قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر مینماید
دربـاره آسمانهاى هفتگانه كه در قرآن هم به آن اشاره شده دانشمندان اسلامى و مفسران چند تفسير ذكر كرده اند :1 - منظور از عدد هفت در اينجا تكثير است ; يعنى , آسمانهاى متعدد ; يعنى ,كرات فراوانى آفريده است ; و بسيار مى شود كه در زبان عربى و فارسى يا زبانهاى ديگر , اعدادى را بـه عـنـوان تـكـثير ذكر مى كنند ; يعنى , عدد را مى گويند و منظوراز آن خصوص مقدار معينى نيست ; بلكه مقصود از آن بيان زيادى يك موضوع است . مثلا , بسيار مى شود كه در فارسى مى گوييم پنجاه مرتبه اين سخن را به تو گفتم ;يا ده مرتبه از او مـطـالبه كردم ; در حالى كه نظر خاصى روى عدد پنجاه و ده نيست , بلكه منظور اين است كه بسيار آن مطلب را گفته ايم يا از طرف خود مطالبه نموده ايم . قرآن درباره كلمات خدا - معلومات خدا - چنين مى فرمايد : و لو انما فى الارض من شجره اقلام و الـبـحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات اللّه ; و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريـا براى آن مركب گردد و هفت درياچه به آن افزوده شود , اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد . (1)بـديـهى است عدد هفت در اينجا به منظور بيان كثرت و تعدد است , و الا مى دانيم اگرده يا صد دريا هم به آن اضافه شود معلومات بى پايان خداوند را نمى توانندبنويسند . زيرا اساسا خدا از هر جهت لايتناهى است . هـمـچنين اعداد ديگرى مانند سبعين ( هفتاد ) يا مانند آن در قرآن يا ساير كلمات عرب و زبانهاى ديـگـر بـه مـنـظـورتكثير به كار برده مى شود و چنين اعدادى مفهوم عدد خاصى را نمى رساند , بلكه منظور اشاره به زيادى يك چيز است . 2 - مـنـظـور از آسمانهاى هفتگانه , سياراتى بود كه در موقع نزول قرآن براى مردم آن روز معلوم بوده , يا سياراتى است كه اكنون با چشم عادى و غير مسلح براى عموم قابل رويت است . 3 - مـنظور از آسمانهاى هفتگانه همان طبقات مختلف هوا و گازهاى گوناگونى است كه زمين را احاطه كرده است . 4 - امـا به عقيده بعضى از دانشمندان بزرگ , كواكب و ستارگان و كهكشانهايى كه ديده مى شود همه جزء آسمان اولند و در ماوراى آن شش جهان بزرگ ديگر هست . منظور قرآن از آسمانهاى هفتگانه مجموع عوالم هفتگانه اى است كه در جهان هستى وجود دارد , گرچه علم و دانش امروز انسان فقط پرده از روى يكى از آنها برداشته ولى هيچ مانعى ندارد كه در آيـنـده در اثـر تكميل علم انسان عوالم ششگانه عظيم ديگرى در پشت اين جهان محسوس امروز كشف گردد . طرفداران اين عقيده به اين آيه استشهاد نموده اند : انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب ما آسمان نزديك [ پايين ] را با ستارگان آراستيم . (2) از ايـن آيـه استفاده مى شود كه ستارگان همه در آسمان اولند ( بايد توجه داشت كه كلمه دنيا در لغت عرب به معنى پايين و نزديك است ) . بـه هر حال , ذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد : از آيات و رواياتى كه عدد آسمانهارا هفت معرفى كـرده بـه هـيـچ وجه تاييد نظريه هيئت بطلميوس كه آسمانها را به صورت افلاكى مانند طبقات پوست پياز معرفى مى كرد , استفاده نمى شود ( زيرا مطابق هيئت بطلميوس عدد افلاك و آسمانها نه مى باشد ) . امـا راجـع بـه زمـينهاى هفتگانه كه در قرآن بطور اشاره و در بعضى احاديث با صراحت ذكر شده نـظـرياتى شبيه بالا داده شده , از جمله اين كه عدد هفت به معنى تكثيراست و يا اين كه اشاره به طبقات مختلف زمين است , يا اين كه منظور از زمينهاى هفتگانه , سيارات عطارد , زهره , زحل , زمـين , مريخ , مشترى و ماه مى باشد ;يعنى , همان كرات منظومه شمسى كه براى ما قابل رويت اسـت ( الـبته كرات يا اقمارمتعدد ديگرى در منظومه شمسى هستند ولى آنها با چشم عادى قابل رويـت نيستند ) ;و بنابر اين تفسير , منظور از آسمانهاى هفتگانه , همان فضايى است كه در بالاى هريك از اين كرات هفتگانه قرار دارد . بـه عـبـارت ديـگر : خود اين كرات هفتگانه , زمين محسوب مى شود و جو يا فضاى اطرافشان , آسـمـان آنهاست ( بايد توجه داشت كه سماء در لغت عرب به معنى هرچيزى است كه در طرف بالا قرار دارد ) . ايـن بـود خـلاصـه تـفـسيرهاى مختلفى كه دانشمندان و مفسران ما درباره آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه گفته اند , البته توضيح درباره قرائنى كه هر يك ازاين نظريات را تاييد مى كند , مـخصوصا تفسير اخير كه از همه نزديكتر به نظر مى رسدو ذكر شواهد آن نيازمند به شرح و بسط بيشترى است .
پی نوشت :
1 - سوره لقمان , آيه 27 .
