1403-آذر-03
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-23
1403-آذر-03

پرسش و پاسخ

علوم قرآنی و تفسیر

سئوال شما به نحوي در قرآن در مقام اعتراض موسي (ع) به خضر وارد شده است : فانطلقا حتي اذا لقيا غلاماً فقتله قال أقتلت نفساً زكيه بغير نفس لقد شيئاً نكرا - كهف آيه 74 « باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه كودكي را ديدند و او آن كودك را كشت ( موسي ) گفت : آيا انسان پاكي را بي آنكه قتلي كرده باشد كشتي ؟ به راستي كار منكر و زشتي انجام دادي » درباره اين موضوع و ساير موضوعات مورد اشاره در سئوال شما در بين مفسرين به بحث گذاشته شده است . راجع به سئوال شما اينگونه جواب داده شده كه : ما در اين جهان داراي دو نظام هستيم : نظام تكوين ( نظام عيني و خارجي ) نظام تشريع (قانون) ، گر چه اين دو نظام در اصول كلي هماهنگند ولي گاهي مي‌شود كه در جزئيات از هم جدا مي‌شوند . مثلاً خداوند براي آزمايش بندگان آنها را ابتلا به ناامني و ضرر و زيان مالي و مرگ عزيزان مي‌كند تا معلوم شود چه اشخاصي در برابر اين حوادث صابر و شكيبا هستند . خداوند گاهي براي اينكه انسان راه تكامل را بپيمايد قوانين و مقرراتي براي او از نظر تكوين قرار داده كه تخلف از آنها عكس العمل هاي مختلفي دارد در حالي كه از نظر قانون شرع نمي‌توانيم همه آنها را در چارچوب اين قوانين بريزيم. حال كه ثابت شد ما دو نظام داريم و خداوند حاكم بر هر دو نظام است هيچ مانعي ندارد كه خداوند گروهي را مأمور پياده كردن نظام تشريع كند و گروهي از فرشتگان يا بعضي از انسانها همچون خضر را مأمور پياده كردن نظام تكوين نمايد. از نظر نظام تكوين الهي هيچ مانعي ندارد كه خداوند حتي كودك نابالغي را گرفتار حادثه‌أي كند و در آن حادثه جان بسپارد ، چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگي به بار آورد . همانگونه كه گاهي ماندن اين اشخاص داراي مصالحي مانند آزمايش و امتحان و امثال اينها است و نيز هيچ مانعي ندارد خداوند مرا امروز به بيماري سختي گرفتار كند به طوري كه نتوانم از خانه بيرون بروم چرا كه مي‌داند اگر از خانه بيرون روم حادثه خطرناكي پيش خواهد آمد و مرا لايق اين مي‌داند كه از خطر برهاند و به تعبير ديگر گروهي از مأموران خدا در اين عالم مأمور بر باطلند و گروهي مأمور به ظاهر ، آنها كه مأمور به باطلند ضوابط و اصول و برنامه‌اي مخصوص بخود دارد همانگونه كه مأموران به ظاهر براي خود اصول و برنامه‌اي مخصوص دارند ، درست است كه خط كلي اين دو برنامه هر دو انسان را به سمت كمال مي‌برد و از اين نظر هماهنگ هستند ولي گاهي در جزئيات مانند مثال هاي بالا از هم جدا مي‌شوند البته بدون شك در هيچ يك از دو خط هيچكس نمي‌تواند خودسرانه اقدامي كند ، بلكه بايد از خداوند اجازه داشته باشد . لذا خضر با صراحت اين حقيقت را بيان كرد و گفت : ما فعلته عن امري من هرگز پيش خود اين كار را انجام ندادم ، بلكه درست طبق برنامه الهي و ضابطه و خطي كه به من داده شده است گام بر مي‌دارم . با اين بيان تضاد بر طرف خواهد شد و اينكه مي‌بينيم موسي (ع) تاب تحمل كارهاي خضر را نداشت ، بخاطر همين بود كه خط مأموريت او از خط مأموريت خضر (ع) جدا بود . لذا هر بار مشاهده مي‌كرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فرياد اعتراضش بلند مي‌شد ، ولي خضر (ع) با خونسردي به راه خود ادامه مي‌داد و چون اين دو به خاطر مأموريتهاي متفاوت نمي‌توانستند براي هميشه با هم زندگي كنند هذا فراق بيني و بينك را گفت

در كتابهاي نوشته شده پيرامون شأن نزول آيات قرآن و نيز منابع روائي شيعه به مطلبي كه اشاره به موضوع مورد بحث داشته باشد ، يافت نشده است . مطالعه منابع اهل سنت احتياج به بحث و بررسي بيشتري دارد.

