1403-آذر-03
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-23
1403-آذر-03

پرسش و پاسخ

علوم قرآنی و تفسیر

براي رسيدن به جواب سوال، آياتي را كه كلمه‌ي مولي در آن آمده است بررسي مي کنيم:

1 ـ سوره‌ي حديد، آيه‌ي 15 مي‌فرمايد: «فاليوم لايؤخذ منكم فدية ولا من الذين كفروا مأويكم النار هي مولكم وبئس المصير» پس امروز نه از شما فديه‌اي پذيرفته مي‌شود و نه از كافران، و جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مي‌باشد، و چه بد جايگاهي است!

مولي در اين آيه شريفه به ياور،[1] سرپرست[2] و سزاوار و مسلط[3] معني شده است، و برخي روايات ناظر به معناي سزاوار مي‌باشند.[4]

2 ـ آيه‌ي 11 سوره‌ي محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌فرمايد: «ذلك بأن الله مولي الذين آمنوا وأن الكافرين لامولي لهم» در اين آيه واژه‌ي مولي به مالك و ياور،[5] سرپرست،[6] و حفظ‌كننده[7] معني شده است.

3 ـ آيه‌ي 33 سوره‌ي نساء: «لكل جعلنا مولي مما ترك الوالدان والأقربون» براي هر كس وارثاني قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند، واژه‌ي مولي در اين آيه‌ي شريفه به سزاوارتر[8] و سرپرست[9] معني شده است.

4 ـ سوره‌ي مريم آيه‌ي 5: «و انّي خفت للوالي من ورآءي وكانت امرأتي عاقراً فهب لي من لدنك ولياً» و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حقّ پاسداري از آيين تو را نگاه ندارند)، و (از طرفي) همسرم نازا و عقيم است، تو از نزد خود جانشيني به من ببخش، در اين آيه، واژه‌ي مولي را به معناي خويشاوند (عموها و پسر عموها) گرفته‌اند،[10] كه صاحب اختيار ميراث و اموال زكريا[11]، و سزاوار و اولي معني شده است.[12]

5 ـ سورة دخان آيه‌ي 41: «يوم لايغني مولي عن مولي شيئاً ولاهم ينصرون» روزي كه هيچ دوستي كمترين كمكي به دوستش نمي‌كند و از هيچ سو ياري نمي شوند، در اين آيه واژه‌ي مولي به معناي دوست،[13] كسي كه حق دارد در امور ديگري تصرف كند مي باشد، و همچنين به معناي كسي كه وي نسبت به او ولايت دارد گرفته شده است.

ـ يك واژه و چندين معنا: در زبان عربي واژه‌ها و لغاتي داريم كه داراي معاني متعددي مي‌باشند، مانند همين ماده‌ي «ولي» كه در صيغه‌ و شكل‌هاي مختلف بيش از 200 مرتبه در قرآن ذكر شده است، كه در معاني مختلفي استعمال مي‌شوند، از اين رو براي انتخاب يكي از معاني متعدد آن، بايد قرينه‌اي در كلام پيدا كرد كه متناسب با آن معنا باشد، و اين قرينه هم مي‌تواند سياق و محتواي خود آيه و يا آيات قبل و بعد باشد، در اين مثال‌ها «ولي» داراي معاني متعددي است كه از جمله آنها مي‌توان به موارد ذيل اشاره كرد:

ناصر و ياور، مولي و سرپرست، مالك و صاحب اختيار، دوست، اولي و سزاوار، آزاد كننده و سيّد، آزاد شده و غلام، هم‌سوگند، وارث و خويشاوند، البته با دقت در اين معاني مي‌توان به يك وجه مشتركي رسيد و آن، اولويت داشتن و سزاوارتر بودن است،[14] چرا كه «مولي» از ماده‌ي «ولاء» مي‌باشد كه در اصل به معناي ارتباط دو چيز با يكديگر است، به طوري كه بيگانه‌اي در بين نباشد و براي آن مصداق‌هاي زيادي است،[15] به عنوان مثال، دوست در ياري رساندن به دوستِ خود، اولي و سزاوارتر از ديگران است همان‌گونه كه وارثان و خويشاوندان در ارث بردن و ولايت بر ميراث داشتن، سزاوارتر از ديگران مي‌باشند.

و مانند اينكه مولي و سيد نسبت به اداره‌ي امور عبد و غلام خود، از ديگران سزاوارتر است، همان طوري كه مشركين وكافران نسبت به داخل شدن در آتش دوزخ، از ديگران سزاوارتر هستند، لذا در تمام معاني «ولي» مي‌توان معناي سزاوارتر بودن در ولايت، و اولويت داشتن در آن ولايتي كه متناسب با سياق آيات است را درنظر گرفت، پس بين معاني متعدد «ولي» تضاد و اختلاف نيست.

ـ واژه‌ي مولي در حديث غدير: براي روشن‌تر شدن مطلب، مروري كوتاه بر واقعه‌ي غدير خم مي شود، و شرايط و ويژگي‌هاي آن را بررسي مي نماييم. 1 ـ اعلان كردن به مسلمانان كه اين آخرين حج پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌باشد، لذا مسلمانان به هر صورتي كه بود سعي كردند تا در آخرين حج پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ همراه ايشان باشند.

2 ـ نازل شدن دستور الهي بر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان، و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‌اي،[16] يعني اي پيامبر اگر اين مأموريت آخر را به انجام نرساني، مانند اين است كه 23 سال زحمت خود را از بين برده‌اي.

3 ـ دستور به توقف نمودن همراهان، و ماندن تا رسيدن بقيه‌ي مسلمان‌ها و اعلان بازگشت به كساني كه جلوتر رفته‌اند، آن هم در آن بيابان خشك و گرماي سوزان وسط روز.

4 ـ ايراد خطبه‌اي طولاني و بيان به يادگار گذاردن، دو ميراث گرانبها يعني قرآن و عترت.

5 ـ شهادت دادن به يگانگي و وحدانيت

 

خداوند، و اقرار گرفتن از مردم به يگانگي خداوند، و شهادت به رسالت خويش، و سؤال نمودن از مردم، كه چه كسي اولي و سزاوار بر شماست؟ و جواب دادن مردم به آن حضرت كه خدا و رسولش داناترند، سپس حضرت فرمودند: خداوند اولي و سزاوار بر من است و من اولي و سزاوار بر شما هستم. كما اينكه خداوند متعال در سوره‌ي احزاب آيه‌ي 6 مي‌فرمايد:

«النّبي اولي بالمؤمنين من انفسهم » پيامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و نزديك‌تر) است، سپس بالا بردن دست حضرت علي ـ عليه السلام ـ و سه مرتبه تكرار نمودن اين جمله: «فمن كنت مولاه فعلي مولاه»، هر كس من مولاي او هستم پس علي ـ عليه السلام ـ هم مولاي اوست، سپس دعا در حق دوستان او، و نفرين در حق دشمنان او كردند و فرمودند: حاضرين به غايبين خبر دهند.

6 ـ قبل از متفرق شدن جمعيت، آيه‌ي اكمال دين نازل شد، و خداوند فرمود: امروز كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين، از آن‌ها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.[17]

با درنظر گرفتن اين موارد، آيا شايسته است كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در آن شرايط بخواهند اعلان نمايند كه اي مردم هر كس من دوست او هستم؟ علي ـ عليه السلام ـ هم دوست او است، يا هر كس من ياور او هستم علي ـ عليه السلام ـ هم ياور اوست؟ در صورتي كه مسأله‌ي دوست بودن و ياري نمودن مؤمنان، با مؤمنان ديگر، قبلاً از طرف خداوند اعلان شده بود، چرا كه خداوند در سوره‌ي توبه آيه‌ي 71 مي‌فرمايد: «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض» يعني مردان و زنان با ايمان ، دوستان يكديگرند.

از طرف ديگر، مسأله‌ي ديگر، مسأله‌ي دوست داشتن علي ـ عليه السلام ـ براي همه روشن بود و همه از علاقه‌ي شديد و محبت وافر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نسبت به حضرت علي ـ عليه السلام ـ با اطلاع بودند و نيازي به اين همه مقدّمه‌چيني نداشت، پس چه مسئله‌اي است كه مايه‌ي اكمال دين بوده و هم وزن رسالت 23 ساله‌ي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌باشد و موجب مي‌شود كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رسالت خويش را به نحو احسن به اتمام رسانده باشد؟ آيا چيزي غير از ولايت و جانشيني حضرت علي ـ عليه السلام ـ است؟ زيرا پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چه كسي مي‌خواهد شريعت آورده شده را تبليغ كند و آن را از انحراف نجات دهد و روش صحيح آن را به مردم بفهماند؟

آيا كسي سزاوراتر و اولي‌تر از علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ بر سرپرستي و ولايت امري جانشيني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وجود دارد؟ لذا اگر ولايت حضرت علي ـ عليه السلام ـ در ادامه‌ي رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نباشد، تمام زحمات 23 ساله‌ي حضرت از بين مي رفت و رسالت ناتمام مي‌ماند، چرا كه ولايت ائمه ـ عليهم السلام ـ ادامه‌ي رسالت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي‌باشد، لذا پس از اعلان ولايت امري و جانشيني حضرت علي ـ عليه السلام ـ توسط پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، خداوند فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم».

