1403-آذر-03
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-23
1403-آذر-03

پرسش و پاسخ

فلسفه و کلام اسلامی

انتظار و غيبت دو روي يك سكه مي باشند. غيبت يعني پنهان بودن شخصي يا چيزي از نظرها و انتظار يعني منتظر بودن و در اعتقاد شيعيان يعني توقع ظهور منجي و عدم غفلت از ظهور و نجات بخشي او . گر چه انتظار مصلح در همه اديان وجود دارد ولي انتظار حضرت مهدي (عج) انحصاراً در شيعه است . اين فكر موجب پويايي، زنده بودن شيعه در طول حيات خود شده است . انديشه مهدويت در شيعه كه آميخته با غيبت و انتظار است اميد به آينده أي روشن را در انسان زنده كرده و به ما مي گويد كه مصلح جهاني كسي نيست كه غافل از تو باشد ، بلكه او در طول تاريخ غيبت در كنار جامعه مسلمين بوده و مصائب بشر را درك كرده و شيعه نيز نبايد از او غفلت ورزد و هر لحظه بايد چشم به ظهور او دوخته باشد. پرفسور هانري كربن فيلسوف و شيعه شناس در اين باره مي گويد: به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبي است كه رابطه هدايت الهي را ميان خدا و خلق براي هميشه نگهداشته است و بطور مستمر و پيوسته ولايت را زنده و پا برجا مي دارد. براي آشنائي از حقيقت انتظار به كتب زير مراجعه نمائيد: شيعه نوشته علامه طباطبايي، قيام و انقلاب مهدي نوشته شهيد مطهري، خورشيد مغرب نوشته آقاي حكيمي و تمام كتبي كه در خصوص مهدويت يا انتظار نوشته شده است.

یا ايها الذين آمنوا اتقوالله و ابتغوا اليه الوسيله ( سوره مائده آيه 35 ) هيچ حركتي در انسان بدون انگيزه نيست ، طبعاً حركت در مسير قرب معنوي به خدا نيز نمي تواند بدون انگيزه باشد . براي ميل انسان به سوي خدا ، مي توان به سه انگيزه اساسي اشاره نمود كه قرآن مجيد به همه آنها اشاره هاي روشني دارد: 1- انگيزه فطري 2- انگيزه عاطفي 3- انگيزه عقلي انگيزه فطري : انگيزه فطري بر ميل خداجويي و قرب الهي به اين معنا است كه كشش بسوي خدا يكي از احساسات ذاتي و دروني است ، يعني ميل باطني و دروني انسان اينگونه مي باشد كه هميشه به دنبال كشف حقيقت مطلق است ، حقيقتي كه از حيث قدرت ، علم ، حكمت ، لطف و …. بي منتها است و بشر ذاتاً در جهت معرفت و شناخت او حركت مي كند و اگر خداوند ، انسانها را توسط انبياء (ع) بسوي خود دعوت مي كند ، تنها براي آن است كه دچار دنيا زدگي و غفلت از او و در نهايت سقوط در منجلاب اخلاقي نگردند . اما انگيزه عاطفي ، ضرب المثلي معروف است كه انسان بنده احسان مي باشد : « الانسان عبيد الاحسان » همين نكته در حديثي از علي (ع) نقل شده كه فرمود : « انسان عبد الاحسان » اين يك واقعيت است كه هر كسي به ديگري خدمتي كند يا نعمتي بخشد ، عواطف او را متوجه خود مي سازد ، و به صاحب خدمت و نعمت علاقمند مي شود ، تمايل دارد او را كاملاً بشناسد و از او تشكر كند و هر قدر اين نعمت مهمتر و فراگيرتر باشد تحريك عواطف بسوي « منعم » و قرب به او بيشتر است. در حديثي از امام محمد باقر (ع) مي خوانيم كه فرمود : شبي رسول خدا نزد عايشه بود . او سؤال كرد چرا خود را ( براي عبادت » اين همه به زحمت مي افكني ؟ در حالي كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است. . فرمود : الا اكون عبداً شكوراً ؟ آيا من نبايد بنده شكر گزار او باشم ؟ ( اصول كافي ج 2 باب الشكر حديث 6 ) با توجه به اين حديث شريف هر چه انسان آگاه تر باشد ميل بسوي خدا از او بيشتر است ، زيرا انسان آگاه خود را موظف تر به اطاعت از دستورات وي مي بيند و در نتيجه خود را به او نزديك مي گرداند. اما انگيزه عقلي حركت انسان بسوي خدا بدان دليل است كه او عاشق كمال است و اين ، يك عشق جاوداني در همه انسانها محسوب مي شود ، منتها هر كس كمال خود را در چيزي مي بيند و به دنبال آن مي رود و گروهي نيز به جاي آب به دنبال سراب و ارزش هاي موهوم و كمالات پنداري مي روند و آن را واقعيت ، قلمداد مي كنند . ايمان به خدا و قرب معنوي به او ، از مسائلي است كه به عنوان اصلي عقلي در انسان متبلور مي باشد . البته ممكن است گروهي كه هيچ منطقي نداشته و انساني لجوج ، مغرور و متعصب هستند ، تنها بخاطر خود خواهي اين اصل را منكر شوند ، پس : نه اينكه چون خداوند اراده كرده ، آدمي به قرب او مي انديشد بلكه به دلائل گفته شده احساس تقرب الي الله در نهاد همه وجود دارد و تنها خداوند بواسطه انبياء و اوصياء و فرو فرستادن كتاب ، توجه آدمي را معطوف به خود ، كه كمال مطلق است ، نموده و از اينكه گرفتار فساد اخلاقي شود انذار مي دهد

