است بنابراین توحید، نبوت و معاد از اصول پذیرفته شده همه ی آنهاست و نسخ آنها در قرآن بی معناست و نیز نسخ شامل اصل احکام کلی مشترک مثل نماز و روزه نمی شود(بقره/183) بنابراین تنها برخی احکام فرعی و جزئی قابل نسخ می باشد.

4)هدف از نسخ

هدف از نسخ تکامل در روش تربیت بندگان می باشد چنانکه در انجیل متی آمده است: گمان می کنید که من آمده ام از هم بپاشم و برطرف کنم ناموس یا شریعت پیغمبران را، نیامده ام از برای از هم پاشیدن بلکه آمده ام برای آنکه کامل کنم ناموس را.

5) جایز نبودن پیروی از غیر اسلام

پیروی برای مردمان عصر انبیاء از آنها لازم بوده است اما اکنون با وجود کامل ترین شریعت (اسلام) پیروی از شرایع دیگر مانند مسیحیت و یهودیت جایز نیست زیرا: الفبا قرآن با اعتقاد به باور غلط مانند پسرخدا دانستن عُزیر توسط یهود و پسر خدا دانستن عیسی توسط مسیحیان مخالفت و آنها را دعوت به شریعت راستین اسلام می کند.

ب) قرآن صریحاً می فرماید هر کس جز اسلام آئین برای خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد(آل عمران/85)

ج) اگر پیروی از سایر شرایع گذشته جایز بود، چگونه پیامبر(ص) برای سران کشورهای نامه نوشتند و آنها را دعوت به اسلام نمودند و چگونه گاهی با اهل کتاب مثل یهود خیبر به جنگ پرداخت.

6) جریان نبوت جریان واحدی است و از سوی خدا برای هدایت بشر آمده است بنابراین مسلمانان باید همه ادیان گذشته را تصدیق کنند. ولی تصدیق به معنای عمل به دستورات آنها نیست بلکه معنایش این است که معتقد باشیم برای موسی(ع) و عیسی(ع) نازل شده و از طرف خدا بوده و باعث سعادت مردم بود پس نسخ به معنای پایان یافتن است نه به معنای ابطال.

 

عدم اجبار بر پذیرش دین خاصی، دلیل برحق بودن تمام ادیان و مسلک ها نمی باشد بلکه دلیل به احترام به آزادی انسان در انتخاب دین است از سوی دیگر، حق بودن ادیان و شریعت ها در طول تاریخ، دلیلی برحقیقت جو بودن پیروان آن ها، پس از ظهور شریعت کامل تر نخواهد بود، حق جوی واقعی کسی است که به تمام مظاهر حق، در طول تاریخ ایمان داشته و به کامل ترین شریعت عمل کند، پیروان واقعی، آنهایی بودند که به پیامبر عصر خود و پیامبران پیشین ایمان داشته اند، در برابر آخرین شریعت تسلیم باشند. این مطلب با استناد به آیه ی 285 سوره بقره تائید می شود.
شهیدمطهری در این بار می گوید: درست است که در دین اکراه و اجباری نیست ولی این سخن به این معنا نیست که دین در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هرکدام را بخواهیم انتخاب کنیم، چنین نیست. در هر زمانی یک دین حق وجود دارد و بس. هر زمان پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده اند که از راهنمائی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فراگیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیاء رسیده است. در این زمان اگر کسی بخواهد به خدا راهی بجوید باید از دستورات دین او راهنمایی گیرد.(مجموعه آثار)
اگر گفته شود که مراد از اسلام خصوص دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است، ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان دین حضرت خاتم الانبیاء(ص) ظهور یافته است و قهراً کلمه ی اسلام بر آن منطبق می گردد. به عبارت دیگر، لازمه‏ی تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای او است و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا، به همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است در نتیجه، اگر چه نباید شریعت اسلام را بر پیروان ادیان دیگر تحمیل کرد، اما این به معنای امضای حقانیت ادیان به موازات هم دیگر نیست، بلکه باید با گفتگو و تبلیغ آنان را به سوی جلوه ی کامل حق درعصر و زمان یعنی شریعت اسلام دعوت کرد، روش پیامبران و امامان و بزرگان دین این گونه بوده است(عدل الهی، ج1، ص277) در قرآن مجید می خوانیم: و به کسانی که اهل کتاب اند و به مشرکان بگو: آیا اسلام آورده اید؟ پس اگر اسلام آوردند، قطعاً هدایت یافته اند و اگر روی برتافتند فقط رساندن پیام برعهده ی توست از این آیه ی شریفه به خوبی آشکار می شود، در پذیرفتن شریعت اسلام هیچ گونه اجباری نیست و مسلمان ها هم نباید دیگران را مجبور سازند، اما عدم اجبار دلیل بر حقانیت پیروان ادیان دیگر نیست، بلکه اگر با آگاهی به حقانیت پیامبر اسلام به انکار بپردازند و کفر به ورزند در قیامت جایگاه آنان در جهنم خواهد بود(بینه آیه ی 6)

قبل از بیان پاسخ، لازم است به ترجمه آیه مورد بحث اشاره شود: ای کسانی که ایمان آورده‏ اید، از مسائلی سوال نکنید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می کند. و اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سوال کنید قرآن برای شما بیان می کند و خداوند از مجازات سوالات بیجای شما در گذشت و......

