1403-آذر-04
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-24
1403-آذر-04

پرسش و پاسخ

فلسفه و کلام اسلامی

سئوال مبهم است . اگر منظور اين است كه آيا چنين روايتي از معصومين عليهم السلام داريم ، پاسخ منفي است . در كتاب هاي معتبر روايتي چنين عبارتي به چشم نمي خورد ولي اگر منظور توصيح عبارت است ، به نظر مي آيد مقصود اين است كه انسان عاقل نه تنها در انتخاب ميان خير و شر ، خير را بر مي گزيند ( كه امري روشن و پذيرفته است ) بلكه اگر انسان در مواردي كه ميان گزينه هاي مختلفي قرار مي گيرد كه هر يك به گونه اي از خوبي و بدي برخوردارند ، گزينه اي را انتخاب مي كند كه شر كمتري دارد چرا كه پيشگيري از ضرر مقدم بر جلب منفعت است.

تزاحم مربوط به عالم تكوين و طبيعت است يعني شرائط طبيعي به گونه اي است كه بعضي از پديده ها مي توانند براي بشر مضر باشند گر چه فوائد كثيري نيز دارند و تا اين تزاحم و تضاد در كار نباشد سير تكامل طبيعت مفهوم ندارد. ولي آنچه به عنوان قسط و عدل و مبارزه با فساد در آخر الزمان مطرح است مربوط به طبيعت نيست بلكه مربوط به روش حكومتي حضرت و اثر آن در جامعه است يعني روش حضرت به گونه اي است كه مردم از انجام عملي قبيح امتناع مي كنند چرا كه با ظلم، عادلانه برخورد مي شود و بازدارنده بوده يا از آن جهت كه شعور و معرفت مردم به حدي رسيده كه مي دانند عمل خلاف و جرم در نهايت براي خود آنها مضر است و از آن دوري مي كنند.

بدون شك خداوند خير مطلق است و هيچ تصور شري نمي توان در او داشت و هيچگاه نمي تواند خير مطلق ، منشاء شرّ مطلق باشد و از طرفي شر مطلق نمي تواند از غير خداوند نشات گرفته باشد ، زيرا با توحيد سازگار نيست. اما اينكه آنچه كه معلول خداوند هستند و در عالم ممكنات وجود دارد حتماً بايد خير مطلق باشد. بايد بگوئيم كه اين جهان چيزي جز مجموعه اي از اضداد نيست. بعضي نسبت به ما مفيد و بعضي مضر. مثلاً سلامت و بيماري همواره در انسان وجود دارد. انسان تا زماني كه يك موجود مادي و طبيعي است همراه با اين خوبي و بدي ها خواهد بود و اين تضاد خود مي تواند منشاء تكامل و تحول در عالم ماده باشد. گرچه از لحاظي در آن شر وجود دارد ولي بي فائده هم نيست، لذا با حكمت خداوند منافاتي ندارد. در هر صورت اصل تضاد لازمه بقاء و تكامل اين جهان است. اگر لازم است كه جهان رو به تحول و تكامل باشد بايد تحرك و تكاپو داشته باشد و تحرك و تلاش بدون برخورد و تصادم ممكن نيست. اين از نظر عقلي. و اما در متون ديني هم مشاهده مي كنيم كه حضرت علي (ع) مي فرمايد: « بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضدله » يعني خداوند با تضادي كه بين اشياء است شناخته مي شود كه تضادي در او نيست و نيز مي فرمايد: « معجوناً بطينعه الألوان المختلفه و الاشباه الموتلنه و الاضداد المتعاديه.» يعني انسان با سرشت هاي گوناگون عجين شده در او اجزاء همسان و متشابه بكار رفته و هم اشياء متضاد. بنابراين جهان داراي خير مطلقي است بنام خدا و در اين عالم هم خيرهاي زيادي است كه همراه با شرور و بدي ها است و اين همراهي و آميختگي لازمه تكامل و تحرك در زندگي است كه بي فايده هم نيست.