به اطلاع حضرتعالي مي‌رساند تنها حكم زنا در قرآن آمده و حكم لواط و استمناء در احاديث وارد شده است . زنا ، لواط و استمناء اصطلاحاً حق ا… محسوب مي‌شود و براي آنها مجازاتهايي لحاظ شده و در صورتي كه براي قاضي و حاكم ثابت شود ، مي‌تواند كسي را كه مرتكب آنها شده مجازات نمايد . بلي در صورتي كه مرتكب اين اعمال توبه كند بخشوده خواهد شد . راه توبه آن است كه به اصلاح رفتارها بپردازد و سعي نمايد بر نفس اماره و هوي نفس غالب شود. همچنين انجام دستورات شرعي ( واجبات و ترك محرمات ) را سرلوحه خود قرار دهد ، تنها بدين ترتيب است كه اصلاح رفتارها و ناهنجاريهاي اخلاقي تحقق مي‌يابد . حاضر نشدن در مجالس لهو لعب و نيز عادت دادن خود به مطالعه كتابهاي ديني، اخلاقي و علمي مي‌تواند كمك مؤثري در اصلاح فرد باشند.

برخلاف نظر شما اكثر قرآن شناسان و آگاهان به علوم قرآني بر اين باورند كه جمع آوري آيات قرآن به اين شكل مربوط به عصر خلافت عثمان است و در عصر رسول خدا (ص) بعد از نزول آيات و اعلام علني آنها ، به كاتبان وحي مي‌فرمودند كه ثبت نمايند و في الواقع ترتيب آيات بر اساس زمان نزول بود و نزول آنها هم بر اساس موضوعات و حوادث اتفاقيه و يا بيان حكم از احكام الهي و يا خبري از عالم غيب ( آخرت ، عالم اله و ملائكه و …) بود . همانگونه كه گفته شد بعدها جمع آوري آيات را بر اساس موضوعات و حول محور خاصي ، شكل گرفت كه البته هيچ تناقضي با حقيقت قرآن محمدي(ص) نداشت و تنها در صورت با هم متفاوت هستند دليل عمده عدم جمع آوري قرآن بدين شكل در عصر نبي(ص) آن است كه تناوب آيات نازله در موضوعات و مسائل گوناگون و انقطاع وحي در مورد موضوع خاص و پرداختن به مسئله ديگر و گاهاً پرداختن دوباره به موضوع قبلي و اتمام احكام آن ، موجب تفكيك آيات از هم مي‌شد . لذا براي دسترسي راحتتر به احكام و موضوعات قرآني ، آيات مرتبط با هم در سوره‌اي خاص جمع آوري شده است. لازم به تذكر است قرآن موجود ، مورد تأييد ائمه(ع) است و همان قرآني است كه بر قلب پيامبر(ص) نازل شد و اجماع مسلمين جهان از عصر نزول تا به حال نيز اين نظر را تأييد مي‌كند.

همانگونه كه در پاسخ سئوال قبلي گفته شد ، جمع آوري قرآن كريم بدين صورت موجود در بين مسلمانان مربوط به عصر عثمان است بدين معنا كه جمع قرآن بر اساس موضوعات مي‌باشد و مورد تأييد ائمه (ع) نيز قرار گرفته است . لازم به تذكر است كه علي (ع) در دوران خانه نشيني دست به جمع آوري آيات قرآن بر اساس زمان نزول زد و نكته‌هاي تفسيري در ذيل آيات نگاشت لكن مورد قبول دستگاه سياست واقع نشد. و تفاوتي با قرآنها موجود از حيث تعداد آيات نداشت ، اما درباره نامگذاري سوره‌ها توسط پيامبر (ص) باستحضار ميرساند كه تنها برخي سوره‌ها چنين است و اكثريت سوره‌ها قرآني بعداً و در عصر خلفا نامي بر آنها گذاشته شد كه قريب به اتفاق ، نام سوره‌ها از خود آيات و موضوعات مورد بحث در همان سوره‌ها گرفته شده است.