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1 ـ محمد حسين طباطبايي (ره)، تفسير الميزان، ترجمه‌ي محمد باقر موسوي (قم، دفتر انتشارا ت اسلامي)، ج 5.

2 ـ ناصر مكارم شيرازي وهمكاران، تفسيرنمونه (تهران: دارالكتب الاسلاميه)، ج 13.

3 ـ عبدالحسين طيب، اطيب البيان (تهران: انتشارات اسلام، چاپ سوم)، ج 12.

4 ـ ابوعلي الطبري، تفسير مجمع البيان، ترجمه‌ي ابراهيم ميرباقري و ... (تهران: انتشارات فراهاني، چاپ اول)، ج 5.

5 ـ ناصر مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن (قم، مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ ، چاپ سوم، 1375).

6ـ سيد شرف‌الدين، رهبري امام علي فصل مربوط به حديث غدير.

7ـ علامة اميني، الغدير.

--------------------------------------------------------------------------------

__________________

[1]. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ج 19، ص 277.

[2]. مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 23، ص 334.

[3]. عبدالحسين طيب، اطيب البيان، تهران، انتشارات اسلام، چاپ سوم، ج 12، ص 429.

[4]. عبدعلي العروسي الحويزي، نورالثقلين، قم، مطبعه العلميه، چاپ دوم، ج 5، ص 241.

[5]. تفسير الميزان، ج 18، ص 348.

[6]. تفسير نمونه، ج 21، ص 429.

[7]. اطيب البيان، ج 12، ص 171.

[8]. ابوعلي الطبرسي، مجمع البيان، ترجمه ابراهيم ميرباقري و... ، تهران، انتشارات فراهاني، چاپ اول، ج 5، ص 128.

[9]. تفسير الميزان، ج 4، ص 504.

[10]. الميزان، ج 14، ص 8.

[11]. تفسير نمونه، ج 13، ص 8.

[12]. اطيب البيان، ج 8، ص 418.

[13]. ترجمه‌ي مجمع البيان، ج 22، ص 315.

[14]. ترجمه‌ي تفسير مجمع البيان

، ج 5، ص 128 و تفسير اطيب البيان، ج 4، ص 69.

[15]. تفسير نمونه، ج 21، ص 199.

[16]. مائده/ 67.

[17]. مائده/ 5.

 

براي روشن شدن مطلب چند نكته را به صورت مختصر بيان مي‌شود:

1. جايگاه ابراهيم: ابراهيم خليل از طرف خداوند براي همه مردم به عنوان الگو معرفي شده است؛ «قدكانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه»؛[1] براي شما سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند، وجود داشت.

از طرفي هم خداوند به پيامبر اسلام دستور مي‌دهد از ابراهيم پيروي كند: «ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين»؛[2] سپس به تو وحي فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه ايماني خالص داشت و از مشركان نبود پيروي كن. «و من احسن ديناً ممن اسلم وجهَهُ لله و هو محسنٌ وَ اتّبع ملة ابراهيمَ حنيفاً»؛[3] دين و آيين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد و پيرو و آيين خالص و پاك ابراهيم گردد.

طبق آيات مؤمن كسي است كه نه تنها بايد به پيامبران الهي ايمان داشته باشد، بلكه به آنچه كه بر آنها نازل شده است، بايد ايمان داشت: «قولوا آمنا بالله و ما اُنزل الينا و ما انزل اِلي ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و عيسي و ما اُوتي النبيون من ربهم»؛[4] بگوييد ما به خدا ايمان آورده‌ايم و به آنچه برما نازل شده است و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد و آنچه به موسي و عيسي و پيامبران از طرف پروردگارشان داده شده است.

2. معيار نزديكي به انبيا: بايد بدانيم كه در آيه 68 از سوره آل عمران كه مي‌فرمايد سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروي كردند، در جواب اهل كتاب است كه درباره ابراهيم معتقد بودند كه پيامبر از آنها است به خاطر قرابت و خويشاوندي با ابراهيم يا مسأله نژادي آن را دليل بر پيوند خود با او مي‌دانستند، قرآن در جواب مي‌فرمايد: ولايت و ارتباط با پيامبران تنها به وسيله ايمان و پيروي از آنها است، بنابراين نزديكترين افراد به ابراهيم (و پيامبران) آنها هستند كه از مكتب او پيروي كنند و نسبت اهداف او وفادار بودند، احترام و نزديكي به پيامبران به خاطر مكتب آنها است، نه به خاطر نژاد و قبيله و نسبت آنها.

بنابراين كساني كه اهداف او را دنبال نكنند، از نزديكان او نخواهند بود و لو از قبيله و نژاد او باشند. لذا مي‌توان گفت: پيامبر اسلام و مسلمانها با تكيه بر روي اهداف ابراهيم صميمي‌ترين افراد به او هستند.[5] علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: سزاوارترين مردم به پيامبران آنها هستند كه به دستورات آنها داناتر باشند. بعد آيه 68 سوره آل عمران را تلاوت فرمود.[6]

خداوند در جايي ديگر معيار نزديكي به ابراهيم را اينگونه بيان مي‌فرمايد: « فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛[7] هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس نافرماني من كند، تو بخشنده مهرباني؛ در اين آيه ابراهيم مي‌خواهد بگويد: حتي اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند، از من نيستند و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران من هستند بنابراين پيروان تنها همان ها نبودند كه در عصر او يا اعصار بعد دركيش و مذهب او بودند، بلكه شامل تمام موحدان و خداپرستان جهان مي‌شود.[8]

در روايتي از امام باقر ـ عليه السّلام ـ است كه هر كس ما را دوست بدارد از ما اهل بيت است. راوي سؤال كرد: فدايت شوم براستي از شما است؟ فرمود: به خدا سوگند از ما است، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده‌اي كه مي‌گويد: و من تبعني فانه مني.[9]

3. جايگاه نماز: در جواب اين سوال كه آيا اگر كسي نماز نخواند از نزديكان پيامبران است؟ گفته مي شود كه خداوند نماز را در كنار ايمان به انبياء مي‌داند: « قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي»؛[10] خداوند مي‌فرمايد من با شما هستم و از شما حمايت مي‌كنم، اگر نماز را به پا داريد و زكات بدهيد و به پيامبران ايمان بياوريد.

از طرفي هم انبياء از طرف خداوند به نماز سفارش شده‌اند، مثلاً در مورد حضرت عيسي مي‌فرمايد: « وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»؛[11] و تا زماني كه زنده‌ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است مانند در مورد اسماعيل مي‌فرمايد: «وَ كانَ يأمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكاةِ»[12] او همواره خانواده‌اش را به نماز و زكات فرمان مي‌داد. در مورد نماز مي‌فرمايد: «اقم الصلوة لذكري»؛[13] نماز را براي ياد من بپادار.

بنابراين اولاً: ابراهيم از جايگاه بالايي برخوردار است و به عنوان الگو معرفي شده است، ثانياً: نماز در تمام اديان بوده است و كسي كه مي‌خواهد از نزديكان پيامبرا ن باشد، بايد آنها را اطاعت كند و از آنها تبعيت كند، از جمله دستورات آنها برپاداشتن نماز است و كسي كه ادعا مي‌كند كه تابع پيامبر است، بايد تمام دستورات آنها اطاعت كند تا به آنها نزديك شود و الا اگر كسي واجبات را انجام ندهد، داخل در آيه «وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[14] مي‌شود كه معصيت او را انجام داده است و از او دور شده است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. نور الثقلين، عبد علي بن جمعه عروسي حويزي، قم، مطبعه العلميه، دوم، بي تا، ج1، ص354.

2. تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ 2، 1391، ج 12.

--------------------------------------------------------------------------------

__________________

[1] . ممتحنه/4.

[2] . نحل/123.

[3] . نساء/125.

[4] . بقره/136.

[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، قم، دار الكتب الاسلاميه، چاپ دهم، 1370، ج 2، ص 462.

[6] . طبرسي، مجمع البيان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1365، ج 2، ص 770؛ ورك: نهج البلاغه، قم، دارالهجره، حكم 96، ص484.

[7] . ابراهيم/36.

[8] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1353ه‍ ش، ج 10، ص 362.

[9] . بحراني، هاشم، البرهان، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1419، ج 4، ص 335.

[10] . مائده/12.

[11] . مريم/31.

[12] . مريم/55.

[13] . طه/14.

[14] . ابراهيم/36.

 

چهار آیه در چهار سوره قرآن كه مشهور به عزائم هستند سجده واجب دارند. سوره فصلت آیه37، سوره نجم آیه 63، سوره سجده آیه 15، سوره علق آیه 19. موارد دیگری هم وجود دارد كه سجده آن مستحب است. (تحریر الوسیله، ج1، ص177 م1)

براي روشن شدن مطلب چند نكته را به صورت مختصر بيان مي‌شود:

1. جايگاه ابراهيم: ابراهيم خليل از طرف خداوند براي همه مردم به عنوان الگو معرفي شده است؛ «قدكانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه»؛[1] براي شما سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند، وجود داشت.