2 - الصافات , آيه 6 .
منبع : پاسخ به پرسشهاى مذهبى، آیت الله العظمی مكارم شيرازى و آیت الله جعفر سبحانى
صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام و تعجیل در فرج
اولاً: خيلي از مسائل ريز احكام و اخلاق و بعضي مسائل اصول در قرآن بيان نشده است مثل ركعات نماز، جزئيات زکات. و لذا امام صادق ـ عليه السّلام ـ در جواب سئوال فوق الذكر فرمود: «به كساني كه چنين اعتراضي دارند، بگوييد: همانگونه كه نماز در قرآن آمده ولي سه يا چهار ركعت بودن آن مشخص نشده و رسول خدا آن را براي مردم تفسير و بيان نموده»، درباره ي ائمه ـ عليهم السّلام ـ هم داريم «اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم»[1] از خدا و رسول و اولي الامر اطاعت كنيد، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «مراد ائمه ميباشند»[2] گذشته از اين اگر اسم علي ـ عليه السّلام ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ صريح در قرآن ميآمد باعث ميشد دشمنان و به خواهان دست به تحريف قرآن بزنند.
ثانياً: در قرآن آيات متعددي اشاره به علي ـ عليه السّلام ـ و ائمه ـ عليهم السّلام ـ دارند مانند: آية تبليغ[3]، اكمال[4]، هود،[5] اولي الأمر[6]، آيه ي ولايت[7]، مباهله[8]، ولي به خاطر مصالحي از تصريح نام اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ در قرآن خودداري شده است، در اين زمينه حكمتهايي ذكر شده كه به برخي از آن ها اشاره ميشود. 1ـ دفع شر بدخواهان و منافقان نسبت به كيان اسلام وحيانت قرآن از حذف و تحريف نام[9] ائمه ـ عليهم السّلام ـ چنانكه بعضي از نويسندگان كلمه «خليفتي» را از كلام پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كه نسبت به علي ـ عليه السّلام ـ فرمود، در كتاب خود حذف نموده است.[10] 2ـ شايد عدم ذكر نام ائمه ـ عليهم السّلام ـ براي ابتلأ و آزمايش مؤمنان استوار است تا صدق ايمانشان در آن امور عظيم آشكار گردد.
ثالثاً: در كلمات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به عنوان تفسير قرآن كاملاً اسامي ائمه بيان شده است كه اين روايات هم در منابع اهل سنت و هم در منابع شيعيان گردآوري شدهاند، كه ما به بعضي از آنها كه در منابع اهل سنت آمده است اشاره ميكنيم، با اين تذكر كه اين روايات از نظر اجمال و تفصيل با هم تفاوتهايي دارند، كه ما آنها را به سه دسته تقسيم ميكنيم.
دسته ي اول: احاديثي كه به طور اجمال به امامت و رهبري ائمه و جانشيني بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تصريح ميكنند و آن را در اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ منحصر مينمايند، مانند حديث ثقلين[11] و مانند حديث سفينه[12] و حديث صحيحه« كسا، در پايان اين مجموعه فقط به نكاتي كه از حديث ثقلين ميتوان استفاده نمود. 1ـ قرآن و اهلبيت هميشه با هم و از يكديگر جدا ناپذيرند، 2ـ اطاعت از اهل بيت همچون قرآن بدون هيچ قيدي واجب ميباشد، 3ـ اهلبيت معصومند، 4ـ اين دو هميشه با هم هستند و در طول ادوار تاريخ بايد امامي وجود داشته باشد، 5ـ جدايي و پيشي گرفتن بر اهلبيت مايه گمراهي است.[13]
دسته ي دوم: رواياتي كه تعداد امامان را به دوازده نفر منحصر ميكنند. 1ـ از جابربن سمره نقل شده است كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله وصلم ـ فرمود: «او يكون بعدي اثنا عشرا اميراً كلهم من قريش»[14] بعد از من براي امت اسلام دوازده امير و خليفه خواهند بود كه همگي از قريش ميباشند. 2ـ در جاي ديگر فرمود «اثنا عشر كعدد نقباء بني اسرائيل»[15] فرمود: دوازده نفر به تعداد پيشوايان بني اسرائيل.
دسته ي سوم: رواياتي كه علاوه بر تعداد ائمه، به نام آن ها تصريح كردهاند، كه در منابع فريقين بيان شده ما فقط به بعضي از آنها از طريق عامه اشاره ميكنيم. 1ـ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خطاب به امام حسين فرمود: «إنك سيد ابوسادة انك امام ابن ائمه، انك حجة ابن حجة ابوحججٍ تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم»[16] تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستي تو خود امام و فرزند ائمه (امام) هستي تو خود حجت و فرزند حجت خدايي و پدر 9 امام بعد از خود هستي كه آخرين آنها قائم آل محمد(عج) ميباشد. 2ـ پيامبر اسلام در جواب نعثل يهودي كه از اوصياي حضرت سئوال كرد فرمودند: همانا وصي و خليفه ي بعد از من علي بن ابيطالب و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين و بعد از آنها 9 امام ديگر از صلب حسين هستند، نعثل گويد اي محمد نام آن 9 نفر را برايم بگو، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم نام يكايك آنها را بيان مي كند[17] آيا جاي اين اراد باقي ميماند كه خداوند نام ائمه ـ عليهم السّلام ـ را در قرآن نبرده است، يا اينكه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان فرموده است.