شأن نزول

در شأن نزول آیه فوق آمده است که روزی پیامبر(ص) برای مردم از دستور خدا درباره حج سخن می‏گفت شخصی به نام عکاشه گفت: آیا دستور انجام حج برای هر سال است؟
پیامبر به پرسش او پاسخ نداد و سه مرتبه سوال را تکرار کرد. پیامبر(ص) فرمود: وای بر تو! چرا این همه اصرار می کنی؟ اگر در جواب تو بگویم بلی، حج در همه سال برای شما واجب می شود... و اگر با آن مخالفت نمائید گناهکار خواهید بود و یکی از اموری که سبب هلاکت اقوام گذشته شد پرحرفی و لجاجت بود(مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی)
البته منظور از شأن نزول فوق این نیست که راه پرسش را به روی مردم ببندد، بلکه منظور سوالهای نابجا و بهانه گیری های است که غالباً سبب مشوب شدن اذهان مردم می‏گردد.
قرآن همگان را به پرسش گری و دانستن دعوت می کند(سوره نحل آیه 43) و سوال کلید فهم حقایق است ولی گاهاً ندانستن پاره ای از مسائل به جهت حفظ نظام اجتماع و تأمین مصالح افراد بهتر است.
کما اینکه پوشیده بودن بیماری مهلک بر بیمار، مصلحت بیمار است، البته گاهی برای جلوگیری از بروز برخی مفسده‏های بزرگتر از جمله سوءظن و مشوب شدن ذهن افراد، پاسخ‏گوئی بهتر از سکوت و کتمان است مانند بنی اسرائیل که دستور داده شده بود گاوی را ذبح نمایند، آنها به سوالات پی در پی و لجاجت کار را برای خود سخت گرفتند.
آن چه خداوند در آیه مورد بحث نهی کرده، سوال از مسائلی که اسباب عادی خود را طی می کند یا آن چیزهایی است که در پس پرده غیب قرار گرفته است: مثلاً روز مرگ ما چه زمانی است؟ آینده ما چگونه است؟ پاسخ به موارد فوق سبب ملامت و ناراحتی پرسشگر می شود، لذا از پرسش های اینگونه نهی فرموده است(ترجمه المیزان جلد6 ص236)
اما در پاسخ به این پرسش که آیا سوالات تأثیری در نزول وحی دارد؟ باید گفت: بعضی از نزول وحی قرآنی براساس شأن نزول، اسباب نزول و پرسش و پرسشگران بوده است اما منحصر در آنها نبوده است. با این حال، قرآن تمام مطالب خود را از چارچوبه اخلاق، عقاید و احکام خارج نساخته و آیه قرآن دارای اثرات تربیتی و روحی و معنوی و اعتقادی و... است و در مقابل هر سوال نابجا آیه ای نازل نمی شد. قرآن برای تمامی مردمان جهان نازل شده و اگر تنها برای سوال کننده عرب می بود با جاودانگی آن در تناقص است، پدیده وحی در تبلور و ظهور خود زمان خاصی را نمی شناخت بلکه بنابر حکمت و خواست القا کننده نیرومند وحی، در حال خواب یا بیداری، در حال سخن گفتن با دیگران، در مواجه با دوست یا دشمن نازل و افاضه می گردید و پیامبر(ص) تابع وحی بود و او قدرت بر تغییر و تبدیل وحی نداشت(الحاقه آیه 47)
خداوند پیام خاصی برای جامعه داشت و مضمون پیام از پیش تعیین شده بود و شرایط اجتماعی و تاریخی نمی توانست محتوی و مضمون آنرا تغییر دهد بلکه فقط شرایط یا محیط مواردی را پیش می آورد که پیامبر با استفاده از آن پیام اسلام را بهتر تفسیر و تبیین می کرد.

روانکاوان و روان‏شناسان قبل از فروید، برای روان انسان تنها یک پایه قائل بودند ولی بعد از فروید، بر این باورند که روان انسان دارای دو بخش است: ظاهر و باطن، که بخش اعظم روان آدمی مربوط به قسمت پنهان آن است، برخی حالت فوق را تشبیه به کوه یخی می‏کنند که تنها بخش اندک آن یعنی قله دیده می‏شود.
ولی بخش بزرگتر آن مخفی در آب است. به بخش اول روان آدمی، روان خودآگاه و به بخش دوم یا پنهان، روان ناخودآگاه گفته می‏شود، روان خودآگاه مربوط به قسمت‏هایی از روان است که انسان آن را در خود احساس و از آن آگاه است.

مانند شناخت‏های حسی و تعقلی، که آدمی از طریق حواس پنجگانه و یا عقل به آنها دست می‏یابد. روان خودآگاه در حالی که از سنخ روان بوده و ربطی به جسم و تن ندارد ولی در عین حال از قلمرو آگاهی حسی، وجدانی و عقلی انسان مخفی و بیرون است. و تنها در مواقعی که نفس انسان از سیطره قوای ادراکی ظاهری و روان خودآگاه آزاد می‏گردد، ُبعد ناخودآگاه روان، شروع به فعالیت کرده و آثار خود را نمایان می‏سازد.
این گروه از روان‏شناسان با اثبات این شخصیت نامرئی برای انسان می‏خواهند مسئله وحی را، توجیه کنند، می‏گویند وحی همان تراوش وجدان مخفی و تجلی شعور باطن پیامبران است و هرگز فرشته‏ای در کار نبوده و پیامی از خدا نیامده است، بلکه شخصیت باطنی آنان در صفحه ذهن خودآگاه ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خودآگاه وارد می‏شود.
تحلیل این نظریه:
1ـ اگر ما برای انسان، شعور مخفی و ناخودآگاه قائل شدیم، به چه دلیل باید وحی را معلول افاضه درونی نفس بدانیم و ارتباط آن را از مقام ربوبی قطع کنیم؟
2ـ تجلیات ضمیر ناخودآگاه در افراد صحیح و سالم بسیار کم و نادرست است و قلمر ذهن ناخودآگاه معمولاً در افراد بیمار، خسته، نگران و شکسته خورده تجلی می‏نماید، زیرا قلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه کاملاً تخلیه شده است و میان هزاران دانشمند برای یک دانشمند، آن هم در طول عمر یکی دو بار ممکن است اتفاق افتد که به طور ناخودآگاه بدون تفکر در سطح ذهن، خودآگاه به برهان نظریه‏ای دست یابد. خلاصه تجلی شعور باطن در زندگی انسان بسیار کم است و در شرایط خاصی مانند رویا، یا دگرگونی‏ها زندگی که توجه او را از عالم خارج کم می‏کند و به ضمیر باطن، متوجه می‏سازد، تجلی می‏نماید ولی این شرایط در پیامبران وجود نداشته است و قرآن مجید در مدت 23 سال بر پیامبر نازل گردید، و در این مدت قلمرو خودآگاه او کاملاً به واسطه مسائل و فعالیت‏های سیاسی و تبلیغی و... اشغال بود، بسیاری از آیات جهاد در صحنه‏های نبرد نازل شده و در آن حالت شخصیت روحی او مقهور و متأثر، مسائل حاد نظامی و سیاسی بوده است حال چگونه است در چنین شرایطی شخصیت  دوم انسان می‏تواند فعالیت کند و حقایق مهمی را از ضمیر باطن و ناخوداگاه به روح خودآگاه القا کند.
3ـ پیامبران، پیراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعالیم خود را به مبدأ آفرینش نسبت داده‏اند و هرگز در گفتار آنان حتی اشاره‏ای هم به تجلی شخصیت باطنی پیامبر، وجود ندارد، قرآن می‏فرماید: این چنین خدای عزیز، حکیم به تو و کسانی که قبل از تو بودند وحی(کرده) و می‏کند(شوری/3)
4ـ مهمتر از همه اینکه باید بدانیم که ذهن ناخودآگاه خود منبع اطلاعات و آگاهی ها نیست به گونه ای که از درون او اندیشه های بلند و افکار ثمربخش برخیزد و از طریق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلکه ذهن ناخودآگاه گیرنده دومی است که از مجرای ذهن خودآگاه مسائلی را دریافت می‏کند، در این صورت چگونه می‏توان شرایع آسمانی و خصوصاً آخرین و کاملترین شریعت را از این طریق توجیه کرد. ما در قرآن حقایقی را مشاهده می‏کنیم که مغز هیچ بشری قادر به ابتکار آن نیست، اندیشه ای که مافوق مرزهای علوم بشری است، طراح این نظریه تصور کرده است که هر لحظه از آن آگاهی های خاصی می جوشد و پس از عبور از مرز وارد ذهن خودآگاه می شود در حالی که ذهن ضمیر ناخوداگاه حکم بایگانی ذهن نخست را دارد و چیزی بر آن اضافه نمی کند.
پس وحی یک ادراک مرموز و شعور نهفته است که از آن پیامبران می‏باشد و دیگران را در آن سهمی نیست و اگر هم سهمی باشد مربوط به القائات الهی است که در قلوب اولیاء خود وارد می سازد.

