پاسخ شما منوط به بيان چند مقدمه است : 1- يكي از مشخصات انسان ، نسبت به ساير موجودات (ملائكه و غيره ) دارا بودن عنصر اختيار است . بدين معنا كه انسان قدرت بر انتخاب و عمل دارد و جبراً مجبور به انجام عمل و يا ترك فعلي نمي باشد « انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا … » (1) با توجه به اين آيه وآيات مشابه اصل اختيار ، ذاتي انسان است ولي ، ملائكه قدرت بر تخطي ، معصيت و اختيار انجام و ترك را ندارند « عليها ملائكه غلائظ شداد لا يعصون الله ما امرهم . (2) در حالي كه انسان توان معصيت يا اطاعت دارد : قال نوح رب انهم عصوني (3) اني أخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم (4) قال ستجدني ان شاء الله صابراً و لا اعصي لك امرا (5) هو الذي خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن … ( سوره تغابن /2) 2- خداوند ، نظام هستي را بطور عام و انسان را بطور خاص بيهوده نيافريده است ، متكلمين مسلمان اعتقاد دارند علاوه بر اينكه لزوم بي عيب و نقص بودن خلقت الهي باعث پيدايش عالم شده ، نائل شدن موجودات به كمال نيز ، از جمله اهداف خلقت بوده است . لذا انسان ها براي دسترسي به كمال امتحان و آزمايش مي شوند ، تا ميزان عبوديت و خلوص ، كمال يا افول بر خود انسان معلوم گردد به اين آيات توجه فرمائيد : اولا يرون أنهم يفتنون في كل عام مره او مرتين (6) احسب الناس ان يتركوا ان تقولوا آمنا و هم لا بفتنون (7) انما اموالكم و اولادكم فتنه والله عنده اجر عظيم (8) الذي خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا (9) 3- علم الهي همچون قدرت ، نا متناهي و غير محدود است (10) . او به همه چيز آگاه است و هيچ مانعي براي علم وي متصور نيست و چيزي از دايره علم او قرار نمي گيرد . با توجه به اين اصل ، متكلمين مسلمان بر اين باورند خداوند عالم بر ماكان ، كائن و يكون ( گذشته ، حال ، آينده ) مي باشد اگر خداوند نسبت به يك موضوعي جهل داشته باشد ، متصف به جهل و ناداني مي شود و خداي جاهل محتاج به غير است و توان ايجاد يك نظام احسن و اتقن و اكمل را ندارد ، ضمن آنكه اينگونه خدائي محتاج به علت ( خداي ) بي عيب و نقص است . بنا بر اين اصل ، هيچ اتفاقي از حيطه علم الهي بيرون نمي افتد لكن اين اصل ثابت نمي كند كه علت وجودي همه اتفافات و اعمال بشري ، علم خداوند است ، در حالي كه اگر اينگونه باشد ، اين اصل ( غير متناهي بودن علم خداوند ) منافات با اصل اختيار انسان دارد. نتيجهي حاصل از مجموع اين سه مقدمه عبارت است : علم خداوند به سوء اختيار بشر و يا حسن اختيار وي ، مستلزم جبري بودن اعمال آنها نمي باشد ، انتخاب هدايت و ضلالت بدست انسان است و ارسال رسولان و فرو فرستادن كتب آسماني و وعده و وعيد، براي كمك به انسان براي پيدا كردن راه مستقيم و نيز دور نيفتادن از فطرت پاك مي باشد . با اين معنا از علم الهي ، خلق بهشت و جهنم و پاداش و مكافات انسان روشن و مبرهن مي گردد.
احضار ارواح به كرات از بزرگان شنيده شده ، و به نظر ما اجمالاً مي توان بر وقوع آن صحه گذاشت. دليل بر مدعي عبارت است از اينكه ارواح مردگان كه در عالم برزخ زندگي مي كنند ، همانطوري كه مي توانند به عالم دنيا ( ولي با بدن مثالي « مثل آنچه كه در عالم خواب ديده مي شود » ) بيايند و از وقايع و اتفاقات آن خبر دار شوند و يا آثار اعمال ديگران به روح آنها عايد گردد ، مي توان از طريق رياضت نفساني به مقامي دست يافت كه قادر شويم آنها را به حضور در اين عالم دعوت كنيم ، البته حضور آنها در دنيا به شكلي نيست كه همه توان درك حضور آنها را داشته باشند ، بلكه تنها براي كساني ممكن است كه از تعلقات دنيوي و مادي آراسته شده باشند با اين شرط يك انسان مي تواند با روح انسان مرده ارتباط برقرار نمايد . دليل اصلي برقراري ارتباط با عالم برزخ ، عدم انقطاع كلي اين عالم با عالم دنيا است . البته صرف ادعاي احضار روح قابل قبول نيست و تا يقين حاصل نشده از تأييد و يا رد آن اجتناب نمائيد.