دو مسئله در اين پرسش مطرح است الف) فلسفه آزمايش بشر چيست ؟ ب) چرا آزمايش متفاوت است ؟ ابتدا باستحضار مي رسد ، بخشي از تفاوتهاي جسمي و روحي مردم با يكديگر ، معمول اختلافات طبقاتي و مظالم اجتماعي و يا سهل انگاري هاي فردي است كه هيچ گونه ارتباطي به دستگاه آفرينش ندارد. بطور طبيعي بچه هايي كه در خانواده هايي كه از تغذيه و بهداشت كافي بهره مندند ، از نظر جسمي قوي تر و زيباتر و از نظر استعداد پيشرفته اند . قسمتي ديگر از اين تفاوت ها ، طبيعي و لازمه آفرينش انسان است يعني يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعي كامل برخوردار باشد تمام افرادش يك جور نخواهند بود ، بلكه مواهب الهي و استعدادهاي جسمي و روحي انسانها ، آنچنان تقسيم شده كه هر كسي قسمتي از آن را دارد وبراي ساختن يك جامعه كامل نياز به استعدادها و ذوق ها و ساختمانهاي مختلف بدني و فكري است ، اما نه به اين معني كه بعضي از اعضاء پيكر اجتماع در محروميت به سر مي برند بلكه بايد هر كسي متناسب با نيازمنديها به مقدار لازم از مواهب الهي بهره مند گردند. اما در پاسخ به سؤال اول ( فلسفه آزمايش بشر) مي گوئيم ؛ همانگونه كه در آيه 30 سوره شوري آمده ( و ما اصبكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ) « هر مصيبتي به شما رسد به خاطر اعمالي است كه انجام داده ايد» فلسفه گرفتاريها و مشكلات نوعاً به خاطر گناهان و خطاهاي بشري است ، گر چه برخي مصائب و مشكلات ديگر كه دامن گير انبياء و اولياء و غير معصومين گرديده ناشي از سنجش ميزان ايمان و صبر آنها در برابر ناملايمات است و اساس اين گونه ابتلائات براي ترفيع مقام انسان آزمايش شونده بوده است . برخي ديگر از دلائل آزمايش بشر را اين گونه مي توان بر شمرد: الف) شكوفايي استعدادها در پي فشار مصائب ب) هشدار نسبت به آينده ت) آزمون الهي ج) بيداري از غرور و غفلت د) كفاره گناهان در كلامي از حضرت علي (ع) مي خوانيم : هيچ ملتي از آغوش ناز و نعمت زندگي گرفته نشد ، مگر به واسطه گناهاني كه انجام داده اند ، زيرا خداوند هر گز به بندگانش ستم روا نمي دارد ، هر گاه مردم در موقع نزول بلاها و سلب نعمتها با صدق نيت به پيشگاه خدا تضرع كنند و با دلهاي پر اشتياق و آكنده از مهر خدا از او درخواست جبران نمايند ، مسلماً آنچه از دستشان رفته به آنها باز مي گرداند و هرگونه مفسده أي را براي آنها اصلاح مي كند . ( نهج البلاغه خطبه 178) . و در كلامي ديگر از ايشان مي خوانيم : بلاها براي ظالم تأديب است و براي مؤمنان ، امتحان و براي پيامبران درجه و براي اولياء كرامت و مقام است. ( بحارالانوار ج 81 ص 198 ) البته مفاد اين احاديث شريفه اين نيست كه در برابر مصائب و ابتلائات تسليم باشيم و در رفع مشكلات كوشش نكرده و تن به ظلم ها و ستم ها و بيماري ها بدهيم ، بلكه مقصود آن است كه اگر با تمام تلاش و كوششي كه انجام داده اي و باز گرفتاري ها بر تو چيره شد ، بدان ، گناهي كرده أي كه نتيجه و كفاره اش دامانت را گرفته ، به اعمال گذشته ات بينديش و از گناهانت استغفار كن و خويشتن را بساز و ضعف ها را اصلاح نما .