حاصل این نظریه که امروزه برخی در غرب به آن معتقدند، این است: پیامبران بر اثر انقطاع از مردم و جامعه و توجه به خدا، تفکر به آرمان‏های عالی و بشر دوستانه را سرلوحه خود قرار داده و در این مسیر و با اندیشه مداوم در مکانی خلوت، آنچه را فکر می‏کردند در برابر دیدگان عقل خود حاضر و آماده می‏دیدند و همزمان، صدائی را می‏شنیدند که رسول خدا هستی و چنین تلقی می‏ کردند که او آورنده وحی از جانب خداست و با شنیدن جمله‏ های موزون و بلیغ گمان می ‏بردند که آن کلام خداست، غافل از این که نفس و قوه تخیل آنهاست که افاضه می‏ کند و این مسائل را در برابر آنان مجسم می‏ سازد.
در پاسخ به این نظریه که امروزه در غرب رنگ علمی به خود گرفته و با فرمول‏ ها و قواعد روانشناسی نیز آمیخته گردیده، گفته می‏ شود این دیدگاه همان نظریه مشرکان جاهلیت است که وحی را خواب‏ های آشفته(انبیاء آیه5) می‏ دانستند و ناگفته پیداست که خواب آشفته مخلوق تخیل انسان است که قوه عقل را تحت الشعاع قرار داده و به آنچه که در خارج فاقد واقعیت است، لباس واقعیت می‏ پوشاند، در حالیکه پیامبران آسمانی خردمندترین و واقع ‏گراترین مردم جهان بودند که پیوسته از طریق نصیحت و برهان‏ های عقلی به هدایت مردم می‏ پرداخته ‏اند و یک چنین افراد نمی‏ توانند بسان انسان‏ های گوشه‏ گیر و زاویه نشین باشند که در اثر بریدن از مردم مخزن خیال را تقویت کنند.

تا بر اثر بالا آمدن قوه تخیل، آرزوهای خود را حاضر و ناظر ببیند. قرآن کریم در برخی از آیات تلویحاً این نظریه را نقد کرده و می‏فرماید: ما کذب الفواد ما رای* افتما رونه علی مایری و لقد رآه نزله اهری* عند سدره المنتهی* عندها جنه الماوی*اذیغشی السدره ما یغشی* ما زاغ البصر و ماطغی* لقد رأی من آیات ربه الکبری(نجم/1-18)
دل آنچه را چشم دید تکذیب نکرد آیا با او درباره آنچه که دیده است مجادله می‏ کنید، او بار دیگر جبریل را دیده است، نزد سدره المنتهی، نزد آن است جنت مأوی، آنگاه که سدره را می‏ پوشانید، آنچه می‏ پوشانید، چشم او نلغزید و خطا نکرد، او آیات بزرگ پرودگار خود را دید.
اگر در این نظریه تمام آنچه را که دیده و شنیده، غیر واقعی و محصول نفس او می‏ داند و برای آن‏ها واقعیتی قائل نیست، قرآن برای همه آن‏ها حقیقت قائل شده و معتقد است که ابزار شناخت پیامبر، اعم از حواس، عقل، هیچ یک دچار خطا و اشتباه نشده است.

 دلایلی دلالت دارد که الفاظ قرآن نیز از طرف خدا است
تحدی قرآن: قرآن کریم معجزه پیامبر اکرم(ص) است که آخرین پیامبر الهی می‏باشد و باید معجزه ایشان تا قیامت باقی بماند، به همین خاطر خداوند آن را بصورتی قرار داد که تا ابد باقی بماند و بصورت معجزه برای همه افراد قابل مشاهده باشد. بدون شک معجزه برای پیامبران وسیله اثباتی به شمار می‏رود تا شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه باشد که از جهان غیب پیام آورده اند. معجزه باید به گونه ای انجام بگیرد که آگاهان به خوبی تشخیص دهند که آنچه ارائه شده بدرستی نشانه عالم غیب و بیرون از توان بشریت است و انبیاء کارهایی انجام دادند که از توان ماهرترین کارشناسان آن دوره بیرون بوده تا اینکه به خوبی این تشخیص صورت بگیرد. از همین رو بزرگترین و مهم ترین معجزه اسلام قرآن است که با شیواترین سبک و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد، آنان به خوبی تشخیص دادند که این سخن نمی تواند ساخته بشر باشد که اینگونه آنان را در مقابل تحدی و هم آوردی ناتوان ساخته است.