از طرفي هم خداوند به پيامبر اسلام دستور مي‌دهد از ابراهيم پيروي كند: «ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً و ما كان من المشركين»؛[2] سپس به تو وحي فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه ايماني خالص داشت و از مشركان نبود پيروي كن. «و من احسن ديناً ممن اسلم وجهَهُ لله و هو محسنٌ وَ اتّبع ملة ابراهيمَ حنيفاً»؛[3] دين و آيين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد و پيرو و آيين خالص و پاك ابراهيم گردد.

طبق آيات مؤمن كسي است كه نه تنها بايد به پيامبران الهي ايمان داشته باشد، بلكه به آنچه كه بر آنها نازل شده است، بايد ايمان داشت: «قولوا آمنا بالله و ما اُنزل الينا و ما انزل اِلي ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و عيسي و ما اُوتي النبيون من ربهم»؛[4] بگوييد ما به خدا ايمان آورده‌ايم و به آنچه برما نازل شده است و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد و آنچه به موسي و عيسي و پيامبران از طرف پروردگارشان داده شده است.

2. معيار نزديكي به انبيا: بايد بدانيم كه در آيه 68 از سوره آل عمران كه مي‌فرمايد سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروي كردند، در جواب اهل كتاب است كه درباره ابراهيم معتقد بودند كه پيامبر از آنها است به خاطر قرابت و خويشاوندي با ابراهيم يا مسأله نژادي آن را دليل بر پيوند خود با او مي‌دانستند، قرآن در جواب مي‌فرمايد: ولايت و ارتباط با پيامبران تنها به وسيله ايمان و پيروي از آنها است، بنابراين نزديكترين افراد به ابراهيم (و پيامبران) آنها هستند كه از مكتب او پيروي كنند و نسبت اهداف او وفادار بودند، احترام و نزديكي به پيامبران به خاطر مكتب آنها است، نه به خاطر نژاد و قبيله و نسبت آنها.

بنابراين كساني كه اهداف او را دنبال نكنند، از نزديكان او نخواهند بود و لو از قبيله و نژاد او باشند. لذا مي‌توان گفت: پيامبر اسلام و مسلمانها با تكيه بر روي اهداف ابراهيم صميمي‌ترين افراد به او هستند.[5] علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: سزاوارترين مردم به پيامبران آنها هستند كه به دستورات آنها داناتر باشند. بعد آيه 68 سوره آل عمران را تلاوت فرمود.[6]

خداوند در جايي ديگر معيار نزديكي به ابراهيم را اينگونه بيان مي‌فرمايد: « فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛[7] هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس نافرماني من كند، تو بخشنده مهرباني؛ در اين آيه ابراهيم مي‌خواهد بگويد: حتي اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند، از من نيستند و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران من هستند بنابراين پيروان تنها همان ها نبودند كه در عصر او يا اعصار بعد دركيش و مذهب او بودند، بلكه شامل تمام موحدان و خداپرستان جهان مي‌شود.[8]

در روايتي از امام باقر ـ عليه السّلام ـ است كه هر كس ما را دوست بدارد از ما اهل بيت است. راوي سؤال كرد: فدايت شوم براستي از شما است؟ فرمود: به خدا سوگند از ما است، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده‌اي كه مي‌گويد: و من تبعني فانه مني.[9]

3. جايگاه نماز: در جواب اين سوال كه آيا اگر كسي نماز نخواند از نزديكان پيامبران است؟ گفته مي شود كه خداوند نماز را در كنار ايمان به انبياء مي‌داند: « قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي»؛[10] خداوند مي‌فرمايد من با شما هستم و از شما حمايت مي‌كنم، اگر نماز را به پا داريد و زكات بدهيد و به پيامبران ايمان بياوريد.

از طرفي هم انبياء از طرف خداوند به نماز سفارش شده‌اند، مثلاً در مورد حضرت عيسي مي‌فرمايد: « وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا»؛[11] و تا زماني كه زنده‌ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است مانند در مورد اسماعيل مي‌فرمايد: «وَ كانَ يأمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكاةِ»[12] او همواره خانواده‌اش را به نماز و زكات فرمان مي‌داد. در مورد نماز مي‌فرمايد: «اقم الصلوة لذكري»؛[13] نماز را براي ياد من بپادار.

بنابراين اولاً: ابراهيم از جايگاه بالايي برخوردار است و به عنوان الگو معرفي شده است، ثانياً: نماز در تمام اديان بوده است و كسي كه مي‌خواهد از نزديكان پيامبرا

 

پاسخگویی به پرسشهای دینی_ میرداماد, [27.05.16 18:33]

ن باشد، بايد آنها را اطاعت كند و از آنها تبعيت كند، از جمله دستورات آنها برپاداشتن نماز است و كسي كه ادعا مي‌كند كه تابع پيامبر است، بايد تمام دستورات آنها اطاعت كند تا به آنها نزديك شود و الا اگر كسي واجبات را انجام ندهد، داخل در آيه «وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[14] مي‌شود كه معصيت او را انجام داده است و از او دور شده است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. نور الثقلين، عبد علي بن جمعه عروسي حويزي، قم، مطبعه العلميه، دوم، بي تا، ج1، ص354.

2. تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ 2، 1391، ج 12.

--------------------------------------------------------------------------------

__________________

[1] . ممتحنه/4.

[2] . نحل/123.

[3] . نساء/125.

[4] . بقره/136.

[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، قم، دار الكتب الاسلاميه، چاپ دهم، 1370، ج 2، ص 462.

[6] . طبرسي، مجمع البيان، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1365، ج 2، ص 770؛ ورك: نهج البلاغه، قم، دارالهجره، حكم 96، ص484.

[7] . ابراهيم/36.

[8] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1353ه‍ ش، ج 10، ص 362.

[9] . بحراني، هاشم، البرهان، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1419، ج 4، ص 335.

[10] . مائده/12.

[11] . مريم/31.

[12] . مريم/55.

[13] . طه/14.

[14] . ابراهيم/36.

 

درست است که بعضى آیات قرآن بر صفات منفى و به تعبیر دیگر وجود عامل شر در انسان تصریح مى‌کند و چنین عواملى اقتضاى گرایش به شر را ایجاد مى‌کند، اما در قرآن مجید عوامل دیگرى نیز ذکر شده است که مى‌توانند عوامل شر را کنترل کنند؛ مثلاً بعد از اینکه مى‌فرماید: «انسان حریص آفریده شده است» مى‌فرماید: «غیر از نمازگزاران»؛ یعنى، اینکه اگر چه انسان اقتضاى حریص بودن دارد، ولى کسانى که اهل نماز و اهل توجه به خدا هستند قدرت کنترل این عامل را دارند، پس عامل دیگرى هم در انسان هست که او را به نماز خواندن و توجه به خدا و عبادت و تعدیل و تهذیب اخلاق وادار مى‌کند که آن هم عاملى درونى و خدادادى است. نتیجه اینکه آیه مبارکه ناظر به وجود گرایش فطرى در انسان است و این اقتضا مى‌کند که در شرایط خاصى حریص و جزوع ... باشد، ولى در کنار آن

عوامل دیگرى هم هست که موجب تعدیل او شود. آیه مبارکه صرفاً در پى تعیین یک قوه، استعداد و اقتضا در انسان است که ممکن است زمانى این (قوه) در اثر تقویت و گرایش به همان سو، به (فعل) تبدیل شود و ممکن است در اثر وجود عوامل کنترل هرگز به فعلیت نرسد؛ یعنى، اینکه فعلیت بخشیدن به این عوامل امرى اختیارى است.

بنابراین همان گونه که (حرص) انگیزه درونى دارد، گرایش به جانب خدا نیز بر اساس (فطرت الله) صورت مى‌گیرد. پس هر دو عامل در نهاد انسان به طور فطرى وجود دارد که یکى از آنها انسان را به طرف مادیات و دیگرى به سوى معنویات مى‌کشاند هر دوى این عوامل موجود است، منتهى گاهى یکى از آنها ضعیف‌تر و دیگر قوى‌تر است. آیاتى که صفات شر را در انسان بیان مى‌کند، در مقام هشدار به آدمى است که چنین عوامل خطرناکى در او وجود دارد تا مواظب کنترل آنها باشد و آیاتى هم که از قبیل (فطرة الله) صفت خیر او را بیان مى‌کنند، در مقام توجه دادن او به عوامل فطرى خیر در اوست که هر دو دسته، عوامل خدادادى است و عواملى است که کسب آنها از محدوده اختیار آدمى خارج است، این گونه نیست که انسان براى آنکه خداجو شود احتیاج به کسب انگیزه خداجویى داشته باشد، بلکه انگیزه‌اى در نهاد انسان است که ممکن است شکفته شود یا نشود. شکفته کردن آنها ناشى از اختیار خود آدمى است و اگر بخواهیم از زاویه دیگرى به صفات شر در انسان بنگریم، باید بگوییم: اصولا حرص آدمى و تمایل شدید او به مال و منال، گرایشى اصیل نیست و انسان اصالتاً به دنبال آنها نیست. انسان اصالتاً به دنبال رسیدن به سعادت و کمال و خیر است و از روى اشتباه، مى‌پندارد که خیر و سعادت و کمال او در کسب مال نهفته است، لذا نسبت به کسب آن حریص مى‌شود. اگر او توجه داشت که خیر و کمالش در مال خلاصه نمى‌شود، بلکه مال وسیله‌اى است که مى‌تواند براى رسیدن به خیر او را کمک کند، چه بسا از حرص خود دست بر مى‌داشت و بخشیدن مال را موجب سعادت خود مى‌دانست. به هر حال در چنین مواردى یک عامل فطرى که طالب خیر و کمال خود است در شکل ناقصى ظهور مى‌کند و با جهل و پندار توأم مى‌شود وگرنه تمامى گرایش هاى آدمى (فى حد نفسه) خیر است؛ مثلاً (جاه طلبى) که صفتى مذموم تلقى مى‌شود در کمال جویى ریشه دارد آدمى طالب کمال خویش است، مى‌خواهد رشد کند و از دیگران جلو بیفتد. اصل این تمایل بد نیست، منتها بدى آن از این جهت است که آدمى راه رسیدن به آن را نمى‌داند و فکر مى‌کند که ارضاى این تمایل فقط از طریق خدعه و نیرنگ و... ممکن است او مى‌تواند به همین وسیله به والاترین مقام انسانى نایل شود و بدین طریق هر قدر که براى ارضاى این غریزه کوشش کند، کامل‌تر مى‌شود. مال دوستى و حرص هم غریزه‌اى فرعى، عارضى و غیر اصیل است، انسان در ابتدا مى‌خواهد از این طریق نیازهاى خود را برآورده کند، اما به تدریج با تقویت کردن آن، حالت غیر عادى و جنون آمیز پیدا مى‌کند.

