قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
سوره جن هفتاد و دومین سوره قرآن كریم است هفتاد و دومین سوره قرآن كریم است كه مكی و 28 آیه دارد.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در فضیلت این سوره فرمودند: هر كس سوره جن را قرائت كند خداوند به تعداد همه جنیان و شیطان هایی كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را تصدیق یا تكذیب كردند ثواب آزادی بنده به او خواهد داد.1
امام صادق علیه السلام در روایتی آورده اند: هر كس سوره جن را زیاد قرائت كند در دنیا آزاری از جنیان به ائ نمی رسد و نه چشم زخمی و نه سحر و نه مكری و نیز، همراه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود و می گوید : پروردگارا چیزی در عوض آن نمی خواهم و آن را با هیچ چیز عوض نمی كنم و نمی خواهم تغییری در آن ایجاد شود.2
امام صادق علیه السلام فرمودند: قرائت سوره جن موجب فرار شیطان از آن جایگاه می شود و كسی كه می خواهد به سراغ سلطان و حاكم ستمگری برود با خواندن این سوره امنیت می یابد. و نیز کسی که سرگردان است با قرائت این سوره خداوند راه برون شدنش را آیان می کند همچنین هر کس بر قرائت این سوره مداومت ورزد در حالی که در تنگی و سختی باشد خداوند در گشایش را بر روی او باز می کند
آثار و بركات سوره جن
1) ملاقات كردن پیامبر اكرم صلی اله علیه و آله وسلم در خواب
از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده است: هر كس بر تلاوت سوره جن مداومت ورزد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم را در خواب می بیند و هر چه بخواهد به او داده می شود. 3
2) افزایش فهم و درك
هر كه این سوره را بخواند و بشوید و بنوشد هر چه بشنود یاد بگیرد و با هر كس مناظره كند غالب گردد...4
3) ادای قرض
...اگر صاحب حزن و اندوه این سوره را بخواند اندوهش به شادی مبدل می گردد و اگر قرض دار این سوره را به نیت ادای قرض بخواند ادا می گردد...5
4) آزاد شدن محبوس
...اگر این سوره برای اسیری خوانده شود آزاد می شود...6
5) برای دور شدن جن و...
امام صادق علیه السلام فرمودند: قرائت سوره جن موجب فرار شیطان از آن جایگاه می شود و كسی كه می خواهد به سراغ سلطان و حاكم ستمگری برود با خواندن این سوره امنیت می یابد. و نیز کسی که سرگردان است با قرائت این سوره خداوند راه برون شدنش را آیان می کند همچنین هر کس بر قرائت این سوره مداومت ورزد در حالی که در تنگی و سختی باشد خداوند در گشایش را بر روی او باز می کند. 7
================================
پی نوشت:
(1) مجمع البیان، ج1، ص140
(2) ثواب الاعمال، ص120
(3) بحارالانوار،ج53، ص33
(4) المصباح کفعمی، ص459
(5) همان
(6) همان
پاسخ به اینها در بحثهای ما روشن خواهد شد. قرآن شریف كه چیزی را فرو گذار نكرده و جامعیت آن بر كسی پوشیده نیست، در تمامی مسائل مربوط به دعا، رهنمودهای بسیار روشن و جالبی را فرموده و در این جا كه محور سخن درباره لزوم و ضرورت دعاست به دو آیه اشاره میشود تا فطرتهای خفته و آشفته در خواب بیدار شوند و بیش از پیش به این مهم بپردازند.
«قُلْ ما یَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُكُمْ»[1]؛ بگو اگر دعایتان نباشد پروردگار من اعتنایی به شما ندارد.
«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ»[2]؛ یعنی پروردگارتان گفته: مرا بخوانید تا اجابتتان كنم كسانی كه از پرستیدن من كبر میورزند به خواری به جهنم وارد خواهند شد.
امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ در تفسیر و تبیین این دو آیه چنین فرموده است: منظور از كلام خداوند كه میفرماید: ان الذین یستكبرون... دعاست كه برترین عبادت دعا میباشد.[3] و از آن گرامی سؤال شد آیا زیاد قرآن خواندن بهتر است یا زیاد دعا كردن.[4] امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: دعا خواندن، آیا نشنیدهای كه خداوند متعال میفرماید: «قل ما یعبو ابكم...» بگو اگر دعایتان نباشد پروردگار من به شما اعتنایی ندارد.
ادب در دعا
این كه انسان باید بداند چه چیزهایی از پروردگار خویش طلب كند و چه عباراتی را در این مرتبه استخدام نماید تعبیر به ادب در دعا میشود.
قرآن و عترت به ما آموختهاند كه چگونه دعا كنیم و چه چیزهایی را جهت سعادت دنیا و آخرت خویش از حضرت حق مسألت نماییم.
در قرآن اغلب آیاتی كه به عبارت ربّنا مزین شده بیانگر این واقعیت است كه اهل ایمان را ارشاد فرماید تا چه چیزهایی را با چه جملاتی از خداوند تبارك وتعالی طلب كنند.
«رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[5]؛ خدایا در دنیا و آخرت بر ما نیكی عطا كن و ما را از آتش نگه دار.
«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَكَ»[6]؛ خدایا ما را از مسلمین قرار ده و نسل ما را از ایمان آورندگان بر تو قرار ده.
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَهً»[7]؛ خدایا قلب ما را بعد از هدایت آلوده نكن و برنگردان و رحمتت را بر ما هدیه كن.
و دهها آیات دیگر كه همانند آیات فوق، ادب در دعا را به ما میآموزند.
چند چیز نشانگر رعایت ادب در دعا محسوب میشود، كه اینك به مواردی از آنها میپردازیم:
1. بسم الله الرحمن الرحیم؛ رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرماید دعایی كه اولش با بسم الله شروع شود رد نخواهد شد.[8]
2. ثنا و تمجید پروردگار؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرمایند: در نوشتههای امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بود كه قبل از دعا، مدح و ثناء حضرت حق را بگویند.[9]
3. صلوات بر محمد و آل محمد.
4. توسل به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ: امام رضا ـ علیه السّلام ـ فرمودند: هر گاه از خداوند تبارك و تعالی تقاضایی داشتی بگو خداوندا از تو میخواهم كه بحق محمد و علی كه نزد تو مقام والایی دارند حاجت مرا برآورده سازی.[10]
5. دعا در حق دیگران
اخلاص در دعا
اخلاص در دعا به خاطر تفاوت درك و شناخت افراد مراتبی دارد. بعضی در این مقام هستند كه انگیزه را از دعا خواندن از مقاصد مادی و دنیوی پاك كنند و با توجه به ثواب و عقاب اعمال و به قصد رسیدن به حور و غلامان و قصرهای آخرت و ترس از عذاب دوزخ دعا میخوانند و به همین علت در كتابهای دعا جستجو میكنند و هر دعایی كه ثواب اخروی بیشتری داشت انتخاب میكنند.
و برخی پا را فراتر نهاده و بدون طمع رفتن به بهشت و یا ترس از آتش جهنم، بلكه فقط جهت برقراری ارتباط با معبود و انس با حضرتش دعا میخوانند كه این گروه از احرار و آزادگانند.
«قل انّ صلاتی و نسكی و محیای و مماتی لله رب العالمین»[11]؛ بگو ای پیامبر همانا نماز و طاعات و كلیه اعمال من و زندگی و مرگ من همه برای خداست، كه پروردگار جهانیان است.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ عبادتهای مردم را به سه دسته تقسیم میفرمودند:
انّ قوماً عب
ال عمران، 193.
[20] . بقره، 201.
دوا الله رغبهً فتلك عباده التجار: گروهی خداوند را به امید بهشت عبادت كردند كه آن عبادت بازرگانان است.
انّ قوماً عبدوا الله رهبهً فتلك عباده العبید: و گروهی خداوند را از ترس جهنم عبادت كردند كه آن عبادت بردگان است.
انّ قوماً عبدوا الله شكراً عباده الاحرار و گروهی خداوند را عبادت كردند از روی شكر و سپاس كه آن عبادت آزادگان است.[12]
قصه همه وصل حور و خلد برین است
غایت مقصود ما نه آن و نه این است
شرایط استجابت دعا
در قرآن نكات مهمی دیده میشود كه حكایت از شرایط استجابت میكند (كه خلاصه وار اشاره میشود):
1. معرفت و باور به این كه پروردگار مالك علی الاطلاق است و همه چیز را در دست قدرت خویش دارد و اگر اراده كند پیچیدهترین گرهها را باز میكند. «تَبارَكَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ بزرگ است آن كه سلطنت به كف اوست و او به همه چیز تواناست.[13]
2. دل را مصفّا كردن، حساسیت و عظمت دل نسبت به سایر اعضا بر كسی پوشیده نیست و بیتردید وقتی دل مصفّا شد دعا اثر میبخشد. « أُولئِكَ كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»؛ این مردم پایدارندكه خدا بر دلهایشان نور ایمان انگاشته و بروح قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده است».[14]
3. استفاده از لقمه حلال؛ شاید بعضی توجه نداشته باشند كه خوردن مال حرام چه اثرات سوء بر وجودشان میگذارد و چگونه راه استجاب دعا را مسدود مینماید؛ « وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ مال یكدیگر را بناحق نخورید و كار را به محاكمه قاضیان نیفكنید كه به وسیله رشوه و زور پارهای اموال مردم را بخورید با این كه شما آگاهی دارید.[15]
4. تضرع و انابه: «ادعوا ربّكم تضرّعاً و خفیهً»؛ پروردگار خویش را با تضرع وزاری و در نهان بخوانید.[16]
انس دایمی با دعا
این نمك نشناسی است كه انسان در مواقع گرفتاری و هجوم مشكلات به درگاه الهی التجاء و انابه كند و همین كه حاجتش برآورده شد و به مرادش رسید دست از دعا و نیایش بردارد و از آن بدتر گاهی ناسپاسی و طغیان كند.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ ما كانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ»؛ چون انسان را سختی رسید پروردگار خویش را بخواند و سوی او بازگردد وچون خدا نعمتی از جانب خویش بدو دهد آن سخت را كه سابقاً خدا را به رفع آن میخواند فراموش كند.[17]
طلب مغفرت و رحمت: در تمام قرآن 9 مورد به قهر خداوند، 20 مورد به سخط او، 13 مورد به انتقام حقتعالی اشاره شده، در حالی كه به فضل حضرت پروردگار 107 مورد و به غفران و مغفرت 180 مورد و به رحمت او 352 مرتبه اشاره گردیده است. البته به غیر از 113 باری كه اوّل سورههاو در سوره نمل دو بار قرار گرفته و این همه گواه این حقیقت است كه ای بندگان الهی خود را زیر چتر رحمت خداوند مهربان و رؤف قرار دهید كه خود فرموده است: كتب علی نفسه الرّحمه؛[18] یعنی رحمت را برای خود نوشته و واجب كرده است پس انسان همواره باید طلب مغفرت و رحمت كند، چنان كه از آیات زیادی بر میآید كه به یكی از آنها اشاره میكنیم.
«ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفّر عنا سیّئاتنا و توفّنا مع الابرار»؛ پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهایمان را بپوشان و مرا با نیكان بمیران.[19]
دعا برای سعادت دنیا و آخرت: « رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[20].
از بعضی آیات شریفه قرآن مثل آیه 193 و 194 از سوره آل عمران و 7 تا 10 سوره مؤمن برداشت میشود كه ضمن داشتن عمل و انجام تكالیف شرعی باید جهت سعادت دنیا و آخرت در درگاه الهی دعا كرد و از حضرت حق خواست كه رفع گرفتاری دنیا و عذاب آخرت را از ما بنماید.
_________
[1] . فرقان، 77.
[2] . مومن، 60.
[3] . كافی، كلینی، دار الكتب الاسلامیه، ج 2، ص 446.
[4] . بحار الانوار، مجلسی، ج 93، ص 299 و 300.
[5] . بقره، 201.
[6] . بقره، 128.
[7] . آل عمران، 8.
[8] . بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 93، ص 315.
[9] . بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 93، ص 315.
[10] . بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 96، ص 22.
[11] . زمر، 2.
[12] . نهج البلاغه، علی ـ علیه السّلام ـ حكم و مواعظ، 237.
[13] . ملك، 1.
[14] . مجادله، 22.
[15] . بقره، 188.
[16] . ق، 33.
[17] . زمر، 8.
[18] . انعام، 12.
[19] .