آيات زيادي از قرآن كريم اختصاص به عيسي (ع) از كيفيت تولد ، رشد ، نبوت و عروج او به آسمان بعد از توطئه يهود جهت كشتن او دارد. بقره آيات 87- 136- 253 آل عمران ايات 45- 52- 55- 59- 84 مائده آيات 46- 78- 110 –112 – 114 در برخي اخبار اهلبيت (ع) آمده حضرت عيسي (ع) همزمان با حضور مهدي (ع) ظاهر مي‌شوند و در كنار وي به اصلاح جهان و پياده كردن دين حنيف كه همان اسلام است مي‌پردازد. عصر ظهور مهدي (ع) عصر تحقق دين الهي و نابودي كژي‌ها است و از آنجائي كه اكثريت مردم جهان به دنبال راهي جهت رستگاري و سعادت هستند ، با اولين دعوت حضرت به وي ايمان مي‌آورند و تنها تعداد اندكي از گردنكشان و مستكبران با امام زمان (عج) درگير مي‌شوند كه در نهايت شكست خورده و مضمحل مي‌شوند و زمين از آن صالحان مي‌شود: ان الارض يرثها عبادي الصالحون انبياء آيه 105 ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده اعراف آيه 7

ايات قرآن دين اسلام را دين حنيف و فطرت معرفي كه در واقع استمرار حقيقتي است كه از حضرت آدم (ع) شروع و تا عصر ختمي مرتبت (ص) رسيده است ، مي;باشد . اديان الهي تنها در برخي قوانين و بر اساس شرايط زماني و استعدادهاي مردم هر عصري متفاوت مي‌باشند و در اصل حقيقت كه همانا توحيد و يگانه پرستي است مشترك هستند. آيات ذيل مؤيد مطلب فوق مي‌باشند: ان الدين عندالله الاسلام آل عمران آيه 19 و من تيتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه آل عمران آيه 85 أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه زمر آيه 22 قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الهاً واحداً و نحن له مسلمون بقره آيه 134 و آيات 128 بقره ، 111 مائده ، 90 يونس اين آيات و آيات مشابه مؤمنين هر عصري را منسوب به اسلام مي‌كند لذا در عصر ظهور حضرت مهدي (عج) كه زمان تحقق وعده الهي و وراثت زمين توسط صالحان است ، همه متدينان به اديان الهي به دعوت حضرت مهدي (عج) جواب مثبت مي‌دهند . اسلام حقيقت جاري در عصر ظهور است كه استمرار همان حقيقتي است كه از آدم (ع) شروع و تا عصر نبي مكرم (ص) ادامه داشت . لذا همه اديان در يك اصل كلي و فراگير كه اسلام باشد ذوب مي‌شوند و رنگها و شكلها در يك رنگ و شكل نمود پيدا مي‌كنند. بنابر اخبار عصر ظهور ، حضرت عيسي(ع) ظاهر و در كنار امام زمان (عج) و تحت فرمان وي به اشاعه اسلام و دين فطرت و حنيف مي‌پردازد و عيسويت و موسويت مستقل معنا ندارد و همه اهل ديانت و توحيد به او اقتدا مي‌كنند . حتي همه حق‌جويان كه پيرو دين غير الهي هستند ، نيز بدنبال جريان عمومي هدايت كه در نهايت به فلاح و رستگاري ختم مي‌شود ، حركت مي‌كنند

