1403-آذر-04
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-24
1403-آذر-04

پرسش و پاسخ

فلسفه و کلام اسلامی

حقیقت در فلسفه به همان معنای واقعیت و وجود است در مقابل باطل که نیستی محض است.هر ماهیت به اندازه ای که از هستی برخوردار باشد حق است.

جهان آخرت یا قیامت، جهان پس از عالم دنیا و برزخ است که همه انسان‌ها برای حسابرسی محشور می‌گردند. هر کس با توجه به عملش با او رفتار خواهد شد. آیات قرآن و روایات فراوانی به توصیف آن و نیز هول و هراس ناشی از آن پرداخته اند. این روز آن چنان اهمیت دارد که سوره ای در قرآن به همین نام آمده و دهها آیه درباره آن نازل شده است. به شما توصیه می‌شود جزء سی ام قرآن كريم را مطالعه نمایید.

انها مجازت شرک به خدا و کشتن مؤمن، خلود در جهنم است و بقیه گناهان به اندازه خود جزادارند. البته در اینکه آیا بعد عاصی وارد بهشت یا جای دیگر می‌شود، روایات مختلف است. در برخی روایات آمده که شیعیان بعداز تحمل کیفر به بهشت می روند.

قرآن کریم بعد از دعوت به توحید، سفارش به احسان و نیکوکاری به پدر و مادرنموده است و در روایات اطاعت از پدر و مادر خصوصاً پدر واجب شمرده شده است، حتی انجام مستحبات که آنها راضی نیستند حرام است. البته این سخن به معنای تبعیت آنها در کارهای حرام، یا شرک و کفر نیست. با این همه حتی اگر والدین کافر باشند نباید از مهربانی کردن به آنها غفلت کرد.

اخبار بر دو دسته هستند: گروهی، گزاره‌های قرآنی یا نبوی یا از معصوم(ع) که قطع به صدور آنهاداریم، هستند که قبول‌شان اشکالی ندارد اما پذیرش سایر اخبار باید مستند به دلایل عقلی و فلسفی یا اخبار متواتر باشند.

به مصداق آیات سوره زلزال و برخی آیات دیگر، هرکس به اندازه ذره ای از خیر و شر را که مرتکب شده باشد، آن را مشاهده خواهد کرد، و اگر بدون توبه از دنیا برود جزای آن را خواهد دید، هر چند بعداً به بهشت وارد شود.

انسان موجودی هوشمند، شناسنده و متفکر است. انسان به خاطر برخورداری از قوه عقل از حیوانات متمایز است گرچه حیوانات تا حدی از ادراک حسی برخوردارند ولی در همین بخش هم نسبت به انسان در درجه پایین تری هستند. انسان دارای ادراک حسی است. نخست از کانال حواس پنجگانه بینایی، شنوایی، بویایی، بساوایی و چشایی با جهان خارج ارتباط می یابد و از بسیاری امور مانند رنگها و صداها و بوها مزه ها و کیفیت های مختلف آگاهی می یابد. این نوع آگاهی ها را ادراک حسی و یا شناخت های حسی می نامند. پس از ورود اینگونه آگاهی ها به خزانه معلومات و بایگانی ذهن انسان، عقل وارد شده و روی آنها کار می کند آنها را تجزیه و تحلیل کرده به تجرید و تعمیم آنها می پردازد و به اطلاعات و معارف جدیدی دست می یابد که به آنها علوم عقلی (معقولات) می گویند. مثلا انسان نخست از راه حس چشایی با مزه قند و شیرینی آن و مزه خرما و شیرینی آن و مزه عسل و شیرینی آن و مزه ... برخورد می کند و حس خاصی از آنها در انسان به جای می ماند اینها ادراکات حسی است. سپس انسان به خاطر استعداد خاص قوه حافظه این صورت ها را به یاد می آورد و یاد آوردن شیرینی غیر از شیرین شدن کام انسان است سپس می فهمد که امر مشترکی در میان این چیزها هست به نام شیرینی که هم در قند جامد هست هم در عسل مایع هم درخرمای نرم و هیچ یک از ویژگی های مثلا سفیدی قند و سیاهی خرما و زردی عسل و سفت بودن قند و نرمی خرما و مایع بودن عسل در این ویژگی (شیرینی) دخالت ندارد، چنانکه قند اگر مایع شود باز هم شیرین است، عسل اگر سفت شود بازهم شیرین است و... بدین گونه این ویژگی و معنا و مفهوم شیرینی را از جامد بودن و مایع بودن قند و مایع بودن و زرد بودن عسل و نرم بودن و سیاه بودن خرما و از هر نوع خصوصیت زمانی و مکانی و شرایط دیگر جدا کرده و تجرید می کند و به معنای عام و کلی شیرینی می رسد. که در همه این موارد وجود دارد و قابل انطباق برهمه آنهاست . این تجرید و تعمیم و دست یافتن به یک معنای کلی کار عقل است و حاصل آن رسیدن به معنای کلی است که به آن معقولات یا علوم عقلی هم گفته می شود. (منابع برای مطالعه بیشتر در این زمینه: آموزش فلسفه تالیف محمد تقی مصباح یزدی. شرح منظومه شهید مطهری جلد اول)