کلمه کرسی به معنای اقتدار ویا علم در آیه ۲۵۵سوره مبارکه بقره آمده است اما آیت الکرسی تنها به این آیه گفته نمی شود بلکه مجموع آیات ۲۵۵ و۲۵۶ و۲۵۷ اطلاق می گردد.
دو گروه خلود در جهنم دارند وبخشش خداوند شامل آنها نمی شود :
1-کافری که با حال علم به وجود خداوند از دنیا برود و اصطلاحا با جحود وعناد لفظی
خداوند را انکار می کند در حالی که قلب او به وجود خدا ایمان دارد.
2- کسی یا کسانی که مومن بی گناه را عمدا به قتل رسانده وبدون توبه وقصاص ویا گذشت اولیاء مقتول ،از دنیا رفته اند .
1. داستان معراج پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ » در كدام سوره بيان شده است؟
2. نام كدام پيامبر بيشتر از ديگر پيامبران در قرآن ذكر شده است؟
3. كدام پيامبر به پيامبر بتشكن معروف بود و كفار نيز او را به آتش انداختند ولي به خواست خداوند سالم بيرون آمد؟
4. «ماجراي ولادت حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » در كداميك از سورهها بيان شده است؟
5. صفت كداميك از پيامبران «ذبيح الله» است؟
6. كدام پيامبر مردگان را زنده ميكرد و نابينايان را نيز شفا ميداد؟
7. كدام پيامبر مدتي در شكم ماهي زندگي كرد؟
8. چه تعداد از سورههاي قرآن به نام پيامبران است؟
9. پيامبري كه قومش به لجاجت و بهانهگيري شهرت داشتند چه نام داشت؟
10. كدام پيامبر به سفر آسماني رفت؟
11. فرزندان كداميك از پيامبران به بني اسرائيل معروف هستند؟
12. كدام پيامبر نجار بود و كشتي ساخت؟
13. نام چند پيامبر را ذكر كنيد كه اسمشان با حرف «ي» شروع ميشود؟
14. داستان حضرت سليمان ـ عليه السلام ـ و بلقيس در كدام سوره بيان شده است؟
15. كداميك از پيامبران هم اكنون زنده است؟
16. كداميك از پيامبران لقب «دوست خدا» را داشت؟
17. كداميك از پيامبران به خاطر حمايت از عفت و حجاب به شهادت رسيد؟
18. چه تعداد از پيامبران نامشان در قرآن آمده است؟
19. كدام پيامبر بدون پدر و مادر بدنيا آمد؟
20. در قرآن كريم از چند پيامبر به عنوان «اسوه حسنه» نام برده شده است؟
21. چه تعداد از پيامبران اولوالعزم نامشان در قرآن ذكر شده است؟
22. كدام پيامبر اولين شخصي بود كه به آسمان صعود كرد؟
23. نام گرامي رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ چند بار در قرآن آمده است؟
24. كداميك از پيامبران در سن پيري صاحب فرزند شد؟
25. كدام پيامبر عمويش كافر بود؟
26. كداميك از پيامبران آمدن يكي ديگر از پيامبران را بشارت داد؟
27. نام كدام پيامبر كمتر از ديگر پيامبر در قرآن ذكرد شده است؟
28. كدام پيامبر مدتي شغلش چوپاني بود؟
29. قرآن كريم از داستان كدام پيامبر به عنوان «احسن القصص» (بهترين داستانها) ياد كرده است؟
30. نام چه تعداد از جنگهاي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و صلم ـ در قرآن ذكر و يا به آنها اشاره شده است؟
31. كدام پيامبر بدون پدر به دنيا آمده است؟
32. دو تن از پيامبراني كه نامشان در قرآن ذكر شده و تا آخر عمر ازدواج نكردهاند را نام ببريد؟
33. كدام پيامبر بود كه با حيوانات سخن ميگفت و سخنان آنان را نيز ميشنيد؟
34. كدام پيامبر را در كودكي برادرانش به چاه انداختند؟
35. كدام پيامبر بود كه پسرش از فرمان او سرپيچي نمود و غرق شد؟
36. كدام پيامبر براي عمويش استغفار كرد؟
37. كداميك از پيامبران يكي از مردمان سرزمين خود را كشت؟
38. كدام پيامبر به «همسخن خدا» ملقب بود؟
39. نام «16 پيامبر» در يكي از سورههاي قرآن ذكر شده نام آن سوره چيست؟
40. كدام پيامبر مورد تمسخر قومش قرار گرفت؟
41. سورههايي كه به «پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ » منسوبند كدامند؟
42. كدام پيامبر به «شيخ الانبياء» معروف است؟
43. نام چند پيامبر با حرف «الف» شروع ميشود؟
44. كدام پيامبر زره ميبافت؟
45. در زمان كدام پيامبر «طبابت و علوم پزشكي» رواج داشت؟
46. كدام پيامبر به «ذوالنون» معروف است؟
47. حضرت هود ـ عليه السلام ـ بر كدام قوم مبعوث شده؟
48. كدام پيامبران با هم نسبت برادري داشتند؟
49. لقب كداميك از پيامبران «حبيب الله» است؟
50. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ هنگام تلاوت كدام آيه ميگريست؟
51. كدام پيامبر به «روح الله» معروف است؟
52. پيامبراني كه با هم نسبت پدر و پسري داشتند را نام ببريد؟ 53. كدام پيامبر به «صفوة الله« مشهور است؟
54. داستان خواب صد ساله حضرت عزيز ـ عليه السلام ـ در كدام سوره قرآن بيان شده است؟
55. در زمان كدام پيامبر سحر و جادو رايج بود؟
56. كدام پيامبر از گل پرنده ساخت؟
57. نام «پيامبران اولوالعزم» هركدام چند بار در قرآن آمده است؟
58. داستان برخورد حضرت موسي ـ عليه السلام ـ با دختر حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ در كدام سوره بيان شده است؟
59. كدام پيامبر در عالم رؤيا ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه او را سجده ميكنند؟
60. كدام پيامبر نخستين شخصي بود كه «بسم الله الرحمن الرحيم» نوشت؟
61. كداميك از پيامبران «دوازده پسر» داشت؟
62. چند پيامبر نام ببريد كه «هم عصر» بودند؟
63. كدام پيامبر «تبردار» بود؟
64. كدام پيامبر اولوالعزم «داماد حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ » بود؟
65. دو تن از پيامبراني كه نامشان در قرآن آمده با هم «پسر خاله« بودند آن دو پيامبر را نام ببريد؟
66. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ هنگام هجرت از مكه به مدينه در كدام غار پنهان شد؟
67. پيامبر قوم سبأ كه بود؟
68. كدام پيامبر بر قوم ثمود مبعوث شد؟
69. كدام پيامبر نمونه «صبر و شكيبايي» است؟
70. داستان كدام پيامبر ب
يشتر از ديگر داستانها در قرآن بيان شده است؟
71. داستان «شكستن بتها توسط حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ » در كدام سوره قرآن بيان شده است؟
72. كتاب حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ چه نام دارد؟
73. «تورات» كتاب كدام پيامبر است؟
74. كتاب حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ چه بود؟
75. معجزه حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ چه بود؟
76. زبور كتاب كدام پيامبر است؟
77. پيامبراني كه بيش از يك زن داشتند را نام ببريد؟
78. كدام پيامبر الوالعزم بود كه زن نداشت؟
79. عمر كدام پيامبر بيش از همه پيامبران است؟
80. كدام پيامبر به «خليل الله» معروف است؟
81. «معجزه حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » چه بود؟
82. نخستين پيامبر اولوالعزم چه نام داشت؟
83. مهمترين معجزة حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ چه بود؟
84. خداوند متعال به كدام پيامبر «علم نجوم و حساب و هيأت» آموخت؟
85. كدام پيامبر «جد اول» رسول اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ بود؟
86. كدام پيامبر نخستين شخصي بود كه «خط نوشت و لباس دوخت» ؟
87. بشارت آمدن پيامبر ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ توسط حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ در كدام سوره بيان شدهاست؟
88. «سرگذشت حضرت نوح ـ عليه السلام ـ » در كدام سوره بيان شده است؟
89. نام اصلي كداميك از پيامبران «عبدالغفار» است؟
90. «اول المؤمنين» صفت كدام پيامبر است؟
91. حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در «كدام كوه» مناجات ميكرد؟
92. نام كتاب حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ «انجيل» چند بار در قرآن ذكر شده است؟
93. كداميك از پيامبران «كفالت حضرت مريم» را بر عهده داشت؟
94. دو تن از پيامبراني كه به «ساختن كعبه» همت گماردند چه نام دارند؟
پاسخها:
1. داستان معراج حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله ـ در سورة «اسراء» بيان شده است.
2. نام حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بيشتر از ديگر پيامبران «136 مرتبه» در قرآن ذكر شده است.
3. «حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ ».
4. ماجراي ولادت حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ در سوره «مريم» بيان شده است.
5. صفت حضرت اسماعيل ـ عليه السلام ـ «ذبيح الله» است.
6. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » مردگان را زنده و نابينايان را شفا ميداد.
7. «حضرت يونس ـ عليه السلام ـ « مدتي درشكم ماهي زندگي ميكرد.
8. سورههاي «ابراهيم، محمد، نوح، هود، يوسف، يونس» بنام پيامبران ميباشد.
9. پيامبري كه قومش به بهانهگيري معروف هستند «حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » ميباشد.
10. حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ به سفر آسماني رفت.
11. فرزندان «حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ به بني اسرائيل» معروف هستند.
12. «حضرت نوح ـ عليه السلام ـ ».
13. «حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ ، حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ ، حضرت يحيي ـ عليه السلام ـ ، حضرت يونس ـ عليه السلام ـ».
14. اين داستان در سوره «سبأ» بيان شده است.
15. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » هم اكنون زنده است.
16. «حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ » به «خليل الله» ملقب بود.
17. «حضرت يحيي ـ عليه السلام ـ » به خاطر حمايت از عفت و حجاب به شهادت رسيد.
18. پيامبراني كه نامشان در قرآن آمده است عبارتند از: آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، لوط، ابراهيم، اسماعيل، يعقوب، اسماعيل صادق الوعد, اسحاق، يوسف، ايوب، يونس، شعيب، موسي، هارون، داوود، سليمان، الياس، اليسع، ذوالكفل، عزيز، زكريا، يحيي، عيسي و محمد ـ علي نبينا و آله و عليهم السلام اجمعين ـ. .
19. «حضرت آدم ـ عليه السلام ـ بدون پدر و مادر به دنيا آمد.
20. پيامبراني كه به عنوان (اسوه حسنه. از آنان نام برده شده عبارتند از: «ابراهيم ـ عليه السلام ـ ، محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ ».
21. نام پنج تن از پيامبران اولوالعزم در قرآن آمده است.
22. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » اولين شخصي بود كه به آسمان صعود كرد.
23. نام گرامي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ «5 بار» در قرآن آمده است چهار بار با نام محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ و يك بار با نام احمد در سوره صف آيه 6 بيان شده است.
24. «حضرت زكريا ـ عليه السلام ـ » در سن پيري صاحب فرزند شد.
25. «عموي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ كافر بود».
26. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ از قبل آمدن حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ را بشارت داد».
27. نام حضرت يونس «دو بار» در قرآن آمده است.
28. «حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ».
29. داستان حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ .
30. جنگهاي پيامبر كه در قرآن به آنها اشاره شده است عبارتند از: احد، بدر، بني النحلة، تبوك، حمراء الاسد، الخندق، فتح مكه، احزاب، بني قريظه، بني النظير، الحديبيه، و بيعة الرضوان، حنين، ذات السلاسل.
31. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » پدر نداشت.
32. «حضرت يحيي ـ عليه السلام ـ و حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » مجرد زندگي كردند.
33. «حضرت سليمان ـ عليه السلام ـ ».
34. «حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ » ر
ا در كودكي به چاه انداختند.
35. «پسر حضرت نوح ـ عليه السلام ـ » از فرمان پدرش سرپيچي كرد و هلاك شد.
36. «حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ » براي عمويش استغفار كرد.
37. حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » در يك ماجرايي يكي از مردمان سرزمين خود را به قتل رساند.
38. پيامبري كه به هم سخن خدا ملقب شده بود حضرت موسي ـ عليه السلام ـ «كليم الله» ميباشد.
39. در «سوره انبياء» نام (16 تن از پيامبران) ذكر شده است.
40. پيامبري كه مورد تمسخر قومش قرار گرفت «حضرت نوح ـ عليه السلام ـ » بود.