چون در سوال ابهام وجود دارد و خوب واضح نيست، كه مقصود گناهاني است كه بوسيله پيامبران انجام مي­شود يا بوسيله ديگران هر دو احتمال پاسخ داده مي­شود: اگر مقصود اين باشد كه پيامبران گناهي مرتكب شده­اند و به آنها گناهي نسبت داده شده و قرآن توضيح نداده است، بايد توجه نمود كه هر چند در قرآن آياتي وجود دارد كه ظاهر آنها گناه و معصيت نسبت به پيامبران مطرح شده همانند آيه 121 سوره طاها در مورد حضرت آدم(ع) و آيه 45 و 46 سوره هود در مورد حضرت نوح و هم چنين در مورد انبياء ديگر. مفسران و متكلمان در تفسير اين آيات دو گونه توضيح و توجيه دارند يك سري تفسير مخصوص خود آيه مي­باشد كه موردي و مصداقي است و يك تفسير كلي كه قابل انطباق بر همه موارد است كه ما به همين مورد كلي مي­توانيم اشاره كنيم و آن اين كه كلماتي در قرآن و در محاورات وجود دارد كه هم با حرام سازگار است و هم با غير حرام مثلا كلمه ذنب و معصيت صرفا به معناي حرام نيست بلكه شامل غير حرام و ترك اولي هم مي­شود لذا گفته مي­شود ذنب يغفر و گناه بخشودني كه با مقام عصمت و نبوت مغايرت ندارد، چون انجام آن شايسته بود و امر حتمي و الزامي نبوده است. اما آنچه كه با مقام عصمت ناسازگار است انجام حرام است چه عمل ممنوعي باشد كه مرتكب شود و چه واجبي باشد كه ترك شود. از طرفي بايد توجه نمود كه گاهي در شرايع با توجه به تدريجي و تكاملي بودن آن همه احكام آنها در زمانهاي مختلف يكسان نيست بلكه ممكن است حكمي در زمان پيامبري حرام باشد بعد حلال شده باشد يا به عكس پس صرفا نمي­توان يك حكم را در تمام مكانها و زمانها مطلق نگاه كرد. اما اگر مقصود سوال در مورد گناهاني باشد كه قرآن به اقوام مختلف نسبت داده است بايد توجه نموده كه: اولا يكي از خصوصيات انسان موضوع فطرت اوست و فطرت انساني داراي نمودهايي است از جمله تمايل به اخلاقيات مي­باشد به اين معنا كه در ذات، باطن و وجدان هر انساني درك خوبي و بدي و گرايش به انجام خوبي و ترك بدي قرار داده شده است در قرآن مي­فرمايد: و نفس و ماسواها، فالهمها فجورها و تقواها (شمس 7و8) پس موضوع اخلاق و خوبيها و بدي به صورت تكويني در وجود انسان قرار داده شده است وهمه امور اخلاقي را مي­فهمند. دوم اين كه هدايت تشريعي انبيا و جامعيت قرآن اقتضاء مي­كند كه گناهان تذكر داده شده و بيان شوند اصولا وظيفه انبيا تذكر است يعني يادآوري، چون انسان در خلقت خود فطرتا ياد گرفته ولي بر اثر غفلت و روزمرگي فراموش مي­كند، اينجاست كه بايد انبيا به صورت جزيي به او تذكر و هشدار دهند لذا بارها در قرآن (غاشيه 21، انعام 70، ق 45 و ...) وظيفه پيامبر را تذكر ناميده است. اگر به تاريخ انبيا و اقوام مختلف در قرآن مراجعه كنيم به وضوح مشاهده خواهيم كرد كه گناهان آنها مستقيم و غير مستقيم ذكر شده و از زبان پيامبرنشان، آنها را از عملهاي زشتي چون شرك، تمسخر، تكبر، عناد، لجاجت و همجنس­بازي و... بازداشته و عواقب دنيوي و اخروي آن را براي آنها گوش زد نموده است. مثلا در مورد دعوت نوح، هود و صالح كه صريحا اين گناهان بيان شده است مي­توان به سوره­هاي اعراف، هود، نوح و متقين در بيشتر آيات اين سوره­ها مراجعه كرد. [1] ------------------------ پي نوشت: [1] - قرآن كريم، قصص انبياء، آموزش عقائد

تفاوتي بين زن و مرد از حيث عقل ، ايمان ، علم از منظر قرآن نيست و تفاوت ها برگشت به وضعيت جسمي و برخي مسئوليت هاي اجتماعي و خانوادگي مي كند. بعد از اين مقدمه كوتاه يادآوري مي شود كه اولاً : لفظ ابن نه هشت بار بلكه مواردي بيشتر از آن چه برشمارده ايد در قرآن به كار رفته و كلمه ابناء (جمع ابن ) نيز چند بار در قرآن آمده است . ثانياً كلمه بنت و جمع آن بنات بارها در قرآن آمده است . سوره مريم آيه 66 ، قصص آيه 28 ، نساء آيه 4 ، انعام آيه 6 ، نحل آيه 16 ، ثالثاً‌ بكار گرفتن كلمه ابن در قرآن نه بخاطر برتري جنسيت مرد است بلكه به جهت طرح احكام مربوط به مردان و يا نقل برخي از حوادث تاريخي و شخصيت هاي بزرگ همچون عيسي (ع) ، يوسف (ع) و لقمان مي باشد در عين آن كه از زنان مؤمن چون مريم (ع) به نيكي ياد شده است

منظور از علي بن الحسين عليه السلام در فراز آخر زيارت عاشورا ، زينت عابدان حضرت امام سجاد عليه السلام است.