انتخاب یا رد یک نظریه باید همراه با دلایل منطقی و استدلال عقلی باشد تا قابل ارائه به دیگران گردد. این موضوعی است که همه اندیشمندان بر صحت ان مهر تایید می زنند. با توجه به اصل فوق آیا می توان قبول كرد مذهب یا دین جدید را بدون تایید عقل یا موازین شرعی و تنها با تکیه بر برخی مبانی سست یا احساساتی تن به تغییر داد. بلی کسانی که با استدلال های محکم و غیرقابل خدشه به مذهب تازه رای میدهند مستحق سرزنش نمی باشند. اسلام به عنوان یک مکتب جهان شمول براساس براهین عقلی و نیز احکام شرعی مبتنی بر مصالح و مفاسد که در متن تکالیف شرعیه وجود دارد همه را دعوت به تعقل نموده است. سراسر قران مملو از دعوت به اندیشیدن و دوری از جهل و عناد ورزی است. ایات فراوانی می توان یافت که عالمان رابر جاهلان برتری داده و در یک ایه کسانی راکه فکرنمی کنند تشبیه به حیوانات نموده است.برای انکه به جایگاه عقل و جهل درقران دست یافت می توان به ایات 50/ انعام و19/ فاطر 9/زمرو58/غافراشاره کرد.نگاه به آسمان و ستارگان وکوهها وتفکر درباره آنها ازجمله دعوتها ی قران است.احادیث وروایات هم دربردارنده رجحان عقل وعقلاء برجهل وجاهلان است.کتاب گرانسنگ اصول کافی شاهد مناسبی بر مدعی است.(اصول کافی جلد اول باب عقل وجهل). با توجه به انچه گفته شد تغییر مذهب یا دین بدون دلایل عقلی باطل می باشد و از نظر فقهی وشرعی حرام وکسی که مرتکب شود احکام ارتداد درباره اوجاری می شود.البته بین افرادی که از روی جهل وکوتاهی به غیر مذهب یا دین که اصطلاحا مرتدد گفته می شوند و کسانی که از روی خصومت مرتکب این عمل شده اند تفاوت است .گروه اول مشمول رحمت وعطوفت خواهندشد و گروه دوم درصورت انکار مسلمات وتبلیغ علیه سلام بارعایت موازین قانونی مجازت خواهند شد.

اثبات وجود خدا منحصر به يك دليل و برهان نيست بلكه راه هاي مختلفي دارد كه بعضي عقلي و فلسفي، و بعضي علمي و تجربي و بعضي شهودي است و اين بستگي به شرايط فرد و مخاطب دارد كه با چه زباني و با چه روشي خدا را براي او اثبات كرد. خداوند در قرآن به همه اين موارد و راه ها اشاره دارد مثلاً آيات 15 از سوره فاطر 48 از سوره نجم و 38 از سوره محمد و 36 و 35 از سوره طور دلالت بر وابستگي جهان به موجودي بي نياز مي كند و اين حكم عقل است هر معلولي كه نيازمند و محتاج است و نياز به علت دارد در نهايت هستي به يك علت غني و غير محتاج وابسته خواهد بود و آيات 164 بقره ، 190 آل عمران، 20 و 21 ذاريات 3 تا 6 جانيه 100 و 101 يونس و 10 ابراهيم به روش علمي و تجربي بر وجود خدا دلالت دارد و آيات 30 سوره روم و 172 اعراف، 65 عنكبوت، 33 لقمان و 52 نحل و 53 فصلت بر فطرت خداشناسي انسان و روش شهودي دلالت دارد. شايد بشود گفت كه فطرت عام ترين روش براي درك خداوند است و از آنجا كه جنبه باطني و دروني دارد بهترين راه است چرا كه حس نياز به خداوند در باطن همه وجود دارد و براي همه ما لحظاتي پيش آمده كه در بعضي شرايط از همه قطع اميد كرده و فقط به خدا پناه مي بريم و خالصانه از خداوند مدد خواسته ايم و احساس بسيار نزديكي به او داشته كه براي ما چنين صميميتي لذت بخش بوده است.