41. سورههاي «طه، يس، مزمّل و مدّثر» به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ منسوب ميباشند.
42. «حضرت نوح ـ عليه السلام ـ » به (شيخ الانبياء) معروف هستند.
43. پيامبراني كه نامشان با حرف الف شروع ميشود عبارتند از: «ابراهيم، الياس، ايوب، اسحق، ادريس، اسماعيل و آدم ـ عليهم السلام ـ ».
44. «حضرت داوود ـ عليه السلام ـ » زره ميبافت.
45. در زمان (حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » علوم «پزشكي و طبابت» رواج داشت.
46. «حضرت يونس ـ عليه السلام ـ ».
47. «حضرت هود ـ عليه السلام ـ » برقوم (عاد) مبعوث شد.
48. پيامبراني كه باهم نسبت برادري داشتند عبارتند از: «اسحاق و اسماعيل، موسي و هارون ـ عليهم السلام ـ ».
49. «لقب حضرت محمّد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ » (حبيب الله) است.
50. پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ هنگام تلاوت «آيه 16 سورة يونس» ميگريست.
51. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ » به (روح الله) معروف است.
52. پيامبراني كه با هم نسبت پدر و پسري داشتند عبارتند از: «زكريا و يحيي، داوود و سليمان، ابراهيم و اسحاق، يعقوب و يوسف، ابراهيم و اسماعيل ـ عليهم السلام ـ ».
53. حضرت نوح ـ عليه السلام ـ «به صفوة الله» مشهور است.
54. اين داستان در سوره بقره آيه 259 بيان شده است.
55. در زمان «حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » (سحر و جادوگري) رواج داشت.
56. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ ».
57. «حضرت نوح 3 بار، ابراهيم 68 بار، موسي 136 بار، عيسي 33 بار، محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ 5 بار».
58. اين داستان در سوره «قصص آيه 25» آمده است.
59. «حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ ».
60. «حضرت سليمان ـ عليه السلام ـ » نخستين شخصي بود كه (بسم الله الرحمن الرحيم) نوشت.
61. «حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ » دوازده پسر داشت.
62. پيامبراني كه با همديگر در يك زمان ميزيستندعبارتند از: «ابراهيم ولوط، يوسف و يعقوب، موسي و خضر».
63. «حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ ».
64. «حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » داماد حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ بود.
65. «حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ و يحيي ـ عليه السلام ـ » با همديگر پسر خاله بودند.
66. «حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ هنگام هجرت از مكه به مدينه در غاري به نام «سبع» پنهان شد.
67. «حضرت داوود ـ عليه السلام ـ ».
68. پيامبر قوم ثمود «حضرت صالح ـ عليه السلام ـ » بود.
69. «حضرت ايوب ـ عليه السلام ـ » نمونه (صبر و بردباري) بود.
70. داستان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ و فرعون بيشتر از ديگر داستانها در قرآن كريم بيان شده است.
71. داستان شكستن بتها توسط حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ در سوره «انبياء آيه 57» آمده است.
72. كتاب حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ انجيل نام دارد.
73. تورات كتاب حضرت موسي ـ عليه السلام ـ است.
74. صحف ابراهيم.
75. ساختن پرنده از گل، زنده كردن مردهها، سخن گفتن در گهواره و شفا دادن بيماريهاي لاعلاج از معجزات حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ است.
76. كتاب حضرت داوود ـ عليه السلام ـ .
77. حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ ، حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ حضرت نوح ـ عليه السلام ـ و... .
78. در بين پيامبران اولوالعزم تنها حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ بود كه زن نداشت.
79. حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ تاكنون زنده است.
80. حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ به «خليل الله» معروف است .
81. معجزات حضرت موسي ـ عليه السلام ـ عبارتند از: يد بيضاء، اژدها شدن عصاي موسي و شكافتن دريا توسط عصا.
82. حضرت نوح ـ عليه السلام ـ نخستين پيامبر اولوالعزم است.
83. مهمترين معجزه حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ قرآن ميباشد.
84. خداوند متعال به حضرت ادريس ـ عليه السلام ـ علم نجوم و حساب و هيأت را آموخت.
85. حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ جدّ اول حضرت محمّد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ بودهاند.
86. حضرت ادريس ـ عليه السلام ـ اولين شخصي بود كه لباس دوخت و خط نوشت.
87. بشارت آمدن پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ توسط حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ «سوره صف» آمده است.
88. سرگذشت حضرت نوح ـ عليه السلام ـ درسوره «نوح» بيان شده است.
89. حضرت نوح ـ عليه السلام ـ نامش «عبدالغفار» بوده و نوح لقب او بوده است.
90. «اول المؤمنين» صفت «حضرت محمد ـ صلي الله عليه و اله و سلّم ـ » ميباشد.
91. حضرت موسي ـ عليه ا
[Foلسلام ـ در «كوه طورسينا» مناجات ميكرد.
92. «انجيل» 14 مرتبه در قرآن ذكر شده است.
93. «حضرت زكريا ـ عليه السلام ـ »كفالت حضرت مريم- سلام الله عليها - را به عهده داشت.
94. «حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل ـ عليهما السلام ـ» به ساختن كعبه همت گماردند.
خداوند متعال در آية 57 سورة احزاب مي فرمايد: «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و اعدّ لهم عذابا مهينا»؛ آنها كه خدا و پيامبرشان را آزار مي دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براي آنها عذاب خواركننده اي آماده كرده است.
آزار خدا و پيامبر در آيه شريفه _ صلّي الله عليه و آله _ با صيغة مضارع كه نشان گر استمرا مي باشد آمده است. (يؤذون الله و رسوله)؛ آزار پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ از آن جهت كه ايشان هم بشر است و از عوامل خارجي متأثر مي شود و مثلاً از انكار نبوتش، از گناه مردم و از تهمت ها و آزارهاي جسمي و روحي كه مردم بي خرد بر ايشان روا مي داشتند كاملاً امري طبيعي است و اما آزرده شدن خداوند متعال سؤال برانگيز است. چرا كه خدا تا از عوامل خارجي منفعل و متأثر شود و همانند بشر از امري خوشحال يا اينكه اذيت شود. به همين جهت مفسران در معني عبارت «يؤذن الله ...» اقوال و احتمالاتي ذكر كرده اند كه مي توان آنها را به شرح زير جمع بندي كرد:
1. بعضي احتمال داده اند مراد از «يؤذون الله» آزار اولياء خداست[1] و در واقع كلمة اولياء مضاف محذوف است و حذف مضاف و نسبت دادن آزار به خود خدا براي تعظيم (بزرگ داشت) اولياء الله مي باشد.
2. احتمال ديگري كه ذكر شده است اين است كه مراد، آزار رسول خدا _صلّي الله عليه و آله _ مي باشد و به جهت تعظيم و بزرگ داشت پيامبر، اذيت شدن را خدا به خود نسبت داده است و اذيت آن حضرت را همانند اذيت خودش قرار داده است.[2] و از ظاهر فرمايش علامه طباطبائي (ره) چنين استفاده مي شود كه اين احتمال را پذيرفته اند.[3]
3. برخي نيز احتمال داده اند كه مراد از «يؤذون الله» عبارت است از كفر، شرك، ترك دين، مخالف با اوامر و نواهي و توهين به مقدسات.[4]
4. بعضي احتمال داده اند كه مراد نسبت هاي ناروا دادن به خداست.[5] مانند اينكه يهوديان مي گفتند «عزير بن الله»[6]؛ عزير پسر خدا است. و نيز مسيحيان مي گفتند: «المسيح بن الله»[7]؛ مسيح (عيسي) پسر خدا است و ... .
5. در بعضي از تفاسير نيز مقصود از «يؤذون الله و رسوله» انجام آنچه كه در نزد خدا و رسول خدا _ صلّي الله عليه و آله _ ناپسند است، دانسته اند. مانند: كفر، انواع گناهان و انكار نبوت و شريعت و ... .[8] به نظر مي رسد اين احتمال از همة احتمالات ذكر شده جامع تر است و همة آنها را در بر دارد.
نكته اي كه تذكر آن لازم است اين است كه بر فرض اينكه مراد از «يؤذون الله» اذيت كردن پيامبر يا اولياء الله نباشد، بلكه مراد اذيت خود خدا باشد قطعاً منظور اين نيست كه خدا هم مانند ساير موجودات (بشر و ...) اذيت و رنجيده شود بلكه اين تعبير موافق با تعابير عرفي ما انسان هاست يعني چون ما انسان ها مخالفت كردن با كسي و انجام كاري بر خلاف ارادة او را اذيت آن شخص مي دانيم، خداوند متعال نيز طبق عرف بشري با ما سخن گفته و فرموده است: «الذين يؤذون الله ...»[9] و به تعبير ديگر مراد از اذيت خدا انجام كاري است كه اگر در مورد غير خدا انجام گيرد موجب آزار و اذيت او گردد.[10]
تذكر:
از آنجايي كه احتمالات ذكر شده با استمرار همراه بوده است با صيغة مضارع «يؤذون» آمده است.
نتيجة بحث:
مراد از «يؤذون الله» هريك از احتمالات فوق مي باشد نقصي براي خداوند متعال نيست چرا كه مقصود اين نيست كه خدا هم مانند افراد بشر تحت تأثير عوامل خارجي آزرده خاطر يا ... شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تفسير نمونه، آيت الله ناصر مكارم و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 17.
2. تفسير راهنما، اكبر هاشمي رفسنجاني و ديگران، بوستان كتاب، ج 14.
3. طباطبايي، علامه محمد حسين، تفسير الميزان، ج2، ص 207 و ج16، ص 332.
هركس بار زندگی را به دوش میكشد، مقدار زیادی از وقت خود را صرف درآمد و معاش خود و كسان خود میكند. كسی كه در اندیشه معاش است، باید به این پرسشها پاسخ دهد كه اگر خداوند خالق انسان است و روزی او را تضمین نموده است، پس تلاش ما برای چیست؟ و اگر كار كردن ما نقشی در روزی ما ندارد و ما فقط مسئول دریافت آن هستیم پس این همه كار و تلاش انبیاء و اولیا و ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ برای چه بوده است؟ و آیا امور معنوی، از قبیل توبه و استغفار، صدقه، دعا و ... چه تأثیری در جلب روزی دارند؟ در اینجا سه دیدگاه مطرح میشود:
تفریط
منطق عدهای از دینداران آن است كه رازق، تنها خداوند است و بس. او خالق است و ما مخلوق، او رازق است و ما مرزوق. روزی ما را او خود تضمین نموده و خداوند از وعده خود هرگز تخلّف نخواهد كرد.
در این دیدگاه، برای كار و تلاش انسان امتیاز لازم در نظر گرفته نشده است. گویی كه تلاش انسان برای امرار معاش، دخالت در كار خداست و نوعی بی اعتنایی و حتی انكار تقدیر الهی است. از این نظر میتوان این دیدگاه را دیدگاهی تفریطی دانست.
افراط
عدهای هم كه خواستهاند ارزش لازم نسبت به تلاش انسان در نظر گرفته شود، میگویند: خداوند گرچه رازق است، اما كار انسان را به انسان واگذار كرده و خود او را مسؤول بدست آوردن روزیاش دانسته است. پس باید عقل حسابگر داشت و از زور بازو كمك گرفت.
این طرز تفكر گرچه نقطه ضعف تفكر قبلی را ندارد و به كار و تلاش انسان ارزش میدهد، اما خالی از اشكال نیست و نقطه ضعف آن اصل قرار دادن كار انسان و بیتوجهی به عوامل معنوی است. از این نظر میتوان آن را دیدگاه «افراطی» نامید.
اعتدال
راه اعتدال، راه سوم است كه با مراجعه به آیات و روایات و عملكرد معصومین ـ علیهم السّلام ـ در این زمینه مشخص میشود. این نوشتار در پی آن است كه راه سوم را یافته و حد و مرز آن را مشخص كند.