1) قرآن مکرراً ناباوران را به مبارزه و هم آوردی خوانده و می فرماید اگر باور ندارید که این قرآن سخن خداست و گمان می برید ساخته و پرداخته دست بشر است سخندانان و سخنوران خود را وا دارید تا سخنی هم چون قرآن، زیبا و شیوا، محکم و استوار بسازند ولی هرگز چنین اقدامی نتوانید کرد.
هم آورد خواستن قرآن فراگیر است و همه جهانیان را شامل می شود و دامنه آن را برای همیشه گسترده است. قرآن در چند مرحله هم آورد خواستن خود را مطرح کرده است بطور مثال در آیات 33 سوره طور و 13 هود و سوره 38 یونس و 23 بقره و در نهایت می‏فرماید اگر تمام انس و جن گردهم آیند و بخواهند همانند این قرآن بیاوردند هرگز نتوانند گرچه همگی همدست شوند (سوره اسراء آیه 88). به شهادت قطعی تاریخ، منکران قرآن و رسالت در مقام مبارز برآمدند اما نتوانستند کاری از پیش ببرند.
2) عبارت قرآن همچون معانی آن از سوی خداوند وحی شده و پیامبر هیچ‏گونه نقش و دخالتی در آن نداشته است. بدلایل ذیل می توان بر مدعای فوق صحه گذاشت مانند آیاتی که واژه های قرائت و تلاوت و ترتیل را به کار برده است که از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن سروده دیگران را می رساند که الفاظ و معانی هر دو از دیگری باشد و بازگو کننده،  آن را صرفاً تلاوت می کند و از خود چیزی مایه نمی گذارد. قرائت در مقابل تکلم است، قرائت حکایت نشری است که الفاظ و عبارات آن قبلاً تنظیم شده است و تکلم انشاء معنا است با الفاظ و عباراتی که خود تنظیم می کند و هرگز در جایی نیامده که پیامبر قرآن را تکلم می نمود. آیاتی که قرائت و تلاوت در آنها آمده عبارتنداز: سوره نحل آیه 98، اسراء آیه 45 و 106، اعلی آیه 6، جمعه آیه2، نمل آیه12، کهف آیه27. بعلاوه از قرآن صریحاً به عنوان کلام الله یاد شده است.

3) پیامبر اکرم(ص) تلاش می کرد که آیات وحی شده را حفظ کند و از همین رو در آغاز نبوت آیات را مرتب در حالت وحی تکرار می کرد. حفظ وحی نشان می دهد که الفاظ و کلمات در اختیار پیامبر نبوده بلکه الفاظ و کلمات از سوی خداوند می باشد.
4) تفاوت قرآن و احادیث قدسی از لحاظ سبک و بیان و شیوه ترکیب کلمات: این تفاوت و دوگانگی واقعیتی انکارناپذیر است و با اندک توجه ای آشکار می شود و بهترین گواه بر عدم دخالت پیامبر در شکل گیری ساختار لفظی و بیانی قرآن است.
معرفی منابع ذیل می تواند در جهت مطالعه بیشتر و اثبات وحیانی بودن الفاظ قرآن کریم کمک شایانی کند.
1ـ سفیر حق و صفیر وحی نوشته آیت الله العظمی منتظری (ره) در نقد نظریه دکتر عبدالکریم سروش
2ـ ترجمه تفسیر المیزان جلد یک صفحه 93 تا 139
3ـ تسنیم فی التفسیر القرآن الکریم نوشته عبدا... جوادی املی جلد 2 صفحه 433 تا 441

 

در قرآن کریم نه تصریحا و نه اشارة دلیلی بر پیامبری جناب لقمان نیامده است بلکه شخصی توصیف شده که به او حکمت ارزانی شده است.در تفسیر شریف مجمع البیان طبرسی به نقل ازحضرت رسول آمده که لقمان پیامبر نبود ولی عبد و بنده ای بود که بسیار تفکر می کرد و صا حب یقین بود و خداوند را بسیار د وست می داشت و خداوند هم او را دوست می داشت. در روایتی دیگر در تفسیر در المنثور سیوطی آمده که رسول خدا فرمود: لقمان اهل حبشه بود. دربرخی روایات دیگر آمده که بواسطه فهم و حکمت ودانایی به مقام وزات و مشاورت حضرت داود رسید و وی ازمصاحبت با لقمان لذت می برد. در تفسیر قمی به نقل از امام صادق(ع) آمده که حضرت داود به لقمان می گفت: خوشا به حالت که حکمت را دریافتی اما بلا و فتنه از تو برداشته شد. اما مقصود از حکمت: دانش عمیق است که برخی از نشانه های آن عبارتند: تفکر عمیق "تیز بینی"بهره گیری از عبرت ها" ترس از گناه و عواقب اخروی و دنیوی آن" اصلاح ذات البین" همنشینی با دانشمندان" مبارزه با نفس اماره" پند واندرز به حاکمان و افراد عادی"اجتناب از فرامین شیطان"چشم پوشی ازدنیا" رعایت انصاف"خیانت نکردن در مشورت". قرآن کریم به شماری از موعظه های حکیمانه لقمان درسوره ای به همین نام اشاره کرده است. روایات اهل بیت(ع) از جمله روایت حماد به نقل از تفسیر قمی به تعدادی از موعظه های نغز و حکیمانه وی اشاره دارد که بخشهایی از آنها نقل می شود:ا ی فرزندم"آنگونه از خدا بترس که آگر کارهای نیک جن و انس راانجام داده باشی بترسی از آنکه تو را عذاب کند و آنگونه امید به خدا داشته باش که اگر گنا ه جن و انس مرتکب شد ه باشی امید به بخشش داشته باشی." کسی که ایمان به خدا دارد خالصانه برای او عمل می کند."کسی که خوف خدا در دل او باشد خداوند او را د وست دارد." ای فرزندم  به دنیا اعتماد نکن و قلب خود را مشغول آن نساز."  ای فرزندم دنیا دریای عمیقی است که بسیار انسان هایی در آن غرق شده اند پس کشتی خود را ایمان قرار بده.

قرآن کریم تزکیه نفس وقلب (سوره اعلی آیه۱۴)وحفظ زبان وکنترل شهوت(فرج)سوره مؤمنون آیات۳و۵ راازعوامل اصلی رستگاری برمی شمارد

در تفسیر قمی در ذیل آیه ششم سوره صف(ومبشرا برسول یأتی...) آمده که پیامبرص درپاسخ پرسش (فوق )یهود چنین فرمودند :نامم محمد است زیرا در زمین ستایش شده ام و اما احمد نامگذاری شده ام بدلیل آنکه باطن ونور وجودم (آسما نی )ازجسم عنصری و زمینی ام نسبت به خداوند ستایشگر تر است.