از ديدگاه قرآن و احاديث اهل بيت (ع) حقيقت انساني به علم و ايمان است و ثروت تنها وسيله أي در اختيار انسان ، براي تمشيت امور مي باشد ، البته ايمان يا تصديق قلبي بعد از علم و آگاهي ميسر است زيرا تا علم نباشد ايمان معنا ندارد . گاهي علم ، اجمالي و گاهي تفصيلي مي باشد و مرتبه علم تفصيلي بر علم اجمالي مقدم است. از ديدگاه قرآن انسان بصير ( آگاه ) و مؤمن برتر از انسان جاهل و كافر مي باشد زيرا علم و جهل ،كفر و ايمان با هم برابر نمي باشد. أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا يستوون سجده آيه 18 و ما يستوي الأعمي والبصير … فاطر آيه 19 و ساير مشابه : سوره رعد آيه 16 ، غافر آيه 58 ، هود آيه 24 ثروت يا مال هيچ گاه موجب امتياز و شرافت انسان بر انسان ديگر نمي باشد . گاهي مال در قرآن تنها وسيله زينت و ابزار زندگي بر شمرده شده و گاهي وسيله امتحان و آزمايش انسانها قرار داده شده است . جهت اطلاع از ديدگاه قرآن نسبت به واژه مال به آيات ذيل مراجعه كنيد : بقره آيه 177 و 247 ، انعام آيه 152 ، كهف آيه 46 ، مؤمنون آيه 55 ، شعراء آيه 88 ، نمل آيه 36 ، فجر آيه 20 ، كهف آيه 34 ، ليل آيه 11 و 18، همزه آيه 3 ، الحاقه آيه 28 ، توبه آيه 69 ، مجادله آيه 17

همانطور كه در مباحث معرفت شناسي و شناخت اثبات شده است يكي از راههاي شناخت براي كشف حقايق و واقعيات راه تجربه ، حس و آزمايش است كه مربوط به علوم طبيعي مي شود بنابراين اگر موضوعي در علوم طبيعي به اثبات رسيده باشد ( نه اينكه در حد يك نظريه و فرضيه صرف باقي مانده باشد ) مي تواند در بدست آوردن و فهم متون و منابع ديني از جمله قرآن مفيد و مؤثر باشد و نگرش صحيحي را براي ما ايجاد كند مثلاً اگر در علم ثابت شود كه زندگي بشر مدت صدها و هزار دارد و در منابع ديني عمر زندگي بشر از آفرينش آدم (ع) محدود به چند هزار سال باشد در اينجا با آن كشف علمي مي تواند نگرش صحيحي در خصوص آفرينش انساني داشت بطوري كه نه با زبان قرآن تعارض ايجاد كند نه با روش علمي و تجربي . در عين حال از اين نكته نبايد غافل بود كه علوم طبيعي در همه ابعاد و اضلاع عقايد ديني ما نمي تواند دخالت كند چرا كه بعضي از عقايد ما خارج از مباحث تجربي و طبيعي است مثلاً مسئله وحي ، عالم غيب ، فرشتگان و آخرت در اين حيطه جاي مي گيرد .

