1403-آذر-01
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-21
1403-آذر-01

پرسش و پاسخ

علوم قرآنی و تفسیر

بسم الله الرحمن الرحیم آیه‌‌ی مورد نظر، نکته ظریفی دارد که در ترجمه‌ای که ذکر کردید رعایت نشده و موجب اشتباه شده است. آیه شریفه نمی‌فرماید «هر رَطب و یابِسی(هر تَر و خشکی) در قرآن هست» بلکه فرموده این‌ها در «کتابٍ مبینٍ»(با تنوین) یعنی در «کتابی روشنگر» است که به «کتابِ عِلمِ خدا» یعنی «لوح محفوظ و کتاب تقدیرات الهی» اشاره دارد. نفرمود: لا رَطبٌ و لا یابسٌ إلا «فی هذا القرآن» یا «فی هذا الکتاب»(معرفه با ال) بلکه فرمود: فی کتابٍ مبینٍ(نکره با تنوین) یعنی سخن درباره کتابی عظیم و ناشناخته برای بشر است که در دسترس عموم نیست. نکره بودنِ کلمه «کتابٍ» در اینجا به «عظمت» و «ناشناختگی» و «دور از دسترس بودن» اشاره دارد. یکبار دیگر متن کامل آیه را با ترجمه‌های مختلفش ببینید: وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ(سوره اَنعام؛ آیه 59) ترجمه آیت الله مکارم شیرازی: "کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمی‌داند. او آنچه را در خشکی و دریاست می‌داند؛ هیچ برگی (از درختی) نمی‌افتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانه‌ای در تاریکیهای زمین، و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار [= در کتاب علم خدا] ثبت است." ترجمه مرحوم آیت الله صادقی تهرانی: "و درب‌های غیب، تنها نزد اوست، (و) جز او (کسی) آنها را نمی‌داند و آنچه در خشکی و دریاست می‌داند و هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر (اینکه) آن را می‌داند و هیچ دانه‌ای (نهفته) در تاریکی‌های زمین و هیچ تر و خشکی نیست، مگر اینکه در کتابی روشنگر (ثبت) است" ترجمه مرحوم دکتر فولادوند: "و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسی‌] آن را نمی‌داند، و آنچه در خشکی و دریاست می‌داند، و هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر [اینکه‌] آن را می‌داند، و هیچ دانه‌ای در تاریکیهای زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت ]است" پس این آیه می‌خواهد بفرماید همه حوادث و پدیده‌ها در علم خدا ثبت هستند حتی اینکه در چه لحظه ای کدام برگ از درخت می‌افتد از علم و احاطه‌ی خداوند به دور نیست. «کتابٍ مبینٍ» یعنی یک نوشته‌ای که همه چیز در آن بیان شده و همه حوادث یا تقدیرات در آن هست. این کتاب، برای خدا و فرشتگانش مبین و روشن یا روشنگر است ولی برای ما که اصلا بهش دسترسی نداریم مجهول و دست نیافتنی است. حتی اگر کسی مدعی شود که قرآن فرموده که «همه چیز در همین قرآنِ در دسترسِ ما، وجود دارد» باز هم لزوماً منظورِ خداوند، مباحث علم شیمی و فیزیک و پزشکی و ... نیست بلکه منظور اینست که «هر چیزی که از قرآن انتظار می‌رود» یعنی «با هدفِ نازل شدنِ قرآن تناسب دارد و به هدایت بشر مربوط است»، در قرآن وجود دارد. مثلا اگر در ویترین یک داروخانه بنویسند: " این داروخانه، جامعیت دارد و همه چیز در آن یافت می‌شود» یعنی «هر دارویی بخواهید» داریم نه اینکه هر خوراک و پوشاک و میخ و کلنگ و گچ و سیمان و لوازم خانگی و ... در این داروخانه به فروش می‌رسد! البته در قرآن، آیاتی وجود دارد که به «برخی مباحث علوم تجربی» قابل ارتباط دادن هستند اما معنایش این نیست که قرآن یک «کتاب درسی برای بیان جزئیات علوم بشری» است. برای کسب علوم بشری باید سراغ نگریستن به کائنات و آزمایش کردن و تفکر و نظریه‌پردازی و تحصیل و مطالعه و ... رفت اما برای «هدایت شدن در جنبه‌های عقیدتی، اخلاقی، معنوی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی»باید به سراغ قرآن رفت.