المیزان ج۱۹ص۲۹۵

بهترين منبع و مأخذي که بي هيچ کم و کاستي وجود ارزشمند پيامبر اسلام (ص) را معرفي نموده همانا قرآن کريم است و بس. در اينجا به گونه مختصر به آياتي که معرف شخصيت والاي آن حضرت است اشاره مي‌کنيم:
الف ـ در عظمت شخصيت آن حضرت همين بس که روح والا و قلب پاکش به مرحله‌اي از کمال رسيده بود که مستعد دريافت وحي الهي گرديد:{* قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ* «بگو: جز اين نيست که من بشري همچون شمايم، با اين تفاوت که به من وحي مي‌شود».
ب ـ او به مقامي رسيده است که خداوند متعال او را مذکي و معلم و حکمت آموز مردمان قرار مي‌دهد: { هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ } «اوست آنکه در ميان مردم درس ناخوانده، پيامبري از خودشان برانگيخت که آيات او را بر آنان مي‌خواند و پاکشان مي سازد و کتاب و حکمت به آنان مي‌آموزد».
ج ـ او داراي بهترين خلق و خو است: { *وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ*«به راستي تو بر خوي بزرگواري مي‌باشي».
دـ { فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ «به مهر و بخشايشي که از خداست براي مردم نرم شدي و اگر درشت خوي سخت دل بودي از گرد تو پراکنده مي‌شدند. پس از آنان درگذر و براي ايشان آمرزش بخواه و با آنان مشورت کن و چون بر کاري تصميم گرفتي بر خدا توکل کن».
آري، پيامبر اکرم(ص) پس از بازگشت به مدينه، کساني که در جنگ احد گريخته بودند با آنان درشتي ننمود بلکه از آنان لجويي کرد و خداي تعالي در اين آيه مي‌فرمايد: که آن نرمي و نيک خويي تو به رحمت من بود.
هـ ـ‌ قرآن کريم آن حضرت را حريص به هدايت مردمان و دل‌سوز و مهربان به آنها معرفي مي‌فرمايد: { *لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ* «به‌راستي شما را پيامبري از خودتان آمد که رنج بردن شما بر او گران است به هدايت شما حريص است و به مؤمنان مهرورز و مهربان است».
وـ آري در عظمت رسول خدا همين بس که قرآن کريم او را الگوي تمام عيار انسان‌ها مي‌داند: { لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا به‌راستي که شما را در سيره و سخن رسول خدا سرمشقي است نيکو».
------------------------------
سورة فصلت (41)، آیة 6.
سورة جمعه (62)، آیة 2.
سورة قلم (68)، آیة 4.
سورة آل عمران (3)، آیة 159.

آيه تطهير تصريح دارد که اراده و خواست خداوند متعال اين است که هرگونه پليدي را از «اهل بيت» بزدايد و آنان را پاک و پاکيزه گرداند. اما اينکه مصداق«اهل بيت» در اين آيه چه کساني‌اند؟ اقوال متعددي از سوي مفسران سني و شيعه نقل شده که عمده آنها سه قول زير است:
1ـ عده‌اي گفته‌اند: مراد از اهل بيت در اين آيه فقط زنان پيامبرند.
2ـ گروهي گفته‌اند: مراد از اهل بيت در اين آيه زنان پيامبر و همچنين فاطمه و علي و حسن و حسين‌اند.
3ـ دسته ديگر گفته‌اند: مراد از اهل بيت در اين آيه پيامبر اکرم، علي، فاطمه، حسن و حسين‌اند و همچنين ديگر ائمه هدي تا امام دوازدهم نيز به تبع آنان از مصاديق اهل البيت‌اند.
بر اساس روايات معتبر منقول از شيعه و سني مقصود از «اهل بيت» در آيه تطهير، اهل کساء هستند که عبارتند از پيامبر اکرم، علي، فاطمه، حسن و حسين(ع) علامه طباطبايي در تفسير الميزان (جلد 16، ص 13) مي‌گويد: شمار اين دسته روايات بيش از 70 حديث است.
مسئله ديگري که درخصوص آيه تطهير مورد بحث قرار گرفته است اينکه آيا مراد از اراده در اين آيه { *إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ  عَنكُمُ الرِّجْسَ*  [1}
تکويني است يا اراده تشريعي؟ کساني که اراده را در اينجا تکويني دانسته‌اند دلالت آيه را رفع رجز از اهل بيت تلقي نموده‌اند، و کساني که اراده را در اينجا تشريعي دانسته‌اند، دلالت آيه را دفع رجز از اهل بيت تفسير نموده‌اند اما به هر حال آنچه که به  وضوح از آيه فهميده مي‌شود اين است که اراده خداوند متعال به زدودن پليدي و دور ساختن آن از اهل بيت تعلق گرفته است،
آن هم نه اينکه به گونه اجبر نمودن آنان و يا مقهور ساختن اراده آن بزرگواران و يا باز داشتن جبري آنها از حرکت به سوي پليدي باشد، بلکه کاملاً به صورت اختياري است به عبارت ديگر اين عنايت بزرگ به آنان ريشه در اعمال اختياري آنان دارد. براي توضيح بيشتر مي‌توانيد به تفاسير مفصل مراجعه کنيد.
------------------------------
[1} سورة احزاب ()، آیة 33