ما در این مقاله ابتدا از مسأله ضمانت روزی انسانها بحث خواهیم كرد، اینكه آیا در ورای اراده انسان، دستی وجود دارد كه پشتوانه همّت او باشد و زحمات او را به نتیجه برساند؟ یا خیر؟ سپس از اهمیت كار و تلاش و نحوه عملكرد پیشوایان دین سخن خواهیم گفت؛ اینكه آیا عواملی مانند دعا، توكّل و عبادت، میتواند جایگزین تلاش و كوششهای انسان شود یا خیر؟ آیا میتوان با اطمینان از روزیرسانی خداوند و صدق گفتار او، از رنج معاش معاف شد و دل به وعده «یَرزُقُه مِن حَیثُ لا یَحتَسِب» سپرد؟
معنای رزق
به تمام نیازمندیهایی كه برای ادامه حیات موجودات ضروری است رزق گفته میشود. از آنجا كه خداوند خالق همه موجودات است و ادامه حیات هر موجودی، در واقع خلق مداوم و لحظه به لحظه او است، روزیرسان موجودات نیز خداوند سبحان است:
«و ما مِن دابّهٍ فی الارْضِ إلاّ علی اللهِ رِزقُها وَ یَعلَمُ مُستَقَرَّها وَ مُستَودَعَها كٌلٌّ فی كِتابٍ مُبِینٍ»[1].
هیچ جنبدهای در زمین نیست مگر اینكه روزی او بر خداست. او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را میداند. همه اینها در كتاب آشكاری ثبت است.»
«إنّ اللهَ هو الرّزاقٌ ذو القُوَّهِ المَتین»[2] «خداوند روزیدهنده و صاحب قوّت و قدرت است.»[3]
حتی در آیهای از قرآن، بدیهی بودن روزیرسانی از طرف خداوند همچون سخن گفتن انسان بدیهی دانسته شده است:
«و فی السّماء رِزقُكُم و ما توعَدون ، فَوَ رَبِّ السّماءِ و الارضِ إنّه لَحَقُّ مثلَ ما َانَّكم تَنطِقون»[4] و روزی شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده میشود ، سوگند به پروردگار آسمان و زمین كه این مطلب حق است همانگونه كه شما سخن میگویید!.
عوامل جلب رزق و روزی
اولین عاملی كه تأثیر آن در جلب روزی پیداست كار و تلاش و استفاده از زور بازو است.
اما مهم این است كه بدانیم میزان تأثیرگذاری تلاش انسان در جلب روزی، چقدر است؟
واقعیت آن است كه «انسان»، همه كاره جهان خلقت نیست و همه چیز به هوش و تلاش او بستگی ندارد. و از میان عوامل و اسباب بیشماری كه در نظام اسباب و مسببی جهان در كاراند، «هوش و تلاش» انسان جزیی از آن به شمار میرود.
در فرهنگ قرآن، قارون، نماینده انسان متكبری است كه مال و ثروت خود را، حاصل فكر و تلاش خود میداند و از كارگردان هستی غفلت میورزد:
«... قالَ إنّما او تینُهُ عَلی عِلمٍ عندی، أوَلَم یَعلَم أن اللهَ قَد أهلَكَ مِن قَبلِهِ مِن القُرونِ مَن هُوَ أشَدُّ مِنه قُوَّهً و أكثَرُ جَمعاً و لا یُسئَلُ عَن ذُنوبِهِم المجُرِمون»[5] (قارون) گفت: «این ثروت را بوسیله دانشی كه نزد من است به دست آوردهام». آیا او نمیدانست كه خداوند اقوام پیش از او را كه نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند هلاك كرد؟ (و هنگامی كه عذاب الهی فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمیشوند.
حاصل آنكه، جلب رزق و روزی، به عامل و شرایط زیادی وابسته است كه فكر و اراده انسان جزئی از آنها است، به گفته شهریار:
اگر روزی به قدر عقل بودی
تمام عاقلان بودند قارون
و لیكن رزق در میزانِ عدل است نه عاقل در شمار آرد نه مجنون
روایات نیز به همین نكته متذكر شدهاند كه هوش سرشار و قوت بازو «تمام علتِ» جلب روزی نیست:
«قال الصادق ـ علیه السّلام ـ : اِنَّ اللهَ تَعالی وَسَّع اَرزاقَ الحُمقی لِیَعتَبِرَ العُقَلاءُ وَ یَعلَموا اَنَّ الدُّنیا لَیسَ یَنالُ ما فیها بِعَمَلٍ وَ لا حیلهٍ»[6] خداوند روزی احمقها را وسعت بخشید تا عاقلان عبرت گیرند و بدانند كه دست یافتن به دنیا، تنها با كار و تدبیر میسر نیست.
ارتباط ضمانت روزی با تلاش انسان
كه تقدیر الهی بر دخالت كار و تلاش انسان در جلب روزی، تضمین روزی او بصورت مطلق و غیر مشروط نیست. بلكه به شرط تدبیر و تلاش است:
«قال علی ـ علیه السّلام ـ : اطلُبوا الرِزقَ فَإنَّهُ مَضمونٌ لِطالِبِه»[7] رزق را طلب كنید، چرا كه برای طالب خود ضمانت شده است.
حداقل تلاش
در دستهای از روایات، ائمه دین، حداقل كار و تلاش انسان را مشخص كردهاند:
«قٌلتٌ لِاْبی عبداللهِ علیه السّلام :أیُّ شیئٍ عَلَی الرجُلِ فی طَلَبِ الرزقِ؟ فقالَ: إذا فَتَحتَ بابَكَ و بَسَطتَ بساطَكَ فَقَد قَضَیتَ ما عَلَیكَ»[8] (راوی گوید) از امام صادق ـ علیه السّلام ـ سؤال كردم: وظیفه بنده در طلب روزی چیست؟ امام ـ علیه السّلام ـ پاسخ داد: «وقتی مغازه خود را گشودی و بساط خود را پهن كردی، وظیفه خود را به انجام رساندهای.»
از جمعبندی روایات مشخص میشود كه وظیفه انسان برای جلب رزق و روزی، خود را در معرض روزی قرار دادن و «طلب» آن است. رزق و روزی، گمشده و یا گنجینهای نیست كه ما مكلّف باشیم به هر قیمتی كه شده آن را به چنگ آوریم و تصاحب كنیم، بلكه مانند جویی روان است كه هركس باید ظرفی بدست گیرد و كنار جوی نشیند و به قدر رفع عطش خود از آن بهره گیرد. ما مكلّف به فراهم كردن «زمینه» روزی هستیم نه «بدست آوردن» آن.
كسب را همچون زراعت دان عمو!
تا نكاری دخل نبْوَدآنِ تو
ازدواج
عده زیادی از جوانان تحصیل كرده، با نشاط و پر توان در جامعه زندگی میكنند كه از سنّتها و عادات و رسوم ملّی و قومی، جای سنتها و دستورات دینی و اسلامی را گرفته است و روز به روز ما را از فرهنگ اصیل اسلامی دورتر میكند.
كار، تلاش و كوشش انسان، «شرط لازم» برای جلب روزی است، گرچه «شرط كافی» نیست و علل و عوامل دیگری نیز وابسته است.
از جمله این عوامل، فراهم نمودن «زمینه اشتغال» و استفاده از توان و انرژی فراوان آنان است. اگر به جوانان توصیه میكنیم كه به كار و تلاش بپردازید و از نیروی دوران جوانی استفاده كنید، به متصدیان جامعه نیز باید توصیه كنیم كه زمینه بهرهبرداری از این نیروی جوانان را فراهم آورند.
قرآن كریم به این نكته اهمیت داده و این نگرانی را از ذهن زدوده است:
«و أنكِحوا الایامی مِنكُم و الصالِحینَ من عبادِكُم و إمائِكُم إنْ یكونوا فُقَراءَ یٌغنِهِم اللهُ مِن فَضلِهِ»[9]
مردان و زنان بیهمسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند از فضل خود بینیاز میسازد.
در این آیه خداوند وعده داده است كه «زوجهای فقیر» را از فقر نجات خواهد داد. در واقع به آنان توصیه نموده است كه شما به جای آنكه به «فقر و نداری خود» توجه كنید و از ازدواج دست بشویید، به «فضل و دارایی خداوند» بیندیشید و به سوی ازدواج حركت كنید و بدانید كه فقر وعده شیطانی است.
از نُبی[10] بشنو كه شیطان در وعید میكند تهدیدت از فقر شدید
درباره آیه فوق، روایاتی وارد شده است كه كسانی را كه بدلیل فقر و نداری از ازدواج خودداری میكنند، به «سوء ظن داشتن به خداوند» متهم كرده و آنان را سرزنش نمودهاند:
«قال الصادق ـ علیه السّلام ـ : مَن تَرَكَ التَزویجَ مَخافَهَ الفَقرِ فَقَد أساءَ الظَنَّ بِاللهِ عَزّوجلَّ أنّ اللهَ عزّوجلّ یقولُ: إن یَكونوا فٌقَراءَ یُغنِهِم اللهُ مِن فَضلهِ»[11] كسی كه از ترس فقر ازدواج نكند، به خداوند عزوجل گمان بد برده است، زیرا كه خداوند میفرماید: اگر فقیر هستند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میكند.
__________________
[1] . هود، 6.
[2] . الذاریات، 58.
[3] . علاوه بر آیات فوق، آیه40 سوره روم، 70 سوره اسراء و 73 سوره نحل به این مطلب اشاره كردهاند.
[4] . الذاریات، 23و22.
[5] . قصص، 78.
[6] . بحارالانوار، ج103، ص34.
[7] . بحارالانوار، ج77، ص421.
[8] . فروع كافی، ج1، ص350.
[9] . نور، 32.
[10] . كلمه نُبی به ضم نون در تمامی مثنوی به معنای «قرآن» است.
[11] . تفسیر نورالثقلین، ج3، ص597
واژه هاى «روح» و «نفس» در موارد مختلف، کاربردها و معانى متفاوتى دارند. استعمال این واژه ها در قرآن، روایات، محاورات عرفى و اخلاق و فلسفه، مخصوصاً اخلاق و فلسفه اسلامى با یکدیگر تفاوت دارد. در محاورات عرفى، معمولاً از واژه «روح» استفاده مىشود و «نفس» استعمال چندانى ندارد.
در فلسفه اسلامى، روح و نفس تقریباً به صورت مترادف به کار مىروند و گاهى «روح» را فقط در مورد «روح بخارى» استعمال مىکنند و «نفس» را واجد روح بخارى و یا مراتب بالاتر از آن، مرحله عقلانى، هم مىدانند. کاربرد واژه «نفس» در فلسفه، شایعتر از «روح» است، جز در مورد «روح بخارى».
دانشمندان اخلاق، «نفس» را معمولاً در مقابل «عقل» به کار مىبرند؛ یعنى مفهوم «نفس» در مباحث اخلاق اسلامى، ارزش منفى دارد؛ مثلاً مىگویند: «همیشه بین عقل و نفس انسان جنگ و درگیرى است.» معمولاً گرایشهاى پست حیوانى را به «نفس» و گرایشهاى ارزشمند را به «عقل» نسبت مىدهند و معتقدند که در درون انسان بین این دو تضاد است، در حالى که نفس در فلسفه، اصلا به این معنا نیست، بار ارزشى ندارد و درست به جاى «روح» به کار مىرود. از آنجا که هر کسى از واژه «نفس» نوعى تلقى و سابقه ذهنى دارد، وقتى که این کلمه را در قرآن هم مىبیند، با همان طرز تفکر خود به آن مىنگرد؛ مثلاً اگر فیلسوفى با کلمه «نفس» در قرآن مواجه شود، قبل از هر چیز، معناى فلسفى آن به ذهنش مىرسد سایر دانشمندان نیز به همین قیاسند. به نظر بنده، واژه «نفس» در قرآن، به معناى عرفى آن استعمال شده است و ما نفس را در فارسى به معناى قرآنى آن به کار نمىبریم. واژه نفس در قرآن به معناى «شخص» است؛ مثلاً اگر ما بخواهیم در فارسى بگوییم که همه انسانها از یک «شخص» آفریده شده اند، از «نفس» استفاده نمىکنیم و نمىگوییم انسانها از یک «نفس» آفریده شده اند؛ اما قرآن مىفرماید: «خلقکم من نفس واحده» شما را از یک نفس آفرید. پس «نفس» در اینجا به معناى «شخص» است، نه روح، آنگونه که بعضى از مفسران پنداشته اند. بعضى از افراد ناآشنا به ادبیات عرب از لفظ «واحده» در همین آیه، استنباط کردهاند که مقصود از «نفس»، شخص مؤنث است بنابر این، آیه را این گونه معنا کردهاند که «همه شما را از یک زن آفرید»! به هر حال، هر جاى قرآن که «نفس» به کار رفته است،به معناى «شخص» است، منتها معناى شخص همانند معناى انسان، متفاوت است؛ یعنى گاهى آن را به معناى «بدن» و گاهى نیز به معناى «روح» به کار مىبریم. از کلمه «نفس» در قرآن، نباید معناى فلسفى یا اخلاقى آن را برداشت کرد. وقتى که قرآن مىفرماید: «الله یتوفى الانفس حین موتها» لزوماً معناى «نفس»، «روح» نیست، بلکه «انفُس» به معناى «اشخاص» است و معناى آیه این است که: «خداوند جان تمامى اشخاص (اشخاص، به همان معنا که در فارسى به کار مىرود) را مىگیرد.» در آیاتى از قبیل «کل نفس بما کسبت رهینه» یا «کل نفس ذائقة الموت» نیز همین معنا منظور است، اگر مقصود از «نفس»، «روح» باشد، معناى آیه این گونه خواهد بود که هر روحى هم مىمیرد، در حالى که «روح» مردنى نیست!