آياتي از قرآن كريم و برخي روايات اهل بيت (ع) 2 ، زندگي برزخي يا زندگي در عالم ارواح ( نوعي از حيات كه اشخاص 1 بعد از انتقال از اين نشئه و قبل از حضور در قيامت و زندگي ابدي ، در آن جا بسر مي برند ) تأييد مي كند. به عبارت ديگر عالم برزخ توقف گاهي قبل از قيامت است . تعدادي از روايات تصريح دارند قبر يا شمه أي از بهشت است و يا جهنم . بدين معنا كه افراد با توجه به نوع عمل آنها در دنيا يا برخوردار از زندگي راحت در عالم برزخ مي باشند و يا آنكه معذبند . در ذيل آيه شريفه لعلي اعمل صالحاً فيما تركت 3 از مفسرين نقل شده كه افراد بدكردار كه در دنيا ، عمل صالحي در كار نامه خود ندارند بعد از مردن و ورود به عالم برزخ و مشاهده وضعيت خود ، از خداوند مي خواهند كه فرصتي دوباره داده تا به دنيا برگشته و اعمال صالح انجام دهند و اين پيشنهاد به شدت از طرف خداوند رد مي شود. اين آيه دليل بر آن است كه موقعيت و جايگاه هر فردي در عالم برزخ بستگي به نوع عمل وي در دنيا دارد . در رواياتي وارد شده كه عباداتي همچون نماز ، حج ، روزه در عالم برزخ براي مؤمن تمثل مي يابند و همراه و مونس او در تنهائي قبر مي باشند و موجبات خوشحالي وي را فراهم مي سازند و انسان هاي فاسد ، اعمال زشت آنها بصورت حيوانات موذي تمثل يافته و موجبات ايذاء و اذيت آنها را فراهم 1- آل عمران /169 آل عمران /171 مؤمن /11 و 46 بقره / 28 نحل 63 2- تفسير قمي منتخب البصائر امالي شيخ طوسي اصول كافي كليني 3- سوره مؤمنون آيه 100 مي سازند . از برخي روايات ديگر كه حاوي توصيف زندگي پس از مرگ است بدست مي آيد ، هر انساني بعد از مرگ و ورود به عالم برزخ زندگي مستقلي دارد ولي مؤمنان ازارتباط با يكديگر ، احوال پرسي بي بهره نمي باشند حتي آنها قدرت وارد شدن به عالم دنيا را كه يك مرحله پائين تر از برزخ است دارند . خيرات و صدقات و دعا مؤمنان به آنها عايد مي گردد و از اين طريق خوشحال مي شوند ولي انسانهاي بد ، چون دچار عذاب برزخي هستند حال چندان مناسبي براي ارتباط ندارند و منزوي و حالت گوشه گيري داشته و از ارتباط با سايرين محروم مي باشند . اما در پاسخ به سئوال شما كه آيا عالم برزخ همچون بهشت از درجات و جهنم از دركات تشكيل شده گفته مي شود در روايات سخني از آن به ميان نيامده ولي اجمالاً پاسخ داده مي شود كه عالم برزخ مثل عالم دنيا و قيامت مرحله أي از مراحل زندگي بشر است و تنها در قيامت و بعد از حسابرسي اعمال و با توجه به ميزان عمل خوب و بد ، در درجات بهشت و يا دركات جهنم مستقر خواهد شد . پس درجه بندي مخصوص عالم قيامت است و در دنيا و برزخ از طبقه بندي خبري نيست و تنها همان گونه كه گفته شد با توجه به نوع عمل در دنيا خوشحالي و راحتي و يا ناراحتي و عذاب دوران برزخ را دارند.