--------------------------------------------------------------------------------
__________________
[1] - نساء/ 59.
[2] - محدث بحراني، غاية المرام، چاپ سنگي، ج3، ص 265.
[3] - مائده/ 67.
[4] - مائده/ 5.
[5] - شوري/ 23.
[6] - نساء/ 59.
[7] - مائده/ 55.
[8] - آلعمران/ 61.
[9] - ع
املي، سيد شرف الدين، المراجعات، بيروت، چاپ چهارم، 1406، ص 235.
[10] - طه حسين عصري.
[11] - ر.ك: مسلم بن حجاج قشيري، صحيح علم، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج4، ص 1873؛ و سنن ترمزي، داراحياء التراث العربي، ج5، ص 663.
[12] - زمخشري، محمد، الكشاف، بيروت داراالكتاب العربي، چاپ سوم، 1407، ج1، ص 369.
[13] - مكارم شيرازي، ناصر و جمعي از دانشمندان، قم، انتشارات نسل جوان، چاپ دوم، 1374، ج9، ص 65-75.
[14] - صحيح مسلم، پيشين، ج3،ص 1453.
[15] - ميثمي، مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب العربي، ج5، ص 190.
[16] - خوارزمي، مقتل الحسين، قم، مكتبه المفيد، ج1، ص 146.
[17] - ر.ك: جويني فرائد السمطين، بيروت، مؤسسه المحمودي، ج2، ص 134.
hپرسش شما ناظر به این کلام نورانی :(من عرف نفسه فقد عرف ربه) است، باید دید مقصود از این سخن چیست، بدیهی است که انسان به عنوان یک موجود متفکر، صاحب خرد، وقتی در خود، موجودیت، داشته ها ونیازهایش توجه میکند، درمی یابد که که باید موجودی بالاتر از او در این جهان هستی باشد که متصف به همه ی صفات کمال از جمله علم مطلق، قدرت مطلق، حکمت بی نظیر و جود و بخشش بی مثال و.... است ضمن آنکه از هرگونه نقص ونیازی مبرا می باشد، موجودی که دهنده گی به ماسوای خودش، از ذاتش می جوشد بدون اینکه نیاز به غیر داشته باشد در حالی که انسان بلکه همه ی موجودات به او نیازمنند حتی یک لحظه بدون لطف او قدرت بر بقاء ندارند، عقل که مهمترین سرمایه انسان وعامل فضیلت او بر سایر موجودات است به این درک رسیده و بدون هیچ گونه شائبه ای، چنین حکم میکند. چنین اعترافی از شناخت ومعرفت انسان برخاسته، وهمین معرفت باعث گردیده به وجود خداوند با همه ی اوصاف جمال و جلالش، اعتراف کند. حال آیا صحیح است گفته شود انسان همان خداوند است و آیا میتوان پذیرفت خداوند به عنوان یک موجود مستقل وقایم بالذات، وجود خارجی نداشته وصرفا یک موجود ذهنی باشد وما به ازای خارجی نداشته باشد.
گناه بزرگی که شیطان مرتکب شد نافرمانی واستکبار وی در برابر امر خداوند بود به این جهت از کافرین گردید (سوره ص/آیه 74)البته گمراه کردن انسان ودعوت به باطل وامور نامشروع،گناهی است که بدنبال گناه اول، گریبان شیطان را گرفته است اما گناه انسان که از آلودگی نفس یا روح او سرچشمه گرفته،نشات گرفته ازپیروی شیطان وکنارگذاشتن دستورات خداوند است که بزرگترین گناه انسان، کفر ورزی، ناسپاسی واطاعت از شیطان است،وهمه ی شرور و بدی در اطاعت شیطان، خلاصه میشود. مصادیق فراوانی برای اطاعت از شیطان شمرده شده است از جمله میتوان به کفر، شرک، دروغ، تهمت زدن، دست اندازی به اموال مردم وبیت المال، زنا، ربا خواری، پایمال کردن حق الناس و....اشاره کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمتا به استحضار می رسد؛ داستان گویی جذابیتی دارد که شنونده را با خود همراه می کند بطوری که زمینه عاطفی را برای قبول اهداف داستان فراهم می سازد، قرآن 122 بار از قصه بهره گرفته است.اهمیت قصه در قرآن کریم، بجهت بازگو کردن سرگذشتی است که از واقعیات عینی زندگی بشر حکایت دارد تا برای آیندگان عبرتی باشد، قرآن خودش را به عنوان یک منبع داستان معرفی میکند. (هود /آیه 120).
اما ویژگی های قصص قرآن را می توان در پنج ویژگی خلاصه کرد:
1)هدفدار بودن، غرض صرفا داستان گویی نیست بلکه هدف نقل بخش های عبرت آمیز زندگی پیشینیان، برای آگاهی نسل های بعدی از علل شکوه مندی ویا اضمحلال آنها است. (یوسف /111)
2)عبرت آموزی ؛ داستان های قرآنی با پندهای اخلاقی ومواعظ همراه است به عنوان مثال میتوان به قصه آدم وحوا، یوسف ع، حضرت موسی ع وعیسی ع اشاره کرد.
3)قوانین فراگیر، از شاخصه های قصه های قرآنی، عمومیت حقایق وقوانین مطرح درقصه های آن است ولو آنکه قصه بصورت شخصی وجزیی بیان شده باشد. مثل داستان یونس ع وگرفتار شدن او درشکم ماهی که سرانجام با دعا وندبه نجات پیدا کرد. قرآن کریم می گوید هر کس به خدا توسل جوید، نجات می یابد. (انبیاء /88).