انسان از نظر عقل و وحي مختار است. اگر ما به وجدان خود رجوع كنيم و بعضي از افعال را با هم مقايسه كنيم به اختياري و ارادي بودن بعضي از افعال اذعان خواهيم كرد، آيا حركت دست يك مرتعش با حركت دست انسان سالم مساوي است؟ آيا رها كردن سنگ و سقوط آن با پريدن يك انسان از بلندي مساوي است؟ آيا سقوط يك سنگ و اصابت آن به يك اتومبيل با ضربه اي كه شخصي به شخص ديگر مي زند مساوي است؟ چرا انسان براي انجام كارهاي خود فكر مي كند و گاهي مردد مي شود، چرا بعد از انجام كارهاي بد و غير مفيد نادم و پشيمان مي شود؟ چرا انسان گناهكار مجازات مي شود؟ چرا دانش آموز ساعي تشويق مي شود؟ همه اين سئوالات دليل بر اختيار است والا انسان مجبور، نياز به فكر ندارد، مردد نمي شود، نادم نمي شود، نبايد مجازات و يا تشويق شود. در قرآن هم آياتي متعدد وجود دارد كه از ان ها اختيار انسان استفاده مي شود مثل: سوره فصلت 46 و كهف 29 انسان 3 مزّمل 19 كوثر 55 نباء 39 عبس 12. و در همه آيات فوق عمل به انسان نسبت داده شده است .

 از علل پنهان شدن امام حفظ ايشان از خطرات بوده همان خطراتي كه ائمه (ع) قبلي را تهديد و شرايط سختي را كه براي ائمه قبل ايجاد نمود. لذا مصلحت الهي بر اين تعلق گرفته است كه امام زمان (عج) از نظرها پنهان شود گرچه پنهان بودن او به معناي نفع نداشتن آن حضرت نيست و مهمترين نفع او محوريت هستي به عنوان وجود حجت و انسان كامل در زمين است كه نبود او موجب محو شدن زمين خواهد بود.

اينكه حضرت علي (ع) در ابتدا خود را بر حق دانسته و با خليفه اول بيعت نكردند با اينكه پس از 25 سال آن را به خواست مردم واگذار كردند از جهاتي متفاوت است چرا كه حضرت علي (ع) از طرف پيامبر داراي صلاحيت امامت دانسته شده و استحقاق آن را داشته است و بايد اين حق را اعلام مي كرد و با مسير مخالف آن برخورد مي كرد و اين مقام در واقع وجود دارد چه مردم بخواهند و چه نخواهند ولي براي فعليت آن و تحقق عملي خلافت نياز به پذيرش مردم دارد كه آنها همراهي نكردند لذا حضرت مخالفت عملي با سير خلافت نكردند زيرا به صلاح اسلام نبود. و اما پس از مرگ عثمان قبول خلافت را به خواست مردم واگذار كردند نه از آن جهت كه خود را داراي صلاحيت نمي دانستند بلكه از آن جهت بود كه مي خواستند پذيرش و راي مردم را در مورد قبول خلافت كسب كنند تا خلافت از جهت ظاهري هم شرائط را داشته باشد. پس حاكميت داراي شرائط واقعي و باطني است كه حضرت در هر حال دارا بودند و شرائط ظاهري كه پذيرش مردم كه با بيعت همراه بود براي خلافت هم لازم است ولي براي امامت صلاحيت هاي واقعي مثل علم، عصمت، كافي است. در مورد ساير ائمه ( عليهما السلام )هم همين مسئله را مشاهده مي كنيم مثل امام حسن (ع) در واقع با صلح كه پذيرش مردم را از دست دادند گرچه با حيله و نيرنگ بود. و نيز امام رضا (ع) و يا امام صادق (ع) هم به اين واقعيت تصريح دارند كه مردم همراهي نمي كنند والا در اين امر وارد مي شدم.

مقصود از دوزخ همان جهنم است که جایگاه بدکاران در قیامت است.