در نگاه سطحي به آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت (ع) به ذهن خطور مي كند كه دنيا و آخرت متضاد ومنافي يكديگر هستند خصوصاً در آياتي كه به مذمت دنيا پرداخته شده است، اما اين برداشت ظاهر قضيه است ولي در حقيقت هيچ ضديتي بين دنيا و آخرت نيست و هر دو مخلوق الهي و از نشانه هاي قدرت خداوند مي باشند ، آنچه قرآن كريم در آيات 85- 86 – 114- 130 – 201 – 203 سوره بقره ، 22 – 45 – 56 – 185 آل عمران ، 77 – 94 – 109 نساء ، 33 – 41 مائده ، 33 – 70 و 130 انعام ، 42 – 67 انفال ، 23 – 37 مؤمنون ) به مذمت دنيا و اهل دنيا پرداخته ، حب و عشق به دنيا و برتري دادن آن بر زندگي آخرت است ، اما علت خلق ما در دنيا و انتقال از اين نشئه به جهان آخرت ، پس از مرگ باستحضار مي رسانيم : خداوند در آيات 13 و 14 سوره آل عمران برخي از مظاهر دنيا ( زن ، مال ، فرزند و .. ) را بر مي شمارد و در نهايت به برتري جهان آخرت اشاره مي كند ، خداوند در آيات سابق بر آن دو توضيح مي دهد كه علت اساسي دلبستگي برخي به دنيا و تقدم بر آخرت را ، حب بي حد و اندازه آنها به دنيا مي داند و بجاي آنكه تمام همشان را مخصوص آخرت و فراهم آوردن وسايل زندگي آن كنند ، تمام تلاش خود را مصروف دنيا نموده اند . اين سخن بدين معنا نيست كه دنيا به كلي ، امر باطلي است ، زيرا خداوند بر اساس اين دو آيه حب به مشتيهات اين جهان را در نوع انسان قرار داده تا در نتيجه ، زندگي دنيا مستقيم ، و نظم اين جهان درهم و برهم نشود ، زيرا روشن است كه اگر علاقه مندي به دنيا در دلهاي افراد انسان نمي بود آدمي براي حفظ و نگهداري آن نمي كوشيد و بقاء نوعي او به خظر مي افتاد . پيداست كه اين تقدير الهي راجع به زندگي انسان در دنيا ، تنها براي آن است كه آدمي آن را وسيله سعادت آخرتي خود قرار دهد و از كالا و سود آن توشه أي براي جهان ديگر بردارد ( انا جعلنا ما علي الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليها صعيداً جرزا ) سوره كهف آيه 8 بر اساس اين آيه شريفه خداوند همه آفريده هاي خود را در روي زمين براي انسان قرار داده تا بوسيله آنها به آرامش برسد و با كمك آنها عمل صالح انجام دهد . پس دنيا زمينه سعادت بشري است و براي كسب سعادت بايد از بهترين روشها ( دين ) بهره گرفت و در حقيقت دنيا را مقدمه براي آخرت قرار دهد ، روشن است كه بدون كسب مقدمه نمي توان به ذي المقدمه دست يافت و تا هنگامي كه انسان مرحله دنيا را نگذراند نمي تواند به جايگاه واقعي خود دست يابد ، همچون درخت كه مراحل رشد آن از پاشيدن دانه در زمين شروع مي شود . با اين بيان معلوم مي گردد كه حيات ابدي در آخرت منافاتي با دنيا ندارد زيرا هر دو ، يك خط ممتد را تشكيل داده كه از خدا شروع شده و به او نيز ختم مي گردد . همانگونه كه متذكر شديم دنيا زمينه تحقق استعدادها ، توانمنديها است و تا اين مرحله گذرانده نشود ، جايگاه واقعي افراد ناشناخته و سير تكامل پيموده نشده است و ارزش گذاري انسان ها و نيز قرب معنوي آنها به خدا بي معنا مي گردد و اگر همه در آخرت ، در جايي قرار گيرند كه پيامبر (ص) و علي (ع) و انبياء و اوصياء (ع) قرار گرفته اند با عدل و حكمت خداوند منافات دارد و نظام خلقت نا متعادل و غير منطقي جلوه مي نمايد.