در پيشگاه خداوند همه انسانها مورد سؤال و جواب قرار مي گيرند و هيچ انساني حتي انبياء و اولياء ، شهدا و صديقين از اين امر مستثني نمي باشند : و لتسئلن عما كنتم تعملون نحل / 93 ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم تكاثر /8 و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون زخرف /44 لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون انبياء /23 با توجه به اين آيات شريفه همه بايد پاسخگوي اعمال خود باشند الا اينكه ابرار و نيكان با توجه به نيكي اعمال و حسن رفتار ، سؤال و جواب آنها مختصر است و هر شخصي ( سيد و غيره ) كه ميزان اعمال زشت او سنگين باشد ، سؤال و جواب نيز سختر و طولاني تر است. خداوند در آيه 13 سوره حجرات مي فرمايد: ان اكرمكم عندالله اتقكم – بزرگوارترين شما نزد خداوند با تقوي ترين شما هستند – بلي ، سادات به خاطر نزديكي به خاندان رسالت، بايد مورد احترام قرار گيرند و به آنها ابراز محبت و مؤدت شود لكن اين حكم مختص كساني است كه ديندار و عامل به موازين شرعي مي باشند و از كارهاي زشت ، غير اخلاقي و ايذاء و اذيت مردم دوري مي كنند و مردم از دست و زبان او در أمان و مصداق اين آيه شريفه نيستند . و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوء سوره ممتحنه / 2
وجود فرزند براي امام زمان (عج) در عصر غيبت از جمله مسائل مورد اختلاف بين علماي شيعه است . برخي همچون شيخ مفيد و طبرسي بر اين باورند كه امام عصر (عج) در حال غيبت فرزندي ندارد ، اما برخي ديگر مي گويند امام (ع) ازدواج كرده و داراي فرزنداني است . اين دسته براي گفته خود به اخباري استناد مي كنند كه از جمله عبارتند : 1- روايت مفضل بن عمر از امام صادق (ع) لا يطلع علي موضعه اجد من ولده و لا غيره الا المولي الذي يلي امره …… (1) 2- روايت كتاب جزيره خضراء لا يطلع علي موضعه احد من مولي و لا غيره (2) 3- روايت احمد بن محمد بن يحيي انباري معروف به روايت پنج شهر (3) 4- دعاي امام رضا (ع) و حضرت مهدي (عج) اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده …. (4) 5- روايت ابن طاووس از حضرت رضا (ع) اللهم صل علي ولاه عهده و الائمه من ولده … (5) ظاهر اين دسته روايات و روايات مشابه بدست مي دهد كه حضرت داراي اولاد هستند لكن با نگاهي عميق تر متوجه مي شويم ، اولاً اين احاديث از سنديت كافي برخوردار نمي باشند و راويان آنها ضعيف هستند . ثانياً معلوم نيست بر فرض صحت آنها ، مراد از ولد ، فرزندان عصر غيبت هستند يا عصر ظهور . جهت بررسي كامل تر اين موضوع به دو اثر جزيره خضراء از افسانه تا واقعيت نوشته جمعي از دانشمندان و جزيره خضراء در ترازوي نقد نوشته علامه سيد جعفر مرتضي عاملي مراجعه فرمائيد. 1- كتاب غيبت شيخ طوسي ص 102 2- كتاب الاخبار الدخيله مرحوم شوشتري ج 1 ص 150 3- بحارالانوار مرحوم مجلسي ج 53 ص 212 و 213 4- كتاب جمال الاسبوع ص 510- 516 5- كتاب جمال الاسبوع ص 512
قال علي (ع) اول الدين معرفتة و كمال معرفتة التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه …. 1 « آغاز دين شناخت خداست و شناخت راستين ، حق باوري و دل بدو دادن است و باور كامل ، پيرايش ذاتش از آلايش شرك است و حقيقت توحيد ، اخلاص و ستودن ريا است و كمال اخلاص ، بينش وحدت در ذات و صفات الهي است » اميرالمؤمنين در اين كلام ، اولين قدم در دينداري را شناخت خداوند مي داند و تا شناخت نباشد ساختن بناي دين غير ممكن است براي تبيين جايگاه اهميت شناخت و نقش آن در باور انساني به توضيح مختصري پيرامون آن مي پردازيم : براي انسان به عنوان يك موجود آگاه كه فعاليتهايش از آگاهي ، نشأت مي گيرد يك سلسله مسائل بنيادي مطرح است كه تغافل و شانه خالي كردن از يافتن پاسخ هاي صحيح آنها ، او را از مرز انسانيت خارج مي سازد . باقي ماندن در حال شك و دودلي علاوه بر اينكه وجدان حقيقت جو را خرسند نمي كند وي را موجودي ايستا و بي تحرك