وحی در لغت به چند معنا آمده که در مجموع به معنای «تفهیم و القای سریع و پنهانی» است که متوجه مخاطب خاص خود بوده و بر دیگران پوشیده است. این معنا در تمام مصادیق وحی وجود دارد. چه القای امر تکوینی بر جمادات باشد یا القای امر غریزی بر حیوانات یا تفهیم خطورات قلبی و فطری بر انسانهای معمولی یا تفهیم شریعت بر پیامبران برگزیده باشد. و چه به صورت اشاره باشد یا صدای پنهانی و یا نوشتار انسانی. در تمام این موارد که به عنوان مصادیق وحی در قرآن به کار رفته است معنای تفهیم سری و سریع نهفته است (حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران، ج3 ص55)

در پاسخ پرسش پیشین گذشت که شناخت جهان خارخ نخست از کانال حس وسپس کانال عقل و کانالهای دیگر انجام می شود. از اینرو اساس و مبنای اولیه شناخت انسان از جهان خارج بر مبنای حس و تجربه و ادراکات حسی استوار است چنانکه از آیه شریفه نیز همین معنا استفاده می شود. آنجا که می فرماید: (والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا فجعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون. و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود درحالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شکر به جا آورد. نحل آیه 78) نخست دو حس مهم از حواس انسان را که بیشترین تاثیر را در جمع آوری اطلاعات انسان دارند بیان کرده و سپس به عقل اشاره می کند.

حس تنها با محسوسات و اشیاء جزیی خارجی سروکار دارد و پس از ارتباط با آنها و تاثیر پذیری از آنها صورتی از آن در حافظه به جای می ماند و قوه خیال و سپس عقل انسان چنانکه اشاره شد از آنها مفهوم گیری کرده و به صورت یک معنای کلی قابل صدق بر افراد فراوان در می آید. بنابراین مفاهیم کلی ره آورد عقل است و عقل با آنها سروکار دارد. امر کلی اساسا در خارج وجود ندارد آنچه در خارج هست و حس با آنها سروکار دارد جزء وکل است اما کلی تنها مربوط به مفاهیم و ادراکات عقلی است.