در اینکه آیا آیه الکرسی، آیه 255 سوره بقره است یا مجموع سه آیه 255 و256و257 اختلاف است، جمع زیادی از قرآن پژوهان اعتقاد دارند آیه الکرسی یک آیه است یعنی آیه 255از الله... وهو العلی العظیم، این گروه سه دلیل بر مدعای خود آورده الف) تعداد زیادی از روایات معصومین علیهم السلام همین را تایید می کند وبا ظاهر آیه هم سازگار است زیرا کلمه آیه مفرد است وتنها شامل یک آیه میشود والا اگر مقصود تا(هم فیها خالدون) بود، باید تعبیر به آیات می شد. ب) لفظ کرسی تنها در آیه 255 آمده است. ج) تمام مفسران شیعی وسنی فضایل وخواص آیه الکرسی را بعد از آیه 255،بیان کرده اند سپس به تفسیر دو آیه بعداز آن پرداخته اند. اما گروهی که آیه الکرسی را تا آیه 257دانسته اند به دو دلیل استناد نموده اند. الف) شهرت آیه الکرسی (آیات 255 و256و257) بین مسلمانان. ب) سفارش برخی روایات به خواندن آیه الکرسی (255) و دو آیه بعد از آن. این گروه با این دو دلیل استدلال می کنند که آیه الکرسی مجموع سه آیه است.به نظر می رسد با توجه به استدلال گروه اول، قول آنها قوی تر است.
مفسران در تفسیر کلمه انسان و عجل درآیه مورد سوال(۱) دیدگاه های گوناگونى دارند ولى پیدا است که منظور از انسان در اینجا نوع انسان است و منظور از عجل شتاب و شتابزدگى است، همانگونه که آیات بعد نیز شاهد گویاى این مطلب است، و در جاى دیگر قرآن مى خوانیم: « وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا: انسان، عجول است»، (اسراء- ۱۱). در حقیقت تعبیر خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ یک نوع تاکید است، یعنى آن چنان انسان عجول است که گویى از عجله آفریده شده، و تار و پود وجودش از آن تشکیل یافته! و به راستى بسیارى از مردم عادى چنینند هم در خیر عجولند و هم در شرّ، حتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده کفر و گناه شوید، عذاب الهى دامنتان را مى گیرد مى گویند پس چرا این عذاب زودتر نمى آید؟! و در پایان آیه اضافه مى کند: عجله نکنید من آیات خود را به زودى به شما نشان مى دهم (سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ). تعبیر آیاتى در اینجا ممکن است اشاره به آیات و نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهایى باشد که پیامبر (ص) مخالفان را با آن تهدید مى کرد و آنها مى گفتند: پس چه شد این بلاهایى که ما را با آن مى ترسانى. قرآن مى گوید عجله نکنید، چیزى نمى گذرد که دامانتان را خواهد گرفت. و نیز ممکن است اشاره به معجزاتى که دلیل بر صدق پیامبر اسلام (ص) است بوده باشد یعنى اگر کمى صبر کنید: معجزات کافى به شما ارائه داده خواهد شد. این دو تفسیر منافاتى با هم ندارند، زیرا مشرکان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند هم هر دو را به آنها ارائه داد، هر چند تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد و با آیات بعد متناسبتر است. نکته : با توجه به آیات فوق این سؤال پیش مى آید که اگر انسان طبیعتا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى کند و مى گوید: فَلا تَسْتَعْجِلُونِ آیا این دو با هم متضاد نیست. در پاسخ مى گوئیم با توجه به اصل اختیار و آزادى اراده انسان و قابل تغییر بودن صفات و روحیات و ویژگیهاى اخلاقى، هیچگونه تضادى در کار نیست، چرا که با تربیت و تزکیه نفس مى توان این حالت را دگرگون ساخت(۲). ۱- « خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ ؛ (آرى) انسان از عجله آفریده شده، ولى عجله نکنید من آیات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم». ۲- ر. ک: تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۰۶ - ۴۱۱.