به بار مي آورد . گر چه شناخت شناسي يا اپيستمولوژي بعنوان شاخه أي از علوم فلسفي سابقه چنداني در تاريخ علوم ندارد ولي مسئله ارزش شناخت از قديمترين دورانهاي فلسفه كما بيش مطرح بوده است . مسئله شناخت قبل از ارسطو تا حدي مطرح بوده ولي در عصر وي ، اصول منطقي بعنوان ضوابطي براي درست انديشيدن و سنجش استدلالها تدوين شد . در اروپا بعد از رنسانس جايگاه شناخت درك شد و انديشمندان بزرگي مثل جان لاك ، بارلكي ، هيوم ، كانت درباره آن و نقش شناخت در فرآيند تفكر بشري مباحثي را مطرح كردند. اما شناخت در فلسفه اسلامي همواره از جايگاه رفيعي برخوردار بوده و پيوسته عقل در مسائل متافيزيكي محوريت داشته و تجارب حسي و روش تجربي در علوم طبيعي معتبر بوده است . 1- نهج البلاغه خطبه 1 بعد از بيان اهميت شناخت باستحضار حضرتعالي مي رساند واژه شناخت كه معادل كلمه معرفت در زبان عربي است كاربردهاي مختلفي دارد و عام ترين مفهوم آن مساوي با مطلق علم و آگاهي و اطلاع است و گاهي به ادراكات جزئي اختصاص داده مي شود . شناخت بعنوان موضوع علم شناخت شناسي ممكن است به هر يك از معاني ياد شده يا خبر آنها در نظر گرفته شود . ولي نظر به اينكه هدف از بررسي مسائل شناخت ، اختصاص به نوع خاصي از آن ندارد، بهتر است همان معناي اعم و مساوي با مطلق علم اراده شود. با توصيفي كه واژه شناخت ارائه شد ، مي توانيم علم شناخت شناسي را به اين صورت تعريف كنيم : علمي است كه درباره شناختهاي انسان و ارزشيابي انواع و تعيين ملاك صحت و خطاي آنها بحث مي كند. قابل توجه است كه با عنايت به مفهوم وسيع شناخت كه شامل هر نوع آگاهي و ادراكي مي شود مسائل فراواني را مي توان در بخش شناخت شناسي مطرح كرد كه برخي از آنها رسماً در اين علم عنوان نمي شود مانند بحث درباره حقيقت وحي و الهام و انواع مكاشفات و مشاهدات عرفاني . اما مسائلي كه معمولاً در اين شاخه از فلسفه مورد بحث قرار مي گيرد بر محور حس و عقل دور مي زند . ممكن است سؤال شود آيا انسان راهي به شناخت حقايق عالم دارد يا خير ؟ در پاسخ گفته مي شود : هر انسان عاقلي بر اين باور است كه چيزهايي را مي داند و چيزهايي را مي تواند بداند و از اين روي براي كسب اطلاع از امور مورد نياز يا مورد علاقه اش كوشش مي كند و بهترين نمونه اين گونه كوشش ها بوسيله دانشمندان و فلاسفه انجام گرفته كه رشته هاي مختلف علوم فلسفه را پديد آورده اند . پس امكان و وقوع علم ، مطلبي نيست كه براي هيچ انسان عاقلي كه ذهنش بوسيله پاره أي از شبهات آشفته شده باشد قابل انكار و يا حتي قابل ترديد باشد و آنچه جاي بحث و بررسي دارد و اختلاف درباره آن معقول است ، تعيين قلمرو علم انسان و تشخيص ابزار دستيابي به علم يقيني و راه بازشناسي انديشه هاي درست از نادرست و مانند آنها است . نتيجه حاصله از اين مقدمات عبارت است از آن كه شناخت مقدم بر هر چيزي است و تا شناخت بدست نيايد ، عبادت صحيح هم متصور نيست . قيل للصادق (ع) : ما العقل ؟ قال ما عبد به الرحمن و الكتسب به الجنان (1) قال ابو عبدالله : من كان عاقلاً كان له دين و من كان له دين دخل الجنه (2) عن ابي عبدالله : العقل دليل المؤمن (3) همان گونه كه از اين روايات و ساير روايات كتاب عقل و جهل اصول كافي استظهار مي شود جايگاه عقل در شناخت اصول كلي علوم نظري و كشف حقايق ، بي بديل است . از ديدگاه ائمه (ع) و در مقامي بالاتر ، قرآن ، تفوق عقل و علم بر جهل و ناداني امري مسلم و انسان آگاه و اهل علم برتر از جاهل است . هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون (4) 1- اصول كافي ج 1 كتاب عقل و جهل حديث 3 2- اصول كافي ج 1 كتاب عقل و جهل حديث 6 3- اصول كافي ج 1 كتاب عقل و جهل حديث 24 4- قرآن مجيد سوره زمر آيه 9 در پايان منابع ذيل را جهت مطالعه عميق در باب مباحث شناخت و نقش آن در فرآيند اصول كلي مباحث نظري ، خدمت شما معرفي مي گردد . 1- كتاب شناخت تأليف آيت ا… شهيد مطهري 2- اصول فلسفه و روش رئاليسم ج 1 و 2 تأليف آيت ا… شهيد مطهري 3- آموزش فلسفه تأليف آيت ا… مصباح يزدي 4- بدايه الحكمة و نهاية الحكمه تأليف آيت ا… علامه طباطبائي