شانس يا بخت در لغت به معناي طالع و بهره است و در عرف به كسي كه غير مترقبه چيزي نصيبش مي شود خوش شانس گويند . اما از ديدگاه فلسفي ، هيچ حادثه أي در عالم به وقوع نمي پيوندد مگر آن كه براي او علتي باشد . به عبارت ديگر تمام اشياء و افعال و هر موجودي كه در اطراف خودمان مشاهده مي كنيم ، داراي علت است. فلذا آنچه در ميان عرف به عنوان شانس و يا بخت و يا اقبال ، مشهور گشته اگر به معناي اقبال و سعادت شخص خاصي ، بدون علت باشد ، بي معنا و غلط است ، زيرا همانگونه كه گفته شد و براي آن نيز برهان اقامه گرديده همه معلول ها و اتفاقات عالم نمي توانند بدون علت و سبب تحقق يابند ، اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا گروهي خوش شانس ( سعادتمند ) و گروهي بد شانس ( بدبخت ) هستند مي گوئيم ؛سعادت و شقاوت مصاديق گوناگوني دارد ، گاهي سعادتمند به كسي مي گويند كه اموال زيادي دارد و يا بدون تلاش مضاعف به اموال زيادي دست مي يابد و بدبخت و بد شانس در مقابل او معنا مي شود ، گاهي منظور از سعادتمند ، كسي است كه در محيط خانواده از آرامش برخوردار است و فرزندان او سالم ، تحصيل كرده و مرفه مي باشند و بدبخت در اين فرض كسي است كه اين موقعيت براي او فراهم نگرديده است و گاهي سعادت و خوشبختي و يا شقاوت و بدبختي به جامعه منتصب مي گردد. جامعه أي كه آرامش ، امنيت ، رفاه ، موازين اخلاقي حاكم است جامعه سعادتمند و بالعكس بدخت است ، علي أي حال در هر صورت ، بايد به دنبال علت گشت تا راز بدبختي و خوشوقتي فرد و يا جامعه أي را كشف كنيم ، در يك نگاه اجمالي سعادتمندي و اقبال فرد را بايد در علل ذيل جستجو كرد: تلاش ، هدفمندي ، پشتكار ، صدق نيت ، توكل بر خدا ، مشاوره با ديگران ، عدم تجاوز به حقوق ديگران ، تلاش در جهت بر طرف نمودن مشكلات ، توفيق الهي ، دعاي خير اطرافيان خصوصاً پدر و مادر ، دوري جستن از فساد و گناه ، ارتزاق از مال حلال و بسياري از علل ديگر . نكته مهم و قابل توجه در مسئله اين است كه گاهي ابتلاء ات و آزمايش هاي الهي براي فرد و يا گروهي و حتي جامعه در جهت تنبه و هشدار و يا اثبات مقام معنوي و صبر آنها است و لو آن كه اين گونه مصيبت ها از ديدگاه دنيا پرستان بدبختي قلمداد شود ، زيرا از منظر انديشه ديني ، تمام نا ملايمات بدبختي نيست كما اينكه فراهم شدن همه امكانات ، خوشوقتي نام ندارد ، قرآن كريم مي فرمايد: ما به گروهي نعمت داديم و آنها كفر ورزيدند ( سوره نحل آيه 55 ) مي توان شخصي را تصور كرد كه تمام ناملايمات به او هجوم آورده ليكن خوشبخت ترين انسان باشد و در تاريخ دين ، خصوصاً اسلام نمونه هاي فراواني يافت مي شوند و بر عكس كسي كه همه چيز دارد ولي به علت كفران نعمت و تجاوز ، بدبخت ترين فرد عالم نام گرفت و فرعون ، شداد ، قارون و از اين دسته اند. خلاصه كلام اينكه : بسياري از عوامل سعادت و شقاوت بدست خود انسان محقق مي شود و در مواقعي كه عوامل ديگري نقش داشته باشند ، بگونه اي نيست كه نتوان آن را تغيير داد. در قرآن مي خوانيم خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آن كه آنها خود زمينه تغيير را فراهم سازند.

وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ( سوره توبه آيه 72) وعدالله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها ( سوره توبه آيه 68 ) خلود يا دائمي بودن اقامت مؤمنان و صالحان در بهشت و كفار و منافقين در جهنم را از دو منظر مي توان بررسي كرد . الف) آيا حضور دائمي گناهكاران در جهنم ، بخاطر گناهان دنيوي كه در مدت كوتاهي انجام دادند با عدل الهي سازگار است ؟ ب) آيا براي گناهكاران راه نجات از جهنم متصور است ؟ در جواب سؤالات فوق مي گوئيم : گاهاً قانونگذار، قانوني وضع مي كند، هر كسي مرتكب فلان خلاف شود بايد آن مقدار جريمه مالي بدهد ، يا فلان مدت در زندان بماند . مسلماً در چنين مواردي ، بايد تناسب جرم و جريمه رعايت شود . هرگز براي يك كار كوچك مجازات سنگين وضع نمي شود و بالعكس بخاطر جرم سنگين ، مجازات سبك منظور نمي گردد، ولي كيفرهايي كه در حقيقت ، اثر طبيعي عمل است و خاصيت تكويني آن محسوب مي شود و يا نتيجه حضور خود عمل در برابر انسان است ، ملاك هاي خاص خود را دارد، خواه در مورد آثار عمل در اين جهان باشد يا در جهان ديگر. عذاب و كيفرهاي اخروي و پاداش ها از سنخ دوم هستند يعني عذاب و پاداش ، آثار تكويني و طبيعي اعمال انسان هستند و از آن جا كه جهان آخرت دائمي و جاودانه است علاوه بر آن كه اعمال نيك و بد ، جاودانه مي گردند ، آثار مرتب بر آنها ( عذاب و پاداش ) نيز دائمي و هميشگي مي شوند و او را نوازش يا كيفر مي دهند. اين معنا از برخي آيات قرآن كريم استفاده مي شود آنجا كه مي فرمايد : و بدا لهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن « اعمال بدشان در برابر آنان آشكار مي شود آنچه را به باد مسخره مي گرفتند بر انها وارد مي گردد » ( سوره جاثيه آيه 33 ) در آيه أي ديگر مي فرمايد : ولا تجزون الا ما كنتم تعلمون « جز اعمال خود شما جزائي براي شما نيست » ( سوره يس آيه 54) در نتيجه خلود و دائمي بودن مؤمنان و كافران در بهشت و جهنم ، امري قابل قبول است و هيچ گونه منافاتي با عدل خداوند ندارد ، زيرا عذاب و نعمت اثر طبيعي اعمال اهل جهنم و بهشت مي باشد . اما در پاسخ به سؤال دوم مي گوئيم : كساني كه در دنيا به انجام اعمال صالح روي آوردند و فرامين الهي را انجام داده و از گناه و