اصل متن قاعده فقهي سلطنت يا تسليط از روايات پيامبر(ص) اقتباس شده است عين روايات اين گونه است «الناس مسلطون علي اموالهم» با اين توضيح لفظ «علي انفسهم» ذكر نشده است. از نظر دلالت و مفهوم حديث نيز مقصود آن اين است كه هر كس نسبت به مال خود تسلط كامل دارد و كسي نمي­تواند او را بدون مجوز شرعي از تصرفات در آن مال، منع كند پس اصل بر جواز تصرف در مال بوسيله مالك است مگر اينكه به موجب دليل شرعي خلاف آن ثابت شود. با توجه به توضيح فوق، تسلط بر مال خود تسلط مطلق نيست بلكه مواردي خارج از موضوع بحث است مثل اين كه شارع اموري را حرام كرده است مثل خون، خوك، شراب و . . . كه خريد و فروش آن جايز نيست چون نجس مي­باشند. و يا تحصيل مال از راه معاونت بر ظلم، رشوه و قمار جايز نيست و نيز خود معامله شرائطي دارد مثل بلوغ، عقل و اختيار كه نمي­شود با هر كسي معامله كرد و نيز نمي­شود در تصرف مال خود موجب ضرر به ديگران شد و هم چنين مواردي از قبيل اسراف و تبذير را شامل نمي­شود. و اين موارد جز محدوديتها و شرطهاي تسلط انسان بر مالش است كه در غير اين موارد تصرف در اموال خود جايز است [1] . پي نوشت: 1) القوائد الفقيه ج2 مكارم شيرازي قوائد فقه ج2 محقق داماد
مفسران در تفسیر کلمه انسان و عجل درآیه مورد سوال(۱) دیدگاه های گوناگونى دارند ولى پیدا است که منظور از انسان در اینجا نوع انسان است و منظور از عجل شتاب و شتابزدگى است، همانگونه که آیات بعد نیز شاهد گویاى این مطلب است، و در جاى دیگر قرآن مى خوانیم: « وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا: انسان، عجول است»، (اسراء- ۱۱). در حقیقت تعبیر خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ یک نوع تاکید است، یعنى آن چنان انسان عجول است که گویى از عجله آفریده شده، و تار و پود وجودش از آن تشکیل یافته! و به راستى بسیارى از مردم عادى چنینند هم در خیر عجولند و هم در شرّ، حتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده کفر و گناه شوید، عذاب الهى دامنتان را مى گیرد مى گویند پس چرا این عذاب زودتر نمى آید؟! و در پایان آیه اضافه مى کند: عجله نکنید من آیات خود را به زودى به شما نشان مى دهم (سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ). تعبیر آیاتى در اینجا ممکن است اشاره به آیات و نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهایى باشد که پیامبر (ص) مخالفان را با آن تهدید مى کرد و آنها مى گفتند: پس چه شد این بلاهایى که ما را با آن مى ترسانى. قرآن مى گوید عجله نکنید، چیزى نمى گذرد که دامانتان را خواهد گرفت. و نیز ممکن است اشاره به معجزاتى که دلیل بر صدق پیامبر اسلام (ص) است بوده باشد یعنى اگر کمى صبر کنید: معجزات کافى به شما ارائه داده خواهد شد. این دو تفسیر منافاتى با هم ندارند، زیرا مشرکان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند هم هر دو را به آنها ارائه داد، هر چند تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد و با آیات بعد متناسبتر است. نکته : با توجه به آیات فوق این سؤال پیش مى آید که اگر انسان طبیعتا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى کند و مى گوید: فَلا تَسْتَعْجِلُونِ آیا این دو با هم متضاد نیست. در پاسخ مى گوئیم با توجه به اصل اختیار و آزادى اراده انسان و قابل تغییر بودن صفات و روحیات و ویژگیهاى اخلاقى، هیچگونه تضادى در کار نیست، چرا که با تربیت و تزکیه نفس مى توان این حالت را دگرگون ساخت(۲). ۱- « خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ ؛ (آرى) انسان از عجله آفریده شده، ولى عجله نکنید من آیات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم». ۲- ر. ک: تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۰۶ - ۴۱۱.
بسم الله الرحمن الرحیم اتفاقا این آیه شریفه وآیه بعدی در مقام توبیخ و سرزنش عرب ها است که چرا ایمان نمی آورید نه دیگران ! معنی آیه همراه با آیه قبل وبعد چنین است : أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ «۱۹۷» آيااين كه علماى بنى‌اسرائيل از آن (قرآن) اطلاع دارند، براى آنان (مشركان عرب) نشانه‌اى (بر صحّت آن) نيست؟ وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‌ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ «۱۹۸» (بر فرض) اگر ما قرآن را بر بعضى غير عرب‌ها نازل مى‌كرديم. فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ «۱۹۹» پس او آن را برايشان مى‌خواند، عرب‌ها به آن ايمان نمى‌آوردند. امام صادق عليه السلام در تفسیر آیه چنین فرموده : ارزش و فضيلت غير عرب اين است كه آنان به سوى قرآنى كه به زبان عربى است گرايش پيدا كردند، ولى اگر قرآن به زبان غير عربى بود، بعضى عرب‌ها ايمان نمى‌آوردند. (۱). تفسير كنزالدقائق. با این توصیف این اشکال بی وجه است و دلیل بر اختصاص قرآن به عربها نیست و سخنی از ایمان نیاوردن ویا مخاطب نبودن قرآن به غیر عرب ،در بین نیست!