اقسام شناخت عقلی: آنچه را عقل درک می کند و معقولات نامیده می شود خود به سه دسته تقسیم می شود، معقولات اولی و معقولات ثانیه که خود معقولات ثانیه به دو دسته ثانیه منطقی و فلسفی تقسیم می شود. توضیح اینکه مفاهیمی که در دسترس عقل است و آنها را درک می کند یا مفاهیم و معقولات اولی است یعنی عقل با نخستین توجه به عالم خارج و ملاحظه موجودات خارجی این مفاهیم را درک می کند. این مفاهیم مستقیما از خارج گرفته می شوند یعنی در مقابل این مفاهیم موجودات مستقلی در خارج از ذهن ما وجود دارند که این مفاهیم از آنها گرفته شده و نشان دهنده چیستی و ماهیت آنهاست از اینرو به آنها مفاهیم ماهوی نیز گفته می شود مانند مفهوم انسان، که نشان دهنده موجوداتی در خارج همچون حسن و حسین و... می باشد. برخی مفاهیم به گونه ای است که عقل چنین به آسانی و با نخستین نگاه به خارج به آنها دست پیدا نمی کند بلکه باید برای بار دوم و سوم بلکه بارها آن را ملاحظه و بررسی کند تا به آن مفهوم دست یابد از اینرو معقول ثانیه می گویند به این معنا که مستقیما و نخستین بار به این مفهوم دست نمی یابد بلکه تلاش فکری و تاملات بیشتری می خواهد. خود این مفاهیم و معقولات ثانیه دو دسته اند یا معقول ثانیه فلسفی است که این مفاهیم وجود مستقلی در جهان خارج ندارند بکله منشا انتزاع دارند وجودشان به وجود همان منشأشان است مانند مفهوم علیت، امکان، وجوب و... مفهوم علت صرفا ساخته ذهن و امر موهوم نیست بلکه واقعیتی است در جهان خارج که ذهن و عقل انسان آن را با تلاش فراوان دریافته است مانند اینکه عقل آتش را ملاحظه می کند و تنها از دیدن آن مفهوم آتش یا مثلا زردی آن یا گرمای آن و ... را که مفاهیم ماهوی است درک می کند سپس سوختن کاغذ کنار آن را مشاهده می کند از آن حادثه هم مفهوم سوختن را که مفهوم ماهوی است درک می کند اما اینکه آتش باعث و علت سوختن کاغذ شده است با تلاش مجدد ذهن و تاملات مکرر به دست می آید. صرف دیدن تنها آتش و لو بارها تکرار شود هیچگاه ما را به مفهوم علیت نمی رساند چنانکه مشاهده مکرر سوخته شدن کاغذ هم ما را به مفهوم علیت نمی رساند ولی وقتی عقل این دو (آتش و سوختن کاغذ) را باهم ملاحظه و مقایسه می کند که هرگاه آتش به کاغذ نزدیک می شود کاغذ می سوزد و این سوختن ناشی از آتش است و این رابطه مثلا میان آتش با آهن یا کاغذ با آب وجود ندارد به این نتیجه می رسد که وجود آتش به گونه ای است که سوختن کاغذ اثر آن است، این تاثیر گذاری که رابطه ای واقعی در عالم خارج است علیت نامیده می شود و از اینرو آتش را علت و سوختن کاغذ را معلول می گویند. پس علیت مفهومی از مفاهیم عقلی است که عقل آن را از جهان خارج و از یک رابطه واقعی میان دو موجود واقعی (مثلا آتش و سوختن) به دست آورده است و وجود آن به وجود همان منشاء انتزاعش یعنی آتش است بدین معنا که علیت آتش یک وجود جدا و مستقل در کنار آتش نیست بلکه وجود آتش به گونه ای است که واقعا علت هم هست. اما معقول ثانی منطقی نیز در ثانی و دوم بودن با معقول فلسفی یکسان است یعنی نخستین بار با ملاحظه عقل به دست نمی آید اما وجود این مفاهیم با مفاهیم فلسفی متفاوت است اینها نه تنها در خارج وجود مستقل ندارند بلکه منشاء انتزاع خارجی هم ندارند بلکه این مفاهیم صفات خود مفاهیم ذهنی هستند و تنها در عالم ذهن وجود دارند به عبارت دیگر هنگامی که عقل به خود و مفاهیم موجود در خود ذهن توجه می کند آنها را با ویژگی ها و اوصاف متفاوت می یابد مثلا وقتی دو مفهوم کشور و ایران را ملاحظه و بررسی می کند می بینید مفهوم کشور(که جایش صرفا در ذهن است) مفهومی است که می تواند افراد فراوانی را شامل شود و بر آنها صدق کند مانند کشور ایران و کشورامریکا و کشورشوروی و... همه اینها مصداق و فرد کشور هستند اما مفهوم ایران تنها یک فرد بیشتر ندارد. پس بر این اساس به مفهوم کشور می گوید مفهوم کلی و به مفهوم ایران می گوید مفهوم، مفهوم کلی قابلیت راست آمدن و انطباق بر افراد بیشمار را دارد ولی مفهوم جزئی چنین قابلیتی ندارد. چنین مفاهیمی را مفاهمی منطقی با معقولات ثانیه منطقی می گویند که تنها در عالم ذهن وجود دارند.