اصل وجود خداوند از بديهيات عقل نظري است يعني برهان و دين اقتضا مي كند كه خداوند وجود داشته باشد در صورتي كه مقدمات اين براهين خوب درك شود و براي اثبات آن ادله متفاوتي در فلسفه و كلام ارائه مي‌شود و نيز مطابق فطرت انسان هم مي باشد. خداوند در قرآن مي فرمايد: الله نور السموات والارض و كلمه نور نشان دهنده آشكار و عيان بودن خداوند است و يا در آيه اي ديگر بر فطري بودن خداوند تصريح دارد: فاقم وجهك للدين حنيفاً فطره التي فطر الناس عليها و سزيهم آياتنا في الافاق و في انفسهم پس شناخت خداوند در فطرت انسان نهاده شده و نشانه هاي خدا در هستي و در نفس انسان قرار داده شده كه اگر انسان به آنها توجه نمايد آن را درك مي كند و براي امور بديهي حداقل توجه لازم است. با غفلت نمي شود به امور بديهي دست يافت و بايد حواس متوجه باشند. اصولاً پيامبران براي اثبات وجود خداوند فرستاده نشدند بلكه براي برطرف كردن انحرافات و شرك مي آمدند. اين ، گواه است كه اصل وجود خداوند مورد قبول همه بوده است و اشكال در فهم صفات خداوند بوده نه در ذات خداوند. حضرت علي يكي از اهداف بعثت پيامبران را تجديد ميثاق فطري انسانها با خدا دانسته. ليستادوهم ميثاق فطرته و امام حسين (ع) در دعاي عرفه مي فرمايد: متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك … يعني كي پنهان بوده اي كه تا با دليل بر تو ، دلالت كنند نياز باشد و كي دور بوده اي كه آثار خلقت ما را به تو برساند. و اگر فلاسفه و متكلمان براي اثبات خداوند دليل مي آورند براي شناخت بيشتر و ثنوير اذهان و برطرف كردن شبهات است نه رد منكران در ميان فلاسفه مادي هم آنها كه اهل درك صحيح مي باشند وجود موجودي ازلي را پذيرفته اند گرچه به اشتباه او را ماده ازلي مي دانند و انس با طبيعت و گناه موجب غفلت و بي توجهي انسان مي شود. خداوند مي فرمايد: فاذا ركبوا في الفلك دعوا اله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذاهم يشركون. يعني وقتي بر كشتي سوار مي شوند خدا را خالصانه مي خوانند وقتي به خشكي مي رسند و نجات پيدا مي كنند شرك مي ورزند پس وقتي انسان از همه ابزارهاي عادي و مادي تهي شود خالصانه خدا را مي خواند. عارف شبستري مي گويد: زهي نادان كه او خورشيد تابان به نور شمع جويد در بيابان اگر خورشيد بر يك حال بودي شعاع او به يك منوال بودي ندانستي كسي ليكن پرتو اوست نبودي هيچ فرق از مغز تا پوست جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وي ز پيدايي است پنهان و به همين مضمون مرحوم حاج ملا هادي سبزواري در منظومه خود مي فرمايد: در هر حال بديهي بودن، وجود امري است عقلي، ديني عرفاني و عرفي اگر ما توجه داشته باشيم.

بدون شك خداوند انسان را آميخته از جسم و روح آفريد و به او امانتي داد كه موجودات ديگر تحمل آن را نداشتند(1) ولي اين امانت همان مسئوليت و تكليف و اختيار اوست همان چيزي است كه مي تواند براساس آن اعمال خوب و بدش را انتخاب كند گرچه انسان به لحاظ روح اللهيش ذاتا داراي كرامتي است، ولي اعمال اختياري او مي تواند طبيعت اوليه او را تغيير داده و طبيعت و سرشت ثانوي در او ايجاد كند و چه بسا بعدا با شكل جديدي كه در حقيقت و باطن او ايجاد شده است اعمالش را انجام دهد چنانچه خداوند مي¬فرمايد: «قل كل يعمل علي شاكلته» (2) يعني هر كسي بر اساس طبيعت وشاكله خود عمل مي كند مولوي در مثنوي مي گويد: و آن سوم هست آدميزاد و بشر از فرشته نيمي و نيمش زِخر نيم خر خود مايل سفلي بود نيم ديگرمايل علوي شود تا كدامين غالب آيد در نبر زين دوگانه تا كدامين بُرد نبرد پس گرچه انسان فطرت الهي و روح خدايي در اوست ولي اين انسان مختار مي تواند سرشت جديدي غير متناسب با آن سرشت اوليه در خود ايجاد كند و اين سرشت ثانوي است كه تجسم پيدا كرده و مجازات آخروي بر اساس همين طبيعت او تحقق پيدا مي كند معناي تجسم اعمال همين است كه مجازات انسان در قيامت جنبه عيني و تجسمي دارد نه اعتباري و قراردادي. در نتيجه عذاب آخروي انسان براساس روح اللهي اونخواهد بود چرا كه در واقع او روح اللهيش را از بين برده وحقيقت ديگري در خود ايجاد كرده است گرچه امكان احيا آن روح همواره در انسان وجود دارد. (3) 1- احزاب 72 2- اسراء 84 3- صدرالدين شيرازي اسفار ج9 ص19 و 20 و محمود رجبي انسان شناسي