یکى از اساتید بزرگوار ما نقل مى‌کردند که شخصى به عنوان سؤال و گدایى نزد حضرت آیة الله شربیانى آمده بود و خیلى اصرار مى‌کرد که از ایشان پول بگیرد، اما ایشان از هرگونه کمکى به آن سائِل امتناع مى‌کردند. کار به جایى رسید که شب تا صبح در خانه ایشان ماند و گریه و زارى کرد تا اینکه در همان جا مُرد بعد از آنکه لباسهاى او را درآوردند، با کمال تعجب دیدند که سراسر لباس او لیره طلاى عثمانى دوخته شده است. آرى، با داشتن صدها لیره طلا گدایى کردن! در کوچه خوابیدن! و از گرسنگى جان دادن! این جنون نیست؟ پول که باید فقط وسیله‌اى براى ارضاى نیازهاى اساسى انسان باشد، خود، اصالت پیدا مى‌کند. پولى که باید در خدمت انسان قرار مى‌گیرد، انسان در خدمت آن قرار گیرد. آیا این انگیزه، فطرى و طبیعى است؟ روشن است که نیست و اصلا غرایزى را که ما از روى مسامحه آنها را عامل گناه مى‌دانیم واقعاً عامل گناه نیستند. این غرایز تنها به دنبال ارضاى خویشند، غرایزنیستند که ما را به گناه وادار مى‌کنند؛ این انسان است که با انتخاب بد خویش، راه گناه را براى ارضاى آنها انتخاب مى‌کند.راه ارضاى غرایز در گناه خلاصه نمى‌شود، اما از آنجا که ارضاى آنها از طریق مشروع، مشکل‌تر است انسانهاى دون همّت براى ارضاى آنها به گناه ـ که احیاناً راهى آسان‌تر است ـ روى مى‌آورند. تمامى عوامل و غرایزى که در وجود انسان نهفته است، براى رشد و کمال و بقاى انسان آفریده شده است، اما همین عوامل رشد در راه انحراف و سقوط به کار گرفته مى‌شوند؛ مثلاً، ارضاى غرایزى از قبیل خوردن، آشامیدن و ارضاى غریزه جنسى در صورتى که فاعل آنها قصد عبادت و تقرب داشته باشد عبادت است و برعکس، در صورتى که قصد فاعل، صرفاً ارضاى غرایز بدون توجه به حلال یا حرام بودن آنها باشد زمینه سقوط آدمى را فراهم مى‌کند.

منبع:پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367-

 

برخی از کتاب های تفسیر که از روایات در تفسیر آیات بهره می گیرند،روایاتی از امام معصوم(ع) نقل کرده اند که آن حضرات در مقام بیان جلالت وعظمت ومنزلت حضرت زهرا(ع) ،ایشان را به قدر تفسیر نموده اند.

 

بسمه تعالی

کلمه طمأنینه و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است این واژه برگرفته از جمله (اطمأنت الارض) یعنی زمین مطمئن شد یا (ارض مطمئنه) یعنی زمین مطمئن و منظور زمینی است که در آن گودی ا ست و در هنگام باران آب در آنجا جمع می شود و نیز سنگ کوه هم به طرف آن سرازیر می گردد.
از آنجایی که ایمان ابراهیم(ع) در نهایت کمال است، پرسش و تقاضای وی آنگونه نیست که افاده کند احیاء مردگان از ناحیه خداوند دور از واقعیت است و قدرت خداوند را زیر سؤال برده باشد، که اگر چنین باشد لازمه اش انکار قلبی معاد است و این معنا با اصل عصمت انبیاء در تضاد می باشد، بلکه ابراهیم(ع) از خدای تعالی درخواست مشاهده زنده نمودن مردگان را کرده، نه بیان استدلالی، زیرا انبیاء(ع) مخصوصاً چون ابراهیم مقامشان بالاتر از آن است که معتقد به قیامت باشند درحالی که دلیلی بر آن نداشته و از خدا درخواست دلیل کنند. ایشان از چگونگی زنده کردن سؤال کرد نه از وجود آن. دیگر آنکه آیه شریفه دلالت می کند بر درخواست ابراهیم(ع) از کیفیت احیاء و زنده کردن نه اصل احیاء را، به عبارت دیگر سؤال از سبب و کیفیت تأثر به سبب است و این معنا به عبارتی همان ملکوت اشیاء است، و فرموده: انما امره اذا اراد شیاً ان یقول له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئ: «امر او هرگاه چیزی را بخواهد ایجاد کند تنها به این است که به آن بگوید: (باش) و او موجود شود پس منزه است خدایی که ملکوت هرچیزی به دست اوست». دلیل این مدعا ظهور آیه شریفه (کیف تحیی الموتی) یعنی مردگان را چگونه زنده می کنی، پس سؤال از کیفیت زنده کردن است که خود یکی از افعال خاص خدا و معرف او است، خدایی که سبب حیات هر زنده ای است. و این پرسش منافاتی با عقاید یقینی، ایمان و تصدیق ندارد بلکه درخواست حق الیقین که مرتبه ای بالاتر از یقین عادی است، کرده است.

امام صادق(ع) در روایتی که مرحوم صدوق در کتاب معانی الاخبار نقل کرد در تفسیر آیه (اذ قال ابراهیم رب کیف تحیی الموتی) چنین فرموده: این آیه متشابه است و معنایش این است که ابراهیم از کیفیت پرسید و کیفیت فعل خدای تعالی حقیقتی است که اگر عالمی (یا پیامبری) از آن آگاه نباشد برایش تعجب آور نیست و چنان نیست که توحیدش ناقص باشد.
در تفسیر عیاشی آمده :حضرت رضا(ع) در پاسخ کسی که از معنای آیه (ولکن لیطمئن قلبی) پرسیده بود مگر ابراهیم(ع) در قدرت خدا شک داشته است؟ فرمود: نه! ولیکن منظورش این بوده که خدا ایمانش را زیادتر کند.

بسمه تعالی

ایمان به خدا و پیامبر(ص) و اطاعت خدا و رسول(ص) واجب و ملازم یکدیگرند و جدا شدن آن دو از یکدیگر ممکن نیست زیرا اطاعت رسول از اطاعت خدا جدا نیست و بر هر مسلمان واجب است که به حکم و قضای خداوندی که از طریق پیامبر(ص) به مردم ارایه می شود گردن نهد و روی گردانی از احکام الهی چیزی جز نفاق نیست.
«و می گویند ایمان به خدا و رسولش آورده ایم و اطاعت امر می کنیم بعد از آن گروهی روی می گردانند » نور / 47.

حال با توجه به اصل ضروری عدم جدایی لازم و ملزوم، اطاعت رسول خدا یعنی فرمانبر بودن امر و نهی او( و شما آنچه را رسول دستور دهد اطاعت کنید و آنچه را نهی کرد واگذارید) حشر / 7؛
این پرسش کلیدی مطرح می شود: آیا ایمان به خدا و اطاعت او جز ایمان به دین و تدین به مناسک آن معنا دارد؟ و آیا ایمان به رسول و اطاعت او جز اطاعت از آنچه او به نام دین خبر می دهد می باشد؟!
بی هیچ درنگی پاسخ این پرسش دو وجهی روشن است، ایمان به چیزی ،ایمان به مقتضات و لوازم آن است و اگر کسی اعتقاد خود به لوازم را از دست بدهد در حقیقت ایمان به ملزوم یعنی اصل دین (وحی) را از دست داده است و تفکیک بین آندو (ایمان به دین بدون ایمان به شریعت و متاسک) ناشی از نفاق است و این همان چیزی است که آیه 47 نور بدان اشاره دارد: و ما اولئک بالمؤمنین (گویندگان این سخن مؤمن نیستند).
به بیان دیگر، آثار ایمان (اعتقاد درون) عمل به شریعت یا واجبات و محرمات دین است و نمی توان گفت شریعت را قبول نداشته ولی ایمان به صاحب شریعت و دین مورد را ادعا داریم. زیرا این گفته به منزله آن است که گفته شود خورشید بدون گرما قابل تصور است و در جای خود ثابت شده التزام به شئ التزام به لوازم آن است .