ترتيب، تنظيم و عدد آيات در هر سوره در زمان پيامبر اسلام(ص)و با دستور آن حضرت انجام گرفته است بنابراين، اين معنا امري توقيفي و تعبدي است نه اجتهادي. اينکه خود قرآن کريم سخن از «سوره» به ميان آورده و فرموده است:{ *وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ* } (بقره ـ 23)، خود دليل بر اين است که سوره‌هاي قرآن در زمان شخص نبي اکرم مرتب و جمع‌آوري شده بوده و به همان ترتيب در هر سوره تلاوت مي‌شده است و هر سوره با فرود آمدن بسم الله الرحمن الرحيم آغاز مي‌شده است تا موقعي که بسم الله ديگري نازل مي شده و سوره ديگر آغاز مي‌گرديده است. گاهي اتفاق مي‌افتاده که پيامبر اسلام با اشاره به جبرئيل دستور مي‌داد تا آيه‌اي را در جاي خاصّي از سوره قرار دهد مثل آيه { *وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ* } که گفته‌اند آخرين آيات نازل شده است، در سوره بقره آيه 281 ثبت گرديده است بنابراين ثبت آيات و سوره‌هاي حقوقي و با نظارت و دستور شخص رسول اکرم انجام گرفته است. ولي در باره تنظيم و ترتيب سوره‌ها ميان اهل نظر اختلاف است. سيد مرتضي علم الهدي و بسياري از محققان و نيز از معاصران آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي بر آنند که قرآن به شکل کنوني آن در زمان پيامبر اکرم شکل گرفته است زيرا جماعتي که قرآن را در آن زمان به‌طور کامل حفظ کرده‌ بودند و به حافظه سپرده بودند، پس بسيار بعيد مي‌نمايد که مسئله‌اي با اين اهميت را رسول اکرم(ص) رها کرده باشد تا پس از وي نظم و ترتيب داده شود. اما دسته ديگر از محققان برآنند که به حافظه سپردن و جمع‌آوري قرآن در عهد رسول خدا دليل نمي‌شود که ميان سوره‌ها ترتيب کنوني وجود داشته باشد زيرا ممکن است کسي يا کساني قرآن را بدون ترتيب کنوني آن از سوره حمد تا ناس به گونه نامنظم حفظ کرده باشند و يا همه آنها را به صورت غير نظم کنوني در يک جا گرد آورده باشند. چون آنچه مهم است تکميل سوره‌ها و مستقل بودن هر سوره از سوره ديگر است تا آيه‌هاي هر سوره با آيه‌هاي سوره‌هاي ديگر اشتباه نشود که قطعا چنين چيزي در زمان رسول خدا انجام گرفته است. به همين جهت است که دسته‌اي از محققان برانند که جمع و ترتيب سوره‌ها بعد از رسول خدا نخستين بار به دست حضرت علي(ع) و سپس زيد بن ثابت و ديگر کاتبان از صحابه انجام گرفت و ترتيب کتابت قرآني که اميرالمؤمنين انجام داده بود بر اساس موضوع بوده است، يعني اولين سوره آن علق و آخرين سوره آن نصر بوده است. ابن نبي مي‌نويسد: «اولين مصحفي که گردآوري شد مصحف علي بود و اين مصحف نزد آل جعفر بود».
 ابن جزي کلبي مي‌گويد: «اگر مصحف علي يافت مي‌شد هر آينه در آن علم فراوان يافت مي‌گرديد». معلوم مي‌شود که قرآني که اميرالمؤمنين آن را مرتب و جمع‌آوري نموده بوده علاوه بر ترتيب تاريخ نزول و قرائت اصيل زمان پيامبر، داراي توضيحات و شأن نزول و بيان موارد و علت نزول نيز بوده و احياناً تفسيرهاي لازم و کوتاهي نيز از آن حضرت به همراه داشته است. ولي متأسفانه دستگاه خلافت بعد از رسول خدا چنين اثري را از اميرالمؤمنين به رسميت نشاخت و گفتند: به آنچه آورده‌اي نياز نيست و آنچه نزد ماست ما را کفايت مي‌کند. آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «آيه‌اي بر پيامبر نازل نشد مگر آنکه بر من خوانده و املاء فرمود و من آن را با خط خود نوشتم و نيز در تفسير و تأويل، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه هر آيه را به من آموخت و مرا دعا فرمود تا خداوند فهم و حفظ به من مرحمت فرمايد. از آن روز تا کنون هيچ آيه‌اي را فراموش نکرده و هيچ علم و معرفتي را که به من آموخته و نوشته‌ام از دست نداده‌ام. و سخن آخر در اين باره اين که: قرآن کريم هرچند در زمان رسول خدا به صورت‌هاي متفرقه در الواح چوبي و پوستي و احياناً کاغذهاي مخصوص  و يا تخته هاي استخواني از شانه شتران نوشته مي‌شده و نزد افراد گوناگون از صحابه نگهداري و حفظ مي‌شده است ولي اين امور مانع از آن نبود که همه ی سوره‌هاي آن در يک جا جمع و حتي به‌صورت ترتيب کنوني جمع‌آوري شده باشد. و قرآني که اميرالمؤمنين جمع آوري کرده بود آنهم با ويژگي‌هاي خاص خودش، نمي‌تواند دليلي بر عدم جمع قرآن به‌گونه کنوني آن در زمان پيامبر اکرم(ص) باشد و همچنين نظم و ترتيبي که ديگر کاتبان در جمع‌آوري قرآن داشته‌اند باز مانع از آن نمي‌شود که قرآن کريم به‌صورت کنوني آن در زمان پيامبر اکرم(ص) جمع‌آوري شده باشد.
آنچه مسلم است اينکه شخص اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم(ع) ، ترتيب و جمع قرآن به‌صورت کنوني را هريک در زمان خود تصديق نموده و پذيرفته‌اند. پس آنچه را که در تاريخ به‌عنوان جمع قرآن در زمان خلفاي راشدين معروف است، کتابت قرآن به قرائت واحد و پرهيز از قرائت‌هاي شاذ بوده است که آنهم بيشتر معلول لهجه‌هاي مختلف عرب در نقاط گوناگون عرب نشين و يا احياناً نقل کلمه و يا کلماتي که بر خلاف کلام و لهجه قريش بوده که از طرف حکومت منع شده بوده تا به تدريج لغت فصيح و بليغ قريش که قرآن نيز بر همان لغت نازل گشته دستخوش تغيير و تحول نشود.

حذيفـة بن يمان نخسيتن کسي بود که درباره يکسان شدن قرائت مصحف‌ها سخن گفت و سوگند ياد کرد که به نزد خليفه خواهد رفت و از او خواهد خواست که فقط يک قرائت ميان مسلمانان از قرآن کريم معمول باشد. همچنين اميرالمؤمنين (ع) رأي موافق خود را با اين برنامه به‌گونه اصولي بيان فرمود و حتي در روايتي از آن حضرت نقل شده است که فرموده: «اگر کار مصحف‌ها را به من واگذار  مي‌کردند ،من همان کاري را مي‌کردم که عثمان کرد».پس از آنکه حضرت علي(ع) به خلافت رسيد مردم را بر آن داشت تا به همان مصحف عثمان ملتزم باشند و تغييري در آن ندهند و فرمود: ان القران لا يحاج اليوم و لايحول يعني از امروز هيچ کس نبايد در صدد تغيير در قرائت و الفاظ قرآن کريم باشد.
ضمناً مورخان در شماره مصحف‌هاي تهيه شده در زمان عثمان اختلاف دارد گفته‌اند: علاوه بر نسخه‌اي که در مدينه به‌عنوان «ام» يا «امام» نگهداري مي‌شد 6 نسخه نيز به شهرهاي مکه، بصره، شام، کوفه و يمن فرستاده شد و از همه قاريان دعوت به عمل آمد که قرائت خود را براساس قرآن‌هاي امام(ع) هماهنگ نمايند و از قرائت‌هاي محلي در تلفظ کلمات قرآن بپرهزيند. يعقوبي در تاريخش دو نسخه ديگر را بر اين تعداد اضافه کرده که به مصر و الجزيره فرستاده شده است،براي توضيح بيشتر به کتاب التمهيد في علوم القرآن مرحوم آيت الله محمد هادي معرفت مراجعه شود.