واژه «روح» نیز در قرآن، معنایى بسیار عام و فراگیر دارد و تقریباً در مقابل «جسم» به کار مىرود؛ یعنى موجودى که داراى حیات، شعور، ادراک و قدرت است، لذا «روح» بر ملائکه و جبرئیل نیز اطلاق مىشود، همانگونه که بر روح انسان اطلاق مىشود. به همین دلیل، در بعضى از آیات که واژه «روح» به کار رفته است، این اختلاف پدید آمده است که آیا مقصود از «روح» در آیه مبارکه، روح انسان است یا جبرئیل و یا هر دو. بنابر این، «روح» در قرآن؛ یعنى، موجودى که حیات و درک، ذاتى اوست در مقابل جسم که حیات و زندگى او عَرَضى و به تبع روح است؛ یعنى اگر مخلوقات را به دو دسته با شعور و بى شعور تقسیم کنیم، موجودى که ذاتاً شعور و ادراک دارد نامش روح و در مقابل، موجودى که فاقد شعور و ادراک است، جسم است. طبق این معنا «روح»، هم شامل روح انسان و هم شامل فرشتگان مىشود.
پس کاربرد «روح» با «نفس» در قرآن متفاوت است. «نفس» یعنى شخص و هویت انسانى، اما «روح» به معناى موجودى است که حیات و شعور، ذاتى اوست و در انسان، مقصود بعد مجرد اوست که ذاتاً واجد حیات و شعور است.
بدیهی است که افراد بشری در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، نیازمند همنوعان خود می باشند. هر انسانی ناچاراست که با دیگران تعامل داشته باشد واز طرفی ، هیچ یک از افراد بشری را نمیتوان یافت که در روش ها، بینش ها، سلایق ودیگر مبانی فکری و اخلاقی و ویژگی های آفرینش با دیگر افراد همنوع خود یکسان باشد. از این روی، انسانها برای تشکیل یک زندگی سالم، ناچار به تحمل برخی از اختلاف ها و مدارا با یکدیگر می باشند، هر انسان خردمندی نیز صرف نظر از تأکید شریعت، به ضرورت توجه به این شیوه از همزیستی وفواید آن اذعان دارد. امام علی علیه السلام در این زمینه می فرماید، اساس حکمت، مدارا با مردم است (اصول کافی /ج 2ص623) واگر فردی با کسی که ناگزیر از مدارا با اوست مدارا نکند، بهره ای از حکمت ندارد.
خداوند در قرآن به پیامبر ص می فرماید :پس به برکت رحمت الهی، با آنان نرم خو وپرمهر شده ای واگرتند خو وسخت دل بودی، قطعا ازپیرامون تو پراکنده می شدند (آل عمران /109)بنابر تصریح این آیه، نرم خویی وبرخورد با ملاطفت در سیره وسخن، از رحمت های الهی و بی توجهی بدان نیز، موجب پراکندگی وعدم اقبال به رسالت پیامبر ص می باشد.
پیامبر اکرم ص فرمود :مدارا با مردم، نیمی از ایمان وتحمل آنان، نیمی از آسایش است. (اصول کافی، ج2، ص117).
امام علی ع فرمود:با مردم به مدارا رفتار کن تا از برادری آنها بهره گیری و با آنان با خوش رویی برخورد کن تا کینه آنان را بمیرانی. (غررالحکم ودرر الکلم، حدیث 5129).
امام صادق ع در حدیثی می فرماید،:عاقل سخنی را نمی گوید که مورد انکار عاقلان قرار گیرد وخود را در معرض تهمت قرار نمی دهد ومدارا را با کسی که با او سر و کار دارد رها نمی سازد. ونیز فرمود :هر که در کارش اهل رفق و مدارا باشد، به هر چه از مردم بخواهد می رسد. (اصول کافی، ج2، ص 120).
پرسش گر عزیز برای اطلاع بیشتر، می توانید روایات ذیل را مطالعه کرد؛ وسایل الشیعه، ج8، ص434، غررالحکم و درر الکم حدیث 5130،وسایل الشیعه، ج8، ص539، حدیث 8وحدیث 4827و7941و4342و5429واصول کافی، ج 2ص 623 و635.
این احادیث نمونه کوچکی از صدها روایت ازپیامبر ص و امامان معصوم علیهم السلام است که مسلمانان و شیعیان را دعوت به مدارا و صلح کردهاند امید است در عمل به این روایات جامعه ای سر شار از آرامش وصلح داشته ودر سایه این آرامش پیشرفت در همه زمینه ها را مشاهده کنیم
احباط و تكفیر در قرآن
حبط، در لغت به معنای بیهوده، ناچیز و باطل شدن است. حبط در اصطلاح مفسّران غیر از حبط در اصطلاح اهل كلام است. در این جا هر دو اصطلاح بررسی خواهد شد.
قبلاً لازم است حبط و احباط از یكدیگر تفكیك شده، هر كدام جداگانه مورد بحث قرار گیرد. حبط راجع به صحت و بطلان خود عمل است كه آیا عمل خاص مانند بت پرستی سالم است یا حابط؛ یعنی بت پرستی فی نفسه صحیح است یا یاوه. اما احباط راجع به ابطال عمل نسبت به عمل دیگر است كه آیا كار خاص سبب حبط اعمال قبلی میشود یا نه. پس حبط غیر از احباط است اولاً، و محور كلام كنونی بعضی به لحاظ حبط است و برخی به لحاظ احباط ثانیاً، از این رو آیات مورد استناد اختصاص به یكی از دو قسم ندارد، گرچه تفكیك بحث میتوانست مطلوب را بهتر برساند.
از دیدگاه اهل تفسیر، حبط و احباط بدان معناست كه اگر كسی كفر ورزید از اعمال صالح قبلی خود بهرهای نخواهد برد و كفر موجب محروم شدن از كردار نیك گذشته است. بت پرست هیچ اثری از پرستش بت نخواهد دید و عبادت او بیاثر و بیهوده است؛ یعنی اصلاً عمل صالح از او محقق نمیشود تا چیزی موجب حبط آن گردد. منطق بت پرستان این بود كه بتها نزد خدا مقرّبند و ما را نزد خدا تقرّب میبخشند، یا میگفتند: بتها نزد خدا شفیعان ما هستند: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»[1]. قرآن میفرماید: این عمل از بت پرست بیهوده است؛ زیرا اصل بت موجودی باطل و یاوه است و توهم تقریب آن یا تخیّل شفاعت آن نیز بیهوده خواهد بود. اكنون به آیات حبط اشاره میشود.
كسی كه از آیینش برگردد و در حال كفر بمیرد همه اعمال نیك گذشته او در دنیا و آخرت باطل و بیهوده میشود. آنان اهل دوزخند و همیشه در آن خواهند بود.[2]
علامهی طباطبایی ـ رحمه الله ـ ذیل این آیه به بررسی آیات حبط از دیدگاه قرآن پرداخته كه به عصارهی آن اشاره میشود:
«حبط كه به معنای باطل شدن است در قرآن جز به عمل نسبت داده نشده است. از این رو خدای سبحان میفرماید: اگر شرك بورزی به طور مسلم كردارت حبط شده و از زیان كاران خواهی بود».[3]
نیز فرموده است: قطعاً كسانی كه كافر شدند و از راه خدا جلوگیری كردند و با رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به دشمنی برخاستند، پس از آن كه راه هدایت برایشان روشن شد بدانند كه به خدا هیچ ضرری نمیرسانند و به زودی خدا اعمالشان را باطل میكند. ای كسانی كه ایمان آوردهاید شما خدا و رسول را اطاعت كنید و زنهار كه اعمالتان را باطل سازید.»[4] این آیه به روشنی دلالت دارد كه حبط به معنای بطلان عمل است؛ چنان كه از آیه بعد نیز استفاده میشود:
«وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما كانُوا یَعْمَلُونَ»[5] آنچه در دنیا كردند بینتیجه شد و آنچه كردند باطل گشت و نزدیك به آن آیه بعدی است:
«وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»[6] و ما به آنچه كردند پرداختیم و همهی كردارشان را به باد فنا دادیم.
بر این اساس، آنچه خدای سبحان دربارهی حبط بیان كرده این است كه اعمال انسان هم در دنیا و هم در آخرت باطل میشود. پس اختصاصی به عمل آخرتی نیز ندارد؛ چنان كه ایمان به خدا هم زندگانی دنیا و هم زندگی آخرت را پاكیزه میسازد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُونَ» هر كس چه مرد و چه زن كار شایستهای كند به شرط آن كه ایمان داشته باشد، ما او را به زندگی پاكیزهای زنده كرده، پاداششان را طبق بهترین كردارشان میدهیم.
چگونگی حبط عمل
آیات یاد شده نشان داد كه تبهكاران، به ویژه كافران و مرتدان كردارشان در دنیا و آخرت نابود و تباه میشود و از زیان كاران شمرده خواهند شد. اما زیانكاری آنان در دنیا روشن است؛ زیرا اعمال آنان مطابق نظام هستی نبوده و در راستای اهداف صحیح سایر موجودات نیست. از این رو به مقصد نمیرسد. گذشته از آن، قلب آنان به هیچ امر ثابتی كه همان خدای سبحان است بستگی ندارد تا در نتیجه وقتی به نعمتی رسند از ناحیه او دانسته و خرسند گردند و چون به مصیبتی گرفتار آیند آن را از ناحیه خود دانسته و قلب خویش را با اعتقاد به امتحان بودن این رخداد تلخ و تأثیر التجا به خداوند در رفع آن، تسلّی بخشند و نیز در هنگام نیاز دست به درگاه او دراز كنند. بر خلاف مؤمن كه در همهی این مراحل دل در گرو خدای سبحان دارد.
خداوند در این مقایسه میفرماید: آیا كسی كه مرده بود ما زندهاش كردیم و نوری برایش قرار دادیم كه با آن در میان مردم زندگی كند همانند كسی است كه در تاریكیهایی قرار گرفته كه نمیتواند از آن بیرون آید؟[7] قرآن حكیم، مؤمن را در زندگی دنیا دارای نور و حیات دانسته و كافر را مرده و بینور برشمرده است.
آیه دیگری كه سنجش مزبور را ارائه میكند این است: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى ـ وَ مَن أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى»[8] پس هر كس از هدایت من پیروی كند، نه گمراه میشود، و نه در رنج خواهد بود و هر كس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا مشحور میكنیم. زندگانی كافر در دنیا نیز تنگ و خسته كننده است كه به قرینهی مقابله، زندگی مؤمن و معیشت او وسیع و همراه با سعادت است. قرآن، همهی این مطالب و همچنین علت سعادت و شقاوت را در یك جملهی كوتاه بیان كرده است: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ» همه اینها بدان جهت است كه خدا سرپرست مؤمنان است و كافران سرپرستی ندارند.
پس دانستیم كه مراد از عمل، مطلق كارهایی است كه كافر (مرتد) در حال ایمان برای تأمین سعادت زندگی خود انجام میدهد؛ عبادی باشد (كاری كه نیّت قربت لازم دارد) یا غیر عبادی.
افزون بر اینها، دلیل دیگری كه میرساند مراد از عمل، مطلق كردار است نه تنها عمل عبادی، این است كه خداوند حبط را به كافران و منافقان نیز نسبت داده است. در صورتی كه كافر شامل بت پرست و ملحد شد؛ گرچه بت پرست عمل عبادی دارد و پرستش بت را وسیله تقرب بتها به خدا یا شفاعت آنها از بت پرست میداند، لیكن ملحد و منكر محض اصلاً عبادتی ندارند؛ چنان كه میفرماید: ای كسانی كه ایمان آوردهاید اگر خدا را یاری كنید، یاریتان میكند، و قدمهایتان را استوار میسازد و كسانی كه كافر شدند هلاك شوند و كردارشان گم گردد؛ چون آنان از آنچه خدا نازل كرده بود كراهت داشتند و خداوند نیز اعمالشان را حبط كرد،[9] نیز میفرماید: آنان كه به آیات خدا كفر میورزند و پیامبران را به ناحق میكشند و آنان را هم كه مردم را به رعایت عدالت میخوانند به قتل میرسانند، تو ایشان را به عذابی دردناك بشارت ده. اینان كسانی هستند كه اعمالشان در دنیا و آخرت باطل شده و هیچ یاوری ندارند.