منطق ارسطويي كه در واقع شرح و بسط منطق سقراط است مبتني بر رئاليسم [Realism] در مقابل ايده آليسم [Idealism] قرار دارد منطق ارسطويي مبتني بر اين فكر است كه اشيا قطع نظر از درك ما و وجود ذهني ، واقعيت دارند و با تفكر صحيح مي توان به آن حقايق خارجي رسيد و لذا قواعد درست فكر كردن و تشخيص درست از غلط را براساس اين مبنا تدوين نمودند و اين همان مطالبي است كه در دانش منطق مورد تحقيق و مطالعه قرار مي گيرد. موضوع ديالكتيك كه در اصل به معناي مجادله و پيروزي بر خصم است كه در منطق ارسطويي نيز وجود داشته گرچه در دوره سقراط و افلاطون بر برهان و كشف حقيقت نيز بكار برده مي¬شده است در هرحال ديالكتيك چه به معناي برهان و كشف حقيقت باشد يا به معناي جدل و غلبه بر خصم جزء صناعت پنج گانه بوده و در منطق ارسطويي وجود داشته است. اما منطق ديالكتيك به عنوان روش جديدي در منطق و استدلال از دوره هگل پايه گذاري شد كه مبتني بر سه ركن است: الف) متحول و متغير بودن هر چيز اعم از فكر و ماده. ب) شرط اصلي و اساسي تفكر و موجودات تناقص است به عبارت ديگر ريشه همه حركتها تناقض و تضاد است. ج) اين تحول و حركت تكاملي مبتني است بر عبور ضدي به ضد ديگر و سازش و تركيب و اتحاد دو ضد در مرحله اي بالاتر. تفاوت اساسي منطق ارسطويي با ديالكتيك هگل در موضوع تناقض است در منطق ارسطويي تناقض محال است استحاله اجتماع و ارتفاع دو نقيض ، از قضاياي اساسي و اصولي است ، در حالي كه اين تناقض در مناطق ديالكتيك هگل به عنوان يك اصل اساسي مورد توجه قرار گرفته است.(1) پي نوشت: محمدعلي فروغي سير حكمت در اروپا جلد اول فصل سوم و جلد سوم فصل نوزده و سيد محمد حسين طباطبائي و مرتضي مطهري اصول فلسفه و روش رئاليسم مقاله دهم