ابن ندیم، ابوالفرج محمد بن اسحاق، الفهرست، تهران، 1391 ق.
ابن جزی کلبی، التسهیل لعلوم التنزیل، چاپ دوم، دارالکتاب العربی، بیروت، 1393

ق، ج 1، ص 4، معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 288.
سلیم بن قیس هلالی، السقیفه، دارالکتاب الاسلامیه، قم، ص 82.
 بحرانی، سید هاشم، تفسیر البرهان، چاپ دوم، تحقیق گروهی از علماء، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1427 ق، ج 1، ص 16، حدیث 14.
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، چاپ لیدن، ج 3، ص 623.
ابن جزری، النشر فی قراءات العشر، چاپ مکتبه مصطفی محمد، مصر، ج 1، ص 8.
طبری، محمد بن جریر، جامع البیان (تفسیر طبری)، چاپ اول، تصحیح علی عاشور، بیروت، دار اِحیاء التراث العربی، بی تا، ج 27، ص 104.
سجستانی، سلیمان، المصاحف، چاپ مکتبة رحمانیة، مصر، 1936 میلادی، ص 35.
یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، مکتبه حیدریه، نجف، 1384 ق، ج 2، ص 160.
معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، چاپ چهارم، قم، 1425 ق، انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین)، ج 1، ص 271 ـ 297

اصل طرح اين سئوال، گوياي اين مطلب است که اشکال کننده به «اسلوب بياني قرآن» آشنايي ندارد و گويي انتظار دارد که کلام الهي و وحي آسماني شکل و شمايل گويش بشري و نثر محاوره‌اي آن هم از نوع کوچه و بازاري عامه مردم را داشته باشد! غافل از آن که شيوه بياني قرآن کريم به‌گونه‌اي است که فصيح‌ترين و بليغ‌ترين سخن پردازان عصر نزول تاکنون به بي‌مانند بودن آن اعتراف دارند و ارائه چنين اثري از جانب غير خدا را ناممکن مي‌دانند و به همين جهت براي آشنايي به اسلوب آن، ده‌ها کتاب نفيس در ادبيات والاي قرآن و همچنين آثار پرارجي در جنبه هاي بلاغي بي‌مانند آن از طرف آشنايان به علوم معاني و بيان و بديع به رشته تحرير در آمده است آيات و سوره‌هاي قرآن از همان آغاز نزول کاملاً حد و مرز خاص خود را داشته و علاوه بر آنکه بر قلب رسول خدا(ص) نازل مي‌شده و به زبان آن حضرت براي مردمان تلاوت و قرائت مي‌شده حافظان سرشناس با ايمان، آيات را به حافظه خود مي‌سپرده‌اند و بدين وسيله با حفظ قرآن، هم اين وديعه بزرگ آسماني را از هر گونه دستبرد و تحريفي نگه مي‌داشتند و هم به عنوان حاملان قرآن بدان افتخار و مباهات مي‌نمودند و در نتيجه در ميان مسلمان‌ها از موقعيت بهتري برخوردار مي‌شدند. پيامبر اسلام که خود فصيح‌ترين مردم زمانش بود و اکنون ما، ده‌ها حديث از طريق محدثان معتبر دنياي اسلام از آن بزرگوار در اختيار داريم سبک و سياق و اسلوب سخنش با همه فصاحت و بلاغت آن هيچ قابل مقايسه با آيات قرآن کريم نيست. و براي هر آشناي منصف به اسلوب سخن کاملا روشن و نمايان است که قرآن چيزي است و سخنان پيامبر اسلام(ص) چيز ديگر و صناعات ادبي قرآن که متضمن غالب‌هاي مختلف کلام با اسلوب‌هاي متنوع لفظي است، پديده مافوق بشري بودن آن را مبرهن مي‌سازد. بنابراين نقل قول‌هاي گوناگون در قرآن، هرچند به عنوان مفهوم و مضمون کلام ديگران نقل گرديده‌اند اما اين بدان معنا نيست که پردازش و ساختار ترکيب لفظي کلمات منقول هم از خود آنان باشد. چه بسيار مواردي که در قرآن کريم همانگونه که مستشکل نمونه‌اي از آن را ذکر کرده‌ سخن الهي جاري مجراي سخن پيامبر گشته است، ولي اين هرگز بدان معنا نيست که آن تعبيرات، کلام پيامبر باشد. بلکه اين شيوه بياني قرآن است که به‌گونه‌اي تنزل يافته است که منويات رسول برگزيده اسلام را با اسلوبي رسا در جهت تحقق آرمان‌هاي الهي آن حضرت متحقق ساخته است. همين قدر بايد دانست که تمام آيات قرآن بدون هيچ شک و ترديدي سخن پروردگار جهانيان است و حتي يک جمله و يک کلمه آن هم از شخص پيامبر اسلام نيست و اين حقيقتي است که تمام مسلمانان بدان معترفندو خود قرآن نيز بدان تصريح فرموده است که:{ تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ } يعني «قرآن فرو فرستاده‌اي از جانب پروردگار جهانيان است و اگر محمد برخي گفته‌هاي ساختگي را به ما نسبت مي‌داد او را با قدرت مي‌گرفتيم و سپس رگ گردنش را قطع مي‌کرديم».