اطاعت شيطان دوري نمودند ، متناسب با درجه ايمان آنها در بهشت جاي مي گيرند و حضور مؤمنان درآن جا دائمي است و آيات متعددي از قرآن و نيز احاديث اهل بيت (ع) بر آن دلالت دارد ، از جمله آنها عبارتند از : سوره بقره آيه 25و82 – آل عمران 107و 136و 198 – اعراف 42 – هود 23 و 108 – مؤمنون 11 – زخرف 71 – نساء 13 و 57 و 122 – مائده 85 – توبه 89 و 100 – ابراهيم 23 – فتح 5 – حديد 12 – مجادله 22 – تغابن 9 – طلاق 11 – بينه 8 – ق 34 – واقعه 17 – انسان 19 قرآن در قبال اين گروه ، از اهل جهنم نام مي برد كه به آنها نيز وعده خلود در جهنم مي دهد كه از جمله مي توان به آيات ذيل اشاره كرد : سوره فرقان آيه 69 – يونس 52 و 27 – سجده 14 – فصلت 28 – محمد 15 – نساء 14 و 57 و 169 – نساء 93 – توبه 63 و 17 – حشر 17 – بقره 39 و81و217و257و275و162 – آل عمران 116 و 88 -= مائده 80 – اعراف 36 – رعد 5 – مؤمنون 103 – زخرف 74 – بينه 6 – جن 23 اين آيات و آيات مشابه به شرح حال انسانهاي گناهكار و عذاب آن ها در جهنم پرداخته كه وعده آتش دوزخ داده شده اند. از تفسير برخي آيات مثل آيه 48 سوره نساء و 8 سوره توبه ، اين گونه مي فهميم كه تنها مشركين و منافقين خلود دائمي در آتش جهنم دارند و هرگز از آن خارج نمي شوند و مابقي انسان ها به تناسب گناهان خود در دنيا در آتش جهنم معذب مي باشند و بعد از مدتي خارج شده و وارد بهشت مي شوند مفاد برخي از روايات اين گونه است كه، انجام امور خير از طرف بازماندگان ، عفو كساني كه از طرف ميت مورد ظلم واقع شده ، دعاي خير پدر و مادر ، قضاي عبادات ترك شده ميت و … باعث تخفيف و حتي برداشته شدن عذاب اخروي مي گردد . از آنچه گفتيم نتيجه مي گيريم افراد مسلمان ولي گناهكار كه اعتقاد به توحيد و معاد داشته و برخي سنت هاي اسلامي را انجام مي داده ليكن در برخي مواقع قصور كرده و فرائض الهي را ترك و يا حق الناس را زير پا مي گذاشته اگر خود و يا بازماندگان جبران نكنند ، بعد از گذران مدتي در جهنم ، خلاصي مي يابند هر چند از ميزان حضور خود در جهنم اطلاعي نداشته و علم آن در نزد خداوند است . و همانگونه كه قبلاً متذكر شديم ، تنها كساني كه با حال شرك ، كفر ، نفاق از دنيا مي روند ، هيچ راه نجاتي از دوزخ ندارند و عذاب آنها دائمي است.