ظاهراً مقصود پرسش‌گر محترم ناظر به آيه شريفه 5 سوره عنکبوت است که مي‌فرمايد: من کان يرجوا لقاء الله فانّ أجل الله لآتٍ و هو السميع العليم؛ هر کس که به لقاء (ديدار) خداوند اميدوار و مشتاق است، بدرستي که هنگام اجل و وعده خداوند فرا رسد خدا شنوا و دانا است.
مفسرين قرآن درباره‌ي مفهوم لقاء اختلاف نظر دارند برخي لقاء الله را به بعث و برانگيخته شدن و گروهي به رسيدن و لقاء ملک الموت (عزرائيل) و حساب و جزاء و عده‌اي به ملاقات جزاي خداوند از ثواب يا عقاب و تعدادي به ملاقات حکم در قيامت، تفسير کرده‌اند.[1]
ولي به نظر مي‌رسد تفاسير فوق، تفسير مجازي است که نشانه‌اي بر آنها در قرآن يافت نمي‌شود ،شايد تفسير به لوازم ملاقات با خداوند باشد.
صاحب تفسير الميزان در اين باره مي‌فرمايد: منظور از لقاء الله يعني اينکه بندگان در نزد خداوند توقف و او را مشاهده مي‌کنند. بطوري که هيچ حجات و مانعي بين آنها و خداوند نيست، چون قيامت ‌بگونه‌اي است که ظرفیت ظهور همه‌ي حقايق دارد. شاهد بر مدعي آيه 25 سوره‌ي نور است که مي‌فرمايد:
و يعلمون ان الله هوالحق المبين.(و می دانند که به درستي خداوند همان حق آشکار است.) يعني با تمام وجود علم به وجود وعینیت خداوند آگاهي پيدا مي‌کنند.

به عبارت ديگر، ملاقات خداوند با يک شهود باطني است، چرا که در قيامت همه‌ي پرده‌هاي ضخيم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان کنار مي‌رود و حالت شهود به انسان دست مي‌دهد، اما چرا ملاقات خداوند با چشم سر نيست؟ روشن است که خداوند جسم نيست تا با چشم سر ديده شود ضمن آنکه جسميت مستلزم اشکالاتی بر قدرت و علم مطلق خداوند مي‌شود.

 


[1]. الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 16، ص 104.

 

لطفا به پرسش های قرآنی ذیل، پاسخ های کوتاه دهید؟

معماهای آیات

1ـ كدام آيه است كه دريك سوره 31 مرتبه تكرار شده است؟
جواب: آيه «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» در سوره الرحمن 31 مرتبه تكرار شده است.

2ـ «آية الكرسي» دركدام سورة قرآن قرار دارد؟
«آية الكرسي» در سوره بقره قرار دارد.

3. آيه معروف «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لََمجْنُونٌ...» در كدام سورة قرآن قرار دارد؟
آيه معروف «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لََمجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ» در سوره «قلم» قرار دارد.

4. دو آيه درقرآن كريم است كه تمام بيست و هشت حرف قرآن در آن آيات آمده است آن دو آيه در كدام سوره قرار دارند؟
آيات «154 سوره آل عمران و 29 سوره فتح».

5. در آية الكرسي كلمه «الله» چند بار تكرار شده است؟
چهار مرتبه در آية الكرسي كلمه «الله» ذكر شده است.

6. آيه مشهور «انا لله و انا اليه راجعون» در كدام سوره قرار دارد؟
«سوره بقره آيه 156».

7. در كدام آيه قرآن مدت روز قيامت بيان شده است؟
مدت روز قيامت در آيه «4 سوره معراج» بيان شده است.

8. آيه‌اي كه ملاك سنجش انسان‌ها است در كدام سوره قرار دارد؟
«آيه 13 سوره حجرات» ملاك سنجش انسان‌ها است.

9. كدام آيه است كه از هر دو طرف به همان صورت خوانده مي‌شود؟
آيه 3 سوره مدثر «ربك فكبر».

10. آيه معروف «بَقِيَّهُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» در كدام سوره قرار دارد؟
«آيه 86 سوره هود»

11
. قرآن داراي چند آيه سجده‌دار است؟
قرآن داراي «پانزده آيه سجده‌دار» مي‌باشد.

12. دعاي معروف «ربّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ...» در كدام سوره قرار دارد؟
دعاي «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» درسوره بقره آيه 201 قرار دارد.

13. دركدام يك از آيات نام پنج تن از پيامبران اولوالعزم بيان شده است؟
«در آيه 7 سوره احزاب»نام پنج تن از پيامبران اولوالعزم بيان شده است.

14. آيه معروف «ا َمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» در كدام سوره قرآن قرار دارد؟
آيه معروف «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» در سوره نمل آيه 62 قرار دارد.

15. در كدام آيه سوره جاثيه سه بار كلمه «رب» آمده است؟
كلمه «ربّ» در «آيه 36 سوره جاثيه سه بار» آمده است.

16. آيه معروف « ِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» در كدام سوره قرآن آمده است؟
آيه معروف «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» در آيه 13 سوره حجرات است.

17. كدام آيه در سوره مرسلات 10 بار تكرار شده است؟
آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» 10 بار در قرآن آمده است.

18. آيه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» دركدام سوره قرار دارد؟
اين آيه در سوره احزاب «آيه 56» مي‌باشد.

19. آيه «و رتل القرآن ترتيلا» در كدام سوره قرار دارد؟
آيه «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» در سوره «مزمل آيه 4» قرار دارد.

20. در كدام آيه هشت صفت از صفات حضرت حق بيان شده است؟
در آيه «23 سوره حشر» هشت صفت از صفات خداوند بيان شده است

21. آيه‌اي كه سر بريدة امام حسين ـ عليه السلام ـ در شام تلاوت فرمودند كدام آيه است؟
آيه‌اي كه سر بريدة امام حسين ـ عليه السلام ـ در شام تلاوت فرمودند «آيه 9 سوره كهف» مي‌باشد.

22. آيه معروف «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ ...» در كدام سوره آمده است؟
اين آيه در آيات آخر «سوره بقره» (285 و 286) مي‌باشد.

23. آيه مشهور «نور» در كدام سوره قرار دارد؟
آيه نور در «سوره نور» (آيه 35) مي‌باشد.

24. آيه «الحمدلله رب العالمين» در چند يك از سوره‌هاي قرآن بيان شده است؟
آيه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» درسوره‌هاي «حمد، صافات، مؤمن، زمر، يونس و انعام» بيان شده است.

25. كدام آيه در سوره «الشعراء هشت بار» تكرار شده است؟
آيه «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» در سوره شعراء هشت بار تكرار شده است.

26. آيه‌اي كه در سوره «الشعراء پنج بار» آمده است كدام است؟
آيه «وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلي رَبِّ الْعالَمِينَ» پنج بار در سوره الشعراء آمده است.

27. «آيه حجاب» در كدام سوره قرار دارد؟
«آيه حجاب در سوره نور آيه 31» قرار دارد

28. «آيه شهادت» در كدام سوره قرآن قرار گرفته است؟
«آيه شهادت در سوره آل عمران آيه 18» قرار گرفته است.

29. آيه معروف «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» در كدام سوره قرار دارد؟
سوره اسراء – آیه ٨١.

30. آيه معروف «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» در كدام سوره جاي گرفته است؟
آيه مورد نظر مربوط به «سوره آل عمران آيه 103» مي‌باشد

31. آيه «قصاص» در كدام سوره قرار گرفته است؟
اين آيه در «سوره بقره آيه 178» قرار دارد.

32. آيه معروف «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» در كدام سوره است؟
اين آيه در «سوه فتح آيه 1» قرار دارد.

33. آيه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» مربوط به كدام سوره است؟
اين آيه در «سوره حجر آيه 9» قرار دارد.

34. آيه‌اي كه به «ولايت» مشهور است در كدام سوره قرار دارد؟
آيه مشهور (ولايت) در «سوره مائده آيه 55» قرار دارد

35. كدام آيه معروف به «قنوت» است؟
آيه مورد نظر در «سوره بقره آيه 201» قرار گرفته است.

36. آيه«نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ» در كدام سوره جاي گرفته است؟
آيه «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ» در «سوره صف آيه 13» قرار دارد.

37. كدام آيه به «شق القمر» معروف است؟
آيه «شق القمر» در «سوره قمر آيه 1»‌ آمده است

38. آيه «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» در كدام سوره قرار دارد؟
آيه مورد نظر در «سوره مؤمن آيه 60» بيان شده است.

39. اين آيه در كدام سوره قرار دارد«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»
آيه فوق در «سوره انفال آيه 60» بيان شده است

40. آيه‌اي كه «پنج وقت نمازهاي يوميه» در آن آمده است در كدام سوره قرار گرفته است؟
آيه‌اي كه پنج وقت نمازهاي يوميه درآن آمده است درسوره «اسراء آيه 78» مي‌باشد.