قرآن كريم در آيات متعددي به تشريح جايگاه انسان ، فطرت و اوصاف و خصوصيات روحي و رواني او پرداخته است ، ضمن آن كه علل و عوامل انحراف و بيماري روحي و راهكارهاي سلامت ، تربيت و تهذيب روان آدمي را نيز متذكر شده است . البته از كتابي كه هدف خود را هدايت و تربيت انسان قرار داده ، انتظاري غير از آن نمي رود. آياتي كه در اين خصوص ( روان و نفس ) در قرآن وجود دارد به مثابه نشانه هايي هستند كه انسان براي شناختن خود و خصلت هاي گوناگونش مي تواند از آن بهره گيرد و براي دستيابي به راهي درست به منظور تهذيب نفس از نا هنجاري ها از آيات مزبور بهره گيرد. ما به كمك حقايقي كه در قرآن درباره انسان ، صفات و حالات نفساني و نيز عوامل سقوط آمده است مي توانيم به ساختن شخصيت خويش رهنمون شويم . قرآن در طرح مسائل از قصه ، واقعه تاريخي و شخصيتهاي مثبت و منفي استفاده كرده است . روان شناسان جديد ، به دليل اين كه در تحقيقات خود ، روش علوم تجربي را به كار مي گيرند ، خود را ، تنها در چارچوب آن بخش از پديده هاي رواني كه امكان مشاهده و بررسي موضوعي آنها وجود دارد ، محصور مي كنند و از تحقيق و كنكاش درباره ي بسياري از پديده هاي مهم رواني كه در محدوده مشاهده و آزمون تجربي نمي گنجد دوري مي كنند ، از اين رو كار بررسي در مورد نفس را از حوزه ي تحقيقاتي خود كنار گذاشته اند ، زيرا روان چيزي نيست كه بتوان آن را ديد يا به آزمايش گذاشت ، لذا بررسي هاي خود را تنها به رفتار انسان كه قابل مشاهده و ارزيابي است محدود مي كنند . يكي از پيامدهاي گرايش استفاده از روش علوم تجربي در تحقيقات روان شناسي اين است كه تمام پديده هاي رواني ، ناشي از فعاليت هاي فيزيولوژيك برشمرده مي شود، در حالي كه ميان ذات و حقيقت انسان ( بعد معنوي ) و بعد حيواني تفاوت اساسي وجود دارد . از ديدگاه قرآن انگيزه هاي رفتاري به انگيزه هاي فيزيولوژيك ، رواني و ناخود آگاه تقسيم مي شود كه هر بخش داراي خصوصيت و آثاري است كه متفاوت از ديگري مي باشد گر چه رفتارهاي ناشي از انگيزه هاي فيزيولوژيك از اعتبار برخوردار مي باشند و مورد توجه علم روان شناسي است اما رفتارهاي ناشي از انگيزه هاي دروني و ضمير ناخودآگاه از درجه اعتبار بالاتري برخوردار است ، زيرا همانگونه كه گفته شد خميرمايه اصلي تكوين شخصيت انسان برگشت به درون انسان مي كند. در پايان به مطالعه كتاب ارزشمند قرآن و روانشناسي نوشته دكتر محمد عثمان نجاتي چاپ انتشارات آستان قدس رضوي در تطابق نظريه قرآن و روانشناسي جديد را به شما توصيه مي كنيم . نظر قرآن درباره روان شناسي رنگ ها ( علي الخصوص رنگ سبز ) پديده هاي طبيعي همچون نور و رنگ مثل ساير پديده هاي ديگر ( آب ، زمين ، آسمان ، خورشيد ، ماه ، ستاره و … ) به كرات در قرآن به آنها اشاره شده است . بطور كلي ، نور و رنگ در قرآن را ، مي توان از زواياي گوناگون مورد بحث قرار