پرسش: آیه 11 سوره انعام می گوید: (قل سیروا فی الارض ثم انظرو کیف عاقبه المکذبین) یعنی:« بگو: در زمین بگردید، آنگاه بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است» در این آیه که عینا و یا مضمونا بیش از سی بار در قران تکرار شده است خداوند مردم را دعوت به کاری لغو و بیهوده می کند زیرا جستجو در زمین و گردش دراقطار عالم، به هیچ وجه نمی تواند نتیجه ای روشن و قطعی در مورد عاقبت کافران، مشرکان و ملحدان و ... داشته باشد باور نمی کنید؟ به اروپا، استرالیا و نیوزلند و کانادا و ژاپن سفر کنید و زندگی مردم آن کشورها راکه به اعتقاد مسلمانان، کافر و فاسسقند با زندگی مردم عراق، پاکستان، لیبی، مصر، افغانستان، هند، سودان و ... مقایسه کنید اگر به نتیجه ای رسیدید به ما هم بگویید در همان شهر و دیاری که زندگی می کنید زندگی و مرگ مومنان و کافران رامقایسه کنید البته اگر تشخیص قطعی مومن و کافر امکانپذیر باشدکدام نتیجه روشن و قطعی که بتوان آن را به صورت قاعده ای بیان کرد عایدتان می شود؟ کاوش در تاریخ ملل و اقوام گذشته نیز ما را به نتیجه ای روشن دراین مورد نمی رساند تنها چیزی که در این جستجوها بدست می آید کشف این واقعیت است که همه آدمیان(پادشاه و رعیت، مومن و کافر، مسلمان و غیر مسلمان و...) روزی باید تسلیم مرگ شوند همین و بس پیداست که رسیدن به چنین نتیجه ای به هیچ وجه مستلزم گردش در زمین و زمان (تاریخ و جغرافیا) نیست داستان های قران درمورد نزول عذاب الهی بر کافران و ملحدان ومشرکان نیز در کاوش های باستان شناسی به عنوان مثال معلوم شود که فلان شهر یا روستا در اثر زلزله ای سنگین به زیر خاک فرو رفته است اما هرگز معلوم نمی شود که آیا مردم آن دیار اهل کفر و شرک و فسق و فجور بوده اند یا انسان هایی مومن و نیکوکار و یا ترکیبی از هر دو و آیا این زلزله عذابی الهی بوده است یا صرفا حادثه ای طبیعی فراموش نکنیم که حوادث وفجایع طبیعی( مانند سیل و طوفان و زلزله) در تمام طور تاریخ و در همه مناطق زمین و برای همه اقوام و ملل از هر دین و مذهب و آیین رخ داده و میدهد ودر همه موارد نیز تر و خشک را با هم می سوزاند بنابراین برای رسیدن به نتیجه ای روشن و قطعی درمورد سرنوشت کافران و مشرکان و مخالفان پیامبران راهی وجود ندارد و توصیه به گردش و سیر و سفر در زمین و زمان(تاریخ و جغرافیا) برای یافتن پاسخ این سوال حواله کردن به ناکجا آباد است.

پاسخ:

مستشکل محترم چنین پنداشته که امر ارشادی خداوند مبنی بر گردش و سیر و سیاحت در روی زمین هیچ ربطی به عبرت گرفتن از سرنوشت کافران مشرکان و ملحدان و ... ندارد و چنین نتیجه می گیرد که چنین دستوری کاری لحو و بیهوده است و چنین توصیه ای حواله کردن به ناکجا اباد است ! باید گفت: تا با کدام عینک به طبیعت و سرزمین ها و اقوام بنگری؟و با کدام فکرو اندیشه به نتیجه گیری بپردازی/ قران کریم در شماری از آیات قانومند بودن سیر جامعه و حرکت تاریخ را مطرح میسازد  و تطریح می کند که امت ها و جوامع بشری از آن جهت که امت و جامعه هستند سنت ها و قوانین انحطاط ها و اعتلاها و سرنوشت مشترک و نامه عمل جمعی خاص خود را دارند بنابراین برا ی دریافت آن سنن و قوانین و آگاهی از حقیقت آنها سیر و سیاحت و جستجوی حقیقت پایانه رد زمین و زمان امری لازم و ضروری است  تا روشن شودکه تمدن ها چگونه شکل گرفته و حق ستیزان چگونه و از چه راهي رشد تكاملي جامعه را به عقب انداخته و يا سبب كندي آن شده و مي‌شوند. «آيا در سرگذشت پيشينيان نينديشيده و در زمين نگرديده اند تا بنگرند كه فرجام كار كساني كه پيش از اين زيسته اند و از آنان پرتوان تر بوده اند، چگونه شد؟»1 آري، سير در زمين و مطالعه و انديشه در زندگاني امت ها اين واقعيت را بيان مي دارد كه همان‌گونه فرد، حيات، تعالي، كارنامه عملي، بينش و گرايش، اقبال و ادبار، طاعت و عصيان، قدرت و ضعف، عزت و ذلت، تحول مطلوب و نامطلوب، برپايي و ايستايي دارد، جامعه و تاريخ نيز براي خود ضوابط و نظامات و ملاك ها و قانونمداري ويژه خود را دارد.
بايد توجه داشت كه حقيقت«سير في الارض» به انديشه و تفكر و سپس تدبر و ارزيابي و نتيجه گيري است به گونه اي كه علم «جامعه شناسي» با همه ابعاد آن مصداقي از مصاديق «سير في الارض» است. امروزه رشته ها «علوم ارتباطات» و نتايج مترتب بر آن نيز مصداقي ديگر از نتايج «سير في الارض» است. آيات قرآن در ضمن سفارش به سير در زمين پس از بيان عبرت انگيز از سرگذشت پيامبران و عملكرد تبهكارانه استبدادگران و حق ستيزان، به اين حقيقت تصريح مي كند كه: جريان سنن و فرود عذاب يا كيفر طبيعي عملكرد آنها، ثمره تلخ ظلم و استبداد و بيدادگري آنهاست و هشدار مي‌دهد كه:«چه بسيار شهر و دياري را كه مردم آن ستمگر و بيداد پيشه بودند، آنها را به كيفر كردارشان درهم شكستيم و پس از آنان، نظام ديگري را پديد آورديم ... » و نيز از تمدنت درخشان قوم سبأ و فراواني نعمت و وسعت بركات خدا بر آنان سخن به ميان مي‌‌آورد، آنگاه كه از دگرگوني نامطلوب فكري و اخلاقي و گرفتار آمدن آنان به بلاياي مستي قدرت، سرانجام راه انحطاط را پيمودند.

بنابراين گردش و كاوش در زمين از جهات گوناگوني مي تواند مايه رشد و تعالي و عامل ارتباط انسا‌ن‌ها و تمدن‌ها گردد. آري، جهانگردي هدفدار و انديشه و پژوهش بر روي زمين و آگاهي از زمان، درس آموزي و عبرت فراواني از برج و باروي بيدادگران و آرامگاه‌هاي پر زرق و برق تبهكاران و اصلاح ستيزان تاريخ به بار مي‌آورد؛ چرا كه با نگاه انديشمندانه بر سطرهاي تاريخ و نشانه‌هاي گويا و برجاي مانده از آزادي خواهان و استبدادگران، روح و جان غبارگرفته انسان، نشئه ديگري پيدا مي‌كند و وجدان‌هاي خفته، بيدار مي‌شوند و به همين جهت است كه قرآن كريم انسان‌ها را وا مي‌دارد تا هدفدارانه و متفكرانه به جامعه و تاريخ بنگرند ودر آثار گذشتگان نيك بينديشند و راز و رمز صعودها و سقوط‌ها را دريابند.