بدون شك هر موجودي اعم از مصنوعي يا طبيعي براي پديد آمدنش نيازمند ماده است ( يعني چيزي كه بشود آن موجود را از آن اخذ كرد كه ماده حاصل قوه و استعداد است ) در حالي كه بايد بين آن ماده و آن موجود تناسب و سنخيت وجود داشته باشد يعني هر چيز شايستگي و زمينه تبديل به هر چيز را ندارد و فقط استعداد تبدل به شي ء خاصي را دارد . مثلاً براي پديد آمدن بوته گندم بايد دانه گندم كاشته شود و نيز براي پديد آمدن موجودات اوليه بايد ماده اوليه آن كه حاصل استعداد است وجود داشته باشد . درباره اين ماده و استعداد سه ديدگاه مطرح است : بعضي آن را امر وجودي مي دانند و بعضي اعتباري و بعضي هم عدمي . كساني كه معتقدند ماده امري عدمي است مي گويند استعداد و قوه از نقصان نشأت گرفته و لذا اگر موجودي داراي كمالات و تعينات بيشتري باشد استعداد و قابليت هاي او كمتر مي شود و همين طور بالعكس و اگر تمام تعينات و كمالات را داشته باشد ديگر در او استعدادي نخواهد بود و ماده اوليه موجودي است كه در ذاتش داراي هيچ فعليتي نيست و لذا استعداد هر چيز شدن را دارد و از لحاظ نقصان وجودي در حدي است كه نسبت به هيچ چيزي مانعي ندارد كه بشود و هيچ و معدوم است ، بنابراين آن استعداد امر عدمي است . و بعضي هم كه اين استعداد را اعتباري مي دانند مي گويند اگر بخواهيم براي هر پديده استعداد و ماده أي در نظر بگيريم بايد براي هر ماده هم ماده و استعدادي ديگري فرض كنيم كه تا بي نهايت ادامه پيدا مي كند و اين محال است و بهمين خاطر در اينجا نه وجود ممكن است و نه عدم . پس بايد استعدادي را از آن استدلالهاي متعدد اعتبار و انتزاع كرد . بر اساس قاعده « هر چيزي كه لازمه موجود بودن او تكرار در وجود باشد، او امر اعتباري است » . و نيز بعضي هم مي گويند استعداد امري وجودي است و لازم نيست آن از سنخ ماهيت باشد بلكه بر اساس اصالت وجود مي شود وجود چيزي عين ذات آن باشد و استعداد، هم چيزي جدا از ماده نيست و عين آن است نه عارض بر آن . به اصول فلسفه و روش رئاليسم جلد 4 مقاله دهم مراجعه شود .
قال الله تعالي : قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد … (1) از اين آيه شريفه و ساير آيات ديگر كه در شأن پيامبر (ص) نازل شده ، معلوم مي گردد كه پيامبر (ص) و به تبع او ساير ائمه(ع) و پيامبران گذشته ، در خصوصيات ظاهري (فيزيكي) هيچ تفاوتي با مردم نداشته اند لذا انبياء ازدواج مي كردند و به تناسل و تناكح نيز سفارش اكيد مي نمودند . مادر انبياء (ع) و ائمه (ع) انسان هاي عادي بودند لذا بارداري و نيز مدت حمل و كيفيت زايش آنها ، مثل ساير زنان به طور طبيعي و از مجاري عادي به وقوع مي پيوست . پيامبران و ائمه (ع) ملك و فرشته نبودند ، بلكه انسان هايي بودند كه مانند ساير مردم ، مي خوردند ، مي پوشيدند ، ازدواج مي كردند و صاحب اولاد مي شدند و در نهايت مي مردند : انك ميت و انهم ميتون (2) ، كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون (3) انبياء (ع) و ائمه (ع) با تنها در مقام عصمت و علم با مردم متفاوتند و در علم كلام ثابت شده كه عصمت و علم ، آنها را از حيطه بشر بودن خارج نمي كند . البته در اين ميان گروهي بنام غاليان كه براي ائمه (ع) وجه الوهي قائل هستند ، آنها را از برخي قوانين و مقتضيات طبيعي و بشري مستثني مي دانند و معتقد هستند كه حتي شكل زاد و ولد ائمه (ع) غير از بشر عادي است اين باور بر خلاف موازين ديني و از پايه و اصول درستي برخوردار نمي باشد ، زيرا اين اعتقاد ضمن متضاد بودن با نصوص قرآني كه مؤيد بشر بودن انبياء است ، اسوه بودن پيامبر (ص) « لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة » و ائمه (ع) براي نوع بشر را بي محتوا مي گرداند و نمي توان آنها را الگوي خود در زندگي قرار داد. از جمله آيات قرآن كه دلالت بر بشر بودن پيامبر (ص) و ساير انبياء مي كند عبارتند : كهف /110 – انبياء / 3 – مؤمنون /24 و 33 – شعراء /186 – فصلت /6 1- كهف/ 110 2- زمر / 30 3- عنكبوت /57 4- احزاب / 21