داد : الف) يكي بودن عنصر رنگ و نور و جدا نبودن آنها از ساير اشياء خارجي ب) تأثير رنگ در نفس و روح آدمي ت) اثر نفس و روان آدمي در رنگ بدن خصوصاً چهره ج ) توجه قرآن به رنگ هاي اصلي ( سفيد ، سياه ، سرخ ، زرد ، آبي ، سبز ) د) حقيقت نور در قرآن از آنجايي كه قرآن كريم براي مردم (ناس) و در ميان مردم نازل شده ، لزوماً در تبيين برخي حقايق علاوه بر دلائل عقلي و شهودي از محسوسات نيز بهره مي گيرد ، زيرا بسياري از افراد قدرت درك و فهم حقايق معنوي را ندارند ، بر اين اساس زماني براي اثبات مدعي ، مردم را دعوت ، به نگاه در آسمان ها و زمين و نظم آنها ، حيوانات ، گياهان و …. مي كند . در تمام اين موارد ، خداوند هدفي جز هدايت انسان ندارد ، رنگ و نور نيز همچون پديده هاي مزبور جلوه اي از حكمت ، علم و قدرت و زيبايي بر شمرده شده اند . فاطر آيات 27 و 28 بايد براي آگاهي از مسئله مورد اشاره در بند الف به علم فيزيك مراجعه نمود ، اما در تأثير رنگ بر روان آدمي ، ما به عيان آن را در زندگي خود مشاهده مي كنيم ، قرآن نيز به اين موضوع اشاره نموده است . سوره بقره آيه 69 . در اين آيه شريفه خداوند در توصيف گاو بني اسرائيل مي آورد : رنگ آن زرد خوش رنگي است كه موجب سرور بينندگان آن مي شود . نگاه به رنگ زرد ، موجب انبساط روحي در روان آدمي مي شود ، همان گونه كه نگاه به برخي رنگ ها موجب انقباض روحي مي گردد. در آيات ديگري از قرآن ، خداوند براي نشان دادن درون آدميان و حقيقت باطن آنها و تأثير باطن بر رنگ آدمي خصوصاً رنگ چهره و نيز ظهور باطن آنها درقيامت ، در توصيف آدم هاي خوب به روشني و نورانيت چهره به رنگ سفيد (1) و آدميان بدكردار كه داراي خبث باطن مي باشند به رنگ سياه اشاره دارد (2) . برخي آيات ديگر ، خبر از حشر گروهي از انسانها با صورتي به رنگ آبي تيره (3) در قيامت مي دهد ، همچنين خداوند در بيان زيبايي و طراوت و شادابي برخي اشياء به رنگ هاي سبز (4) و سرخ (5) اشاره دارد . علاوه بر موارد ياد شده كه خداوند در توصيف و حسن اشياء و گروهي از آدميان و يا قبح آنها به رنگ هاي طبيعي اشاره كرده است ، در بيان حقيقت وجود خود (6) ، قرآن (7) ، دين (8) و علم (9) از كلمه نور (روشنايي) استفاده نموده ، خلاصه كلام ، رنگ ها از آنجايي كه پديده اي طبيعي هستند علاوه بر تأثير بر روان آدمي همچون ساير پديده هاي طبيعي ديگر ، مظهر زيبايي نيز مي باشند و در اين راستا قرآن به كرات از رنگ ها به تناسب موقعيت بهره گرفته است . 1- آل عمران آيه 106 – 107 نحل / 58 زخرف /17 زمر /60 يوسف/ 12و82 محمد /30 حج /72 مطففين/24 بقره /273 2- آل عمران آيه 106 فاطر /27 زخرف /17 3- طه / 102 4- واقعه / 28 انعام/99 يس / 80 يوسف / 43 و 44 انسان /21 كهف/ 31 حج / 63 5- فاطر / 27 6- نور/35 7- بقره /257 مائده 15/44/46 آل عمران /184 8- توبه /32 9- رعد/16 نور/ 40