بر این اساس، برخی از اعمال هم حابط و باطل است و هم مُحبط و مُبطل و بعضی از اعمال هم صحیح است و هم مصحّح؛ مثلاً بت پرستی عملی است حابط و باطل و ارتداد گذشته از حابط و باطل بودن محبط و مبطل نیز هست. اسلام و عبادت توحیدی صحیح است چنان كه اسلامِ كافر و توبه مشرك گذشته از صحیح بودن، مصّحح نیز خواهد بود؛ یعنی كفر و ارتداد سبب میشود عمل انسان اثر سعادت بخش نداشته باشد؛ چنان كه بر اثر ایمان اعمال انسان سعادت بخش خواهد شد. از این رو كسی كه پس از كفر ایمان آورد به اعمالش كه تاكنون حبط و باطل بوده حیات میبخشد كه فرآیند آن سعادت است. اما اگر انسان پس از ایمان به كفر و ارتداد گراید همه اعمالش میمیرد و حبط میشود و در سعادت دنیا و آخرت وی اثر نمیگذارد. البته هنوز نور امید وجود دارد كه تا نمرده به اسلام باز گردد و اگر با حال كفر و ارتداد بمیرد حبط و بطلان اعمالش حتمی و شقاوتش قطعی است.
از این جا روشن شد كه بحث و نزاع در این كه آیا اعمال مرتد تا هنگام مرگ باقی است و هنگام مرگ حبط میشود، بحثی بیهوده است.
توضیح این كه، برخی گفتهاند؛ كرداری كه مرتد پیش از ارتداد انجام داده تا هنگام مرگش باقی است و چنانچه تا این لحظه به ایمان خود باز نگردد آنگاه حبط میشود. آنان به این آیه استدلال كردهاند: «وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ»[10] و چه بسا آیه «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً» نیز آن را تأیید كند؛ زیرا این آیه به بیان حال كافران در هنگام مرگ میپردازد و نتیجه این نظریه آن است كه اگر مرتد در هنگام مرگ به ایمان سابق خود بازگردد، صاحب اعمال سابق خود نیز میشود و دست خالی از دنیا نمیرود.
برخی دیگر بر این باورند كه به محض ارتداد، همهی اعمال صالح آدمی باطل میشود و دیگر باز نمیگردد؛ هر چند پس از ارتداد دوباره به ایمان باز گردد. البته پس از ایمان جدید میتواند تا لحظهی مرگ كار شایسته كند وآیه شریفه كه قید مرگ را آورده برای تبیین این است كه همهی اعمال كه تا هنگام مرگ انجام داده حبط میشود، لیكن چنان كه اشاره شد جایی برای این بحث نیست؛ زیرا آیه در صدد بیان این معناست كه همهی افعال مرتد از نظر تأثیر در سعادت باطل میشود.
__________________
[1] . سوره یونس، آیه 18.
[2] . سوره بقره، آیه 217.
[3] . سوره زمر، آیه 65.
[4] . سوره هود، آیه 16.
[5] . سوره هود، آیه 16.
[6] . سوره فرقان، آیه 23.
[7] . سوره انعام، آیه 122.
[8] . سوره طه، آیات 123 ـ 124.
[9] . سوره محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، آیات 7 ـ 9.
[10] . سوره بقره، آیه 217.
بركات، انواع خير كثير است. استعاره به كنايه است بركات به مجاري كه از آن نعمتها جريان دارد تشبيه شده، لكن اين مجاري مسدود است و چون ايمان آورند بر آنها جريان يابد، از باران و برف و حرارت و برودت به مقدار نافع و بركات از بنات و ثمرات و امنيّت... دال بر اين است كه افتتاح با جهاي بركات به مناظر ايمان و تقوا در ميان مردم بستگي دارد.
بنابراين، آنچه ضامن سعادت جمع و رفاه واقعي و بركت اقتصادي جامعه است تقوا است.از اين رو تكنولوژي و صنعت منهاي ايمان، سياست مالي و اقتصاد بدون تقوا، استثمار ملل ضعيف، منفعت طلبي و امثال اينها، موجب رفاه واقعي و نزول بركات نيست گرچه ممكن است سبب جمع ثروت و بهرهوريهاي مادي حتي در سطح بالا و وسيعي گردد. امّا اينها معيار لذّت واقعي زندگي نيست و چه بسا كه سبب تضّاد افراد نسبت به هم و از بين رفتن عواطف ظريف شود، جامعه را تنها در شكمپرستي و پول، غرق كند، ارزشهاي انساني در آنجا افول نمايد و ارشهاي مادي جايگزين آن شود.
در چنين جامعهاي، ديگر رفاه حيواني تبديل به رفاه بشري. و ملل تحت سلطه و مستضعف را سرشار از بغض و كينة ملّت مرفه نموده كه دير يا زود به انفجار جامعة مادي از درون و مورد تهاجم قرار گرفتن از بيرون خواهد شد.
البتّه اين را هم بايد بدانيم معناي واژه تقوا بويژه «تقواي اسلامي» تنها عبادت نيست، بلكه كار، صنعت، تلاش، سياست، علم حركت و... هست. امّا همة اينها در كنار ايمان و توجّه به خدا و انقياد در مقابل احكام و قوانين اوست.
با آنكه آيات قرآني، بركت و رفاه را از آن متقين ميداند، چگونه در طول تاريخ اكثراً جوامع و گروههاي فاسق، متنعّم بودهاند؟!اگر گفته شود: با بررسي تاريخ، مشاهده ميكنيم كه گروهها و اقوام كافر كه در برابر پيامبران قرار داشتند و از طبقة اشراف و مستكبر و ملأ و برخوردار، و داراي ثروت و امكانات مادي بودهاند كه قرآن ميفرمايد: «يحسب انَّ ماله اخلده، آنچنان مالش فراوان است كه گمان ميكند زندگي او را جاويدان ميسازد.[1] و بسياري از جوامع كفر و فسق داراي رفاه و برخي غرق در نعمتهاي مادّي هستند، به گونهاي كه گاهي گندم و محصولات اضافي را به دريا ميريزند و در مقابل، جوامع اسلامي و ايماني معمولاً در فقر و محروميّت نسبي به سر ميبرند و دست نيازشان به سوي جوامع كفر، دراز است، به طوري كه اگر موادّ غذايي و محصولات صنعتي خود را به آنان ندهند در گرسنگي به سر خواهند برد...!».
.1بركات در سايه ايمان و تقوا».
در پاسخ ميگوييم: (همانطور كه اجمالاً گذشت) اولاً در آيه آمده است: «درهاي بركت را بر روي آنها ميگشاييم» و بركت، تنها ثروت و تنعم مادّي و رفاه نيست» ثروت و امكانات مادي، زماني خير و بركت است كه در پيشبرد اهداف عالية انساني و ارتقاي جامعه به كار رود و انسانيت، اخلاق، مساوات، برابري، برادري و عواطف را زنده كند به گونهاي كه در پرتو آن پيوندهاي انساني در ميان آنان، مستحكم شود. خوي و عادت لطيف نوعدوستي آنها را فرا گيرد و امنيّت واقعي و همه جانبهاي، جامعه را بپوشاند در صورتي كه ما در جوامع مادي و غير الهي عكس قضيه را مشاهده ميكنيم تعنّم مادي و رفاه وسيلهاي براي وحشيگري، تقويت روحية درندگي، جنايت و خيانت در آنها شده آيا ما ميتوانيم روحية برادري و نوعدوستي خود را در جوامع اسلامي با روحية وحشيگري و بيعاطفة جوامع غربي برابر كنيم؟ آيا ميتوان نعمتهايي همچو امنيت و روابط انساني و عاطفي را نعمت به شمار نياورد؟
2پيشرفت مادي در پرتو استثمار ديگران:
ثروت و رفاهي كه به هر طريق ولو به دسترنج هزاران محتاج و يا از به استضعاف و استثمار كشيدن ملل محروم و رنجيده كسب شود، ممكن است پيشرفت ناميد امّا پيشرفتي در سايه دسترنج مردمي كه قادر به تأمين قوت لايموت خويش نيستند. با دهها نيرنگ و بمب و موشك نابودشان كنند و به خرد و كلان و زن و فرزندانشان كوچكترين رحمي روا ندارند!
از سوي ديگر، آنان را در حرمان اقتصادي و ضعف فرهنگي نگه ميدارند. در راه تحقّق اهداف خويش، بيشتر به كارشان بگيرند و كمتر بدهند، تا بدين وسيله، كالاي آنان را به راحتي بخرند و كاري كنند كه متكي به محصولات خودشان كنند. حتي براي آنان جنگهاي درون و برون مرزي پديد آورند، تا براي فروش اسلحه از كار افتادة خود، بازار كاذب فراهم سازند و آنان را نيز از اتكاي به خويش و به كار انداختن مغزشان عملاً باز دارند! تنعّم و جمع ثروت، بدين گونه و از طريق ارتزاق از خون محرومان راهي است كه كشورهاي به ظاهر مترقي ميپيمايند.
3گرايش به رفاه و ماديگري؛ مقدمهاي براي عذاب الهي:
براساس اين آيات كه در ذيل ميآوريم پي خواهيم برد كه عيش و نوشهاي مادي و غرق در ماديات مقدمة عذابهاي الهي (آزمايش، استدراج، امهال، عذاب) است.
زماني كه ديگر ـ در اثر زيادهروي در گناه وجنايت و الحاد و فساد در روي زمين ـ اميدي به ادامه حيات جامعهاي پويا نباشد خدا بواسطة رحمت خود آنها را با سختيها آزمايش ميكند تا بلكه به درگاه او تضرّع كنند و بسوي او آيند امّا اگر افراد جامعه در اثر فرو رفتن در ماديات و غوطهور شدن در شهوات و شيفتگي به زيبائيهاي ظاهري دنيا دچار غفلت از ياد خدا و خود فراموشي گردند قوانين الهي يكي پس از ديگري به اجرا در ميآيد و به تدريج به دست و اختيار خود زمينة عذاب را در مهلتي كه خداوند به آنها ميدهد فراهم ميسازد. بر همين اساس است كه افراد چنين جامعهاي از ميدانهاي رزم و سلحشوري به ولنگاري پناه ميبرند و از صنعت و تكنولوژي و پيشرفتهاي علمي، تنها به شكمبارگي، آدمكشي و تكثر ثروت روي ميآورند امّا ناگهان عذاب قهر الهي از غيب و به دست مردان صالح و خداترس بر آنان نازل و يكباره از اوج رفاه و تعنّم به حضيض ذلت و هلاكت فرود ميآيند و اين سخن آفريدگار هستي گوياي اين حقيقت است:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ»، اي پيامبر! فرستاديم به سوي امّتهاي پيش از تو، رسولاني. پس آنان را به شدت و گرفتاريها و ضرر مبتلا و آزمايش كرديم، شايد به درگاه ما تضرع نمايند و به سوي خدا آيند. امّا به خود نيامدند و غرور خود را نشكستند، بلكه قلوبشان سختتر شد و شيطان، عملشان را نزد آنها زينت و باشكوه جلوه داد، چون ذكر خدا را فراموش كردند. بر آنها درهاي رفاه را از هر چيز گشوديم تا به اين نعمتها شاد و فرحناك شوند، امّا در اوج لذتطلبي و غفلت كامل از خدا، ناگهان آنها را گرفتيم و نابود شدند».[2]
و در ديگر آيه آمده است: «فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» سپس كساني كه مرا و اين قرآن را تكذيب كردند رها كن كه آنها را از جايي كه نميدانند به تدريج ميگيريم و به آنها مهلت ميدهم كه حيلة من قوي است»[3] بنابراين اوج رفاه مادي و غفلتزدگي از ياد خدا و پيشرفت علمي آنها را مغرور ساخته و در گرداب و حضيض هلاكت دچار شدهاند.