اندیشمندان اسلامی با تامل در آیات و روایات و بهره گیری از ملاک های عرفانی و روش های برهانی مراحلی را برای جهان هستی در نظر گرفته اند و آن را به گونه های چندی تقسیم کرده اند. در یک گونه مراتب عالم را چنین بیان کرده اند: عوالم لاهوت، جبروت، ملکوت و ناسوت. در راس هستی ذات اقدس اله با اسماء و صفات الهی قرار دارد که خود به دو مرتبه احدیت و واحدیت تقسیم می شود و عالم لاهوت نامبردار است. پس از این مرتبه که غیب مطلق است هستی در قوس نزول سه مرتبه را می پیماید که این مراتب و مراحل به اعتبارات مختلف نام های گوناگونی دارند. نخستین مرتبه به خاطر آنکه مخزن همه اشیائی هست که از آن نازل شده و فرود می آیند «خزائن» و به اعتبار اینکه کاستی های مراتب دیگر را جبران می کنند«جبروت» نامیده می شود. و چون از هرگونه تغییر و تبدیل مصون بوده و حقیقت هر شی در آن محفوظ است «لوح محفوظ» نیز نامیده می شود. مرحله بعدی که واسطه بین مرتبه پیشین و پسین است «برزخ» نامیده می شود و چون به رغم مادی نبودن قدر و اندازه دارد عالم «قدر» خوانده می شود و این عالم به خاطر احاطه ای که بر عالم مُلک و طبیعت دارد «ملکوت» نیز نامیده شده است. سومین مرحله و پایین ترین آن عالم«طبیعت» است که عالم ناسوت، ماده، مُلک، دنیا و... خوانده می شود.

هستی و چیستی در فارسی معادل همان وجود و ماهیت در عربی است. بنابراین مفهوم وجود یا هستی نشانگر تحقق و ثبوت اشیاء و حقایق است البته در ظرف تحقق و ثبوت خودشان و مفهوم ماهیت یا چیستی نشان دهنده نحوه وجود و چگونگی آن است. توضیح اینکه ما در برخورد با اشیاء در عالم خارج ذهنمان دو مفهوم از آن برداشت می کند یکی مفهوم وجود که این چیز یا فلان شی هست و در جهان تحقق دارد و یک مفهوم ماهیت و چیستی که نشان می دهد مثلا این شی موجود چه چیزی است، انسان است یا سنگ یا چوب یا ... پس حقایق و موجودات در اصل هستی و بودن یکسان و مشترکند اما اینکه این اشیاء چه چیزی هستند ماهیت و چیستی شان با هم متفاوت است مثلا یکی وجودش مادی یکی مجرد است، مادیات هم یکی جوهر یکی عرض است و اعراض هم مانند کمیت و کیفیت و مکان و زمان و... متفاوت است. پس یک وقت از شما سوال می شود آیا فلان چیز (جن)هست یا نه؟ پاسخ آن وجود و هستی است مثلا آری هست. یک وقت سوال می شود فلان چیز (جن)که هست چیست؟ پاسخ از آن ماهیت و چیستی آن است. پس از بیان این تفاوت مفهومی میان وجود و ماهیت مهمترین بحث فلسفی از این نقطه آغاز می شود که از این دو مفهوم کدام اصالت دارد یعنی آن واقعیت خارجی دقیقا در برابر مفهوم وجود قرار دارد یا ماهیت؟ آنها که مثل ملاصدرا معتقدند مفهوم وجود در برابر آن واقعیت خارجی است و مفهوم ماهیت صرفا نشان دهنده ابعاد همان وجود است نه بیشتر و صرف اعتبار ذهن است اصاله الوجودی هستند و ماهیت را اعتباری می دانند اما آنها که می گویند واقعیت خارجی در برابر مفهوم چیستی است اصاله الماهوی هستند و وجود را اعتباری می دانند مانند شخ اشراق.

مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی یا علم اعلی (دانش برین) علمی است که از احوال موجود از آن جهت که موجود است (موجود مطلق) بحث و گفتگو می کند. با این توضیح که یک موجود احکام گوناگونی دارد. برخی از این احکام مربوط می شود به شکل خاصی که آن موجود به خود گرفته است و برخی به اصل موجودیت آن مربوط است به عنوان مثال آهن موجودی است با قالب خاص خودش و با ماهیت ویژه ای که آن را از دیگر موجودات جدا کرده است و از این جهت احکام ویژه ای دارد مانند وزن مخصوص و نقطه ذوب و رنگ خاص آن و... دهها ویژگی و حکم و اثر و حالت دیگر که همه مربوط به «آهن بودن» آن است. اما همین موجود دارای احکام دیگر نیز هست که به آهن بودن آن مربوط نیست بلکه به «موجودیت» آن مربوط است مانند معلول بودن، حادث بودن، ممکن بودن، دارای اثر بودن آن و... که این احکام ربطی به آهن بودن آن ندارد. اگر نقره یا طلا یا خاک و... بود باز این احکام و مشابه آن را داشت. پس مابعدالطبیعه یا فلسفه نخستین یا علم برین یا حکمت الهی علمی است که از دسته دوم این احکام گفتگو می کند یعنی احکامی را بیان می کند که موجود از آن جهت که موجود است آنها را دارد نه احکامی که به تعین خاصی مربوط می شود و به طور طبیعی به بخش خاصی از موجودات اختصاص دارد برخلاف علوم تجربی که از احوال موجوداتی بحث می کند که تعین خاص پیدا کرده اند مثلا در گیاه شناسی احوال مربوط به تعین نباتی (گیاهی) و در حیوان شناسی احکام و عوارض مربوط به تعین حیوانی مورد بررسی قرار می گیرد.