سوره نحل: این سوره در مکه نازل شده است و۱۲۸ آیه دارد.چهل آیه اول آن به انواع نعمت ها از جمله نعمت آسمانی و زمینی که قوام زندگی انسان بر آنها مترتب است،اشاره دارد.در بخش دیگر ، گمان و خیالات مشرکان را مطرح وپاسخ آنها را در باره چگونگی جزا داده است. سوره اسرا: این سوره در مکه نازل شده و۱۱۱ آیه دارد . اصول آیات این سوره در باره توحید و نداشتن هیچگونه شریک برای خداوند است. ابتدای سوره به معراج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، حرکت حضرت از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی و در ادامه به عوامل عزت و سقوط بنی اسرائیل اختصاص دارد.در بخش دیگری از آیات این سوره به یکی بودن سنت های الهی در باره امت های گذشته و امت اسلام پرداخته شده است یعنی با اطاعت از فرامین الهی عزتمند وبا عصیان، عقوبت و سقوط در انتظار آنها است. سوره کهف : این سوره که در مکه نازل شده ۱۱۰ آیه دارد .مضمون این سوره دعوت به اعتقاد حق و عمل صالح همراه با هشدار و بشارت است.در سوره سه قصه اصحاب کهف، قصه موسی و جوان همراهش در مسیر مجمع البحرین و قصه ذوالقرنین مطرح شده است، از یک طرف شریک برای خدا نفی واز طرف دیگر تشویق به تقوی الهی شده است. سوره مریم: این سوره در مکه نازل شده و ۹۸ آیه دارد. هدف سوره بشارت و هشدار است ودر بیان علت نزول سوره به قصه زکریا،مریم و عیسی، ابراهیم ،اسحاق، یعقوب، موسی و هارون، اسماعیل وادریس و نعمت هایی که به آنها داده شده از جمله نعمت نبوت،صدق و اخلاص،اشاره گردیده است. یکی دیگر نکاتی که در سوره به آن اشاره شده است تقسیم مردم به سه دسته است ؛الف)کسانی که به آنها نعمت نبوت داده شده است. ب)اهل هدایت. ج)گروه مکر و حیله. سوره طه: این سوره که در مکه نازل شده ۱۳۵ آیه دارد.غرض سوره تذکر از طریق هشدار است ولذا می بینیم که آیات هشدار وترس در این سوره از آیات بشارت بیشتر است.این سوره حاوی قصه هایی است که از سرنوشت هولناک به هلاکت رسیدن انسانهای طغیانگر و دروغگو، خبر میدهد،در بخشی دیگر از آیات این سوره به دلائل عقلی بر توحید و لزوم پاسخ مثبت به دعوت حق اشاره شده است. پایان سوره به حالت ترس و وحشت از وقت بر انگیختن شدن و توقف در آن و بد حالی مجرمان و ظالمان اختصاص دارد. سوره انبیاء: این سوره که در مکه نازل شده ۱۱۲ایه دارد. سخن در این سوره حول نبوت و مسائل توحید و معاد است .شروع سوره به نزدیکی قیامت و حساب و غفلت مردم از آن وبی توجهی آنها از دعوت حق است ودر ادامه به مسخره کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نیز متهم ساختن شخص پیامبر به سحر،دروغ و شعر گوئی اشاره دارد.در بخشی دیگر از آیات به قصه گروهی از انبیاء از جمله موسی،هارون،ابراهیم، اسحاق، یعقوب، لوط،نوح،داود،سلیمان، ایوب،اسماعیل، ادریس،ذوالکفل،ذو النون،زکریا،یحیی و عیسی علیهم السلام پرداخته شده است. در پایان به ذکر حال روز قیامت و مجرمان و متقین اشاره دارد. سوره حج: این سوره در شهر مدینه نازل شده و ۷۸ آیه دارد. سوره بصورت آشکاری مشرکین را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار می‌دهد، همانطوریکه مومنین را به نماز ، حج ،کار نیک و جهاد خطاب می کند.در این سوره اصول دین بطور مفصل بیان شده که همه حتی مشرکین نیز می توانند بهره ببرند. سوره مومنون: سوره ۱۱۲ آیه دارد ودر مکه نازل شده است. دعوت به ایمان به خدا و روز قیامت از خصوصیات این سوره است. همچنین در این سوره صفات مومنان از جمله صفات عبودیت و پرستش را بر می‌شمارد کما اینکه به صفات اخلاق زشت کافران اشاره دارد.در بخشی دیگر از آیات به عذاب آخرت کافران زمان نوح تا عیسی علیه السلام پرداخته شده است.