4)نقل داستان های حقیقی نه خیالی.
5)پرهیز از بد آموزی، بطوری که در قصه های قرآن راه های فساد وبد آموزش داده نمی شود. قصه یوسف وهمسر عزیز مصر یکی از جذابترین قصه های قرآن کریم است، مهیج ترین مباحث مربوط به عشق یک زن به مرد، با زبان و ادبیاتی که خالی از هر گونه شایبه بد آموزی جنسی است، نقل میشود، از الفاظی بهره گیری شده که ضمن بیان کامل وقایع رخ داده بین آندو، از طرح مباحث خلاف عفت اجتباب شده است
بسم الله الرحمن الرحیم
برزخ جایی بین دنیا وآخرت است که ارواح همه ی انسان ها از مومن و کافر بعد از مردن به آنجا منتقل می شوند اما درباره خصوصیات برزخ وکیفیت زیست ارواح در برزخ، روایات، اشاراتی دارند ، ازجمله اینکه ارواح زندگی جمعی مثل دنیا ندارند بلکه زندگی فردی در آنجا حکم فرما است واشخاص بر اساس عمل خود جزای نیک و یا بد را تحمل می کنند واز آنجایی که زمان از خصوصیات جهان مادی است و به تعبیر فلاسفه بعد چهارم اجسام مادی است (علاوه بر طول وعرض وعمق) ، زمان از خصوصیات ماده می باشد اما برزخ به این اعتبار همه ی آثار ماده را ندارد، مفهوم زمان و گذار به معنای دنیوی در آنجا حاکم نیست فلاجرم سرگردانی وعاطل بودن مفهوم ندارد، هر کس به اعتبار نوع عملکردش در دنیا با نتایج آن مشغول است و به عبارت دیگر او با عمل خود محشور وبا حس لذت و یا درد و رنج زندگی می کند.البته زندگی فردی به معنای قطع ارتباط همه ی ارواح نیست بنا بر آنچه که از ظاهر تعدادی از روایات استفاده میشود ارواح مومنین با هم ارتباط دارند واز حال و روز یکدیگر اطلاع پیدا می کنند ودر روایتی دیگر از قبر ویا برزخ به باغی بهشتی ویا حفره ای از جهنم تعبیر شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
پرسشگر محترم در پاسخ به سوال شما به استحضار می رسد که یکی از شیوه های موثر وجذاب در تعلیم و تربیت استفاده از تمثیل است. گاهی مطلبی عقلانی وغیر قابل فهم را با یک مثال ساده میتوان قابل فهم کرد؛ به گونه ای که مخاطب به راحتی پیام را دریافت کند. واز آنجایی که قرآن برای مردم نازل شده، بارها از این شیوه استفاده کرده تا آنجا که می فرماید :ما برای مردم در این قرآن از هر مثلی به کار بردهایم. اسراء آیه 89.
قرآن کریم در آیاتی نیز هدف از تمثیلات را یادآور ی، اندیشه و تفکر و تعقل مردمان معرفی می کند. از این رو است که نام های حیوانات گوناگونی در قرآن به کار رفته است، از جمله :عنکبوت، سگ، الاغ وپشه.
امامان شیعه علیهم السلام نیز که مترجمان حقیقی قرآن هستند بارها از تمثیل وتشبیه در مسائل اعتقادی و اجتماعی و تربیتی بهره گرفته اند. در واقع چون انسان ها با موجودات مادی ومحسوس بیشتر آشنا یی دارند، مطالب عمیق و عقلانی را با استفاده از شیوه تمثیل معقول به محسوس به او منتقل می کردند.
بسم الله الرحمن الرحیم
پرسشگر محترم در پاسخ به سوال شما به استحضار می رسد که یکی از شیوه های موثر وجذاب در تعلیم و تربیت استفاده از تمثیل است. گاهی مطلبی عقلانی وغیر قابل فهم را با یک مثال ساده میتوان قابل فهم کرد؛ به گونه ای که مخاطب به راحتی پیام را دریافت کند. واز آنجایی که قرآن برای مردم نازل شده، بارها از این شیوه استفاده کرده تا آنجا که می فرماید :ما برای مردم در این قرآن از هر مثلی به کار بردهایم. اسراء آیه 89.
قرآن کریم در آیاتی نیز هدف از تمثیلات را یادآور ی، اندیشه و تفکر و تعقل مردمان معرفی می کند. از این رو است که نام های حیوانات گوناگونی در قرآن به کار رفته است، از جمله :عنکبوت، سگ، الاغ وپشه.
امامان شیعه علیهم السلام نیز که مترجمان حقیقی قرآن هستند بارها از تمثیل وتشبیه در مسائل اعتقادی و اجتماعی و تربیتی بهره گرفته اند. در واقع چون انسان ها با موجودات مادی ومحسوس بیشتر آشنا یی دارند، مطالب عمیق و عقلانی را با استفاده از شیوه تمثیل معقول به محسوس به او منتقل می کردند
بواسطه بخشیده شدن مدت زمان باقیمانده از جانب مرد، صیغه عقد ازدواج موقت باطل میشود.