- توحید در ذات (ذاتی) به این معناست که خدا یگانه و بی همتا و بی مانند است و به عبارت دیگر ذات خداوند به گونه ای است که تعدد و کثرت بر نمی دارد و نمی توان در جهان خارج از ذهن برای او فرد دیگری تصور کرد. پس هم ذات خدا بسیط است و ترکب در آن راه ندارد به گونه ای که مثلا چند جزء روی هم ذات یک خدا را تشکیل دهند آنگونه که آب حقیقتی است مرکب از اکسیژن و هیدروژن،و هم این ذات بسیط تعدد ندارد در جهان هستی فرد دیگری نمی توان برای آن فرض کرد. 2- توحید صفاتی: ذات خداوند دارای همه صفات کمال است خداوند دانا، توانا، زنده و... است این صفات از نظر مفهوم با یکدیگر متفاوت اند یعنی ما آنچه از توانا می فهمیم غیر از آن چیزی است که از توانا می فهمیم اما این صفات در خارج و تحقق شان در ذات الهی وحدت دارند یعنی ذات خدا در عین بسیط بودن همه این کمالات را دارد و چنین نیست که بخشی از ذات خدا را علم بخش دیگر را قدرت و بخش سوم را حیات و... تشکیل دهد. تمام وجود خدا علم و تمامش قدرت و حیات و... است. پس صفات ذاتی خدا در عین قدیم و ازلی بودن عین ذات او هستند نه صفاتی خارج از ذات و نه زاید بر ذات، آنگونه که مثلا صفت علم در انسان امری خارج از ذات و زاید بر ذات او هستند وگرنه باید این انسان هرجا هر زمان باشد هم عالم باشد هم قادر و هم ... در حالی که انسان گاهی هست ولی عالم نیست یا عالم هست قادر نیست و... 3- توحید در خالقیت: تنها خالق و آفریننده مستقل در جهان خداوند است و در جهان آفریدگاری جز خداوند وجود ندارد. البته این سخن به معنای نفی علیت و یا آفریدگار دیگری به اذن خداوند نیست. 4- توحید در ربوبیت: تنها مدیر و کارگردان جهان هستی خداوند است. که این تدبیر دو جلوه دارد. تدبیر تکوینی و تشریعی. تدبیر تکوینی به همین معنا که اداره جهان هستی مانند ایجاد و احداث آن کار خداوند یکتاست و هیچ تدبیری متسقل از اذن خدا برای غیر خداوند نیست. 5- توحید تشریعی و تقنینی: قانون گذاری و تشریع فقط مخصوص خداوند است. انسان پس از آفریده شدن حق هدایت شدن دارد و تنها خداوند است که می تواند و باید انسان را با جعل قوانین در زندگی هدایت کند و کسی جز او توان چنین کاری را ندارد و تنها خداوند است که چنین حقی دارد. 6- توحید در اطاعت: تنها خدا را باید اطاعت کرد و سخن او را شنید و عمل کرد. البته هر اطاعتی که برگشت آن به اطاعت خدا باشد اشکال ندارد مانند اطاعت از پیامبر خدا که به فرمان خود خداوند است ویا اطاعت از ائمه علیهم السلام و یا اطاعت از پدر و مادر که خداوند فرمان به اطاعت از آنها داده است. 7- توحید در مالکیت: حق حکومت اصاله از آن خداوند است و هیچ کس بجز او حق حاکمیت ندارد، حکومت دیگران اگر به اذن خداوند و فرمان او باشد برگشتش به حاکمیت الهی است مانند حاکیمت پیامبر(ص) و اولی الامر (اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم) که ائمه علیهم السلام باشند. 8- توحید در عبادت: انسانها باید تنها خدای یگانه را بپرستند و از پرستش موجودات دیگر بپرهیزند بنابراین هرگونه خضوع در برابر موجودی با اعتقاد به اینکه این موجود به طور مستقل سرنوشت جهان و انسان یا بخشی از آنها را در دست دارد و به عبارت دیگر رب و مالک جهان و انسان است عبادت محسوب شده و شرک در عبادت خواهد بود.