پاسخ سؤال منوط به بيان دو مقدمه است الف ) محال بودن وجود مثل براي خداوند ب) قادر بودن خداي متعال متكلمين مسلمان قدرت را تعريف مي كنند به : « توان بر ايجاد و عدم ايجاد » يعني اگر اراده كند اشياء ايجاد مي شوند ولي اگر اراده بر ايجاد ، تعلق نگيرد ، اشياء در كتم عدم باقي و تحقق نمي يابند . به عبارت ديگر ، قدرت ، مبداء ايجاد اشياء از روي علم و اختيار است و خداوند تعالي مبدأ فاعلي همه موجودات است در عين اينكه علم به نظام اصلح دارد و مختار در فعل خود مي باشد (1) و مؤثر و علتي ديگر در فعل او نمي باشد ، فلذا خداوند تعالي قادر بذات است و اگر علتي ديگر مؤثر در وجود باشد ، قدرت خداوند محدود مي گردد و خداي محدود محتاج به غير است و اين ادعا با مطلق بودن قدرت خدا در تضاد كامل مي باشد. اما در پاسخ به اين كه آيا قدرت خداوند بر ايجاد خدائي مثل خود تعلق مي گيرد يا خير ؟ گفته مي شود همان گونه كه در تعريف قدرت آمد ، قدرت بر چيزي تعلق مي گيرد كه شأنيت تحقق و وجود را داشته باشد و چيزي كه عدم ، ذاتي او است ، قدرت بر ايجاد آن ، امري غير ممكن و محال مي باشد . در فلسفه و كلام ثابت شده علاوه بر آن كه خداوند وجودش ذاتي است و ناشي از غير نيست از اجزاء خارجي و ذهني نيز تركيب نشده و شريك ، در وجوب وجود و ربوبيت نيز ندارد ، زيرا همه علل واسطه در نظام هستي منتهي به خداوند مي شوند و هر موجودي كه فرض شود ، چيزي جز اثر او نيست و در واقع علت مستقلي در هستي ، جز ذات خدا و افاضه كننده أي جز خداوند نمي باشد . همچنين در فلسفه ثابت شده كه خداوند يا واجب تعالي مدبر نظام هستي است و رب و مدبري غير از او نمي باشد زيرا فرض وجود خدائي مثل خداي واجب الوجود مستلزم فساد در نظام هستي است و دليل بر اين مدعي آن است كه كثرت ( مثلاً چند خدائي ) تحقق نمي يابد جز با آحاد (افراد) و آحاد ، با فرض تميز فرد ، با بعضي از بعض ديگر معنا مي يابد و تميز نيز به آن است كه در هر يك از آحاد ، خصوصيتي باشد كه در ديگري نيست تا تغاير و تمايز معنا پيدا كند و با توجه به اصل سنخيت بين فاعل و فعل او كثرت اقتضاء دارد كه بين فعل دو فاعل مغايرت باشد و تغاير بين افعال ، منجر به تدافع بين اجزاء و در نهايت فساد و اضمحلال عالم شود ، نتيجه آن كه فرض وجود مثل براي خدا علاوه بر آن كه ، به علت عدم تعلق قدرت بر غير ممكن ، محال است ، مستلزم فساد عالم نيز هست.
همانگونه که فرموده اید از نگاه دقیق عقلی شر امری عدمی است و علیت درعدم راه ندارد زیرا عدم نیست محض است درحالی که علیت بیانگر رابطه وجودی میان دو چیز است. علت واقعیتی است که به گونه ای در پیدایش واقعیت دیگر موثر است و عدم هیچ گونه واقعیتی ندارد. اما اینکه در برخی موارد عدم را علت یا معلول قرار می دهند مثلا می گویند چون غذا نخوردم گرسنه ماندم یا چون درس نخواندم قبول نشدم و به طور کلی اگر وجود "الف" علت برای وجود"ب"باشد نبود "الف" را علت برای نبود"ب"تلقی کرده و می گویند چون "الف" نبود"ب"تحقق نیافت و این نشان می دهد که رابطه علیت میان اعدام نیز وجود دارد، باید توجه کرد که این تعبیرات با نوعی مجاز و مسامحه همراه است مسامحه ای که قابل قبول وو صحیح می باشد. در واقع در این موارد علیت میان وجود "الف" و وجود"ب"تحقق پیدا نکرده است به بیان دیگر گزاره اصلی و واقعی این است که وجود "الف" علت برای وجود"ب"نشده است و از روی مسامحه برای عدم "الف" و عدم"ب"یک نوع واقیعت و خارجیت و نفس الامر اعتبار کرده و با یک مسامحه دیگر عدم "الف" را علت برای عدم"ب"اعتبار می کنیم و می گوییم عدم "الف" علت برای عدم"ب"است. پس در واقع در این موارد نفی علیت میان وجود "الف" و وجود "ب" است ولی ذهن از این حقیقت یک مجاز گرفته و اعتبار می کند. مانند اینکه ما گزاره «زغال سفید نیست» را قضیه حملیه بدانیم و حکم قضایای موجبه را به قضایای سالبه سرایت دهیم در قضایای سالبه چیزی بر چیزی حمل نمی شود این قضایا در واقع سلب حمل است نه حمل سلب از اینرو حملیه نامیدن قضایای سالبه از روی مجاز و به خاطر شباهت آنها به یک موجبه است.(علامه طباطبائی، نهایة الحکمة،بحث علیت