41. آيه مشهور «تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي» در كدام سوره قرار دارد؟
اين آيه در سوره «مائده آيه 2». 42. در آيه «6 سوره مائده» مراحل وضو بيان شده است.

42. آيه «سلام و تحيت» دركدام سوره قرار دارد؟
آيه «سلام و تحيت» در «سوره نساء» آيه 86 قرار دارد

43. اين آيه در كدام سوره است: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؟
آيه فوق «آيه 269 سوره آل عمران» مي‌باشد.

44. آيه «مباهله» در كدام سوره قرار دارد؟
آيه «61 آل عمران».

45. آيه «استرجاع» كدام است؟
به آية «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» استرجاع مي‌گويند.

46. آيه‌اي كه مربوط به «اسراف» است در كدام سوره قرار دارد؟
آيه «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» در آيه «31 سوره اعراف»مي‌باشد.

47. اين آيه در كدام سوره قرآن قرار دارد «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» ؟
«277 شعراء».

48. آيه «استعاذه» در كدام سوره جاي گرفته است؟
آيه‌اي مورد نظر در سوره «نحل آيه 98» مي‌باشد.

49. كدام آيه است كه در سه سوره مختلف به يك صورت آمده است؟
آيه‌اي كه در سه سوره مختلف آمده «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» است كه درسوره‌هاي طور، مطففين و مرسلات بيان شده است

50. آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» در كدام سوره قرار دارد ؟
آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» در سوره (آل عمران آيه 185) قرار دارد.

51. نزول كدام آيه باعث «تغيير قبله» شده است؟

نزول آيه «144 سوره بقره» موجب (تغيير قبله) شده است.

52. در كدام آيه قرآن راجع به «توبه نصوح» توضيح داده شده است؟
راجع به (توبه نصوح) در آيه 8 سوره تحريم توضيح داده شده است.

53. اين آيه در كدام سوره قرار دارد «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» ؟
آيه فوق آيه «5 سوره قصص» مي‌باشد.

54. در كدام آيه «صفت يكي از معصومين ـ عليه السلام ـ » آمده است؟
«بقيت الله» از صفات حضرت مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ مي‌باشد كه درآيه 86 سوره هود قرار دارد

55. در كدام يك از آيه‌هاي قرآن نام «پنج نوع خوردني» آمده است؟
در آيه (61 سوره بقره) به اين خوردني‌ها اشاره شده: «تره، پياز، خيار، عدس و سير».

56. «دستور تخريب مسجد ضرار» در كدام آيه سوره توبه آمده است؟
اين دستور درآيه «107 سوره توبه» آمده است.

57. اين آيه در كدام سورة قرآن قرار دارد؟ «وَ إِذا قُرِأ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».
آية فوق در سوره «اعراف آيه 204» مي‌باشد.

58. آيه معروف «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» در كدام سوره قرآن قرار دارد؟
اين آيه درسوره «رعد آيه 28» مي‌باشد.

59. آيه «ملك» در كدام سوره است؟
آيات «26 و 27» سوره آل عمران.

60. اين آيه در كدام سوره جاي گرفته است؟ «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ».
اين آيه درسوره آل عمران «آيه 8» قرار گرفته است.

61. آيه «نُورٌ عَلي نُورٍ» در كدام سوره است؟
آيه (نور علي نور) در سوره نور «آيه 35» مي‌باشد.

62. «آيه دين» كدام است؟
«آيه 282» سوره بقره.

63. در كدام آيه خداوند هشت بار از خود سخن گفته است؟
در «آية 186 سوره بقره» خداوند هشت بار از خود سخن گفته است.

64. در كدام آيه قرآن كريم «شش بار» كلمه «الله» بيان شده است؟
در «آيه 282 سوره بقره»كه بزرگترين آيه قرآن كريم هست شش بار كلمه الله ذكر شده است.

65. نزول كدام آيه باعث تغيير ذكر سجود شد؟
نزول آيه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي» در آغاز سوره اعلي موجب تغيير ذكر سجود شد.

66. در چند آيه قرآن «راجع به حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ » اشاره شده است؟
در 405 آيه قرآن راجع به حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و صلم ـ اشاره شده است.

67. كدام آيه به «وام دادن» معروف است؟
«آيه 282 سوره بقره»به آية وام دادن نيز معروف است.

68. در چند آيه «راجع به بني اسرائيل» سخن به ميان آمده است؟
در «110 آيه» قرآن راجع به «بني اسرائيل» سخن به ميان آمده است

بسم الله الرحمن الرحيم. ضمن تشکر از توجه شما پرسش‌گر محترم به موضوعات و مسائل مرتبط با مسائل ديني باستحضار مي‌رساند، قرآن و احاديث اهل بيت(ع) دو منبع گرانسنگ اسلامي و شيعي مي‌باشند که از زبان خداوند و کلمات نوراني پيامبر(ص) و ائمه هدي که ترجمان وحي الهي هستند صادر شده، برماست که تلاش وافر نماييم که فهم خود را نسبت به منابع اصيل، عميق کرده و سعي نماييم به نکته‌هاي ناروشن و گاها پيچيده آنها دست يافته تا بدين وسيله به کسب معارف الهي نائل گرديم. پاسخ به پرسش‌هاي ده‌گانه شما هر يک از موضوعات مورد سؤال به تفکيک و با تکيه بر روايات و قرآن کريم ارايه مي‌گردد.
معناي واحد (الله واحد): براي کلمه واحد چهار معنا نقل شده که دوتاي از آنها درباره خداوند صادق و دو معناي ديگر صحيح نمي‌باشد، حضرت علي(ع) در پاسخ به پرسشي درباره کلمه واحد که در ميانه‌ي جنگ جمل مطرح شد چنين فرمود: واحد چهار معنا دارد؛

الف: واحد يعني موجودي که شبيه در ميان اشياء ندارد. ب: واحد يعني معنايي که قابل تقسيم عقلي و وهمي نيست. ج: واحد يعني آنچه که دو يا سه و ... نيست به عبارت ديگر همان يک در باب اعداد. د: واحد يعني يک نوع از جنس خاص.
از ميان معاني چهارگانه فوق دو معناي (الف و ب) درباره خداوند صادق است زيرا همانگونه که خداوند شبيه ندارد از حيث معنا و حقيقت نيز قابل تقسيم نيست اما اطلاق دو معناي (ج و د) بر خداوند باطل است زيرا اطلاق واحد در باب اعداد به معناي يک، بر خداوند مانع از آن نمي‌شود که خداي دوم و سوم نيز تصور نشود درحالي که چيزي که دو يا سه ندارد داخل در باب اعداد نمي‌شود. و نيز واحد به معناي نوعي از جنس (مثل انسان که داخل در جنس حيوان است) درباره خداوند بي معناست چون چيزي که شبيه ندارد داخل در نوع از جنس خاص نمي‌شود.[1]

1. شيخ صدوق معاني الأخبار، ص 96 ـ 97.




معني صمد (الله الصمد):
لغت دانان صمد را قصد يا قصد با اعتماد تعريف کرده‌اند و اهل تفسير گفته‌اند الصمد که صفت است معاني متعددي دارد ولي مفهوم اکثر آنها يک چيز است و آن عبارت است از کسي که مقصود در رفع حوائج و نيازها است و چون مقيد به قيدي نشده، مقصود در همه‌ي حوائج است.
واز آن‌جا که خداوند بوجود آورنده ی  همه‌ي اشياء (ماسوي الله) است، همه‌ي موجودات نيازمند او هستند درواقع او   مقصود هر حاجتي است و او منتهي اليه هر قصدي است و بواسطه او حاجت‌ها برطرف مي‌گردد.
با توجه به اين معنا نياز به خوردن و آشاميدن، زاد و ولد و هم شأن بودن ديگري در برابر خداوند و به عبارت ديگر هم کفو داشتن، مرتفع مي‌گردد.[1]
دربیان معني الصمد روايات متعددي وارد شده که به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
1ـ صمد کسي است که جوف ندارد (نياز ندارد)، امام موسي کاظم(ع).
2ـ صمد يعني سيد و آقايي که احتياج به اوست در کم و زياد، امام جواد(ع).
3ـ صمد يعني کسي که نمي‌خورد و نمي‌آشامد و نمي‌خوابد و دائمي است و از بين نمي‌رود، امام حسين(ع).
4ـ صمد کسي است که شريک ندارد و حفظ و نگهداري چيزي او را خسته نمي‌کند و هيچ چيزي از او غایب نيست، امام زين العابدين(ع).
5ـ صمد آقا و فرمانروايي است که اطاعت مي‌شود و فوق او أمر کننده يا نهي کننده‌اي نيست، امام باقر(ع).[2]