دعا به معناي خواندن و طلب كردن است . روزي كسي از پيامبر (ص) پرسيد: آيا خداي ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم يا دور است تا بلند او را بخوانيم. اين آيه نازل شد: « و اذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان » (بقره/ 186). هنگامي كه بندگان من از تو درباره من سئوال كردند بگو كه من نزديكم و دعاي دعاكننده را وقتي من را دعا كند اجابت مي كنم. بنابراين هرگاه انسان احساس نياز كند ، بر اساس آيه « امن يجيب المضطر اذا …. » (نمل/62) خداوند دعا و خواسته او را اجابت خواهد نمود . ولي بايد دانست كه خداوند بر انسان تسلط دارد « و نحن اقرب اليه من حبل الوريد » (سوره ق/16) و برخواسته ها و نيات ما آگاه است ، بايد قلب خود را از گناه و معاصي پاك كنيم و شرائط دعا را مهيا كنيم تا مقدمات اجابت فراهم گردد. مطالعه تفاسير قرآن ذيل آيات فوق به شما توصيه مي گردد.

به نظر اكثر قريب به اتفاق مفسرين قرآن كريم ، مقصود از كلمه الذي … در اين آيه شريفه شخصي به نام عزير است و به گفته مرحوم علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان اين فرد بايد پيامبر باشد زيرا خداوند با او سخن گفته است . در اين آيه بدون اينكه خداوند از او نام ببرد ، با او درباره معاد سخن مي گويد : ليكن در آيه شريفه 30 سوره توبه خداوند از او به صراحت نام مي برد ( و قالت اليهود عزير ابن الله و …) يهود گفتند عزير ، پسر خدا ست ، نصاري گفتند : مسيح پسر خداست ، اين سخني است كه با زبان خود مي گويند …. براي درك روشنتري از آيه مورد سؤال تفسير مختصري از آيه 259 سوره بقره و آيه 30 سوره توبه ، ارائه مي گردد و آن گاه شرح حالياز عزير بيان مي شود . در آيه 259 سوره بقره خداوند در پي سؤال عزير از كيفيت معاد و چگونگي برانگيختگي دوباره آدميان بعد از اضمحلال و پوسيدگي اجساد آنها در جواب مي فرمايد : پس از آن كه خداوند او را يك صد سال ميراند و سپس زنده كرد ، چقدر درنگ كردي ؟ گفت : يك روز يا قسمتي از يك روز را درنگ كردم . فرمود : ( نه ) بلكه يك صد سال درنگ كرده أي ، به غذا و نوشيدني خود ( كه همراه داشتي ) نگاه كن ( كه با گذشت سالها ) تغيير نيافته است و به الاغ خود نگاه كن ( كه چگونه متلاشي شده است ، اين ماجرا براي آن است كه هم به تو پاسخ گوييم ) و ( هم ) تو را نشانه ( رستاخيز ) و حجتي براي مردم قرار دهيم ( اكنون ) به استخوان ها ( ي مركب خود ) بنگر كه چگونه آنها را بهم پيوند مي دهيم و بر آن گوشت مي پوشانيم . پس هنگامي كه ( اين حقايق براي آن مرد خدا ) آشكار شد گفت : ( اكنون با تمام وجود ) مي دانم كه خداوند بر هر كاري قادر و تواناست . در اين آيه شريفه علاوه بر تأييد معاد جسماني در قيامت ، قدرت خداوند و نيز عبرت بودن تمدنهاي ويران شده براي مردمان ، مورد تأكيد قرار گرفته است . اما در آيه 30 سوره توبه ، خداوند به بيان شباهت تفكر يهود و نصاري با مشركين و بت پرستان مي پردازد و در اين راستا ، به عزير و مسيح اشاره مي كند كه چگونه يهود و نصاري آن دو را به حكم فرزند و در نهايت خداي كوچك قلمداد مي كنند . خداوند به شدت اين دو ديدگاه را مورد نفي و سرزنش قرار مي دهد و مي فرمايد : مسيح مردم را دعوت به پرستش خدا مي كرد و او موحد بود. اما عزير كيست ؟ عزير در لغت عرب همان « عزرا » در لغت يهود است . همانگونه كه نام اصلي عيسي « يسوع » و يحيي « يوحنا » است و پس از نقل به زبان عربي دگرگون شده و به شكل عيسي و يحيي درآمده است. عزير در تاريخ يهود موقعيت خاصي دارد تا آنجا كه بعضي اساس مليت و درخش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مي دهند ، زيرا به هنگامي كه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل ، وضع يهود به وسيله او به كلي در هم ريخته شد ، و شهرهاي آنها به دست سربازان بخت النصر افتاد . معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد ، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به بابل انتقال يافتند و حدود يك قرن در آنجا بودند. سپس هنگامي كه كوروش پادشاه ايران بابل را فتح كرد ، عزرا كه يكي از بزرگان يهود در آن روزگار بود ، نزد وي آمد و براي آنها شفاعت كرد ، او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان بازگردند و از نو تورات نوشته شود . در اين هنگام ، او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاي پيشينيان يهود باقي مانده بود « تورات » را از نو نوشت ، به همين دليل يهود ، براي او فوق العاده احترام قائلند. (الميزان ج 9 ص 253) أين موضوع سبب شد كه گروهي از يهود لقب « ابن الله » فرزند خدا را براي او انتخاب كنند هر چند از بعضي از روايات مانند روايت « احتجاج طبرسي » استفاده مي شود كه آنها اين لقب را به عنوان احترام به عزير اطلاق مي كردند ولي در همان روايت مي خوانيم : هنگامي كه پيامبر اسلام (ص) از آنها پرسيد : شما اگر عزير را به خاطر خدمات بزرگش احترام مي كنيد و به اين نام مي خوانيد پس چرا اين نام را بر موسي (ع) كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمي گذاريد ؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابي براي اين سؤال نداشتند ؟ ( نورالثقلين ج 2 ص 205 ) از قرآن استفاده مي شود كه اين طرز فكر ( فرزند خدا بودن ) در ميان گروهي از آنها مخصوصاً كساني كه در عصر پيامبر (ص) مي زيسته اند وجود داشت ، به دليل اينكه در هيچ تاريخي نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا و اعتراضي كرده باشند