شيطان (ابليس) گر چه يك موجود حقيقي است كه در مقابل دستور خداوند سرپيچي كرد ولي اولا شيطان داراي ياران و ماموران فراواني است كه قرآن از آنها به لفظ شياطين و به صورت جمع ياد مي كند لذا هر يك از آنها مي توانند يك انساني را وسوسه كرده و فريب دهند. ثانيا شيطان بخاطر آنكه مجرد است ، داراي سعة وجودي و قدرت زيادي است كه مي تواند در يك آن در مكانها فراواني حضور داشته باشد، همانند امام و پيامبر يا موجودات مجرد ديگري همچون فرشتگان و حضرت عزرائيل كه داراي وجودي بلند مرتبه و سيطره وجودي هستند به گونه اي كه زمان و مكان را در نورديده و از آن فراترند. البته طبيعي است كه شيطان بر انسانهايي كه مرتبه وجودي آنها پايينتر از او است مي تواند مسلط گرديده آنها را فريب دهد.

سرنوشت يا قضاء و قدرالهي به معناي فراهم آمدن شرايط لازم و كافي تحقق يك فعل است و هنگامي قضاء و قدرالهي محقق مي شود كه همه شرايط تحقق يك كار از جمله تصميم گيري انسان فراهم آمده باشد و بدون تصميم گيري و اراده در كارهاي اختياري، قضاء الهي در مورد افعال اختياري انسان مصداق نمي يابد. به عبارت ديگر، سرنوشت انسان از قبل تعيين شده به اين معناست كه انسان با اختيار خود سرنوشت خود را رقم زند و با اراده آزاد و انتخاب خود كارهاي خود را انجام دهد از اين رو تعيين شدن سرنوشت تضادي با اختيار انسان ندارد و به اين معنا نيست كه بدون دخالت و اراده و انتخاب انسان كارهاي او رقم خورده و معين شده باشد تا جبر لازم آيد.

فشار قبر اگر چه براي همه افراد هست ولي داراي درجات و مراتب است و به طور كلي بستگي به اعمال انسان و مرتبه ايمان افراد دارد. برخي عوامل وجود دارد كه در كاهش و يا افزايش فشار قبر موثر هستند ولي اين عوامل به صورت مطلق تاثيرگذار نيست مانند دارويي كه در شرايط عادي موثر است ولي در شرايط خاص اثر خود را از دست مي دهد. دعاي معراج يا دعاها و عوامل ديگر مثل صدقه در كاهش فشار قبر اجمالاً موثرند ولي نسبت به افراد و شرايط خاص تفاوت دارند همانگونه كه در اين دنيا دعاها از جمله دعاهاي معراج در ايجاد آرامش روحي و كاهش اضطراب و نگراني هاي افراد موثر است ولي تاثير آن نسبت به افراد مختلف و شرايط مختلف متفاوت است بنابراين نمي توان گفت تنها همراه بودن دعاي معراج با ميت به طور مطلق فشار قبر را از هر فردي برطرف مي كند بلكه نسبت به افراد و درجات ايمان آنها متفاوت و باعث كاهش درجات فشار (به طور نسبي) مي گردد.

در باب حركت جوهري اشياء بين فلاسفه اختلاف نظر است. برخي اعتقاد به سكون در اشياء هستند و حركت را نتيجه جابجائي ذرات كنار هم دراشياء مي دانند، گروهي ديگر، همچون ملاصدرا بر اين باورند جهان علاوه برحركت جابجائي ، درون آن نيز حركت دارد كه آن را حركت جوهري نام گذاشته است . او مي گويد عوارضي همچون رنگ و شكل تغيير مي كنند لكن اين حركت و تغيير ظاهري ناشي از حركت دروني آنها است ، واين اصل كلي درهمه چيزهائي كهمشاهده مي كنيم جاري وهيچ پديده اي خالي از حركت نمي باشد. اين نظريه از اتقان برخوردار است

فلسفه، دانشي است كه به تفسير و تبيين نظام هستي از جمله انسان مي پردازد و بدنبال كشف روابط اشياء در جهان مي باشد، فلسفه ها به طور كلي به دو دسته تقسيم مي شوند فلسفه هاي الهي، فلسفه هاي مادي. از هنگامي كه انسان به روي كره خاكي آمد بدنبال درك دو مسئله ، چيستي و هستي اشياء بوده و هست ليكن دانش فلسفه بمنزله يك دانش آكادميك از يونان برخاسته و بزرگاني همچون سقراط، افلاطون، ارسطو به جهان علم تقديم كرد و در جهان اسلام و اروپاي قرون وسطي و اروپاي بعد از رنسانس شخصيتهاي بزرگي همچون فارابي، ابن سينا، ملاصدرا، ابن رشد، ميرداماد، ميرفندرسكي، كانت، دكارت، هگل، ماركس، راسل، و000 ظهور كردند