حكمت يكي از صفات خداوند است . با توجه به اينكه اين واژه كاربردهاي مختلفي در زبان عربي دارد ، در مورد آن مباحثي بين مفسران و متكلمان مطرح شده است ، كه دو مورد آن در رابطه خداوند قابل انطباق است و يكي از آن دو ، با مفهوم نظام احسن سازگار مي باشد . از معاني حكمت آن است كه دلالت بر استحكام و اتقان فعل مي كند و در آن نقص و عيبي نيست . حكيم بودن خداوند يعني در افعال او نقص و خللي نيست و در نهايت كمال ، دقت و حسن است و با توجه به اصل سنخيت ( يعني تناسب بين فعل و فاعل) افعال خداوند ، در كمال ، دقت و زيبايي بي نظير است . با اين وصف جهان موجود برترين نظام بوده كه اصطلاحاً نظام احسن ناميده مي شود . در قرآن آمده است «الذي احسن كل شي ء خلقه» ( سوره سجده آيه 7 ) او كسي است كه هر چه را آفريد به نيكوترين وجه آن آفريد ، حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد: قدر ما خلق فاحكم تقديره (نهج البلاغه ح 91) آنچه را آفريد با اندازه گيري دقيقي استوار كرد. بنابراين احسن بودن نظام هستي تنها در رابطه با خلقت انسان نيست و شامل كل هستي مي گردد . گر چه جهان هستي ، براي انسان كامل آفريده شده است
از معنائي كه براي لغت حكيم گفته شده اين است كه او از اعمال نا شايست مبرا است . و از جمله امور ناشايست ، بيهوده و عبث بودن آفرينش و هستي است . « و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا » ( سوره ص آيه 27 ) ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است را عبث و باطل نيافريديم . پس آفرينش انسان كه جزء هستي است عبث و بي هدف نيست . « افحسبتم انما خلقناكم عبثا » ( سوره مؤمنون آيه 115 ) آيا گمان كرده ايد كه شما را بي هدف و بيهوده آفريده ايم . حال كه خلقت خداوند بر اساس حكمت صورت گرفته اين سؤال مطرح است كه هدف خداوند از آفرينش انسان چيست ، خداوند اين گونه بيان مي كند «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون » ( الذاريات آيه 56 ) ما جن و انس را جز براي عبادت نيافريديم . يعني آفرينش انسان براي عبوديت خداست ، ولي احساس بندگي متوقف بر شناخت و معرفت الهي است . لذا كلمه « ليعبدون » به « يعرفون » تفسير شده است . در حديث قدسي آمده است : « و كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكي اعرف » يعني من گنجينه أي پنهان بودم كه دوست داشتم شناخته شوم پس مخلوقات را آفريدم تا اينكه شناخته شوم. بنابراين، عبادت يعني اين كه انسان به معرفت حقيقي برسد كه همان كمال انسان مي باشد و كمال انسان نيز زماني ممكن است كه تمام ابعاد وجودي انسان مورد توجه قرار گيرد ، در غير اين صورت او انسان جامعي نخواهد بود
دين شناسان و نويسندگان تاريخ مذاهب ، از اديان ، تحت عنوان دين ابراهيم، دين مسيح. دين يهود، دين اسلام نام مي برند و هريك از پيامبران صاحب شريعت را آورنده يك دين مي دانند، لكن از ديدگاه قرآن، حقيقت دين از آدم تا خاتم يك چيز است يعني اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مي شود، يكي است: ان الدين عندالله الاسلام (آل عمران، آيه 19) فاقم وجهك للدين حنيفاً (روم، آيه 30 ) اسلام (تسليم بودن در برابر حق) و حنيف بودن، دو خصيصه همه اديان است. اما اين سئوال مطرح است كه تفاوت ظاهري اديان در چه چيز است؟ درپاسخ به اين سئوال مي گوييم: تفاوت شرايع آسماني از دو جهت بوده است. الف) مقتضيات زمان ب) سطح تعليمات. با دقت و تامل در هريك از آن دومي توان به دلايل محدوديت اديان سابق پي برد.