سوره یوسف: این سوره که ۱۱۱ آیه دارد ، در مکه نازل شده است. غرض این سوره بیان ولایت و سرپرستی خداوند بر بنده مومنی است که ایمانش خالص و قلبش مملو از محبت اوست ،می باشد و هیچکس را ولی خودش بجای خدا قرار نمی دهد.این سوره توضیح می دهد که چگونه خداوند این بنده مخلص را(یوسف ) با وجود همه ی حوادث سخت و هولناک ،حمایت می کند و او را عزیز و محبوب در نگاه مردم می کند. سوره رعد: این سوره در مکه نازل شده و۴۳ آیه دارد.هدف این سوره اثبات این قیقت است که قرآن نشانه رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و این کتاب از هر گونه حرف و سخن باطل مبرا است ونشانه حقانیت رسالت پیامبر ص نیز اخبار انبیاء گذشته است که منکران، اخبار صحیح را با حرفها ی ناصحیح تکذیب کردند. سوره ابراهیم این سوره در مکه نازل شده و ۵۲ آیه دارد. این سوره به توصیف قرآن بعنوان مهمترین سند رسالت پیامبر پرداخته است.این سوره بیان می کند که قرآن بهترین وسیله برای خروج از ظلمات جهل به نور هدایت است راهی که قرآن نشان می دهد شکست ندارد و با عمل به آنچه دعوت می کند سعادت مندی حتمی است. سوره حجر: این سوره که در مکه نازل شده و۹۹ آیه دارد بیان می‌کند که چگونه کفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مسخره و حتی او را دیوانه خطاب می کردند.خداوند ضمن دلداری به پیامبر، او را به صبر و پایداری و گذشت از گناه کافران دعوت می کرد و از او میخواهد که هشدار و بشارت را ادامه دهد.
سوره انعام: این سوره در مکه نازل شده و۱۶۵ آیه دارد و در بر دارنده اثبات ربوبیت فراگیر خداوند است و بیان این نکته که شروع و پایان همه چیز اوست ونیز با توجه به نکته فوق هدف از ارسال رسولان ،هدایت بندگان به دین حق است .اکثر آیات این سوره مشتمل بر استدلال بر علیه مشرکان و اثبات توحید و معاد و نبوت است،ضمنا بصورت کلی به وظایف شرعی ومحرمات اشاره میشود. سوره اعراف: این سوره در مکه نازل شده و ۲۰۶ آیه دارد. غرض از نزول سوره هشدار به عموم مردم از طریق برهان،موعظه و عبرت است .در این سوره قصه آدم، ابلیس و قصه های نوح،هود،صالح،لوط، شعیب موسی علیه السلام مطرح میشود ونیز لزوم ایمان به مبدا(خداوند)،معاد بیان می گردد. توصیف میزان ،ساعت قیامت،و توصیف یاد کنندگان از خداوند. عرش،اسامی خداوند و برخی از واجبات و محرمات بخشی دیگر از آیات است. سوره انفال: مضمون این سوره نشان می دهد که در مدینه وبعد از جنگ بدر نازل شده است و۷۵ آیه دارد و شامل نقل اخبار جنگ بدر وبرخی از مسائل مرتبط با جهاد ، غنائم جنگی و انفال عمومی ونیز مسئله هجرت و لزوم برادری بین مومنین است. سوره توبه یا برائت: بین مفسرین اختلاف است که آیا این سوره مستقل است یا جزئی از سوره انفال می باشد،فن تفسیری می گوید که باید این سوره جزئی از سوره انفال باشد .بهر حال در این سوره حکم به برائت از مشرکین و اعلام جنگ با آنها ونیز جنگ با اهل کتاب(یهود و نصاری )و منافقین و کفار، شده است. سوره یونس: از ظاهر آیات بر می آید که در مکه و اوائل بعثت نازل شده است و ۱۰۹ آیه دارد. غرض سوره بیان اثبات توحید از طریق هشدار و بشارت است. در آیات آن نظر مشرکین را که مدعی سحر بودن قرآن داشته اند،بشدت رد میشود و ضمن اینکه اثبات می کند قرآن کتاب آسمانی است نه سحر و جادو به مسئله توحید ، وحدانیت،علم و، قدرت خالقیت خداوند و نیز ثواب و عقاب می کند. در برخی آیات به اذعان عقل به حقانیت مسائل مورد بحث ، اشاره میشود.