واژه شيطان كه به معناي شرير است چون صفت مي باشد بر انسان و جن به كار مي رود خداوند مي فرمايد: «و كذلك جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن»(1) ولي در قرآن ، اكثر موارد بر ابليس به كار رفته است ابليس اسم خاص و علم است براي همان موجودي كه در ابتداي آفرينش انسان، در مقابل فرمان الهي «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس» (2) مخالفت نمود. ابليس يا همان شيطان خاص موجود محسوس نيست چرا كه يا از نوع جن است چنان چه بر اساس آيه «فسجدوا الا ابليس كان من الجن»(3) جن بودن او فهميده مي شود. كما اين كه بعضي از روايات هم همين معنا را صراحت دارند يا اين كه از نوع ملائكه بوده است چنان كه از ظاهر استثنا در آيه فوق فرشته بودنش استنباط مي شود و نيز در خطبه قاصعة192 نهج البلاغه آنجا كه مي گويد «كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشراً بامرٍ اخرج به منها ملكا» كه مقصود از ملك شيطان است. اگر به آراي دانشمندان هم مراجعه كنيم بدست مي¬آيد خلقت شيطان همانند انسان خلقت محسوس نيست متكلمان معتقدند او جسم لطيف شريري است كه مي تواند به اشكال مختلف درآيد همانند اصلش جن كه او نيز اين گونه است و فلاسفه هم او را موجود مجرد و غير مادي مي دانندو همه متفق هستند كه او موجودي مخلوق خدا است نه اين كه او هم مانند خداوند منشأ پيدايش باشد. آن طور كه در تفكر ثنويت (معتقدان به دو مبدا در هستي مبدا خير و شر) مطرح است. خير ابليس قدرت و تسلطي بر انسان غير از وسوسه ندارد چنان كه شيطان در قيامت به مردم خواهد گفت: «ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لي»(4) ولي اگر همين مقدار (وسوسه) تسلط بر انسان نبود كمالي، طاعتي و خيري معنا نداشت روشن است كه انسان مختار است و مي تواند تشخيص دهد و كمال و مصلحت خود را تعيين كند كه در اين صورت عمل او ارزش دارد اگر چنين وسوسه ها در انسان نبود خوب و بد معنا نداشت البته معلوم است كه شيطان در كارهاي خود تنها نيست بلكه ياور و انصاري هم دارد. قرآن در اين باره مي گويد: «انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم»(5) «افتخذونه و ذرية اولياء من دوني و هم لكم عدو»(6) «فكبكبوا فيها هم و الغاوون و جنود ابليس اجمعون»(7). خلاصه اين كه كاربرد شيطان تنها اختصاص به شيطان خاص كه ابليس است ندارد. گاهي مقصود خود انسان بوده و نيز به موجودات مضر مثل ميكروب نيز اطلاق شده است و هم چنين با تعريفاتي كه از آن ارائه شد همانند انسان محدوديت مكاني ندارد، و همچنين داراي انصار و ياوران است كه همه جا هستند و از طرفي در باطن انسان هم ميل به انجام كارهاي زشت و شيطاني وجود دارد، لذا شيطان شرير را مي توان هر جايي يافت. منابع: 1- قرآن 2- نهج¬البلاغه 3- ملاهادي سبزواري شرح الاسماء الحسني 4- سيدمحمد حسين طباطبايي الميزان 5- طبرسي مجمع البيان 6- علي¬اكبر قرشي قاموس قرآن پي نوشت: 1- انعام 112 2- بقره 34 3- كهف 50 4- ابراهيم 22 5- اعراف 27 6- كهف 50 7- شعراء 94و95

عرفان به معنای شناخت است و اصطلاحا به شناختی که از طریق الهام و اشراق صورت گیرد، گفته می شود. عرفان اسلامی به شناختی گفته می شود که شناخت و معرفت قلبی که تنها از راه کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل می شود به عبارت دیگر عارف بر اثر تصفیه باطن و سیر و سلوک به خدا و اسماء و صفات او معرفت و شناخت مشهودی پیدا می کند. عرفان دارای دو بخش است: نظری و عملی: عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد، یعنی به تفسیر خدا و جهان و انسان. عرفان عملی عهددار پرورش کامل انسان است. این بخش از عرفان، علم سیر و سلوک نامیده می شود. شخص عارف هر اندازه که به خدا نزدیک می شود از تحیر و سرگردانی او کاسته شده و دچار وسواس نمی شود. حقیقت عرفان این است که به ظواهر شرع مقدس عمل کنیم و قلبی پاک و خلص، دور از تعلقات دنیوی برای خدا داشته باشیم.