پرسشگر محترم گرچه ظاهر این آیات همانگونه که در سوال شما آمده،قرآن در بر دارنده همه راهکارها در پاسخ به همه ینیازهای انسان است اما با یک دقت کافی در کلیت قرآن اعتراف می کنیم که مقصود از آیات مورد اشاره، جامعیت قرآن در بیان اموری است که به هدایت انسان مرتبط است وبر این معنا نیز بسیاری از مفسران تاکید کرده ومعتقدند؛ با توجه به انتظار، قلمرو وهدف دین، مقصود از نزول قرآن، ارایه عوامل مربوط به هدایت، گمراهی و کسب سعادت ونجات از سقوط اخلاقی است ودر این ارتباط عقل به عنوان با ارزشترین ودیعه خداوند در وجود انسان، علاوه بر اینکه نقش کلیدی در فهم خطابات قرآنی دارد، عامل اصلی در کشف مجهولات علمی هم است، نیازمندی انسان به عقل اظهر من الشمس می باشد، عقل که نباشد نه راهی برای دریافت وحی به معنی متعارف متصور است ونه راهی در کشف مجهولات علمی. عقل اساس عبادت و قانونگذار ی است. البته لازم به تذکر است که دایره وحی تنها از جهت وسعت نسبت به کشفیات علمی فراخ تر است ولی هیچ تضادی از حیث متن واقع با هم ندارند. در نتیجه انتظار صحیح از وحی (قرآن) بیان مسائلی است که بشر بخاطر عدم آگاهی از مصالح و مفاسد آنها خود مستقیما قد رت وضع احکام را ندارد وآیات در صدد بیان چنین مسئله ای است. آنچه که انسان خود قادر به کشف آنها است نیازی به وحی ندارد بلکه نیاز آنجا احساس می شود که عقل بتنهایی راهی به آن ندارد. وآیات به همین نکته اشاره دارند نه بیشتر.
در اینکه آیا آیه الکرسی، آیه 255 سوره بقره است یا مجموع سه آیه 255 و256و257 اختلاف است، جمع زیادی از قرآن پژوهان اعتقاد دارند آیه الکرسی یک آیه است یعنی آیه 255از الله... وهو العلی العظیم، این گروه سه دلیل بر مدعای خود آوردهاند :
الف) تعداد زیادی از روایات معصومین علیهم السلام همین را تایید می کند وبا ظاهر آیه هم سازگار است زیرا کلمه آیه مفرد است وتنها شامل یک آیه میشود والا اگر مقصود تا(هم فیها خالدون) بود، باید تعبیر به آیات می شد.
ب) لفظ کرسی تنها در آیه 255 آمده است.
ج) تمام مفسران شیعی وسنی فضایل وخواص آیه الکرسی را بعد از آیه 255،بیان کردهاند سپس به تفسیر دو آیه بعداز آن پرداخته اند.
اما گروهی که آیه الکرسی را تا آیه 257دانسته اند به دو دلیل استناد نموده اند :
الف) شهرت آیه الکرسی (آیات 255 و256و257) بین مسلمانان.
ب) سفارش برخی روایات به خواندن آیه الکرسی (255) و دو آیه بعد از آن. این گروه با این دو دلیل استدلال می کنند که آیه الکرسی مجموع سه آیه است.
به نظر می رسد با توجه به استدلال گروه اول، قول آنها قوی تر است.
فهم قرآن، تكامل پذیر است
انبياي الهي آمدهاند گنجينههاي فكر و عقل بشر را بشورانند تا انسانهاي با فطرتي شكوفا، اصول و معارف ثابت دين را دريابند و خاتم پيامبران، حضرت محمّد مصطفي ـ صلّي الله عليه و آله ـ با معجزهي ختميّهي خود، قرآن، برترين، ژرفترين و دقيقترين معارف الهي را از نزد «مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»[1]و از مقام «لَدُنْ»براي بشر به ارمغان آورد. آيات قرآن كريم با دست اعجاز الهي به گونهأي تنظيم شده كه تا پايان جهان، معارف نوراني آنْ فرا راه انسان است و در هر زمان، فهم از قرآن چه از نظر كيفي و چه از نظر كمّي در تكامل و زيادشدن است. هر چه فطرت انسانها شكوفاتر ميشود و عقل و علم آنان از انسان و جهان، افزونتر ميگردد، فهم از قرآن نيز شكوفاتر ميشود و نه تنها تعداد يافتههاي او از اين كتاب جاودانه رو به فراواني مينهد كه فهمهاي گذشتهي او نيز ژرفتر و پر فروغتر ميگردد.
به عنوان مثال، زمان و مكان نداشتن ذات مقدّس خدا كه اكنون از مسائل روشن و بديهي صاحب نظران علمي است و هر كس كه اندكي با مسائل الهي آشنا باشد، ميداند كه ذات مقدّس خدا دور از خصوصيات جسمها است و به همين دليل داراي وضع، كم، كيف و مكان و زمان نيست. همين مسئله كه اكنون براي بسياري بديهي و ضروري است، در صدر اسلام چنين نبود بلكه در شمار مسائل نظري آن زمان بود. مرحوم كليني نقل ميكند كه امام صادق ـ سلام الله عليه ـ بر ديواري تكيه زده بود، در اين حال، زراره در مورد يكي از مسائل توحيدي، سخني گفت كه دلالت بر زمانمند يا متمكن بودن خداوند داشت! امام ـ عليه السّلام ـ با شنيدن آن سخن، از حالت تكيه زدن خارج شده و به حالت استوار درآمد و به زراره فرمود: أي زراره حرف محالي زدي، مگر ميشود براي خدا جسم يا مكان و زماني باشد. «فاستوي جالساً و قال: أحلت يا زرارهي»[2].