الف): تفاوت در مقتضيات زمان: ظهور پيامبران در مكانها و زمانهاي مختلف، مقتضي تفاوت بعضي روش هاي تعليمي است. اختلاف تعاليم انبياء از اين جهت، از نوع اختلاف برنامه هايي است كه در دوره هاي مختلف زماني در يك كشور به مورد اجرا در مي آيد، بدين لحاظ اختلافات در روش انبياء نيز از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون. (تسليم، عبوديت)، رسالتها ، گوناگون و گاهاً بصورت ظاهر متضاد بود (پيامبري جنگ مي كرد و ديگري صلح) اما بديهي است هدف همه، بازگشت به تعادل و قرار گرفتن در جاده اصيل فطرت بود. ب) تفاوت در سطح تعليمات: به موازات تكامل بشر، تعليمات پيامبران نيز تكامل يافته است. اصل توحيد به عنوان سنگ اول ساختمان دين، داراي درجات است، تصور يك فرد عامي از آن، با آنچه در قلب يك عارف تجلي مي كند، يكي نيست، عارفان نيز در يك درجه نيستند، به همين تناسب، اديان نيز اينگونه هستند و اين تكامل دين است نه اختلاف اديان. قرآن هرگز كلمه دين را بصورت جمع (اديان) نياورده است (روم – آيه 30) با توجه به اين آيه، فطرت در همه انسانها يكي و دين آنها در اصل و حقيقت يكي ولوآنكه در روشها مختلف بود، پيامبران با همه اختلافات فرعي حامل يك پيام بوده اند و اين پيام تدريجاً بر حسب استعداد جامعه انساني عرضه شده است. خلاصه كلام آنكه: دوره هاي فكر بشر و ميزان استعداد او، تجديد نبوتها را ضروري مي كند. در هر زماني پيامبر اولولعزمي با برنامه هاي خاص مطابق با نياز همان عصر فرستاده ميشد كه آن برنامه در دوره ديگر، قابليت پاسخگوئي را ندارد. نهايت امر، به رسالت پيامبر اسلام (ص) ختم گرديد و بعلت در برداشتن اسلام ، همه دستور العمل ها و قوانيني را كه بشريت در حوزه معرفت بشري به آنها احتياج داشته، رسالت خاتمه و آمدن دين جديد منتفي گرديد ، ولي باب اجتهاد به عنوان روش كشف احكام جديد در عصر غيبت باز است و نيازهاي انسان عصر جديد را پاسخ مي دهد ، در حالي كه اديان سابق بعلت ظرفيت محدود خود، قادر به پاسخگوئي به سئوالات همه عصرها را نداشته و ندارند.مطالعه كتاب ختم نبوت (خاتميت) استاد مطهري در درك بيشتر مسئله به شما كمك مي كند.
كراهت این عمل به خاطرروایات وارده است ،دربرخی ازاخبارآمده چهارشنبه روز خلقت آتش است ،بدین لحاظ شایدبخاطراین مسأله ازسفرکردن،ازدواج وزیارت اهل قبورمنع شده است ، درروایتی ازامام صادق ع آمده سفردرچهارشنبه راباصدقه شروع کن .
به موضوع تغيير مذهب از دو زاويه مي توان نگاه كرد: الف) تغيير مذهب از منظر فقه. ب) تغيير مذهب از منظر كلام و مباني عقلي از نگاه فقه . تغيير مذهب از اسلام به ساير اديان جايز نيست و اگر شخصي مذهب خود را تغيير دهد، احكام ارتداد در مورد او اجرا مي شود كه مفصلاً در كتابهاي فقهي از آن بحث شده است. در اين ميان برخي از فقهاي معاصر از جمله آيت الله منتظري فتوي مي دهند كه بعيد نيست حكم ارتداد (اعدام) سياسي بوده، يعني تحت شرايط خاص اجتماعي كه برخي با تغيير مذهب، قصد ضربه زدن به اسلام و تبليغات سوء برعليه آن را داشته اند به مورد اجرا در مي آمد، نه اينكه شخصي به صرف تغيير مذهب اعدام شود ولوآنكه از اغراض سياسي خالي باشد. اما تغيير مذهب از نگاه دين شناسانه منوط به قدرت ، پويايي وكامل بودن دين و مذهب منتخب است. ما به دلايل عقلي و نقلي اسلام و شيعه را بر ساير اديان (يهود، مسيحيت) و مذاهب بشري (هندوئيسم، بوديسم) و نيز ساير مذاهب اسلامي، مقدم مي دانيم. اسلام و شيعه به دليل آنكه در بطن خود از پويايي و قوت برخوردار و توان پاسخ گوئي به همه مسائل مرتبط به حوزه معرفت بشري دارند بر سايرين مقدم هستند، ليكن اديان سابق به خاطر اقتضاء ات زماني و سطح تعليمات قادر به برطرف نمودن نيازهاي انسان در حوزه اخلاق، اجتماع، اعتقادات، نيستند. بلي اگر بتوان با براهين عقلي مباني برتري ساير اديان و مذاهب را بر اسلام ثابت نمود آنگاه تغيير مذهب محملي عقلي پيدا خواهد كرد.