بر اساس آموزه هاي ديني ما خداوند حكيم است، بنابراين خداوند بايد براي آفرينش انسان انگيزه اي داشته باشد ولي اين انگيزه همانند اهداف انسان براي رفع نواقص او نيست بلكه براي رفع نقص مخلوق است. خداوند نمي تواند جهان را عبث آفريده باشد. از جمله انسان را و انسان را هم بر اساس آيه 56 سوره ذاريات براي پرستش خود افريده است. در مورد عبادت مباحثي مطرح شده است يك بخش ظاهري آن تعبد و پرستش است و بعضي آن را معرفت انسان معرفي كرده اند يعني انسان آفريده شده براي كامل شدن. اما كمال انسان به اين است كه او، از همه قابليت هاي خود استفاده كند. انسان تك بعدي ناقص است. اگر انسان بُعد معنوي، علمي، طبيعي خود را در نظر بگيرد و از هيچ يك غافل نشود مي توان او را انسان كامل كه مقصود آفرينش خدا بوده است انسان كامل در اديان و جوامع داراي الگوهايي است. در اسلام ، شخص پيامبر (ص)، حضرت علي (ع)، الگووانسان كامل هستند، لذا اگر انسان بخواهد اين مقصود خداوند را معنا بخشد ، بايد به دنبال كمال خود باشد و از همه قابليت هاي خود استفاده كند.

در رواياتي كه در تفسير خلقت آدم و حوا وارد شده در رابطه با خلقت انسان اوليه مطالبي است. ازقبيل اينكه حوا از باقي مانده گل آدم آفريده شده يا از پشت مرد آفريده شده. اينها بياناتي است كه مي تواند اشاره باشد بر مسئوليت بيشتر مردان در زندگي دنيوي. ولي از جهت انساني و تكليف و رسيدن به كمال ، از نظر ديني هيچ تفاوتي بين مرد و زن وجود ندارد. قطعاً مرد داراي مسئوليت هاي دشوارتري در زندگي است، مثل: وجوب حكم جهاد براي آنها، مداراي كمتر در احكام جزائي،به عهده گرفتن مخارج زندگي و … بنابراين مرد از لحاظ حقوقي مسئوليت هاي دشوارتري به عهده دارد اما از جهت كسب مراحل مختلف انساني هيچ تفاوتي بين آن دو نيست گرچه مشاهده مي كنيم چه در تاريخ مذهبي يا اجتماعي كه زن هايي بودند كه از بسياري از مردان سبقت گرفته اند و كمالات علمي و معنوي كسب كرده اند.

خداوند جسم نمي باشد تا به چشم ديده شود ، او مجرد و هيچ يك از خصوصيات موجودات مادي را ندارد، اما اين سخن بدين معنا نيست كه او قابل درك نمي باشد زيرا همانگونه كه عقل، علم، عشق، خوبي و بدي قابل درك هستند ولي ديده نمي شوند، خداوند نيز بدون ابزار مادي درك مي شود و براي ارتباط با بايد با دل وباطن مشاهده شود ، بايد دانست كه او به همه حالات بنده خود آگاهي دارد و همه عبادات و دستورات شرعي نيز وسيله اي براي نزديكي به خداست و از آنجايي كه خدمت به مردم و خانواده مورد رضايت خداست ، هرگاه خدمتي كرديم بدانيم كه خدا از ما راضي است .

هر موجود زنده اي كه پا به عالم وجود مي گذارد، روزي را بر وي ارزاني كند، ضمن آن كه خداوند نه بخيل است و نه حسود و يا محتاج، خداوند انسان را مختار آفريده و هر كسي با توجه به شناخت خود از خدا به شكرگزاري از او و يا كفران اقدام مي كند و در نهايت پاداش اعمال خود را مي بينند