معني سبحان الله:
سبحان و تسبيح هر دو به يک معنا آمده؛ منزه داشتن حق جل و علا از نقايص عالم امکان و نشانه‌هاي حدوث و نيز عيوب ذات و صفات.[3]
قرآن به دفعات به موضوع تسبيح در آيات مختلف اشاره کرده که در اين زمينه مي‌توان به آيات ذيل مراجعه کرد:
بقره، 32؛ آل عمران، 191؛ مائده، 116؛ قلم، 29؛ حشر، 23؛ طور، 43؛ زخرف، 13 و 84؛ يس، 36 و 83؛ اسراء، 1 و 93 و 108؛ ق، 39؛ واقعه، 74 و 96؛ اعراف، 143؛ يونس، 10.
آيات فوق تنها بخشي از آيات است که به موضوع تسبيح اشاره کرده‌اند.
اما در روايات نيز به تسبيح خداوند پرداخته شده که به تعدادي از آنها اشاره مي‌شود:
1-امام صادق(ع) [سبحان الله يعني] منزه داشتن خداوند از هر آنچه که شايسته او نمي‌باشد.
2-امام علي(ع) [سبحان الله يعني] تعظيم جلال خداوندي و منزه کردن او از هر آنچه که مشرکان درباره خداوند مي‌گويند.[4]
ممکن است سؤال شود که در آيات تسبيح خدا گاهي به اشياءی از هر آنچه که در آسمان‌ها و زمين است نسبت داده شده، حال آنکه ظاهراً آنها زبان بيان مقام و عظمت خداوند را ندارند، پس تسبيح موجودات غير انسان چگونه است؟

در اين باره صاحب تفسیر الميزان چنین پاسخ داده:
روايات در باب تسبيح اشياء(ما سوی الله) با همه اختلافات زياد هستند و اينطور گمان مي‌شود که تسبيح آسمان‌ها و زمين از قبيل تسبيح به صوت است [مثل آنچه که انسان مي‌گويند (سبحان الله)] حال آنکه تسبيح آنها به حقيقت معناي کلام است و آن علم به تنزه ذات و صفات خداوند از نواقص است اين خود نوعي از کلام است و اگر در برخي از روايات سخن از تسبيح سنگ ريزه در دست پيامبر(ص) يا شنيدن تسبيح کوه‌ها و يا پرندگان توسط داود نبي(ع)، سخن رفته، در واقع همان درک تسبيح واقعي به تمام حقيقت از طريق کشف باطن و درک آن توسط اولياء الهي و نقل آن با ابزار الفاظ و کلمات است. همان‌گونه که انسان حقايقي رادرخواب درک مي‌کند ، ولي در هنگام بيان،آنهارا در غالب الفاظ منتقل مي‌کند، مثل آنچه که يوسف(ع) حقايقي را در قالب صورت خورشيد و ماه و ستارگان، رؤيت کرد.[5]خضوع وخشوع موجودات در برابر خداوند نشان از اعتراف آنهابه ربوبیت پروردگار وتقدیس وتسبیح مقام الوهیت است.



[1]. الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 20، جزء 30، سوره‌ي اخلاص ص 450.

[2]. معاني الأخبار، شيخ صدوق، ص 97 و 98.

[3]. لغت نامه دهخدا.

[4]. معاني الأخبا، شيخ صدوق، ص 101.

[5]. الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 13، ص 120 و 121.


معني الاول و الآخر

(هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شيء عليم) حديد / 3.
در علم کلام ثابت شده که خداي متعال بر هر چيزي که فرض شود قادر است ،قهراً با احاطه قدرتش به هر چيزي از هر جهت محيط هم است، پس هر آنچه اول فرض شود ، خدا قبل از آن بوده، پس او نسبت به تمام ماسوي خود اول است از آنچه که ما اولش فرض کرديم و همچنين هر چيزي که ما آخرينش فرض کنيم خداي تعالي بعد از آن هم خواهد بود چون قدرت و وجودش احاطه به آن نیز دارد هم به ماقبلش و هم به مابعدش، پس خدا آخر است، نه آن چيزي که ما آخرينش فرض کرديم.

البته روشن است که اوّليت خداي تعالي و آخرينش زماني و مکاني نيست و چنين نيست که در ظرف زمان اول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد و ازخصایص زماني و مکاني بودن منزه نباشد حال آنکه منزه است، چون خالق زمان و مکان و محيط به تمامي موجودات واوصاف آنها است.[1]
امام صادق(ع) در روايتي که از ايشان درباره‌ي آيه شريفه (هو الاوّل و الآخر )سؤال شده چنين پاسخ فرموده‌اند:
خداوند اوّل است البته نه اين معنا که ما اوّلين يا آخرين فرض مي‌کنيم، خداوند قديم و اول و آخر دائمي است بدون اول و آخر داشتن و محل حدوث حوادث هم نيست و ... او خالق همه‌ي اشياء است.[2]

معني  (و جاء ربک و الملک صفّاً صفّاً)؛ فجر / 22.
در اين آيه فعل آمدن (در قيامت) به خداي متعال و فرشتگان نسبت داده شده در حالي که خدا و فرشتگان جسم نيستند تا آمدن (همچون حرکت انسان و ساير موجودات زميني) تحقق پيدا کند، حال چگونه بايد آيه را تفسير کرد تا جسمانی بودن خدا (که لازمه آن نقص ومحدویت است)منتفي گردد. براي رفع شبهه فوق نیازبه است به ساير آيات و يا روايات رجوع شود تا به درک روشنی دست یابیم.
آيات نوزده سوره انفطار (والأمر يومئذ لله) و دويست و ده بقره (هل ينظرون الاّ ان يأتيهم الله في الظل من الغمام و الملائکة و قضي الأمر) و سي و سه نحل (هل ينظرون الاّ ان يأتيهم الملائکة او يأتي امر ربک) چنین می رسانند که در قيامت أمر (فرمان ـ حکم) خداوند مي‌آيد پس معلوم مي‌شود که مقصود از مجئ (آمدن) پروردگار، آمدن امر خداست زیرا در قيامت همه ی اسباب از کار مي‌افتد و همه کاره خداوند است  بدون اينکه واسطه‌اي در کار باشد[3]، ضمناً انتساب آمدن به خدا به معناي عرفی ، مستلزم است که خدا جسم باشد و در مکان قرار گيرد حال آنکه در علم کلام ثابت شده خدا جسم نيست و از همه‌ي اوصاف آن مبرا است و واگرنه محدود و انتساب صفات کمالي به او بي معني است. اما آمدن فرشتگان در قيامت به معناي حضورآنها در صفوف مختلف، گرداگرد اهل محشر حاضر است. در روايتي که شيخ صدوق از قول امام رضا(ع) نقل کرده چنین می خوانیم که آمدن خدا به آمدن امر خداوند تفسير شده نه آمدن به شيوه موجودات جسماني.[4]

معني (سخر الله منهم)

(الذين يلمزون المطّوعين من المؤمنين في الصدقات و الذين لايجدون الاّ جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم) توبه / 79.
«کساني که از فرط بخل و بدنفسي، عيب جوئي مي‌کنند بر آن مؤمناني که از فرط سخاوت علاوه بر واجبات به صدقات مستحب نيز فقيران را دستگيری مي‌کنند ،مؤمناني را که از اندک چيزي که مقدور آنهاست هم در راه خدا مضايقه نمي‌کنند، خدا هم آنها را در مقابل تمسخربه مؤمنان البته مجازات مي‌کند؛ مؤمنان را رحمت ابد و به آنها عذاب دردناک خواهد رسيد».
بنظر می رسد براي پرسش‌گر محترم اين سؤال مطرح شده، چگونه تمسخر که يک عمل غير اخلاقي است به خداوند نسبت داده شده است؟ رفع ابهام به اين است که آيا مفهوم و معناي تمسخر منسوب به خدا همان است که به ديگران نسبت داده مي‌شود يا خير؟!
اهل لغت مسخره کردن را به مضحکه کردن، ريشخند نمودن، استهزا کردن معنا کرده‌اند[5]؛ (تمسخر ـ مسخره، سخريه از يک ريشه هستند)
آيا چنين است که خداوند مضحکه کنندگان مؤمنان را به ريشخند مي‌گيرد؟ آيا آنها را به مجازات عملشان در دنيا به تمسخر مي‌گيرد؟همان گونه که جاهلان چنین می کنند!
ظاهراً چنين نيست زيرا خداوند حکيم است و از کارهاي عبث و بيهوده مبرا است.
پس جمله سخر الله منهم (خداوند منافقان وکافران را مسخره مي‌کند)، به اين معني نيست که خداوند اعمالي همانند آنان انجام مي‌دهد، بلکه همان‌گونه که مففسران گفته‌اند منظور اين است که مجازات استهزاء کنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مي‌کند که همچون استهزاء شدگان تحقير شدند.[6]
از امام رضا(ع) نقل شده: خداوند استهزاء نمي‌کند بلکه آنها را جزاء استهزاء کنندگان مي‌دهد.[7]