سوره آل عمران: این سوره که در شهر مدینه نازل شده، دویست آیه دارد.هدف سوره عبارت است از دعوت مومنین به وحدت کلمه در باره دین ،صبر و ثبات قدم ونیز حمایت از دین و دقت در مواجهه با دشمنان اسلام مثل یهود و نصاری و مشرکین که بشدت در صدد محو اسلام بودند. سوره نساء: این سوره در مدینه نازل شده وصد و هفتاد و شش آیه دارد. در این سوره به احکام ازدواج،تعدد همسران، و محرمات ازدواج ،احکام ارث،نماز،جهاد، شهادت در دعاوی ،معاملات و شرح حال یهودیان ومسیحیان ،اشاره شده است. سوره مائده: این سوره در مدینه نازل شده و صد و بیست آیه دارد. هدف کلی این سوره با توجه به آیات آغازین وانتهایی ونیز سایر آیات، دعوت به وفای عهد و حفظ پیمان نامه ها و هشدار از شکستن آنها و نیز اشاره به رحمانیت خداوند است، در بخشی دیگر از آیات موضوع قصاص و حدود نیز از مفاد سوره است.
بسم الله الرحمن الرحیم ۱-سوره حمد: این سوره در بر دارنده همه ی معارف قرآنی بصورت مختصر است ‌که شامل توحید،نبوت ،معاد و هدایت می‌باشد. بخش اول سوره از زبان خداوند و بخش دوم از زبان بنده نقل شده است. ۲- سوره بقره: در این سوره اشاره شده به اینکه سزاوار است بندگان به آنچه به پیامبران نازل شده (وحی) ایمان بیاورند و بین آنها در اصل نبوت فرق گذاشته گذارند ،آنگاه اشاره به کافرین و منافقین و شاخصه های آنها گردیده و برخی آیات نیز سرزنش یهود و نصاری به جرم بدعت در دین را مطرح کرده است ، در پایان سوره نیز به مسائل مرتبط با قبله،حج، ارث،روزه موضوعات دیگر پرداخته شده است
كلمه (اصطناع ) افتعال از (صنع ) و به معناى احسان است - به طورى كه گفته اند - وقتى گفته مى شود (صنع فلانا - فلانى را صنع كرد) معنايش اين است كه به او احسان نمود، و چون گفته شود (اصطنع فلانا) معنايش اين مى شود كه احسان خود را درباره فلانى تحقق داد و تثبيت كرد و از قفال نقل شده كه گفته : وقتى گفته مى شود (فلانى فلان را اصطناع كرد) معنايش اين است كه آنقدر به وى احسان كرد كه وى را به او نسبت مى دهند، و مى گويند: اين صنيع فلانى است و اين نمك پرورده او است. در نتیجه برگشت معناى اصطناع موسى به اين است كه خداى تعالى او را براى خود اختصاص داد، و آن وقت موقعيت كلمه (لنفسى ) كاملا روشن مى شود، و اما از نظر ساختار کلام مناسب تر آن است كه بگوييم (اصطناع ) متضمن معناى اخلاص است، و به هر حال معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم، و همه نعمتهايى كه در اختيار تو است همه اينها از من و احسان من است، و در آن غير من كسى شركت ندارد، پس تو خالص براى منى، آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه (و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا). روشن مى شود. از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد از اصطناع، اختيار است، و معناى اختيار خدا موسى را براى خود اين است كه او را حجت ميان خود و خلق خود قرار دهد، به طورى كه كلام او و دعوتش كلام و دعوت وى باشد، و نيز گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از كلمه (لنفسى ) براى وحى و رسالت من است، و نيز گفتار ديگران كه گفته اند: يعنى (براى محبتم ) هيچ يك درست نيست، چون به دون دليل مقيد كردن است. و نيز روشن مى شود كه اصطناع و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، از بزرگترين نعمتهاى او بوده است و ممكن هم هست جمله (و اصطنعتك لنفسى )، عطف تفسيرى بر جمله (جئت على قدر) باشد . علامه طباطبایی، المیزان .(سوره طه آیه ۴۱.)