الذی خَلَقَ الموت والحیوه لیَبلوکم ایّکم احسن عملا وهو العزیز الغفور همان کسی که مرگ وزندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامین تان نیکوکارترید و اوست آن پیروزمند بسیار آمرزنده. پرسش از هدف خلقت وآفرینش هستی از جمله انسان ونیز آزمایش وابتلا فرزندان آدم وعلم الهی به سرانجام امور. از مسائل کلیدی در علم کلام است بطوری که افراد زیادی از اندیشمندان را به واکاوی وپاسخ به شبهات پیرامونی آنها نموده است. در روایات اهل بیت (ع) که سهم اساسی وبنیادی درتبیین معارف الهی را به خود اختصاص داده اند به شرح ماجرا وبیان مسائل فوق پرداخته شده است. با یک نگاه عمیق به این اصل مسلَّم پی می بریم که منشأ هستی (وجود) خداوند است وهر آنچه که درجه ای از وجود را دارا باشد ناشی از افاضه خداوند است مرگ هم که انتقال از این عالم به عالم دیگری است نیز منتسب به خداوند است. اما هدف از خلقت چیست؟ در این بارة بین متکلمان وفلاسفه سخن بسیار رفته است به طور خلاصه می توان به دلایل آن این گونه اشاره کرد: 1- هدف از خلق بشر، تحقق بخشیدن به نظام احسن- آفرینش بدون عیب و کاستی - است وهدف فوق تأمین نمی گردد مگر آن که همه ی موجوداتی که قابلیت وجود دارند خلق شده وپای به عرصه وجود گذارند که در صورت عدم خلق، نظام خلقت ناقص است .با این پیش فرض جهان بدون انسان ناقص است. 2- در جای خود به اثبات رسیده که خداوند عالم وحکیم است وبه تمام زوایای هستی آگاهی تام وکامل داشته وجهان را بر اساس حکمت واتقان آفریده است بنحوی که نمی توان تصور دیگری از جهان کامل تر در کنار این جهان داشت . 3- خداوند به صفات جود وکرم در حد اعلی وکمال مطلق آن متصف است وبا توجه به اینکه قدرت خلق وایجادنظام احسن را دارد، اگر نیافریند، متهم به ضعف وبخل میشود وثابت شده که توصیف خداوند به صفات رذیله وپست ممنوع وغیر ممکن است. 4- نسبت وجود( هستی ) به عدم ( نیستی) نسبت خیر به شر است وجود( خلق ) انسان خیر وعدم آن شر است و با توجه به این مبنا، خلقت انسان خیر است. 5- هر آنچه که در نظام هستی قابلیت وجود دارد وعلت آن موجود وموانع آن مفقود است، وجودش حتمی است می دانیم خداوند علت اساسی کاینات وموجودات است ولازمه جود وکرم او افاضه وخلق است واز طرفی تصور وجود مانع در برابر قدرت لا یزال الهی مردود است. با توجه به مقدمات فوق نتیجه گرفته می شود: خلقت انسان به دلیل ایجاد نظام احسن (کامل) ضروری است وعدم آن مستلزم اتصاف خداوند به جهل ، ضعف یا بخل است ضمن آنکه خداوند با خلق انسان وی را در مسیر تکامل قرار داده وایجاد مانع در مسیر کمک به وی با فیاض بودن او ضدیت دارد ونیز نتیجه می گیریم که خداوند به دلیل آنکه حکیم وعلیم مطلق است جهل به هر شکل آن از ساخت قدس ربویی دور است ، به سرانجام امور وتمام زوایای آنها آگاه است حتی ذره ای در نظام هستی از دایره علم او بیرون نیست . اما علم الهی به سرانجام کارها منافاتی با اختیار انسان وقدرت تصمیم گیری او ندارد زیرا خداوند انسان را با قدرت اختیار او آفریده است وحُسن وسوء اختیار به دست انسان است وآگاهی او به نتایج امور دلیلی بر فراهم نساختن زمینه آزمایش او نیست. چون آزمایش وابتلاء انسان به مصائب وفتنه های مختلف زمینه های رشد ، بالندگی وشناخت کیفیت مبارزه با پدیده ها (آفات) ونیز شناخت انسان های متقی وبا ایمان از انسانهای سست عنصر وبادی به هر جهت است در آیه ای که در مطلع نوشتار به آن اشاره رفت. از بلاء وامتحان انسان بعد از خلق ومرگ وی بالاترین هدف خلقت نام برده شده است. در مجمع البیان در تفسیر آیه فوق به نقل از پیامبر(ص) آمده (خداوند شما را مورد آزمایش قرار می دهد) تا عاقل ترین شما وبهترین عمل کننده به واجبات الهی وترک کننده منکرات شناخته شوند. ودر کتاب شریف اصول کافی نیزبه نقل از امام صادق(ع) آمده است ابتلاء وآزمایش برای شناخت بهترین عمل وترس از خدا ونیز خلوص نیت وپافشاری بر عمل خالص بدون چشم داشت تحسین مردم است.