آنچه را كه امام صادق ـ سلام الله عليه ـ به زراره فرمود اكنون از بديهيات است و هيچ فرد مبتدي كه آشنايي با مسائل الهي داشته باشد، آن طرز تفكّر زراره در صدر اسلام را ندارد و اين نشانگر توسعه يافتن ظرفيتها و متكامل شدن فهمهاي جامعهي انساني از قرآن است و اگر نظرات مفسّرين در طول تاريخ اسلام ملاحظه شود، اين مسئله بهتر آشكار ميگردد.
دربارهي نزول سورهي مباركهي «توحيد»و آيات اوّليهي سورهي «حديد»«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ... وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[3] هم مرحوم كليني و هم شيخ صدوق روايتي را از امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ نقل ميكنند كه آن حضرت فرمودند : «إن الله عزّوجلّ علم أنّه يكون في آخر الزمان أقوامٌ متعمّقون فأنزل الله تعالي «قال: هو الله أحد»و الايات من سورهي الحديد إلي قوله «عليم بذات الصدور»فمن رام وراء ذلك فقد هلك»[4] يعني خداي عزّوجلّ ميدانست كه در آيندهي دور متعمّقان و ژرف انديشاني خواهند بود پس نازل فرمود سورهي توحيد و اياتي از اول سورهي حديد را تا آنجا كه ميفرمايد «عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»پس هر كس بيش از اين معارف را قصد كند تحقيقاً هلاك شده است.
تفكّر اخباري گري در فهم قرآن و روايات
طرز تفكّر اخباريگري در فهم روايات اين است كه ما بايد تابع فهم افراد ساده يا متوسّطين از مسلمانان صدر اسلام باشيم و هر چه آنان از آن روايات فهميدند، همان را حفظ نموده، عمل كنيم. اين طرز تفكر نه تنها در فهم روايات، كه در فهم قرآن كريم نيز مورد قبول نيست، زيرا فهمها مختلف هستند و وحي الهي همانند باران رحمتي است كه از آسمان غيب ميبارد. و دلهاي مفسّران همانند ظرفهاي گوناگون كه هر كس به اندازهي ظرفيّت خود بهره ميبرد، شايد آيندگان بتوانند معارف الهي را چه در قرآن و چه در روايات اهل بيت عصمت و طهارت، به نحو دقيقتر و عميقتري از گذشتگان خود بفهمند و آيات الهي نيز به گونهأي است كه فهم هر مرتبهي از آن، راه را براي فهم مرتبههاي بالاتر هموار ميسازد.
قبلاً گذشت كه طبق حديث رسيده درجات بهشت به عدد آيات قرآن است[5] و حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ به فرزندش «محمّد بن حنفيّه»فرمود: در بهشت به قاري قرآن ميگويند «إقرء ارقَ»[6] بخوان و بالابرو. اگر قاري قرآن از يك آيه ده مطلب فهميد، ده درجه بالا ميرود واگر از آيات قرآن هزار مطلب فهميد، هزار درجه بالا ميرود. پس هم درجات قرآن بينهايت است و هم درجات بهشتي كه هماهنگ با درجات قرآن است؛ و اين اختصاصي به قرآن ندارد احاديث رسيده از اهل بيت ـ سلام الله عليهم ـ نيز چنين هستند؛ زيرا منبع اصلي احاديث همان قرآن كريم است كه اهل بيت عصمت ـ عليهم السّلام ـ از آن با بيان ويژه، استنباط فرموده به امّت اسلامي اعلام داشتهاند، لذا درجات آنها نيز همتاي درجات قران خواهد بود از اين جهت تحمّل و ادراك برخي از مرتبههاي والاي حديثْ، مقدور همگان نيست، زيرا بعضي از مراحل علمي عترت ـ عليهم السّلام ـ را فقط انبيا و فرشتگان و عبدِ مؤمني كه قلب او با تقواي اله
ي امتحان شده باشد احتمال و پذيرش دارند.[7]
نكاتي پيرامون تكامل پذيري فهم قرآن
يكم: فهم (علم) چون از سنخ هستي (وجود) است نه چيستي (ماهيّت) لذا محكوم به احكام ماهوي نخواهد بود و آنچه از حقيقت عَيْنيِ علم برگرفته ميشود همانا مفهوم است نه ماهيّت، البته مفهوم در برخي از احكامْ، شريك ماهيّت است، مثلاً حصول در ذهن و ادراك حصولي مفهوم علم، حكم مشترك مفهوم و ماهيت است.
دوم: فهم (علم) چون از صنف هستي مجرّد است نه مادّي لذا محكوم به احكام موجودي مادي نخواهد بود، تَجَزّي و قسمتپذيري از لوازم موجود مادّي است، و هيچ علمي از آن جهت كه موجود مجرّد است و در ظرف روح انساني مثلاً يافت ميشود هرگز به نصف و ثلث و رُبع و مانند آن تجزيه نميشود. تحوّل و تغيّر خواه دفعي(كون و فساد) و خواه تدريجي (حركت) از احكام ويژهي موجود مادي است و هرگز علم كه از سنخ وجود مجرّد است متحوّل و متغيّر نخواهد شد. خواه به نحو تكامل و خواه به نحو نقص، يعني شدّت و ضعف در آن راه ندارد تا نظير دماي آب يا هوا گاهي افزايش و زماني كاهش يابد بلكه از ثابت كه ويژگي موجود مجرّد است برخوردار ميباشد و چون دور از مقدار و كميّتِ متّصل يا منفصل است، احكام كم متصّل يا منفصل بر چنين موجود مجردّي مترتّب نخواهد بود.