در کتاب احتجاج از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: خداى تعالى قومى را كه از ترس طاعون از خانه هاى خود و از وطن مانوس خود بيرون شدند، و فرار كردند همه آنها را كه عددى بى شمار داشتند بميراند، مدتى طولانى از اين ماجرا گذشت ، حتى استخوانشان پوسيد، و بند بند استخوانها از هم جدا شد، و خاك شدند، آنگاه خداى تعالى پيامبرى را به نام حزقيل مبعوث كرد و آن جناب در وقتى كه خدا هم مى خواست خلق خويش را زنده ببيند دعا كرد، و بدنهاى متلاشى شده آنان جمع شده جانها به بدنها برگشت ، و برخاستند به همان هياءتى كه مرده بودند، يعنى حتى يك نفر از ايشان كم نشده بود، پس از آن مدتى طولانى زندگى كردند. اين معنا را كلينى و عياشى به نحو گسترده ترى روايت كرده اند و در آخر روايتشان آمده كه درباره همين قوم بود كه آيه شريفه : (الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم ...) نازل شد.(1) (۱)المیزان ،محمد حسین طباطبایی، سوره بقره آیه ۲۴۳
بسم الله الرحمن الرحیم مـراد از ايـنـكـه گـفـتند: (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كـردى ) - بـه طـورى كـه بـعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنـده كـردن در بـرزخ اسـت و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است. پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مـى كند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه (اماته ) و (احياء) نمى شود. در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ، سوم در قـيامت، و كفار در اين كلام خود متعرض ‍ حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مى بايستى گفته بـاشـنـد: (و اءحـيـيـتنا ثلاثا و ما را سه زندگى دادى ) با اينكه زندگى دنيا هم احيا بـود، بـراى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده. و عـلتـش ايـن اسـت كـه: مـرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گـشـتـه، و آن عبارت است از احياى در برزخ، و احياى در قيامت. و اما زندگى دنيا هر چند كـه آن هـم احـيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست، به شهادت اينكه كفار تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به معاد در شك و ترديد بودند. بـا ايـن بيان فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده روشن مى گردد كه اگر مراد از دو احيا، احيا در برزخ و احياى در قيامت باشد بايد مى گفتند: (امتنا اثنتين و احييتنا ثلاثا) چون منظور شمردن مرگها و زندگيهايى است كه بر آنان گذشته، و آن عبارت است از دو اماته و سه احياء. وجـه فـسادش همان است كه گفتيم: منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احياءهايى كه بر آنـان گـذشـتـه، نـبـوده، بـلكـه آن امـاتـه و احـيـايـى مـنـظـور بـوده كـه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته، و احياى در دنيا چنين دخالتى نداشته. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (اماته اولى ) حالت نطفگى انسان است، آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده و مراد از (احياء اولى ) حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كـالبـد اسـت. و مـراد از (امـاتـه دوم ) امـاتـه در دنـيـا و قـبـض روح است، و مراد از (احياى دوم ) احياء براى روز قيامت و حساب است ، و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه (كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) در مقام بيان آن است. گـويـنـدگـان ايـن توجيه و تفسير وقتى احساس كردند كه كلمه اماته بر حالت نطفگى آدمـى، يـعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن، صدق نمى كند، چون اماته وقتى صادق اسـت كـه قـبـلا حـيـاتـى بـاشـد، لذا در مـقـام رفـع و رجـوع ايـن اشـكـال بـرآمـده انـد و بـه نـيـرنـگـهـاى عـجـيـب و غـريـب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان كسى بخواهد به آنها واقف شود، بايد به تفسير كشاف و شرح هاى آن مراجعه كند. عـلاوه بـر ايـن خـوانـنـده عزيز متوجه شد كه نام بردن اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گـذشـتـه، هـمـه و هـمـه بـراى اشـاره بـه اسباب حصول يقين ايشان به مساله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد. بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: حيات اولى، زندگى دنيا و دومى، زنده شدن در قبر است. و مـوت اولى مـرگ در دنـيـا و مـوت دومـى مـردن در قـبـر اسـت. و آيـه شـريفه اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست. اشـكـالى كـه بـر اين تفسير و توجيه وارد است، اين است كه گفتيم: زندگى دنيا اصلا مـورد نـظـر نـيـست، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قيامت كه در حصول يقين كمال تاثير را دارد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از (احـيـاء)، احـيـاى در بـعـث و احـيـاى قـبل از بعث است، و احياى بعث هم دو قسم است: يكى احياى در قبر و يكى هم در خود قيامت، چـيـزى كـه هـسـت آيـه شـريـفـه مـتـعـرض