معيار قرآن؛ وعدة مشروط:
با توجّه به استدلالهاي قبل و با دقت در آيات قرآن در مييابيم پروردگار تحقّق وعدهاش را مشروط به تحقق تقوا در جامعه نموده است معيارهاي تقوا اجمالاً عبارتست از: برپائي نماز، انفاق، دوستي و محبت ميان مؤمنان، ترويج شعائر دين در اجتماع، گسترش عدل و... . به همراه داشتن تنها نام امّت اسلامي و ديني و سستي و اهمالكاري در اجراي حدود الهي و عملاً پيرو و وابسته بودن به قدرتمندان و مستكبران با «تقوا» سازگار نيست و هر جامعهاي كه شئون مذهبي و دستورات و حدود الهي را در امور خود رعايت و عمل نكند و آنرا در بطن كارهاي روزمرّة خود مستقر نسازد، متّقي بشمار نميآيد و استحقاق دريافت بركات وعده شده در قرآن را ندارد. زيرا معيار قران تقواست و مشروط به وارد كردن آن در اعمال و كردار است كه در اين صورت وعدة خداوند محقق ميشود.
توجّه: رعايت قانون در جوامع استكباري:
مطلبي كه در اينجا بايد به آن توجّه داشت، اين است كه جوامع استكباري اصول اخلاقي و علمي مورد قبولي را رعايت ميكنند و به مقررات اجتماعي احترام ميگذارند و در فراگيري دانش و ارتقاي سطح علمي، صنعتي، كشاورزي، سياسي و... خود تلاش شايسته و مستمر دارند و فهميدهاند كه با عدم توجّه به اين اصول، زندگي مادّيشان مختل ميگردد. امّا متأسفانه برخي از ملل به ظاهر اسلامي، همين مواد را هم رعايت نميكنند و تنها به تعنّم مادّي فردي خود مشغولند و مشخص است كه با چنين شيوهاي زندگي كردن، دنيا و آخرت را توأماً از دست ميدهند.
گواه تاريخ بر اوج درخشندگي جامعه ديني:
تاريخ بهترين گواه است كه چگونه جامعه فقرزده عربستان پيش از اسلام پس از اندك زماني در پرتو عمل به دستورات قرآن به رفاه و نزول بركات الهي نائل آمدند بگونهاي كه تهيدستي براي دريافت زكات يافت نميشد و به مرحلهاي رسيد كه توانست قرنها بر جوامع بحرانزده غرب آن دوران از نظر علمي ـ اقتصادي ـ فرهنگي و... سيادت نمايد و ليكن زماني كه همين جامعه خود را از تقواي الهي رها ساخت و به معيارهاي ضدارزشي روي
آورد از بركات الهي محروم و در سراشيبي سقوط قرار گرفت.
نتيجه: اكنون طليعه نزول اين بركات دوباره به سوي دولت اسلامي و جامعه ديني ما در پرتوي انقلاب شكوهمند اسلامي رويكرد چشمگيري نموده است. و اين همان وعده پروردگار در تحقق اراده مردم در انتخاب ايمان و تقوا به عنوان معيار نزول بركات ميباشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ناصر، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
2. تفسير الميزان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 9، ص 102، طباطبائي محمد حسين.
--------------------------------------------------------------------------------
__________________
[1] . همزه/3.
[2] . انعام/44ـ42.
[3] . قلم/45ـ44.
درست است که بعضى آیات قرآن بر صفات منفى و به تعبیر دیگر وجود عامل شر در انسان تصریح مىکند و چنین عواملى اقتضاى گرایش به شر را ایجاد مىکند، اما در قرآن مجید عوامل دیگرى نیز ذکر شده است که مىتوانند عوامل شر را کنترل کنند؛ مثلاً بعد از اینکه مىفرماید: «انسان حریص آفریده شده است» مىفرماید: «غیر از نمازگزاران»؛ یعنى، اینکه اگر چه انسان اقتضاى حریص بودن دارد، ولى کسانى که اهل نماز و اهل توجه به خدا هستند قدرت کنترل این عامل را دارند، پس عامل دیگرى هم در انسان هست که او را به نماز خواندن و توجه به خدا و عبادت و تعدیل و تهذیب اخلاق وادار مىکند که آن هم عاملى درونى و خدادادى است. نتیجه اینکه آیه مبارکه ناظر به وجود گرایش فطرى در انسان است و این اقتضا مىکند که در شرایط خاصى حریص و جزوع ... باشد، ولى در کنار آن
عوامل دیگرى هم هست که موجب تعدیل او شود. آیه مبارکه صرفاً در پى تعیین یک قوه، استعداد و اقتضا در انسان است که ممکن است زمانى این (قوه) در اثر تقویت و گرایش به همان سو، به (فعل) تبدیل شود و ممکن است در اثر وجود عوامل کنترل هرگز به فعلیت نرسد؛ یعنى، اینکه فعلیت بخشیدن به این عوامل امرى اختیارى است.|
بنابراین همان گونه که (حرص) انگیزه درونى دارد، گرایش به جانب خدا نیز بر اساس (فطرت الله) صورت مىگیرد. پس هر دو عامل در نهاد انسان به طور فطرى وجود دارد که یکى از آنها انسان را به طرف مادیات و دیگرى به سوى معنویات مىکشاند هر دوى این عوامل موجود است، منتهى گاهى یکى از آنها ضعیفتر و دیگر قوىتر است. آیاتى که صفات شر را در انسان بیان مىکند، در مقام هشدار به آدمى است که چنین عوامل خطرناکى در او وجود دارد تا مواظب کنترل آنها باشد و آیاتى هم که از قبیل (فطرة الله) صفت خیر او را بیان مىکنند، در مقام توجه دادن او به عوامل فطرى خیر در اوست که هر دو دسته، عوامل خدادادى است و عواملى است که کسب آنها از محدوده اختیار آدمى خارج است، این گونه نیست که انسان براى آنکه خداجو شود احتیاج به کسب انگیزه خداجویى داشته باشد، بلکه انگیزهاى در نهاد انسان است که ممکن است شکفته شود یا نشود. شکفته کردن آنها ناشى از اختیار خود آدمى است و اگر بخواهیم از زاویه دیگرى به صفات شر در انسان بنگریم، باید بگوییم: اصولا حرص آدمى و تمایل شدید او به مال و منال، گرایشى اصیل نیست و انسان اصالتاً به دنبال آنها نیست. انسان اصالتاً به دنبال رسیدن به سعادت و کمال و خیر است و از روى اشتباه، مىپندارد که خیر و سعادت و کمال او در کسب مال نهفته است، لذا نسبت به کسب آن حریص مىشود. اگر او توجه داشت که خیر و کمالش در مال خلاصه نمىشود، بلکه مال وسیلهاى است که مىتواند براى رسیدن به خیر او را کمک کند، چه بسا از حرص خود دست بر مىداشت و بخشیدن مال را موجب سعادت خود مىدانست. به هر حال در چنین مواردى یک عامل فطرى که طالب خیر و کمال خود است در شکل ناقصى ظهور مىکند و با جهل و پندار توأم مىشود وگرنه تمامى گرایش هاى آدمى (فى حد نفسه) خیر است؛ مثلاً (جاه طلبى) که صفتى مذموم تلقى مىشود در کمال جویى ریشه دارد آدمى طالب کمال خویش است، مىخواهد رشد کند و از دیگران جلو بیفتد. اصل این تمایل بد نیست، منتها بدى آن از این جهت است که آدمى راه رسیدن به آن را نمىداند و فکر مىکند که ارضاى این تمایل فقط از طریق خدعه و نیرنگ و... ممکن است او مىتواند به همین وسیله به والاترین مقام انسانى نایل شود و بدین طریق هر قدر که براى ارضاى این غریزه کوشش کند، کاملتر مىشود. مال دوستى و حرص هم غریزهاى فرعى، عارضى و غیر اصیل است، انسان در ابتدا مىخواهد از این طریق نیازهاى خود را برآورده کند، اما به تدریج با تقویت کردن آن، حالت غیر عادى و جنون آمیز پیدا مىکند
عربى بودن قرآن منافاتى با جهان شمول بودن دعوت اسلام ندارد، زيرا
اولا؛ بهرحال قرآن بايد به زبانى قابل فهم براى انسان نازل مى شد، عربى، فارسى، انگليسى، تركى و.
روشن است امكان جمع همه اين زبان ها در كتابى واحد يا درسوره اى واحد يا آيه اى واحد وجود ندارد. امروزه بيش از ده ها ميليون زبان دردنيا وجود دارد و به گفته زبان شناسان ده ها زبان جديد پديد خواهد آمد از اين روممكن نيست كه كتابى آسمانى با همه اين زبان ها بر بشر نازل شود.
ثانيا زبان ابزار مفاهمه و ابزار مقاصد و اهداف است و فرقى نمى كند كه مفاهمه با چه زبانى و علائمى صورت گيرد. البته زبانى كه قابليت انعطاف و كارآيى بيشترى دارد، مثل زبان عربى، مناسب تر و بهتر است. خصوصا با توجه به آغاز دعوت از شبه جزيره عربستان كه مردمان عرب زبان دارد.
ثالثا، ادله عقلى و تاريخى بى شمارى گواهى جهان شمول بودن دعوت اسلام است.
رابعا غير مسلمانان بسيارى مانند سلمان فارسى، بلال حبشى، صهيب رومى به اسلام گرويدند پيامبر (ص) به سران مصر، يونان، حبشه و روم نامه نوشتند و آنان را به اسلام دعوت فرمودند.
خامسا دعوت اسلام يك دعوت تدريجى و داراى مراحل و مراتب بود.
تفسير الميزان ج 17 ص 359، طباطبائى- سيد محمد حسين
صفت «رحمان» اشاره به رحمت عام خداوند است كه شامل؛ دوست و دشمن، مؤمن و كافر و... ميباشد و همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهرهمندند.
و صفت «رحيم» اشاره به رحمت خاص پروردگار است كه ويژه بندگان مطيع و صالح و فرمانبردار است. همچنين صفت «رحمان» در همه جاي قرآن به صورت مطلق بيان شده است، كه نشانه عموميت است، در حالي كه صفت «رحيم» گاهي به صورت مقيد ذكر شده، كه دليل بر خصوصيت آن است.
مانند: «و كان بالمؤمنين رحيماً»[1] و گاهي هم به صورت مطلق آمده، مانند: بسم الله الرحمن الرحيم.
در روايتي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ آمده كه فرمود: و الله اله كل شيء الرحمان بجميع خلقه، الرحيم بالمؤمنين خاصه؛ خداوند معبود همه چيز است، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان و نسبت به خصوص مؤمنان رحيم است.[2]
علاوه بر آن، رحمان را صيغه مبالغه دانستهاند كه خود دليل ديگري بر عموميت رحمان است. و «رحيم» را صفت مشبهه كه نشانه ثبات و دوام است كه ويژه مؤمنان است.
همچنين، رحمان از اسماء مختص به خداوند است، و در مورد غير او به كار نميرود. در حالي كه رحيم هم براي خدا و هم براي غير خدا به كار ميرود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمودند: الرحمان اسم خاص بصفة عام و الرحيم اسم عام بصفة خاصة. رحمان اسم خاص است، امّا صفت عام دارد؛ ولي رحيم، اسم عام است به صفت خاص».[3]
با اين مقدمه ميتوان گفت: در آغاز همه كار لازم است از صفتي استمداد كنيم كه آثارش بر سراسر جهان پرتو افكن است، همه موجودات را فراگرفته، و گرفتاران را در لحظات بحراني نجات بخشيده است. «و رحمتي وسعت كل شيء»[4] رحمت من همه چيز را فرا گرفته است. «ربنا وسعت كل شيء رحمة»[5] خدايا! رحمت خود را بر همه چيز گستردهاي.
و پيامبران نيز براي نجات خود از چنگال حوادث به دامن رحمت خدا چنگ ميزدند، قوم حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ براي نجات از چنگال فرعونيان، ميگويند: «و نجنا برحمتك»[6] خدايا ما را به رحمت خود رهايي بخش. بنابراين در مورد آغاز كارها به هنگامي كه ميخواهيم به نام خداوند شروع كنيم، بايد دست به دامن واسعه او بزنيم؛ هم رحمت عام و هم رحمت خاصش. لذا بسم الله با صفت رحمان و رحيم مزين شده است.
آيا براي پيشرفت در كارها و پيروزي بر مشكلات صفتي مناسبتر از اين صفات ميباشد؟[7]
لذا اين دو صفت نسبت به ديگر صفات خداوند داراي عموميت و شمول بيشتري هستند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پرتوي از قرآن؛ محمود طالقاني، ج1، ص 23.