لذا ميتوان گفت كه فهم (علم) از آسيب تغيير تكاملي يا تناقصي (كيفي) و همچنين از گزند زيادشدن يا كمشدن (كمي) محفوظ خواهد بود.
سوّم: فهم (علم) چون از سنخ وجود است و حقيقت وجود، مشكّك است حتي در مراحل تجردّي آن داراي شدّت و ضعف است، لذا ممكن است علمي شديدتر از علم ديگر باشد. البته براي پيدايش علم شديد كه درجه برتر از علم است شرائط و اسبابي است كه با فقدان آنها چنين دانش بريني پديد نميآيد.
چهارم: چون نفسِ انساني «جسمانيّهي الحدوث و روحانيّهي البقاء»است لذا قابل تكامل و تحوّل كمالي است و تكامل آن در اين است كه به وجود شديد علمي برسد و پايين آمدن او در اين خواهد بود كه فاقد علم باشد يا به مرتبهي ضعيف از وجودِ علمي برسد، بنابراين، تحوّل در عالِم رواست گرچه در علم نارواست.
پنجم: چون علم، وجود مجرّد است، كثرت آن از سنخ زيادي كمّي نخواهد بود يعني اگر كسي به مطلبي آگاه شد آنگاه به لوازم، ملزومها، ملازمهاي علّتي و معلولي آن پي برد، نميتوان گفت چنين علمي زيادي كمّي يافته است؛ زيرا كميّت، خواه متّصل و خواه منفصل، هرگز عارض موجود مجرّد نميشود؛ البته علم، كثرت پذير خواهد بود، ليكن هر كثرتي از سنخ كم نيست، بلكه برخي از انحاي كثرتْ مخصوص موجودهاي مجرّد است و در موجود مادّي راه ندارد، پس گرچه هرگونه تعدّد كمي، كثرت است، ليكن هر كثرتي، به عنوان ازدياد كمّي محسوب نميگردد.
در نتيجه، علمْ داراي كثرتِ غير كمي است چنانكه داراي درجات شديد و ضعيف است گرچه از زيادشدن و كم شدن كمّي و از شدّت و ضعف كيفي و مانند آن محفوظ است.
ششم: درجات وجودي علم را ميتوان از احساس، خيال، وهم، تعقل و نيز از انشعاب علم به حصولي و حضوري و همچنين از درجات گوناگون يقين مانند علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين ياد كرد و آنها را شاهد كثرت تشكيكي حقيقت علم قرار داد.
هفتم: براي تحوّل عالِم از علمي به علم ديگر، علّتها و سببهاي فراواني وجود دارد كه تأثير اصيل آن به عهدهي دگرگوني مقدّمات تصوّري و تصديقي هر مطلب ميباشد و ارتباط معارف به نحو موجبهي جزائيه (في الجملة) نه به نحو موجبهي كلّيه (بالجمله) سهم خاص خود را خواهد داشت كه بازگشت آن نيز به تحوّل در برخي از مقدّمات است.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
__________________
[1] ـ سورهي قمر، آيهي55؛ خداوند مالك مقتدر.
[2] ـ بحار، ج 54، ص 160.
[3] ـ سورهي حديد، آيهي 6؛ اول و آخر و پيدا و پنهان اوست، و او و آنچه در دل و سينهها وجود دارد دانا هست.
[4] ـ كافي، ج 1، ص 91، ح 3.
[5] ـ بحار، ج 92، ص 188.
[6] ـ بحار، ج 7، ص 208، ح 96.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهي 189.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
زبان قرآن عربی است و بدیهی است که فهم آن منوط به دانستن زبان وادبیاتی است که قرآن با آن سبک نازل شده ولی این مقدار از دانش ما را آگاه به همه ی زوایای پیدا وپنهان این کتاب عظیم، نمی کند به نظر ما باید علاوه بر زبان قرآن وشان نزول آیات، به نکات وشرایطی که بر گرفته از اثر عالم قرآن شناس، آیت الله جوادی آملی است، نیز توجه کرد :
شرایط فهم قرآن
بهره گيري عميق علمي از قرآن كريم و فهميدن معارف بلند آن، مشروط است به ارتباط و پيوند با معلّم حقيقي قرآن كه همانا خداوند بخشنده است «الرَّحْمنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ»[1] علم قرآن همراه با رحمت خداي سبحان است و رحمت خاصّهي خداوند شامل حال پرهيزكاران ميگردد. « وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يعلمكم الله»[2] قرآن كريم ميفرمايد شما تقوا را لباس پاكي روح خود كنيد كه بهترين لباس است: « وَ لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيْرٌ»[3] و خداوند نيز به شما علم عطا ميكند. در جاي ديگر به صورت شرط و جزا ميفرمايد « إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[4] اگر تقوي را پيشهي خود كنيد و در برابر دستورهاي الهي با تقوي باشيد، خداوند براي شمار نوري از علم را قرار ميدهد كه جدا كنندهي بين حق و باطل است.
قرآن كريم كتابي ساده و معمولي نيست تا انسان بتواند بر اثر آشنايي با قواعد عربي و مانند آن به همهي معارفش دست يابد، كتابي است كه ريشه در اوج آسمان و مقام «لدن» دارد و از علم خداوند سرچشمه گرفته و درك معارف بيانتهاي آن بدون نردبان تقوا و ارتباط با خدا، امكان پذير نيست، اگر چه چشم و گوش و حواس انسان در بهرهمندي از علم، دخالت دارند ولي جاي علم و مخزن اصلي آن همان قلب است و خداي سبحان علم الهي را به قلب كسي القا و الهام ميكند كه با نيروي تقوا، از سلامت و پاكي لازم برخوردار باشد.