ايـن تـقـسـيـم نـشـده، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتيجه شامل سه قسم احياء و دو اماته مى گردد. اشـكـالى كـه بـر ايـن تـفسير وارد است همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، عـلاوه بـر اشـكـالى كـه ديـگـران بـر آن كرده اند و آن اين است كه نام بردن اماته دومى يعنى اماته در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى. بعضى ديگر گفته اند: مراد احياى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احياى آنـهـا در دنـيـا، و سـپـس امـاتـه آنـهـا در دنـيـا و در آخـر ا حـيـاى آنـهـا در بـعـث اسـت. اشكال اين توجيه هم همان اشكالهاى سابق است. بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه (احياء) و (اماته ) به منظور تأكيد اسـت، هـمـچنان كه در آيه (ثم ارجع البصر كرتين ) منظور تأكيد است، و گرنه معناى آيه اين است كه: خدايا تو ما را ميراندى، ميراندنى بعد از ميراندن، و احياء كردى احيايى بعد از احياء. مـفـسـريـن بـر ايـن تـوجـيه اشكال كرده اند كه: اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمه (امـاتـه ) و (احـيـاء) را تـثـنيه آورده باشد و گفته باشد: (اءمتنا أ ماتتين و احييتنا احيائين ) و يا (كرتين )، ولى اينطور نگفته، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته: (امـتـنـا اثـنـتـيـن دو بـار مـيـرانـدى ) و بـا ايـن حـال ديـگـر جـايـى بـراى احتمال تأكيد نيست، نظير جمله (الهين اثنين دو خدا) (فـهـل الى خـروج مـن سـبـيـل ) - ايـن جـمله دعا و درخواست است، به صورت استفهام و پـرسـش. و اگـر دو كـلمـه (خروج ) را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا اسـت كـه مـى خـواهـيـم مـا از دوزخ خـارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضـى هـسـتـيم، و اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى، اما هيچ راهى به سـوى خـروج نـدارنـد، چـون روز قـيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شـود و تمامى سببها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد. المیزان،طباطبایی ،محمد حسین ،سوره غافر، آیه 11
بسم الله الرحمن الرحیم وفای به عهد و پیمان، که یکی از فرایض اخلاقی و از جمله آداب معاشرت و حسن سلوک با مردم به شمار می‌رود، باید همیشه مورد توجه باشد. در قرآن مجید و روایات اسلامی به این امر فوق‌العاده اهمیت داده شده است به آیات ذیل توجه کنید: «وَ الَّذِینَ هُمْ لِاَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ مؤمنان آنها هستند که امانت‌ها و عهد خود را مراعات می‌کنند.»(مومنون آیه8) «... الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ اِذا عاهَدُوا...؛ ) ... نیکوکاران کسانی هستند که به عهد خود (هنگامی که عهد بستند) وفا می‌کنند....»(بقره آیه ۱۷۷ «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ اِسْماعِیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا در کتاب آسمانی خود از اسماعیل یاد کن که او در وعده‌هایش صادق، و رسول و پیامبر بزرگی بود.»(مریم آیه54 ) «... اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً؛ )... به عهد (خود) وفا کنید که از عهد سؤال می‌شود.»(اسراء آیه ۳۴ در روایات نیز به وفای به عهد و پیمان توصیه زیادی شده است که توجه شما را به پاره‌ای از آن روایات جلب می‌کنیم: رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیف اذا وعد؛ ) آن کس که به خدا و روز جزا ایمان دارد باید به وعده خود وفا کند.»(اصول کافی جلد ۲ ص۳۶۴ حضرت علی (علیه‌السّلام) فرمود: «ان الوفاء بالعهد من علامات اهل الدین؛ وفای به عهد از نشانه‌های مردم متدیّن است.»(سفینة البحار، ج۲، ص۶۷۵.) در حدیث دیگری رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «لا دین لمن لا عهد له؛ کسی که پای‌بند به پیمان خود نباشد دین ندارد.» (بحارالانوار، ج۸۴، ص۲۵۲.) همان‌گونه که از آیات و روایات استفاده می‌شود مسئله وفای به عهد از مسائل مهم و اساسی به شمار می‌رود که در دین مقدس اسلام مورد کمال عنایت قرار گرفته است، زیرا اگر بنا باشد به این مسئله اساسی توجه نشود زندگی مردم متلاشی خواهد شد و در اثر بی‌نظمی و هرج و مرج مردم از یکدیگر سلب اعتماد خواهند کرد و در نتیجه زیربنای روابط اجتماعی سست می‌شود. از این رو اسلام آنقدر به وفای به عهد اهمیت می‌دهد که حتی در مورد دشمن و کسی که از نظر عقیده و مسلک و هدف با انسان توافق ندارد وفای به عهد و پیمان را لازم می‌شمرد. امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: «ثلاثٌ لم یجعل الله عزوجل لاحد فیهن رخصة: اداء الامانة الی البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و بر الوالدین برین کانا اوفاجرین؛ سه چیز است که خداوند به هیچ کس اجازه تخلّف از آن را نداده است: ادای امانت در مورد هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و وفای به عهد درباره هر کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار. ( اصول کافی، ج۲، ص۱۶۲، حدیث ۱۵.)