معنای آیه (نسوا الله فنسیهم انَّ المنافقین هم الفاسقون) توبه / 61.
(فراموش کردند خدا  را، پس خدا آنها را فراموش کرد به درستی که منافقان همان فاسقانند.)
منظور از واژه (نسیان خدا) در این آیه شریفه چیست؟ آیا بر خداوند فراموشی مستولی می شود؟نسیان یعنی فراموشی که مقابل حفظ ، ذکر، یاد، است  ،[8] با توجه به معنای نسیان سزاوار نیست خداوند به این صفت نام برده شود، زیرا مستلزم انتساب جهل و ضعف به خداوند است درحالی که خدا از همه­ی صفات ناقص مبرا است.
مفسرین در تفسیر آیه چنین گفته­اند: روشن است، نسبت نسیان به خدا، به معنی فراموشی واقعی نیست، بلکه کنایه از این است که با آنها(منا فقان) معامله شخص فراموش شده می­کند یعنی هیچ­گونه سهمی از رحمت و توفیق خود، برای آنها قائل نمی­شود. این­گونه تعبیر حتی در سخنان روزمره نیز دیده می­شود که مثلاً می­گوییم: چون تو وظیفه خود را فراموش کردی، ما هم به هنگام پرداختن مزد و پاداش تو را فراموش خواهیم کرد یعنی مزد و پاداش به تو نخواهیم داد.[9]
علامه طباطبایی( ره) در تفسیر آیه می­نویسد: [منافقان] از انفاق در راه خدا اجتناب می­کنند و به عبارت دیگر  با  پشت کردن از ذکر خدا، او را فراموش کردند چون فاسق و غیر مؤمن هستند و از زی عبودیت خارج شدند، پس خداوند آنها را در هنگام پاداش فراموش کرد پس پاداش بندگان ذا کر مقام پروردگار را به آنها نداد.[10]
نتیجه می­گیریم: نسیان در این آیه و سایر آیات هنگامی که به خدا نسبت داده می­شود به معنای نسیان منسوب به آدمیان یعنی فراموشی از روی سهو نیست بلکه فراموشی عمدی به معنی ندادن پاداش و در نظرنگرفتن منافقان و کافران است.
امام رضا(ع) در تفسیر آیه مورد بحث فرموده است:
خداوند تبارک و تعالی سهو و نسیان ندارد بلکه مخلوق سهو و نسیان دارد آیا نشنیده­اید که خداوند می­فرماید: (و ما کان ربک نسیّاً)[11] و بدرستی که خداوند مجازات می­کند کسی را که خدا و روز قیامت را فراموش کند، ومجازات آنهابه این است که خودشان را فراموش کنند. همان­گونه که خداوند فرموده است: (و لا تکونوا کالذین نسوالله فأنسهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)[12] و (فالیوم نَنساهم کما نسوا لقاء یومهم هذا)[13] یعنی آنها را رها می­کنیم همانگونه که دیدار ما در قیامت را فراموش کردند.[14]


معنای آیه­ی: انّ المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم. نساء / 142.
(به تحقیق منافقان می­خواهند خدا را فریب دهند حال آنکه خداوند آنها را خدعه می­کند.)
لغت شناسان خدعه را فریب و نیرنگ تعریف کرده­اند، حال این پرسش مطرح می­شود که چگونه خداوند با علم بی­نهایت که با خبر از آشکار و پنهان است، فریب منافقان را می­خورد و آیا چگونه است که خداوند نسبت به منافقان خدعه می­کند در حالی که خدعه ناپسند است؟
در پاسخ گفته می­شود منافقان  برای رسیدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نیرنگ وارد می­شوند حتی می­خواهند به خدا خدعه زنند (زیرا فریب پیامبر(ص) و مؤمنان فریب خدا است) که در واقع خود را خدعه زده­اند چون برای به دست آوردن چیزی کم ارزش، سرمایه­های بزرگ خود را از دست می­دهند (سرمایه ایمانی، اخلاقی و انسانی).
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیه فوق می­نویسد: این منافقین با اعمالی که ناشی از نفاقشان است یعنی با اظهار ایمان در نزد مؤمنین و نزدیک کردن خود به آنهاو حضور در مجالس و محافل آنان قصد دارند خدا را و یا به عبارتی پیامبر(ص) و مؤمنین را فریب دهند تا با اظهار ایمان ظاهری و اعمال خالی از حقیقت ،از آنان استفاده نمایند در حالی نمی­دانند  آن کسی که راه را برای اینگونه نیرنگ­ها برای آنان باز کرده و جلوی آنان را نگرفته همان خدای سبحان است و همین خود، خدعه­ای است از خدای تعالی نسبت به ایشان و مجازاتی است در برابر سوء نیت و اعمال زشت پنهانیشان، پس خدعه منافقین عیناً همان خدعه­ی خدای تعالی به ایشان است.[15]

معنی رضا  و سخط خدا
رضا و سخط چندین بار و در آیات متعدد وارد شده است مائده / 80، محمد / 28، آل عمران / 162، مائده / 119، توبه / 100، فتح / 18، مجادله / 42 و ... .
این دو واژه از حیث معنایی با یکدیگر متفاوت بلکه متضاد هستند. اهل لغت رضا را به خشنودی، خرسندی و ... تعریف کرده­اند[16] مفهوم سخط ضد معنای رضا است رضا از نگاه انسانی یعنی موافقت نفس آدمی به چیزی بدون تضاد و تدافع وقتی گفته می­شود رضایت به چیزی یعنی موافق با او بدون امتناع و بدون کراهت، و آن هنگام که گفته می­شود بنده از خدا راضی است یعنی از آنچه خدا برای او در نظر گرفته ناراحت نیست و آنچه را که خداوند از آن خشمگین است ناراحت می­شود به عبارت دیگر؛ وقتی بنده از قضای الهی راضی باشد به مقام رضا رسیده است اما رضایت خدا که از صفات فعل است نه ذات (زیرا اگر از صفات ذات باشد مستلزم تغییر و تبدل (از رضا به سخط و بالعکس) ذات خداست که باطل است) به این معنا است که وقتی خداوند رضا  به کسی یا عمل او دارد با بنده خود معامله راضی می­کند یعنی رحمت خود را شامل حال او می­گرداند و یا او را مشمول نعمت خود می­سازد و آن هنگام که سخط یا خشم به کسیدارد یعنی  خدا با بنده خود معامله ساخط (سخط کننده) می­کند به این معنا که او را از رحمت خود منع می­کند و یا نقمت و عقوبت خودش را بر او مسلط می­سازد. حال با توجه به تعریف رضا و سخط خدا (رضا و سخط از صفات فعل)، ممکن است در شرایطی خدا وند به صفت رضا و در شرایط دیگر توصیف به سخط شود . به عنوان مثال خداوند در سوره­ی فتح آیه 18 می­فرماید: به تحقیق خداوندآن هنگام از آن مؤمنینی رضایت­مند بود ، که زیر درخت با تو بیعت کردند، مفهوم آیه می­رساند خدا آن هنگام که با تو بیعت کردند به اعتبار اینکه کار صالحی را انجام دادند راضی بود ولی ممکن است بعدها مرتکب عمل زشتی شوند که موجب خداوندخشم شوند.[17]

 

 

 


[1]. الميزان، محمد حسين طباطبايي، سوره حديد، آيه 3.

[2]. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 104.

[3]. الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج 20؛ سوره فجر، آيه 22.

[4]. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 105.

[5]. لغت نامه دهخدا.

[6]. تفسير نمونه، ج 8، ص 37.

[7]. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 105.

[8]. لغت نامه دهخدا.

[9]. تفسیر نمونه، ج 8، ص 16.

[10]. المیزان، ج 9، ص 347؛ توبه / 67.

[11]. مریم / 64.

[12]. حشر / 19.

[13]. اعراف / 51.

[14]. معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 106 و 107.

[15]. المیزان، ج 5، سوره­ی نساء آیه­ی 142.

[16]. لغت نامه دهخدا.

[17]. المیزان، محمد حسین طباطبایی، ج 9، ص 388 و 389.

 

آیات مبارکه 34 و 35 بر این معنا دلالت می کنند که پیامبران الهی از جنس بشر بوده تا آنها آیات خداوندی را بر مردمان بازگو کرده تا به واسطه تبعیت از پیامبران به پرهیزکاری و عمل صالح روی آورند و کسانی که در این مسیر، آیات الهی را تکذیب کنند و در برابر آن تکبر نمایند اهل دوزخ و جاودان در آن خواهند ماند.

از پاسخ به پرسش قبلی به دست آمد که هیچ پیامبری چه صاحب کتاب باشد یا نباشد و یا انسان باشد یا نباشد، بعد از نبی مکرم اسلام(ص) برانگیخته نخواهد شد، ضمن اینکه هیچ دلیلی بر ارسال رسول یا نبی از میان سایر موجودات از جمله جنیان وجودندارد حتی در سوره مبارکه جن که به شرح برخی احوالات اجنه پرداخته سخنی از نبی یا رسول از آنها نشده است، از اطلاق آنیه 40 سوره احزاب هم استفااده می شود که پیامبر اسلام آخرین نبی و خاتم انبیاء برای همه صاحبان عقل و شعور است.

خاتم النبیین واژه ای است که دو معنا درباره آن وارد شده 1_ خاتم النیین یعنی ختم کننده رسولان و آخرین پیامبر که هیچ پیامبری بعد از او نخواهد آمد؛ 2_ خاتم النبیین یعنی نگین انبیاء، سرآمد و بزرگترین نبی در میان انبیاء؛ گرچه معنای دوم خالی از لطف نیست ولی با توجه به مفهوم آیه 40 سوره احزاب معنای اول نزدیکتر به واقع است یعنی پیامبر اسلام آخرین فرستاده خداست و کسی به عنوان پیامبر (صاحب شریعت و بدون شریعت) بعد از او نخواهد آمد.

واژه نبی عام است خواه صاحب کتاب باشد یا نباشد و رسول خاص است و به کسی گفته میشود که صاحب کتاب باشد