2. تفسير حمد؛ امام خميني (ره).
3. التبيان، في تفسير القرآن؛ محمد بن حسن معروف به شيخ طوسي، ج1، ص 24.
--------------------------------------------------------------------------------
______________
[1] . احزاب/ 43.
[2] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، انتشارات اسراء، ج1، ص 23، ذيل سوره حمد، به نقل از كافي، و توحيد صدوق.
[3] . طبرسي، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1406 هـ ق، ج 1، ص 21.
[4] . اعراف/ 156.
[5] . مؤمن/ 7.
[6] . يونس/ 86.
[7] . ر.ك: مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365، ج 1، ص 20 ـ 26
خداي سبحان در زمينهي فهم قرآن ميفرمايد: «تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»[1] در اين آيهي كريمه دو پيام اصلي وجود دارد كه به خوبي نقش عقل و علم را در فهم قرآن كريم روشن مي سازد:
نكتهي اوّل آنكه مثلهاي قرآن كريم ساده نيست و بايد آنها را تعقل كرد و شرط بهرهمندي از آنها تعقل آنهاست.
نكتهي دوّم آن است كه تعقّلِ امثال قرآن، تنها در توان عالمان است اگر مثلهاي قرآن كه رقيق شدهي معارف عميق آن است، نياز به تعقل و علم دارد، به طور يقين در فهم و درك معارف بلند و لطايف دقيق قرآن نيز اين دو عنصر كليدي ضرورت دارد.
قرآن كريم در آيات فراواني منكران خود را افرادي سفيه و كم عقل معرّفي مي كند، كه در مباحث گذشته كم و بيش ذكري از آنها شد، و دربارهي مؤمنان ميفرمايد: «وَ يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ»[2] يعني كساني كه عالمند، قرآن را خوب ميفهمند و چون آن را فهميدند، به حقّ بودن آن و نازل شدن آن از سوي خداوند ايمان ميآوردند. علم نردبان عقل است و تعقّل وقتي بهتر صورت ميپذيرد كه علم بيشتري در اختيار انسان متعقّل باشد. در بحث تأويل گذشت كه راسخان در علم به همهي قرآن و به محكمات و متشابهات آن ايمان دارند «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»[3] و پس از آن ميفرمايد: «وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»[4] يعني تنها صاحبان خرد از قرآن بهرهمند و از تذكّرهاي سودمند آن متذكّر ميشوند.
عقل، ميزان و كليد و راهنما است
البته عقل اصل دين را ميفهمد كه بشر به قانون ماوراي طبيعت نيازمند است و خطوط كلّي مسائل فقه و مسائل حقوقي و اخلاقي را نيز ميفهمد امّا صدها مسئلهي حرام، حلال، واجب و مستحب وجود دارد كه عقل آنها را درك نميكند. عقلْ در خطوط كلّي، «ميزان»بسيار قوي است؛ چنانكه در بعضي از مسائل هم «كليد»است، يعني تا نزديك درِ گنجينهي علوم ميآيد و در را باز ميكند و به انسان ميگويد اكنون از اين گنجينهي قرآن يا روايات استفاده كن و از آنجا به بعد «چراغ»است؛ يعني وقتي انسان وارد گنجينهي قرآن شد، همراه انسان است و در فهم قرآنْ جامعه را راهنمايي ميكند.
به عنوان مثال، اگر ظاهر آيهأي دلالت دارد بر اينكه از پيامبري گناهي سر زده، چون عقل صدور گناه از پيامبران را محال عادي ميداند، پس بايد به دنبال فهم درست و دقيق آيه بود و آن را به گونهأي فهميد كه با مقدّمات روشن و روشنگر مورد قبول عقْل منافات نداشته باشد.
نيز در آياتي كه سخن گفتن خدا، ديدن و شنيدن صداي خدا، بيان شده، عقل ميگويد محال است كه خدا مادّي و جسماني باشد و اگر چنين است پس نه ميتوان با چشم سر خدا را ديد و نه خداوند چشم و گوش و زبان مادي دارد.
خداي سبحان قرآن كريم را به صفتهاي نور و هدايت و تبيان معرّفي كرده، كه نشانگر بينيازي قرآن در تعليم و ابلاغ رسالت خود از علوم است. قرآن كريم نه از حيث محتوا نيازمند خارج خود است و نه از حيث دلالتْ محتاج چارهجويي بيروني؛ ولي اين معني، مستلزم آن نيست كه انسان با قرآن كريم برخورد جاهلانه نمايد و نقش علوم و معارف را در فهم قرآن ناديده بگيرد. تحصيل علوم تجربي و مانند آن ظرفيت دل را گسترش ميدهد و توانايي فهم و تحمّل معارف قرآن را بالا ميبرد و به انسان شرح صدر ميدهد. «إن هذه القلوب أوْعيهي فخيْرها أوعاها»[5] هر قلبي كه از انديشههاي مستدلّ برخوردار است، آمادگي آن براي تحمّل و دريافت علوم قرآني بيشتر است و هر چه انسان در انديشه جهان آفرينش، از آيات كتاب تكويني خداوند بهره ببرد قدرت او در فهم آيات كتاب تدويني از قرآن كريم افزونتر ميگردد.
آنچه در اين ميان مذموم و نادرست شمرده ميشود، اين است كه بافتههاي علوم تجربي را قبل از آنكه به عنوان يافته علمي برسند بر قرآن تحميل كنيم و معناي آيات قرآن را به گونهأي بيان كنيم كه بر اساس فرضيّات باشد، علّت نادرستي اين عمل نيز روشن است؛ زيرا فرضيّات علمي و تجربي دائماً در حال تغيير و تحوّلند و بسيار ميشود كه پس از مدّتي فرضيّهأي جديد، فرضيّه سابق را باطل ميسازد و اگر ما قرآن را با اين فرضيات موقّت هماهنگ سازيم، معنايش ايجاد دگرگوني و فرسايش در معارف قرآن است؛ در حالي كه قرآن از هر بطلاني مصون و محفوظ است: «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»[6]. البتّه فرضيّهها قبل از آنكه به نصاب قطعيت برسند ميتوانند به عنوان يكي از وجوه و احتمالهاي تفسيري ياد شوند و هنگامي كه به مرحله قطعيّت رسيدند ميتوانند به عنوان معناي تفسيرمورد قبول قرار گيرند.
فهم قرآن، با ذهن بيرنگ ميسّر است
قرآن را به وسيلهي مصطلحات فلسفه و كلام و اصطلاحات ويژه فقه و اصول نميشود فهميد. چون براي خصوص فيلسوفان، متكلّمان، فقيهان و اصوليين نازل
نشده است، با عناوين ويژه تاريخ و ادبيات و هنر و علوم تجربي هم نميتوان آن را دريافت؛ چون تنها براي متخصصان اين رشتهها نيامده است. قرآن براي فطرت همهي بشر آمده است و هر كس با فطرت سالمْ به محضر قرآن برود از آن بهرهمند ميشود و آيات نوراني آن را ميفهمد. فطرت آن است كه در مسائل عملي، فجور و تقوا را خوب درك ميكند و در مسائل علمي هم بديهيّات را خوب ميشناسد، يعني ميفهمد كه محال است يك شيء با حفظ جهات وحدت، هم باشد و هم نباشد. اگر كسي با اين دو سرمايه حكمت نظري و عملي به محضر قرآن برود از آن بهرهمند ميشود هر چند از اصطلاحات آگاه نباشد ولي اگر اصول از پيش ساخته را به همراه ببرد و بخواهد قرآن را بر اصول موضوعهي رشتهي علمي خود تطبيق دهد و آن اصول را بر قرآن تحميل كند، چيزي از خود قرآن نميفهمد و بلكه آيات آن را در غير معناي اصلي خود به كار ميبرد.
از وجود مبارك رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايتي نقل شده كه فرمودهاند: «القرآن مأدُبة الله فتعلّموا مأدُبَته ما اسْتطعتم»[7] در اين روايت نوراني قرآن به عنوان «مأدبة الله»معرفي شده است. «مأدبه»به معناي مائده و سفره نيست بلكه غذاي پخته و آماده را مأدبه ميگويند. رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه به فرمودهي خداي سبحان بخل و ضنت ندارد و به فرمودهي خودش «أجود بني آدم»و بخشندهترين انسانهاست، همهي مردم را به قرآن كه غذاي آمادهي روح و «مأدبة الله»است دعوت كرده است. اگر قرآن سفرهي خالي ميبود، ميشد كه هر كس غذايش را بياورد و در اين سفره بخورد ولي اگر قرآن غذاي آماده است، نبايد انسان افكار و برداشتهاي علمي و يا بافتههاي خود را به همراه بياورد و به اسم قرآن استفاده كند. اگر كسي با عقايدي خاص بيايد به محضر قرآن، هرگز از آن بهرهأي نميبرد و با همان افكاري كه با خود آورده باز خواهد گشت.
مقصود از بيرنگ بودن ذهن
براي فهميدن قرآن و بهرهمندي از آن بايد «خالي الذهن»بود و با ذهن بيرنگ به محضر قرآن رفت. معناي اين سخن آن نيست كه يك مفسّر يا محقّق هيچ اصل موضوعي و هيچ برداشتي از انسان و جهان در ذهنش نباشد ـ چنانكه بعضي چنين خيال كردهاند ـ تا اينكه بگويند محال است ذهني خالي باشد. مقصود آن است كه انسان قصد تحميل دانش خود بر قرآن را نداشته باشد. اگر يك قاضي، از پيش نسبت به يكي از دو طرف منازعه گرايشي داشته باشد، در حكم وقضاي خود به انحراف ميرود و عقل انسان نيز كه در مسائل علمي، قاضي و حاكم است، اگر در مراجعهي خود به قرآن، به اصول موضوعهي رشتهي علمي خود و به يافتههاي درست يا نادرست خويش گرايش داشته باشد و بخواهد با مراجعه به قرآن، فقط يافتههاي خود را تأييد كند و حاضر نباشد خطاهاي خود را اصلاح كند، چگونه ميتواند فهم درستي از آيات داشته باشد؟
البتّه همانطوركه اشاره شد، قرآن كريم با مسائل مسلّم عقلي مطابق است و هميشه انسانها را دعوت به تعقل و درست انديشي ميكند و با پيشرفت علوم عقلي ، معارف اصول قرآني نيز بهتر ظهور دارد و انسان از قرآن بهتر بهرهبرداري ميكند ولي تحميل نكات ادبي يا فقهي يا كلامي يا فلسفي و يا عرفاني بر قرآنْ كار درستي نيست و سر از «تفسير به رأي»در ميآورد كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود خداي سبحان ميفرمايد «ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي»[8] ايمان به من نياورده كسي كه كلام مرا به رأي و نظر خود تفسير كند.
در علوم تجربي اگر فرضيّهأي با پيشرفت علم، صحيح شناخته شد و تثبيت گرديد و انسان به آيهأي كه مربوط به جهان طبيعت است برخورد كرد، ميتوان گفت كه شايد نظر قرآن همين مطلب باشد. امّا نميتوان آن را به طور انحصار، به قرآن نسبت قطعي داد و اگر كسي هر سخن نارواي علمي را به قرآن نسبت دهد، از آنجا كه قرآن كريم، عزيز و نفوذ ناپذير است وهيچ بطلاني در آن راه ندارد، تحميل پذير هم نيست و در آيندهأي نه چندان دور، بطلان آن سخن، و نزاهت خود را از آن، براي همگان آشكار ميسازد.
البته اصول مبرهن هر كسي ناخودآگاه تأثيري در كيفيت استفادهي وي از ظواهر آيات قرآني دارد ولي سلطهي بر ذهن، استيلاي بر خاطرهها و فرض تخليه ذهن از پيش داوريها در صورت امكانْ سهم مؤثّري در استماع راستين و دريافت اصيل پيام قرآني دارد، و چنين كاري گرچه دشوار است ليكن، به دليل تحوّل فكري كه در برخي از صاحبان مكاتب مادي بعد از تدبر در قرآن پديد آمده ممكن است.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
______________
[1] ـ سورهي نكبوت، آيهي 43.
[2] ـ سورهي سباء، آيهي 6.
[3] ـ سورهي آل عمران، آيهي 7.
[4] ـ سورهي بقره، آيهي 269.
[5] ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
[6] ـ سورهي فصّلت، آيهي 42.
[7] ـ بحار، ج 89، ص 19.
[8] ـ بحار، ج 2، ص 279، ح 17.