تقوا در قرآن كريم، در برابر مقامات ايماني ديگر نيست، بر خلاف توبه، بازگشت، صدق، احسان و... كه همه از مقامات ايمانند. تقوا داراي مراتب است و با هر درجه از ايمان سازگار است؛ هدايت نيز داراي همين درجات است و هر كس هر مرتبهأي از تقوا داشته باشد، هدايت معادل همان مرتبه از تقوا نصيب او ميگردد. آيهي « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[5] نشان ميدهد كه تقوا داراي مراتبي است كه هر كس در مرتبهي بالاتري قرار بگيرد نسبت به ديگران، كرامت بيشتري دارد.
تقواي عام، تقواي خاص، تقواي اخصّ
قرآن كريم يك درجه از تقوا را به عنوان اصل ايمان معرّفي ميكند كه همان انجام واجبات و ترك محرّمات است. اين تقوا، تقواي عمومي است و تحصيل آن بر همهي مردم لازم است چنانكه فرمود: « فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَهي التَّقْوي»[6]. اين نازلترين درجهي تقوا است كه «تقواي عام» شمرده ميشود.
مرحلهي بالاتر از آن كه «تقواي خاص» ناميده ميشود، آن است كه مستحبّات را انجام دهد و مكروهات را ترك كند و بالاخره «تقواي اخصّ» آن است كه دارندهي آن جز خدا نميانديشد و خود را از هر چه غير خداست نگهداري ميكند كه فرمود: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»[7] اي اهل ايمان تقواي الهي را در بالاترين درجه و آنچنان كه در خور اوست كسب كنيد، گرچه تقواي الهي به مقداري كه شايستهي خداست مقدور نيست ولي به مقداري كه مقدور انسان است مطلوب است كه فرمود: « فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»[8].
خداي سبحان براي فهم قرآن، قلب پاك و طاهر را لازم ميداند؛ چنانكه ميفرمايد «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ* لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[9] اين قرآن عربي مبين يك ريشه و اصلي دارد به نام كتاب مكنون كه اين قرآن در آن كتاب مكنون و مرتبط با آن است. معاني اوّليه الفاظ قرآن را ميتوان با طهارت ظاهري از قرآن استفاده كرد ولي درك معارف بلند كتاب مكنون امكانپذير نيست مگر با طهارت باطني و قلبي. اگر كسي بخواهد با ظاهر قرآن در تماس باشد. بدون طهارت و غسل يا وضو نميشود و حتّي نميتواند آيات آن را ببوسد. امّا ارتباط با محتواي عميق قرآن و با جان و باطن قرآن، نياز به قلبي سالم و جاني با طهارت دارد. انسان بايد پستيهاي اخلاقي و نيز جمود و انحراف فكري و اعتقادي را كه همگي پليدند و موجب آلودگي روح هستند، از خود دور كند و دل و جان خويش را آرايش دهد تا آيينهي قرآن گردد و معارف بلندش در آن نقش بندد.
روش پيشينيان كه توفيق انديشيدن و فهم قرآن نصيب آنان ميگرديد، اين بود كه نخست ده آيه را از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تعليم ميديدند و تا آنچه را از معارف علمي و دستورات عملي مربوط به آن ده آيه، به خوبي فرا نميگرفتند، وارد آيات ديگر نميشدند: «إنهم كانوا يأخذون من رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ عشر آيات فلا يأخذون في العشر الآخر حتي يعلموا ما في هذه من العلم و العمل»[10] و گاهي چنان جرقهاي از سوي خداوند در دل آنان اثر ميكرد كه رسول خدا دربارهي آنان ميفرمود «انصرف الرجل و هو فقيه»[11] و اين سخن را آن حضرت دربارهي شخصي فرمود كه وقتي به آيه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهي خَيْراً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهي شَرًّا يَرَهُ»[12] رسيد گفت اين كلام مرا كفايت ميكند و به سوي زادگاهش بازگشت؛ در حالي كه به فرمودهي رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ فقيه شده بود؛[13] زيرا عصارهأي از دو حكمت نظري و عملي را آموخت و به آن ملتزم شد.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي
__________________
[1] ـ سورهي الرحمن، آيات 1 و 2؛ خداوند رحمان، قرآن را تعليم فرمود.
[2] ـ سورهي بقره، آيهي 282.
[3] ـ سورهي اعراف، آيهي 26.
[4] ـ سورهي انفال، آيهي 29.
[5] ـ سورهي حجرات، آيهي 13؛ گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.
[6] ـ سورهي فتح، آيهي 26؛ و (در مقابل) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت.
[7] ـ سورهي آل عمران، آيهي 102.
[8] ـ سورهي تغابن، آيهي 16؛ پس تا ميتوانيد تقواي الهي پيشه كنيد.
[9] ـ سورهي واقعه، آيات 77ـ 79.
[10] ـ بحار، ج 89، ص 106.
[11] ـ بحار، ج 89، ص 107؛ اين مرد رفت در حالي كه فقيه بود.
[12] ـ سورهي زلزله، آيات 7 و 8؛ پس هر كس هموزن ذرّهاي كار خير انجام دهد آن را ميبيند و هر كس هموزن ذرّهاي كار بد كرده آن را ميبيند.
[13] ـ بحار، ج 89، ص 107.
قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي