1403-آذر-01
2020 Jan 23
حضرت زینب (س) :

قالَتْ (علیها السلام): مَنْ اصْعَدَ إلیَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ. حضرت زینب (س): هرکس عبادات و کار‌های خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید

24-November-21
1403-آذر-01

پرسش و پاسخ

فلسفه و کلام اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم ما انسان‌ها نسبت به اطراف خود و همچنین نسبت به خودمان، آگاهی داریم. ذهن ما پر از صحبت‌های درونی و سوال‌هایی است در مورد این که چه کسی هستیم و هدفمان در جهان هستی چیست؟ تا آنجا که تاکنون می‌دانیم، ما تنها موجوداتی هستیم که این نوع آگاهی فعال را داریم. اما هیچوقت نفهمیدیم این آگاهی از کجا آمده و چگونه شکل گرفته است؟ مغز ما رایانه‌های مرکزی بدن ما است که عملکردهای بیولوژیکی را کنترل می‌کند و به ما کمک می‌کند تا در تمام شرایط زندگی، فکر کنیم. اسکن‌های مغزی نشان می‌دهند که مغز ما واقعا چقدر فعال است و ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی ما مانند یک شبکه دیجیتال فشرده و پیچیده در حال فعالیت هستند. اما مغز با ذهن فرق دارد. فعالیت الکتریکی توضیح نمی‌دهد که چگونه یک ماده فیزیکی مثل مغز می‌تواند شرایط غیر فیزیکی مانند آگاهی را در ذهن ما ایجاد کند. ادیان، آگاهی را به‌عنوان هدیه‌ای از جانب خداوند توضیح داده‌اند که در بدن ما تعبیه شده است تا ما را در این جهان راهنمایی کند. برخی دانشمندان به سراغ ریشه‌های بیولوژیکی رفته‌اند و آنها آگاهی را مجموعه‌ای از فرایندهای بیولوژیکی می‌دانند که به سمت تفکر پیچیده‌تر ساخته می‌شود تا در نهایت به خودآگاهی منجر شود. همچنین همه ما می‌دانیم که حیوانات، مثلا سگ‌ها، هوشیاری و آگاهی دارند، اما سطح آگاهی آنها پایین‌تر، یا متفاوت از انسان‌ها است. ملاصدرا فیلسوف شهیر، آگاهی (علم) را به نفس (روح)نسبت می دهد و بر این اساس ویژگی های مربوط به آگاهی را تبیین می کند و تمام اقسام آگاهی را به امری فراتر از ماده نسبت می دهد. از این رو از دیدگاه وی نمی توان آگاهی را به ماده (فیزیک)تقلیل داد. این در حالی است که نظریات فیزیکالیستی مانند نظریه ی پیوند گرایی، آگاهی را به ماده نسبت می دهند. طبق نظر پیوند گرایان می توان آگاهی را با استفاده از شبکه های عصبی مصنوعی تبیین کرد. اما این نظریه بر خلاف ادعای خود ناتوان از تبیین اقسام و ویژگی های آگاهی است. در این نظریه دلیلی که باعث می شود آگاهی را به شبکه های عصبی نسبت دهند این است که آگاهی را مساوی با پردازش اطلاعات می دادند. در حالی که طبق نظر ملاصدرا آگاهی (درک اطلاعات) معمولاً همراه با پردازش اطلاعات هست، اما پردازش اطلاعات بدون آگاهی نیز امکان پذیر است. از این رو مطابق دیدگاه ملاصدرا نمی توان رابطه آگاهی و پردازش اطلاعات، را تساوی دانست.* *جهت آگاهی بیشتر به رساله تصور و تصدیق ملا صدرا با ترجمه دکتر مهدی حائری تحت عنوان آگاهی و گواهی مراجعه شود.

سلام علیکم استاد در صورت امکان نظرتون را در مورد تحلیل فلسفی زیر بفرمایید,آیا آن را متقن میدونید؟ ورودی متفاوت به فلسفه اسلامی بدون پرداختن به اصالت وجود(به اختصار) آنچه در خارج است عین خارجیت است و ذهن هرگز به کنه و واقعیت و ذات آن راه ندارد و آن را درک نمی کند و آنچه از آن درک می کند تصویری است حاکی از دارایی ها و نادارایی ها و خواص و حدود آنها که در قالب مفاهیم ماهوی رخ می نمایند.پس کنه حقیقت واقعیات خارجی چیزی است که عین خارجیت و عینیت و طاردیت عدم است و آن یک حقیقت واحد است چرا که این خواص و جهات فقط از یک حقیقت بر می آید و ثانی آن حقیقت(یا نقیض ذاتی آن و چیزی که به تمام ذات با آن متباین باشد) عدم و پوچی است.به عبارت دیگر اگر دو حقیقت دارای کنه و ذوات متباین باشند محال است کنه ذات هر دو طاردیت و ضدیت با عدم باشد پس هر دو دارای اشتراک ذاتی هستند و محال است متباین باشند , اگر دو چیز هیچ گونه اشتراک ذاتی نداشته باشند چگونه ممکن است دارای اثر عینی یکسان از همان جهت که اختلاف دارند , باشند؟ پس درکنه تمام واقعیات خارجی یک حقیقت ساری و جاری است و باعث شده از حیطه عدم خارج شوند که به آن حقیقت , وجود می گوییم.حقیقتی که ذاتا عین بودن و عین کمال و شدت است و ذاتا مخالف نیستی و نقص و ضعف و محدودیت است چرا که غیر از حقیقت وجود چیزی نیست که موثر در آن باشد و یا وجود به آن مناط باشد و یا وجود را محدود کند و واضح است که خود حقیقت وجود هم باعث عروض ضد خود(نیستی و نقصان و ضعف) بر خود نمی شود , پس حقیقت وجود ذاتا متصف به وجوب و لاحدی و یگانگی است و با تحلیل نظام علی معلولی و حقیقت رابطه علت و معلول مشخص میشود این نیستی و نقص و محدودیت به واسطه معلولیت بر آن عارض می شود.

بسم الله الرحمن الرحیم مسئله مورد پرسش ،یکی از موضوعات مورد مناقشه در بین فیلسوفان مسلمان است که آیا اصالت با هستی (وجود) و یا چیستی(ماهیت) است!؟ و اینکه تعریف هر یک آن دو چیست و آیا می توان اصالت را به هر دو داد و یا اینکه هر دو اعتباری اند و یا اصالت با یکی است و دیگری اعتباری! بطور خلاصه بیان می‌شود: بر اساس اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، واقعیت و هویات خارجی از سنخ وجود هستند، نه از سنخ ماهیت. از نگاه حکمای قبل از صدرالمتالهین، ماهیت که دارای خارجیت است جای خود را به وجود و هستی می دهد و خود به اعتباریت تنزل می یابد. اما در این مساله، تفاسیر مختلفی از مفهوم «اصالت» و مفهوم «اعتباریت» وجود دارد که خود تاثیر خاصی در نوع نگاه به حقایق خارجی می گذارد. آیت‌الله شهید مطهری در این باره می نویسد :(۱) دو برهان بر اصالت وجود اقامه شده است ، و هر یک‌ از این دو برهان مبتنی بر یکی از مسائل فلسفی است. الف - هر خیر و کمالی به وجود بر می‌گردد و هر شر و نقصانی به عدم ، و اگر وجود امر اعتباری می‌بود و اصالت نمی‌داشت ممکن نبود که منبع و منشأ همه خیرات و کمالات باشد . توضیح : در الهیات بالمعنی الاخص و همچنین در مباحث غایات از امور عامه بحثی هست درباره ماهیت شر و منشأ آن : حکما آنجا به اثبات‌ رسانیده‌اند که ماهیت شر از سنخ عدم است و همه شرور به اعدام بر می‌گردند ، همچنانکه همه خیرات و کمالات به وجود بر می‌گردند ، یعنی خیر و کمال از شئون و صفات وجود است ، و ثابت کرده‌اند که ماهیت در ذات خود ، قطع‌ نظر از وجود و عدم ، نه متصف به خیریت و کمال می‌شود و نه به شرکت و نقصان ، و این خود دلیل بر اصالت وجود است ، زیرا امر اعتباری که از واقعیت حقیقی بیگانه است ، ممکن نیست منبع و منشأ و ملاک خیرات و کمالات باشد که از حقایقند . و اما انکار حقیقی بودن خیرات و کمالات‌ چیزی است که طرفدار اصالت ماهیت نیز به آن تسلیم نمی‌شود و بعلاوه خلاف‌ بدیهی است . ب - دلیل دوم اینست که اگر وجود ، اعتباری و ماهیت اصیل باشد لازم‌ می‌آید فرقی میان وجود خارجی و وجود ذهنی نباشد و حال آنکه بالضروره میان‌ این دو فرق است و هر کدام آثار مخصوص به خود دارد . ________________ (۱) شرح منظومه جلد ۱ ، صفحه ۳۸.
بسم الله الرحمن الرحیم انسان موضوعی است که می توان او را از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار داد و به اصطلاح موجود چند بعدی است گاهی از جنبه فردی گاه اجتماعی گاه اخلاقی و یا عرفانی گاه از منظر زیبایی‌شناسی و هنر گاه از حیث روان شناختی و روانکاوی گاه اجتماعی و سیاست ورزی و گاهی فلسفی و دینی ،مورد مطالعه قرار می گیرد. روشن است سیر مطالعاتی انسان از منظر های فوق الذکر و نتایج حاصل از آنها، هیچ منافاتی با هم ندارند. اما انسان‌شناسی تمدنی به معنی شناخت و تحلیل انسان و کنش‌های انسانی در جهان تمدنی، مسأله‌ای اساسی در فلسفه نظری تمدن است. در انسان‌شناسی تمدنی در حوزه معرفتی فلسفه نظری تمدن به سطحی از انسان‌شناسی پرداخته می‌شود که کنش‌های انسانی در جهان تمدنی را مورد تحلیل فلسفی قرار می‌دهد. بر اساس آموزه‌های قرآنی، اساس تحولات و تغییرات اجتماعی هدف‌دار در جوامع بشری، شالوده روانی و درونی انسان است. ازاین‌رو، انسان را می‌توان عامل اصلی و تعیین‌کننده در پیدایش و سقوط تمدن‌‌ها به شمار آورد. خواست و اراده انسان‌ها مبنای همه تحولات فردی و اجتماعی است. محتوای درونی انسان واجد دو عنصر اصلی اندیشه و اراده است، که با درهم‌آمیختن آنها، اهداف انسان در جهان خارج تحقق می‌یابد؛ ازاین‌رو، هرگونه تغییر و تحولی در ساختارهای سیاسی و اجتماعی، تابع تغییر در اساس روانی و باطنی انسان است.
بسم الله الرحمن الرحیم يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ(یوسف آیه ۸۷) ترجمه: اي پسرانم (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خداوند مأ يوس نشويد، حق اين است كه جز گروه كافران از رحمت خداوندي مأ يوس نمي شوند. قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر آیه ۵۳) بگو اى بندگانم كه زياده بر خويشتن ستم روا داشته‏ايد، از رحمت الهى نوميد مباشيد، چرا كه خداوند همه گناهان را مى‏بخشد، كه او آمرزگار مهربان است‏. قبل از پاسخ کوتاه به کیفیت سلوک و تربیت نفس و روح به استحضار شما می رسانم همیشه راه خداوند باز است و هیچگاه برای وصل به حق از طرف خداوند مانعی نیست و بر اساس آنچه که از قرآن بر می آید یاس و ناامیدی برای انسان بی معنی و خداوند از ناامیدی بشدت منع کرده است،آیات بالا گواه بر ادعا است .پس راه همیشه باز است ولی نباید با عقب انداختن توبه و بازگشت از خود سلب توفیق کرد. که استمرار گناه و عقب انداختن توبه خود از گناهان کبیره است. اما بهترین روش برای سلوک و تربیت باطن،انجام واجبات و ترک محرمات است .برخی بر این باورند که مراحل سه گانه؛ ۱. تخليه؛ ۲. تحليه؛ ۳. تجليه. روش تجربه شده برای تزکیه روح وقلب است. هر چند نباید در این مسیر دچار افراط و تفریط شد که هر دو انسان را خسته میکند. بطور خلاصه مسیر سه گانه را که برخی بزرگان مثل حاج ملا هادی سبزواری ره پیشنهاد می کند چنین است: ۱- تخليه تخليه، يعنى پاك سازى باطن و روان از رذايل اخلاق که از وظايف بسيار مشكل و سنگين سالكان راه حق است، پاك سازى باطن و تصفيه روان از صفات رذايل و تطهير نفس از پليدیدیها و ناپاكی ها قدم اول است. سالك بايد باطنش را از آلودگى صفاتى همچون حسد، كينه، تكبّر، عداوت، سوءظن و امثال آن صاف كند. ۲- تحلیه یا آراستن نفس و روح به فضايل اخلاق. ۳- تجلیه یعنی خود را به اعمال دینی متجلی ساختن و به تعبیر دیگر در قالب اعمال مذهبی متجلی شدن. هدف از تجلیه آن است که انسان اعمال مذهبی را بدان صورت که شارع مقدس خواسته است، به جا آورد؛ یعنی نماز، روزه و سایر عبادات را به شیوه ای درست انجام دهد . انشاالله موفق باشید و سعی کنید با انجام وظیفه شرعی زمینه های ظهور نور حقیقت در قلب و باطن خویش فراهم سازید
بسم الله الرحمن الرحیم مستند مطلب فوق بعضی روایات ضعیف(در تعدادی از منابع)شیعه و سنی است که: (اول) با روایت جابر از امام باقر(ع) مخالف است، که فرمودند: ... و مهدی حکم می‎کند بین اهل تورات با تورات، و بین اهل انجیل با انجیل، و بین اهل زبور با زبور، و بین اهل قرآن با قرآن...". از این روایت آزادی ادیان در زمان حکومت حضرت مهدی (عج) به خوبی استفاده می‎شود. (دوم) بر فرض صحت سند، مضمون این روایات مخالف با مفاد آیه شریفه: (لا اکراه فی الدین) بقره/۲۵۶(در دین هیچ اکراهی وجود ندارد) و سیره قطعی پیامبر(ص) است؛ زیرا پیامبراکرم (ص) هیچ گاه غیرمسلمان را به خاطر عدم پذیرش اسلام به قتل نرساند؛ حتی پس از تشریع حکم جهاد و شروع درگیریهای مسلحانه، اگر اهل کتاب یا سایر کفار هیچ تعرضی به اسلام و مسلمانان نداشتند پیامبر(ص) با آنان درگیر جنگ نمی شد؛ بلی آن حضرت در تبلیغ و دعوت منطقی آنان به اسلام کوتاهی نمی کرد (سوم) وقتی چنین روایاتی در فروع(مسائل جزئی ) نمی توانند مستند قرار گیرند حتما در معارف و مسائل اصولی - و از جمله موضوع مربوط به حضرت مهدی (عج) - نمی توان به آنها استناد نمود. (۱)منتظری، حسین علی ، موعود_ادیان، صفحه ۲۰۹
بسم الله الرحمن الرحیم خدا فرموده است:اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آيه:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكَ الْمَوْتِ الَّذى وكِّلَ بِكُمْ(سجده/۱۱)، «توفّى» را به ملك الموت و در آيه:حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُون(انعام/۶۱)، «توفّى» را به «ملائكه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اينها يكى است؛ زيرا همانطور كه خوانندگان در محلّش فرا گرفته اند، همه افعال از آن خداست و با اين حال اين افعال داراى مراتبى هستند كه نسبت به هر مرتبه اى، طايفه اى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مى كنند. اخبار نيز شاهد به همين مطلبند: در «توحيد صدوق» از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «از ملك الموت پرسيده شد چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملك الموت پاسخ داد كه من اين ارواح را به خود مى خوانم و آنها اجابت مى كنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملك الموت گفت كه دنيا در ميان دستان من همچون ظرفى است در ميان دستان شما، هرآنچه كه مى خواهيد از آن مى خوريد. و نيز دنيا پيش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه كه مى خواهيد آن را به گردش درمى آوريد». در (کتاب من لا یحضره الفقيه(شیخ صدوق) آمده است:«كه از حضرت صادق (عليه السلام) راجع به اين آيات سؤال شد:اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها(زمر/۴۲). و:قُلْ يَتَوفَّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ(سجده/۱۱) و:الَّذين تَتَوفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِبّينَ(نحل/۳۲) و:الَّذينَ تَتَوَفيَّهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ(نحل/۲۸) و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا(انعام/۶۱) و:وَلَوْتَرى اِذْ يَتَوَفىَّ الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ(انفال/۵۰) كه چگونه ممكن است اين آيات صحيح باشد در عين اينكه مى دانيم گاهى در سرتاسر دنيا، در يك لحظه واحد آنقدر مى ميرند كه شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممكن نيست؟ حضرت پاسخ داد: خداوند تبارك و تعالى براى ملك الموت، دستيارانى از ملائكه قرار داده است كه آنان ارواح را قبض مى كنند همانگونه كه رئيس نگهبانان براى خود دستيارانى دارد و آنان را براى حوايج مختلف به كار مى گيرد. بنابراين، ملائكه اين اشخاص مختلف را توفّى مى كنند و ملك الموت علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى كند، افرادى را كه ملائكه دستيارش توفّى كرده بودند، تحويل مى گيرد و خداوند عزَّوجَل نيز آنها را از ملك الموت، «توفّى» مى نمايد». در «توحيد صدوق» از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عين همين مطلب نقل شده است و در پايان چنين افزوده است:«اين طور نيست كه هر عالم به علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسير نمايد؛ چه اينان ضعيف دارند و قوى. و علم هم يك گونه نيست؛ بعضى علوم را توان حمل كرد و بعضى ديگر را طاقت حمل نيست مگر اين كه خداوند براى اولياى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصيل چنان علمى يارى دهد. براى تو كافى است كه تنها بدانى خداوند مُحيى، مُميت نيز هست و اين كه او نفسها را به دست هر كه بخواهد، چه ملائكه و چه غير ملائكه «توفّى» خواهد كرد». آنچه از ظاهر عبارت «غير ملائكه» در كلام حضرت، برمى آيد اين است كه خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غيرملائكه نيز «توفّى» خواهد كرد. اين چنين معنايى غريب به نظر مى رسد. ممكن است مراد از «غيرملائكه» بعضى از اولياى مقرّب باشد كه از لحاظ رتبه از ملائكه نيز بالاترند. و هم ممكن است مراد آنهايى باشند كه خود خداوند، بدون هيچ گونه واسطه اى از ملائك، توفّى مى نمايد، اگرچه مرجع هردو[ى ] اين احتمال يكى است. «در اصول كافى» از حضرت باقر (عليه السلام) نقل شده است كه:«على بن الحسين (عليهماالسلام) همواره مى گفت اين كلام خداوند:اَوَلَمْ ْ يَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها(رعد/۴۱) كه مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهل بيت، سخى مى سازد». همانطور كه بعضى از علما گفته اند، ظاهراً حضرت (عليه السلام) «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده كه عبارت است از علما و اشراف، همانگونه كه مؤلف كتاب «الغريبين» نيز گفته است. خلاصه اینکه، همانطور كه «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقيقى هستند، متوفاى آنها نيز به حسب مراتبشان تفاوت مى كنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مى نمايد و بنابراين، نفس شخص، غير از خدا را درك مى كند. و بعضى ديگر را ملك الموت «توفّى» مى كند و [در]نتيجه نفسِ شخص، ملائكه پايين تر را درك نمى كند، همانگونه كه حضرت صادق (عليه السلام) در ضمن اين كلامش «علاوه بر آنهايى كه خود قبض مى نمايد» بدان اشاره مى كند و بالأخره بعضى ديگر را ملائكه اى كه دستياران ملك الموت هستند «توفّى» مى نمايند. در هرحال، همانطور كه گذشت، آن چيزى كه «متوفّى» مى شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزديكتر است و ملائك او نيز از عالم امرند و به امر او انجام وظيفه مى نمايند. «نفس» نيز از عالم امر است و هيچ گونه حجابى از زمان و مكان در عالم امر وجود ندارد. بنابراين، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مى گيرد، نه در خارج نفس يا بدن. خداوند سبحان فرموده است: اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّكانٍ قَريبٍ(سبأ/۵۱). و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِرُونَ(واقعه/۸۵-۸۳).(۱) (۱) طباطبائی ،محمد حسین، حیات پس از مرگ.
در یک نگاه کوتاه به قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام به نشانه هایی از ایمان و مومن دست می یابیم. معیارهای اشاره شده زیاد ولی مهمترین آ‌نها اعتقاد و عمل صالح است . کلمه نیکو (ی توحید و روح پاک آسمانی) به سوی خدا بالا رود و عمل نیک خالص آن را بالا برد(فاطر آیه ۱۰). اما در روایات نیز به نشانه ها اشاره رفته است که از میان آنها یک روایت را معرفی می کنیم: امام صادق-ع- می فرماید : لاتغتروا بصلاتهم ولا بصیامهم،فان الرجل ربما لهج بالصلاه والصوم حتی لو ترکه استوحش،ولکن اختبروهم عند صدق الحدیث و اداء الامانه-و کونوا دعاه للناس بالخیر بغیر السنتکم،لیروا منکم الاجتهاد و الصدق و الورع-"(اصول کافی"۲/۱۰۴ و ۱۰۵) فرمودند: فریب نماز و روزه ی انسان ها را مخورید،زیرا که آدمی گاه چنان به نماز و روزه خو می کند که اگر آنها را ترک کند نگران می شود،بلکه اشخاص را به راستگویی و امانتداری بیازمایید و مردم را نه فقط با حرف بلکه با انجام کار نیک تبلیغ کنید تا در اعمال شما سختکوشی و راستگویی و پرهیزگاری را ببینند.

ميزان تأثير آيين اسلام و تعليمات رسول گرامي آن بر تمدن بشري چيزي نيست که مورد انکار اهل انصاف باشد، کتاب‌هاي دکتر گووستاولوبون فرانسوي و جورجي زيدان مسيحي و حتي تاريخ تمدن ويل دورانت، خود بهترين سند از زبان افراد غير مسلمان در اين باره مي‌باشد. چه نقش و تأثيري بهتر و بالاتر از اينکه پيامبر اسلام از مردمي بي‌سواد منحط و جامعه‌اي خرافات زده و غرق در جهل و فساد و انحطاط اخلاقي و ستيزه و ناامني ، مردمي دانا و آگاه و غيرتمند تربيت نمود که توانستند در پرتو علم و آگاهي و ايمان زنجيرهاي جهل و خرافه و تعصب را بگسلانند و خود و ديگران را از قيد و بند ناداني و بت پرستي برهاند و سپس تمدني بزرگ را پايه گذاري نمايد که مرزهاي آن فراتر از خاک حجاز گسترش يابد و کشورهايي را که امروزه آيين اسلام در آنان رواج دارد در بر گيرد.

وحی در لغت به چند معنا آمده که در مجموع به معنای «تفهیم و القای سریع و پنهانی» است که متوجه مخاطب خاص خود بوده و بر دیگران پوشیده است. این معنا در تمام مصادیق وحی وجود دارد. چه القای امر تکوینی بر جمادات باشد یا القای امر غریزی بر حیوانات یا تفهیم خطورات قلبی و فطری بر انسانهای معمولی یا تفهیم شریعت بر پیامبران برگزیده باشد. و چه به صورت اشاره باشد یا صدای پنهانی و یا نوشتار انسانی. در تمام این موارد که به عنوان مصادیق وحی در قرآن به کار رفته است معنای تفهیم سری و سریع نهفته است (حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران، ج3 ص55)

علم به معنای دانستن و مترادف با ادراک به مفهوم حصول صورت چیزی در ذهن است و همچنین علم به معرفت نیز تعریف شده است. در یک تقسیم بندی علم حضوری و حصولی تقسیم می شود. علم حضوری، حضور معلوم نزد عالم است. حضور یک شئی به شئی دیگر مثل علم شئی به نفس خود است(دریافت باطنی بدون حصول چیزی در ذهن) برخی از حکما براین باورند که مصادیق علم حضوری 3 تا است: الف: علم موجود مجرد به وجود خودش ب: علم موجود مجرد به معلول خود ج: علم یک موجود فانی به آنچه علم حصولی، علم یک موجود به موجود دیگر است که به طریق حصول علمی معلوم نزد عالم می باشد علم حصولی تقسیمات گوناگونی دارد از آن جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد.
الف: بدیهی و نظری    ب: حقیقی و اعتباری
علم بدیهی: که به آن ضروری نیز می گویند علمی است که حصولش به اکتساب و اندیشه نیازمند نباشد مانند تصور مفهوم وجود و وحدت و ....
علم نظری: عبارت است که در تصور و تصدیق به اکتساب و نظر نیازمند است مانند تصور مفهوم انسان. علم حصولی بر خلاف علم حضوری که گاها قابل شک و تردید است.
علم حقیقی: به مفهومی گفته می شود که در خارج با آثار خارجی خود موجود باشد و در ذهن بدون آثار خارجی مطرتب با آن باشد.
علم اعتباری: مفهومی است که حقیقت وجودی مصداق آن در خارج، بودن همراه با آثار خارجی است. که در آن صورت به ذهن داخل نمی شود. زیرا حیثیت ذهن عدم ترتب آثار است. جهت کسب آگاهی بیشتر به آثار فلسفی اسفار مرحوم ملاصدرا و منظومه حاجی سبزواری فلسفه و روش رئالیسم استاد شهید مطهری مراجعه نمایید.

مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی یا علم اعلی (دانش برین) علمی است که از احوال موجود از آن جهت که موجود است (موجود مطلق) بحث و گفتگو می کند. با این توضیح که یک موجود احکام گوناگونی دارد. برخی از این احکام مربوط می شود به شکل خاصی که آن موجود به خود گرفته است و برخی به اصل موجودیت آن مربوط است به عنوان مثال آهن موجودی است با قالب خاص خودش و با ماهیت ویژه ای که آن را از دیگر موجودات جدا کرده است و از این جهت احکام ویژه ای دارد مانند وزن مخصوص و نقطه ذوب و رنگ خاص آن و... دهها ویژگی و حکم و اثر و حالت دیگر که همه مربوط به «آهن بودن» آن است. اما همین موجود دارای احکام دیگر نیز هست که به آهن بودن آن مربوط نیست بلکه به «موجودیت» آن مربوط است مانند معلول بودن، حادث بودن، ممکن بودن، دارای اثر بودن آن و... که این احکام ربطی به آهن بودن آن ندارد. اگر نقره یا طلا یا خاک و... بود باز این احکام و مشابه آن را داشت. پس مابعدالطبیعه یا فلسفه نخستین یا علم برین یا حکمت الهی علمی است که از دسته دوم این احکام گفتگو می کند یعنی احکامی را بیان می کند که موجود از آن جهت که موجود است آنها را دارد نه احکامی که به تعین خاصی مربوط می شود و به طور طبیعی به بخش خاصی از موجودات اختصاص دارد برخلاف علوم تجربی که از احوال موجوداتی بحث می کند که تعین خاص پیدا کرده اند مثلا در گیاه شناسی احوال مربوط به تعین نباتی (گیاهی) و در حیوان شناسی احکام و عوارض مربوط به تعین حیوانی مورد بررسی قرار می گیرد.

خدا بوجود نیامده بلکه همه اشیاء و موجودات ازجمله انسان و ملائکه مخلوق اویند، وجودش ذاتی است ،زیراخدائی که مخلوق غیر باشد و وجودش را غیر داده باشد،ناقص و محتاج است، و چنین خدائی قادربه خلق نیست چون نادار،  نمی تواند چیزی راببخشد.درنتیجه خداوند که دارنده همه ی صفات جمالیه وجلالیه است ،نقصی ازجمله  عدم ونیستی درآن راه ندارد تا غیر به او ببخشد

قرآن مجید/لقمان آیه 34/ علم پنجگانه (زمان قیامت،نزول باران،چگونگی جنین دررحم مادر،اموری که انسان درآینده انجام می دهد ومحل مرگ رامخصوص خداوند می داند،ازآیه فوق بدست می آید که هیچ کس ازجمله مردگان ازموضوعات یادشده  خبرندارند مگر کسانی که به اذن الهی دانش آنرا پیدا کرده اند ولی درحد محدود وجزئی وعلم تفصیلی آنها درنزد خدا است.

بدون ترديد در هر كاري هدفي وجود دارد و اين اصل كلي شامل افعال خدا و آفرينش هم خواهد شد . همان طور كه در سوره مؤمنون آيه 115 مي فرمايد : « افحسبتم انما خلقناكم عبثاً » يعني آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‌ايم در نتيجه خداوند براي افعال خود علت و هدفي دارد . منتهي هدف در مورد خداوند با هدف انسان متفاوت است چون هدف انسان از انجام كارهايش بر طرف كردن احتياج و نيازهاي انساني اوست ، در حاليكه در مورد خداوند نياز و احتياج ممكن نيست . بنابراين هدف خداوند در آفرينش مربوط به ذات خدا نيست بلكه مربوط به خود فعل خداست و مي خواهد با آفرينش خود حاجت و احتياج را موجودات طرف نموده و انسان را به كامل شايسته خود برساند . روي همين اصل است كه تمام اجزاء هستي اعم از جاندار و غير جاندار داراي نوعي هدايت هستند ( كه به آن هدايت تكويني گويند ) تا اينكه مقدمه‌أي باشد براي رسيدن انسان به همان هدف كه نقطه تكامل است

خدا بوجود نیامده بلکه همه اشیاء و موجودات ازجمله انسان و ملائکه مخلوق اویند، وجودش ذاتی است ،زیراخدائی که مخلوق غیر باشد و وجودش را غیر داده باشد،ناقص و محتاج است، و چنین خدائی قادربه خلق نیست چون نادار، نمی تواند چیزی راببخشد.درنتیجه خداوند که دارنده همه ی صفات جمالیه وجلالیه است ،نقصی ازجمله عدم ونیستی درآن راه ندارد تا غیر به او ببخشد.